«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
بحث ما از امروز چنانچه قبلاً هم اشاره شد، درباره آیه نور است که سوره نور هم به همین مناسبت سوره نور نامیده شده است. «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ في زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ * في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ * رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ * لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ يَزيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ».[1]
قبلاً مقدمهای را چنانکه معمول است در خصوص اولین نصوص قرآنی، حضور شما عرض میکنم، گرچه تکرارهایی در آن وجود دارد، ولکن بعضی از تکرارها ضرورت دارد. مطالب چند نوع است؛ بعضی از مطالب اصلاً گفتن ندارد، چون غلط است، وهم است، ظن است، خیال است، شک است، گفتن ندارد. بعضی مطالب گفتن دارد، ولکن برای یک مرتبه و دو مرتبه کافی است، ولکن روی بعضی از مطالب باید شب و روز فکر کرد. تکرار آن «کلّما کررته یتضوّع»[2] هر قدر تکرار شود، ضوع آن و نور آن، روشنایی آن، تبیان آن بیشتر میشود، مانند نماز، کلمه لا إله إلّا الله و کلماتی از این قبیل. حال در جریان تفسیر قرآن کریم، چون آراء بسیار مختلف است و نظرات گوناگون است؛ یا متکامل است «من النقض إلی الکمال إلی الأکمل»، یا متضاد است و یا متناقض است، ما باید محور بحث تفسیری را در آغاز هر بحثی حضور برادران عرض کنیم، چه آنان که تشریف دارند و چه آنان که بعداً خواهند شنید.
ما در فهم قرآن آیا وسایلی لازم داریم یا هرگز وسایلی لازم نداریم؟ چند فرضیه است و چند احتمال است که روی هر کدام از این احتمالات باید بحث و تحقیق و تنقیح به عمل بیاید. یک بحث، بحث سلبی است کلّاً، هیچ مقدمهای، هیچ فکری، هیچ پیشفهمی برای فهم مرادات الهی در قرآن لازم نیست، برای تجنّب از تفسیر به رأی و تحمیل افکار و آراء پیشساخته بر قرآن. این نقطه نفی است. نقطه اثبات این است که ما بسیاری از علوم بشری و علوم الهی را به عنوان مقدمه فهم قرآن لازم داریم، از لغت، ادب، منطق، فلسفه، عرفان، فقه، اصول و سایر علوم حوزوی و غیر حوزوی، مانند علوم تجریبیه و علوم اصلی. ما باید با چراغها و دوربینها و دورنماهای گوناگون، گمشدههای خود را از قرآن شریف پیدا کنیم، این نظره ثانیه است که نظره اخری است.
بینهما این است که نه اول صحیح است و نه دوم صحیح است. اول خطرناک است، دومی نیز خطرناک است که بحث آن را امروز عرض خواهم کرد، بلکه وسط است. مقدماتی است که برای فهم قرآن لازم است، کلید فهم قرآن است؛ یا کلید مماس است و یا کلید غیر مماس. مثلاً لغت عربی دانستن از مقدمات فهم قرآن است، لغت قرآن دانستن، چون لغت عربی دانستن اعم است از لغت قرآن دانستن. ممکن است لغت عربی را در کتب لغت عرب معنایی کنند، قرآن معنای دیگری منظور دارد. لغت عربی دانستن، لغت قرآن دانستن، صرف و نحو و ادب و معانی بیان قرآن دانستن، منطق و فلسفه و فقه و اصول و علوم دیگر قرآن را دانستن، این دانستنها چه دانستنهای الهی و ربانی درونی قرآن باشد و چه دانستنهای بشری باشد و این دانستنهای بشری چه دانستنهای درونی باشد، چه دانستنهای برونی باشد، این دانستنها لازم است، منتها لزوم این دانستنها فرق میکند.
قسمتی از مقدمات است که دانستن آن ضرورت لابدیل برای فهم قرآن است، قسمتی از مقدمات است که ضرورت لابدیل نیست، بلکه انسان را از حیرتهای علمی و از حیرتهای معرفتی در قسمتی از آیات قرآن بیرون میآورد. قسمتی دیگر است که فرضیه علمی است؛ چه فرضیه علوم اسلامیه و چه فرضیه علوم غیر اسلامیه، قطع نیست، علم است، محسوب به حساب علم است، اما فرضیه است. مثل فرضیه کانت. و سایر فرضیهها که به حد نظریه و به حد قانون نرسیده است. چون علم دارای سه بُعد است؛ فرضیه، نظریه و قانون. فرضیه آن است که از بُعد خیال تجاوز نمیکند، با یک مؤیداتی و یک مقرِّراتی حقیقت ظاهراً چنین است. این فرضیه است. نظریه این است که من بر مبنای این فرضیه تحقیق کردم، تعمق کردم، دقت کردم، به نظر من چنین رسیده، به نظر شما چنان رسیده، به نظر دیگری اینطور رسیده است. این هم قانون نیست، نظریه است. علم است، ولکن علم کلّی نیست. برای شما علم است، برای دیگری علم مضاد است، برای دیگری علم سوم و چهارم است.
اما قانون آن نظریهای است که مسلّم و ثابت است از نظر عقل، حس، علم و هر وسیلهای از وسائل پیدا کردن حقایق مکشوفه. در بُعد سوم چنین است، در بُعد سوم مثل حرکت زمین، کرویت زمین، نیروی جاذبه، مرکّب بودن جسم و از این قبیل اموری که حالت فرضیه نیست و حالت نظریه نیست، بلکه حالت قانونیت است. کما اینکه محسوسات بدیهیه ما، معقولات بدیهیه ما قانون است، ولو بدیهی است. آن مطالبی هم که بدیهی نیست، نظری است، اما به نظر همه نظرکنندگان بلااستثناء در مثلث زمان مطلب واحد است، مانند امور عقلی کلّی یا امور عقلی جزئی که تمام عقلاء بر آن اتفاق دارند و مقام عصمت عقلیه را به خودش اختصاص میدهد.
بنابراین پیشدانستههای انسان که میخواهد نظر به قرآن بکند، از چند بحث خارج نیست؛ یا پیشدانستههای قرآنی است، قرآن را با قرآن فهمیدن، یا پیشدانستههای غیر قرآنی است؛ قرآن را با لغت عربی فهمیدن. یا پیشدانستههای فرضیه است، یا نظریه است یا قانون است. بنابراین مجدد عرض میکنیم که برای فهم قرآن آیا هیچ مقدمهای لازم نیست؟ آیا جمع کردن بین علوم و معارف داخلی و خارجی، درونی و برونی، انسانی و الهی، کلاً لازم است که بر هم بار شود؟ این بُعد دوم است یا خیر، بعضی منفی و بعضی مثبت است. بعضی از مقدمات برای فهم قرآن منفی است، فرضیهای که به حد نظریه نرسیده است، نظریهای که به حد قانون نرسیده است.
اما فرضیه و یا نظریه علمی که به حد قانون رسیده است و از ثابتات علمیه است، مانند ثابتات عقلیه، این از مقدمات فهم قرآن است. از مقدمات رفع حیرت از مفاهیم قرآنی است. چون یا فهم قرآن به طور عادی داریم با ابزار همگانی همهروزه و همهکس یا خیر، بر حسب ترقی عقل و ترقی علم، بعضی از حقایق ظاهر میشوند، از فرضیه به حد نظریه و از نظریه به حد قانون میرسد، قانون جاذبه عمومی، قانون حرکات زمین، قانون مرکّب بودن یا دو جزئی بودن مواد. وقتی به حد قانون رسید، این قانون قرآن را توضیح نمیدهد، این قانون ما را از تحیّر بیرون میآورد. یعنی آیاتی که بر نیروی جاذبه عمومی دلالت میکند یا ترکّب کل مواد یا کرویت زمین یا حرکات زمین یا انعکاس اعمال یا دستگاهها و نردبانهای گیرنده و فرستنده صدا و سیما، اینها انسان را از تحیّر بیرون میآورد. برای اینکه اگر ما این وسایل قانونی ثابته علمی را نداشته باشیم، هم فهم قرآن داریم و هم نداریم. فهم آن آیاتی که مربوط به این قوانین علمی است، مانند نیروی جاذبه و انعکاس اعمال، فهم داریم، میگوییم قرآن اینطور میگوید، ما نمیفهمیم. قرآن میگوید زمین حرکت میکند، هنوز علم تأکید نکرده و ما نمیدانیم. نه انکار میکنیم، نه اثبات به معنای احاطه میکنیم. انکار نداریم؛ چون قرآن فرموده، اثبات به معنای احاطه نداریم؛ چون حس و عقل و علم ما هنوز به آن نرسیده است.
بنابراین این بُعد اول از ابعادی است که اگر ما به قانون علمی نرسیده باشیم، نمیفهمیم، اما اگر به این قانون علمی رسیده باشیم، از تحیّر بیرون میآییم. یعنی کسانی که قبل از ثبوت این نظریهها به این آیات برخورد میکردند، از دو حال خارج نیست؛ یا تأویل میبردند، مثل فخر رازی و طنطاوی و غیره که غلط است یا خیر، اینها میگفتند: قرآن بر حرکات زمین و انعکاس عمل دلالت دارد، ما نمیفهمیم، احاطه علمی نداریم. بنابراین دانستن این قوانینی که از ثوابت علمیه است، اینها قرآن را تفسیر نمیکند، اینها انسان را از تحیّر بیرون میآورد، انسان را از حیرتزدگی خارج میکند.
سرجمع، به اول مطلب برمیگردیم؛ آیا هیچ مقدمهای از مقدمات درونی و برونی و قرآنی و بشری و الهی برای فهم قرآن لازم نیست؟ برای اینکه بُعد اول لغت است، اگر ما لغت عربی را ندانیم و بالاتر، لغت قرآن را ندانیم، کلید اولیه فهم قرآن را طبعاً نداریم. بنابراین بُعد اول لغت است، این سلب کلّی غلط است که اگر ما خواستیم تحمیل بر قرآن نکنیم، هیچ مفهومی از مفاهیم پیشفهم و پیشساخته بشری را و حتی الهی را که گفتن آن سخت است، بلکه این خالی از کل معلومات، کل مفاهیم، درونی و برونی باشد، با خلو بتوانیم خود را از معارف قرآنی پر کنیم.
– بنابراین افرادی که اصلاً نمیفهمند، راهی ندارد بفهمند؟
– باید تقلید کنند. یا باید در فهم قرآن اجتهاد کرد، کسانی که ابزار آن را دارند. یا باید تقلید کرد، مثل مسائل شرعی. بنابراین در بُعد سلب مطلق و سلب کلّی، اعتراض زیاد وارد است که لغت نداند، آداب نداند، فصاحت نداند، بلاغت نداند، فکر نکند، مثلاً عقل نداشته باشد -اینکه البته نیست- فکر نکند، اینکه غلط است. در مقابل ایجاب کلّی هم غلط است؛ یعنی انسان برای فهم قرآن لازم است کل علوم بشری و کل علوم الهی منهای قرآن و کل علوم الهی به علاوه قرآن را داشته باشد. اولاً این ممکن نیست، قرآن برای فهم کل مکلفان است، حداقل به طور مماس کسانی که لغت عربی را میدانند و دقت میکنند. کسانی که نمیدانند، یا یاد میگیرند و یا ترجمه یا هر چه.
بنابراین این دومی که کل علوم را دانستن ممکن نیست. اولاً لازم نیست، مگر قرآن دخالت در کل علوم کلاً و جزءً کرده است؟ اشارات دارد، ولی کلاً و جزءً دخالت در کل علوم مادّی کرده؟ حتی علوم مادّی ضروری، علوم غیر مادّی ضروری. علومی که ضروری است، بدیهی است، روشن است، قرآن لزومی ندارد توضیحی بدهد، البته اشاره میکند. بنابراین کل غلط است. ثمّ بعد از کل اگر شما قرآن را بفهمید، اصول آن را در علم اصول حوزه، فقه آن را در فقه حوزه، منطق آن را، فلسفه آن را، عرفان آن را، علوم تجریبی آن را در علوم تجریبی دانشگاهها دیدن، اینها لازم است؟ چه فرضیه باشد، چه نظریه باشد، چه قانون.
البته قانون که میگوییم، قانون پیشدانستههای علمی روی چشم، لغت قرآن روی چشم، ادب قرآن روی چشم، علوم قرآن از فقه آن، از اصول آن، از فلسفه آن، از عرفان آن، علوم روز روی چشم و اصلاً مناط فهم قرآن اینها است. اصلاً مناط و محور فهم قرآن این است که از خود قرآن رمز بگیریم، از خود قرآن کلید بگیریم، از خود قرآن مقدمه بگیریم، حتی لغت آن را. چون لغت عربی به معنای واسع گمراهکننده است. لغت عربی، منطق و سایر علوم بشری است، مطلق نیست و خطا در آنها زیاد است. با مقدمه اینکه خطا در آنها زیاد است، نمیشود به عنوان کلید فهم قرآن باشد. کلیدی که اشتباهی است، قفل را باز نمیکند، یا کلید صددرصد اشتباه است، یا مقداری درست است و مقداری نادرست است. تا کلید صددرصد درست نباشد، نمیشود قفل را باز کرد. فهم آیات قرآن قفلی است که با کلید خودی، نه با کلید غیر خودی، با کلید خودی، کلید مفاهیم قرآنی از لغت و ادب و منطق و غیره گرفته، این کلید خودی است و کلید دیگر، کلید غیر خودی است که علومی است که به عنوان قانون ثابت شده است. تعقل صحیح، تفکر صحیح، تدبر صحیح، چه خودی از قرآن و چه غیر خودی که علومی است که از فرضیه و نظریه گذشته، به عنوان ثابت و قانون رسیده است.
بنابراین ما سه نوع مقدمات داریم؛ مقدماتی که برای فهم قرآن تصور میشود، سه نوع است: یک مقدماتِ خودی مماس است که از قرآن بفهمیم مکروه یعنی چه، «لا یَنبَغِی» یعنی چه، حرام یعنی چه، فرض یعنی چه، کتابت یعنی چه، سماء یعنی چه، ارض یعنی چه، مفردات و احکام قرآن. این بُعد اول و قدم شایسته، بلکه بایسته و لازم اول است که به عنوان کلید اوّلی و آخری فهم قرآن است. دوم علومی است که از نظر بشری به حد قانونیت رسیده، البته لازم نیست، این راجح است. اوّلی لازم بود، یعنی کلید اول فهم قرآن از برای فهم قرآن ضرورت لا بدّ منها است، معلوم است. کلید دوم علومی است که علوم تجریبی است یا علوم عقلی است یا علوم حسی است یا علوم چیز دیگری است. علومی که به حد قانونیت رسیده و از مسلّمات علمیه است، چنانکه مسلّمات عقلیه، مسلّمات عقلیه کلی بلااستثناء، مسلّمات علمیه کلی بلااستثناء، مسلّمات حسیه کلی بلااستثناء، مسلّمات فطریه کلی بلااستثناء، مسلّمات بشریه که معصوم است، با معصوم فهم قرآن. معصوم اول مقدمات درونی قرآنی است، معصوم دوم مقدمات برونی از قرآن است که آن هم مورد تصدیق است که فطرت و عقل مسلّم و حس مسلّم و علم مسلّم است.
سوم؛ با مقدمه اولی و مقدمه ثانی که مخلوط با هم است، تبلور کردن، دقت کردن، آنگونه که شایسته است. قرآن را با قرآن تفسیر کردن، آیه را با آیه تفسیر کردن و در حقیقت در اینجا این جمله شایسته است که گفته شود: ما برای قرآن مفسّری جز خود قرآن نداریم. ما مستفسر هستیم، مفسّر نیستیم. مفسّر کسی است که چیز مجهول را بیان کند، تفسیر یعنی نقاب برداشتن از چهره مطلبی، کسی، معنایی. اما آنچه که نقاب ندارد، نور است، بیان است، تبیان است، برهان است، «لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً»[3] است. از هر روشنی روشنتر است، از هر نوری، نورتر است، بلکه نورالانوار است. اینها تفسیر نیاز ندارد، ما مفسّر نیستیم، مستفسر هستیم. یعنی آیاتی که در قرآن جهت خاصی دارد و جهت عام، جهت خاص آن را از خود آیه و جهت عام آن را از آیاتی که با نظر به جهت خاص، آن جهت عام را معنا میکند. «القرآن يفسّر بعضه بعضاً و ينطق بعضه على بعض».[4]
پس این بُعد اول، بُعد ضروری است که اگر لغت قرآن با لغت عرب، منطق قرآن با منطق عرب، فلسفه قرآن با فلسفه عرب، فقه آن و علوم تجریبی آن با سایر منطقها اختلاف داشت، ما منطق قرآن را رها نکنیم، با منطق قرآن و مقدمه مماس درونی قرآن، ما قرآن را به اندازهای که قدرت داریم، بفهمیم. و اما لغت عرب را تحمیل کردن بر قرآن، بر خلاف لغت قرآن، این تفسیر به رأی است. علوم دیگر را گرچه فرض کنید به نظر من ثابت است -نه منها- به نظر من در علم اصول ثابت است که چنان است که استعمال لفظ در اکثر از معنا محال است. با این دید بخواهم بگویم: «وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً»[5] مجمل است. «وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ»[6] مجمل است و غیره، این غلط است. دید من شرط نیست، چون دید من مطلق نیست، دید من خطاپذیر است، ولکن دید ضروری عقلی یا علمی یا حسی کل که در آن اختلاف ندارند مگر مجانین، حتی مجانین هم در آن اختلاف ندارند، آن دید، دیدِ معصوم است، مانند دید فطرت که دیدِ معصوم است و مانند دیدهای ضروری و بدیهی که کلی است و دید معصوم است، با آن دیدِ معصوم به کتاب معصوم مراجعه کردن. این بُعد دوم است.
بُعد سوم این است که با فرضیهها، با نظریهها، با علوم غیرقطعی انسان بخواهد عینک علوم غیرقطعی را بزند، ولو برای من قطع است، اما قطع نیست. عینک علوم غیرقطعی را بزند، با عینک علوم غیرقطعی، با لغت خود لغت قرآن را، با منطق خود منطق قرآن را، با فلسفه خود فلسفه قرآن را، با فقه خود فقه قرآن را، با اصول خود، علوم تجریبی و… این تحمیل است و تفسیر به رأی از چند بُعد خارج نیست؛ اینکه تفسیر به رأی ممنوع است، بر خلاف آنکه گروهی گمان کردهاند که اصلاً تفسیر قرآن محال است و تفسیر قرآن حرام است، اینطور نیست، این تفسیر به رأی است. ما یک تفسیر قرآن به قرآن داریم که بُعد اول است، تفسیر قرآن به علم ثابت و عقل ثابت داریم که بُعد دوم است، یک تفسیر قرآن به رأی داریم، آنچه را من میبینم، دیگری طور دیگری میبیند. اگر شما در علمی از علوم رأی خاصی را تقلیداً یا اجتهاداً دارید و مختلفٌ فیه است، با این دید آیه قرآن را تفسیر کنید، این تحمیل است. آیه چیز دیگری میگوید، مثلاً فرض کنید که: «أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً»[7] آیه کفات را بر حسب لغت درونی و برونی میگوید: «الطائر الّذی یسرع فی الطّیران» پرندهای که در طیران سرعت دارد. آیه این را میگوید. چون زمان شما زمانی نیست که علم به این حرف و به این بلوغ رسیده باشد، کفات را نصف میکنید، کفات را میکنید کفات. کفات الأموات قبور است و کفات الأحیاء اموال. یعنی چه؟ کفات هم غیر از کفات است. این تحمیل بر قرآن است. یعنی درست مضاد با دلالت قرآنی است.
پس بُعد اول و احمق و اجهل تفسیر به رأی این است که با یک مفهوم خودساخته، از پیشساخته تقلیدی و یا اجتهادی بخواهیم بر خلاف نص و یا ظاهر مستقر قرآن تفسیر به رأی کنیم. تفسیر به رأی دوم این است که آیه نه نظر علمی شما را نفی میکند و نه اثبات میکند، شما نظر علمی پیشساخته خود را تقلیداً یا اجتهاداً، میخواهید بر آیهای تحمیل کنید که نه نفی میکند و نه اثبات. گاه آیه دال است بر خلاف تحمیل شما، این تفسیر به رأی است. گاه آیه دال نیست، نه به رأی شما، نه به ضد رأی شما. آیهای که نه دلالت مثبته دارد، نه دلالت منفیه دارد نسبت به رأی شما، اگر بخواهید رأی خود را تحمیل به رأی قرآن کنید، این هم تفسیر به رأی است.
و مفسّرین تفسیر به رأی زیاد هستند، از بُعد اثری، لغوی، علمی، عقلی، فکری و غیره. مفسّرین به رأی زیاد هستند و لذا جواب از این سؤال که اگر قرآن بیان است و تبیان است و نور است و برهان است و غیره، مانند خورشید روشن است، پس چرا مفسّرین اختلاف دارند؟ این چرا به خود مفسّرین برگشت میکند، نه به قرآن. اگر فرض کنید کسانی هستند که دید چشم آنها مختلف است؛ یکی کور است، یکی کم دید دارد، دیگری زیاد دید دارد، دیگری خیلی دارد. اینها نور شمس را مختلف میبینند یا نه؟ بله، آیا اعتراض بر نور شمس است؟ نور شمس، نور شمس نیست و محدود است که کسی آن را چراغ گازی میبیند، کسی آن را ستاره میبیند، کسی اصلاً آن را نمیبیند، کسی سیاه میبیند، تاریک است، خیر، این تقصیر بینندگان است. بیننده باید بینش خود را مستقیم کند، بدون عینک، بدون حجاب، بدون پرده مرئی را ببیند تا درست ببیند.
بینندگان و نظرکنندگان در تفسیر قرآن هم مختلف هستند؛ گاه بینندهای است که عینک سبز و سرخ و آبی و قرمز میزند، این غلط است. باید با عینکی ببیند که صاف است و دید چشم را قویتر میکند، نه آنکه دید چشم را منحرف میکند. عینک و ذرهبین و دوربینی که دید را قویتر میکند، قویتر میکند که آنچه را خدا اراده کرده است، ما بفهمیم، نه آنچه را من اراده کردهام و من تشخیص دادهام و من بر قرآن تحمیل کردهام. و لذا جواب کلی از اختلاف انظار مفسّرین همین است، باید خود را اصلاح کرد و مستفسر بود، نه مفسّر، ما مفسّر نیستیم، مستفسر هستیم.
– [سؤال]
– آنها مستفسر هستند، اصلاً مفسّر غلط است. اگر بخواهیم اصلاح کنیم، مفسّر یعنی من این آیه را به آن آیه تفسیر میکنم، بله، مفسّر به معنای مجازی. ما مفسّران حقیقی نیستیم، مفسّران مجازی هستیم، یعنی چه؟ یعنی قبل از اینکه ما دقت کنیم و از آیات استفاده کنیم، نمیفهمیم معنای آیات چیست، برای اینکه ما آن آیهای که این آیه را تبیین میکند، در نظر نداریم. بنابراین ما مجازاً مفسّر هستیم و حقیقتاً مستفسر هستیم. مستفسر هستیم؛ یعنی آیات را تفسیر برای آیات دیگر میکنیم، چون هر آیهای که چند مطلب دارد، در تمام مطالب صریح نیست، در بعضی صریح است، در بعضی ظاهر است، در بعضی ظاهر نیست. در آنکه صریح است، صریح است. در آنکه ظاهر است، نص میشود به آیه؟ نه، در آنکه مبهم است، باز نص میشود به آیه؟ نه. بنابراین ما بین مستفسر و مفسّر هستیم. مستفسر یعنی از کلمات خدا، از آیات قرآن بخواهیم که این آیه، آن آیه را معنی کند. و خدا نیازمند نیست و کلام او مبهم نیست که مفسّر بخواهد، ولیکن مفسّر به معنای مجازی یعنی من و غیر من از کسانی که تفسیر قرآن نوشتند و مینویسند، اینها مفسّر هستند؛ یعنی قرآن را با قرآن مفسّر هستند، نه اینکه قرآن را با خیال، با رأی، با فرضیهها و با نظریات مفسّر هستند. در بُعد اول قرآن را با قرآن مفسّر هستند که عطیه ربانیه است به طور مماس، قرآن را با قرآن با عقل، با حس و با علم یقینی مفسّر هستند که باز عطیه الهی است.
فرض کنید که ما علومی را دریافت کنیم. در حوزه سالیان دراز علومی را دریافت کنیم، علوم مطلق، علوم غیر مطلق. این علوم غیر مطلق که علوم بشری است، خطا دارد، صواب دارد، آیا با کولهبارهایی از منطقها، منطق قرآن را بفهمیم؟ غلط است. با کولهباری از علوم تجریبی، از علوم اصلی، از علوم حوزوی، فلسفه و عرفان و فقه و منطق بفهمیم؟ این غلط است. چه باید بکنیم؟ یا باید این علوم را نخوانیم، نمیشود. اگر این علومی که مخلوط است، نخوانیم و با ابزار درونی قرآن و با ابزار برونی علم ثابت قطعی مسلّم قرآن را بفهمیم، خوب است، ولی این کار هر کسی نیست، کار مشکلی است. و اگر هم در این راه وارد شویم، موفق خواهیم شد، ولکن ما که مبتلای این علوم هستیم، آیا این علوم را به طور کلّی کنار بگذاریم؟ فقه را و فلسفه را به طور کلّی کنار بگذاریم؟ خیر، باید تجرید کنیم. همانطور که در آیات متشابهات قرآن. در آیات متشابهات قرآن آن صفتی، آن لفظی، آن فعلی که بین اله و بین خلقه مشترکالاستعمال است، وقتی نسبت به خلق میدهیم، از معنای الوهیت تجرید میکنیم، وقتی نسبت به اله میدهیم، از معنای خلقیت تجرید میکنیم.
اینجا هم همینطور است، مطالبی که از قرآن در هر بُعدی از ابعاد علمی است، آن علم را ابزار قرار میدهیم، ولی با تجرید. علم لغت را ابزار قرار میدهیم، ولکن با تجرید از نادانیها و نافهمیها و اشتباهات لغت بر محور قرآن. علم منطق و فلسفه و فقه و غیره، اینها را باید تجرید کنیم. مثلاً اینکه مکرر خدمت شما عرض کردیم، لفظ کراهت که منطق اصلی قرآن یعنی حرمت مغلظه، ما هر جای قرآن که لفظ کراهت دارد، یا کراهت تکوینی میفهمیم یا کراهت تشریعی. اما اگر کراهت را با اصطلاح فقهی خود بفهمیم، یا با اصطلاح لغوی خود که فقه به آن رنگ داده، بفهمیم، این گمراهی و نافهمی است. یا لفظ «لا یَنبَغِی» را، لفظ حرام را، لفظ کتابت را، لفظ فرض را، لفظ امر را، لفظ نهی را، هر لفظی از الفاظ را، اگر در حوزه اصولی و حوزه فقهی و حوزه منطقی آوردیم، در این حوزه لکهدار میشود. از اطلاق بیرون میرود و اشتباه و عوج در آن زیاد میشود.
بنابراین اگر بخواهیم مستقیماً قرآن را بفهمیم، یا باید اصلاً این علوم را در آن نیاوریم، فقط به بُعد اولِ مماس و بُعد دومِ غیر مماس اکتفا کنیم. بعد اول مماس که همه را از قرآن بگیریم و قرآن را بفهمیم. کلید را از خودش بگیریم و قفل را با آن کلید معصوم باز کنیم، این بُعد اول و بُعد دوم که بُعد تکاملی است، از علوم تجریبیه یا علوم غیر تجریبیه مسلّمه، نظریه یا غیر نظریه، استفاده کنیم. این علومی که نظریه است و به حد قانونی رسیده است، آیا فرض است و در فهم قرآن ضرورت دارد یا نه؟ این را عرض کردم. یک علومی است که فرض است و در فهم قرآن ضرورت دارد، مثل مفاهیم مماس قرآنی. یک علومی است که فرض نیست، رجحان است؛ یعنی اگر ما ادله علوم تجریبیه، علم جدید حرکات ارض و کرویت ارض و قانون جاذبه عمومی و انعکاس اعمال را ندانیم، به آیاتی که دلالت صریح یا دلالت ظاهری بر این مطلب دارد، برخورد میکنیم، نهایتاً این است که میگوییم: ما نمیفهمیم، نمیدانیم. قرآن اینطور میگوید، قرآن میگوید صداها ضبط میشود، خدا میگوید، نمیفهمیم. تصدیق میکنیم، اما نمیفهمیم، ولکن اگر ما این علوم را بدانیم، اضافه بر تصدیق، فهم هم میکنیم.
گاه تصدیق میکنیم و نمیفهمیم، خدا را تصدیق میکنیم و نمیفهمیم. خدا را که تصدیق داریم، آیا عقل ما محیط به خدا است؟ خدا را میفهمیم؟ در فهم واضح، مانند سایر مفهومات واضحه میفهمیم؟ خیر، پس بین تصدیق و فهم ممکن است تصدیق کنیم و نفهمیم، تصدیق کنیم و بفهمیم. اما بفهمیم و تصدیق نکنیم که نمیشود. عموم و خصوص من وجه است. آنچه را که میفهمیم، تصدیق کردهایم، ولکن آنچه را تصدیق کنیم، ممکن است بفهمیم و ممکن است نفهمیم.
برای اینکه بتوانیم بفهمیم، بنابراین اگر ما مجهز به علوم تجریبی و علوم اصلی باشیم، تحقیق در علوم اصلی بکنیم به حد قانونیت، این علمی که به حد قانونی رسیده که دستگاههای گیرنده و فرستنده صدا و سیما معمول است، این برای ما روشن میکند که حدود بیست و چند آیه از آیات قرآن که محققاً صریح است یا ظاهر مستقر کالصّریح است که این صداها، حتی نیتها -انعکاس نیتها خیلی مهم است- انعکاس صداها در آلات صدا، انعکاس سیماها در وسایل سیما، اینها بیّن است، ولی انعکاس نیتها، نیتها باقی بمانند. باقی ماندن نیتها در درون افکار به طور مماس یا در افکار دیگران به طور غیر مماس.
بنابراین ما در تفسیر قرآن از این سه راه، راه سوم را طی میکنیم و راه سوم دو بُعد دارد؛ بُعد اول که بُعد عوام است، بُعد دوم، بُعد خواص است. بُعد اول که بُعد عوام قرآنی است، عوام قرآنی یعنی کسانی که لغت قرآن و ابزار دیگر قرآن را بدانند و وارد شوند و بُعد خواص و اولیاء و انبیاء این است که تدبر بیشتر، دقت زیادتر، فکر بیشتر، سعی زیادتر، عمل صالح بیشتر و بُعد متصل به این بُعد این است که علوم ثابته و قوانین تجریبی را انسان بداند. لازم بود این مقدمه را حضور برادران عرض کنم، مثل همیشه که تکرار میشود، مقداری تکرار بود و مقداری غیر تکرار.
حال در آیه نور بحث میکنیم، در آیه نور آنقدر اقوال متضاربه است، آنقدر متخالفه است، آنقدر متضاد و متناقض است که حد ندارد. ولکن اگر ما آیات نور را در نظر بگیریم که اولاً نور در قرآن چندجا استعمال شده است. در قرآن شریف، شما به تفسیر هم مراجعه بفرمایید، مفصلترین بحثی که در تفاسیر شیعه در آیات نور شده، ظاهراً همینجا است. «الآيات الأربع الأولى مثل للهداية الإلهية على درجاتها، و اثنتان بعدها مثل للضلالة على دركاتها، ثمّ الباقية بيّنات من الهدى أمثالاً للهدى العامة الشاملة لعامة الكون طوعاً أو كرهاً و لكن لا يفقهون! و آية النور»[8] تا اینجا که تعداد آیات نور در قرآن شریف 49 آیه است. لفظ نور با صیغ مختلف در آن ذکر شده است، لفظ نور هم به عدد ابواب جنت که هشت صیغه برای 49 آیه است. «النور- نوراً- نوركم- نورنا- نوره- نورهم- المنير- منيراً عدد أبواب الجنة النور «نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ»[9] في هذه الأنوار لا تجد إلّا أربعاً تحنّ إلى المحسوس» در این 49 لفظ نور، 45 نور معنوی است و چهار نور مادّی.
پس چطور آقایان مفسّرین در این گیج شدند که «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» تأویل دارد؟ برای اینکه نور محسوس است، چون نور محسوس است، تأویل میبرند. خیر، تأویل علیل است، بلکه به عکس است. اصولاً لغات منحصر به معانی محسوسه و معانی ملموسه نیست. ما در عالم کون، ملموس داریم و غیر ملموس، محسوس داریم و غیر محسوس. معقول داریم به احاطه عقلی، غیر معقول به احاطه عقلی. چرا مثل مادّیین مفاهیم را به مواد منحصر کنیم و چرا مفاهیم را به غیر مواد منحصر کنیم؟ مفاهیم بعضی اوقات تجرید میشود و مادّی میشود، تجرید از معنوی به مادّی، بعضی از اوقات تجرید از مادّی به معنوی میشود. آقایان در آیه مطالعه کنید، باز مفصل بحث میشود.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. نور، آیات 35 تا 38.
[2]. بحار الأنوار، ج 74، ص 217.
[3]. کهف، آیه 1.
[4]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج 1، ص 17.
[5]. بقره، آیه 125.
[6]. همان، آیه 228.
[7]. مرسلات، آیه 25.
[8]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج 21، ص 151.
[9]. نور، آیه 35.