جلسه نودم درس خارج فقه

مکاتب درونی اسلام

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین

 اللهم صل علی محمد و آل محمد

این بحث مکتب ها رو که ما عنوان کردیم، ظاهراً سابقه ای ندارد‌. در چه در فطراتی و مواضع بحث های گوناگونی در این مکتب ها بحث کردیم، ولکن به طور مستقل و منسجم و مفصل هنوز بحث نکردیم‌.

در دو جلسه گذشته تقسیماتی راجع به مکتب ها عرض کردیم که مکتب انفصال است یا مکتب تحمیل و تفسیر به رأی است یا مکتب تفکیک است و یا مکتب استقلال.

نسبت های گوناگونی دارند این مکتب ها با هم اولاً و ثانیاً، هر یک دارای تقاسیمی هستند. مثلاً مکتب انفصال و مکتب تحمیل، توافق هایی دارند و اختلافاتی و هر یک از مکتب ها نیز در درون خودشون، اختلافاتی دارند و توافق هایی.

ما فعلا در مکتب انفصال میخوایم بحث کنیم به طور مفصل و مسجل و مستدل.

مقصود از انفصال، انفصال از قرآن است در متن و از سنت قطعیه است در حاشیه. چون محور اسلام ما و اسلام محوری ما، قرآن است و آنچه را قرآن دستور داده است به وضع عام از سنت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، استفاده کنیم.

حالا این مکتب قرآن یا مکتب استقلال است که قرآن و قرآن فقط، در مقابل مکتب انفصال است که اصلاً قرآن هیچ و بینهما دو مکتب دیگر است که مکتب تحمیل باشد اولاً و مکتب تفکیک باشد، ثانیاً. با مراتب و اقسامی که در درون و یا در برون دارند.

مکتب انفصال، از آغاز وحی بوده است، مستمراً هم بوده است و فعلا هم هست و خواهد بود. منتها چهره های گوناگونی دارد مکتب انفصال و مکتب انفصال در میان مسلمون ها بحث می کنیم و إلّا مکتب انفصال از اصل وحی، بحث دیگری دارد. مکتب التقاط بحث دیگری دارد.

ما در مکتب های چهار گانه ای که در میان خود مسلمون ها هست، در اون داریم بحث می کنیم. در میان مسلمون ها، گروه بسیار زیادی هستند در مثلث تاریخ اسلامی، گذشته و فعلیه و استمرار آینده اش که مکتب انفصال از قرآن اند و این مکتب انفصال، با اقسامی که دارد در درون و با اقسامی که در نسبت با مکتب تحمیل دارد، به چند علت است.

عللش رو ما عرض می کنیم، بعد جوابش رو عرض می کنیم تا مکتب انفصال رو منفصل کنیم کلاً از مکتب اسلام. برای نابود کردن مکتب انفصال از وحی قرآن، ما هم ادله ای را که گفته اند و هم ادله ای را که میشود گفت و نگفته اند و یا خواهند گفت و نگفته اند، ذکر می کنیم و بعداً جواب قطعی اون ها رو هم ذکر می کنیم تا از مکتب انفصال به طور کلی منفصل بشیم.

در گذشته از زمان صاحب معالم صریحاً و از زمان های دیگر قبل و بعد، تلویحاً، قرآن را ظنی الدلاله دانسته اند. بنابر مبنای ظنیت دلالت قرآن، پس قرآن رو حجت نمی دانند و چون قرآن را به تنهایی حجت نمی دانند، بنا بر مبنای استدلال به حجت، استدلال مستقیم به قرآن نمی کنند، مگر احادیثی، سنتی، روایاتی تأیید کند.

بنابراین این مکتب، مکتب انفصال در گذشته است و تا کنون. مکتب انفصال دیگری هم داریم که میگن اصلاً خدا در قرآن با لغت خدایی سخن گفته است. چنانچه اشخاصی هستند، در دانشگاه ها سخنرانی هایی بر این مبنا دارند که یکی از مبناهاش این است که خداوند با لغت خدایی در قرآن سخن گفته است. پس بنابراین غیر خدا نمی‌تواند لغت خدا را بفهمد. این هم مکتب انفصاله.

مکتب انفصال دوم، انفصالی ست که درصدش خیلی زیادتر است از مکتب انفصال اول، گرچه می شود گفت و باید گفت که مکتب انفصال دوم که صددرصد است زاییده و تولید شده از مکتب انفصال ظنی الدلاله است.

مکتب انفصال ظنی الدلاله بار آورده است، به بار آورده است، مکتب انفصال اینکه خداوند در قرآن با لغت خدایی صحبت کرده است، از جمله حرفشون، چون با لغت خدایی صحبت کرده است، بنابراین غیر خدا نمی توانند لغت خدا رو بفهمند. این یک.

مبدأ دوم انفصال این مکتب جدید، این است که چون پیش فرض ها بسیار است، متضاد است یا متناقض است و نمی شود پیش فرض های متضاد و متناقض را و تقاضاها و انتظارات متضاد و متناقض رو برطرف کرد و کسانی که به قرآن نظر می‌کنند از نظر فقاهتی یا غیر فقاهتی، نمی‌توانند خود را خالص کنند از پیش فرض ها، بنابراین یا معانی متضاد مراد است، یا نمیشود مراد الهی رو فهمید. چون پیش فرض ها متضاد و متناقض است و انتظارات همچنین. این دو.

سوم، چون لغت در طول زمان معانیش عوض شده است، بنابراین مرادات الهی را که در چهارده قرن قبل فرموده است، نمیشود فهمید. چون لغت عوض شده و چون ما دسترسی به گوینده نداریم، گوینده خداست و در هزار و چهار صد سال قبل این لغات را و این عبارات را فرموده، ما چون دسترسی به گوینده نداریم، بنابراین ما نمی توانیم مرادات گوینده رو بفهمیم. این همه انحرافات در مکتب انفصال این زاییده روز نیست، بلکه زاییده این عقیده ای است که حوزه ها دارند، که قرآن ظنی الدلاله است.

حالا، با مکتب انفصال ما بحث هایی داریم، هم قدیمش و هم جدیدش. اول قدیمش رو جلو میندازیم، بعد جدیدیش رو.

قدیم، کسانی که می گویند قرآن ظنی الدلاله است، اولاً مرادشون چیست؟ و ثانیاً برچه مبناست؟ اگر می گویید فلان عبارت مظنون است، محتمل است، مشکوک است، همینطور که نمیشود از شما قبول کرد. باید دلیل بیارید. اگر واقعا عبارتی را یافتید که از نظر لغت، از نظر ادبیات، دلالت مستقیم بر معنا ندارد، پنجاه درصد است، چهل درصد است، شصت درصد است، درصد است، صد درصد نیست.

خب میگیم که این عبارت رو، نمیشود مراد صاحب عبارت رو مثلاً فهممید. اون هم احیاناً، اون هم بعضاً. اون هم در صورتی که پنجاه درصد یا مادون باشد. اما اگر بیشتر از پنجاه درصد باشد، ظاهر است و ظاهر وقتی که مستقر باشد، عرض می شود که حجته.

خب حالا دلیل این ها چیست؟ این ها استناد میکنند، استناد نادانسته و بررسی نکرده به آیه آل عمران ﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ﴾ [آل عمران: آیه ۷] خیال می‌کنند، متشابهات یعنی آنکه دلالت قطعی ندارد، دلالت ظنی دارد. این خودش بحثی ست که کردیم و اشاره خواهیم کرد.

خب، ما از این ها سوال می کنم آیا قرآن تمامش رو شما میگید ظنی الدلاله است یا بعضش؟ شما که کلاً میگید که قرآن ظنی الدلاله است و قطعی السند، نمیگید بعضاً و حدیث قطعی الدلاله است و ظنی السند.

پس کلاً شما نمیگید، یا کلًا میگید. عبارت شما دلیلی بر کل است که قرآن ظنی الدلاله است. قرآن به ما هو قرآن، نه به عنوان آیات متشابهات، میگید ظنی الدلاله است و حال اینکه ازاین آیه اگه بخوای استناد کنی به این آیه، این آیه میگد، بعضیش متشابهات است و بعضیش محکماته.

(صحبت حضار)

حالا عرض می کنیم.

آیا بیشتر آیات قرآن متشابهات است یا محکمات؟ شاید یک درصدش متشابهاته. وقتی یک درصد از آیات قرآن متشابهات باشد، اون هم متشابهات به معنی ظنی الدلاله نیست، میشود گفتش که قرآن ظنی الدلاله است؟

آیا در قم که حدود چهار میلیون جمعیت دارد و چهل نفر دزده، چهل نفر از چهار میلیون نفر دزدن. میشود گفت قم دزدند؟ قمی ها دزدند؟ این استثناء اکثره. استثناء اکثره استغراقی، این مستهجن است در میان کل عرف ها.

همچنین قرآن آیات محکماتش بیشتر است یا متشابهاتش؟ آیات متشابهات قرآن، فقط آیاتی که ذات خدا، اسماء خدا، صفات خدا، احیاناً افعال خدا را بیان می کند و این خیلی در اقلیت است. حتی آیاتی که الهیات و ربوبیات را تبیین می کند، اکثر قریب به اتفاقشون محکمه. متشابه بسیار بسیار کم داریم.

بنابراین آیا میشود مراد شخص عاقل از این عبارتش این که قرآن ظنی الدلاله است، یعنی یک درصدش؟ پس چرا میگید که قرآن ظنی الدلاله است؟ کسی که بیاد قم، قمی ها دزدند. بابا از چهار میلیون چهل نفر دزده. قمی ها دزدن غلط است. باید گفت قمی ها عادل اند، نباید گفت قمی ها دزدند. بنابراین این نمیشه درست باشه. پس ظنیت دلالت قرآن کلاً، چون بر مبنای این است که آیات متشابهات ظنیه است مثلاً، این درست نیست. این اولاً.

ثانیاً، آیات متشابهات قرآن، آیا دلالت دارد که ظنیه یا غیر ظنی ست؟ متشابه دلالت داره یا نه؟ مثلا ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾ [الفتح: آیه 10] این ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾ ظن، بر مبنای نظر سطحی و ظاهری چیست؟ یعنی دست خدا مانند دست دیگرانه. پس ظنی الدلاله نیست. یعنی دلالت ظنی بر مراد خدا ندارد. چون مراد خدا از ید، قدرت است، علم الهی ست، قدرت الهی ست، فعل الهی ست.

آیا ظن به مراد صحیح الله است که مراد از ید، قدرت است؟ علم است؟ فعل است؟ یا نخیر این محتمل الدلاله است. دلالت احتمالی خیلی سبک، خیلی کمرنگ، خیلی بسیط دارد، برخلاف مراد خدا شما میگید ظنی الدلاله. شما میگید دلالت ظنی قابل قبول نیست. این یک دلالت ظنی ست و یک دلالت احتمالی.

دلالت احتمالی برای شخص موحد مسلمان، دلالت احتمالی قبل از بررسی کردن، کاوش کردن، دقت کردن این است که ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾ احتمال داده می شود که خدا هم دستی مانند دست ما داشته باشد. پس بنابراین قضیه به عکسه.

پس ظنی الدلاله، یعنی محتمل الدلاله است برخلاف مراد. اگر آیات متشابهات که محتمل الدلاله است برخلاف مراد، و ظنی الدلاله است بر مراد، آیا ظن بر مراد واقعی الهی، آیه رو ظاهر مستقر میکند یا نه؟ بله. پس ظاهر است وحجته.

این جواب دوم، که اگر به آیه متشابهات استدلال می کنید، متشابهات اولاً دلالت ندارند بر مراد، مگر با تحقیق. چون بارها عرض کردم، اصولاً آیات متشابهات در جایی ست که لفظی ست که هم در خدا استفاده میشود، هم در خلق. اگر الفاظی خاص خداست، تشابه ندارد. الفاظی خاص خلق است تشابه ندارد. اشتباهه غیر از تشابه. در واقع اشتباه کردن گفتن که متشابهات ظنی الدلاله است.

و اما دسته سوم، الفاظی که هم در خدا استفاده میشن، هم در خلق. اگر در خدا استفاده بشن، تشابه به خلق دارند. اگر در خلق استفاده بشن، تشابه به خدا دارند.

مثلاً ﴿وَجَاءَ رَبُّكَ﴾ [الفجر: آیه ۲۲] (جَاءَ) هم در الله استفاده میشود، هم در خلق. جاء ایی که در الله استفاده میشود، تشابه میکند با جاء در خلق. بنابراین وهابیون میگن که خداوند رفت و آمد دارد، به آسمان اول میاد، سوار خرش میشه، چی میگن، از این حرف ها.

خب پس این تشابه در لغات و در الفاظی ست که مشترکة الاستعمال است بین الخالق و الخلق. خب این تشابه یا پنجاه درصد است یا درصد بالاست یا درصد پایین، ولی هیچ دلالت نداره.

کسانی که در محکمات قرآن گیرند، در متشابهات گیرترند، اصلاً دلالت نداره، مثل الف لام میم را. ﴿المر﴾ [الرعد: آیه ۱]، ﴿الر﴾ [يونس: آیه ۱]، ﴿المص﴾ [الأعراف: آیه ۱] اصلاً دلالت ندارد برای کسی که صاحب رمز نیست.

حالا، کسی هم که حتی رمز محکمات قرآن رو بلد نیست، یا لغت قرآن رو بلد نیست، براش همه اش متشابه؟ نه اصلاً دلالت نداره. چون ما یا دلالت داریم یا عدم دلالت. متشابه آیا دلالت دارد؟ یا دلالت ندارد؟ متشابه قرآن برای کسی که تفکر ندارد، دقت ندارد، بررسی ندارد و سنجش لغات ندارد، سنجش ادبیات ندارد، اصلاً دلالت ندارد. تا چه رسد ظنی باشد، شکی باشد، احتمالی باشد، قطعی باشد. اصلاً دلالت ندارد.

وانگهی، اگر متشابه که شما میگید دلالت دارد، دلالتی که ظنی ست و ظنی الدلاله است، آیا دلالت ظنیه، ظاهر می کند این عبارت رو یا نه؟ خب بله دیگه. مگر شما یک نص و یک ظاهر ندارید؟ نص، دلالت قطعی صددرصد است. ظاهر چی؟ ظاهر، دلالت درصد بالاست.

آیا دلالتی که بر بیشتر از پنجاه درصد دلالت کند، ظاهر است یا نه؟ بله. حجت است یا نه؟ بله. مگه ظاهر حجت نیست؟ مگه شما نمیگید که نص حجت است و ظاهر مستقر حجت است؟ ظاهر مستقر، آیا دلالت صددرصد دارد؟ نخیر. بلکه دلالت درصد بالا دارد.

دلالت درصد بالا هرچه بیشتر به صد درصد باشد، دلالت ظاهرتره. ظاهر، ظاهرتر، ظاهرتر، تا نص. ظاهر و ظاهرتر و ظاهرتر تا نص، همه اش حجته. پس شما چرا با فکر ظنی الدلاله بودن قرآن، قرآن رو از حجیت ساقط می کنید؟

اشکال دیگر، شما میگید که در رسائلتون، در کفایتون، کتاب های دیگرتون، استدلال می کنید که ظن، دو ظن است. یک ظن خاص است و یک ظن عام. ظن خاص رو‌ حجت می دانید. خبر واحد ظن خاص است، حجت می دانید در احکام. در موضوعات استصحاب برائتین رو حجت می دانید. ظن عام را هم احیاناً حجت می دانید. شما هم ظن خاص رو حجت میدانید صددرصد، هم ظن عام رو درصد.

آیا قرآن ظن خاص نیست؟ اگر آیات قرآنیه، ظنیی الدلاله است، ظن خاص نیست؟ ظن خاص روایته فقط؟ روایت ظن خاصه؟ قرآن ظن خاص نیست؟ این کفر علمی ست، فسق علمی ست.

بنابراین اگر هم قرآن ظنی الدلاله باشد، ظنی الدلاله ظن خاص است و بُعد اول بسیار درخشان حجیت در ظن خاص، قرآنه. بعد خبر واحده، بعد چیزهای دیگر است.

بنابراین با حرف ظنی الدلاله نمی توانید قرآن رو از حجیت بیاندازید. بعداً عرض میکنیم آیات متشابهات یا دلالت ندارد برای کسی که اهل استدلال نیست یا دلالت دارد با تعمق. نه ظن است، نه شک است، نه احتمال است. اگر ظن است، اگر شک است، اگر احتمال است، یعنی مراد خدا در احتمال یا در شک یا در ظن، در غیر قطعیت، مراد گم است، این مراد رو میشود پیدا کرد.

حتی اگر مراد الله را در آیات متشابهات نشود پیدا کرد قطعاً و ظناً می توان پیدا کرد، آیا ظن به مراد خدا حجت است یا نه؟ حجت است ظاهره دیگه.

شما میگید حجت نیست. شما با ظنی الدلالت، دارید از حجیت قرآن رو می اندازید. ظن وارد به خدا در متشابهات حجت است یا نه؟ حجته. ولکن ظن نیست. کسانی هستند اصلاً نمیفهمند، احتمال میدن، شک دارن، ظن دارن، احتمال و شک و ظن تماماً با تأمل برطرف میشه.

تأمل در آیات متشابهات، دو تأمله. یکی اینکه آیه متشابه مثل ﴿وَجَاءَ رَبُّكَ﴾ [الفجر: آیه ۲۲] ﴿يَدُ اللَّهِ﴾ [الفتح: آیه 10] است و از این قبیل، ارجاع کنیم به محکمات. ﴿مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ﴾ [آل عمران: آیه ۷].

مثلاً ﴿وَجَاءَ رَبُّكَ﴾ رو اگر ما نفهمیدیم مراد خدا رو که نوعاً نمیفهمند، ارجاع میدیم به ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ [الشورى: آیه ۱۱]. ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ سلب می کند از خدا خلقیات را.

از جمله خلقیات، انتقال مکان است. اتتقال مکان، انتقال زمان، محدودیت، آغاز داشتن، انجام داشتن، همه رو سلب می کند.

بنابراین مثل آیه ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ تمام آیاتی را که احتمالاً، شکاً، ظناً، ذات غیر خدایی، صفات غیر خدایی، اسماء غیر خدایی، افعال غیر خدایی رو به خدا نسبت داده است در قرآن، اون آیات محکمات این رو معنی می کنند، این اولاً.

ثانیاً اگر عمیق تر بشیم خود ﴿جَاءَ رَبُّكَ﴾ مجیء رب رو معنی میکند. چون جاء لله که نیست ﴿جَاءَ رَبُّكَ﴾. و ربوبیت دارای دو بُعده. الله خودش رفت و آمد نداره، ولی ربوبیت رفت وآمد دارد. ربوبیت عالم تکلیف. قبل این که مکلفین موجود بشن، آیا خداوند اظهار ربوبیت تکلیف کرد؟ نخیر. قبل اینکه خداوند عالم رو خلق کند خلق میکرد؟ خلق نمیکرد، خلق نکرده بود.

بنابراین قبل از اینکه مکلفینی وجود داشته باشن، آیا ربوبیت تکلیفی که کتاب، صحف نوح است، ابراهیم هست، کتاب موسی ست، کتاب عیسی ست، قرآن است، آیا کتب وحی نازل می شد بر مکلفینی که هنوز موجود نبودند؟ نخیر.

پس ربوبیت تکلیف، ربوبیت عالم تکلیف و عالم امتحان، قبلاً نبوده، بعد آمده. فعل خداست. ربوبیت تکلیف، فعل خداست، نه ذات خداست. ذات خدا نیست، صفت ذات هم نیست. پس یه ربوبیت عالم تکلیف داریم، یه ربوبیت عالم جزا. ﴿وَجَاءَ رَبُّكَ﴾، ربوبیت عالم جزاست.

﴿وَجِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ  يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسَانُ وَأَنَّى لَهُ الذِّكْرَى﴾ [الفجر: آیه ۲۳]. ﴿وَجَاءَ رَبُّكَ﴾ چیه؟ جَاءَ رَبُّكَ، جاء اللهُ جَاءَ رَبُّكَه. اگر دقت کنیم به سادگی می فهمیم که مجیء وآمدن ربوبیت رب، یوم الجزا، مجیء جزا است. هنوز حساب نبود، قبل از انقضاء عالم تکلیف حساب نبود، جزا نبود، عقاب صد درصد نبود. حساب صددرصد، جزاء صددرصد، عقاب صددرصد، ثواب صددرصد، عرض می شود صددرصد، کی میاد؟ در عالم جزاء.

آیا قبل از عالم جزاء، قبل از برزخ، قبل از قیامت، مجیء ربوییت جزاء بود؟ نبود. پس مجیء ربوبیت جزاء، حادث است. خدا ذاتش حادث نیست، فعلش حادث است. از جمله افعال خدا، آمدن ربوبیت تکلیف است بعد از وجود مکلفین و بعداً آمدن ربوبیت جزاء و حساب است، بعد از موت، قبلاً در برزخ، بعد در قیامت.

بنابراین آیات متشابهات قرآن در هر بُعدی از ابعاد، در حال ظنیت نمیماند. یا دلالت ندارد یا اگر قبل از تعمق دلالت دارد، رفع می شود. ظنیت، شکیت، احتمال دلالت رو در این سه بُعد که مراد خدا بیّن نیست، مراد خدا رو بّین می کنیم با دو جهت. یک جهت، ارجاع به آیات محکمات. جهت دقیق تر و عمیق تر، رجوع به خود آیه. خود آیات، فعل فاعل را و فاعل، فعل را عرض می شود که معلوم می کند.

یدالله، الله، ید را معنی می کند. ید الله است، ید زید نیست. چون الله ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ [الشورى: آیه ۱۱] عقلاً، نقلاً، کتاباً، سنتاً، جسم، ندارد، حد ندارد، مرکب نمیشه، پس ید الله معنیت رو می کند. کما اینکه فکر من رفت فیضیه، فکر من رفت تهران، آیا به رفتن میچسبن، بگن نعلین پاش کرد و  تاکسی سوار شد رفت؟ نخیر، فکر من رفت. فکر، رفتن را معنا می کند. الله ید را، الله جاء را، الله ﴿وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُورًا﴾ [الفرقان: آیه ۲۳] الله قدم را معنی می کند.

بنابراین فقط آیات متشابهات قرآن، آیاتی ست که لغتی را، جمله ای را که مشترک الاستعمال است، بین خالق و مخلوق، استعمال می کند. رفعش به چیه؟ رفعش به این است که ارجاع بشه و چرا؟ چرا در واقع متشابهات هستند؟ این رو قبلاً عرض کردیم، حالا هم عرض می کنیم.

اصولاً معلم و استاد خوب کیست؟ آیا معلم خوب، کسی ست که تمام مطالب رو واضح صددرصد بگد؟ شاگرد تنبل بار بیاد؟ فایده ندارد. نخیر، معلم خوب کسی ست که دو دسته مطالب داره.

یک دسته مطالب، واضحات را به عنوان مقدمه تبیین میکند، ترتیب می دهد. یک دسته مطالبی رو بیان می کند، ولی میگد فکر کنید. برای اینکه به فکر وادار کند شاگردان را، فکر کنید.

ولیکن راه فکر کردن را از نظر لغت، ادب، از نظر بیانات خودش، راه فکردن رو نشون میده. مطلب قابل فکر است، تذکر است، شعور است، دقت است، تعقل است. ولکن راه فکر کردن این است که اگر اون راه فکر کردن انسان عمل کند، صددرصد به مراد میرسد.

منتها به مرادات الهی رسیدن، گاه صددرصد بدون تأمل و فکر است، گاه با تأملات است. هر قدر تأمل کنید قرآن نور است و بیشتر اناره می کند. حالا اگر قرآن مثل روزنامه بود و در صددرصد مطالب لخت و واضح و ساده بیان میشد، اولاً صد برابر می شد قرآن، بیشتر و ثانیاً همه رو تنبل بار می آورد.

دیگه تعقل کردن، تفکر کردن، شور کردن، بحث کردن، معنا نداشت. با شور کردن و بحث کردن بر مبنای اینکه قرآن راه را هم مستقیم نشان داده، هم قرآن خودش صراط مستقیم است، هم صراط مستقیم تفکر و تأمل در مرادات الهی، اون معانی که میشود فهمید و مراد است، میشود صددرصد فهمید. اگر هم قصوری باشد یا تقصیری باشد، به ﴿أَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ﴾ [الشورى: آیه ۳۸] حل میشه.

بنابراین کجای قرآن ظنی الدلاله است؟ وانگهی، آیا معنی دارد لغت زید در  قال زَيْدٌ ما، عرض می شود که این قالش قطعیه؟ بله قطعیه، ولکن ﴿فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِنْهَا وَطَرًا﴾ [الأحزاب: آیه ۳۷] زَيْدٌ چون قرآن است، ظنیه. زَيْدٌ ممکنه عمر باشه ظنی البته، رجحان دارد درصد بالاست، زید زیده. ولی درصد پایین احتمال می دیم مراد عمر باشه.

قال، مراد قال ظنی است که قال است درصد بالاست. ولی لم یقل هم احتماله. احتمال لم یقل، از قال کدام دیوانه ای میده؟ احتمال لم یجیء از جاء کدام دیوانه ای میده؟ احتمال عمر از زید کدام دیوانه ای میده؟ شما میگید ظنی الدلاله است چرا آخه؟ اصلاً نمیشه. اصلاً نمی شود، ظنی الدلاله بودن.

حالا کاری نداریم که أفصح است و أبلغ است و أعقل است و چه. اصلاً ظنی الدلاله در یه لغت که این لغت، جایی قطعی ست و جایی ظنی، اصلاً نمیشه، محاله اصلاً. ظنی الدلاله بودن قرآن، کلاً محال است. هم محال ذاتی است، هم محال در حکمته.

محال ذاتی، محال ذاتی این است که بابا این لغتی که در قرآن یا عرض میشود که فعل است یا اسم است یا صفت مشبه است، این لغت در غیر قرآن هم ظنی ست یا در قرآن ظنی ست؟ از دو حال خارج نیست.

یا در غیر قرآن هم ظنی ست، اگر لغتی در غیر قرآن هم ظنی باشد، اگر کسی لغت غیر قرآنی ظنی بخواد استعمال کند و مراد بفهموند، باید قرینه بیاره. قرینه نیاره جاهله یا خائنه یا جاهله، ظالمه.

اگر لغتی به خودی خود، وافی به بیان مخصوص صددرصد نیست، اگر شخص کم عقل و بی عقل هم بیارد، اگر میخواد مراد رو بفهموند، باید این لغت رو اگر خودش نمیرسونه مطلب رو، قرینه بیاره. تا چه رسد در قرآن. قرآن که أفصح بیان است و أبلغ بیان است. این اولاً محاله.

ثانیاً، در ممکنش. ممکن است که امکان دارد، شخص چون دیوانه است، یک لغتی را استعمال میکند که مقصود او را ظناً دلالت دارد، قطعاً دلالت ندارد. خب این چون دیوانه است، چون نفهم است، چون بی شعور است. قرینه هست، نمیاره. قرینه نیست، لفظ نص نمیاره.

اما کسی که شعور دارد، عقل دارد و میخواد مرادش رو کسانی بمفهمند، آیا مقتضای شعور است، مقتضای عقل است، مقتضای عدل است، مقتضای فهم است که لغتی را که می شود صددرصد دلالت بر مراد کند، نیاره و از لغتی استفاده کند که ظنی ست؟

لغت ظنی که استفاده میکند، قرینه ای که ظنی را قطعی می کند نیارد بلکه لغت ظنی بیارد. این از اشخاص عادی، از اشخاص عاقل یا کم عقل عادی اصلاً دور است، تا چه رسد قرآن که در بالاترین قله های اعجاز است، در صددرصد ترین قله های اعجاز است، هم در لفظش، هم در معناش، هم در ترتیبش، هم در ترکیبش، هم در موسیقیش، در وزنش، حتی قرآن در وزنش. پس آقای صاحب معالم، ظنی الدلاله چیه؟

وانگهی، اگر ما تمام غلط های شما رو بپذیریم، مگر ظنی الدلاله مراد الهی، ظاهر نیست؟ پس آیات عرضه بر کتاب، احادیث متواتر عرضه بر کتاب می گوید عرضه بر کتاب کنید، عرض کنید، اگر موافق است با قرآن، قبول کنید. مخالف است، قبول نکنید. خب موافق با نص موافقه. موافق با ظاهر هم موافقه.

آیا حدیثی که موافق با ظاهر قرآن است، موافق است یا نه؟ خب بله. آیا حدیثی که مخالف با ظاهر قرآن است، مخالف است یا نه؟ خب بله. اگر کسی ظاهر عبارتش چنین است، اگر غیر ظاهر دلالت کند که دیوانه است که. حداقل این است که این ظاهری که ظنی الدلاله است و ظنی الدلاله، ظاهر می آورد، این ظاهر مراد است.

اگر ظاهر مراد نیست، این چه مرضی ست، چه کسالتی ست، چه جنونی ست، چه جهلی است، چه خیانتی است، چه ظلمی است به مکلفان که لفظی که احتمال فقط می دهد، احتمال کمتر از پنجاه درصد؟

بنابراین شما با نسبت ظنی الدلاله به قرآن دادن، همه کار کردید، خودتون رو از همه چی خالی کردید. از عقل و از علم و از عقیده و از شعور و از فکر و ازهمه چی خالی کردید. نفهمیدید شما چی گفتید که حوزه ها رو مبتلا کردید. این حوزه های علمیه را که مبتلا هستند و درصد خیلی بالایی قرآن رو ظنی الدلاله میدانند، رو همین حساب هاست.

در بُعد قدیم به این مقدار اکتفا می کنیم، در بُعد جدید حالا.

بعد جدید، میگویند، ما جواب هم دادیم، نوارش هم پخش خواهد شد. حالا قائل است هر کس، گرچه قرآن را نمیشود فهمید. چون خدا با لغت قرآن سخن گفته، ببخشید خدا با لغت الهی سخن گفته.

سوال، آیا خدا با لغت الهی برای خودش صحبت کرده؟ (قُلْ هُوَ اللَّهُ) [الإخلاص: آیه ۱] با خودش صحبت کرده؟ با خودش که صحبت نداره که. به خودش میخواد چیزی یاد بده یا برای خدایان دیگر صحبت کرده؟ یا برای پیغمبر یا برای مردم. چهار بُعد بیشتر نیست.

شما که این حرف رو میزنی بدون توجه، خدا با لغت خدایی در قرآن سخن گفته با لغت خدایی برای خودش؟ برای خدایان دیگر؟ برای پیغمبر؟ برای مردم؟ با لغت خدایی صحبت کرده، یعنی برای خودش دیگه. یا برای خودش، خدا برای خودش لغت نداره که. لغت میخواد چیکار؟ لغت برای تفهیمه.

اصلاً لغت برای تفهمیه. اگر شما یک نفر در کره عالم بودید و کسی نبود، لغت میخواستین اصلاً؟ لغت میخواستید چیکار کنید؟ لغت برای اظهار مراده. خداوند اظهار می کند مراد رو برای خودش؟ به خودش نافهمی رو تفهیم می کند؟ خب خودش که نیست.

یا بیایید مشرک ‌بشید. بگید خدایان دیگری هستند، خداوند با لغت خدایی، برای خدایان دیگر که خداییشون یا اصلی ست یا شرکی ست و جعلی ست، صحبت می‌کند. این هم که مشرک میگه، شما موحدید. یا سوم، خدا با لغت خدایی با پیغمبر صحبت کرده. پیغمبر لغت خدایی نمیفهه. پیغمبر لغت پیغمبری میفهمه.

لغت خدایی یه لغت است، پیغمبری یه لغت است، مردمی یه لغت است، فلسفی یه لغت است، عرفانی یه لغت است، خرفانی یه لغت است، منطقی، هر کدوم لغته.

کسی که با لغت انگلیسی صحبت می کند، با فارسی که انگلیسی نمیداند میتونه صحبت کنه؟ غلطه. اصلاً تفاهم کرده است در لغت.

شما که لغتی می آورید، میخواید به کسی مطلبی بفهمید، باید طرف لغت رو بفهمد. حالا یا کمه یا زیاد، باید بفهمد. اگر حرفتون رو میفهمید شما چی میگید که خدا با لغت خدایی در قرآن صحبت کرده است، از دو بُعد خارج نیست. یا با خودش صحبت کرده که غطه. یا با خدایان دیگر، این هم غلطه. پس لغت رو عوض کنیم بگیم با لغت رسالتی.

خداوند با لغت خدا فهم صحبت نکرده، با لغت رسول فهم صحبت کرده. اگر خداوند با لغت رسول فهم صحبت کرده، پس رسول فقط مکلفه. دیگران مکلف نیستند. برای اینکه رسول بیست و سه سال زندگی کرد، در بیست وسه سال زندگی، این قرآن فقط برای رسول است و برای مردمی که رسول میگه.

ولکن بعد از وفات رسول، بنابراین خدا لغتی ندارد که با مردم صحبت کند، این اولاً. ثانیاً، آیات متعدده ای در قرآن تصریح دارد، حالا بگید ظنی الدلاله است به قول قدیمی ها. حالا ظنی الدلاله است.

آیاتی از قرآن تصریح دارد که این قرآن رو خداوند برای مردم بیان کرده، برای مردم تبیین کرده ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى﴾ [البقرة: آیه ۱۵۹] چیه؟ قرآن میگه (مِنَ الْبَيِّنَاتِ) شما میگین بیّن نیست. بینات برای خودش؟ یا برای خدایان دیگر؟ یا برای پیغمبر؟

﴿مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ﴾ [البقرة: آیه ۱۵۹] للرسوله؟ خدا توانسته است تبیین کند برای ناس؟ یا نتوانسته تبیین کنه؟ اگه نتوانست خدا نیست. اگر توانسته است، شما دروغ میگین یا خدا دروغ میگه؟ خداوند این قرآن رو برای ناس در کتاب تعیین کرده، نه در روایت، نه در قول فلان عالم، قول فلان مفسر.

مفسر قرآن، خود قرآن است و مفسرین کلاً مستفسرین هستند، مفسرین نیستند. از قرآن، خود قرآن را در ابعادی که معلوم نیست مراد چیست، باید فهمید. اون هم معلوم نیست مراد چیست، چرا؟ برای اینکه ﴿خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ [الحديد: آیه ۴] خداوند از سته، سته خواسته اراده کنه، ولکن از سماوات اراده جمع کرده، اراده هفت تا نکرده. اراده هفت تا بودن سماوات رو از ﴿سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا﴾ [نوح: آیه ۱۵] میفهمیم.

پس تفسیر می کند آیه، آیه رو. نه مجمل است آیه، نخواسته است دلالت کنه، دلالت نداره. خواسته است دلالت کند در بُعدی که صریح است، در بُعد دیگر، آیه دیگری معنا میکند. بنابراین این حرف هم غلطه که خداوند با لغت خدایی صحبت نمیکند.

نه با لغت خدا فهم، نه با لغت پیغمبر فهم. بله لغت پیغمبر فهم خداوند فقط مفاتیح السور است، کجا فرموده؟ ﴿الر﴾ [يونس: آیه ۱] بارها عرض کردم الف لام را، هیچ لغتی از لغات عالم، اصلاً لغت نیست، حرفه. الف لام را. الف بر حسب وضع لغوی دلالت بر هیچ معنایی ندارد، مگر رمز. بله، خداوند هم رمزی صحبت کرده است با رسول و هم عمومی صحبت کرده است با همه.

لغت رمزی قرآن که از بیست و هشت حرف عربی چهارده حرف است و از چهارده حرف، بیست و هشت سوره قرآن مفاتیح السور دارند.

﴿ن﴾ [القلم: آیه ۱ ﴿ق﴾ [ق: آیه ۱]، ﴿الم﴾ [البقرة: آیه ۱]، ﴿المر﴾ [الرعد: آیه ۱]، ﴿المص﴾ [الأعراف: آیه ۱]، ﴿الر﴾ [يونس: آیه ۱] دارد، این ها هیچ لغتی نیست. اصلاً نمیشود، محال است که شخص عاقل و یا هر شخص مجنون، شخص مجنون که یک رمز خاصی بین این مجنون و مجنون دیگر است، این رمز خاص رو برای مجنونی که این رمز رو نمیدونه، استفاده کند. حتی مجنون دیوانه، تا چه رسه عاقل ساده، تا چه رسه عاقل أعقل، تا چه رسه خالق عقول، این رمز را با اشخاصی که اهل رمز نیستن و رمز براشون بیان نشده، با اون ها صحبت کنه. این قرآن است، ولی قرآن خاصه.

یک قرآن خاص داریم و یک قرآن عام داریم. قرآن عام اون است که ﴿قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ [الأعراف: آیه ۱۵۸] و همچنین و همچنین.

ولی که قرآن خاص، عبارت است از این که لغت نیست. لفظی که در لغت معنا برش رد شده باش، نیست. بلکه این ها یک رموزی ست کما اینکه رموزی بین اشخاص وجود دارد. رموز بین اشخاص وجود دارد و صاحبان رمز و طرف های رمز می فممند که این رموز معناش چیه.

و آیا ما بیانی از بیان قرآن أتقن داریم؟ در دقایق آخر ما باید فریادگر قرآن باشیم. آیا هیچ کتاب آسمانی و زمینی در تاریخی که تا به حال، مظلوم تر از قرآن هست؟ آیا در کتاب موش و گربه، بحث کرده اند که ظاهرش حجت است یا نه؟ در قرآن بحث کرده اند.

در هیچ کتاب مزخرف و غیر مزخرفی تا کنون بحث شده است که تحریف شده است یا نه؟ دلالتش حجت است یا نه؟ ظاهرش حجت است یا نه؟ این بلاها، را این نکبت ها، را این تهمت ها، را این افترائات وقیحه را فقط رو قرآن آورده اند. کی آورده؟ مسلمون ها آورده اند.

خیانتی که مسلمون ها به قرآن کرده اند رو این ابعاد، کفار نکرده اند، یهود نکرده اند، نصاری نکرده اند. خر پرست ها نکرده اند، بت پرست ها نکرده اند. هیچ بت پرستی که لغت عربی میداند، ممکن است بگوید که آیا قرآن دلالتش قطعیه یا ظنی است؟ این قطعیه، قطعی رو قبول ندارید. قطعیه، وحی نیست.

بنابراین خیانتی که این مسلمون ها به قرآن کرده اند، در رسائلشون، در کفایه شون، در مفایه شون، در نفایه شون، این بحث هایی که کردن، آیا قرآن ظنی ست؟ بله ظنی ست. ظاهر حجته؟ آقا ظاهر است، شما میگین ظنی ظاهره. اگر ظنی ست، پس ظاهر است، چطور ظن خاص که ظاهر است، در همه جا حجت است ولی در قرآن حجت نیست؟

بر حسب روایاتی که جعل شده که قرآن را نمی شود معنی کرد مگر روایتی باشه. اما به عکس نیست. نمیگد روایت نمیشود معنی کرد، مگر قرآن باشه. قرآن رو نمیشود معنی کرد مگر روایت، قبلاً روایت ها رو عرض کردیم.

روایت بر ضد علم، بر ضد عقل، برضد حس، بر ضد فطرت، برضد همه چیز، چون سندش چنین است، قرآن رو باید معنی کند. این بخشی از عرض می شود که مکتب انفصال.

بنابراین در مکتب انفصال، درصد زیادی از مسلمون ها اصلاً، علماً و فرعاً مقلدین و عوام وجود دارند. تا برسیم در مکتب عرض میشود که تحمیل.

مکتب انفصال گاهی با مکتب تحمیل رفیق است، گاه جداست، گاه جدا نیست. مکتب تحمیل هم، گاه با مکتب تفکیک یکجاست و هکذا. این مکتب ها هم باز با مکتب استقلال گاهی یکجا هستند، گاه دو جا. اون روز عرض کردیم. مکتب استقلال که اشارتاً عرض می کنم که وقت نداریم.

مکتب استقلال دو بُعد است. یک بُعد، بُعد وسط است. یک بعد، بعد افراط است. بُعد اول این است که قرآن، فقط و حدیث (41:05) متواتر باشه.

کما اینکه عرض کردیم آقای طباطبایی این تفسیر رو نوشتن، مبناشون بر رد اون شخصی بود که کتابی نوشته بود در تبریز، کتابش رو هم من دارم که فقط قرآن حجت است، غیر قرآن هیچ حجت نیست. این استقلاله ولی استقلال خیلی علیله.

مکتب استقلال اصیل، استقلال قرآن در خصوصیات و عمومیاتی که فرموده است. خصوصیات، حکم واجب، حکم حرام، عقلی و غیرعقلی بیان کرده و احکام عامه ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ [النساء: آیه ۵۹].

اگر ثابت شد که رسول فرموده است که صددرصد هم ثابت است که نماز یومیه هفده رکعت است، ما قبول می کنیم. چرا؟ چون خدا رو قبول داریم، چون قرآن گفته. چون قرآن گفته، ما به عمر میگیم، عمر تو خیلی عمری کردی در این عرض می شود که حسبنا کتاب الله. حسبنا کتاب الله، اگر مکتب استقلال اول است که غلط کردی.

اگر مکتب استقلال دوم است چرا نذاشتی پیغمبر وصیت بنویسه؟ چون ﴿وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى﴾ [النجم: آیات ۳ و ۴] خب ما ینطق بالقرآن که نیست. تنطق رسول به عنوان رسالت از هوا نیست، از وحی است. منحصراً وحی است و تنطقات پیغمبر، دو تنطقه، قرآن و سنت و این تنطق قرآن و سنت، دو بُعد دارد.

یک بُعد، حالت عادی. یک بُعد، حالت حساس موت. آیا در حالت حساس موت، انسان گفته ها را دقیق تر و حساب کرده تر بیان می کند یا در حالت عادی؟

تو عمر، در حالت حساسی که پیغمبر از میان مکلفین می رود و میخواد وصیت کند که حساس ترین عبارات پیغمبر خدا در  (قطع صدا) بنویسد، تو گفتی دعوه فان الرجل و یهجر. یعنی هجر نسبت به خدا دادی دیگه. خداوند هجر می گوید. چون ﴿وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى﴾ [النجم: آیات ۳ و ۴].

اللهم الشرح صدورنا بالنور العلم و الایمان و معارف القرآن العظیم و وفقنا لما تحبه و ترضی و جنبنا ان ما لا تحبه و لا ترضی. و السلام علیکم

 اللهم صل علی محمد و آل محمد