پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-توضیحی درباره یقین ، ظن ، شک ، احتمال و فرق میان آنها ۲- رد ۵ دلیلی ضعیفی که حوزویان برای ظنی بودن قرآن می آورند که آن ۵ دلیل عبارتند از: ۱. قران دارای آیات متشابه است ومتشابه هم ظنی است در نتیجه قران هم ظنی الدلالة است. ۲. قرآن کتابی ربانی است وفهمش تنها در اختصاص خدا و پیامبرش (ص) و ائمه معصومین (ع) است. ۳. اگر قرآن قطعی الدلالة بود مفسرین در فهم آیات قران دچار اختلافات و تناقضات نمی شدند. ۴. تمامی انسانها دارای پیش فرض ها و انتظاراتی هستند که قابل جدا شدن از آنها نیست پس هر کس برداشتی متفاوت از قرآن خواهد داشت پس در نتیجه نمی توان منظور خدا را از این آیات فهمید. ۵. بنابر روایتی خدا این قران را به ملاحضه معصومین مجمل فرستاده است تا مردم برای تفصیل و فهمش متوصل به اهل بیت شوند تا مقام علمی ربانی اهل بیت روشن و در نتیجه شیعه شوند.

جلسه بیست و دوم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

قطعی الدلالة بودن قرآن (رد دلایلی که حوزویان برای ظنی بودن قرآن می آورند)

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین

ظنّ و شک و احتمال اگر در برابر يقين باشند، ظن؛ ظن است، شک؛ شک است، احتمال؛ احتمال است. اما اگر ريب در مقابل يقين باشد، اين، ثالوث و يا مثلث ظنّ و شک و احتمال را شامل است. چون يقين و علم، نه ظن است و نه شک است و نه احتمال است. گرچه ظن در بعضي از موارد در ظنِّ قلبي استعمال مي شود، که مرتبه عاليه اي از مراتب علم است، «الَّذِينَ يَظُنُّونَ أنَّهُم مُّلاَقُو رَبِّهِمْ وَأنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُون» (بقره،46)

حالا، آيا در آيه مبارکه بقره که «الم، ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيه» (بقره،2)، آیا مقصود از «لاريب» شک است؟ (که شک، علمِ پنجاه درصد است). يا مقصود احتمال است؟ (که احتمال، علمِ کمتر از پنجاه درصد است). يا ظن است؟ (که ظن، علمِ بيشتر از پنجاه درصد است). مقصود هر سه است. برای اینکه در مقابل دارد «هُدًى لِّلْمُتَّقِين».

نه ظن؛ هدي است، و نه شک؛ هدي است، و نه احتمال. بلکه ظن، که قوي تر از شک است، تا چه رسد نسبت به احتمال، در کل آياتِ ظن، محکوم است. « انَّ الظَّنَّ لاَيُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا» (یونس،36 و نجم،28) و همچنين آيات ديگر که ظن را که اعتقاد راجِح باشد در بُعد عقيدتي و عملي انکار و استنکار کرده است. روي اين اصل چون قرآن هدي است، و همچنين صفات ديگري از براي قرآن مثل کتاب، قرآن، فرقان، مبين، بيان، تِبيان، بُرهان، عظيم، عزيز، کريم، صراط مستقيم، حکم، ذکر، موعظه، نور، روح، مبارک، نعمت، بصائر، رحمت، حق، فصل، هادي، شفا، مهيمن، تنذير، هدي، بيِّن، بشير، نذير، حديث، فصل، نجوم، حبل، مثانی. اين سي و پنج صفت و خصوصيت از امتيازاتي است که قرآن شريف در جاي جاي آياتش ياد کرده است. و در جمع به کلمه واحده اي، قرآن احقّ حقايق است. روشن ترين روشنترها، مُبَيَّن ترين بیان ها، برهان ترين برهان ها، و چرا افعل تفضيل ذکر می کنيم؟ چون در بُعد فصاحت و بلاغت بياني، همچون بُعد معنويش، در عالي ترين مراتب اعجاز است.

قرآن . قرآن يعني خواندني. هر کتابي، غلط باشد، صحيح باشد، اصح باشد، خواندني است. اما در برابر کتاب اخير که وحي پاياني است خواندني تر از کل خواندني هاي وحياني است، تا چه رسد عقلاني مطلق و غير مطلق، تا چه رسد علميِ مطلق و غير مطلق، تا چه رسد عادی. پس خواندني ترين خواندني ها قرآن است.

«قرآنٍ غَيرِ هذا» که در آیه «قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرجُونَ لِقَاءنَا ائتِ بِقُرآنٍ غَيرِ هَـذَا» (یونس،15) داريم، لکن اين که «قرآنٍ غير هذا»، چون که «هذا» ذکر شده است. اگر «هذا قرآنٍ غير قرآن» بود اين تقابلي درست نبود. «هذا» يعني فوق کلّ خواندني هاي وحياني، تا چه رسد غير وحياني، اين کتاب آخرين وحي رباني است.

حالا، «الم، ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيه». «لاريب» به صورت دو بُعدي، غيرِ دلالتِ يقيني را، و غيرِ مدلولِ يقيني را، و غيرِ خصوصياتِ ظاهري و باطني یقینی را، سلب کرده است. اگر «لاريبٌ فيه» بود، با با تنکير مي فهميديم که به گونه ای مطلق، تمام ريب ها از قرآن منفي است. ولکن « لاريبَ فيه» به عنوان استغراق است به معنای هیچ گونه رَيبي است: ريب ظنّي، ريب شکّي، ريب احتمالي.

رَيبِ ظنّي، با مراحل کم و زيادش، رَيبِ شکّي در مرحله واحدش که ميانگين است و پنجاه درصد است، و ريبِ احتمالي هم با مراحلش، «لا ریبَ فیه». ريب: شکٌ مريب، ظنٌّ مريب، احتمالٌ مريب. در جمله واحده، ريب يعني غير يقيني بودن. «هُدًى لِّلْمُتَّقِين» غير هادي بودن. چون دلالت ظنّي هادي نيست، بدتر؛ شکي اش، بدتر؛ احتمالي اش، لاسيما هدايتِ مطلقهِ قرآن که فوقِ کلِّ هدايت هايِ ربانيِ وحيانيِ ديگر است. روی اين اصل، به صورت دو بُعدي، تمام ظنون را، تمام شکوک را، تمام احتمالات را، اين آيه مبارکه در دلالتش، لغتش، جملاتش، فصاحتش، بلاغتش، مدلولاتش در کل مراحل سلب کرده است.

حالا، کساني که قائل به غير يقيني بودن و غير علمي بودنِ دلالات و يا مدلولات و يا هر دوي قرآني هستند، سه دسته هستند. دسته اول کساني که مي گويند قرآن ظني است و قرآن غير علمي است و برای آن مستندي ذکر نکرده اند. مثل صاحب معالم. صاحب معالم، اين عبارتِ در ظاهر زيبا، و در باطن بسيار نازيبا و بدترين فحش، نسبت به مقام مقدس رباني است، که «قرآن ظني الدلالة قطعي السند، حديث قطعي الدلالة ظنيّ السند». خود این حرف ظنّي است، و پايين تر، شکي است، و پايين تر، احتمالي است که اصلاً مسنود به دليل عليلي هم نيست. چون ريب، چيزي که ريب در آن هست يا مستند به سندي اصلاً نيست، مثل اين حرف، يا مستند به سندي عليل هست، سند عليل هم صاحب معالم ذکر نکرده است، رفقایش هم همینطور. يا مستند به سند صحيح است. و صد در صد دلالت بر غيرِ قطعي بودن قرآن، مستند به سند صحيح نيست. مستند به ادله عليل هست، که حالا براي شما مي شمارم مثلاً:

ادله اي که ذکر شده است، يا ممکن است ذکر شود، ما هر دو را ذکر مي کنيم تا ادلهِ عليلهِ مذکوره و غير مذکوره را به طور کلي ریشه کن کنيم. و قاعده استدلالِ ربانيِ قرآني، از نظر قرآنِ عقل و علم، و از نظر قرآنِ دلالت لفظي، این است که دلیلِ قرآنی، دليلِ رباني، تنها بسنده نکند به بیان آن حرف هاي باطلي که زدند، بلکه حرف هاي باطلي که زدند، رد مي کند، حرف هاي باطلي را هم که نزدند و امکان دارد بزنند، آن ها را هم رد مي کند. چنان که در کتاب «حِوار بين الهیين والمادیین» آورده ایم، مبنای ما اين است: آن چه را راجع به ازليت ماده گفته اند، رد کرديم و آن چه را نگفته اند و هنوز علم نگفته است، و امکان دارد بگويد؛ رد کرديم. چون حجت ما بزرگترين حجت رباني است که قرآن شريف است که فوق عقل ها، فوق علم ها، فوق حس ها و فوق احساسات است.

حالا، اين ادله اي که اعله است، کلاً عليل است، و درکات عليل بودنش متفاوت است از اين قبيل است. مثلاً: ديروز عرض کرديم، بگويند و یا گفته اند: «آيات متشابهاتي در قرآن هست و معلوم نيست اين آيات کدام است. پس علمِ اجمالي داريم که قرآن مشتمل بر آياتي متشابهات هست، که از نظرِ تشابهِ دلالي، يا ظنّي است، يا شکّي است، يا احتمالي است و کلمة واحدة، يقين نيست. بنابرين کل قرآن متشابه خواهد بود».

جواب این است که متشابه و غير متشابه از يکديگر ممتاز است مانند نور و ظلمت. ظلمتي که امکان تبدُّل به نور دارد، مادامي که ظلمت است، ظلمت را با چشم مي شناسيم و نور را هم مي شناسيم. اگر اين ظلمت، عِلاجي برای تبدُّل به نور داشته باشد، که تحوّل به نور، و تماس با نور داشته باشد، اين علاج را انجام مي دهيم و این ظلمت از بین می رود.

بنابرین آيات متشابهات طبق نص آيه 7 سوره آل عمران که قرآن را دو بخش کرده « هُوَ الَّذِيَ أنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ اُمُّ الْكِتَابِ وَاُخَرُ مُتَشَابِهَات» آيا آيات محکمات، که بر حسَب درجات فهم ها، درجات تعقل ها، درجات يا تدبر ها هست، معلوم نيست؟ آيا «لیس کمثله شيء» مشتبه است؟ «قل هو الله احد» مشتبه است؟ «حُرِّمَ» مشتبه است؟ بنابرين «آياتٌ محکمات»، گرچه براي بعضي کل آيات، محکمات است مانند معصومان و تالی تلوِ معصومان. براي بعضي بيشتر آیات متشابه است. مانند حوزويان. براي بعضي، کمي از آيات متشابه است، و بيشترش محکم است. بنابرين گروه هاي متفاوت، که نگرش هاي گوناگوني به قرآن دارند، تفاوت دارند در تشابه، تعداد تشابه، تعداد محکم.

حالا، کساني که متوسط هستند، ميانگين هستند به اين حدِّ اعلا، و حدِّ داني و ادنی، گروهي از آيات براي آن ها متشابه است و گروهي محکم است، برای اینها، بيِّن است کدام محکم است، بيِّن است کدام متشابه است. محکم، آيه اي است که در لغتش، در لفظش به گونه اي راستا دلالت بر مدلول دارد مگر آنکه بر آن تحمیل بشود. ولکن متشابه مثل «يد الله»، «جاءُ ربُّک»، اين «يَد» اين «جاء» چون مشترک الاستعمال است بين خالق و مخلوق، و «یَد» خالق در شرکت لفظی يَد، با یَدِ مخلوق تشابه دارد. «جاء» در «جاء ربک»، مَجیءِ ربوبيت، با مجیء مربوبین، تشابه دارد.

بنابرين آيات محکمات، و آيات متشابهات، بيِّن اند. وانگهی فقط در يک آيه، و آن همین آيه آل عمران است که خدا قرآن را تقسيم کرده است که « ام الکتاب» محکمات هستند، «متشابهات» اولاد هستند. و اولاد براي رفع حاجتشان بايد ارجاع به اُمّ بشوند. اگر توانِ ارجاعِ متشابهات به اُمّ دروني يا اُمّ بروني باشد، رفع تشابه می شود. اُمِّ دروني، «جاءَ ربُّک» را با خود ربّ معنا کردند، «يد الله» را با خود الله معنا کردند، که اُمّ دروني است. اُمّ بيروني «جاء ربک» را و «يد الله» را و «علی العرش استوی» را با « ليس کمثله شيء» معنا کرده اند. اگر امکان و تفهم اين مطلب هست فبها، که متشابه هم محکم می شود. اگر امکان نيست، واگذاريد براي کساني که امکانِ تفهّم و ارجاعِ در بُعد دروني يا بُعد بروني دارد.

خوب، محکمات معلوم، متشابهات معلوم. ولکن متشابهات ظنّي الدلالة هستند، متشبهات اصلاً دلالت ندارند نه ظني، نه شکّي، نه احتمالي مگر با ارجاع به اُمّ دروني و يا امّ بروني. و در ثاني اصولاً آياتِ احکامِ قرآن که بيش از هزار آيه است، امر است، نهي است، حرام است، واجب است، فرض است، يا به عنوان تاريخ شریعت انبیاء نقل کرده و نقض نکرده، بيش از هزار آیه است. بيش از هزار آيهِ احکامي، کلاً محکم است. يک دانه آيه، از بيش از هزار آيه که مُبیّن احکام است، پیدا نمی کنیم که متشابه باشد. اين دو.

بنابرين کساني که اصولي هستند، يا فقيه هستند، فقه معمولي يا فقه آیات الاحکام، اين ها نبايد این سخن را بگويند که چون قرآن متشابهات دارد، پس احکامش ظنّي است. متشابهات در احکام نيست. در احکام عقلي، ذاتِ خدا، صفاتِ خدا، افعال خدا، متشابه است که قابل تبَيُّن هست به وسيله محکمات، و به وسيله خود آیه. اين مرحله دوم.

حالا، حرف ديگر: مي گويند محکماتش هم ظنّي است. متشابهات فرض کن ظنّي نيست قبول کرديم، متشابهات ظني نيست، چون دالّ نيست، متشابه قبل از تعمق در اُمّ دروني و پيش از تعمق در امّ بيروني اصلاً دالّ نيست. ممکن است دالّ شود به يکي از اين دو وسيله، و دال نشود براي کسی که قدرت تحویل به اُمّ دروني و امّ بروني را ندارد.

خوب مي گويند محکمات هم ظنّي است. یعنی چه محکمات ظنی است؟ از جمله حرفهایشان، مي گويند قرآن چون لغت خداست، و لغت خدا به عنوان ربانيتِ لغت براي بندگان مفهوم نيست!

سؤال : آيا لغتِ خدا و خدا فهم است فقط؟ اگر قرآن، لغتِ خدا و خدا فهم است فقط، پس پيغمبر هم نباید آن را بفهمد. بايد خدایان دیگری باشند تا لغتِ خدا را بفهمند! یا نخیر، مي گويند که لغتِ خدا است و رباني است، خدا خود مي فهمد که چه مي گويد و پيغمبرش نيز و تالی تلوِ پيغمبر که ائمه معصومين (عليهم السلام) باشند آن ها هم مي فهمند.

يا بيشتر. لغت، لغتِ مخصوصِ خدا نيست، لغتِ مخصوصِ معصومان است، يا لغتِ گذشته است. چه لغتِ شخصي خدا بودن، چه لغتِ شخصي معصوم بودن، اين مردود است براي اين که «قل يا أيها الناس» يعني چه؟ آيا با «قل» معني ناس معلوم مي شود؟ «قل يا ايهاالکافرون، منافقون، ناس» ببينيد اگر لغتِ خدا است، پس ناس را جز خدا نمي فهمد! اگر لغتِ فهم رسالت است، پس جز رسول لغت ناس را نمي فهمد. لغتِ کافرون، منافقون، ناس، حُرِّمَ، وَجَبَ، فُرِضَ، کُتِبَ را جز خدا و رسولش و ائمه نمي فهمد! اين حرف غلط است.

بنابرين لغتِ قرآن لغاتِ مردمي است. خدا اين لغت را تبيين کرده ولي خدا با مردم سخن گفته، با رسولان فقط نيست، با ساير معصومان فقط نيست، با ناس صحبت کرده. ناسي که لغتِ عربي قرآن را بفهمند، حداقل نصوص قرآن و ظواهر مستقر قرآن را مي فهمند. بنابرين اين نیست که لغت قرآن، لغت ربّاني باشد فقط نخير. لغتِ تربيتي است. براي تربيتِ مکلفان از انس و ملائکه و جن، کلّ مکلّفان، مخاطب آيات رباني، و تربيتي قرآن هستند.

اِشکال ديگر: مي گويند که اگر قرآن قطعي الدلالة بود، تناقضات، تضادّات يا تکاملات، در تفهم قرآن نبود. و ما می گوییم که مفسران، عالمان، آنها هستند که در فهم مقداري از مطالب قرآن تناقض دارند، پايين تر، تضاد دارند. در برابر هر دو تکامل دارند. کساني که راست نگري در آيات قرآن دارند، بعضي نصّ و ظاهر را مي فهمند فقط، بعضي بيشتر، اشارات، لطايف، بطون. ولکن اين اشارات و لطايف و بطون که بر مبنای ظواهر مستقرِّه است و بر مبناي صريح آیات است، اين ها تضاد ندارند، بلکه لفظ، دليل بر معنااست، معنای ظاهر. معناي ظاهر، دليل بر معناي اشاره. معناي اشاره دليل بر معناي لطيفه. بنابرين هر کدام، هر قبلي، هر دليلِ قبلي، در تکامل، لفظي است از براي معناي بعدي.

اما تناقض ها و تضادهاي کساني که برخورد با قرآن دارند تقصير کيست؟ آيا تقصير ضعف دلالتي قرآن است؟ يا تقصيرِ عناد، يا تقصیر، یا قصورِ مراجعه کنندگان به قرآن است؟ آفتاب در آفتاب بودن و روشنگري اِشکالي ندارد. اِشکال در کسانی است که يا با چشم برهم گذاردن به خورشيد توجه مي کنند، يا چشم را نيمه کاره انجام مي دهند، يا عينک دودي و سرخ و سبز و اينها مي زنند. ولکن اگر با چشم باز مستقيماً به خورشيد نگريسته شود، همه يکسان خورشيد را روشن مي بينند.

منتها کساني که قدرتِ قوي تر دارند، بهتر مي بينند. کساني که قدرتِ ضعيف دارند، کم تر مي بينند اين بُعد تکامل است. بُعد تکاملي استناره از يک خورشيد است، تضاد نيست، تناقض نيست. کسي نيست که با چشم باز به خورشيد نگاه کند بگويد روشن است، ديگري بگويد تاريک است. هر دو با چشم باز به خورشيد بنگرند، يکي بگويد روشن است، يکي بگويد تاريک است. يا تضاد، تضاد و تناقض در نگرش مستقيم در صراطِ مستقيمِ ديدنِ خورشيد نيست گرچه تکامل هست.

حالا، کساني که به قرآن نظر مي کنند، اگر در بُعد تحميل باشد، خوب تقصير از خودشان است. در بُعد تحميل يا قصوراً يا تقصيراً یا عناداً باشد، تقصير دلاليِ قرآن نيست، قرآن، دلالتِ مستقيم دارد، ما هم بايد مستقيم باشیم.

قرآن معصوم است، نگريستن به قرآن اگر معصومانه باشد، وحدت دارد، اما اگر معصومانه نباشد يا با عناد که بدترين مرحله است، يا با تقصير که پايين تر است، يا با قصور که پايين تر است، باشد، اين جاست که تضاد، تناقض، تهافت، در تفهم قرآن است.

بنابرين اين که مفسران و گروهي از شرع مداران به طور متناقض رأي مي دهند، به طور متضاد رأي مي دهند، اين تناقض آراء است نه تناقض قرآن. تناقض نگرش است، تضادّ نگرش است، نه موردِ نگرش، که قرآن است. قرآن هيچ گونه تضادي و هيچ گونه تناقضي اصلاً ندارد.

اِشکال ديگر که جديداً مطرح است و همه دانشگاه ها و غير دانشگاه ها و حوزه ها را گرفته است. مي گويند کساني که نظر به قرآن مي کنند، و مشغول قرائت و تفهم قرآن هستند، اين ها پيش فرض هايي دارند، انتظاراتي دارند. پيش فرض ها متناقض است، متضادّ است، متکامل است. انتظارات متناقض است، متضادّ است، متکامل است. با اين پيش فرض ها و انتظارات که قابل جدايي نيستند؛ مطلب اول: پيش فرض هاي متناقض، متضاد، متکامل هستند. مطلب دوم: و انسان نمي تواند نگرش قرآني را منهاي پيش فرض هاي متضاد و متکامل قرار بدهد.

اين هم غلط است. براي اين که ما پيش فرض ها و انتظاراتِ مطلقِ صحيحِ معصومانه داريم، که اینها را معصوم تر و مطلق تر مي کنيم، با نگرشِ معصومانه به قرآن. اما پيش فرض ها و انتظاراتِ غلط و غير مطلق، در مثلث پيش فرض ها و انتظارات، مردودند و فقط يک زاويه است که وسيلهِ نگرشِ صحيح به قرآن است: مطلق نگري.

مطالب عقلانيِ مطلق، علميِ مطلق، حسّيِ مطلق که معصوم است، تضاد ندارد، تخالف ندارد، گرچه تکامل دارد، با اين روش و با اين نگرش، وحدتِ معنويِ قرآن در بُعدِ اولِ نصّ و ظاهر برای همگان است. و وحدت تکاملي هم براي متکاملان در نظر ها و تدبرها و دقت هاي در قرآن شريف است.

بنابرين اين يک خرافه اي است که انسان نمي تواند از پيش فرض ها دور شود. چون نمي تواند پس خدا هم ارادهِ معنايِ واحدِ غيرِ متناقض و غیر متضاد نکرده است! نخیر. خدا دستور داده است: «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعًاً» اگر اعتصامِ دستِ کم؛ علمي، به وسيله حبل الله که قرآن است؛ امکان ندارد، اين امر، امرِ محال است.

پس (این امر) در دو بُعد محال نیست. يکي کلام خدا که واجب است پناه بگيريم به آن (…) معاني قرآن در بُعد حداقل نص و در بُعد ظاهر مستقر براي همگان، که لغتِ قرآن را بدانند، امکان پذير است. منتها با عدم تحميل، با کنار گذاشتن فرض هاي خودي و غير خودي، نظرات خودي و غیر خودی که يا غلط هستند، يا مطلق نيستند، در تضاد هستند، در تناقض هستند. بنابرين اين حرف هم درست نيست.

مطلب ديگر، اين مطلب در روايتی هم متاسفانه هست، که خدا در قرآن مجمل گويي کرده، مطالب را درست تبيين نکرده است، به ملاحظه معصومان! که مردم مجبور شوند از براي تبَيُّنِ مجملات، به معصومان مراجعه کنند!!

خيلي این حرف عجيب است. حتي بعضي از کساني که خيلي مقام بالاي شرعمداري داشته اند و دارند، مبتلا به اين خرافه هستند. تکرار: خدا مي توانسته است که به ابلغِ بيان و افصحِ بيان، مطالبش را صد در صد تبیین کند، ولکن خدا به ملاحظه معصومان که مردم حتماً به آن ها مراجعه کنند، مخصوصاً معصوماني که ائمه و خلفاي رسول هستند، به رسول مراجعه مي کنند ولکن به ائمه و خلفاي رسول براي اين که شيعه شوند مراجعه کنند، تقرب پيدا کنند، مقام اين بزرگواران را از نظر علمي و ارشادِ علمي مغتنم بدانند، خدا کم گذاشته، مجمل گفته، ظنّي گفته، شکّي گفته، احتمالي گفته! مطلقات و عموماتی که نصّ است، خلاف نص اراده کرده! مطلقات و عموماتی که ظاهر است، خلاف ظاهر اراده کرده! براي اين که معصومان، اين عمومات و مطلقاتِ نص را يا عمومات و مطلقات ظاهر را، نسخ کنند! تبيين کنند! تاييد کنند!

این معنا چند اِشکال دارد از جمله: خدا از ربّانيت خود کاسته، خدا از ربانيت، و ابلغِ بيان بودن، و افصح بيان بودن، کاسته براي افزودن به مقام مرجعیت معصومان! خدا از خدايي مقداري کنار رفته تا علي ظاهر شود! تا حسن ظاهر شود! تا حسين ظاهر شود! اين بدترين فحش رکيک است به مقام الوهيت و مقام عصمت، که خدا با اين که مي توانسته بالغ ترين بيان را، فصيح ترين بيان را، بليغ ترين بيان را، در نصوص و ظواهر داشته باشد، نخیر، از نص اراده غير نص کرده! از ظاهر اراده غير ظاهر کرده! برای اینکه چون بيان معصومان بعد از پيغمبر (…) است، بنابرین تقییدهاي آن ها، تخصیص های آن ها، نسبت به نصوص قرآن، نسبت به ظواهر قرآن، نسبت به عام ها و مطلق هايي که نصّ است، نسبت به عام ها و مطلق هايي که ظاهر کالنص است، نسخ کند قرآن را. بنابرين آن ها را براي احترام، ناسخ قرار داده!

نظير اين حرف، حرف صاحب جواهر است. صاحب جواهر، در جلد طهارت در باب کُر، رواياتي را نقل مي کند. اين روايت که نقل مي کند در بُعد مساحت و در بُعد وزن متناقض است. می گوید اگر کسي سؤال کند که اين رواياتي که در بُعد وزن متناقض است (این قسمت مفهوم نیست و منظور این است که چرا خدا که می دانسته اینطور مسلمانان به اشتباه می افتند به صورت وحیانی مشکل را برطرف نکرده است؟) جواب مي دهد، مي گويد چون معصومان احکام مي دانستند، وليکن از موضوعات بي خبر بودند! نسبت به موضوعات آگاهي نداشتند! و خدا براي حفظ احترام معصومان، که در موضوع وزن و در موضوع مساحت خطا کردند، براي حفظ مقام آنها هيچی چيز نگفته است! خدا براي ملاحظه معصومان محمدي (صلوات الله عليهم) که از موضوعات آگاهي ندارند، سکوت کرده! و به اين تناقض در مساحت و در وزن رضایت داده است. ملاحظه فرمودید؟ جواب را اینطور می دهد [1].

اِشکال اول: آيا سه در سه که در روایت داریم سه وجب در سه وجب، آیا سه در سه که نُه است، با سه و نيم، در سه و نيم، در سه و نيم که بیشتر از چهل است، يک بچه دو ساله اشتباه مي کند؟ يک بچه اي که کمترين فهم را دارد، اشتباه مي کند که نُه تا با چهل و دو تا ممکن است فرق نداشته باشد؟ آقاي شيخ محمد حسن صاحب جواهر، کجا اين حرف را زدي؟ در چه حالي بودي؟ چرا این حرف را زدي؟

اين کفر؛ بدترين کفر علمي است، اين فسق؛ بدترين فسق علمي است، اين بدترين الحادِ علمي است که نسبت به ائمه (عليهم السلام) که احکام را مي دانند و موضوعات احکام را هم می دانند. چون موضوعات دو قِسم است. يک موضوعات احکامي است؛ واجب و حرام. يک موضوعاتي است که احکامي است. حتي موضوعات غير احکامي را، عقلاء معمولی مي دانند، چه برسد به ائمه. و اما موضوع احکامی، مثلاً شراب موضوعِ حرمت است. خوب آيا مي شود که امام (عليه السلام) يک مايعي را اشتباهاً خيال کند شراب نيست و بخورد؟ تشخيصِ موضوعِ احکامي را که بتّاً واجب است را ندانند؟ اين موضوعات احکامي، که کُر، که موضوع احکامي است، حد هندسي کُر، و حد فيزيکی کُر، حد وزني اش و حدّ مساحتي اش، آيا حدّ مساحتي که متناقض است، حد وزني که متناقض است، و دو تناقض در کار است، یک تناقض بين حد وزني و حدّ هندسي، و دو تناقض، يکي در حدود متناقض هندسي، و حدود متناقض فیزیکی. در اين ثالوث تناقض شما چطور جرأت کرديد؟ با کدام عقل؟ با کدام فکر؟ با کدام ايمان؟ شما به خدا نسبت دادید که خدا براي ملاحظه مقام معصومين هيچ چيز نگفته، نه در کتاب و نه در سنت!

اين استدلالاتي که عليل ترين، و وقيح ترين، و قبيح ترين استدلالات است، اینها پايه و مایه و زيربناي غير قطعي بودنِ دلالات قرآني است (در نظر حوزویان)!

و ما در بُعد علمي: علم لغت، در بُعد عقلاني: دلالت لغت، در بُعد خود آيات قرآني، کلاً و بعضاً، بعضاً: اين سي و پنج جمله اي که عرض کردم، سي و پنج وصف که هدی است، تبيان است، نور است، برهان است، حجت بالغه است، آیا تمام اين لغات ظنّي است؟ حجت بالغه، احتمالِ لاحجتِ غيرِ بالغ است؟ نور، احتمالِ ظلمت است؟ هدی، احتمالِ ضلالت؟ قرآن، احتمالِ تورات و احتمال غير قرآن؟ اين چه حرفي است زده مي شود؟ اگر در حال عادي انسان نباشد، حق دارد از تعجب منفجر شود، فرياد کند، داد بزند، اي شرع مدارانِ شرع ندار، اين حرف ها چيست که شما مي زنيد اصلاً؟ که حوزه ها را مختل کرديد، حوزه ها را به ضلالتِ بدتر از کفر کشانديد، حوزه ها را به ضلالت بدتر از الحاد و شرک کشانديد، اين الحادِ علمي است، شرکِ علمي است، انحرافِ علمي است.

«الم، ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِين» اگر قرآن هدايت مطلق است، هدايتِ فوقِ هدايت های مطلقِ علمي، هدايتِ فوقِ هدايت های مطلقِ عقلي، هدايتِ فوقِ کلِّ هدايت هاي وحيانيِ قبلي است، اين ظنّي است؟!

و حالا، بر فرض محال که ظنّي است، مگر شما ظنّ خاص را حجّت نمي دانيد؟ در رسائل شيخ، کفایه آخوند و… مگر ظنّ خاص را حجت نمي دانيد، پس چرا قرآن که مي گويید ظنّ خاص است را حجت نمي دانيد؟ مي گوييد تا روايت نباشد نمي شود؟ تا روايتي تبيين نکند آيه اي را، معناي آيه و دلالتِ آیه قابل قبول نيست!

خيلي عجيب است. بابا شما خودتان، به زحمت می اندازید خودتان را و طلاب را که ظنّ مطلق هم حجّت است تا چه رسد به ظنّ خاص. ظنّ خاصِّ روايتِ ظنّي، مثل خبر واحد، خبرِ واحد که مهفوف به قرائن قطعی نباشد، این حجت است، خبرِ ظنّي حجت است، اما قرآنِ ظنّي حجت نيست! قرآنِ ظنّي، ظنّش بدتر از خبرِ ظني است، چون خبر ظنّي را، خبرِ واحدي که مهفوف به قرائن قطعی نیست، بدون مراجعه به قرآن، استدلال می کنید و حجّت می دانید، ولکن شما صريح مي گويد که آياتِ قرآن، چون ظنّی الدلالة است، با اینکه ظنّ خاصّ است، به خودي خود حجت نيست، مگر روايت داشته باشد!!

اخباري گري، اصولي گري، و هر چه گَری، گَر است مگر دلالت های مستقیمِ منصوصِ قرآني که درصدِ بسيار بسيار بالايي و کلاً، محرمات و واجبات را، و در حاشيه اين دو راجحات و مرجوحات را و مباحات را تبيين کرده است.

اين سخن مختصر راجع به اين آيه مبارکه، بعداً آياتی را مي خوانيم، و بحث هايي در حاشيه و در متن داريم راجع به قطعيتِ فوق العادهِ بي نظيرِ دلالت های قرآني. البته بحثی را هم خواهيم کرد در عمومات و در اطلاقاتی که نص هستند در عموم و اطلاق، يا ظاهر مستقر هستند در عموم و اطلاق، یا ضابطه اند.

آخوند ملا کفايه، مي گوید که ما بايد احراز کنيم که گوينده در مقام بيان است! بنابرين اگر آيه اي بیانگر حکمی از احکام است، ظاهراً مطلق است، یا ظاهراً عام است، ما احراز نکرده ايم و احراز نمي کنيم مگر بعضاً که آیه در مقام بيان است!

اي آخوند، «هذا بيانٌ للناس»، خدا در کل آيات در مقام بيان است. در مقام اجمال گويي، گول زدن، منحرف کردن، به شک انداختن، به تردید انداختن نیست، در کل آيات. منتها بيان، يا بيانِ نصّ است، يا بيانِ ظاهرِ مستقر است، يا بيانِ عام و مطلقِ نصّ است، يا بيانِ عام و مطلقِ ظاهر است، يا بیان قاعده است. مثلاً « أحلّ الله البیع» (بقره،275) در مقام بيان قاعده اي که نه نصّ است در صد در صد بودن، نه ظاهر است. وليکن «حرّم الربا» در مقام تنصيص صد در صد روی حرمت ربا است.

این مطلب را انشاء الله فردا ضمن مطالب به طور مفصل عرض خواهیم کرد.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته


[1] – این قسمت از سخنان فقیه قرآنی ظاهراً ناظر است به این حرف که: «… ويكفي في تحقق الكر وجود أحدهما. وبعبارة أخرى هنا كران وزني ومساحي فلا ينافي نقصان أحدهما عن الآخر إذ ما نقص في الوزن وبلغ في المساحة كر مساحي لا وزني وبالعكس، فإن أحدهما غير الآخر، فليس الزيادة محمولة على الاستحباب. لكن قد يشكل بأنه لا داعي إلى هذا التقدير المختلف بعد علمه بنقص الوزن عن المساحة دائما مع القدرة على ضابط بغير ذلك منطبق عليه. ويدفع أولا بأن دعوى علم النبي والأئمة (علیهم السلام) بذلك ممنوعة، ولا غضاضة لأن علمهم (علیهم السلام) ليس كعلم الخالق عز وجل فقد يكون قدروه بأذهانهم الشريفة وأجرى الله الحكم عليه»!! (المجلّد الاوّل مِن الجواهر، کتاب الطهارة، ص182)