پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-رد عقیده به تثلیث به صورت نقلی ۲- اشاره با آیاتی از انجیل و تورات که تثلیث را مردود و وحدانیت خدا را ثابت می کند. ۳-بحثی پیرامون دو تا از آیات انجیل که برای اثبات تثلیث از طرف مسیحیان به آن استدلال می شود.

جلسه صدم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

خدا شناسی (اثبات وحدانیت خدا «رد عقیده ی تثلیث مسیحیان »)

نفی تثلیث با استفاده از تصاریح انجیل

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

تمام ایجابیات و سلبیات ما مکلّفین چه انسانی باشد و چه فوق انسانی که اسلامی باشد، در نقطه اولای درخشانش عقل است. و بارها عرض شده، باز هم اینجا مناسب است که عرض کنیم «بالعقل یعرف الوحی، یعرف الله، وحیه، رسالاته، احکامه، اصلیة فرعیة» به عقل میفهمیم. آیا آن نیرویی که ما را رهبری میکند و باید رهبری کند در بُعد تکلیف به اینکه الله هست، نبوّت هست، احکام هست، غیر از نیروی داخلی است که عقل است و ما فعلاً روی عقل صد درصد صحبت میکنیم. عقل، عقلیات گوناگونی سلباً و ایجاباً دارد. «من العقلیات الایجابیة و السّلبیة القمّة للعقول ککلّ محلّقة علی کافّة العقول استحالة اجتماع النّقیضین و ارتفاع النّقیضین» همه میگویند، عقلا هر اختلافی با هم دارند، در این جهت اختلاف ندارند که اگر نقیضیناند، اجتماعش و ارتفاعش محال است، حالا در نقیض بودنش اگر بحث دارند مطلب دیگری است. اگر نقیضیناند، اوّلاً نقیضین بودنِ دو چیز، از ابده بدیهیات است و بعداً اجتماع و ارتفاع نقیضین نیز هم از ابده بدیهیات است. «و کافّة العقلیات بل و الحسّیات و العلمیات و ما الی ذلک تترکّز علی العقلیة الاولی بصورة عامّة» همان‌طور که در علوم تجریبی، تمام علوم تاکنون بر محور نیروی جاذبه عمومی است، همچنین در کلّ تصدیقها و تکذیبهایی که باید صد درصد باشد بین عقلاء و مکلّفین، محور اوّلی عبارت است از استحاله اجتماع نقیضین و ارتفاع نقیضین.

«لذلک نقول للمسیحین للیهود للمشرکین للمسلمین سنةً شیعةً و لکلّ من نحاوره فی بحث من البحوث المختلف فیها نقول کلّکم معترفون أنّ النّقطة الاولی من الامور الواضحة العقلیة عبارة عن استحالة اجتماع و ارتفاع النّقیضین» این را همه قبول دارند. بر این محور با آنها بحث میکنیم. اصولاً در باب محاوره همین است. مطلبی که طرفین قبول دارند بطبیعة الحال یا اگر طرف شما قبول ندارد، بقبولانید، بعداً که قبولاندید، مقبول طرفین میشود. بر مطلبی که طرفینِ بحث اتفاق داشتهاند یا اتفاق پیدا کردهاند، ما بحث میکنیم. فروع بحث بر این محور و متن اصیل است.

در باب تثلیث یا تثنیه یا اشراک یا هر چیزی که بر خلاف توحید است، توحیدی که فطرت و عقل و علم و حسّ و کون و کیان کون، تماماً دلیل قاطعٌ لا مردّ له و لا محیل عنه هستند نسبت به این توحید، پس در هر کتابی خلاف توحید دیدیم، این خلاف عقل است، حتّی اگر کتاب وحی باشد. البتّه در قرآن ما چنین نداریم. «و من الادلّة القاطعة علی أنّ القرآن کلّه وحی لا مدخل فی آیاته الکریمة ابداً لا زیادة و لا نقصان، أن لا تناقض فی القرآن» خلاف عقلی که همه عقلا قبول دارند سلباً و یا ایجاباً در قرآن وجود ندارد. اگر وجود داشت مخالفین قرآن رها نمیکردند، اگر هم حرفهایی دارند جواب آنها را از خود قرآن ما میدهیم. و لذا قرآن کما کان و سوف یکون الی یوم القیامة به عنوان کتاب صد درصد وحی است. و به قول باقر العلوم (ع): «القُرْآنَ يَجْرِي كَجَرْي الشَّمْسُ»[1] اگر ما در تورات و انجیل مشاهده کنیم، تورات کنونی و اناجیل کنونی، در باب توحید آیاتی توحید را تصدیق میکند، آیاتی نه، «نحن نصدّق الآیات التّوحیدیة فی الکتب المقدّس الرّبانیة لّأنّها توضّح و تبلور و تبیّن و تزید بیاناً ما یحکم به العقل و الفطرة و العلم و الکذا و الکذا» عقل محور است. عقل گیرنده از فطرت است، گیرنده از حسّ است، گیرنده از علم است، فرستنده است به مرحله وحی. پس این عقل که فرودگاه وحی است، نمیتواند با فرودگاهش دعوا داشته باشد. اگر در فرودگاه بیفتد نابود می‌شود، اصلاً فرودگاه نیست، آن اعدامگاه است.

بنابراین ما به جای اینکه تفصیلاً مطالبی را که علمای انجیل در باب تثلیث گفتهاند و آیاتی را در باب انجیل استدلال کردهاند، اوّل یک نمونهای را عرض میکنیم، بعد ختم میکنیم بحث نقلی را به بحث عقلی میپردازیم که در کتاب حوار است که ظاهراً از فردا به بعد بحثهای عقلی نفی تثلیث و تثنیه را در کتاب حوار خواهیم داشت و عقائدنا، فقط همین یکی است که بحثهای نقلیاش را ما در اینجا داریم. «فی البحوث النّقلیة توراتیة و انجیلیة نری تناقضا ًاولاً». متناقضین که قبول نیست یا توحید است یا تثلیث است، یا توحید است یا تثنیه است. هم توحید و هم تثلیث نمیشود، نه توحید و نه تثلیث نمیشود، بنابراین یکی از این دو در کتب مقدّسه تورات و انجیل مقبول است، دیگری نه. یکی مقبول است، چون عقل او را تأیید میکند و او عقل را تأیید میکند. دیگری مرفوض است به دو جهت، آیات توراتیه و انجیلیه که یا فرض کنید به خیال بعضی صریحاً یا به خیال دیگر ظهوراً دلالت بر تعدّد اله دارد، تثلیث و غیر تثلیث، آن آیات از چند حال خارج نیست. قدر مسلّم حقّ این نیست که تثلیث باشد، بر خلاف عقل است، بر خلاف نقل است، بر خلاف سایر موازین است. آن آیات یا دلالت ندارد، کما اینکه حدّاد بیروتی و دیگران به آیاتی از قرآن ضدّ قرآن استدلال میکنند و دلالت ندارد.

«لمّا نتعمّق و نتأنّق صحیحاً ادبیاً فی الآیة الّتی استدلّ بها ضدّ القرآن نعرف أنّها وفق القرآن» این یک مرتبه، یک مرتبه نه، میبینیم که آیه صریح است، یا آیهای که به عنوان آیه وحی دانسته شده است ظاهر است در تثلیث، چه میگویید؟ میگوییم اختناق است، اختناق المعادی، اختناق الجاهل. عقل را که نمیتوانیم بگوییم اختناق است. عقلی که حجّت باطنه است برای ما از طرف حقّ سبحانه و تعالی که از طرفی مستمدّ به فطرت است و از طرف دیگر مستمدّ به حسّ و علم است و مستکمل و متبلور به وحی است، این را که نمیشود کنار زد، این عقل را کنار بگذاریم که هیچ، علمای مسیحی میرسند به جایی که میگویند عقل کنار برود. «نتسائل، نتسائل شریف البراهین الفلسفیة و نردّها» این‌طوری میگویند، شریفه دارد اهانت میکند. براهین فلسفی عقلیه که شریف است «نتسائل حول تثلیث و نردّها، نقول نحن نردّکم انتم مجانین» اگر شما عقل را ردّ کنید، پس همه چیز مردود است. «یقولون نحن نؤمن و لا نستعمل العقل لأنّنا اذا استعملنا الادلّة العقلیة الفلسفیة تزیل ایماننا نقول فایمانکم بلا عقل» ایمان باید […] به دلیل باشد، اگر ایمان […] به دلیل نباشد یا بدتر، ضدّ دلیل باشد که این ایمان علیل است، اینکه کفر است، این بدتر از کفر است. اگر کفری که به حساب شکّ میآید، اینکه بهتر است از ایمانی که دلیل بر ضدّش است، از ایمانی که یقین بر خلافش است، آن کفر بهتر از ایمان است، آن لفظ ایمان را دارد.

بنابراین حرفهایی که علمای بسیار زیاد مسیحی چنانکه ما اینجا ارکانش را نقل کردیم که آخر سر ملجأ میشوند که این سه‌تا یکی، یکی سه‌تاست، یک سرّ الهی است که ما نمیفهمیم، چون نمیفهمیم اینجا عقل هم پیش نمیآید و برهان هم پیش نمیآید. برای اینکه عقل و برهان ایمان را خراب میکند. میگوییم عقل و برهانی که ایمان را خراب کند، پس ایمان خلاف عقل است و خلاف برهان است، پس این ایمان بدتر از کفر است و جنون است.

– وجدان همان عقل است.

– وجدان همان فطرت است دیگر، وجدان تعبیر دوم از فطرت است. حالا «نحن نقرء علیکم نصوص انجیلیة فی کلّ الاناجیل لا توجد الّا آیتان اثنتان یستدلّ بهما علی التّثلیث لا توحید التّثلیث کما یقول الحدّاد» چون توحید و تثلیث که نیست، فقط تثلیث. «و آیات متوفّرة کثیرة فی التّوراة و الانجیل تدلّ علی التّوحید» آیات توراتی، آیات توراتی ما اوّل آبادهایش را میخوانیم، آنهایی که آباد است، صفحه 58 عقائدنا «تصاريح التوحيد في التوراة»، تورات کتاب مادر است دیگر، ما دو کتاب مادر در کلّ کتابهای آسمانی داریم، میان اولی العزم من الرّسل، یکی تورات است قبل، یکی هم قرآن است، انجیل فرع تورات است. و قرآن شریف که مهیمن علی کافّة الکتب است و اصل تورات است، ولو بعد آمده است.

– [سؤال]

– اینها امّ است، به این معنا که محور اصلی در کتاب نوح و در کتاب ابراهیم، این تفصیلات اوّلین شریعت تفصیلی شریعت تورات است و دومی قرآن است، منتها شریعت تفصیلی قرآن چند جهت دارد نسبت به تورات، خرافاتش را از بین میبرد، کوتاهیها را تکمیل میکند، موقتها را ادامه میدهد و از این قبیل.

– [سؤال]

– چرا، عرض میکنیم شریعت تفصیلی. اینجا در تورات میگوید: «قبلي لم يصوَّر إله وبعدي لا يكون» کلام خدا را نقل میکند از سفر خروج، فصل 43 آیه 11. «و لنسمع صوت النبوة من فم أشعيا» از قضا این عبارات را خود حدّاد نقل میکند، این حدّاد که قائل به توحید تثلیث است ایشان نقل میکند. «و لنسمع صوت النبوة من فم أشعيا: «قبلي لم يصوَّر إله وبعدي لا يكون، أنا أنا هو اللَّه و ليس غيري مخلِّص»» توحید است دیگر. و همچنین «ليخرّ خزياً المتكلمون على المنحوتات!» که بت‌پرستی است «القائلون للمسبوكات: أنتن آلهتنا» نفی تعدّد است دیگر. «و نسمع هتاف التوحيد الوحيد يتصاعد من كل الفصول: «أنا» هو اللَّه! «و ليس آخر» (45: 17). و و لنسمع صوت الزبور- كتاب صلواتهم أغير الأجيال-: «لا شبيه لك في الآلهة يا أللَّه‏» آلهه مسخره است‌، اینهایی که میگویند الهه، شبیه ندارد. «و لا مثل أعمالك! كل الأمم الذين صنعتهم يأتون و يسجدون أمامك يا أللَّه و يمجِّدون اسمك. لأنك أنت العظيم و الصانع المعجزات أنت اللَّه وحدك» مزمور، الخامس و الثمانین من زبور داود «و لنسمع أصوات الحكمة المنزلة تتبعهم جيلًا بعد جيل وتقودهم إلى صراط التوحيد» عجیب است این عبارات را قبل از آیات، حدّاد در کتابش میگوید، حدّاد که خودش… این آیات در سفر الحکمة تورات، «سفر الحکمة الفصل الثّالث عشر آیة الواحد إلی العشرة و الفصل الرّابع عشر الآیة ثانی عشر الی رابع عشر» «إن جميع الذين لم يعرفوا اللَّه حمقاً من طبعهم، لم يقدروا أن يعلموا الكائن من الخيرات المنظورة ولم يتأمّلوا المصنوعات حتى يعرفوا صانعها!» اگر مصنوعات را میفهمیدند، اصل صانع و وحدت صانع را میفهمیدند. «لكنهم حسبوا النار و الريح و الهواء أو مدار النجوم أو لجَّة المياه أو نيّري السماء، آلهة تسود العالم! فإن كانوا إنما اعتقدوا هذه آلهة لأنهم خلبوا بجمالها، فليتعرفوا: كَم بها أحسن منها! إذ الذي خلقها مبدي‏ء كمالٍ و جمالٍ» الی آخر. این توحیدی است که در تورات مقداری به آن پرداخته شده، البتّه در مقابل توحید هم حرفهایی دارد، ولی تورات لفظ «نا» دارد نسبت به «اله» لفظ ثالوث و لفظ تثنیه و این حرفها را ندارد. فعلاً کاری به تورات نداریم. این اوّل.

توحید کتابی انجیل، توحید کتابی انجیل در صفحه 67 و 70 و 93 از عقائدنا، 67: «تصاريح الإنجيل المتناقضة في اللَّه والمسيح: این گزارش اوّل گزارش مربّعی است، یعنی این طرف و آن طرف و آن طرف و آن طرف را دارد و بعد دو گزارش است که این دو گزارش توحیدی است و بعد گزارش سوم گزارش تثنیه است که عرض میکنیم. «فقد يصرّح الإنجيل‏: أن المسيح ابن الإنسان (كما في ثمانين موضعاً)» ابن الانسان که ابن الله نیست، مگر اینکه الله با انسان ازدواج کرده باشد که محال فی محال فی محال. «و أن الحياة الأبدية: معرفة اللَّه بالوحدانية وأن المسيح رسوله (يوحنا 17: 3)» نصّ است دیگر، این نصوص وحی است که متأیّد به دلیل عقل است و مویّد به دلیل عقل. «ويقول المسيح: أول الأحكام أن نعرف أن إلهنا واحد (مرقص 12: 29). و قال له الكاتب» کسی که انجیل را مینوشت و حضرت املاء میفرمود، القاء میفرمود و او انجیل را مینوشت «و قال له الكاتب لقد قلت حسناً إن اللَّه إله واحد وليس غيره من إله» مسیح راجع به توحید مطالبی فرموده بود، کاتب نوشته بود، بعد کاتب عرض کرد: «لقد قلت حسناً إن اللَّه إله واحد و ليس غيره من إله و لما رآه المسيح عاقلًا في جوابه و كلامه خاطبه قائلًا: لست بعيداً عن ملكوت اللَّه» از توحید، نصّ توحید است. مرقص، فصل 12 آیه 32 و 34. این یک مرحله، البتّه عرض کردیم در اینجا چند گزارش است، این گزارش اوّل دو بُعد دیگر دارد که بعداً عرض میکنیم.

«تصاریح أو ظواهر الانجیلیة» «و ثانية: أنه ابن اللَّه» خودش تناقض است، آنجا میگوید ابن الانسان است، اینجا میگوید ابن الله، «ابن اللَّه» متّی فصل سوم آیه 17. «و أوّل موالیده» نامه پولس به عبرانیان فصل 1 آیه 9 «أوّل موالیده» اوّلاً اوّلیت دارد، آن اوّلین خلق است. اوّلین خلق اوّلین مولود است، پس مخلوق است، وقتی مخلوق است، پس ازلی است یعنی چه؟ دو اشکال دارد: یکی اینکه شما می‏گویید ازلیت دارد، می‏گویید «أوّل موالیده»، دوم اینکه می‏گویید موالید است، خدا «لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَد» [2]است، اگر موالید باشد، پس خدا هم زاییده است، منتها زاییدن زن، مرد بدون زن نمی‏تواند بزاید، ولی زن بدون مرد می‏تواند بزاید. «و ابن اللَّه المبارك».

– زن هم نمی‌تواند.

– مریم.

– این استثناء است.

– ولی مرد استثناء ندارد. «و ابن اللَّه المبارك» «أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ»،[3] این راجع به زاییدن مرد است، ولی راجع به زاییدن زن نیست، راجع به زاییدن تصریح دارد که مریم بدون شوهر زایید. «و ابن اللَّه المبارك (مرقص 14: 61) و الوسيط بينه و بين خلقه»، مشرکین هم همین را می‏گویند، می‏گویند اوّل یک چیزی درست کرد، بعد به واسطه او بقیه را درست کرد. بعضی موحّدین هم این‌طور می‏گویند، می‏گویند که عقل اوّل راند بر عقل دوم، عقل دوم راند بر عقل سوم، رانندگی شروع شد. عقل اوّل، خدا راند بر عقل دوم، چون «بسیط الحقیقة کلّ الاشیاء» و از بسیط جز بسیط بیرون نمی‏آید، می‏گوییم اگر جز بسیط بیرون نمی‏آید، بسیط دوم چرا مرکبات را خلق کرده؟ پس مرکبات مخلوق نیستند. بسیط، بسیط، بسیط الی آخر.

«و ثالثة: أنا هو اللَّه و الكلمة» همین‌طور بالا می‌رود، علی‌محمد باب اوّل گفت: من نائب امام زمانم، بعد گفت خود او هستم، دید خر زیاد است، بعد گفت خود او هستم، بعد گفت: اصلاً پیغمبر هستم، بعد گفت: نخیر، من خدا هستم! بعد گفت: من خداوند را ترشّح کردم و درست کردم. «کلّ الألوه من رشح أمری تألهت» عربی هم بلد نبود «و كل الربوب من طفع حكمي تربت» مربا شده است.

«و ثالثة: أنا هو اللَّه و الكلمة (يوحنا 1: 1) الأزلي» این الله است، کلمة الله است، ازلی هم هست. نامه عبرانیان فصل 9 آیه 14. «و الرب: و قد كرّر في الأناجيل، و مثل يهوه» «مسیح مثل یهوه» یهوه اسم ذات است، مثل الله است در لغت عربی. یهوه که در زبان عبرانی دارد یهواه، یهواه الله است، اسم جلاله است. «ومثل يهوه/ اللَّه: يرسل أنبياء» کما الله یرسل أنبیاء، کذلک المسیح یرسل أنبیاء «و حكماء وكتبة» کجا دارد؟ «متّی الفصل الثّالث و العشرون الآیة الرّابعة و الثّلاثون لوقا الفصل حادی عشر الآیة التّاسعة و الاربعون». «مثل يهوه هو رب الشريعة، فبِقدرته الشخصية يتمم ناموس موسى‏ ويعدِّله» من آدرس‏ها را دیگر نمی‏دهم. «و مثل يهوه يعقد عهداً مع البشر» نصف خط آدرس است. «فالإيمان الذي يقتضيه يسوع إنما يقتضيه لنفسه» انبیاء هیچ کدام این‌طور نبودند، انبیاء‌ مؤمن بالله بودند، مؤمن بالله درست می‏کردند. ایمان بالرسول، ایمان به رسالةٍ الهیه است، رسول استقلال ندارد اصلاً، ولکن اینجا می‏گوید «إيمان الذي يقتضيه يسوع إنما يقتضيه لنفسه فيريد أن يكون هو موضوع الإيمان و سببه» لوقا فصل 9 آیه 26. «و يرضى بأن تقدَّم له عبادة دينية» پس خدا معبود و هم من معبود. و لذا در لبنان که بودم، مجسّمه مریم درست کرده بودند، می‏گفتند امّ الاله، والدة الاله. بعد مجسّمه‏های کوچک در مقابل این مجسمه سجده می‏کردند، رکوع و سجده در مقابل آن.

– کجا؟

– لبنان. «فيقبل السجود له- ذلك السجود الذي بحسب العقلية اليهودية و المسيحية» سجودی که به حساب عقلیت یهودی و مسیحیین خاصّ الله است که «يعود إلى الإله الحق وحده» اینها همان سجود را برای مسیح بر حسب این آیاتی که از اناجیل ادّعا دارند، قائل‌ هستند. «و رابعة: أنه عمانوئيل» یعنی «اللَّه معنا». «الله معنا» که نه خدا درست می‏کند، نه شریک خدا، نه پسر خدا، نه دختر خدا، «عمانوئيل و هو معکم» خدا با ماست. «الله معنا معیة علمیة، معیة قیومیة، معیة فی القدرة، لولا معیة ربّنا سبحانه و تعالی مع الخلق لزال الخلق» معلوم است دیگر. این را دیگر نمی‏خوانیم. این یک گزارشی است از مخلوط نظرات انجیل موجود، اوّل: ابن الانسان، بعد ابن الله، بعد کلمة الله، الله، بعد «الله معنا». این‌هایی است که اینجاست. «الله معنا» که معلوم است. ابن الانسان هم که معلوم است، ابن الله که غلط است چه در بُعد ولادت، چه در بُعد تشریع، خود الله بودن که اغلط است، حالا بحث می‏کنیم.

«تصاريح المسيح تناقض و ألوهيته» تصریحاتی در انجیل است که با الوهیت تا چه رسد با تثلیث مخالفت دارد. اینجا دارد که «و إنما الحق و الصدق هنا تصاريح المسيح (ع) نفسه: أنه عبداللَّه و رسوله، و أن اللَّه تعالى‏ فوقه و فوق الخلق أجمعين، فلا وحدة بينه و بين واحدٍ ممن سواه، و لا مماثلة و لا مشاركة» حرفی است که ما قبلاً می‏زدیم. بعد: «فالمسيح الصدق خاضع في جنب الرب إلى حيث لا يرضى أن يقال له: صالح» خیلی حرف است. به او می‏گویند صالح، می‏گویند نگویید صالح، چطور؟ متّی و مرقص و لوقا در این تصریح شرکت دارند، سه انجیل در این تصریح شرکت دارند. آن تصریح چیست؟ «و إذا واحد» «هذه الاناجیل المعتبرة عندهم الاناجیل الموجودة الحاضرة عندهم» «و إذا واحد تقدم و قال له: أيها المعلم الصالح» معلّم صالح، صالح که بود. «فقال له المسيح: لماذا تدعوني صالحاً؟ ليس أحدٌ صالحاً إلا واحد و هو اللَّه» اینجا صلاح مطلق مراد است دیگر، نه اصل صلاح. «صلاح فی الرّبوبیة ینفی عن نفسه، صلاح فی الالوهیة طبعاً ینفی عن نفسه، صلاح فی العبودیة لا ینفی لو لم یکن صالحاً فی العبودیة لما ارسل رسولاً» ما عرض می‏کنیم «فهل إنَّ هذا العبد يدَّعي أنه يساوي ربه في الجوهر؟» صلا‌ح‌هایی که او دارد، این بعضی را هم ندارد. «صلاح الربّوبیة اوّلاً لا تبعد و لو تبعد صلاح الرّبوبیة لیس حتّی بعضه عند المسیح و الّا کان صالحاً کما […] صالحاً شیئاً کان»

«فهل إنَّ هذا العبد يدَّعي أنه يساوي ربه في الجوهر؟ وأن يُصلَّى له كما يُصلَّى للَّه؟» کما اینکه در گزارش قبلی بود «و أنه مع ربه في مرتبة وعمل واحد على حد تعبير الدكتور بوست الأمريكانی». بعد تصریح دیگر: «فيندّد ببطرس» بطرس از نویسندگان اناجیل است. «فيندّد ببطرس و يعتبره شيطاناً» این بطرس که از حواریین دوازده‌گانه بود، حضرت مسیح به او شیطان می‌گوید. چرا؟ نصّ متّی الفصل السّادس عشر، الآیة ثانی و العشرون و الثالث و العشرون، نص: «حاشاك يا رب» بطرس می‏گوید «حاشاك يا رب! فالتفت المسیح و قال لبطرس: إذهب عني يا شيطان. أنت مَعْثَرةٌ لي لأنك لا تهتم بما للَّه ‏لكن بما للناس». این نصّ است، این نصّ معلوم است که مؤید عقل است و متأید به عقل است. این شیطنت است که انسان غیر الله را الله بنامد. این هم یک قسمت.

صفحه 93: «تصاريح الإنجيل في تزييف الثالوث و ألوهية المسيح» یک قسمت‏هایی را که قبلاً… قسمت دیگر «إن الحياة الأبدية معرفة اللَّه بالوحدانية و أن المسيح رسوله» شرکتی، ولادتی، فلانی، این حرف‏ها نیست. و همچنین نمونه‏های دیگری که ما بعضی‏ها را خواندیم. «و أخرج برنابا هذه القصة كالتالي» این را مفصّلاً در انجیل برنابا مطالعه بفرمایید و در بشارات عهدین هم ما داریم. که نزد برادران است که انجیل برنابا یکی از امتیازاتی که دارد بر کلّ اناجیل چه اربعه، چه غیر اربعه، این است که باطل خیلی کم دارد. تثلیث را منکر شده، تجسّد را منکر شده، صلیب را منکر شده، فداء صلیبی را منکر شده، شراب و اینها را منکر شده است.

امّا آنچه که خلاف توحید است در انجیل، در تورات آیاتی است، محور بحث ما با انجیلیین انجیل است، فقط دو آیه است. «قبال کلّ هذه الآیات البینات الصّریحة القوی الواضحة جدّاً الّتی لها ناحیتان اثنتان، ناحیة ایجابیة اثبات التّوحید و ناحیة سبلیة تزییف الاشراک بالله، تزییف الثّالوث، تزییف التّثلیث» در مقابل تمام آیات این آقایان به دو آیه تمسّک می‏کنند، چه می‏گویند؟ می‏گویند عقل ما که نمی‏رسد، وقتی که در کتاب مقدّس دارد خدا سه‌تاست، چه کار کنیم؟ وقتی که آقا که ما قبولش داریم فرمودند چنین، ولو خلاف عقل ماست قبول کنیم. ما می‏گوییم اوّلاً و ثانیاً ما آقا را از کجا شناختیم؟ از آنجایی که عقل‏مان تشخیص داده این آقاست. امّا اگر این آقا برخلاف عقل ما حرف بزند، می‏گوییم اشتباه کرده، اصلاً آقا نیست، خانم هم نیست. شما که به کتاب مقدّس استناد می‏کنید، می‏گویید چون در کتاب مقدّس تثلیث است، پس ما دیگر عقل‏مان را کنار می‏گذاریم، شعور را کنار می‏گذاریم، ایمان را جلو می‏گذاریم و تثلیث را قبول می‏کنیم، و می‏خواهیم توجیه کنیم این فوق عقول است، نخیر، تحت عقول است که دیروز عرض کردم مثلّثی در هندسه عقول است:

1- عقل می‏‏فهمد و می‏‏پذیرد؛

2- عقل می‏پذیرد و حقیقتش را نمی‏فهمد، چون تناقض است، خدا را می‏فهمد.

3- یک مرتبه نه، عقل می‏فهمد و ردّ می‏کند. اجتماع نقیضین است، ارتفاع نقیضین است.

این از آن قبیل است، سه‌تا یکی و یکی سه‌تا، هم سه‌تاست هم یکی، نه سه‌تاست و نه یکی. تمام عقلا حتّی حشرات که ما حشره نیستیم، ولی آن حشرات هم می‏فهمند، چون حشرات هم زندگی دارند. زندگی متناقض که نمی‏توانند داشته باشند.

اینها فقط دو آیه دارند، این دو آیه را ما در صفحه 77 و 96 بحث کردیم. صفحه 77: «تصاريح التثليث في الإنجيل زعم الإنجيليين» خیال می‌کنند. «الدكتور باطر» چه می‏گوید؟ این مهم‏ّترین تصریح انجیلی است که خیلی روی آن ایستادند، خیلی خیلی روی آن ایستادند «الدكتور باطر في كتابه اصول الديانة المسيحية وف روعها الصحیفة ثلاثون» او می‏گوید، استدلال می‌کند. «فما نصنع بالتصاريح الإنجيلية المقدسة» بعد از اینکه ما از نظر عقلی اینها را ردّ کردیم که تثلیث محال است این حرف‏ها، می‌گوید پس با تصریحات انجیل چه کار کنیم؟ «كما في (يوحنا: 1: 1- 5) نص «في البدء كان الكلمة و الكلمة كان عند اللَّه و كان الكلمة اللَّه. هذا كان في البدء عند اللَّه. كل شي‏ءٍ به كان و بغيره لم يكن مما كان. فيه كانت الحياة و الحياة كانت نور الناس. النور يضي‏ء في الظلمة والظلمة لم تدركه»».

جای دیگر هم دارد که «أنا و الآب واحد» و الأب نمی‏گوید، این مدّ را نمی‌توانند بیندازند. «أنا و الآب واحد (يوحنا 10: 30) و توما الحواري يخاطبه» این آیات ملحقه است، اصل اوّلی است که بحث می‏کنیم. «وتوما الحواري من الحواریون اثنی عشر، توما الحواري يخاطبه: إلهي إلهي» یوحنّا 20 آیه 28. این می‏گوید الهی الهی، حضرت هم بر حسب این جواب نمی‏دهد. «و رئيس الكهنة يسأله: تاللَّه الحيّ قل لنا: هل أنت المسيح ابن اللَّه أم لا؟ يجيبه: أنت قلت» خودت گفتی، خودت گفتی که استدلالی ‏که می‏کنند، خودت گفتی که من خودم خدا هستم، ولی جوابش این است که نخیر، تو خودت گفتی «لا»، نخیر «لا».

جوابی که اینجا دارد، صریح‏ترین تصریحات انجیلی که اینها دارند و روی آن حساب می‏کنند، همین کلمه متناقضه است. «من کلمة متناقضات ألف کیف؟ یقول: فی البدء کان الکلمة» بدء کدام است؟ آیا بدء بدء لابدء ازلیت است، پس کلمه خود الله است، بدء حادث نیست، اگر بدء، بدء خلقت است، کلمه مسیح است و مسیح مخلوق است. مسیح مخلوق که در بدء خلقت است، با الله خالق که بدء لااوّل است، اینها تناقض وجودی دارند، او خالق است و این مخلوق. حالا بدء را شما چه می‏گیرید؟ «في البدء كان الكلمة والكلمة كان عنداللَّه» پس معلوم شد چیست، «في البدء كان الكلمة» پس بدء، بدء ازلیت نیست، بدئی است که عند الله است. این کلمه هر چه هست، عند الله است. الله که عند خودش نیست، چیزی عند چیزی است، این دوئیت شرط است و الّا عند معنی ندارد. من خودم پهلوی خودم‏ هستم، یعنی چه؟ چیزی نزد خودش است، این به حقیقت اگر بخواهد اراده بشود، معنی ندارد. پس «في البدء كان الكلمة» این این معنا را می‏دهد که این بدء، بدء حدوثی است، بدء ازلی نیست. کلمه هم کلمه حادثه است. «و الکلمة کان عند الله» این کلمه کان عند الله عند ما خلقها می‏شود. نه اینکه کان به کینونت ربّ، کینونت ربّ کینونت ازلیه است، کینونت ازلیه ثنویت ندارد، دوئیت ندارد، یک کینونت واحد مجرده است، پس با او موجودی باشد که به نام کلمه او هم الله باشد، الله ثانی باشد، این برخلاف توحید است. «و کان الکلمة الله» تناقض شد، «کان الکلمة الله»، اگر خود کلمه الله است، پس چطور عند الله است؟ اگر خود کلمه الله است، پس فی البدء است، بدء بدء حدوثی نیست، بدء ازلی است. پس اوّلاً در این عبارت تناقض است «هذا کان فی البدء عند الله» تکرار می‏کند الله است، عند الله است، خود الله بودن و عند الله بودن منافات دارد.

«كل شي‏ءٍ به كان و بغيره لم يكن» همه چیز با کلمه ایجاد شده است. خود کلمه خالق است یا خالق با کلمه خلق کرده که کلمه مسیح است، خدا مثل مسیح خلق کرده، پس بالاخره خالق الله است. وقتی خالق الله است، خداوند که خالق اصلی است، آیا این کلمه با او در ازلیت برابرند و این کلمه اقوای از الله است؟ زیرا خداوند به وسیله کلمه، سایر خلق را خلق کرده، پس آن الله نیست، «لَفَسَدَتا».

بقیه را نمی‏خوانیم، نهایتاً این است که این تناقض است، تناقض را قبول نمی‏کنیم، پس یک جانب را قبول می‏کنیم. یا جانب اینکه این کلمه حادثه است و مخلوق الله است و کمک خلقِ الله نیست، همان‌طور که ما گفتیم یا نه، این کلمه الله است و لااوّل است و خود الله است، این را قبول نداریم، از اختلافات انجیلی است. چرا؟ برای اینکه ما در صورتی اگر انجیلی بودیم، کسانی که انجیلی هستند در صورتی انجیل را می‏پذیرند که موافق عقل باشد، چون با عقل پذیرفتند خدا را، توحیدش را، وحی‌اش را، رسالتش را با عقل پذیرفتند. چطور می‏شود چیزی که با عقل پذیرفتند، اگر بر خلاف عقل بود، این را بپذیرند؟ پس عقل هم آنچه را تصدیق دارد می‏‏پذیرد و هم آنچه را تکذیب می‏کند، می‏پذیرد. چون نقطه اولی عقل است. بنابراین اگر خلاف عقل دیده شد، می‏گوید وحی نیست. کما اینکه در اناجیل این‌طور است در اناجیل عبارات، عبارات مسیح نیست مگر بعضاً، کتبه نوشتند، کتبه غلط نوشتند. یا اینکه پولس یهودی الاصل که تا آخر هم یهودی بود، این نسخ شریعت ناموس کرده و اصلاً به حساب وحی پولسی و اضلال پولسی اناجیل اربعه و غیر اناجیل دچار تناقضات شده است. چون اصول شریعت تورات که اصل توحید است و نوامیس عشره است و غیره، همه اینها را زیر و رو کرده و از بین برده است. بنابراین انجیلی حتی نمی‏تواند برای انجیلی این حرف را بزند، تا چه رسد برای مسلم، انجیلی به انجیلی بگوید که چاره‏ای نداریم که نصّ‌تان قبول کنیم، در نصّ است، می‏گوییم نخیر چاره داریم. شما با چه چاره‏ای انجیل را قبول کردید؟ دلیل عقل، با همان چاره هم این قسمت را ردّ می‏کنید، می‏گوید انجیل مسیح نیست. این یک قسمت که به آن استدلال می‏کنند.

قسمت دوم، صفحه 96 که خیلی بدبخت‏تر از این است، «تصاریح الانجیل» هل إن هناك تصاريح في الإنجيل حول التثليث: الأسقف» اسقف، البتّه این حوار کتابی است، نه حوار حضوری، حوار حضوری هم هست، ولکن ما از کتاب‏ها این‌ها مطالبی که گفتند نقل می‏کنیم. «الأسقف‏: إذاً فماذا نصنع بتصاريح الإنجيل حول التثليث و كما تقول (الرسالة الأولى ليوحنا)» پنجم، آیه ششم الی هشتم. تصریح این است: «هذا هو الذي أتى بماء و دم يسوع المسيح» آب آورد و خون مسیح را آورد. «لا بالماء فقط بل بالماء و الدم و الروح هو الذي يشهد لأن الروح هو الحق. فإن الذين يشهدون (في السماء) هم ثلاثة» در آسمان سه خدا هستند، این‌طور می‏گویند. «الآب والكلمة والروح القدس» در کلّ انجیل غیر از اینجا ما نداریم، اینکه آب و ابن و روح القدس دائماً می‏گویند و به آن آب و تاب می‌دهند، فقط در کلّ اناجیل مزخرفه مختلفه متناقضه مجهوله فقط این را ما داریم. «فإن الذين يشهدون (في السماء) هم ثلاثة (الآب و الكلمة و الروح القدس)» آب به خدای پدر می‏گویند، کلمه هم مسیح است و روح القدس هم… «و هؤلاء الثلاثة هم واحد» همین بس است، «والذين يشهدون في الأرض هم ثلاثة) الروح و الماء و الدم و الثلاثة هم واحد» پس قضیه دوبله شد، هم در آسمان معرکه سه‌تاست هم در زمین معرکه سه‌تاست، در زمین معرکه سه‌تاست، روح مسیح و آب و خون، این سه‌تا یکی است، یکی سه‌تاست، در آسمان هم آب، ابن، روح القدس. چرا از آسمان تنزّل کرد و به زمین آمد؟ در آسمان بود دیگر.

ما در اینجا هم ایراد اصلی داریم که اگر تمام این به عنوان وحی نقل شده است در انجیل، قابل قبول نیست، چون بر خلاف صریح عقل است و بر خلاف غیره. ولکن مطلبی قبل از این داریم، مطلب قبل از این است که ما اینجا نوشتیم که «المناظر: كلا! فإنَّ ما بين الهلالين» اینهایی که من نقل کردم، بعضی بین الهلالین است. آنهایی که بین الهلالین است، در اصلِ انجیل نبوده، بعد درست کردند. کما اینکه در کتاب مقدّسی که من دارم که از مهم‏‏ترین کتاب‏های مقدّس تورات و انجیل است که همه به آن اعتماد می‏کنند و خصوصیات خاصّی دارد که در هیچ کدام نیست، در آنجا نوشته، الآن برای شما نقل می‏کنم. «ميزات هذه النسخة كما يلي: الكتاب المقدس اي كتب العهد القديم و الجديد- معاريف عمومية نظارت جليلة» کذا کذا کذا «و قد ترجم من اللغة اليونانية- طبع في المطبعة الأمريكانية في بيروت سنة 1906» الآن 1992 است، از 1906 تا الآن خیلی گذشته است.

ما به استناد حرف خودشان می‏خواهیم حرف بزنیم، می‏گوییم اوّلاً سند این حدیث غلط است، ثانیاً خود این حدیث غلط است. حدیثی که هم سندش غلط است و هم متنش غلط است بی‌پدر و مادر است دیگر. می‏گویم این عبارت، این آیه بی‌پدر و مادر است، هم سندش غلط است هم خودش. خودش که قبلاً گفتیم، امّا سند، آنهایی که سندی هستند، ما این‌طور نوشتیم: «كلا! فإنَّ ما بين الهلالين: الآب …- إلى- هم ثلاثة) لا بوجد في أقدم النسخ» حتّی آب، این آب را که أب کردند، عبارت این بود دیگر: «هذا هو الذي أتى بماء و دم يسوع المسيح. لا بالماء فقط بال بالماء و الدم.» تا اینجا که مطلبی نیست. «و الروح هو الذي يشهد لأن الروح هو الحق» اگر اسم خدا را روح می‏گذارید هو الحقّ، با اسم کاری نداریم. «فإن الذين يشهدون (في السماء)» «فی السّماء» اصلاً در این کتاب نیست، «فی السّماء» بین الهلالین است. «هم ثلاثة» هم ثلاثة قبول، «فانّ الّذین یشهدون هم ثلاثة» سه نفر شهادت می‏دهند، چه کسانی هستند؟ نگفته چه کسانی هستند. اینجا گفته «فی السّماء»، «فی السّماء» دروغ است، «فی السّماء»‌ جعل است. آن وقت ثلاثه را باز جعل دوم «(الآب والكلمة والروح القدس وهؤلاء الثلاثة هم واحد. والذين يشهدون في الأرض هم ثلاثة)» تمام این عبارت که خواندم، تمامش بین الهلالین است و جعلی است، طبق تصریح خود این کتاب مقدّس. چیزی که خود بزرگان شما نوشتند و می‌گویید ملحق است و مبهم است، چطور روی آن استدلال می‏کنید، چطور عاجز شدید و ماندید؟

«فتصريحة التثليث هناك إلحاقية مقحمة» مقحمه یعنی در انجیل چپاندند، اقحام به این معناست. «زيدت بأيدي المثلثين وكما يقول بذلك كبار المحققين» خیلی‏ها این حرف را می‏گویند، حالا می‏گویم‌ مثل چه کسانی. «من علماء الإنجيل مثل كريسباج و شولز و هورن المفسر الإنجيلي الکبیر رغم تعصبه فی الحفاظ علی الأناجیل» خیلی متعصّب است که اناجیل چنین است، ولی مع ذلک می‏گوید این کشک است. «حیث یقول هذه الجملة الحاقیة يجب حذفها عن الإنجيل» ایشان می‏گوید «يجب حذفها» با اینکه خیلی اصرار دارد بر اینکه انجیل… «و تبعه جامعوا تفسير هنيري، و إسكات، و آدم كلارك، ثم إكستائن و هو من أعلم علماء- التثليث و مرجعهم حتى الآن لا ينقل في هذه العبارة في رسالاته العشر التي كتبها حول هذه الرسالة» آن هم که مرجع همه‏شان و کلفت‏‏تر از همه‏شان است، این را اصلاً نقل نکرده‌ است. «رغم أنه ممن أسَّس أساس التثليث» آدمی که اساس تثلیث درست کرده «الغریق یتشبّث بکلّ حشیش» باید به هر چیزی تمسّک کند. مثل حاجی نوری در فصل الخطاب، بستان المذاهب، دبستان المذاهب، دبیرستان المذاهب، به این چرندیات تمسک کرده، برای اینکه اثبات کند که قرآن تحریف شده است. این بدبختی است دیگر، ولیکن این بدبختِ مانند حاجی نوری، البته حاجی نوری بدتر از اینها بوده، چون آنها…


[1]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن و السنة، ج ‏21، ص 320؛ بصائر الدرجات، ج‏ 1، ص 196 (با اندک تفاوت)

[2]. اخلاص، آیه 3.

[3]. انعام، آیه 101.