تفسیر آیاتی از سوره اعراف
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
بحث در آیه شرک است که در سوره مبارکه اعراف است، آیه 189 به بعد «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرينَ * فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فيما آتاهُما فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ * أَ يُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ * وَ لا يَسْتَطيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ» (اعراف، آیات 189 تا 192) با یک مقدمهای وارد بحث پیرامون این آیه مبارکه میشویم.
نظرات نسبت به آیات گوناگون است، چه نظرات غیر مسلمانها که معلوم است، کسانی که میخواهند از آیات مقدسات قرآن، مستنداتی برای ضلالتهای خود و یا ابطال وحی قرآن بیاورند، نظرات آنها نظرات مستقیمهای نیست طبعاً، یک بغض و عنادی که در قلب دارند، چشمهای آنها را و افکار آنها را و دلهای آنها را از دیدار حق چنانکه هست میپوشاند و مطالب را وارونه میبینند و وارونه استدلال میکنند. احیاناً مسلمانها نیز اینچنین، مسلمانان در صورتی که در آیات مربوطه دقت نکنند، مطالبی که از این و آن در مغز آنها آمده و پرورش یافته است، آنها را در مغز خود نگه میدارند و با دیدهای پر از مطالب این و آن و گیرودارهای از این و آن به آیات نظر میکنند. در بُعد اول طبعاً بعد تکذیب قرآن شریف است از طریق کفار که میخواهند با خود آیات، آیات را رد کنند، با قرآن علیه قرآن در برابر تصدیقکنندگان قرآن استدلال کنند و قیام کنند. بُعد دوم، کسانی که محب شریعت قرآن هستند و اگر مطالبی را از این و آن میشوند، دقت در آیات، با دیده بسیار روشن و مغز خالی از حرفهای این و آن نمیکنند، روی این جهت لکه ابرهایی بر آیات مقدسات قرآن به نظر آنها میرسد و برای حفظ وحی قرآن به فکر توجیه میافتند که بر خلاف نص و یا بر خلاف ظاهر بعضی از آیات که مورد استدلال دشمنان قرآن است میافتند. این راه نیز غلط است، راه اول غلط و راه دوم نیز غلط، بلکه راه دوم غلطتر است.
راه اول بیراهههایی است که کفار و مکذبین قرآن میپیمایند و استدلالاتی به خیال خودشان از خود آیات مقدسات قرآن، علیه قرآن میکنند. وضع طبیعی کفر تکذیب است و مخصوصاً اگر کفر عمق پیدا کند و با حمق خودش بماند، حق را با چهره باطل و باطل را با چهره حق نمودار میکند. اما دسته دوم که مسلمان هستند بر حسب آیات مقدساتی که مسلمانها را امر به تدبر و تذکر و تفکر و تعقل در قرآن کرده است، اینها حداقل خطوه اولی را برنمیدارند و قدم اول را نمیپیمایند، دقت در خود آیه از لحاظ لغوی و ادبی و فصاحت و بلاغت در بُعد اول و در آیات دیگر که همگام و همپیام است با آیه مورد بحث، عجولانه نظر نمیکنند، بدون مقدمات شایسته آنچه در افکار منحرفان بوده است و یا در افکار مسلمانانی که دقت در آیه مورد بحث نکردهاند بوده است، در مغزهای خود نگه میدارند و نظر میکنند به آیات، گرچه با آن اشکالات عظیمی که کفار کردهاند نیست، اما تهماندههایی، انحرافاتی و تاریکیهایی و ابرهایی بر چهره خورشید درخشان قرآن در ذهن آنها هست و روی محبت میخواهند که بر خلاف آنچه استدلال شده است علیه قرآن، قرآن را توجیه کنند و این توجیه غلط است. افکار خود را توجیه کنند، قرآن وجیه است. قرآن از نظر لغت و از نظر ادبیات صرف و نحو و از نظر بلاغت و فصاحت در بالاترین قله وجاهت و نورانیت و درخشش است. بنابراین توجیه کردن قرآن معنا ندارد.
در یک معنا که قرآن را توجیه میکنند، مثلاً گفته میشود که مراد از نص این آیه، غیر از نص است یا مراد از ظاهر این آیه، غیر ظاهر است؛ چون بر خلاف چنین و چنان است، بنابراین توجیه میکنند، نص را به غیر نص و ظاهر را به غیر ظاهر برمیگردانند و این خلاف عقیده ثابته کل مسلمانهاست که قرآن «بَیانٌ لِلنّاسِ» (آلعمران، آیه 138) است و «تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ» (نحل، آیه 89) است و نور است در مقام روشنبیانی قرآن شریف در بالاترین قله اعجاز بیانی است، نه فقط از نظر دلالت، بلکه از نظر دلالت و از نظر مدلول و از نظر موافقت معانی با فطرتها و عقلها و زندگیها هر چه ترقی کنند و هر چه هم وسعت جهانی داشته باشند، الی یوم القیامة الکبری قرآن چنین است. پس همانطور که دسته اول که کفارند و نظرشان به آیات، نظر خطأ و کفرآمیز است، دسته دوم که مسلمانها هستند، نظرشان فسقآمیز است یا روی تقصیر یا روی قصوری که میتواند برطرف بشود.
نظر سوم این است: ما که معتقدیم این کتاب، کتاب وحی خالص است، کم و زیاد ندارد، هم تنزیل مفردات آیات مقدسات، وحی است و هم ترتیب، وحی است. نه یک کلمه و نه یک اعراب و نه یک نقطه از غیر وحی نیست و همچنین ترتیب این آیاتی که نزولش مانند تألیفش نیست، تألیفش مانند نزول، به وحی حضرت اقدس الهی است. بنابراین به جای آن کار اشتباه که فضاحت بار میآورد و این قرآن که بر حسب عقیده اصلی ما مسلمانها بر بالاترین قله روشنبیانی است، بر خلاف ظاهر یا بر خلاف نص، توجیه میکنند که توجیه نیست، بلکه تقبیح قرآن است، به جای اینها باید که افکار خود را توجیه کنیم. از نظر لغت قرآن، از نظر ادب قرآن، از نظر اعجاز قرآن، در بالاترین بُعد فصاحت و بلاغت دقت کنیم.
راه این است که ما یک اثبات داشته باشیم و یک نفی، در حقیقت به تعبیر دیگر کلمه لا اله الا الله باید در تمام افکار ما نقش داشته باشد، پذیرشهای ما، تصدیقهای ما، تکذیبهای ما، در اصول معارف، در فروع احکام، در قصص قرآن و در همه چیز. لا إله، افکار مخلتفه إن قلت و قلتها را اگر در فکر است، از فکر بزداییم پاک کنیم فکر را از آنچه که گفتهاند و میگویند و تفکر کردهاند، تضادات افکار کفار و یا حتی مسلمانان که بر محور صحیح روی آیات دقت نکردهاند، لا اله؛ برود کنار، الّا الله؛ جنبه ایجاب. باید لغات قرآن را تحکیم کرده باشیم، کلید فهم اولیه قرآن لغت قرآن است، اگر ما لغت قرآن را که عربی است نمیدانیم یا درست نمیدانیم یا کج میدانیم، ما حق نداریم که با این مفتاح و کلیدی که معوج است، یا ناجور است یا جاهلانه است، ابواب معارف قرآن را به روی خود و دیگران بگشاییم، غلط است. اول لغت قرآن است، بعداً تفکر در آیات مقدسات قرآن است. یکی از تکهکلامهای قرآن «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها» (محمد، آیه 24) و «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ» (قمر، آیه 17) «أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ» (بقره، آیه 44)، «وَ لكِنْ لاَ تَشْعُرُونَ» (بقره، آیه 154) «أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ» (انعام، آیه 50) «إِنَّ في ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيدٌ» (ق، آیه 37) این روزنامه نیست، کتاب فکر است. بارها عرض کردم و اینجا، جایی است که باید عرض کنم. این میشد که خداوند متعال تمام دقایق و اسرار و لطایف و حقایق اصلیه را به زبان ساده روزنامهای بیان کند و قرآن ده برابر و بیست برابر بشود. اما چند اشکال داشت، یک اشکالش این بود که مکلفان عادت میکردند به فکر نکردن، دقت نکردن. بهترین مربی و بهترین معلم و استاد کسی است که مواد فکری را درست بیان کند، روشن بیان کند، اضلال و مشکلی در تعبیر از مقصود اصلاً نباشد، ولکن مواد اصلی مطلب و ریشهها و ضوابط و اصول مطالبی را که میخواهد القاء کند بگوید، بعد مجال تفکر از برای بینندگان و خوانندگان قرار بدهد. یک مرتبه است که عبارت طوری است که گنگ است، اصلاً مجال تفکر نیست، این غلط است، این غلط اندر غلط است. گاه عبارت عادی و ساده است، گاه اشتباه میشود، این هم غلط است. گاه عبارت در بیانگری مقصود صددرصد است، نورِ صددرصد است، روشناییِ صددرصد است، بیان حقیقیِ صددرصد است، اصلاً گیجی و گنگی و ابهام و اجمالی در تعبیر وجود ندارد، اما مطالب بسیار ریشهدار و عمیق و پایدار و تودار و باطندار و دارای اشارات و لطایف و حقایق است.
اینجا مجال تفکر است، مجال دقت است. خداوند خواسته است که مکلّفان به قرآن شریف در طول خط رسالت محمدیه (ص) الی یوم القیامة الکبری خواسته است که مواد فکری قرآن را که اصالت صددرصد دارد، بگیرند و بعد روی این آیات فکر کنند، دقت کنند تا آنجا که میشود. هنگامی که از امامرضا (ع) سؤال میکنند که شما قرآن را در چند مدّت یک بار میخوانید؟ فرمود: سه روز معمولاً، عرض کردند ما یک روزه هم میتوانیم بخوانیم. فرمود: نه، من در آیات فکر میکنم، دقت میکنم. ثقل اصغر برای اینکه خود را برساند به ثقل اکبر فکر میکند، چون این آیات الهی است، همانطور که الله نهایت ندارد، آیات الله هم نهایت ندارد، هر قدر فکر کنند و دقت کنند، رقایقی است، حقایقی است، نکاتی است که حتی معصومین (ع) یکی از کارهایشان این است. وقتی ابن عباس از رسولالله (ص) سؤال میکند این «وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً» (مزمل، آیه 4) یعنی چه؟ ما چه میگوییم؟ اهل لفظ و قرائت میگویند لفظ را خیلی زیبا ادا کن. کاری به معنا نیست، اما رسولالله (ص) چون رسول به معنا و حقیقت هستند و لفظ، راه است و پل است، میفرماید: «وَ حَرِّكُوا بِهِ الْقُلُوبَ» (بحار الأنوار، ج 89، ص 215) دلها را حرکت دهید با قرآن، نه فقط فکرها را.
بر حسب روایت امامصادق (ع) «الْعُقُولُ أَئِمَّةُ الْأَفْكَارِ وَ الْأَفْكَارُ أَئِمَّةُ الْقُلُوبِ وَ الْقُلُوبُ أَئِمَّةُ الْحَوَاسِّ وَ الْحَوَاسُّ أَئِمَّةُ الْأَعْضَاءِ» (بحار الأنوار، ج 1، ص 96) قلبهای انسانها مرکز انسانیت انسانها است، قلبهای انسانها نسبت به عقول امامت دارند و پیشوایی دارند و اصالت و مقتدا بودن دارند. عقول پیشوایان افکارند، بر مبنای عقل تفکر میشود کرد. افکار پیشوایان حواس هستند و حواس پیشوایان اعضا هستند. رسولالله (ص) فرمود: «وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً» یعنی «وَ حَرِّكُوا بِهِ الْقُلُوبَ» تحریک قلب بعد از تحریک فطرت و عقل و فکر است و بعد به قلب میرسد و مرکز فرماندهی کل قوای انسانیت انسان عبارت است از قلب، اندرون وجود انسان، اندرون روح انسان. روح انسان یک اندرون نخست دارد و یک اندرون اخیر و بینهما متوسطات. اندرون نخست روح انسان «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» (روم، آیه 30) که عقلها و فکرها از فطرتها دریافت میکنند با دستی و از شریعتها دریافت میکنند با دستی دیگر. اندرون دوم که آخرین اندرون است، قلب است و بعد بین فطرت و قلب عقل است، فکر است، صدر است، لبّ است. مراحل متواصله متعالیه افکار انسان، اول بر محور فطرت بعد بر محور شریعت.
رسولالله در پاسخ این پرسش ابن عباس فرمودند: یعنی «وَ حَرِّكُوا بِهِ الْقُلُوبَ» قرآن برای تحریک گوشها نیست، تحریک چشمها نیست، فقط تحریک فطرتها و عقلها و سینهها نیست، فقط تحریک زندگیهای ظاهری و جسمانی نیست. «حَرِّكُوا بِهِ الْقُلُوبَ» اگر قلوب انسانها به سوی حق حرکت پیدا کند، حرکت راهوار پیدا کند و حرکت صحیح بر مبنای آیات مقدسات قرآن پیدا کند، امواجی از نور از برای انسان ایجاد میشود و فرموده حق سبحانه و تعالی «يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ» (انشقاق، آیه 6) ملاقات معرفتی، ملاقات عبودیتی. سالک الی الله قلبش، فکرش، فطرتش، عقلش، همه چیزش با هم ادغام شدهاند در سلوک الی الله، ولکن این سلوک الی الله زاد و راحله میخواهد. زاد و راحله سلوک الی الله، کتاب الله است «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لاَ تَفَرَّقُوا» (آلعمران، آیه 103) «فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ» (زخرف، آیه 43) «وَ الَّذِینَ یمَسِّكُونَ بِالْكِتَابِ وَ أَقَامُوا الصَّلَاةَ إِنَّا لَا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ» (اعراف، آیه 170)
پس مرحله سوم دارای دو جنبه لا اله و الا الله است. لا اله: این عینکهای زرد و سرخ و سیاه را از چشم و از دید و دیده خود بردارید، خالی کنید قلب را از آنچه راه صحیح حقیقت نیست، از قیل و قالها و از إن قلت و قلتها و از اعتراضات و از لکههای ابرهایی که بر افکار و دلهای ما نشسته است نسبت به حقایق مقصوده قرآنیه سلب کنیم. بعد ایجاب است. مرحله ایجاب، مرحله لغت قرآن، ادب قرآن، فصاحت قرآن، بلاغت قرآن، دقت در آیات قرآن، تدبر در آیات قرآن، هر آیهای را در سه بُعد تفکر کنیم. بعد اول بعد خودی، ببینیم این آیه از نظر لغت و جملات و الفاظ چه میگوید. بُعد دوم: آیات قبل و بعد در چه موضوع است. چون ترتیب تمام آیات به اراده الهی است، اینطور نیست بر خلاف آنچه بعضی گمان میکنند که آیات به هم ربط ندارد. آیات کمال ارتباط را در ابعاد گوناگون دارد، توجیه نمیخواهد، ما باید افکار خود را توجیه کنیم، خود را خالص کنیم، نورانی کنیم و مخصوصاً یکی از راههای اثباتی تفکر در قرآن اضافه بر اصطلاح لغت و اصطلاح ادب و اصطلاح فصاحت و بلاغت، تقوی الله است «وَ اتَّقُوا اللَّهَ» این «وَ اتَّقُوا اللَّهَ» در قرآن شریف ابعاد گوناگون دارد. «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ» (بقره، آیه 282) «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً» (انفال، آیه 29) چون کتاب، کتاب نور است و اگر انسان بخواهد به انوار مرادات حق سبحانه و تعالی برسد، دو ابزار ایجابی لازم دارد، ابزار سلبی طرد آنچه منافی است، دو ابزار ایجابی: یک ابزار ظاهری لغت و ادب و فصاحت و بلاغت، این آیه با آن آیه، آیه قبلی، آیه بعدی، آیات دیگر که سه بُعدی است که بُعد اول در خود آیه فکر کردن از نظر الفاظ، بُعد دوم در آیات قبل و بعد، چون ترتیب الهی است. بُعد سوم: کل آیاتی که راجع به موضوع این آیه بحث میکنند، چون از یک گوینده است و از یک نور. این مرحله قشری و ظاهری است و مرحله باطنیاش، تقوی الله است. اول نوری که ما در خود ایجاد میکنیم، نور ظاهری است، نور ظاهری علوم اصطلاحی لغت و ادب و غیره.
و دومین مرحلهای که از جنبه اثباتی ایجاد میکنیم نور تقوی است. هر قدر تقوای ما بیشتر باشد، نورانیت ما زیادتر، حجب بیشتر برطرف میگردد. این حجابها، حجابهای عن قصورٍ و عن تقصیرٍ است. حجابهای گناهها و غفلتها و تغافلهاست که ما را از انوار مرادات حق سبحانه و تعالی دور میکند. این مرحله دوم، ولی ما هنوز اندر خم یک کوچهایم. از نظر لغت هم توجه نمیکنیم، همینقدر که گفته شد بله فلان آیه «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ» (فتح، آیه 2) یعنی «ذَنْبُ أُمّتِكَ»، روایت دارد: «ذَنْبُ أُمّتِكَ». روایت درست میکنیم «ذَنْبُ أُمّتِكَ». این دوستی خاله خرسه است! «عن فلان عن فلان لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ» یعنی «ذَنْبُ أُمّتِكَ». اگر امت پیغمبر بزرگوار گناه کردند، آیا این فصاحت است که خداوند گناهان امت را نسبت به پیغمبر بدهد؟ ذنبک یعنی ذنب امتک، نه آقا! ذنب را بفهم یعنی چه؟ در لغت گیرید! ما هنوز اندر خم یک کوچهایم. لغت را مراجعه کن، قرآن حداقل کتاب لغت نیست؟! مرجع تمام گنگیهای ما خود قرآن شریف است که برطرف میکند از نظر لغت، از نظر ادب و غیره. اشکالاتی که دیگران بر قرآن میکنند، کفار یعنی روی کفر و تاریکی در چند جهت است، اشکالاتی که در نظر ما مسلمانها نسبت به آیاتی میرسد، تناقضاتی تضاداتی ابهاماتی اجمالهایی، روی این است که راه را درست نپیمودیم، حتی راه ظاهری را، قشر ظاهری که لغت است ما نپیمودیم. اگر من عرض کنم ادعا نیست، ملاحظه خواهید فرمود که چنین است و ملاحظه فرمودید که یک نقطه در قرآن شریف، یک حرکت، یک زیر و زبر، یک جلو و عقب بودن آیه در قرآن شریف نه بر خلاف لغت است، نه ادب است، نه فصاحت است، نه بلاغت است، نه برخلاف فطرت است، نه عقل است، نه حس است، نه فعلیه است، نه آینده، این را من فقط روی ایمان عرض نمیکنم، روی ایقان و اتقان و روی طریق ظاهری و باطنی.
اگر استاد حداد بیروتی که رئیس مطارنه بیروت است و رئیس علمی و روحانی خاورمیانه مسیحیت است که محور در لبنان است و در جونیه لبنان، چهارده کتاب بر ردّ قرآن مینویسد، از عناد دشمنان استفاده کرده است که خود از آنهاست و از جهالت ما استفاده کرده است. آیه ضد آیه، قرآن ضد قرآن. اگر ما از راه صحیح لغت حداقل وارد شویم، قشنگ جواب او را میدهیم کما اینکه دادهایم.
از جمله آیاتی که مورد بحث است همین آیه مبارکه 189 و به بعد سوره مبارک اعراف است. آقایان اشکال چه میکنند؟ مسیحیها و همچنین یهودیها میگویند شما معتقدید که انبیا معصوم هستند و مخصوصاً پس از رسالت، پس از نبوت، اگر در کتاب تورات ما نسبت به آدم عصیانی ذکر شده است، عصیان است اما شرک نیست، اما در قرآن شما که بر حسب نص خودش «وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ» (مائده، آیه 48) حافظ است نسبت به تمام وحیهای الهیه و غلطگیری میکند نسبت به کتب سابقی که تحریف شده است، پس این آیه چیست؟
استدلال را من عرض میکنم و بعد ببینید جواب از خود آیه است یا نه؟ این مهمترین روشنبیانی است که اگر دشمنی، کوری، نادانی، خرفتی استدلال کند به آیهای بر ضد آیه، استدلال کند به آیهای بر ضد قرآن، این بالاترین روشنبیانی است که اگر درست به آیه بنگریم خود آیه جوابگوی ایراد است. بارها شده است، مثلاً استاد حداد در کتاب التوارة امام القرآن، القرآن نسخة عربیة من الاحدین، این ترجمه تورات و انجیل است. ایشان میگوید: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً» (اعراف، آیه 158) میگوید این ناس، عربها هستند، برای اینکه «لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها» (انعام، آیه 92) میگویند: عرب هستند. یا «لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذيرٍ» (قصص، آیه 46) یا «قَوْماً لُدًّا» (مریم، آیه 97) میگویند: عرباند دیگر. از آنجا آورده است که محور دعوت محمد (ص) این ام القری و ما حولها است و عربها هستند. بعد به این آیه که میرسد «قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَميعاً» (اعراف، آیه 158) میگوید: ناس عربها هستند.
ما اینجا به حدّاد جواب میدهیم «یا حدّاد هل انت عربی أم غیر عربی» عرب است «و هل انت من الناس ام من النسناس؟ اذا انت من الناس فلتشملک شریعة الناس «يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَميعاً» و اذا انت من النسناس، فما بال النسناس بکتاب الناس؟» این عرب است، خیلی هم عرب قوی، آنقدر این کتاب را قوی نوشته است، آنقدر عبارت از نظر فصاحت و بلاغت قوی است که مرحوم صاحب الذریعه مرحوم شیخ آقابزرگ تهرانی یک موقع من میرفتم مکتبه ایشان، اول که رفته بودم نجف، در آن هجرت هفده ساله، کتاب نداشتم، میرفتم مکتبه ایشان و کتاب میگرفتم و آنجا مطالعه میکردم. یک روز فرمودند که یکی از بزرگان علمای مسیحی چهارده کتاب به نفع قرآن نوشته است، گفتم: من دیدم به نفع قرآن نیست، به ضرر قرآن است. گفت: این ادبیاتش مرا گیج کرده است. گفتم: بله، این عبارت خیلی عبارت عالی و محترم است، احترام میکند، پیغمبر اسلام چنین و چنین و چنین، ولی یک جا میگوید دیوانه است، یک جا میگوید فلان، یک جا میگوید از تورات نقل کرده است. بعد کتابها را که من درست مطالعه کردم، فرمودند من میخواستم که به علامه بزرگوار طباطبایی (رض) –آن وقت حیات داشتند- به ایشان بگویم جواب بنویسند، ایشان فرصتی ندارند، میشود به شما بگویم جواب بدهید؟ گفتم مشغول جواب هستم المقارنات و عقائدنا و رسول الاسلام.
این حدّاد چه کار کرده؟ ما در تمام آیاتی که ایراد کرده است، از خود آیه جواب دادیم، جای دیگر نرفتیم، از خود آیه. این شأن ما نیست، شأن قرآن شریف است. به جای اینکه ما بیاییم توجیه کنیم آیه را بر خلاف نص، بر خلاف ظاهر، نخیر خودمان را توجیه میکنیم. از جمله آیات همین است، به این آیه استناد میکنند که این اثبات شرک میکند از برای آدم «هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ» ظاهر مطلب در ذهنها هم همین است، اگر سابقه ذهنی هم بر مطلب صحیح دارید، چیز دیگری است، ولی ظاهر مطلب این است که ظاهر غیر مستقر «هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ» نفسٍ واحدة چه کسی است؟ این «کُم» چه کسانیاند؟ «کُم» کل انسانها. کل انسانها از نفس واحده آفریده شدهاند. چه کسی است؟ آدم اول دیگر؛ چون سرسلسله کل این نسل عبارت از آدم اول است، بر حسب صریح آیات دیگر از قرآن شریف «هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ» و بعد: «وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها» از این نفس واحده، زنش را و همسرش را خداوند جعل کرد. بعد «لِيَسْكُنَ إِلَيْها» تا آن نفس واحده که مرد است، مذکر است، سکونت پیدا کند به سوی این زن که مانند او انسان خلق شده است. «فَلَمَّا تَغَشَّاهَا» وقتی که این مرد با زن درآمیخت «حَمَلَتْ حَمْلاً خَفيفاً فَمَرَّتْ بِهِ» یک بار سبک و خفیفی این زن پیدا کرد، آبستن شد، باردار شد «فَمَرَّتْ بِهِ» رفت سراغ کار خودش، به دنبال اینکه این حمل بزرگ شود و فرزندی متولد گردد.
«فَلَمَّا أَثْقَلَتْ» وقتی که بارش بزرگ شد و نزدیک زاییدن است «دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما» چه کسی؟ همان نفس واحده و زوجها. میگویند همان آدم و حوا دیگر، تا اینجا که اینطور است. «فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرينَ» این آدم و حوا بر حسب آنچه اینها گمان کردهاند، به خدا عرض کردند که اگر فرزند صالح به ما بدهی ما شاکر خواهیم بود، شکرگزار خواهیم بود. اینجا روایتی جعل کردند آقایان که بله، آدم و حوا بچههایشان میافتاد، کج بود، مرده بود، چه بود، چه بود، بعد با شیطان قرارداد کردند که اگر شیطان میتوانی یک کاری بکنی که بچه ما سالم دربیاید، اسمش را میگذاریم عبدالحارث، که حارث یکی از اسماء شیطان است. شیطان هم این کار را کرد و بچه سالم درآمد. این را جعل میکنند.
– عبدالشمس هم دارد.
– اینجا در این روایت عبدالحارث است. «لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرينَ * فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً» (اعراف، آیات 189 و 190) وقتی که خداوند فرزند صالح به اینها داد «جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فيما آتاهُما» (اعراف، آیه 190) معاذالله این آدم و حوا برای خداوند شرکایی قرار دادند در این انسان که تا وقتی گیر بودند خدایا، خدایا و ناله، وقتی بچه سالم درآمد، گفتند خدا چیست؟ این آثار دیگر است، فعالیتهای دیگر است، کسان دیگر است، دواست، داروست، دکتر است، من هستم، چنین و چنان. کما اینکه این طبیعت انسان کلاً اینطور است. «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ» (عنکبوت، آیه 65) و آیات دیگر.
- – [سؤال]
- شرک است دیگر. «جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فيما آتاهُما فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ» خدا بالاتر است از آنچه شریک برای او قرار میدهند. بقیه میگویند نص آیه یا ظاهر مستقر آیه این است که این آدم و حوا در حالی که پیغمبر بودند، چون نبوت آنها بعد از هبوط الی الارض است، ما اضافه میکنیم مطلب را که اگر بخواهد خیلی قوی بشود، قشنگ قویاً برطرف بشود. اینها بعد از هبوط الی الارض دارای فرزند شدند و بعد از هبوط الی الارض، آدم پیغمبر شد. در حال پیغمبری، در حالی که خدا او را اصطفاء کرده است و پیغمبر کرده است «جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فيما آتاهُما فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ».
بعد آیاتی دنبالهاش «أَ يُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ» (اعراف، آیه 191) پس این شرک واقعی است، نه اینکه حاج آقا کربلایی و دکتر و این حرفها نیست، نخیر شرک واقعی است. «فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ * أَ يُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ * وَ لا يَسْتَطيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ * وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَتَّبِعُوكُمْ سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ * إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» (اعراف، آیات 190 تا 194) دنبالهاش را ببینید: «إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ * أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها قُلِ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ كيدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ * إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحينَ * وَ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ» (اعراف، آیات 194 تا 197) ببینید تمامش راجع به شرک است. صحبت این نیست که فلان کس و یا فلان کس مؤثر بودند. «وَ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَطيعُونَ نَصْرَكُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ * وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ» (اعراف، آیات 197 و 198) الی آخر. این آیهای که آقایان میخواهند استدلال کنند بر اینکه بر حسب قرآن آدم و حوا برای خداوند شرکایی قائل شدند، به حساب روایتی که اینها نقل میکنند.
چون فرصت نیست من چند جملهای را از اعتراض اینها عرض میکنم «الجمعية الرسولية الأمريكية وفرية الشرك على آدم زعم دلالة القرآن» اینها اینطور میگویند «في رواية إسلامية أن آدم سمَّى أحد أولاده» (عقائدنا، ص 319) ببینید روایت چقدر ارزش دارد. روایتی که مدام به آن میچسبیم و برای خاطر روایت قرآن را بعضی وقتها کنار میگذاریم معاذالله. «و في رواية إسلامية أن آدم سمَّى أحد أولاده الأوّلين عبد الحارث، خوفاً من أن يقتله الشيطان» شیطان اولاد قبلی را میکشت، اینها برای اینکه این اولاد را نکشد، قرارداد کردند با شیطان که اسم این فرزند عبدالحارث باشد تا شیطان نکشد. «كما قتل أولاده الأوّلين، مع أنه…»
- در مورد آدم اگر اینها بخواهند چیزی بگویند، هابیل و قابیل اصلاً مشهورند.
- همه این حرفایی که میزنیم، آنوقت آیه را باید چه کار کنیم؟ باید فکر کنیم «مع أنه معدود عند المسلمين من الأنبياء أولي العزم» این هم دروغ است. آدم که اولوالعزم نبوده است. «فأطاع الشيطان و صدَّقه وكذَّب المولى وطمع في الخلود». روی الفاظ آیه توجه بفرمایید، به تفسیر هم مراجعه کنید الفرقان را. بنده در اینجا در عقائدنا مفصلتر نوشتم و هیچ تحمیلی نیست، اگر هست بفرمایید، بلکه به عکس هم هست. اینکه این «جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ» آدم و حوا باشند، تحمیل است، هم لفظی است و هم معنوی، حتی لفظی. ما اگر از نظر ادبی چشمهایمان را باز کنیم میفهمیم که آنچه را اینها گفتهاند به عنوان اعتراض چند شرط دارد که همهاش غلط است، غلط لفظی، غلط لغوی، غلط ادبی، غلط معنوی، از جمله مؤنث را مذکر کردن، مذکر را مؤنث کردن، تثنیه را جمع کردن، جمع را تثنیه کردن. چهار، پنج جهت است که اگر این چهار، پنج جهت غلط درست باشد، از نظر ادبی و یا معنوی و یا هر دو، آن وقت افترای اینها درست است.
بنابراین مطلب به خود اینها برمیگردد و آیه را وقتی انسان درست دقت کند صحیحاً، نه از نظر لطایف و اشارات و حقایق که لطایف و اشارات برای اولیا و مخلصین است و حقایق برای انبیاء، نخیر، از نظر ظاهر انسان درست فکر کند. و چرا این برای ما مشکل شده است؟ برای اینکه ما عادت کردیم به حرفهای دیگران، مطالب دیگران، بینش ظاهری بدون دقت، توجه نکردن و همینطور روزنامهوار، اضافه بر این روزنامهوار نگاه کردن حرفهای دیگران را در مغز پروراندن و جلوه دادن. و لذا خیلی از مواقع هست که وقتی به اشخاص گفته میشود که قرآن در این حکم اینطور میگوید، میگوید خیر، نمیشود. آقا «حُرِّمَ»! میگوید: علما هر چیزی گفتند. آقا «حُرِّمَ»! میگوید علما گفتند «وَجَبَ»، پس «وَجَبَ» است. این به معنی است که قرآن از پستترین کتابها و از بیمعرفتترین اشخاص هم معاذالله پایینتر باشد، چرا؟ برای اینکه قرآن شریف اصلاً در حوزههای امت اسلامی و در حوزههای اصلی اصلاً وجود ندارد، ما طلبههایی سراغ داریم که قرآن نمیخوانند، فضلایی سراغ داریم که نمیرسند قرآن بخوانند تا چه رسد مطالعه کنند. یکی میگفت من قرآن را میخوانم، کفایه را مطالعه میکنم، گفتم به عکس کن؛ قرآن را مطالعه کن و کفایه را بخوان یا نخوان.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».