جلسه چهارصد و سی و هشتم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

روح

جایگاه روح و نفس

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».

سرجمع بحوثی که در این جلسات راجع به روح و نفس داشتیم، مختصراً عرض می‌شود و بعد تتمّه بحث. نفس انسانی و یا روح انسانی با سایر جهاتش که فطرت است و عقل است و لبّ است و صدر است و قلب است و فؤاد است، هم وحدت دارند و هم کثرت دارند. وحدت دارند؛ چون همه در عمق روح هستند با درجات و مراتب. کثرت دارند؛ چون جایگاه‌های آن‌ها احیاناً فرق دارد و صفات آن‌ها نیز با هم فرق دارد. در بُعد وحدت صحبت کردیم و در بُعد کثرت نیز اشاره می‌کنیم. جایگاه فطرت و عقل و لب در اندام انسانی مغز است و با هم متلائم و متوافق و متتابع هستند. جایگاه صدر و قلب و لب صدر انسان است، سینه انسان است.

-‌ [سؤال]

-‌ نخیر، در مرحله دوم جایگاه صدر و قلب و فؤاد سینه انسان است. پس مغز جسم جایگاه سه‌تای اوّلی است و صدر جسم و سینه جسم جایگاه سه‌تای دومی است. اعمق اعماق بُعد اوّل به عنوان زیربنا عبارت از فطرت است و بعد لب و بعد عقل. و اعمق اعماق بُعد دوم عبارت از فؤاد است، بعد قلب، بعد صدر. صفاتی را که قرآن شریف از برای فطرت و عقل و لبّ و صدر و قلب و فؤاد ذکر کرده است، بعضی‌ها بین این شش‌تا مشترک است و بعضی‌ها اختلاف دارد و کم و زیاد دارد و البتّه تعابیر و توصیفات قرآنی روی حساب صد درصد علم مطلق الهی است و مانند اسماء و توصیفات دیگران که علم آن‌ها محدود است و مطلق نیست و یا جاهل هستند در مراحل جهل، نیست. بلکه بر مبنای علم مطلق و رحمت مطلقه در قرآن شریف، این صفات متفاوت و یا متوافق ذکر شده است. بر حسب بررسی دقیق و عمیقی که در آیات مقدّسات قرآن راجع به صفات قلب شده است که جایگاه قلب در صدر است، «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتي‏ فِي الصُّدُورِ»[1] و قلب که جایگاه آن صدر است، خود آن جایگاه لبّ است و با هم تشابه دارند.

صفات حسنای قلب 24تا است و صفات قبیحه قلب 42تا است. برحسب آنچه در آیاتی که صفات حسنه و صفات سیّئه قلب را ذکر کرده است. صفات حسنای قلب: سلیم، منیب، مطمئن، مربوط، «لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها»[2] مثلاً راجع به سلیم: «إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ‏»؛[3] منیب: «بِقَلْبٍ مُنيبٍ‏».[4] مطمئن که جای اطمینان قلب است و قلب جایگاه اطمینان است که بحث کردیم. ربط: «لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها» که قوم موسی است که قلب که مربوط به رحمت و عنایت رب باشد، از تزلزل و از وحشت و دودلی خارج است. ولکن قلبی که مربوط به رحمت و تأیید و عنایت حق نباشد متزلزل است. تقوا، تقوا از صفات قلب است، از صفات صدر نیست. حتّی از صفات لب نیست، کما اینکه عرض کردیم. از صفات عقل نیست، از صفات فطرت نیست. تقوا از صفات قلب است. بصیرت، بصیر، «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتي‏ فِي الصُّدُورِ» بصیرت کار قلب است، بصر کار چشم است. بصیرت از صفات صدر و عقل و فطرت نیست، بلکه بصیرت از صفات قلب است.

سکینه، آیاتی که سکینه را ذکر کرده است، سکینه مربوط به قلب است. رأفت و رحمت. طهارت: «أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ»[5] و آیات دیگر. الفت: «وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ».[6] جای لین قلب است. خشوع، فقه، تقلّب. قلب اصلاً از تقلّب است، یعنی دگرگونی. یا دگرگونی سلوک إلی الله است در مراتب و درجات کمال یا دگرگونی سلوک إلی الشّیطان است در درکات نفس. بغی «وَ لِتَصْغى‏ إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ»[7] از این‌ دو صغی استفاده می‌کنیم که قلب گوش دارد. یا گوش دارد حرف خیر را می‌شنود که مربوط به قلب مؤمن است یا گوش دارد که حرف شر را می‌شنود که مربوط به قلوب کافره است. «وَ لِتَصْغى‏ إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» کسب: «ولکنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ»[8] این کسب که فعل است، این فعل هم در بُعد خیر است که کسب خیر قلوب است که فرماندهی خیرات است و هم در بُعد کسب شر است و این کسب اعم است از کسب قبل یا کسب بعد.

-‌ [سؤال]

-‌ همین را می‌خواستم عرض کنم. کسب در اختصاص عمل نیست، بلکه کسب علم. کسب علم، کسب عقیده، کسب اخلاق، کسب فطرت صحیحه، کسب عقل صحیح، کسب لبّ صحیح و کسب صدر صحیح تمام از مکاسب قلب است و همچنین کسب نیّت صحیحه، کسب اعمال صحیحه، این‌ها تمام مربوط به کسب است. تعمّد: «وَ لكِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ»[9] البتّه این آیه درباره مذمّت کسانی است که قلب‌های آن‌ها تعمّد شر دارد، ولکن در مقابل تعمّد خیر هم استفاده می‌کنیم. پس قلب یا تعمّد شر دارد یا تعمّد خیر. این تعمّد از صفات صدر و مافوق صدر نیست. زین، زینت «وَ زَيَّنَهُ في‏ قُلُوبِكُمْ»[10] و از این آیاتی که راجع به زینت قلب بحث است. این زینت قلب که قلب فرماندهی اصلی اعمال انسان‌ها است، فرماندهی ماقبل الاخیر است، بلکه اسوه است و پشتوانه است، یا زیّنۀ شیطان است «وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ»[11] یا زینۀ رحمان است «وَ زُيِّنَ ذلِكَ في‏ قُلُوبِكُمْ»[12] که تزیین در قلب داده بشود یا تزیین شر به صورت خیر است یا تزیین خیر به صورت شر است که هر دو شر است. یا تزیین خیر به صورت خیر است و تزیین شر به صورت شر است که از شر پرهیز و به خیر توجه کند. وَجَل: «وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»[13] ترس مربوط به قلب است. مربوط به صدر و عقل و فطرت و لب نیست. فتنه، فتنه هم مربوط به قلب است در بُعد خیر آن و هم در بُعد شر آن. چون «وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً»[14] فتنه خیر مربوط به قلب است و فتنه شر هم مربوط به قلب است. اخبات «فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ»[15] اخبات یعنی چه؟ اخبات یعنی خاکسار شدن. شتر را می‌گویند اخبات کرد. وقتی که سر خود را به زمین زد، این اخبات است و لغت اخبات هم به همین معنا است؛ یعنی فروتنی کامل. حالا فروتنی قلب و خاکساری قلب یا در برابر حق خاکسار است، این اخبات خیر است یا در برابر شر و شیطان خاکسار است، این اخبات شر است. لین، نرمی. فقه که فوق علم است. فقه و تفقّه عبارت است از ترتیب دادن اموری که واضح است و بیّن است برای رسیدن به امری که غایب است و غیر بیّن است.

این‌ها صفات خیّره قلب است و صفات شرّیره قلب هم در مقابل بیان می‌شود. ولی این صفاتی که عرض کردیم، این 24 صفت کلاً صفات خیّره قلب است، بعضی از آن‌ها مقابل دارد. مقابل، سلیم: لا سلیم. منیب: لا منیب. مطمئن: مضطرب. مربوط به حق: مربوط به باطل. تقوا: طغوا. بصیر: اعمی. سکینه: مضطرب. رأفت: شقاوت. طهارت در مقابل نجاست. الفت: نزاع. لین: خشونت. خشوع: لا خشوع. فقه: نافهمی. تقلّب خیر در مقابل تقلّب شر. صغی خیر در مقابل صغی شر. کسب: کسب خیر در مقابل کسب شر. تعمّد خیر: تعمّد شر. زینت، زینت خیر: زینت شر. اباء خیر: اباء شر. وجل، فتنه، اخبات، لین، فقه، این‌ها در بُعد خیر و در بعد شر هستند، بعضی‌ها ولکن بعضی‌ها فقط در بُعد خیر هستند.

امّا 42 صفتی که مربوط به صفاتِ شرّیرۀ محضۀ قلب است. چون صفات 24گانه در بُعد اصلی صفات خیّره قلب بود و بعضی‌ها در بُعد مقابل صفت شرّیره قلب. قلب غلیظ است، قلب باید رقیق باشد. اگر قلب انسان رقیق نباشد، خیرات را نمی‌پذیرد. جای محبّت و جای رأفت و لطف و عنایت نیست. حقایق را نمی‌پذیرد. مریض: قلبی که دارای مرض است، مرض قلب عبارت از این است که قلبی که وعی حق ندارد. مثلاً انسانی که بیمار است، احیاناً شکر به دهان او تلخ است؛ یعنی آن مزه حقیقی را نمی‌فهمد. همچنین قلبی که سلیم است و سالم است، حقایق چنانکه هست وارد بر قلب می‌شود. ولکن وقتی قلب بیمار است، کافر است، تاریک است، قساوت دارد، اگر خیر وارد در این بشود تبدیل به شر می‌شود. اگر یقین عقل وارد بشود، تبدیل به شک می‌شود.

«مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ»[16] «كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ» قلبی که متکبّر است، نه قلب شخص متکبّر، قلبی که متکبّر است، قلبی که جبّار است. ختم، غفلت، طبع، اثم، «آثِمٌ قَلْبُهُ»،[17] عماء، کوری قلب «بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ»[18] این‌قدر این قلب در جنگ مضطرب بود که قلب‌ها به حنجره‌ها رسید. یعنی جان آن‌ها داشت بیرون می‌آمد. «اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ»[19] اشمئزاز کار قلب منکَر است و کار قلب منکِر است. قلبی که سلیم باشد و مطمئن باشد و ایمان داشته باشد، اشئمزاز از حق ندارد. در مقابل باطل هم اضطرابی که او را از طمأنینه خارج کند، ندارد. اقفال، اقفال قلب و همچنین راجفه. اقفال، راجفه، صغی، قساوت، غُلف، ضیق، عجله، حسرت، قسوت، اکنّه، غیظ، ریبه، نفاق.

سرجمع این صفات شرّی که از برای قلب است، تقریباً یک مرادفاتی دارد، یک غیرمرادفاتی. مرادفات آن: مثلاً ختم و طبع و اقفال و غلف و ضیق و قسوت و اکنّه و غیظ و ریبه و نفاق و شدّت و غمره و رِین «كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ‏»[20] این مکاسب‌ انسان‌های منحرف است که قلب را چرکین می‌کند و چرکین شدن قلب از مکاسب قبلی و مکاسب بعدی است. مکاسب قبلی، مکاسب بر خلاف فطرت و بر خلاف عقل و بر خلاف لب و بر خلاف مصالح صدر، بر خلاف علم و فکر، قبلی و بر خلاف نیّت صحیح و بعدی: اعمال ناشایستی را که انسان می‌کند، هم اعمال درونیِ انسان و هم اعمال برونی انسان اگر شر باشد، ریشه شیطانی داشته باشد، «كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ» بُعد دوم: متکبّر، جبّار، غافل، مرعوب، عاصم، اعمی، «اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ» راجفه، صغی إلی الشّر، کسب شر، تعمّد شر، رِین شر.

 -‌ یکی از اسماء خداوند جبّار است.

-‌ منتها جبّارِ خدا با جبّار انسان فرق دارد. جبّار خدا جبّار الخیر است؛ یعنی شکسته‌ها را می‌بندد. شکسته‌ها را، نادرستی‌ها را، ناسالم‌ها را سالم کردن این جبّار است، جبّار خیر است. یک مرتبه جبّاری است که شکسته‌ها را شکسته‌تر می‌کند یا شکسته‌ها را نادرست می‌بندد. شکسته دست را به پا می‌بندد، شکسته پا را به سر می‌بندد، شکسته بستن فرق می‌کند. کما اینکه وقتی کسی جایی را خراب می‌کند، گاه برای آباد کردن خراب می‌کند، گاه برای خراب کردن خراب می‌کند. آباد را خراب می‌کند یا خراب را آباد می‌کند. پس جبّار در خدا با جبّار در شیطان فرق می‌کند. مثل خَمر، خمر آخرت عقل را قوی می‌کند و خمر دنیا نفس امّاره بالسوء را قوی می‌کند.

حالا این صفات گوناگون که از برای قلب است و از برای صدر است و از برای لب است و از برای عقل است و از برای فؤاد. فؤاد: از برای فؤاد هم صفات خیّره‌ای است که ما هشت صفت جمع کردیم و صفات شرّیره که ده صفت است. صفات خیّره «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏»[21] یک «ما كَذَبَ» داریم و یک «کَذَبَ». فؤاد که آخرین مرحله عمقی وجودی انسان است که بعد از قلب است و فؤاد در قلب جایگزین است، چنانکه قلب در صدر جایگزین است. همه دارای افئده هستند. بر حسب آیات شانزده‌گانه فؤاد همه دارای افئده هستند. «وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ»[22] کلّ مکلّفین دارای فؤاد هستند، دارای قلب هستند، دارای صدر هستند، دارای عقل هستند، دارای فطرت هستند، ولکن کلّ مکلّفین دارای لب نیستند. چون لب چنانکه عرض کردیم، لب خالص عقلی است که سالک إلی الله و سالک إلی الخیر است.

سؤال: از جمله صفاتش «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى» فؤادِ پیغمبر کذب نگفته است. «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى‏»[23] در این رؤیتی که خداوند خبر می‌دهد، خبر می‌دهد که پیغمبر «رأی الرّب»، در معراج رؤیت رب با بصیرت کامله برای پیغمبر حاصل شد که:

از آن دیدن که غفلت حاصلش بود               دلش در چشم و چشمش در دلش بود

«ما كَذَبَ» دروغ نگفته. کسانی هستند که ادّعایی می‌کنند، ولکن دروغ است. ادّعای دریافت غیرمرئی می‌کنند یا غیرمرئیِ مطلق یا مطلق غیرمرئی، ولکن دروغ است. اشخاص را می‌باورانند. اشخاص زودباور و ساده‌لوح باور می‌کنند. ما امام زمان را با چشم دیدیم، از او سؤال کردیم. ما امیرالمؤمنین را نه در برزخ، بلکه در بیداری دیدیم، ما چنین دیدیم، چنان دیدیم. ما خدا را دیدیم، ما خدا شدیم. أنا الحق، «أنا هو و هو أنا» این‌ها کذب است. کسانی که ادّعای رؤیت بصری کنند کاذب هستند. کسانی که ادّعای رؤیت بصیرتی کنند و بصیرت آن‌ها کامل نیست، کاذب هستند، نسبت به حق. کسانی که ادّعای رؤیت امام زمان را کنند، همین‌قدر که ادّعا ‌کنند، باید تکذیب کرد. برای اینکه ما دستور داریم که «من ادعى الرّؤية فكذّبوه» کسی که ادّعای رؤیت کرد، او را تکذیب بکنید. چرا ادّعای رؤیت می‌کند؟ این مرض دارد ادّعای رؤیت می‌کند. ادّعای رؤیت می‌کند که امام زمان را دیدم، فلان مطلب را از او سؤال کردم، این‌طور جواب داد، نفی، اثبات. تناقض در رأی معصوم ایجاد می‌شود. بله، کسی که رؤیت امام زمان کرد، رؤیت جسمانی و رؤیت روحانی و سرّ و علنی با حضرت داشت، این مربوط به خود او است از اینکه بیان کند، نقل کند.

این «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى» که اعمق اعماق روح رسول الله (ص) که فؤاد است، که شعله نور است، که تمام نور است، اصلاً ظلمت ندارد، نه ظلمت حجاب ظلمت دارد و نه ظلمت حجاب نور دارد، در آن مرحله که «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى‏ * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏»[24] از خود هم بی‌خود شد، از خلق الله کلاً بی‌خود شد و از خود هم بی‌خود شد، در این‌جا «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى * أَ فَتُمارُونَهُ عَلى‏ ما يَرى‏»[25] ممارات می‌کنیم، محاجّه می‌کنیم که پیغمبر خدایش را در بُعد امکان دیدن که رؤیت بصیرت بود، دید؟ «أَ فَرَأَيْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّى‏»[26] شما خدایان خود را که لات و پات و عزّی است با چشم سَر می‌بینید، ولکن پیغمبر خدا را با چشم سرّ ندیده است؟! این «ما كَذَبَ» بُعد اعلای صدق رؤیت بصیرتی حق برای رسول الله است. در مقابل کسانی که کاذب هستند. کسانی در کلّ ابعاد وجود خود کاذب هستند. لسان آن‌ها کاذب است، عقل آن‌ها کاذب است، صدر آن‌ها کاذب است، قلب آن‌ها، فؤاد آن‌ها کاذب است، عمل آن‌ها کاذب است. «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ»[27] اصل این‌ها مربوط به فؤاد است.

مسئول: «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً»[28] گاه سمع و بصر و فؤاد که سلوک إلی الله دارد مسئولیت را قبول می‌کند، از صفات خیر است، مسئول است. گاه مسئولیت را زیر پا می‌گذارد، نه سمع و نه بصر و نه فؤاد، مسئولیت حق را قبول نمی‌کنند، بنابراین دو بُعد است. یک بُعدِ مسئولیت خیر که مسئولیت را انجام می‌دهد و مسئولیت را ایفا می‌کند. «وَ يَوْمَ يُناديهِمْ فَيَقُولُ ما ذا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلينَ»[29] «فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلينَ‏»[30] هم رسل مسئولیت دارند، هم مرسلٌ إلیهم. هم از رسل سؤال می‌شود، هم از مرسل إلیهم. اگر اجابت و جواب، جواب صحیح باشد و روی صدق و صفا باشد، این مسئولیت، مسئولیت فؤاد است، مسئولیت خیر است. و اگر مسئولیت را در بُعد عقیده‌ و عمل و علم انجام ندهند و در بُعد سؤال بعد الموت بلاجواب خواهند بود، این مسئولیت را انجام نداده و تبدیل به شر خواهد شد.

-‌ [سؤال]

-‌ منتها سؤال رسل، سؤال تکذیب و تأنیب نیست، سؤال اظهار حق است. «ما ذا أَجَبْتُمُ» آن‌ها جواب می‌دهند: «قَالُوا…». چون سؤال گاهی سؤال استعلام است، گاه سؤال تکریم است، گاه سؤال تأنیب و تقبیح است.

فارغ؛ قلب فارغ. فارغ و غیر فارغ. «لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا»[31] این قلب او فارغ است، در قرآن داریم، آیه آن را به یاد ندارم. «لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها» قلب مادر موسی فارغ بود. یعنی چه؟ یعنی فارغ بود از ذکری که به او طمأنینه بدهد. چون فراغت دو بُعد است؛ یا فراغت از کلّ حق است یا فراغت از کلّ باطل است. اگر قلب انسان فارغ و خالی و تهی از کلّ باطل‌ها باشد، این مستقیماً سالک إلی الله است. اگر از حق فارغ باشد و پر از باطل باشد، فارغ إلی الشّیطان است ولکن قلب مادر موسی بینابین بود. ایمان داشت، اطمینان داشت ولکن فرزند یگانه او را که بردند و در آب انداختند، برای اینکه خداوند او را نجات بدهد، این قلب او فارغ شد. یعنی قلب او تکان خورد. قلب او فارغ شد، یعنی خالی شد از آنچه مربوط به قلب او بود. موسی به قلب مادر خود ارتباط کامل داشت. او فارغ شد. ولکن «لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها». اگر ما این قلب فارغ را که ارتباط کامل با موسی داشت و ارتباط او با در نیل افکندن تا اندازه‌ای از دست رفت «لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها» وضع او ناخوشایند بود.

«لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ»[32] تثبیت فؤاد. فؤاد چون گاه متزلزل است، گاه ثابت است در برابر حق. خداوند می‌گوید: «لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتيلاً» ما این قرآن را بر تو می‌خوانیم، هم محکم آن را، هم مفصّل آن را. آیه در بُعد مفصّل است. «لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ» فؤاد پیغمبر ثبات داشت. تمام مراحل قبل از فؤاد ثبات دارد. منتها این ثبات حد ندارد. کما اینکه ایمان حد ندارد، معرفت حد ندارد، حدّ نهایت ندارد، ثبات قلب هم همین‌طور است. گاه مضطرب است إلی الشّر، گاه مطمئن است الی الخیر. اطمئنان قلب إلی الخیر مربوط به معرفة الله و عبادة الله و طاعة الله است. چون معرفة الله و طاعة الله حد ندارد. بنابراین همین‌قدر که قلب رسول‌الله به وحی و به عصمت ثبات دارد، کافی نیست، بلکه همین‌طور مرتّباً با وحی منفصل و وحی متّصل و عمل منفصل و عمل متّصل ثبات قلب رسول الله زیادتر می‌شود. «لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتيلاً» کم‌کم آیات را، مثل اینکه کم‌کم دارو را به انسان می‌دهند. انسانی که بیمار است یا صحیح است، ولکن محتاج به استراحت بیشتر است، کم کم داروها و غذاهایی را به او می‌هند که این بیماری او برطرف بشود و 120 سال زندگی کند.

ثبات قلب رسول الله با اینکه اثبت ثابتات قلوب است و اثبت ثابتات افئده است، مع ذلک به وسیله وحی قرآن، وحی مفصّل قرآن ثبات قلب بیشتر می‌شود. «لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتيلاً» و کذلک مراحل دیگر.

حالا فؤاد شر، فؤاد شر در مقابل کذب، مسئولیت، فراغ از حق، تزلزل، صغی إلی الباطل، تهوی. با هوای نفس آلوده شدنِ قلب. «وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ»[33] فؤاد یا چیز است یا ناچیز است. فؤاد چیز است در صورتی که مرتکن و مطمئن إلی الحق باشد، ناچیز است در صورتی که مرتکن و مطمئن إلی الهوی باشد و مراحل دیگر. ما بحث خود را تا اندازه‌ای این‌جا خاتمه می‌دهیم، ولیکن به مناسبت ولادت ولیّ امر (عج) عرایض مختصری داریم.

ثابتات وحی دارای مراحلی است. بعضی از ثابتات وحی مختلفٌ فیه است و می‌شود مختلفٌ فیه باشد. کما اینکه وحی تورات، وحی انجیل، وحی قرآن مختلفٌ فیه است، نباید مختلفٌ فیه باشد، ولکن مختلفٌ فیه است. ولکن بعضی از مطالب است که بخواهند و نخواهند و مختلف باشند یا مختلف نباشند، متّفقٌ علیه بین کلّ کتب انبیاء و سنن انبیاء و روایات و عقل و علم است و این قضیه مهدی (عج) چنین است. طول عمر حضرت مهدی (عج) و قیام جهانی آن حضرت به سیف و تشکیل دولت واحده اسلامی در عالم، از مطالبی نیست که فرض کنید فقط روایات شیعه داشته باشد، نخیر، روایات شیعه و سنی، آیات قرآن، آیات تورات -تورات اصل- آیات فروع تورات، اشعیاء، زبور، صفنیا و حتی آیاتی از کتب هندوها که در ثلث اخیر بشارات عهدین در حدود شصت صفحه بحث شده است.

-‌ [سؤال]

-‌ این عقل است، توهّم نیست. عقلاً این‌طور است، ولکن آیاتی که تقریباً بین کلّ کتب انبیاء متّفقٌ علیه است. کتبی که در دست ما است، کتب انبیاء که در دسترس ما است، آیاتی که متّفق علیه باشد، از این آیات به خوبی استفاده می‌شود که آینده اخیر مکلّفین و بشریت، آینده دولت واحده است. با آیات قرآن آقایان آشنا هستید، من فقط یک آیه برای شما می‌خوانم. «وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ في‏ مِلَّتِنا فَأَوْحى‏ إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمينَ ‏* وَ لَنُسْكِنَنَّكُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامي‏ وَ خافَ وَعيدِ»[34] به این آیه استدلال نشده است. از قوی‌ترین و دال‌ترین و پربهاترین آیات قرآن در بُعد اثبات دولت جهانی است. چون این آیه کلّ «الَّذينَ كَفَرُوا» را در صفی و کل رسل را در صفی دیگر، زمان خاص ندارد. کلّ زمان‌های کفر و ایمان و کلّ زمان‌های رسالات که به خاتم النّبیین ختم می‌شود، همه را در بر گرفته است. «وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ» «الَّذينَ كَفَرُوا» کفّار کلّ امم است، «رُسُلِهِمْ» هم رسل کلّ امم است. کفّار کلّ اممِ فرعی یا امم اصلی. امم اصلی که پنج امّت هستند، پنج رسول و رسل اصلی هم پنج رسول. امم فرعی، امم رسلی که در زمان اولیای اصلی امر و اولوالعزم‌ها نبودند. «وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنا» شما را از زمین خود خارج می‌کنیم، شما را طرد می‌کنیم، تبعید می‌کنیم. «أَوْ لَتَعُودُنَّ في‏ مِلَّتِنا» جواب: خدا فرمود: «لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمينَ» تمام ظالمین را هلاک خواهیم کرد. یعنی تمام ظالمین تاریخ که لغت سلبی آن‌ها در مقابل انبیاء طرد است و نفی سبیل «لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمينَ»، «لَنُهْلِكَنَّ» در دو بُعد: یا «لَنُهْلِكَنَّ» می‌کشیم، جان آن‌ها را می‌گیریم یا «لَنُهْلِكَنَّ» آن‌ها را از مقام سلب می‌کنیم. هر دو هلاک است. فلان نخست‌وزیر مُرد، هلاک شد. فلان نخست‌وزیر ساقط شد، باز هلاک شد. هلاکت شخص است و هلاکت شخصیت. اشخاص ظالمین و شخصیت‌های ظالمین کلاً هلاک خواهند شد، یک‌جا. به چه دلیل؟ «ثم لَنُسْكِنَنَّكُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ» بعد از سقوط شخص و شخصیت، اشخاص و شخصیت ظالمین، «لَنُسْكِنَنَّكُمُ الْأَرْضَ» همین ارض، ارض قیامت که نیست، صحبت این‌جا است. چون در عالم تکلیف این مقابله است. «وَ لَنُسْكِنَنَّكُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ» در روی همین زمین شما رسل را اسکان می‌دهیم «مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامي‏ وَ خافَ وَعيدِ».

پس آینده‌ای خواهد آمد که هم رجعت خواهد بود، رجعت اشرار، رجعت اخیار هم خواهد بود، این آیه راجع به رجعت اشرار است. رجعت اشرار خواهد بود که معارض با رسل بودند، و افناء آن‌ها، افناء شخصی و افناء شخصیتی خواهد بود و رسل کلاً زنده خواهند شد. اگر کلاً رسل زنده نخواهند شد، این‌ آیه تکذیب می‌شود. «ثم لَنُسْكِنَنَّكُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ» و آیات زیادی داریم که رجعت بالاستدعاء، رجعت بالاستعداد، رجعت «من کذّب تکذبیاً»، «مَنْ مَحَضَ الْإِيمَانَ مَحْضاً وَ مَنْ‏ مَحَضَ‏ الْكُفْرَ مَحْضاً»[35] این‌ها خواهد شد.

-‌ [سؤال]

-‌ «ثم لَنُسْكِنَنَّكُمُ» «کُم» چه کسانی هستند؟ رسل هستند. این رسلی که مهدّد شدند «ثم لَنُسْكِنَنَّكُمُ الْأَرْضَ» تمام این رسلی که مورد تکذیب و تهدید واقع شدند، تمام در ارض اسکان می‌شوند، در ارض تکلیف. بنابراین زمانی خواهد آمد که کلّ رسل رجعت می‌کنند و روایات فوق حدّ حساب است در بحار الانوار و غیر بحار الانوار که رسل کلاً رجعت می‌کنند و بحث رجعت و بحث مهدویت را قبلاً مفصّل بحث کردیم.

حالا نمونه‌ای از آیات عهدین. بیش از ده آیه تا پانزده الی بیست آیه از کتب انبیاء داریم. از جمله در زبور داود. «وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ‏»[36] آدرس آن: زبور، فصل 37، آیه 9 الی 34. این آیه در زبور داود تکرار شده است. ”زیرا که شرّیران منقطع می‌شوند. امّا متوکّلان به خداوند وارث زمین خواهند شد.“ همه شرّیران و همه متوکّلان به خداوند وارث زمین خواهند شد. ”و حال اندک است که شرّیر نیست می‌شود که هر چند مکانش را جستجو نمایی، ناپیدا خواهد بود.“ یا شخص او یا شخصیت او. رنگی و نمودی شرّیران در این زمان نخواهند داشت. ”امّا متواضعان وارث زمین شده، از کثرت سلامتی متلذّذ خواهند شد. شرّیر به خلاف صادق افکار مذمومه می‌نماید و دندان‌های خویش را بر او می‌فشارد. خداوند به او متبسم است چون که می‌بیند که روز او می‌آید. شرّیران شمشیر را کشیدند“ این تقریباً تکرار این آیه قرآن است. ”شرّیران شمشیر را کشیدند و کمان را چله کردند تا آنکه مظلوم و مسکین را بیندازند و کمان‌های ایشان شکسته خواهد شد.“ در برزخ که کمان ندارند، در دنیا است که کمان دارند. کمان‌های آن‌ها شکسته خواهد شد. یعنی وسائل حربی آن‌ها همه از بین خواهد رفت.

و در کتاب زند که کتاب مذهبی زرتشتیان است نیز اشاره به انقراض اشرار و ولایت و وراثت صلحا نموده، می‌فرماید: ”لشکر اهریمنان با ایزدان دائماً در روی خاکدان محاربه و کشمکش دارند و غالباً پیروزی با اهریمنان باشد، امّا نه به طوری که بتوانند ایزدان را محو و منقرض سازند، چه در هنگام تنگی از جانب اورمزد -یعنی خدا- که خدای آسمان است که ایزدان فرزندان اویند یاری می‌رسد و محاربه ایشان به هزار سال طول می‌کشد.“ البته هزار اشاره است. ”آن‌گاه فیروزی بزرگ از طرف یزدان می‌شود و اهریمنان را منقرض می‌سازند و تمام اقتدار اهریمنان در زمین است“ و إلی آخر.

و از جمله در کتاب حکّی نبی فصل 2، آیه 7: «وهر عستي ات كال هغويم و بائو حمدت كال هغويم و ملؤتي ات هبيت هزه كابود آمر يهواه صبائوت» ”تمامی امم را به هیجان می‌آورم و مرغوب همگی طوایف خواهم آمد.“ مرغوب همگی طوایف یعنی مرغوب کسانی که یهودی هستند، نصرانی هستند. تمام طوایف، حتّی زرتشتی هستند، طوایف بت‌پرست، طوایف خداپرست، مرغوب همگی طوایف خواهد آمد. ”و پر می‌کنم این خانه را از جلال، امر خدای لشکرهاست.“

و همچنین در کتاب صفنیای نبی، فصل 3، آیه 7: «كي آز إهبوح إل عميم سافاه برورا ليقروا كولام بشم يهواه لعابدوا شخم احاد»؛ آن وقت برمی‌گردانم به قوم‌ها لب پاکیزه. برای خواندن همه به نام خدای و عبادت کردن ایشان به یک نیایش.

این مطابق آیاتی از قرآن است که همه مؤحّد خواهند شد. البته ممکن است بعضی‌ها نصرانی، بعضی‌ها یهودی هم باشند، ولکن شرک و الحاد به طور کلّی از بین خواهد رفت. بر حسب آیه مبارکه «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ»[37] تا آخر. آیاتی هم هست که می‌گوید: بعضی از یهود و بعضی از نصارا با او خواهند بود. «فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ»[38] این یک آیه. «وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ»[39] دو آیه. بر خلاف آنچه در بعضی روایات است که یهود و نصارا از بین خواهد رفت، نخیر، کم‌رنگ خواهد شد، دعوت نخواهند داشت و افکار شرکی یهود و نصارا تا چه رسد به مشرکین و ملحدین از بین خواهد رفت.

بشارت دیگر. البتّه زیاد است. مثلاً در انجیل از حضرت مهدی (عج) به صاحب الدّار تعبیر شده است؛ صاحب خانه که از القاب حضرت مهدی است. حضرت مهدی هجده لقب دارند که از جمله القاب ایشان صاحب الّدار است. صاحب الدّار در چند جای انجیل است و صاحب خانه و فرزند انسان.

در انجیل متی آیه 25، 31، 34: ”آن حضرت را به نام فرزند انسان خوانده و می‌فرماید: چون فرزند انسان در جلال خود خواهد آمد، با جمیع ملائکه مقدّسه بر کرسی بزرگی خود قرار خواهد گرفت. همگی قبائل نزد وی جمع خواهند گشت و آن‌ها را از یکدیگر جدا خواهد نمود، چنانکه شبانی میش‌ها را از بزها جدا بنماید. پس میش‌ها را بر راست و بزها را بر چپ خود ایستاده خواهد نمود. آن‌گاه ملک به اصحاب یمین خواهد گفت: ای برکت‌یافتگان خدا، بیایید و آن مملکت را که از ابتدای عالم برای شما مهیّا شده، تصرّف نمایید.“

لفظ صاحب خانه هم در انجیل مکرّراً ذکر شده است که ما به عنوان اشاره برای آقایان عرض می‌کنیم. از جمله صفاتی که در زمان مهدی (عج) می‌شود «تَصْطَلِحُ فِي مُلْكِهِ السِّبَاعُ»[40] در کتاب اشعیاء، فصل 11، آیه 1 تا 9. ”و نهالی از تنه یسّی برآمده –یسّی پدر داود است- شاخه‌ای از ریشه‌هایش قد خواهد کشید“ تا ”گرگ با بره سکونت داشته، ببر با بزغاله و هم گوساله پروار با شیر جوان هم‌خوابه خواهند شد“ «تَصْطَلِحُ فِي مُلْكِهِ السِّبَاعُ» ”و طفل کوچک راعی کوچک ایشان خواهد بود و گاو با خرس خواهد چرید و بچّگان آن‌ها با هم خواهند خوابید و شیر مثل گاو کاه‌بن خواهد خورد و شیرخواره به سوراخ صاغر مار بازی خواهد کرد و کودکِ از شیر بازداشته شده دست خود را به مغاره افعی دراز خواهد نمود“ و از این قبیل.

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ».


[1]. حج، آیه 46.

[2]. قصص، آیه 10.

[3]. صافات، آیه 37.

[4]. ق، آیه 33.

[5]. مائده، آیه 41.

[6]. انفال، آیه 63.

[7]. انعام، آیه 113.

[8]. بقره، آیه 255.

[9]. احزاب، آیه 5.

[10]. حجرات، آیه 7.

[11]. نمل، آیه 24.

[12]. فتح، آیه 12.

[13]. انفال، آیه 2؛ حج، آیه 35.

[14]. انبیاء، آیه 35.

[15]. حج، آیه 54.

[16]. غافر، آیه 35.

[17]. بقره، آیه 283.

[18]. احزاب، آیه 10.

[19]. زمر، آیه 45.

[20]. مطففین، آیه 14.

[21]. نجم، آیه 11.

[22]. نحل، آیه 78.

[23]. نجم، آیه 13.

[24]. همان، آیات 8 و 9.

[25]. همان، آیات 11 و 12.

[26]. همان، آیه 19.

[27]. نور، آیه 40.

[28]. اسراء، آیه 36.

[29]. قصص، آیه 65.

[30]. اعراف، آیه 6.

[31]. قصص، آیه 10.

[32]. فرقان، آیه 32.

[33]. ابراهیم، آیه 43.

[34]. همان، آیات 13 و 14.

[35]. تفسیر القمی، ج ‏2، ص 131.

[36]. انبیاء، آیه 105.

[37]. نور، آیه 55.

[38]. مائده، آیه 14.

[39]. همان، آیه 64.

[40]. الإحتجاج (للطبرسی)، ج ‏2، ص 291.