تفاوت مشتبهات با متشابهات
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[1] این آیه مبارک از آیات متشابهات قرآن است. البتّه اینکه عرض میکنیم متشابهات، در نظره اولی است. آن کسانی که به طور سطحی با لغت قرآن آشنا هستند، گاه به آیهای از آیات نظره اولی میکنند؛ گاه نظره ثانیّه عمیقه میکنند در آیه با مراتب و درجاتی که این نظره ثانیّه دارد. در نظره اولی بعضی آیات محکمات هستند و بعضی آیات متشابهات. ولکن در نظره حقّه ثانیّه اگر به قرآن نظر بشود، یک دانه آیه متشابه در قرآن نداریم. وانگهی ما یک مشتبه داریم و یک متشابه. قسمتی از آیات قرآن محکمات است، «مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ»[2] و قسمتی هم متشابهات «وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ»، مشتبهات نیست، متشابهات است.
نوعاً کسانی که خیال میکنند قسمتی از آیات قرآن ظنّی الدّلالة است، به جای متشابهات، مشتبهات میگیرند، نخیر متشابهات است. تشابه بین دو آیه است یا بین دو سنخ آیه است یا بین دو لفظ است، دو جمله است، دو کلمه است، دو معنا است، دو عبارت است. آیات متشابهات آیاتی است که دارای لغات یا جملاتی است که تشابه دارد، همانند است با آیاتی دیگر و جملاتی دیگر و این لغات و جملات که تشابه دارند، ما از سه بُعد لغات استفاده میکنیم: یا لغت، اسم، وصف، فعل در انحصار خدا است، آن لغت و جمله و اسم و وصف محکم است و یا در انحصار خلق است، باز محکم است. یا نخیر، متشابه و مشترک است. یعنی لغت، اسم، وصف، فعل هم نسبت به خدا داده میشود و هم نسبت به خلق. مثلاً ید، جاء، علم، قدرت، مشیّت، وجود؛ این اسماء ذوات، اسماء صفات، اسماء افعال که مشترکة الاستعمال بین خالق و خلق است، اگر در خالق استعمال شود، متشابه بر خلق است. اگر در خلق استعمال شود، متشابه بر خالق است.
- [سؤال]
– «فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ»[3] مشیت است. حالا توجه کنید. البته این مطلب را کراراً عرض کردم، ولی باید کراراً عرض بشود چون مطلب بسیار مهم است، برای اینکه مشتبه با متشابه اشتباه میشود. حالا مثلاً لفظ الله، اسم ذات است و متشابه نیست. چون کس دیگر اسم الله ندارد. امّا لفط غفور، علیم، قدیر یا لفظ موجود یا لفظ جاء یا لفظ ید در استعمال شریک دارد. چون در استعمال شریک دارد، متشابه است. ولکن آیا متشابه، مشتبه است یا مشتبه نیست؟ متشابه مشتبه است بر کسانی که دقّت ندارند. دقّت در آیه و در مضمون کلمه با قرائن نمیکنند. امّا اگر در آیه دقّت کنند، اضافه بر برخورد نخستین، برخورد ساده اوّلین، برخورد ثانوی دقیق داشته باشند، هر قدر دقّت آنها در برخورد با آیه متشابه بیشتر بشود، تشابه آن زودتر و بهتر از بین میرود.
از بین رفتن تشابه دو راه دارد: یک راه مراجعه کردن به آیه محکمه که ناظر است به همان معنایی که آیه متشابهه میدهد و یک راه که راه قویتر و دقیقتر و نزدیکتر است، در خود آیه متشابهه دقّت کردن است. مثال: «وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا»[4] از آیات متشابهه قرآن است. ما یکی از سه حال را در برابر این آیه داریم: حال اوّل نظره سطحی عامیانه اوّلیه است که «وَ جاءَ رَبُّكَ» نمیفهمیم. در نظره اوّلیه «جاءَ رَبُّكَ» یعنی چه؟ یعنی خدا همه است؟ خدا رفت ندارد، آمد ندارد، مکان ندارد، زمان ندارد، محدود نیست که جاء در نظره اوّلیّه باشد. بنابراین حالت، حالت تحیّر خواهد بود. این را کنار میگذاریم، این حالت سلبی است.
دو حالت ایجابی دارد: حالت ایجابی اوّل که از برای کسانی است که نظره دقیقتری میکنند، نظره عمیقی میکنند و آن این است که… بله این آیه «وَ جاءَ رَبُّكَ» است، ولی آیه دیگر دارد: «جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ»،[5] «جاءَ رَبُّكَ» تشابه دارد؛ یعنی جاء ربک با جاء زیدٌ با جاء عمروٌ تشابه دارد. چون تشابه دارد، اینچنین انسان در نظره اولی خیال میکند که «جاءَ رَبُّكَ» به معنای جاء زیدٌ است، به معنای جاء عمروٌ است. ولکن وقتی که به آیه محکمه مراجعه کردیم که «وَ جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ» میفهمیم که مراد از «جاءَ رَبِّكَ»، «جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ» است. این نظره اولای اثباتی که موفّق است که آیه متشابهه را با آیه محکمه ارجاع میدهد.
نظریه ثالثی که نظره عمیقتر باشد این است که ما اصلاً به آیه محکم مراجعه نکنیم، بلکه در خود آیه متشابهه دقّت بکنیم. فرمود: «جاءَ رَبِّكَ» نفرمود جاء الله، پس این نظیر ربوبیّت است. ربوبیّت صفت فعل است. ذات خدا نظیر ندارد، اتیان ندارد، حرکت ندارد، حدوث ندارد، زوال ندارد. امّا صفت فعل خدا، خدا خلق میکند، إماته میکند، إحیاء میکند، رزق میدهد، مغفرت میکند و از این قبیل. صفات فعلی خدا صفات حادثه است. مانند تمام حوادث عالم که محدود هستند، بود دارند، نبود دارند، کمبود دارند، زیاد دارند، مجیء دارند، اتیان دارند، صفات فعل خدا اینطور است. مثلاً خداوند خالق است، خلق کرد. آیا این خلقِ خدا ازلیت دارد، سرمدیت دارد؟ نه، خلق حادث است. رزق میدهد، خلق میکند، مغفرت میکند و سایر بخشایشها و سایر عطیّات و رحمتهای رحمانیه و رحمتهای رحیمیه و ربّانیه.
«وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا * وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى»[6] «جاءَ رَبُّكَ» در چه مقامی است؟ اولاً ربوبیت حق در بخش تقسیم اوّلی دو بخش است: ربوبیت در عالم تکلیف و ربوبیت در عالم جزا. هر دو آنها مجیء دارد. ربوبیت در عالم تکلیف مجیء دارد برای کسی که مکلّف میشود. تا انسان مکلّف نشده است، قلم تکلیف بر او نیست و ربوبیت عالم تکلیف شامل حال او نیست و همچنین تا خداوند مکلّفی را خلق نکرده است، عالمی را خلق نکرده است، ربوبیت نه در عالم تکلیف است، نه در عالم تدبیر است، نه در عالم قضا است، نه در عالم تقدیر است؛ چون عالمی جز رب وجود ندارد.
بنابراین در تقسیم اوّلی –تقسیمات بعدی را عرض میکنیم- ربوبیت نسبت به عالم تکلیف و عالم جزا دو ربوبیت است: مجیء ربوبیت عالم تکلیف با مجیء مکلّف است که یوم التّکلیف و یوم الدّنیا است. ربوبیّت عالم جزاء مجیء عالم جزاء است. بنابراین «وَ جاءَ رَبُّكَ» قبل از قیامت مجیء ربوبیتِ جزای کلّی نیست و قبل از موت مجیء ربوبیّتِ جزای خاص نیست. در اینجا «وَ جاءَ رَبُّك» مجیء ربوبیت جزا در عالم قیامت است. چون «وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ» از این آیات نتیجه میگیریم که این مجیء، مجیءِ بُعد دوم ربوبیت عالم جزا است. چون ربوبیت عالم تکلیف یک ربوبیت است که عالم دنیا است، ربوبیّت عالم جزا دو ربوبیّت است: یکی عالم جزای خاص، هر کسی بمیرد در عالم برزخ. یک ربوبیّت عالم جزای عام است، عالم قیامت. آیات نظر به دومی دارد. «وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا * وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى» و تا آخر. بنابراین «وَ جاءَ رَبُّكَ» یعنی جاء ربوبیت عالم قیامت رب، نه، هنوز نبوده است. یعنی خداوند آیا جهنّمِ قیامت، بهشتِ قیامت، حسابِ قیامت، جزای قیامت همه اینها را آورده است؟ نیاورده است. پس «وَ جاءَ رَبُّكَ» یعنی «جاءت ربوبیّة ربک لعالم الجزاء یوم القیامة».
بنابراین ما آیات مشتبهات در قرآن نداریم، آیات متشابهات داریم و تشابه در دلالت قرآن، عدم دلالت، احتمال دلالت، ظنّیت دلالت، عدم قطع دلالت نیست. قطعی الدّلالة است، منتها قطعی الدّلالة بودن سه بُعد دارد: یک بُعد قطعی الدّلالة بودن، نظر سطحی است. نظر سطحی که به آیه میشود، اگر با نظر سطحیِ کسی که لغت عربی میداند و لغت قرآن را میداند، با نظر سطحی قطعی الدّلالة است. مثل «حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ»[7] این نظره اولی قطعی است.
قطعیت دوم آیه متشابه که ارجاع به محکم بشود، که «جاءَ رَبُّكَ» ارجاع بشود به «جاءً رَبِّكَ»، «إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحيطٌ»،[8] «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ»[9] و از این قبیل آیات محکمات که مجیء و انتقال و محدودیت و جسمانیت و مادّیت را از خدا سلب میکند. پس تشابه این برطرف میشود، با ارجاع به محکم قطعی میشود. پله سوم قطعی شدن نظره عمیقتر و دقیقتر در خود آیه مثل «رَبُّكَ» در «جاءَ رَبُّكَ»، «رَبُّكَ» در «جاءَ رَبُّكَ» این مجیء را معنی میکند که مجیء ربوبیت یوم الجزاء است. اضافه بر این چون «رَبُّكَ» الله است، الله که «رَبُّكَ» است و «رَبُّكَ» الله است، چون جسم نیست، محدود نیست، جسمانیت ندارد، زمان ندارد، مکان ندارد، بنابراین فاعل و مبتدا، خبر و وصف و صفت را معنی میکند. حتّی اگر جاءالله بود، چون میدانید الله مجیء و اتیان و زمان و مکان و حد ندارد، بنابراین جاء آن را تفصیل میکند، یعنی جاء تجرید میشود از مجیء بشری.
بنابراین یک دانه آیه در قرآن ظنّی الدّلالة نیست. سؤال: پس حروفات مقطّعه قرآن چیست؟ میگوییم حروفات مقطّعه قرآن اصلاً دال نیست، دلالت ندارد. برای اینکه حروف رمزی است. حروف رمزی رمز است بین خدا و «من یوحی إلیه» که پیغمبر است در بُعد اوّل و «من يُلهَم» که ائمّه معصومین هستند در بُعد دوم با تعلیم رسول الله (ص).
خوب برگردیم. «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[10] از آیات متشابهه قرآن است. با عطف نظر و توجّه به آن چیزی که دیروز عرض کردم و امروز باز اشاره میکنم. انسان که میخواهد نظر به قرآن بکند، نظر به آیهای از آیات بکند، مخصوصاً آیات متشابهات مانند آیه نور، بلکه و حتّی آیات محکمات، حتّی آیات محکمات قرآن تا چه رسد به آیات متشابهات قرآن که میتواند نظر بکند و بفهمد مراد خدا، معنایی که خداوند اراده کرده است گاه پیشفهمهایی دارد، گاه نفهمی دارد، گاه متوسط است. اگر انسان پیشفهمهایی دارد، مطالبی در نظر او اجتهاداً یا تقلیداً آمده است که از مسلّمات قطعیه عمومیه نیست، نظر خاص است. حتّی اگر قطع است، قطع خاص است. نظر است، نظر خاص است، اجتهادی باشد یا تقلیدی باشد، این مطلق نیست. البته اگر مطلبی را در نظر دارد که مطلق است و معصوم است عقلاً، فطرتاً، حساً، فکراً، این خود از مقدّمات فهم قرآن است. دلیل معصوم، مدلول معصوم. مقدّمه معصومه، ذیالمقدّمه معصوم. ما با نظری که نظر معصوم است، لغت معصوم، فکر معصوم، فطرت معصومه، عقل معصوم، آنچه همگان به آن اعتراف دارند و اگر هم کسی اعتراف ندارد عاقل نیست، محکوم به عقل نیست، با این وسیله و با این ابزار قرآن را میفهمیم.
ولکن اگر فکری دارد، مشکوک است، محتمل است، ظنّی است یا نظری است، قطعی است، ولکن قعطیّت کلّی و صددرصد عموم عقلاء و مفکران را ندارد، این پیشفهمی است که صلاحیت از برای تفسیر و فهم قرآن ندارد. «اللَّهُ نُورُ» نور سه بُعد دارد، سه معنا دارد، سه مصداق دارد. یک مصداق نور جسمانی و محسوس. نور خورشید، نور چراغ، نور آیینه. این مصداقی است که همگانی است. هر کسی چشم دارد، این مصداق همگانی نور را دریافت میکند. بُعد دوم: نور معنوی، علم، عقل، فطرت، هدایت، فهم، تدبّر، فکر. آنچه که محسوس نیست و ملموس نیست. نه با بصر محسوس است، نه با لمس ملموس است. از قوای پنجگانه حس بیرون است. نه شنیدنی است، نه چشیدنی است، نه دیدنی است، نه لمس کردنی است، اینها نیست. بلکه امری است درونی و امری است معنوی و باطنی. مادّه نیست، مادّی است. چون عالم خلق یا مادّه است و یا مادّی و فقط خدا است که لامادّه و لامادّی است. چنانکه مفصّلاً در بحث قبل راجع به روح بحث کردیم و تکرار نمیکنیم.
بنابراین نور در بُعد دوم، نور معقول است. در بُعد اوّل نور محسوس است به یکی از حواس، مخصوصاً حسّ بصر. در بُعد دوم نورِ معقول است. نور ایمان، نور عقل، نور علم، نور هدایت، نور معرفت، انواری که محسوس هستند، این نور دوم است. نور سوم، نور فوق عقل است. یک نور فوق عقل داریم، یک نور معقول داریم و یک نور محسوس داریم. نور فوق عقل؛ وجود خدا نور فوق عقل است. صفات ذات خدا، نورِ فوق عقل است. افعال خدا، نورِ فوق عقل است. سلب خدا، ایجاب خدا، ربّانیت خدا، رحمانیت او، رحیمیت او، غفوریت او، رازقیت او، همه نور فوق عقل است. یعنی ما دریافت احاطهای و سیطرهای بر هیچ بُعدی از سه بُعد اله نداریم. مخصوصاً بُعد ذات و بعضاً بُعد صفات ذات و بعضاً بُعد صفات فعل. این سه نور هست.
کسی که با آیه «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» برخورد میکند یا در بُعد اوّل مانده است که از نور، فقط نور محسوس میفهمد، این پیشفهم او کند است یا پیشفهم کُند است یا پیشفهم تند است. اگر پیشفهم کند است و فهم او، سمع او، بصر او، ادراک او، تعقّل او، منحصر به محسوسات است، او اصلاً درباره الله نمیتواند بحثی داشته باشد. فهمی، دریافتی، فکری، برخوردی نمیتواند داشته باشد. «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» برای کسانی است که الله را قبول دارند و الله مادّه نیست و الله مادّی نیست. کسانی که همه زندگی آنها و همه حیات آنها، حتّی در لغات، معرفتها، شناختها، دریافتها، برخوردها مادّه و مادّی است، اینها چطور میتوانند الله را بفهمند، نور الله را بفهمند؟ مثال: مانند کسی که در سراسر زندگی خود با کاه و یونجه ارتباط دارد. اصلاً طلا و زمرّد و برلیان نشنیده است. اگر زمرّد را ببیند، خواهد گفت: این سبزی از سبزیها است، اصلاً زمرد ندیده است، ربطی ندارد. و یا کسی که کار او در طول عمر با زمرّد بوده است، اصلاً سبزه ندیده است، کاه و یونجه ندیده است، این هم به عکس، این هم کاه و یونجه را میگوید این زمرّد درشت است، یونجه زمرّد درشت است.
پس بنابراین هر کسی که متوغّل و مشتغل در جریانی باشد صددرصد، جریانهای دیگر برای او مفهوم نیست. همچنین کسی که معرفت او، دید او، شنید او، لمس او، شناخت او، همه مادّه و مادّی و مادّی و مادّه است، اصلاً با ماورای مادّه و مادّی کاری ندارد، اگر نور خورشید بشنود، نور محسوس است. «اللَّهُ نُورُ» نور محسوس است. نور ایمان، نور محسوس است. نور معرفت، محسوس است. نور علم… بنابراین با این پیشفهم که از لفظ نور فقط نور محسوس را میفهمد، فایده ندارد.
پله دوم: او بیشتر از نور محسوس، نور معقول را میفهمد. نوری که در عقل جای میگیرد که نور علم است و معرفت است و ایمان است، اینها را میفهمد، این هم کافی است؟ نخیر، در بُعدی کافی است، در بُعدی کافی نیست. «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» در بُعدی که الله نور یعنی «اللَّهُ هَادُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» در این بُعد کافی است. برای اینکه هدایت امر معقولی است. هدایت امر محسوس نیست، امر معقول است. در بُعد دوم معنای آیات که عرض خواهیم کرد که «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» یعنی الله «هِدایَةُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» هدایت تکوینی، هدایت تشریعی و هدایت شرعی. به این معنا بله. ولکن اگر معنای سومِ نور مراد باشد که فوق العقل است. «اللَّهُ نُورُ» یعنی نور فوق العقل، نه نور محسوس، نه نور معقول. خداوند نور محسوس نیست. نورِ معقول نیست. نور فوق العقل است.
- [سؤال]
– تعبّداً نیست، حالا عرض میکنم. من ابتدای کلام هستم. مرحوم آقای بروجردی فرمودند: «بسم الله الرّحمن الرّحیم» یکی از علمایی که الآن مرجع است، گفت: آقا! گفت: در بسم الله اعتراض داری؟! ما هم فعلاً داریم بسم الله را عرض میکنیم. در «اللَّهُ نُورُ» اگر بُعد اوّل و اعمقِ معنا مراد باشد که مراد از نور، نور به معنای سوم، نور فوق العقل، ذات الله فوق العقل است، نور است، نور مطلق. صفات ذات او فوق العقل است، نور است. صفات فعل او، فوق العقل است، نور است. الله در مثلّث نور است. «يَا نُورَ النُّورِ يَا مُنَوِّرَ النُّورِ».[11]
کسی در پله دوم واقف است و فقط از نور، نورِ معقول میفهمد و نور خدا نه در بُعد نور ذات و نه در بُعد نور صفات ذات و نه در بُعد نور صفات فعل معقول نیست و تمام عقل است، این هم فایده ندارد. پس باید پله سوم را طی بکنیم. پله سوم چیست؟ نور، نور فوق العقل. ما یک ظلمت مطلقه داریم و یک نور مطلق داریم. ظلمت مطلقه و نور مطلق در برابر هم هستند «و بینهما متوسطات» ظلمت مخلوط با نور. نور مخلوط با ظلمت. خلایق تماماً، مخلوقات تماماً مخلوطی از ظلمت و نور هستند. در وجود خود، در صفات خود، در افعال خود، در درون خود، در برون خود، نقص دارند، کمال دارند. کمال دارند، نقص دارند. نقصِ مطلق نیست، چون نقص مطلق، عدم مطلق است. کمال مطلق نیست، چون کمال مطلق، وجود مطلق است.
پس در ظلمات مطلقه و نور مطلق ما بینهما داریم که خلیطی از نور و ظلمت است. نسبت به نور مطلق که تمام نور است، تمام رحمت است، تمام کمال است، نور مطلق اصلاً نقص ندارد، محدودیت، جسمانیّت، مادیّت، فقر، جهل اصلاً ندارد، ذات حق است در بُعد ذات نور، صفات ذاتی حق است در بُعد صفات ذاتی نور، صفات فعلی حق است در بُعد صفات فعلی نور. پس نور مطلق خداست. ظلمت مطلقه که اصلاً نور ندارد، وجود ندارد، هیچ ندارد، لاشیء محض است، عدم مطلق است. عدم مطلق چیزی نیست. عدم مطلق شیء نیست، لاشیء است. لاشیء مطلق، ظلمت مطلقه است. منتها لاشیء مطلق به چه معنا است؟ یک لاشیء مطلقِ ذاتی داریم و یک لاشیء مطلق فعلی داریم. مراد ما لاشیء مطلق ذاتی است؛ یعنی لاشیئی که نمیتواند شیء شود، محال است شیء شود. این شیء نیست و الّا مثلاً […] که وجود ندارد شیء است، چون قابل وجود است. امّا اجتماع نقیضین شیء نیست، چون قابل وجود نیست. ارتفاع نقیضین شیء نیست، چون قابل وجود نیست. آنچه مستحیل است ذاتاً شیء نیست، به هیچ معنا از معانی شیئیت. ذات مقدس حق شیء است به کلّ معانی الشیئیّة که مناسب است با غنای وجود، عدم محدودیت وجود و بینهما شیء است نسبتاً. شیئی که بالعفل شیء است، مخلوط است از ظلمت و نور. شیئی که بوده است معدوم شده است، مخلوط از ظلمت و نور. شیئی که بعداً خواهد بود، مخلوط از ظلمت و نور، شیئی که بعداً نخواهد بود، ذاتاً محال نیست، در حکمت محال است. مثل عنقا، مثل مرغ هزارسر، مرغ هزارسر محال نیست، ولی شیء است. چرا؟ برای اینکه امکانِ وجود دارد. امکان در بعد ذات دارد، امکان در بعد مصلحت و حکمت ربانی ندارد. این بحث را در کرامة القدرة در تفسیر بحث کردیم و قبلاً هم صحبت کردیم ولی حالا اشاره میکنیم، چون بحث آیه نور بحث بسیار مهمی است و آیات متشابهات بسیار بسیار مهم است.
«اللَّهُ نُورُ» ما اوّلاً در مفردات آیه باید بحث کنیم با تناسبی که مفردات با هم دارند، بعد جملات. الله، نور. یک مرتبه فقط «اللَّهُ نُورُ» است، یک بحث است. یک مرتبه «نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اگر «اللَّهُ نُورُ» به تنهایی باشد، میگوییم نور است ذات او، نور است صفات ذات او، نور است افعال او. ولکن «نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»، «نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» این حادث است، ذات خدا که حادث نیست، صفات ذات خدا که حادث نیست. صفات فعل خدا هم حادث است، ولیکن صفات فعل خدا که کلّ سماوات و ارض است، نه نور السماوات و الارض، صفات فعل خدا کلّ سماوات و سماواتیان، ارضیات و ارضیان و ما بینهما صفات فعل است. بنابراین یک مرتبه «اللَّهُ نُورُ» گفته میشود، یک مرتبه «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ».
اوّلاً نور چیست در ابعاد خود؟ مراد از سماوات و ارض کدام است؟ آیا غیر از سماوات و ارض کائنی غیر الله داریم یا نه؟ طبعاً از آیات قرآن استفاده میکنیم که سماوات و ارض تعبیر است عن الکون کلّه، از کون حادث به طور مطلق تعبیر به سماوات و ارض میشود.
- [سؤال]
– ولکن نور چون مصدر است و مثلاً «زیدٌ عالمُ» با «زیدٌ علمٌ» فرق دارد. پس «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» به معنی نور نیست، بلکه الله خود نور است. یعنی ذاتِ نور است، نه نوری است که فقط منوِّر است. فقط نور فاعلی نیست و نور مفعّل و نور منوّر فقط نیست، این را بحث میکنیم. «اللَّهُ نائِرُ» و «اللَّهُ مُنَوِّرُ» نیست، «اللَّهُ نُورُ» است. این بحث بعداً خواهد آمد. این مقدّمه است فعلاً. مطلب از یادم نرود و البتّه نقص از من است و سؤالات را بعداً گوش میدهم تا ظهر خدمت برادران هستم و از سؤالات استفاده میکنم، واقعاً از سؤالات استفاده میکنم ولیکن همینطور که فکر کردم عرض میکنم، درس خود را پس میدهم، بعد از مطالب آقایان استفاده میکنم.
«اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اوّلاً از نظر نور بحث کنیم. نور در 49 آیه قرآن آمده است. با صیغ مختلف. نور و منوّر و نیّر و منیر و همچنین صیغ هشت صیغه که هشت باب جنّت است، نور در 49 آیه، در هشت صیغه آمده است. ولکن در این 49 آیه و هشت صیغه، این آیه منحصر به فرد است. «اللَّهُ نُورُ» خداوند موصوف به صفات ذات است، موصوف به صفات فعل است. کلاً قدیر زیاد داریم، علیم زیاد داریم، غفور زیاد داریم و رحیم و رحمان زیاد داریم، امّا «اللَّهُ نُورُ» در قرآن فقط یکی است. خداوند موصوف به صفت نور بشود، خدا مبتدا باشد و خبر آن نور، در قرآن منحصر به فرد است، فقط در آیه نور است. این حساب دارد و امّا این نور در سه بُعد در قرآن استعمال شده است. اگر کسی میخواهد معنای «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» را بفهمد، نباید نور را از لغت بگیرد، از عرف بگیرد. نباید نور محسوس را فقط، نه نور معقول را فقط، نه نور فوق العقل را فقط، بلکه نور محسوس و معقول و فوق العقل را در نظر بگیرد، با پیشفهم و پیشدانستۀ مثلّثی از نور وارد بشود. چرا؟ برای اینکه خود قرآن هم مثلثی از نور است. در خود قرآن در 49 آیه، در یک آیه نور فوق العقل است با احتمالی از احتمالات دوگانه و نور معقول است در 44 آیه. نور معقول، نور ایمان، نور رحمت، نور قرآن، نور هدایت و نور محسوس در چهار آیه است. فقط در چهار آیه «وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ»،[12] «وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فيهِنَّ نُوراً»[13] و یا آیات دیگر. در چهار آیه لفظ نور، مراد نور محسوس است. این برداشت چهارگانه از قرآن است. در 44 آیه مراد نور معقول است که نمونه آن را عرض میکنیم. فقط در یک آیه که مراد میشود نور مافوق العقل باشد که «اللَّهُ نُورُ» ذاتش نور است، صفاتش نور است یا مراد نور هدایت باشد که خداوند هدایت سماوات و ارض است. هدایت ایجاب، هدایت تکوین. «الَّذي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى»[14] اعطای خلق نور است، هدایت خلق نور است. هدایت تکوینی و هدایت تشریعی در کل ابعاد هدایتها و نورانیتهایی که خداوند دارد.
بنابراین اگر ما پیشفرض و پیشفهم لفظ نور را به طور عادی اوّلی نگیریم که محسوس است و به طور عادی دومی که فوق اوّل است نگیریم که نور معقول است، بلکه هر سه بُعد، نور محسوس که در قرآن چهارتا است و نور معقول که 44 آیه است و نوری که بین معقول است و بین فوق العقل است، نور محسوس نیست. چون خداوند نور محسوس نیست. یا نور فوق العقل است ذاتش و صفات ذاتش و صفات فعلش یا نور معقول است هدایتش، رهبریاش، تشریع است و ابعادی دیگر که در بُعد معقول است. بنابراین با پیشفهم قرآنی از درون قرآن، معنای قرآن را میفهمیم. روز گذشته عرض کردم ما پیشفهمهایی که داریم، عمده پیشفهمها، پیشفهمهای لغوی، منطقی، فقهی، فلسفی، عرفانیِ قرآنی است، نه اینکه از خارج لغت بیاوریم، از خارج منطق بیاوریم، از خارج چیزی آوردن معصوم نیست، بلکه از درون.
ما سه بُعد پیشفهم داریم: یا پیشفهم خارجیِ غیرقطعی است، آن را رها کنید. یا پیشفهم خارجی قطعیِ همگانی است، این مقدّمه است. یا پیشفهم داخلی قرآن است. ما با دو گونه پیشفهم باید با قرآن برخورد کنیم که هر دو قطعی است: یک گونه پیشفهم خود قرآنی است، نور در قرآن سه استعمال دارد. هر سه را منظور قرار بدهیم تا «اللَّهُ نُورُ» را بفهمیم. این یک پیشفهم و پیشفهم… این پیشفهم برونی است که برون از ما است. پیشفهم درونی که با معقولات و محسوسات و قطعیاتِ همگانی خود ما به عنوان ابزار فهم قرآن نظر کنیم.
امّا پیشفهمهای مخلوط، ظنّی، احتمالی، شکّی یا قطعیِ خاص که دیگران قطع ندارند، من قطع دارم. مگر قرآن فقط برای من نازل شده است؟ من قطع دارم، شما قطع ندارید. البته اگر همگان، همه عقلا قطع دارند، ولی بعضی عقلا خود را به بیعقلی میزنند، قطع ندارند، تقصیر آنها است. چون قطع دارای سه بُعد است:
1- قطع همه عقلا و حتّی مجانین.
2- قطع همه عقلا بلااستثناء، نه مجانین.
3- قطع همه عقلا بما هم عقلا، بعضی از عقلا بیعقلی میکنند. مثل کسانی که میگویند وجودی در کار نیست. عاقل است، ولی میگوید وجود در کار نیست. اینهایی که میگویند وجود در کار نیست، بیعقلی میکند.
بنابراین در آن مطالبی که همه عقلا محقّقاً قبول دارند یا اکثریت مطلقه عقلا قبول دارند، اگر افراد نادری قبول ندارند، بیعقلی میکنند، با آن مطالب که علم معصوم است، حس معصوم است، عقل معصوم است، دریافت معصوم است، با آن معصوم، معصوم را بفهمیم. در این دو بُعد است، بُعد سوم نداریم، بُعد سوم غلط است. با مطالبی که مسلّم عند العقل و العقلاء و العلم نیست، فرضیه علمی نیست، قطعی عقلی همگانی نیست، قرآن را فهمیدن یعنی غیر معصوم را وسیله برای فهم معصوم قرار دادن.
در این «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» ما اوّلاً باید روی «اللَّهُ نُورُ» دقّت کنیم، بعد «نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» با سه پیشفهم قرآنی و با سه پیشفهم لغوی و با سه پیشفهم عقلی که نور محسوس، نور معقول، نور فوق العقل سراغ آیه میرویم و از خود آیه به جز اینکه به جای دیگر مراجعه کنیم، از خود آیه معنی «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» را به دست میآوریم. بحث چون بسیار عمیق است، هنوز وقت داریم ولی به این مقدار اکتفا میکنیم برای فردا إنشاءالله.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. نور، آیه 35.
[2]. آلعمران، آیه 7.
[3]. کهف، آیه 29.
[4]. فجر، آیه 22.
[5]. هود، آیات 76 و 101.
[6]. فجر، آیات 22 و 23.
[7]. نور، آیه 3.
[8]. فصلت، آیه 54.
[9]. شوری، آیه 11.
[10]. نور، آیه 35.
[11]. البلد الأمین و الدرع الحصین، ص 406.
[12]. انعام، آیه 1.
[13]. نوح، آیه 16.
[14]. طه، آیه 50.