جلسه چهارصد و چهل و یکم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

شرح آیه‌ی مشکات

معنای نور در آیۀ نور

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم‏» «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ».[1] درست است که آیه مبارکه نور از آیات متشابهات است، امّا تخلیص و تجریدی که در متشابهات لازم است از خود آیه استفاده می‌شود، چون در آیات متشابهات کاری جز تخلیص و تجرید وجود ندارد، چنانکه در ید الله و «جاءَ رَبُّكَ»[2] و از این قبیل تعبیرات که ما به عنوان الله، آن فعل یا اسمی که به خدا نسبت داده شده است و «بین الله و خلقه» مشترک الاستعمال است، از معنای خَلقی تجرید می‌کنیم و به معنای خالقی منحصر می‌شود. کما اینکه در عکس آن نیز چنین است، «إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ»[3] که صفت خالقیت به عیسی نسبت داده شده است، این هم از آیات متشابهات است که خالق هم در خدا استعمال شده است و هم در غیر خدا. گرچه استعمال آن در خدا حقیقت است و استعمال آن در غیر خدا مجاز است، در عین حال تشابه مجازی دارند.

و نسبت خالقیت به عیسی (ع) باید از معنای خالقیّت الهیه تجرید شود. بنابراین معنای تشابه در آیات متشابهات اشتباه نیست، تشبّه نیست، ظنّیة الدّلالة یا شکیّة الدّلالة یا محتملة الدّلالة نیست، بلکه دلالت آن اعمق است. گاه دلالت ظاهر است، بیّن است از برای هر کسی که لغت عربی را بفهمد، گاه نیازمند به دقّت است. دقّت در معانی که از الفاظ اراده شود یا به جای صحیحی می‌رسد و یا به جای صحیحی نمی‌رسد، اگر دقّت در معانی خفیّه به جای صحیحی نرسد، این عبارات عبارات مشتبه است نه متشابهه، عبارات ظنّیّه است، شکیّه است، محتمله است، عبارات بالغة الدّلالة نیست و قرآن از این جریان دور است. و امّا اگر دقّت از راه صحیح و از طریق مستقیم شود و انسان به نتیجه صد درصد برسد، این دلالت، دلالت قیّمه است، «لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً»،[4] بیان، نور، برهان، تبیان و بیّنة الدّلالة بر آن صدق می‌کند.

کما اینکه در عبارات دیگران نیز چنین است، شما هر کتابی از کتب را در نظر بگیرید بعضی عبارات آن ساده است، بعضی عبارات آن مشکل است. عبارت ساده عبارتی است که هر کس لغت این کتاب را بداند می‌فهمد، عبارت مشکل نظری است، باید دقّت کرد، کما اینکه کلّ مطالب چنین است. بعضی مطالب بدیهیه و ضروریه است و بعضی از مطالب نظریّه‌ای است. مطالب نظریّه صائبه و صحیحه آن مطالبی است که با ترتیب مقدّمات ضروریه، آن نظریه هم ضروریه می‌گردد. آیات متشابهات قرآن نیز چنین است، درست است هر کس که لغت عربی را بداند، با برخورد اوّل و نظره اولی نمی‌فهمد، امّا اگر صاحب نظره ثانیه باشد و صاحب دقّت باشد می‌فهمد. صاحبان دقّت و صاحبان نظره ثانیه بر حسب مراتب و درجات فهم خود آیات متشابهات را می‌فهمند و این دو دلیل دارد که عرض کردم و تکرار نمی‌کنم.

«اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»، این‌جا قرائن قطعیّه‌ای از برای تفسیر معنای نور که خبر از برای الله است، که اسم از برای الله است که با تعبیر عالی صفتی از صفات برای الله است، چند قرینه در خود آیه وجود دارد که نور را معنا می‌کند. نور را از نور جسمانی، بلکه از نور معنوی عقلی تجرید می‌کند و به ما فوق العقل منحصر می‌کند یا به صفات فعلیّه و اسماء فعلیّه حق سبحانه و تعالی منحصر می‌کند. البتّه آیات متشابهات دو مفسّر دارند، یک مفسّر دور و یک مفسّر نزدیک، مفسّر دور و منفصل آیات متشابهات قرآن آیات محکماتی است که در صدد بیان همان معنا هستند که آیه متشابهه معنا دارد.

و امّا قرینه مماسّه و قرینه متّصله، قرینه اعمق است، اگر کسی سطحی فکر می‌کند، دقّت می‌کند، نظر می‌کند، بعد از فکر ضروری در بُعد دوم اگر فکر می‌کند و دقّت می‌کند و نظر می‌کند، با آیات محکماتی، متشابهات آن را معنا می‌کند. اگر کسی اهل دقّت و نظر نیست که اصلاً نباید آیات متشابهات را معنا کند، بلکه گروهی هستند که از محکمات هم دور هستند، مثل بسیاری از طلّاب علوم دین که از معنا کردن و فهمیدن آیات محکمات قرآن هم دور هستند، از لغت قرآن، معنای قرآن، اصطلاح قرآن دور هستند. آیا در این زمینه آیات محکمات قرآنیه هم نسبت به آن‌ها متشابهات است؟ بله. ولی تشابه دلیل بر قصور و یا تقصیر دلالی آیات نیست. پس رفع تشابه دو بُعد دارد: یک بُعد رفع تشابه با دلیل منفصل که آیات محکمات مربوطه است و بُعد عمیق‌تر و دقیق‌تر و نزدیک‌تر بُعد مماس است که خود آیه متشابهه قرائن قطعیّه‌ای دارد که در آن قرائن دقّت شود، رفع تشابه می‌شود. حالا ما دومی را بر اوّلی مقدّم می‌داریم، چون اهل دومی هستیم، چون هیچ آیه‌ای از آیات متشابه قرآن تاکنون به نظر ما نرسیده است که در رفع تشابه آن به آیات دیگر محتاج باشیم، از خود آیه رفع تشابه می‌کنیم.

از چند لفظی که قرینه متّصله آیه نور است رفع تشابه می‌کند، اوّلاً «اللَّهُ نُورُ». فرض کنید «اللَّهُ نُورُ»، «السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» نیست، «مَثَلُ نُورِهِ» نیست، خود «اللَّهُ نُورُ». «اللَّهُ نُورُ» یک جمله، «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» یک جمله، «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ» یک جمله، همه آن‌ها استقلال دارند. کما اینکه در روایاتی «نورٌ إنّي أراه‏»،[5] از رسول الله (ص) سؤال کردند: خدا را دیده‌ای؟ فرمود: «نورٌ إنّي أراه‏». در درّالمنثور، «عن أبى ذر قال سالت رسول الله (ص) هل رأيت ربك فقال نورٌ إنّى أراه‏». این فقط در بُعد «اللَّهُ نُورُ» است، نه «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و نه «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ»، فقط «نُورُ».

– در روایت گفت رب.

– باشد، رب باشد یا الله باشد. منتها الله هم به معنی رب است، رؤیت الله در «نورٌ إنّی أراه» به معنای رؤیت ربوبیّت است، نه رؤیت الوهیّت، رؤیت ربوبیّت هم رؤیت معرفت است که عرض می‌کنیم.

در بُعد اوّل که فقط «اللَّهُ نُورُ» باشد «یَا نُورَ يَا نُورَ النُّورِ يَا مُنَوِّرَ النُّورِ» یا «نُورِ وَجْهِكَ» در دعای کمیل، فقط «اللَّهُ نُورُ» یا «الرَّبُ نُورُ» باشد. در این‌جا خود الله مفسّر معنای نور است، فاعل قرینه قطعیه بر معنای فعل است و فعل، قرینه قطعیه بر معنای فاعل است. اگر من گفتم: من به فیضیّه رفتم با فکر من به سمت فیضیّه رفت فرق می‌کند، فکر من به سمت فیضیه رفت، خود فکر رفتن را معنا می‌کند که تاکسی سوار شدن و منتقل شدنِ این‌طور نیست. فعل فاعل را در متشابه معنا می‌کند و فاعل فعل را در متشابه معنا می‌کند. در محکم مطلبی نیست. در محکم من به فیضیه رفتم، من من هستم، رفتن رفتن عادی است، هم فاعل محکم است و هم فعل محکم است. امّا اگر فعل محکم بود و فاعل متشابه یا فعل متشابه بود و فاعل محکم، محکمش، متشابهش را معنا می‌کند و اگر فعل و فاعل هر دو متشابه بود و کلام از شخصی که به اتقان سخن می‌گوید، با بیان صحیح سخن می‌گوید، اگر هم فعل متشابه بود و هم فاعل متشابه بود، باز قرینه متّصله یا قرینه منفصله‌ای وجود دارد که رفع تشابه از فعل و فاعل، یا از فعل یا از فاعل می‌کند.

در این‌جا «اللَّهُ نُورُ»، الله را عقلاً، الله را کتاباً، الله را سنّتاً، ما می‌شناسیم که مادّه نیست، مادّی نیست، مکان ندارد، زمان ندارد، انتقال ندارد، تغیّر ندارد، «لا یتغیّر بانغیار المخلوقین».

بنابراین «اللَّهُ نُورُ» آن نوری که انتقال ندارد، نوری که زمان و مکان ندارد، نوری که مادّه و مادّی نیست، چون سه بُعد از برای نور در قرآن استعمال شده است. در 49 آیه قرآن که لفظ نور با صیغه‌های هشت‌گانه استعمال شده است، یک بُعد آن در این آیه «اللَّهُ نُورُ»، چهار بُعد آن مثل «وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ»،[6] «جَعَلَ الْقَمَرَ فيهِنَّ نُوراً»،[7] «جَعَلَ … الْقَمَرَ نُوراً»[8] چهار آیه است که نور به معنای نور محسوس و نور مادی است. بنابراین 44 آیه دیگر در قرآن شریف نور استعمال شده است، نه به معنای نور مادّی، بلکه نور معنوی. قرآن نور است، انبیاء نور هستند، هدایت نور است، رحمت عقلی نور است، رحمت فطری نور است، رحمت ایمانی نور است، بنابراین بیشترِ استعمالات نور در قرآن در بُعد نور عقلانی و نور معنوی است. نور محسوس نیست و نور ما فوق العقل هم یک جا است، بنا بر حسب بعضی احتمالات که این‌جا عرض می‌کنیم.

– [سؤال]

– بله، ولی محسوس نیست. دو مادی داریم، یک مادّه داریم که محسوس است، درست می‌فرمایید، یک ماده داریم محسوس است، یک ماده داریم غیر محسوس است، ماده غیر محسوس مادی است، ولکن عقلانی است، خود عقل مادی است. خود عقل مادی است، فطرت مادی است، علم مادی است، همه مادی است، امّا غیر محسوس است. پس این سه بُعد دارد: بُعد محسوس و بعد معقول و بعد ما فوق العقل. در «اللَّهُ نُورُ» که به همین جمله اکتفا می‌کنیم، «اللَّهُ نُورُ»، آیا نور ذات خدا است؟ آیا صفتِ ذات خدا است؟ آیا صفتِ فعل خدا است؟ در این جمله‌ای که «اللَّهُ نُورُ»، دنباله آن نه، «السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ» نه، فقط در «اللَّهُ نُورُ»، آیا «اللَّهُ نُورُ» نور ذات خدا است؟ معنی دارد. صفت ذات خدا است؟ معنی دارد. صفت فعل خدا است؟ معنی دارد. ذات خدا است، نور ذات خدا است.

دیروز عرض کردیم یا نورِ مطلق داریم یا ظلمت مطلقه داریم یا «بینهما» داریم. ظلمت مطلقه عدم مطلقی است که وجود آن مستحیل است. نور مطلق، وجود مطلقی است که عدم آن مستحیل است، ازلی است، ابدی است، سرمدی است. حالا، ذات خداوند نور است، نور مطلق و نور یعنی چه؟ نور یعنی پیدا و پیداکننده، «ظاهرٌ لذاته مظهرٌ لغیره». خداوند «ظاهرٌ لذاته» است، «مظهرٌ لغیره» است، از عدم به وجودآورنده است، تکوین‌کننده است، هدایت‌کننده است، تقریرکننده است و تمام افعال اصلی که مربوط به کائنات است مربوط به حق است، بنابراین «ذاته نور». درست است. «اللَّهُ نُورُ» که ذات او نور است درست است، چون نور به چه معنا بود؟ نور سه معنا داشت، یک معنای آن مافوق العقل بود، یک معنای آن محسوس بود که آن نیست، چون الله است، یک معنای آن معقول بود که ذات الله معقول نیست.

یک معنای آن مافوق العقل است که نه محسوس است و نه معقول است و تمام کمالات بقولٍ مطلق در او موجود است که نورِ مطلق است و ما نور مطلق جز الله نداریم. چون هر موجودی از موجودات که تعبیر نور تعبیر کمال است، نور تعبیر کمال است، تعبیر هدایت تعبیر کمال است. نور که تعبیری از کمال است و تعبیر عالی از کمال است، چه کمال مطلق بگویید، چه نور مطلق بگویید، علم مطلق، قدرت مطلقه، حیات مطلقه و هر اطلاقی در هر وجود کاملی وجود دارد، صدق آن بر ذات الله سبحانه و تعالی است. بنابراین «اللَّهُ نُورُ» می‌شود «ذاتُهُ»، درست است و همچنین صفات ذات حق که اسماء است، اسماء حق که در بُعد اوّلی صفات ذات حق است که علم است و قدرت است و حیات است، نور هستند. «ظاهرٌ لذاته مظهرٌ لغیره»، علم خدا مُظهر غیر است، قدرت خدا مُظهر غیر است، حیات خدا مُظهر غیر است، منتها مُظهر بودن ذات خدا «لغیر» شأناً است، مظهر بودن اسماء خدا «لغیر» فعلاً است. قبل از اینکه موجودی را خداوند خلق کند نور بود، نور در بعد اوّل «ظاهرٌ لذاته»، بالفعل است، نور در بعد دوم «مظهرٌ لغیره»، غیری نیست، شأناً.

امّا در صفات ذات نور به عنوان علم و به عنوان قدرت و به عنوان حیات مظهر «لغیر» است، مبدأ ایجاد، مبدأ تکوین، مبدأ تشریع، مبدأ هدایت، همین صفات ثلاث است که علم و حیات و قدرت است، پس نور است. بُعد سوم، بعد سوم که افعال خداوند نور است، چون هر چه از خدا است نور است، حتّی ظلمت هم نور است، «وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ». خداوند که ظلمات خلق کرده، نور خلق کرده، قبل از اینکه موجودی را خلق کند، نه ظلماتی بود نه نوری بود، ظلمات و نور چه در بُعد محسوس و چه در بُعد معقول نبود. نه کفری بود نه ایمانی بود، نه هدایتی بود نه ضدّ هدایتی بود، نه شبی بود نه روزی بود. بودِ شب که ظلمت است و بودِ روز که نور است، بودِ خورشید و ماه و ستارگان در حال طلوع که نور است و نبود آن که غروب است، بود و نبود آن هر دو بود است.

همان‌طور که نور از طرف خداوند نور است، ظلمت هم نور است، همان‌طور که ثوابی که خداوند به اهل آن می‌دهد نور است، عقاب هم نور است، چون ثواب فضل است و عقاب عدل است، فضل نور است و عدل هم نور است. بنابراین باید تناسب را در نظر بگیریم، اگر ظلمات در مقابل نور باشد، معنی نور غیر از ظلمات است و معنی ظلمات غیر از نور است، امّا اگر ظلمات و نور به معنای وجود باشد، به معنای آنچه خداوند تکوین کرده که «جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ»، ظلمات و نور هر دو در بُعد اوّلی نور هستند، چون از صفات و از اسماء فعلیّه حق سبحانه و تعالی هستند. خداوند است که جاعل ظلمات است، کما اینکه جاعل نور است و بالعکس. بنابراین این تفسیر اوّلی «اللَّهُ نُورُ».

امّا تفسیر دوم در بُعد دوم، «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»، اگر «نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» است، آیا ذات او جزء سماوات و ارض است؟ صفات ذات او جزء سماوات و ارض است؟ صفات فعل او جزء سماوات و ارض است؟ اینکه تقسیم‌بردار است. در بُعد اوّل هر سه معنا داشت و معنای هر سه در بُعد خود صحیح بود، ولکن در بُعد دوم «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»، اینکه نور از برای خدا صفتی است، اسمی است و اخباری از حق سبحانه و تعالی است، این برای سماوات و ارض است. حالا، «سماوات و الارض» برحسب تعبیر قرآنی «عبارةٌ عن الکون المطلوب کلّه»، هر جا سماوات و ارض یا سماوات و ارض و ما بینهما ذکر شده که «ما بينهما» توضیح است، سماوات و ارض تمام اجواء عالم کون را شامل است، بوجهٍ کامل، چه آنچه جسم مرئی است: ستارگان، خورشیدها، ماه‌ها، زمین‌ها و چه آنچه جسم غیر مرئی است: فضاهایی که فاصله بین این کرات است.

و امّا اگر در آیاتی «السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما»[9] است، «ما بَيْنَهُما» توضیح آن چیزهایی است که غیر مرئی است، فضاهای غیر مرئیه بین اجرام سماویه و اجرام ارضیه، تعبیر «بَيْنَهُما» است، ولی «بَيْنَهُما» توضیح آن چیزی است که خود آن «السّماوات» است. مگر فضا «السّماوات» نیست؟ فضا و اکسیژن و هیدروژن و… گازهای غیرمرئی، مگر جزء سماوات و جزء ارض نیست؟ بنابراین «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»، «السّماوات و الارض عبارةٌ عن الکون المخلوق کلّه» هر چه هست، بهشت است، جهنّم است، «سِدْرَةِ الْمُنْتَهى‏»[10] است، «جَنَّةُ الْمَأْوى»[11] است، هر چه هست، جز هستی حق است، هستی حق البتّه مطلب دیگری است، هستی خالق مطلب دیگری است. هستی مخلوق آنچه از مخلوقات عالم موجود است و موجود بوده است و از بین رفته است و در مثلّث زمان موجود خواهد شد، سماوات و ارض است.

یک مرتبه می‌گوییم سماوات و ارض همان سماوات و ارضی است که در آغاز خدا خلق کرده، بعد هستی را به وجود آورده است؟ نه، این نیست. بلکه سماوات و ارض در کلّ ابعاد خلقتیِ حق سبحانه و تعالی در مثلّث زمان که بُعد سوم زمان ابدیت الی غیر النّهایة است احیاناً و احتمالاً که در باب معاد عرض کردیم، این سماوات و ارض کلّ کونی است که بوده است و هست و خواهد بود، در مثلّث زمان اضافه می‌شود و کم می‌شود، این سماوات و ارض است. «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»، این نور اضافه به سماوات و ارض شده، این نور که اضافه به سماوات و ارض شده چیست؟ آیا این نور خودِ سماوات و ارض است؟ پس اضافه شیء به نفس شیء و این هرگز درست درنمی‌آید، بحث می‌کنیم. «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» ولو صفت فعلی باشد، این «نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» که خداوند «نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» است یعنی صفت فعلی حق، یعنی اراده حق، اراده تکوینی او، اراده تشریعی او، اراده شرعی او که نه ذات است و نه صفات ذات است، این «نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» است؟ خود سماوات و ارض است؟ خیر.

فعل خدا علّت وجود سماوات و ارض است، نه خود سماوات و ارض است، درست است خداوند این فعل را احداث می‌کند، ولی با احداث فعل ایجاد می‌کند، رزق می‌دهد، تکوین می‌کند، تشریع می‌کند. یک مکوِّن داریم، یک مکوَّن و یک «مکوَّنٌ به». مکوِّن الله است، مکوَّن سماوات و الارض است، «مکوَّنٌ بِه» اراده حق است، مشیّت حق است، علم حق است، قدرت حق است، حیات حق است در افعال و صفات ذاتیّه و سایر صفات و اسماء فعلیّه حق است. بنابراین «السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» نه ذات حق است، نه صفات ذات حق است و نه صفات فعل حق است، بلکه مفعولات حق است. «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» یعنی خداوند از برای همه کون نور است، به چه معنا؟ ذات او؟ خیر، صفات ذات او؟ خیر، صفات فعل او؟ هم بله هم خیر. خیر برای اینکه این صفات فعل حق که با اراده حق ایجاد می‌شود، با اراده حق این صفت فعل ایجاد می‌شود که کائنات را ایجاد کند و سماوات و ارض عبارت از همان کائنات است.

سماوات و ارض مشیّت حق نیست، اراده حق نیست، رازقیت، خالقیت، هادویتِ حق نیست، بلکه سماوات و ارض مهدی است، مرزوق است، مکوّن است، مدوّن است و مفعول اراده و مفعول افعال حق است که صفات فعلی حق سبحانه و تعالی است. مطلب بسیار عمیق و دقیق است، آقایان ملاحظه بفرمایید.

– [سؤال]

– حالا عرض می‌کنیم. بحث اظهار نیست بحث خودِ نور است. بنابراین «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» چه معنایی می‌دهد؟ یعنی ذات خداوند سماوات و ارض است؟ خیر. صفات او سماوات و ارض است؟ خیر. صفات ذات او. صفات فعل و اسماء فعلیه او سماوات و ارض است؟ خالقیّت او؟ خیر. خالقیّت موجب سماوات و ارض است. مکوِّنیّت، خالقیّت، رازقیّت، هادویّت، منعمیّت، رحمانیّت، رحیمیّت، موجب سماوات و ارض است. اسم علّت را بر معلول و اسم معلول را بر علّت نمی‌نهند. بنابراین «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» به این معنا است که سماوات و ارض هر چه نور دارد، معلول اراده حق است، هر چه نور دارد و نورهای سماوات و ارض نور وجود من العدم است، نور هدایت بعد الوجود است. «الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏».[12] هنگامی که وجودی در عالم نبود این «نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اراده فرمود، اراده او نور است، مشیّت او نور است، رحمت رحمانیه و رحیمیه او نور است. با این نور، سماوات و ارض را ایجاد کرد، سماوات و ارض نور هستند، الله نور است، صفات ذات او نور است، صفات فعل او نور است، ولکن «أین نورٌ من نور».

لفظ نور مشترک الاستعمال است، چنانکه لفظ وجود، لفظ عالِم، لفظ قادر، لفظ مرید، لفظ مختار، این الفاظ مشترک الاستعمال «بین الله و بین خلقه» است، ولکن «أین لفظٌ من لفظ». معنی مشیّت و اراده و علم و قدرت و حیات مباین است در خداوند با سایر موجودات که مخلوق هستند. کما اینکه «باین عن خلقه و خلقه باینٌ منه لا هو فی خلقه و لا خلقه فیه».

بنابراین «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» نه به معنی ذات است و نه به معنی صفات ذات است و نه به معنی صفات فعل است، بلکه معنی مفعول صفات فعل است. سماوات و ارض، آیا ظلمات جزء سماوات و ارض هست یا نه؟ «جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ». «جَعَلَ الظُّلُماتِ» یا «جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ»، همان‌طور که نور «السّماوات و الارض» است، ظلمت هست، همان‌طور که نور محسوس هست، نور معقول هست، ظلمت محسوسه هست، ظلمت معقوله هم هست. پس ظلمت و نور، محسوس و معقول آن که مافوق عقل دیگر نداریم، ظلمت و نور محسوس آن و معقول آن که دو ضلع از مثلّث محسوس و معقول و لامعقول است، فوق عقل نیست، فوق عقل فقط خدا است. «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» یعنی مفعول نورانیت صفات فعل حق که موجدیت و مشرّعیت و خالقیت و رازقیت و سایر جهات افاضه حق باشد، این سماوات و ارض مخلوق اوست. نور آن، ظلمت آن، ابتدای آن، انتهای آن، استمرار آن، هدایت تکوینی آن و هدایت تشریعی آن تمام از طرف اوست. این بخش دوم از عبارات.

بخش سوم: «مَثَلُ نُورِهِ»، همه اخص می‌شود. ببینید در جمله اوّل «اللَّهُ نُورُ» اعم بود، در جمله دوم «نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» خصوصیت پیدا کرد، به چه چیزی؟ به مخلوقات و مبدعات و معلولات صفات فعل حق. ولکن معلولات و مبدعات صفات فعل حق اعم بود از محسوس، معقول، ظلمت، نور، هدایت و… ولکن در بُعد سوم اخص می‌شود، مثلّثی از معنا در این‌جا اراده می‌شود. در بُعد اوّل اعم «اللَّهُ نُورُ»، در بُعد دوم «نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»، در بُعد سوم «مَثَلُ نُورِهِ». «مَثَلُ نُورِهِ» که نمی‌شود اضافه به نفس بشود، پس «مَثَلُ نُورِهِ» «اللَّهُ نُورُ» را در جای خود، معنا می‌کند، این‌جا، نه در جاهای مستقل، در جای «اللَّهُ نُورُ» مستقل نه. «مَثَلُ نُورِهِ» نور الله را در خود آیه معنی می‌کند، «نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» را در خود آیه معنی می‌کند، که چه؟ «مَثَلُ نُورِهِ». یعنی «اللَّهُ نُورُ»، این نور نه ذات است، نه صفات ذات است، نه صفات فعل است و نه کلّ مبدعات. کلّ مبدعات و مخلوقات حق در صفات فعل نیست، بلکه فقط نور هدایت است.

«مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ»،[13] ببینید از اوّل که آمدیم اوّل عام بود، بعد اخص شد، بعد اخص‌تر. اگر ما این آیه را «بمفرداتها» بخواهیم درهم معنا کنیم و آیه را بخواهیم معنا کنیم، نه مستقل آن را. «مَثَلُ نُورِهِ» «اللَّهُ نُور» را معنا می‌کند، «نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏» را معنا می‌کند که مراد چیست؟ مراد این است که خداوند هادی سماوات و ارض است، حتّی اضلال او هدایت است. هدایت او هدایت است، اضلال او هدایت است، نور او اناره است، ظلمت او اناره است. آنچه از طرف حق سبحانه و تعالی می‌آید نور است و فیض است و رحمت است و محبّت است و عنایت است. خلاف عدل که ظلم باشد در هر درکی از درکات آن از حق سبحانه و تعالی وارد و صادر نمی‌شود. سؤال، این آیه می‌خواهد هدایت ربّانیه را بحث کند که خدا هادی است، در بُعد تکوین هادی است، در بُعد تشریع، در بُعد رحمت‌های رحمانیّه و رحیمیّه «لا هادی الّا إیّاه». همان‌طور که «لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ»، «لا ربّ الّا هو»، «لا خالق الّا هو»، «لا رازق الّا هو»، «لا غافر»، «لا مدبّر»، «لا مقدّر»، همه او است، همه او است، در اصل و نقطه اصلی او است.

این‌جا در بُعد «مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ في‏ زُجاجَةٍ» تا آخر که بحث خواهیم کرد، این می‌خواهد، نور هدایت را بیان کند، نه نورِ…

– [سؤال]

– برای اینکه «كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ» برای ضوء است، نور است، یعنی نور حسّی. این نور حسّی راهنما است یا خالق است، یا مدبّر است؟ نور حسّی که خداوند مثال می‌زند «كَمِشْكاةٍ»، یعنی انور انوار و اظهر انوار خَلقی است. «كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ في‏ زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضي‏ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى‏ نُورٍ»، نورِ هدایت است و نور هدایت از چراغ به دست می‌آید که بعداً تفصیل آن را عرض خواهیم کرد.

سؤال: «مَثَلُ نُورِهِ»، چرا «مثل انواره» نفرمود؟ ببینید، خداوند سه بُعد برای نور هدایت تفضّل کرده، یک بُعد خود خدا است، یک بُعد مِثل است که محال است، یک بعد مَثَل است، سه بُعد دارد. این نور هادی بودنِ خداوند سبحانه و تعالی که حقیقتِ هادی بودنِ حق است در بُعد تصوّری سه بُعد دارد، نه در بعد قبول. بعد اوّل: خود خدا، خدا هادی است، بُعد دوم: مِثل خدا که محال است، بُعد سوم: مَثَل خدا. این چه می‌گیرد؟ مَثَل را می‌‌گیرد. نه خود خدا را می‌گیرد نه مِثل را می‌گیرد، این «مِثلِ نوره» نیست. «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ»[14] عقلاً و نقلاً، کتاباً و سنّتاً مناسب از برای حق نه در ذات است نه در صفات است و نه در افعال. پس «مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ»، مَثَل در مَثَل است.

یک اصل است که هادی بودن خدا است، هادی بودن خدا هرگز قابل انتقال به غیر نیست که خدا بلاهادی بودن […] قابل مماثلت نیست که رسول الله (ص) که «أهدی الهداة» است مثل خدا باشد در هادی بودن، این هم نیست، مَثَل است. دو آیه در قرآن داریم: «وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏»،[15] خداوند مَثَل دارد، تمام عالم مَثَل خدا است، مِثل نیست. خداوند هرگز مِثل ندارد، مَثَل دارد، مِثل یعنی مانند، مَثَل یعنی نماینده. مثلاً فرض کنید که این بنا مانند معمار نیست، مِثل نیست، ولیکن مَثَل است. بله، عکس مِثل معمار است، ولکن بنا مثل معمار نیست، مَثَل معمار است. مَثَل و ممثّل ممکن است با هم فرق‌هایی داشته باشند، ممکن است تباین داشته باشند. مِثل با مِثل مشابهت دارد، ولکن مَثَل با مِثل گاه مشابهت دارد، بعضاً، گاه مشابهت دارد کلّاً، گاه اصلاً مشابهت ندارد. عالم وجود مَثَل حق است، اصلاً مشابهت نه در ذات و نه در صفات و نه در افعال به خدا ندارد. چون مقتضای مَثَل بودن مشابهت نیست. بله، ممکن است مَثَل… مثلاً فرزند فلانی شبیه او است، عین او نیست، شباهت تامه ندارد، ولی مثل او است، نماینده او است. نماینده است ولی مِثل بودن از مَثَل بودن مستفاد نیست، «بین المِثل و المَثَل عمومٌ و خصوصٌ مطلق».

«کلُّ مِثلٍ مَثَل و لیس کلُّ مَثَلٍ مِثلاً». مَثَل دارای سه بُعد است: گاه مَثَل صد درصد مِثل است، گاه مَثَل مِثل است درصد، گاه مَثَل اصلاً شباهت با طرف ندارد، مثل عالم. «وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»، سماوات و ارض کلّاً، کلّ مخلوقات مَثَل حق هستند، مثلی که «باینٌ عن خلقه و خلقه باینٌ عنه»، «لَا خَلْقُهُ فِيهِ وَ لَا هُوَ فِي خَلْقِهِ».[16]

«اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ»، از نور خدا نمی‌خواهد بحث کند، نور خدا، خدا را که نمی‌شود فهمید. حق حقیقت هادی بودن حق را نمی‌شود فهمید، کما اینکه حقیقت وجود را نمی‌شود فهمید، حقیقت صفات ذات را نمی‌شود فهمید، حقیقت صفات فعل را هم نمی‌شود نمی‌فهمید. در مثلّثی حق سبحانه و تعالی فوق العقل است، قطعاً مورد تصدیق است، ولی فوق العقل است. ذات او مفهوم نیست، صفات ذات او مفهوم نیست، صفات فعل او مفهوم نیست. بله، مَثَل او مفهوم است و لذا «مَثَلُ نُورِهِ» در این‌جا بیان شده، نه «مِثلِ نُورِهِ» که محال است، نه «نُورِه» که محال است. «نُورِهِ» محال است؛ چون نورِ هادویت حق را نمی‌شود فهمید، مِثل هم محال است چون مِثل ندارد، در هیچ بُعدی از ابعاد مِثل ندارد، بنابراین «مَثَلُ نُورِهِ». یعنی نماینده هادی بودن حق.

مگر کلّ عالم نماینده هادی بودن حق نیست؟ چند سؤال است که عرض می‌کنیم، بعد بحث می‌کنیم. نمایندگان هادی بودن حق در بُعد هدایت ایمانی و معرفتی مگر یکی است؟ 124 هزارتا است یا مختصرتر 113 رسل است یا مختصرتر انبیاء اولوا العزم پنج‌تا است، پس چرا «مَثَلُ نُورِهِ»؟ چرا «امثال نوره» نیست؟ «مَثَلُ نُورِهِ» در این‌جا به چه حسابی است؟

– [سؤال]

– می‌دانم، ولکن یکی هستند؟ خدا یکی است، درست می‌فرمایید، ولیکن توضیح بیشتری لازم است، بیشتر فکر کنید. چرا «مَثَلُ نُورِهِ»؟

– برای فعل الله آورده است.

– بله. این دو فرمایش آقایان جواب را کامل کرد که فردا توضیح می‌دهیم. درست است که انوار هدایت وجود دارد، ولکن این انوار هدایت همه در نور محمّدی (ص) مندک است.

ای حضرت ذو الجلال وجه هو                 از غیب برآ انا النبیّون گو

آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری. وقتی خورشید توصیف شد ماه هم توصیف شده، ستارگان هم توصیف شدند. چون که صد آمد، نود هم پیش ماست. در تفسیر ملاحظه بفرمایید، بعد باز هم بحث خواهیم کرد. بنابراین بحث ما در «مَثَلُ نُورِهِ» است و باز فکری در مطالب قبلی می‌کنیم، شاید اضافاتی در کار باشد که بحث خواهیم کرد.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. نور، آیه 35.

[2]. فجر، آیه 22.

[3]. مائده، آیه 110.

[4]. کهف، آیه 1.

[5]. الدر المنثور فى تفسير المأثور، ج ‏6، ص 125.

[6]. انعام، آیه 1.

[7]. نوح، آیه 16.

[8]. یونس، آیه 5.

[9]. مائده، آیه 17.

[10]. نجم، آیه 14.

[11]. همان، آیه 15.

[12]. طه، آیه 50.

[13]. نور، آیه 35.

[14]. شوری، آیه 11.

[15]. روم، آیه 27.

[16]. الکافی، ج 1، ص 91.