بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین
اللهم صل علی محمد و آل محمد
مقدمتا همانطوری که در آیه اعتصام مختصری بحث کردیم که ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا﴾ [آل عمران: آیه ۱۰۳] حقا اگر اعتصام ما به حبل الله که قرآن است درست باشد و تحمیلی بر آیات مقدسات قرآن نباشد، دو عائده و دو فائده از برای ما خواهد داشت. یک فائده اینکه به حق مطلق می رسیم چون ﴿قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ [انعام: آیه ۱۴۹].
فائده دوم این است که پویندگان معارف قرآن از راه صحیح متفق القول خواهند بود و اختلافشون بسیار کمرنگ خواهد بود. ولکن ما علمای اسلام سنتا و شیعتا و شیعتا و سنتا نوعا چنین توجهی را نداریم یا تحمیل می کنیم به آیات مقدسات قرآن و در نتیجه اختلافات زیادی بین آراء ما هست حتی آراء اصلیه و در اصول دین تا چه رسد فروع دین.
اشاره شد و باز اشاره می شود حدود ۱۲ آیه در قرآن شریف نص است که عمل به غیر علم در احکام فرعیه حرام است. گرچه در میان آیات نهی از عمل به غیر علم و نهی از عمل به ظن، عقاید هم احیانا هست، احیانا نیست، احیانا آیات عام است، احیانا آیات خاص است ولکن سر جمع آیات متفق النص اند یا متفق الظاهرند در اینکه عمل به غیر علم در فروع احکامیه حرام است. آیاتی هم امر کرده است در میان حدود ۵۰۰ و بیشتر آیه که علم شده است با سیق گوناگون امر شده است که فقط به علم تمسک کرد.
مثلا از باب قیاس اولویت در سوره نور آیه ۴۱ ﴿وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ﴾ [نور: آیه ۴۱] پرندگان که می دانند صلاتشون را و می دانند تسبیحشون را انسان که در احسن تقویم است به قول مطلق باید بداند و همچنین آیه ۸۳ سوره نساء ﴿وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَه مِنْهُمْ﴾ [نساء : آیه ۸۳] استنباط و طلب حق از راه صحیح حتی در موضوعات تا چه رسد در احکام، اگر استنباط و کاوش و پویش و کوشش از برای به دست آوردن حق از قرآن که کتاب مطلق است باشد علم حاصل می شود.
و همچنین آیه ۸۰ سوره ۲ که تکرار شده است در قرآن شریف ﴿أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ﴾ [بقره: آیه ۸۰] آنچه را که نمی دانید نسبت به خدا ندهید نه از اصول عقائد و نه از فروع احکام.
و همچنین آیه ۴۳ سوره نحل ﴿فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ﴾ [نحل: آیه ۴۳] سوال برای چیست؟ برای تعلمونه. اگر نمی دانید، احتمال است، شک است، ظن است که در تمام این مراحل اشتراک است در نمی دانید، علم نیست ﴿فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ﴾ [نحل: آیه ۴۳] اگر ذکر اهل ذکر علم آور باشد چه در اصول و چه در فروع احکامی صحیح است و الا فلا.
و همچنین آیه ۹ سوره زمر ﴿قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾ [زمر: آیه ۹] در مقام توبیخ است که آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمی دانند برابرند؟ کسانی که مادون علم است عقیده اون ها یا ظنا یا احتمالا و یا شکا آیا برابرند با کسانی که می دانند؟ بنابراین در حجیت ظن و علم برابری ندارند یا هر دو حجت نیستند یا هر دو حجت هستند یا ظن حجت است، علم حجت نیست، یا علم حجت است، ظن حجت نیست. مقتضای نابرابری بین علم و ظن در موضوعات و در احکام دینیه این است که علم حجت باشد و ظن حجت نباشد.
اضافه بر آنچه مکرر عرض کردیم و باز هم مکرر عرض می کنیم به دست آوردن احکام الهیه از قرآن شریف و سنت قطعیه اگر بیان للناس است، اگر برهان است، اگر نور است، اگر منطقش بهترین و روشن ترین منطق است، باید منتج علم باشد. چیزی منتج علم نیست که انسان درست باهاش برخورد نکند یا درست باهاش برخورد کند اما مفهوم نباشد، ظنی باشد، علمی نباشد.
اما آیه نباء، در آیه نباء بی حساب نیست که ۸ باب بهشت به روی این آیه مبارکه به حساب نفی و سلب آنچه را که اصولیین استدلال کرده اند باز می شود. آیه مبارکه نباء ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ﴾ [حجرات: آیه ۶] اولا دیروز عرض کردیم و ششقه هدرت شد که به رویات شیعه و سنی که افتراء زده است به رسول الله (ص) که مشمول این آیه است دروغه. وانگهی ﴿إِنْ جَاءَكُمْ﴾ شرط است. آیا شرط دلیل بر تحقق است؟ مثلا اگر خدا به پیغمبر خطاب می کند ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُ﴾ [زمر: آیه ۶۵] یعنی مشرک شده؟ انِ. این ﴿ئِنْ﴾ از باب ایاک اعنی وسمعی یا جار است که و دیگران بدانند پیغمبر کر نیست، کری که متنجس نگردد نیست. اگر حتی پیغمبر بر فرض محال گناه کند، گناه است. نه گناه پیغمبر ثواب است، گناه پیغمبر گناه تر است. گناه عادل پایین تر است، گناه فاسد گناه است.
بنابراین ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ که خطاب به مومنین است. آیا مومنین بر خلاف ایمان قدم بر می دارند؟ مرحله اولی و زیر بنای فکر و عقیده و اخلاق و عمل مومن این است که بر مبنای ایمان قدم بردارند. اگر کسانی بر مبنای ایمان قدم برمی دارند حرف فاسق را گوش می دهند؟ اون هم راجع به هتک نوامیس، ناموس نفس ناموس، عرض، ناموس مال، هرگز. وانگهی ان دلیل بر تحقق نیست شرط تحقق است. ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا﴾ حالا محتمل است. چنین تخلفی شده است یا نشده است، در هر صورت، چه اعتماد به حرف فاسقی از فساق در موضوعی از موضوعات شده است و دنبال شده است و موجب فضیحت شده است و چه نشده، این آیه عمومیت دارد و اطلاق دارد و کل زمان های تکلیف را شامل است.
حالا ﴿إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ﴾ فاسق کیست در اینجا؟ نباء کیست؟ ﴿تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ﴾ چیست؟ ﴿فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ﴾ چیست؟ ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ﴾ [حجرات: آیه ۷] که دیروز اشاره شد. نباء بر خلاف آنچه بعضی از برادران عزیز حاضر از کتابی از کتب لغت قرآنی نقل کرده اند و من مراجعه نکردم که مولفش هم زنده است و لغت قرآن در ۱۴ جلد نوشته است، این است که بر حسب خبر اون آقا که خبر اهم است از نباء، اما درست به عکسه، صددرصد به عکسه. ما وقتی آیاتی که لفظ خبر در قرآن است مراجعه می کنیم و آیاتی که لفظ نباء در قرآن است مراجعه می کنیم نباء صددرصد اهم است از خبر. در ۶۶ آیه لفظ نباء با سیق مختلف آمده و در کل ۶۶ آیه بدون استثناء نباء خبر مهم است. اما در آیاتی که لفظ خبر با سیق گوناگون استعمال شده یا خبر غیر مهم است و یا مجموع خبر مهم و غیر مهم. اما حتی یک مرتبه خبر در خصوص خبر مهم استعمال نشده.
بنابراین از لحاظ نسبت های منطقی بین خبر و نباء عموم و خصوص مطلق است. یعنی کل نباء خبر و لیس کل خبر نباء. نباء در لغت قرآن بر حسب تحقیق صددرصد ۶۶ موردی که ذکر شده است نباء خبر مهمه، منتها نباء که خبر مهم است دو لفظ دارد در قرآن. نباء عظیم و نباء مطلق. بنابراین خبر سه خبر است. یک خبر عادی ست که خبر بهش گفته میشه. یک خبر بزرگ است که نباء بهش گفته میشه و یک خبر بزرگتر از بزرگ است که نباء عظیم است. ﴿عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ﴾ [نبأ: آیات ۱ و ۲] (قل هو نباء عظیم انتم عنه معرضون) پس نباء عظیم خبری ست که مضاعف بزرگ است. نباء خبری ست که یک بعدی بزرگ است. خبری که نباء نباشد، خبری ست که بزرگ نیست بلکه خبر عادی ست.
بنابراین لفظ نباء در این آیه مربوط است اولا به جریان مهم و ثانیا این جریان مهم جریان موضوعی ست و جریان حکمی نیست. چون لفظ نباء ذکر شد اشاره به بعضی از آیات نباء مناسب است. مثلا ﴿عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ﴾ [نبأ: آیات ۱ و ۲] روایات شیعیه مطلقا و روایات سنیه به طور اندک و کم و کمرنگ، نباء عظیم را تفسیر کرده اند به امیر المومنین (ع). ولکن آیا این تفسیر به احد المصادیق است یا تفسیر مصداق اجلی ست یا تفسیر مفهوم مطلق است؟ مفهوم ملحق. اگر بگیم که نباء عظیم به عنوان تفسیر است پس نباء علی عظیم است، نباء محمد نه، نباء معاد نه، نباء توحید نه، نباء قرآن نه، پس این غلط است.
ولکن این تفاسیری که از ائمه اهل بیت و حتی از رسول الله (ص) وارد شده است که نباء عظیم در اینجا امیرالمومنین است از باب مصداق الحاقی ست چون نباء عظیم در قرآن و کل نباء در قرآن، مخصوصا نباء عظیم چهار بعدی ست. چهار قائمه و چهار استوانه برای نباء عظیم در قرآن هست. چنانکه در سوره نباء در الفرقان مراجعه کنید ذکر شده و این چهار نباء، نباء توحید است، نباء معاد است، نباء نبوت است و نباء قرآن. در درجه اول انباء عظیمه قرآن است که شامل اون سه نباء دیگر است و در میان اون سه نباء دیگر نباء توحید اهم انباء ثلاثه است، بعد نباء معاد و نباء نبوت است.
بنابراین ﴿عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ﴾ تفسیر الحاقی ست یعنی نباء عظیم نبوت بعد اول است و استمرار نبوت که امامت است بعد ثانی است. برای اینکه رسول و ائمه (ع) بعد ثانی نباء عظیم را الحاق کنند به بعد اول نباء عظیم در روایت دارد که نباء عظیم امیرالمومنیه و الا با آیه جور نمی آد برای اینکه متسائلین کیا هستند؟ متسائلین کفارند، مشرکین، ملحدین، یهود، نصاری. کسانی که کفر به اصل اسلام دارند دیگه نوبت به علی (ع) نمی رسه، محمد رو منکرند، کسانی که توحید را منکرند، معاد را منکرند، رسول را منکرند، دیگه نوبت سوال از علی که مرحله دوم نبوت است و استمرار رسالت است نمی رسد. این اشاره بود که عرض کردیم.
حالا آیه نباء رو از ۸ مرحله ما توجه می کنیم و این ۸ مرحله یکی یکی کافی ست برای نقض استدلال آقایون اصولیین که استدلال کرده اند به این آیه بر اینکه خبر واحد یا ظن خاص یا بالاتر ظن عام حجت است. با اینکه، آیات دوازده گانه نهی از عمل به ظن اکثرا خاص است در احکام. یا شامل احکام است چطور می شود که یک آیه یا دو آیه با ۱۲ آیه قرآن معارض باشد؟ حالا بعد اول، نباء، حالا، آیا اگر آیه در مورد نباء احکامی باشد، اگر، نیست، آیه در مورد نباء موضوعی است. ما نباء موضوعی داریم، نباء احکامی داریم. نه می توانیم نباء احکامی را ملحق به موضوعی کنیم و نه نباء موضوعی را ملحق به نباء احکامی کنیم. القاء خصوصیت در اینجا جایز نیست چون نصوص زیادی بر نفی القاء خصوصیت داریم.
این نباء اولا نباء است، خبر مهم است. ثانیا خبر مهم موضوعی ست به دلیل خود آیه ﴿أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ﴾ [حجرات: آیه ۶] نبأ خبر مهم شری ست که اگر این خبر مهم شر قبول گردد، تعدی بر دیگران است، موجب فضاحت است، پیامد بسیار خطرناک دارد. پس نباء صلاه نیست، صوم نیست، حج نیست، احکامی که واجب است یا حرام است نیست، چون انبائی که راجع به اخبار و انباء احکامی ست شخصی است بعد اولش. بعد اول و بعد محوری احکام اسلامیه فرضا أو رفضا، وجبا و تحریما بعد فردیست. من هر قدر اشتباه کنم در احکام نماز ﴿تُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ﴾ نیست، هر قدر در احکام حج، احکام صوم، احکام دیگر من شک کنم یا یقین کنم بعدا این موجب تعدی به دیگران نیست.
بنابراین نباء اولا نباء شر است چون نباء دو نباء داریم. یا نباء خیر است مثل انباء توحید، نباء قرآن، نباء معاد، نباء نبوت و انباء دیگر که خیر است یا نباء شرِه. خیر است که خیلی خیر است و شر است که خیلی شر است، شر عادی نیست، نباء نص است در اینجا در اینکه خبر بسیار بسیار مهم است و شر است. حالا این اولا. ما یکی یکی حساب می کنیم. نباء خبر مهم است، آیا اگر خبر مهم شر حکمی از احکام دارد می توانیم از خبر مهم شر به خبر غیر مهم تجاوز کنیم؟ نخیر، پس آقایون اصولیین که استدلال به آیه نباء می کنید در اینکه اگر فاسق خبری آورد قبول نیست، اگر عادل خبری آورد قبول است، فاسق خبر مهم شرش قبول نیست، اما خبر مهم غیر شرش، خبر مهم شرش قبول نیست، اما خبر شری که مهم نیست چطور؟ از عالی به دانی می شود تجاوز کرد؟ نخیر، از عالی به اعلی، از دانی به عالی و اعلی می شود تجاوز کرد.
مثلا ﴿فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ﴾ [الاسراء: آیه ۲۳] اینجا قیاس قطعی الدلاله و مستنبط العله است، قیاس قطعی ست که ولا تضرب هما و لا هما (20:58)
در اینجا ﴿إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا﴾ که خبر مهم شر است که گیر و دار دارد، می شود این خبر مهم را از مهم بودن تخلیه کرد؟ از مهم بود تجزید کرد؟ از خبر مهم بودن تجزید کرد؟ اگر هم امکان تجزید داشت مفهوم بود و مفهوم با ۱۲ منطوق نص قرآن که نهی می کند. اگر هم مفهوم باشد، اگر هم بر فرض محال و بر خلاف موازین دلالی بشود القاء خصوصیت اهم کرد که مهم هم در کار باشد، غیر مهم هم در کار باشد، موضوع منتقل به حکم گردد، موضوع مهم شر منتقل به موضوع عادی گردد، اگر هم چنین باشد ۱۲ آیه نصاً بر خلاف این جریان هست، این یک. پس نباء خبر مهم است و خبر مهمی ست که در بعد شر تجاوز گر است، قابل تجزید و قابل القاء خصوصیت نیست، یک.
دوم نباء، نباء موضوعیست. انباء موضوعی فرق دارند. خبرهای موضوعی مراحلی دارند. یک خبر موضوعی ست اطلاع موضوعی ست که صرف ظاهر کافی ست، ظاهر مسلم عدالت است، ظاهر عمل مسلم صحت است، ظاهر کلام مسلم صدق است، این یکی و در بعد اعلی و اقوی و اجلی، اگر کسی زنا کرد حدش ثابت نمی شود مگر با چهار نفر شاهد عادل یکسان و بینهما متوسطان. حالا اینجا کدوم نبئه؟ اینجا نباء آخر مراد است. موضوع است به دلیل اینکه ﴿أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ﴾ اگر ﴿أَنْ تُصِيبُوا﴾ که محور عدم قبول این نباء است القاء بشود یا تجزید گردد تازه مبتلای به نص معارض ۱۲ آیه دیگر است. ولکن القاء نمیشه بشه. سوم، قضیه ناموسی ست. چهارم ﴿أَنْ تُصِيبُوا﴾ است، پنجم
(صحبت حضار)
صبر کنید، صبر کنید، صبر کنید، صبر کنید، صبر کنید
پنجم ﴿تَبَيَّنُوا﴾ ست. از ﴿تَبَيَّنُوا﴾ استفاده می شد که تبین و واضح شدن و صددرصد روشن شدن خبر قابل قبول است. موضوع تبین است، نفیا و اثباتا تبین است. اگر بیان باشد تبین نمی خواد، اگر بیان نباشد تبین می خواد، چه فاسق و چه عادل. علت اینکه فاسق در اینجا آمده است ﴿إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا﴾ [حجرات: آیه ۶] چون فاسق ها نوعا خبرشون قابل قبول نیست و عادل ها خبرشون قابل قبوله چون فاسق ها نوعا خبرشون قابل قبول نیست و عادل ها قابل قبول است ﴿إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا﴾ [حجرات: آیه ۶]
حالا مفهوم (ان لم یجئکم فاسق بنباء فلا یجب تبین) این چند بعد داره. یکی اینکه عادل خبر بیاره، دیگر اینکه اصلا خبر نیارن شما خودتون خبر داشته باشید، دیگر اینکه شخصی که نه فسقش معلوم است و نه عدلش معلوم است خبر بیاره، این سه بعد. حالا در این سه بعد، سه احتمال دو تا رو می ذاریم کنار، ترکیب می کنیم. اگر عادل خبر آورد که (لم یجئکم فاسق بنباء) را از سه بعد، دو بعدش رو می زنیم و یک بعد، اگر عادل خبر آورد واجب نیست تبین. خب این مفهومه دیگه. آیا مفهوم در صورت دلالت لو خودیه و تبعه اقوی ست یا اگر مفهوم معارض باشد با ۱۲ نص؟ ۱۲ نص از قرآن است که در بعد اخبار احکامی قابل قبول نیست مگر علم باشد. آیا خبر عادل علم آور است؟ نوعا بله. علم آور هست احیانا، علم آور نیست اگر خبر عادل علم آور باشد چون مقتضای عدالت این است که خبر علم آور باشد و علم آور باشد تبین واجب نیست. ولکن اگر همین عادل سهل انگار باشد، زود باور باشد، ناسی باشد، خوش باور باشد، این خبرش واجب التبین است، چون اطمینان آور نیست. لا سیما اگر خبر عادل خبر ناموسی باشد، فلان کس آدم کشته، فلان کس زنا کرده، لواط کرده، مساحقه کرده، دزدی کرده، اگر یک نفر عادل به جای دو شاهد در بعضی موارد و به جای چهار شاهد در بعضی موارد خبر بیارند به نص قرآن باید تکذیب شه.
بنابراین این آوردن نباء و آوردن خبر در بعد فسقی ابعادی دارد. ﴿إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ﴾ ممکن است عادل باشد عقیدتا، عملا، علما عادل نباشد، ممکن است علما عادل باشد، عملا عادل باشد، عقیدتا عادل باشد، در این موضوع عادل نباشد. کسی که خبر می دهد که فلان کس زنا کرد و دیده است با چشمش و یقین کرده است با رویت بصری و حضوری، این فاسق است خبر می دهد. چرا؟ برای اینکه ﴿لَوْلَا جَاءُوا عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَدَاءِ فَأُولَئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكَاذِبُونَ﴾ [نور: آیه ۱۳] که توضیحش رو عرض کردیم. بنابراین ابعادی دارند.
اصولا در خبر مهمی که شخص فاسق می دهد نوعا درست نیست. در خبر مهمی که شخص عادل می دهد نوعا درسته. ولکن عادل اگر چهار تا باشد و خبر مهمی ناموسی بدهد قابل قبوله، اما اگر چهار تا نباشد قابل قبول نیست. درست است که دیده است، درست است صدق است در واقع، اما در بعد اجرای حد و در بعد قبول خبر به عنوان حد قابل قبول نیست.
و همچنین ما مخلوط کردیم ۸ بعد را ولکن اگر یک بعد هم باشد کافیه که اگر بر فرض محال محال محال محال در ۸ بعد مفهوم داشته باشه این آیه، باز این مفهوم معارضه دارد با منطوق و نص آیاتی که مخصوصا آیه سوره اسراء قطعا دلالت دارد که ﴿وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ [الاسراء: آیه ۳۶] بنابراین آقایون به چی استدلال می کنید؟ اولا موضوع است، موضوع مهم است، موضوع ناموسی ست، موضوعی ست که شهادت می خواد پس فاسقون در اینجا فاسق خاص است، این مربوط به این آیه.
دیگر آیه ای در قرآن آقایون پیدا نکرده اند مگر آیه ۱۲۲ سوره ۹ ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ﴾ [توبه: آیه ۱۲۲] دارم عرض می کنم و بعد بقیه شو به تفسیر هم مراجعه فرمایید. خب استدلال به این آیه، میگد که ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ نمی توانند مومنین کلشون نفر کنند. نفر چیه؟ آقایون اصولیین شما نفر را نفر از برای تفقه می گیرید؟ نفر برای تفقه نیست. نفر کلا برای جهاد است. نفری که در قرآن است، در لغت عربی ست، از برای جهاد است. خروج از وطن، خروج از مامن، برای جانبازی، برای جهاد کردن، این نفره. پس ﴿ما كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً﴾ این نفر از برای تفقه نیست و الا تفقه واجب کلی ست. (تَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ فانه من لیتفقه فی الدین فهو اعرابی) آیات و روایاتی داریم که تفقه در دین بر همه واجب است نه اینکه بر گروهی واجب است و بر گروهی واجب نیست. دانستن علوم دین، دانستن معارف دین در بعد امکان، تفقه یعنی اصولا تنفقه، فقه معنیش چیه؟ فقه یعنی ترتیب امور معلومه برای رسیدن به امر مجهول. حالا یا اجتهاد باشد یا احتیاط باشد یا تقلید باشد، تقلید هم اجتهاد است، احتیاط هم اجتهاد است برای اینکه کسی میخواهد تقلید کند چشم بر هم نهاده و بدون فکر نمیتوند تقلید کند. باید اموری را که واضح است مقدماتی را بچیند تا بداند که صحیح است تقلید از فلانی کردن.
بنابراین تفقه در محورهای سه گانه، در مثلثش بر کل مومنین واجب است. ما ادله زیادی از خود آیه داریم که این ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً﴾ نفر از برای تفقه نیست، نفر برای جهاد است، بعد البته بعد صحبت می کنیم، بعد ﴿فَلَوْلَا نَفَرَ﴾ حالا اگر کل مومنین نمی توانند نفر کنند، حتی در بسیج عمومی، چون سه محور دارد جهاد یا مقداری که کافی هستند برند و جنگ کنند یا نخیر مقداری کافی یعنی سربازان یعنی کسانی که زیر سلاح هستند این ها کافی نیستند، اینجا بسیج عمومی میشه. بسیج عمومی جهاد مرحله دومه یعنی چه؟ یعنی کسانی که امکانشون هست یاد بگیرند یا یاد گرفتند، کاسب اند، اداری اند، بازاری اند، وزیر اند، بسیج عمومی یعنی کلی صددرصد؟ نخیر، همه؟ همه می توانند؟ کسانی که می توانند بالفعل در بعد اول است، کسانی که می توانند شانا در بعد دوم است که بسیج عمومی ست و لکن بسیج عمومی صددرصد نیستش که.
بنابراین ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً﴾ اصلا نمیشه، اصلا کینونت اجازه نمیده، کینونت مومنین اصلا محال است که کل مومنین بتوانند بروند جهاد، دو محال است. یک محال (33:06) داریم ناتوانان داریم، ضرورت فوقی داریم، یکی و دیگر اینکه اصولا آیا تفقه در دین واجب تر است یا جهاد؟ (مداد العلماء افضل من دماء شهداء) چیه؟ چون مداد العلماء ست، بیان العلماء ست، نوشتن علماست، توجیه علماست که مجاهد درست می کند. مجاهد، آمر به معروف، ناهی از منکر، حاج، مصلی، اینا نمیتونن برن. پس (مداد العلماء افضل من دماء شهدا) به این است که علم، تفقه، دانستن مسائل شرعی، چه در بعد تفقه تقلیدی یا تفقه احتیاطی یا بالاتر تفقه اجتهادی این ضرورت کلی است.
مگر کسی دیوانه باشد واجب است تفقه کردن، واجب عینی تعیینی است بر کل مسلمون ها تفقه کردن، اما واجب عینی تعیینی نیست صوم، صوم واجب تعیینی نیست معذور داریم. در کل احکام شریعت، در کل احکام فرعی صددرصد ما نداریم، معذور داریم، محرک داریم، معسر داریم. اما که لزام التوحید است. همانطوری که مکلف باید موحد باشد، معتقد به معاد باشد، معتقد به نبوت باشد، توحید و نبوت و معاد رو اصلا و احکام فرعی را صددرصد فرعا باید تفقه کند، حداقل تقلید، اکثر احتیاط، اکثر اجتهاد.
بنابراین هیچ حکمی از احکام فرعی مقابل وجوب صددرصد تفقه ما نداریم. بنابراین ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً﴾ در ابعادی ولکن ﴿فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ﴾ از هر فرقه ای، طائفه، طائفه حساب داره ها، طائف یعنی گردنده، یعنی مومنین کلا نه می توانند و نه می شود و نه جائز است که نفر کنند یعنی به جهاد بروند. ولکن در میان کل مومنین واجب است از هر گروهی بازاری، اداری، محصل، زارع و و و از هر گروهی از گروه های مومنین باید از هر گروهی طائفه یعنی گردنده، یعنی پاسدار، یعنی پاسبان، نگه دارنده، یعنی مجاهد، یعنی از میان هر گروهی از گروه های گوناگون مومنین مجاهدینی باید باشند چه نفر عام باشد چه بسیج عمومی باشد که در وضع عمومه چه بسیج عمومی نباشد، کسانی که می توانند یا خواهند توانست که از ثغور اسلام، از حدود اسلام، از جان مسلمونها، از ناموس مسلمون ها طرفداری کنند و نگهداری کنند، باید برند.
﴿فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ﴾ که چی؟ ﴿لِيَتَفَقَّهُوا﴾ کیا؟ آیه اشاره کرده لیتفقه به مجاهدین. آیا در کسانی که در مدینه منوره حالا مصداق اجلی، کسانی که در مدینه منوره نزد پیغمبر می مانند بهتر می توانند تفقه کنند و واجب تر است یا کسانی که میرن این طرف اون طرف جنگ می کنند؟ بله بله جنگ هم تفقه، آره درسته، جنگ تفقه عملی آور است ولکن در جنگ، در جنگ ها، اصولا مدینه منوره منتقل به ساحت جنگ نمیشه. مدینه منوره اصل است و محور است. مدینه العلم، مدینه منوره، قم، نجف جای دیگر، اون مدن و اون تشکیلات و اجتماعاتی که محور تفقه است و جایگاه تفقه است این ها یک بعد است. بعد دوم کسانی که از برای حفظ حدود اسلام می روند از برای جنگ.
حالا آیا ﴿لِيَتَفَقَّهُوا﴾ به کی بر می گرده؟ ﴿لِيَتَفَقَّهُوا﴾ را برمی گردانه به کی؟ به اون ﴿لَوْلَا نَفَرَ﴾ به کسانی که نفر می کنند؟ نخیر، به کسانی که می مانند بعد خواهیم عرض کرد.
حالا تا وقت تموم نشده این جمله رو عرض کنم. فرض کنید که نافرین متفقهین اند، فرض کنید حالا فرض کنید. نافرین که جنگجویانند متفقهین اند یا هر دو متفقهین اند اون بیشتر این کمتر، ولکن ﴿فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾ برای اینکه تفقه در دین بکنند یا اون هایی که ماندن در مدینه نزد رسول یا اونایی که رفتند، فرق نمیکنه، فرق نمیکنه، در این بعد فرق نمیکنه. ﴿وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾ اینایی که تفقه می کنند در دین، گروه رفته را، گروهی که تفقه نکردند، زمینه تفقه براشون نیست ﴿وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾ انذار کنند گروه تفقه نکرده را که برای واجب دیگری رفتند ﴿إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾ وقتی به بر می گردن به خانه ﴿لَعَلَّهُمْ﴾ چی بله ﴿يَحْذَرُونَ﴾ ﴿يَحْذَرُونَ﴾.
چرا ﴿لَعَلَّ﴾؟ اگر واجب است کسانی که تفقه نکردند، اگر واجب است کلام متفقهین فی الدین را قبول کنند چرا ﴿لَعَلَّهُمْ﴾؟ چرا ﴿لَعَلَّهُمْ﴾؟ واجب است، ببینید همانطوری که تفقه فی الدین واجب است، لعل داره؟ لعلک؟ نخیر، واجب است تفقه در دین بکنند. آیا متفقهین در دین که واجب است تفقه در دین بکنند، آیا کسانی هم که تفقه را می شنوند بدون هیچ شرطی از شرایط واجب است قبول کنند؟ نخیر ﴿لَعَلَّهُمْ﴾ آقاجان. آقایان اصولیین لعل، لعل غیر، غیر علم است (لعل ان لیس لا لکن لعل کعل) غیر از کعله است (39:23) ان غیر از کانه است عزیزم، چرا لغت رو خرابش می کنید؟ لعلهم یفقهون.
حالا ﴿لَعَلَّهُمْ﴾ سوال کنیم، خدایا کسانی که تفقه در دین کردند بر مبنای کتاب و سنت تفقه کردند، واجب است تفقه خود را بگن چجوری؟ واجب است تفقیه کنند نه (39:53) کنند، همانطوری که خودشون تفقه کردند بر مبنای کتاب و سنت ﴿لَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ به دست آوردند، علم پیدا کردند، این علم را کما اینکه با تفقه پذیرفته اند با تفقیه بپذیرانند. اگر صرفا خبر بده که رای مذهب چنینه این تفقیه نیست، این تفقیه نیست، تفقه از فقه، فقه مقدمات ظاهره و معلومه ای رو ترتیب دادن برای رسیدن به مجهول. تفقه و تفقیه بالاتر از فقه. یعنی با زحمت، با کوشش، با کاوش، با دقت، در محور اصلی دین که کتاب و سنت است احکام را، اصلی را، فرعی را به دست بیاورند خودشون عالم بشن، بعد ﴿وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾ ینذروا تفقیها نه تعبدا، تازه حالا فرض کنید تعبدا، اگر آنچه را آقا فرموده است قبول کنیم، ولو علم نداره؟ نخیر، برای اینکه ﴿لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ﴾.
لعل در دو بعد. بعد اول لعل اگر علم آور بود واجب است پرهیز کنند. دو، ممکن است علم آور باشد و تفسیر کنند. پس در دو بعد تفقه کنند، بعد اول اصلی زیر بنایی ﴿لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ﴾ این است که واجب است شما تفقیه کنید، شما که تفقه کردید، عالم شدید، شرع مدار شدید، در خانه نشستن (کالبیت یعطی و رضی) نیست واجب است بگردید کما اینکه رسول الله طبیب دوار بطبه، رسول الله طبیب دوار بطبه بود، اینور اون ور، صفا مروه، سنگ میخورد، کتک میخورد، فحش میشنید، می رفت، نه اینکه آقا مجتهد شد سر جاش بشینه فقط، نخیر.
مطلبی می خواستم عرض کنم عرض نمی کنم. حالا ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ﴾ [توبه: آیه ۱۲۲] پس به کجا استدلال می کنید آقایون؟ آقایون در مقابل این همه آیات که علم را محور قرار داده و تحریم کرده است از عمل به ظن شما به این دو آیه مظلومه که ظلم کردید به این دو آیه، آیه اول از ۸ بعد اعتراض داره بر شما، آیه دوم از کل ابعاد اعتراض به شما دارد. تتمه بحث رو انشاء الله فردا برای برادران عزیز در صورت حیات و بقا عرض خواهیم کرد.
اللهم الشرح بنور العلم و الایمان و معارف القرآن العظیم و وفقنا بما تحبوه و ترضی و جنبنا اما لا تحبوه و ترضی والسلام علیکم ورحمت الله و برکاته اللهم صل علی محمد و آل محمد .