الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین
اللهم صل علی محمد و آل محمد
معمولا در بعد اقتصادیات و سیاسات و سایر جهات اجتماعی سخن حق آن است که احیانا گفته می شود که ما باید تولیداتمون از کشور خودمون باشد. مقدمات و نتائج تمام از کشور خودمون باشد و وارداتی از کفار نباشد. ما عرض می کنیم وارداتی از کفار و غیر کفار نباشد. باید در کل ابعاد استقلال داشته باشیم. این مقدمه ای بود برای این جهت که خداوند متعال در کل ربانیت هاش مستقل است. در سخنش مستقل است، در کتب وحی اش مستقل است، مخصوصا در قرآن شریف که آخرین وحی است، مستقل است.
بنابراین قرآن را با غیر قرآن معنا کردن مغایرت دارد با قرآن شریف. قرآن را اصلا، فرعا، لغتا، ادبا، صرفا، نحوا، در کل ابعاد قرآن را با قرآن باید معنا کرد. اما علائقی که احیانا انسان از غیر قرآن دارد و تحمیل است بر قرآن، این علائق تحمیل کننده بر قرآن نه تنها فایده از برای تفسیر قرآن ندارد بلکه مضر است. روی این اصل ما در بحث هایی که داریم برای فهم این معنای آیه و آیات مورد بحث به این طرف و اون طرف نمی رویم. حتی به کتب لغت عربی، به کتب ادب عربی، به کتب تفسیر، به کتب روایت مراجعه نمی کنیم چون اینها هیچکدام مطلق نیستند، مطلق قرآن است. آفتاب آمد دلیل آفتاب، گر تو داری عقل روی از وی متاب. با عقل قرآنی که عقل معصوم است و با لغت قرآن و ادب قرآن، قرآن را باید معنا کرد.
حالا دومین آیه که آقایان اصولیین استدلال کردند به این دو آیه بر اینکه خبر غیر قطعی و غیر علمی و اطمینانی حجت است، اولین آیه که ۸ ایراد داشت نسبت به کسانی که استدلال می کردند و دومین آیه سوره مبارکه توبه. قرآن ها را باز کنید آیه ۱۲۲ ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ﴾ [توبه: آیه ۱۲۲] بحث های مفصل و طویل و عریض کرده اند اصولیین به عنوان استدلال به آیه مبارکه و اثبات خیال نوع اصولیین که ظن و غیر علم در احکام حجت است.
حالا ما به آیات قبل مراجعه می کنیم و همچنین کل آیات نفر و آیات تفقه، آیات دین، آیات انذار، آیات قوم، آیات حذر که ۸ بخش است. ما در ۸ لغت آیه به آیات مقدسات قرآن نظر می کنیم تا معنی لغات این آیه از کل قرآن معلوم شود. به المنجد ها و لسان العرب ها و تاج العروس ها ما مراجعه نمی کنیم. قرآن حتی در لغت نیازمند به کتاب های دیگر نیست. اولا آیاتی که قبل از این آیه است، از آیه ۱۲۰ ﴿مَا كَانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَلَا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ لَا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ﴾ [توبه: آیه ۱۲۰] پس بحث جنگه. جنگی بود گروهی از مومنان تساهل می کردند و به بهانه ها و عذرهای نادرست تخلف می کردند، این آیات شلاق وار نازل شد ﴿ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ لَا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَلَا نَصَبٌ وَلَا مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَطَئُونَ مَوْطِئًا يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَلَا يَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلًا إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ﴾ [توبه: آیه ۱۲۰] هم سلب است و هم ایجاب است، هم توبیخ و سرزنش است نسبت به کسانی که تساهل می کنند از شرکت در جنگ و هم تشویق است نسبت به کسانی که به جنگ می روند. بعد ﴿وَلَا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً وَلَا يَقْطَعُونَ وَادِيًا إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ [توبه: آیه ۱۲۱] این هم جنگ است دیگه ﴿وَمَا كَانَ﴾ ارتباط ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً﴾ با آیات قبل حتمی ست. بنابراین نفر مربوط به جنگ است. بر خلاف آنچه درصد بالایی که از بیش از ۹۸ درصد بالایی از اصولیین نفر را کوچ کردن از برای تحصیل علم گرفتند، این درست نیست. بر خلاف سوق آیات است، بر خلاف لغت نفر است، چنانکه عرض خواهیم کرد.
حالا ما در قرآن شریف این ۸ لغت رو صددرصد بررسی می کنیم. فقه و تفقه، فقه و تفقه با سیق مختلفه ۲۰ مرتبه در قرآن شریف وارد است. ۳ مرحله است بین علم و فقه و تفقه. علم و فقه و تفقه هر سه شرکت دارند در صددرصد روشن بودن مطلب. منتها علم اعم است از فقه و فقه اعم است از تفقه. علم چه ضروری باشد چه نظری باشد، اطمینان بخش باشد، فوق اطمینان باشد، در کل موارد لغت علم استعمال می شود. ولکن فقه اخص است، فقه از نظر لغت، ترتیب مقدمات معلومه است از برای رسیدن به ذی المقدمه مجهول. علم هم نظری را شامل است، هم غیر نظری با مراتبی که نظری و غیر نظری دارد. (9:19) یعنی دانست با ترتیب مقدماتی معلوم. اگر این مقدمات معلوم ترتیب نمی یافت، اون مطلب دانسته نمی شد. پس اون مطلب نظری ست که با ترتیب مقدمات معلومه اون مطلب معلوم می شود، این فقه.
تفقه، تفقه بالاتر است از فقه، تفقه از فقه بالاتر است. چون تفقه، یعنی اگر فقه به لفظ مجردش ترتیب مقدمات معلومه است از برای وصول به ذی المقدمه نامعلوم، اعم است از اینکه ترتیب مقدمات با دقت زیاد باشد، مشکل باشد، فکر زیاد بخواد یا فکر کمی هم کافی ست، این اعمه. ولکن تفقه اینطور نیست، تفقه تفقل است یعنی کوشش زیاد، کاوش زیاد، زیاد از برای به دست آوردن مقدمات مناسبه و ترتیب این مقدمات مناسبه برای به دست آوردن مجهول.
بنابراین فقه خب حالا
از نظر لغوی فرمودید یا اصطلاحی ترتیب مقدمات معلوم؟
هم از نظر لغوی ست، هم از نظر اصلاحات قرآن.
توی اصطلاح قرآن قول حضرت موسی (ع) که فرمود ﴿يَفْقَهُوا قَوْلِي﴾،
همه جا همه جا
﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِی يَفْقَهُوا قَوْلِي﴾ [طه: آیه۲۷] در این حده
بنده این ۲۰ جا رو یکی یکی دقت کردم و تمام این ۲۰ جا فقه به همون معنایی ست که ترتیب مقدمات معلومه برای رسیدن به ذی المقدمه مجهول، تمام، ﴿يَفْقَهُوا قَوْلِي﴾ قول وحی آیا فهمش ضروریست یا با دقت باید فهمید؟ قول وحی روزنامه نیست. تورات موسی، انجیل عیسی، قرآن خاتم النبیین (ص) که علم نازل الهیه است روزنامه ای و سطحی نیست، بلکه نیاز دارد به تعقل و تفکر و ترتیب مقدمات معلومه ای تا انسان به مجهول وحی برسد. خود وحی مجهوله، اگر انسان میخواد بفهمد این حرفی که موسی ها و عیسی ها و انبیاء می زنند این وحی است، مقدمه لازم دارد. آیا بدون مقدمه می شود فهمید وحی است؟ نخیر، این اولا. ثانیا بعد از اونکه با مقدماتی فقه و تفقه که این وحی است خود وحی هم روزنامه ای نیست، بلکه وحی با تدبر و تعقل صحیح باید بررسی شود تا به ذی المقدمه انسان برسد.
بنابراین لغتا و قرآنا و اصطلاحا فقه به این معناست و تفقه بالاتر است. یعنی ترتیب عمیق تر و دقیق تر و بررسی بیشتر در ترتیب مقدماتی برای وصل به ذی المقدمه.
در آیه شریفه ﴿يَفْقَهُوا قَوْلِي﴾ برگشته به اون رفع عقده از لسان
می فهمم، می فهمم ﴿يَفْقَهُوا قَوْلِي﴾ چون اونها حاضر نبودند قول موسی را بشنوند، چون موسی ﴿وَ قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا﴾ [القصص: آیه ۳۳] یه نفر رو کشته، حاضر نیستند گوش بگیرند حرف موسی را ولکن یفقه در دو بعد، یه بعد گوش بدن، بعد دیگر با گوش دادن بفهمند قول من، قول وحی است، پس ضروری نیست، در دو نظر و در دو جهت نظری. حالا،
ارتباطش با ﴿عُقْدَةً﴾ (صحبت حضار)
در کل، ما تعداد کل آیه ما نمی خوایم بحث کنیم که آقایون ملاحظه کنید در کل آیاتی که ف و قاف و ه دارد در کلش علم خاص است، ملاحظه کردم و بخوایم بحث کنیم باید که یک هفته بحث کنیم، آقایون ملاحظه کنید تقسیم می کنیم، مواد بحث را من عرض می کنم و فروع بحث را آقایون مراجعه بفرمایید و هر جا نظر خلاف بود من استفاده می کنم. حالا به عنوان تلمیذ قرآن.
حالا در کل قرآن شریف امر به تعلم هست، امر به فقه هست، ولکن امر به تفقه فقط در همین یک آیه است ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾ [توبه: آیه ۱۲۲] خب این لغت تفقه که نفر، نفر بر خلاف آنچه اصطلاح اصولییین است، بر خلاف لغت و بر خلاف اصطلاح قرآن، میگن نفر رفتن است برای تفقه، نخیر، نفر رفتن نداره، کسانی هستند که قمی هستند، اگر تفقه کنند نفر می کنند، کسانی که در حوزه رسول الله هستند، در مدینه هستند و مورد آیه هم همینه که امر به جنگی شده است، بعد خدا می فرماید که ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً﴾ ﴿الْمُؤْمِنُونَ﴾ که مرکزشون و محورشون و پایتخت رسالت در مدینه است ﴿مَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً﴾ [توبه: آیه ۱۲۲] یعنی از مدینه از نزد پیغمبر برن جای دیگه؟ برن جده؟ برن ریاض؟ برن ایران؟ برن جای دیگه؟ نخیر، نفر در کل آیات ۱۸ گانش، چه فعل باشد و چه جامد باشد به معنای شدت حرکت است یا برای هجوم یا برای دفع خطر. هجوم جانی دفع خطر جانی، هجوم ناموسی دفع خطر ناموسی، هجوم تجاری دفع خطر تجاری، بالاخره نفر حرکت عادی نیست.
ما یک سکون داریم، یک حرکت معمولی عادی داریم، یک حرکت شدید داریم. ضرب فی الارض که در قرآن است حرکت شدیده، سفر اعم است از ضرب فی الارض. با بررسی آیات سفر و آیات ضرب فی الارض می فهمیم که ضرب فی الارض اخص است، بلکه عموم و خصوص من وجه است بین سفر و ضرب فی الارض. ضرب فی الارض یعنی با شدت، با شدت مواجهه کردن یا در وطن سفر نیست یا بیشتر در خارج وطن که سفر است، ولکن سفر اعمه، سفر ممکن است ضرب باشد، ممکن است ضرب نباشد، ضرب ممکن است سفر باشد، ممکن است سفر نباشد و لذا آیات مسافرت مطلق در قرآن لفظ سفر داره. ﴿إِنْ كُنْتُمْ عَلَى سَفَرٍ﴾ [بقره: آیه ۲۸۳] ولکن آیاتی که شدت حرکت است از برای دفاع یا از برای مقاومت، ضربه ﴿وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلَاةِ إِنْ خِفْتُمْ﴾ [نساء: آیه ۱۰۱] تا آخر آیه.
حالا نفر، نفر در لغت و نفر در ۱۸ استعمال قرآن به معنای حرکت شدید است. حالا حرکت شدید یا جنگی باشد یا اقتصادی باشد یا هر چه. ولکن در قرآن نفر در سیق ماضی و مضارع اش به معنای حرکت شدید جنگی ست یا از برای دفاع است یا از برای هجوم است، بالاخره حرکت شدید جنگی ست، این نفره. حالا این منتها در نفر دو بعد است. یک بعد، بعد صیغه فعلی ست، یک بعد صیغه جامد. مثلا ﴿نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ﴾ [جن: آیه ۱] یعنی چه؟ آیا ﴿نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ﴾ که آمدند خدمت رسول الله در مسجد الجن، البته از قضا این مطلب یادم اومد، ما منزلمون مقابل مسجد الجن بود و آیات سوره جن رو همینجوری داشتم تفسیر می کردم گفتم (و انا مسجد الجن مفسر سوره الجن) سوره جن نازل شد در مسجد جن که ﴿نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ﴾ خدمت رسول الله شرفیاب شدند، ولکن نفر مناسبت داره با این معنا؟ ممکنه است کسی بگد مناسبت نداره، چون آمدند، مومن بودند، آمدند قرآن بشنوند، نه چرا نفر این ها، نفر عددی ست که قابل است حرکت دفاعی کردنشون، حرکت هجومی کردنشون، حرکت شرشون، حرکت خیرشون، کاری که حرکت لازم دارد با نفر است، یه نفر نمیتوند، یک نفر نیست، دو نفر نیست، نفر از ۹ بالاست. در لغت عربی نفر از ۹ به بالا نفره، یعنی گروهی باید باشند، با هم وحدت داشته باشند، اتباع داشته باشن تا مقصدی را خیرا یا شرا با حرکت یا بی حرکت بتونند انجام بدند. پس نفر الجن یعنی گروه خاصی از جن که نمایندگان رسالتی رسول الله اند، رسول نیستند، چون قطعا للوحی بله، بله قبل از رسالت آخرین، انبیاء جن که فرع انبیاء انس بودن، بودن. ولکن با ختم رسالت به خاتم النبیین (ص) و با ختم وحی، نبوت در کار نیست، نبوئت در کار است، امامت در کار است، رسالت غیر وحی در کار است، این ﴿نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ﴾ افراد درجه اول مومن با یقین با زهد با علم از کل تیلیاردها جن بودند که بر حسب روایت ۹ نفر نزد رسول الله شرفیاب شدند که تحویل بگیرند قرآن را و تحویل بدهند، نفر، پس از نفر یعنی حرکت، قوت، وحدت. بنابراین نفر و نفر به معنای حرکت و قوت و صلابت است در هر بعدی از ابعاد. منتها
(صحبت حضار)
صبر کن، صبر کن، صبر کن، در لفظ نفر بحثی ست که خاص و شرکت بحث نفر با نفر ینفر در این بعد است که حرکته. کل آیات ۱۸ گانه که بخشیش صیغه ماضی و صیغه مضارع است نفر، ینفر، اینا به چه معناست؟ به معنای کوچ کردن برای جنگ است، حتی برای عرض می شود که کار دین نیست. بله نفر و نفر کوچ کردن برای امر مهمه ولکن در قرآن صیغه ماضی و مضارع نفر برای کوچ کردن در جنگ آماده باش و تجهیز است برای جنگ کردن، این هم مربوط به نفر.
﴿طَائِفَة﴾، طائفه با قوم فرق دارد، دیروز عرض کردیم. قوم همشون طائفه نیستند، طائف یعنی گردنده. آیات طواف بر سیق مختلف فعل و غیر فعل ۲۰ دونه در قرآن داریم و ببخشید ۳۸ تا در قرآن آیه که مربوط به طواف است داریم. حالا این ﴿طَوَّافُونَ عَلَيْكُمْ﴾ [نور: آیه ۵۸] ﴿يَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ﴾ [حج: آیه ۲۹] در تمام جاهایی که در ۳۸ مورد طائفه یا طائف عنوان شده، گردندگانند یا گردندگان دور بیت یا دور شهر یا دور خانه یا دور بازار یا سربازان مجاهدند یا مبلغان اند یا تجار درجه اول اند، کسانی هستند که عادی نیستند. گردندگان اند از نظر دو بعد. یک بعد تحصیل (21:26) ساده بر خودشون و یک بعد حفاظت دیگران. حفاظت جانی، ناموسی، مالی، عرضی، عقلی، اجتماعی، کشوری، دینی ست. کسانی که حفاظ جمعیت هستند.
حالا در بعد خیر معلوم در بعد شر هم معلوم. کسانی که ﴿الْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ﴾ [توبه: آیه ۱۱۲] هستند در بعد خیر، حفظ جان و مال و ناموس و عرض و عقل می کنند که موارد خمسه اند، این ها طائف اند. کسانی که دور خانه خدا می گردند این ها هم طائف اند، یعنی گردنده دور حق اند. چون حق، خداوند خودش دور نداره، خانه ای را تمسیک کرده است برای دورش گشتن، دور خانه گشتن یعنی دور خود نگرد، دور غیر خدا نگرد، دور خدا بگرد. دور حق گشتن و دور باطل نگشتن.
بنابراین طائف دسته خاصی اند، قوم نیستند، گروه نیستند، بلکه طائف دسته خاصی از مردمان هستند که می گردند، سکون ندارد، رکود ندارند، می گردند. گشتن دوری یا گشتن طولی یا گشتن عرضی، گشتن برای، حداقل گشتن برای مقصد مهم خودشون و حد بالاتر گشتن و پاسداری و مراقبت از برای حفظ نوامیس فردی و اجتماعی دیگران، این هم معنی طائف.
﴿الدِّينِ﴾، ﴿الدِّينِ﴾ در قرآن ۹۵ مرتبه ذکر شده و یک معنا دارد. آقایون خیال کرده اند که مفسرانی که غیر مفسر اند، که دین دو معنا دارد. یک معنای دین عرض می شود که جزاست و یک معنی دین طاعت است، بلکه بعضیا سه معنا استفاده کرده اند. دین عقیده، دین طاعت، دین جزا، عقیده و طاعت یوم الدنیا و جزا یوم البرزخ و یوم الآخره ولی اینجور نیست. در تمام مواردی که دین استفاده می شود، دین به معنای طاعت است. منتها طاعت دو بعد داره، یک بعد بعدی و یک بعد قبلی. البته دین الله رو داریم بحث می کنیم.
(صحبت حضار)
ما یک دین الله داریم، یک دین الشیطان. ما در دین الله داریم بحث می کنیم. دین الله سه بعد دارد، مثلثی ست که قائده این مثلث طاعت است منتها طاعت یک حالت قبلی دارد در دین الله و یک حالت بعدی. حالت قبلی دین به معنای طاعت، عقیده است. اگر عقیده به خدا و اصول ثلاثه شریعت نباشد طاعت معنا ندارد. طاعت متفرع است بر عقیده. هر قدر عقیده قوی تر باشد طاعت قوی تره. بنابراین قائده مثلث دین عبارت است از طاعت. از باب اصل موضوع عرض می کنم برای تفسیر مراجعه به خود قرآن بفرمایید و مراجعه به تفسیر الفرقان که دین در کل آیات دین محورا به معنی طاعت است، قبل از طاعت که طاعت منبعث از آن است و از نتایج آن است عبارت است از عقیده. عقیده به الله داشتن، به رسالت داشتن، به امامت داشتن، نتیجه اش طاعت است.
خب و بعد دوم که بعد از طاعته، طاعت یک ظاهری دارد، تکلیف است، مشقت است، مراتب گوناگون طاعت، مشقاتی بر حسب مراتب دارد. ولکن در دنیا ظهور ملکوت طاعت نیست، ملکوت و حقیقت طاعت که جزای صددرصد در طاعت الله است در دنیا نیست، بعدا است ولکن در برزخ است، در قیامت بیشتر است ﴿وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى﴾ [نجم: آیه ۳۹] در دنیا ﴿وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى﴾ [نجم: آیه ۴۰] در برزخ ﴿ثُمَّ يُجْزَاهُ الْجَزَاءَ الْأَوْفَى﴾ [نجم: آیه ۴۱] در قیامت. در برزخ که جزای موقت است و در قیامت که جزای صددرصد اوفی ست، این ملکوت عمل است. این یک بحث بسیار مهمی است در باب جزا و نتیجه عمل.
خداوند جزاء خیر و جزاء شر به اعمال می دهد، این جزاء خیر و شر قراردادی نیست، بلکه ظهور ملکوت خیر است. خیرات یک ظاهری دارند و یک ملکوتی دارند. در عالم دنیا ملکوت بین نیست مگر برای اهل ملکوت (لو مزدت یقینا) برای اونها. ولکن برای کسانی که ظاهر بین اند، مخصوصا ﴿يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ﴾ [روم: آیه ۷] این ها صورت صلاه را، صورت صوم را، صورت جهاد را، صورت فعل واجبات را، صورت ترک محرمات رو می بینند و این صورت تکلیفه. ولکن به سیرت صددرصد واقف نیستند. سیرت و ملکوت صددرصد اعمال خیر و اعمال شر در دنیا بروزش بسیار کمه، بروزش یوم القیامه است و آیات بر این مطلب زیاده. مثلا ﴿إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ [تحریم: آیه ۷] بما کنتم هم داریم بما کنتم تفسیره، ﴿إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾، ﴿هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ [نمل: آیه ۹۰] ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا﴾ [نساء: آیه ۱۰] مرغ برای نهار (27:22) ﴿وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرً﴾ از این آیات زیاد داریم که جزاء عمل، چه جزاء خیر که بر مبنای فضل است و چه جزاء شر که بر مبنای عدل است، این ظهور حقیقت عمل است.
کما اینکه در علوم تجربی هم مطلب اینه، مثلا یخ، یخ یخه، ولکن اگر انفجار اتمی و هیدروژنی در یخ بشود همون داغه. بنابراین در بطون، همه مواد عالم در بطون حرارت دارند ولی حرارت ملکوته، ملکوت اجسام عالم با شرائط انفجاری، انفجار حرارت از خارج نمیاره، انفجار ترتیب موجود ظاهر را به هم زدن است به یک طرز خاصی، انفجار اتم متلاشی بشه. مثلا ﴿مِمَّا خَطِيئَاتِهِمْ أُغْرِقُوا﴾ [نوح: آیه ۲۵] کیا؟ هم فرعونی ها که در دریای نیل غرق شدند و هم کفار (28:25) ﴿مِمَّا خَطِيئَاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَارًا﴾ کدوم نار؟ نار در دریا، در دریا غرق شدند و در همون دریا از جمله آیات ۲۵ گانه که دلیل بر برزخ است، جنت برزخ است و نار برزخ است همینه ﴿مِمَّا خَطِيئَاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَارًا﴾ [نوح: آیه ۲۵] در همون آب آتیش گرفتند، بدن برزخیشون نه این بدن. بدن برزخی که روح اصلی در اون بدن است، بدن برزخی در خواب سیر می کند، این بدن برزخی آتش گرفت با آتش برزخ در حین آب یخ زده، یعنی آب سرد، در همین آبی که داغ میشه. البته این بحث بحث بسیار مهمی ست در جای خودش، اینجا اشاره است.
حالا دین، دین که به معنی طاعت است، دارای یک بعد اصلی ست عرض کردم طاعت است و دو بعد فرعی. منشأ دین که طاعت است و عرض می شود که زاویه و ضلع اصلی ست، قائده اصلی مثلث است منشأ اصلیش عقیده است و نتیجش یعنی ملکوت این طاعت، اگر طاعت الرحمان باشد (29:43) و اگر طاعت شیطان باشد ملکوتش عرض می شود که عذاب است و این حرفها.
حالا دین در کل قرآن به این یک معنا و به این دو معنا و به این سه معنا،هر سه معنا دوتاست و هر دو معنا یکی ست، اصل عبارت است از طاعت، منتها بعضی وقت ها دین در طاعت استعمال شده، بعضی وقت ها در عقیده استعمال شده، بعضی وقت ها در نتیجه، ﴿مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾ [فاتحه: آیه ۴] در هر سه بعد است، در قرینه است، مطلق است، دارای کل ابعاد دین هست این یک بحث.
بحث دوم آیا ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾ همان است که آقایون می فرمایند؟ یعنی در احکام فقط؟ آیا دین در طاعت فقط احکام است؟ دین در عقیده فقط احکام است؟ دین در احکام است؟ مهم تر از احکام فردی اصول عقائد است. دین یک زیر بنا دارد یک رو بنا دارد. زیر بنای دین در کل ابعاد چی هست؟ عقیده صالح است. کسی که عقیده شایسته نسبت به اصول و مبانی سه گانه داشته باشد این اصل دین دارد. زیر بنای دین و فرع دین عبارت است از واجبات و محرمات که فعل واجبات و ترک محرمات فرع دین است و نتیجه هر دو در برزخ است و در قیامت است. بنابراین ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾ فقط حلال و حرام نیست، فقط مسئله طهارت و حیض و نفاس و زکات و خمس و حج نیست، نخیر، بعد اول تفقه در دین که واجب است و وجوب کلی عینی تعیینی بر کل مکلفین دارد اصول معارف دین است و در بعد دوم عرض می شود که فروع احکامی. بنابراین ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾ اصلا دین عقیده و طاعت رو می گیرد و بعدا دین جزا رو می گیرد. این هم مربوط به دین.
انذار، انذار ۱۰۰ مرتبه در قرآن با سیق مختلف ذکر شده است. انذار تبعا از عاقبت خطرناک است و نذر هم به همین معنا. انذار ترساندن است از عاقبت قطعی خطرناک. نذر هم قطعه. کاری که مستحب است، شما قطعی و واجبش می کنید نذره، کاری که مرجوح است به قول معروف مکروه استف شما با نذر ترک قطعی می کنید ترکش رو، یعنی فعلی که راجح است واجب می کنید با نذر، فعلی که مرجوح است حرام می کنید با نذر، پس نذر و نذر و انذر و انذر، منتها نذر اخف است و انذار اثقل است. انذار از عذاب های الهی ست که در اثر تمرد از وظائف شرعی انجام می شود. حالا ﴿وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾ کی؟ انذار کی؟ آیا قبل از اینکه بگویید و بفهمانید که این عمل واجب است انذار میدید برای ترکش؟ معنی نداره اصلا. مثلا آیه شریفه ﴿وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾ [آل عمران: آیه ۱۰۴] مادامیکه دعوت به خیر نباشد و خیر توجه نظر تر است، می تونید امر کنید؟ امر به چیزی می کنید که بداند خیر است و ترک کرده و نهی از چیزی می کنید که بداند شر است و عمل کرده. بنابراین انذار مرحله بعدی ست،
مستحب واجب میشه مکروه حرام میشه این … (صحبت حضار)
صبر کنید، صبر کنید،
(صحبت حضار)
صبر کنید، صبر کنید،
(صحبت حضار)
بعضی بحث ها مقدماتی ست، بعضی بحث ها موخراتی ست. در بحث های مقدماتی آقایون مطالعه بفرمایید آقایون در فقه و در تفسیر و در کجا و من صددرصد دیدم این لغات رو، این ۱۰۰ آیه رو و این ۱۰۰ لغت رو کاملا بررسی کردم یعنی در این ۲۴ ساعت من آرام نیستم، فقط برای همین یک بحث شب، روز، خواب، بیدار حتی در خواب بعضی وقت ها فکر می کنم و یادداشت می کنم.
حالا عرض می شود که انذار ﴿وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾ انذار چیه؟ انذار یعنی فلان چیز واجب است، واجب است که دعوت الی الخیر است. انذار یعنی فلان چیز حرام است؟ نخیر، انذار بعد از اونکه که بگفتید و واجب است و دانست واجب است انذار می کنیم بر ترک واجب. وقتی که گفتید حرام است و قانع شد حرام است، علم پیدا کرد حرام است، با علم به حرمت اگر این حرام رو انجام بده انذاره. پس انذار مرحله بعدی ست. مرحله قبلی تعلیم است. مرحله قبلی، مرحله بعدی امر و نهی است، مرحله بعد البعد انذار است. سه مرحله است. اول دعوت الی الخیر است، خیر مثبت که واجبات است و خیر منفی که محرمات است، اول دعوت الی الخیر است، بعدا اگر خیر را ترک کرد عمدا و حرام انجام داد عمدا، اینجا امر و نهی است. اگر امر و نهی اثر نکرد او را به حال خود واگذاشتن و انذار کردن به اینکه در قیامت جزا دارد، آتیش دارد، جهنم دارد، انذار مرحله سوم است.
فرقه، فرقه در قرآن شریف ۷۲ مرتبه با سیق گوناگون ذکر شده و فرقه با طائفه فرق دارد، با قوم فرق دارد. طائفه اخص است و فرقه اعم است و قوم اعم از کل است و لذا ﴿إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقَافِ﴾ [الاحقاف: آیه ۲۱] آیا قوم رسول، فرقه خاصی اند؟ طایفه خاصی اند یا کل مکلفین اند؟ پس قوم لفظی ست که به تعبیر فارسی گروه، گروه رسول الله (ص) کل مسلمین اند، گروه موسی کل تابعین تورات اند، فاسق، عادل، معصوم، غیر معصوم، کاسب، اداری، هر چی میخواد باشد، قوم یک لفظی ست که کلیت دارد و کل افراد مکلفین را در بعد قومیت رسول شامل است. ولکن فرقه اینطور نیست و طائفه اینطور نیست. قوم اعم است از فرقه و فرقه اعم است از طائفه. ﴿يَحْذَرُونَ﴾ حذر کی؟ حذر بعد از انذار در مرتبه چهارمه. مرتبه اول بفهمانید که این واجب است یا حرام. مرتبه دوم عمل نکرد، اگر عمل نکرد امر به معروف و نهی از منکر است. مرتبه سوم انذار است. مرتبه چهارم حذر است. بعد سوم، که انذار است عرض می شود که ﴿لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ﴾.
حالا میریم سراغ آیه. با این مقدمات که از خود قرآن استفاده می کنیم آیا آیه یک در هزار دلالت دارد بر مقصود آقایون اصولیین؟ هرگز، (37:24) هیچ ربطی نداره مختصرا عرض می کنم و تفصیل برای فردا ان شاء الله. ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً﴾ [توبه: آیه ۱۲۲] ﴿كَافَّةً﴾ چیه؟ ﴿كَافَّةً﴾ تمام است. ﴿كَافَّةً﴾ از کفه، نیستند مومنین که کلشون به عنوان نفر بله، ما ﴿كَافَّةً﴾ دو ﴿كَافَّةً﴾ داریم، یک ﴿كَافَّةً﴾ کلی داریم، یک ﴿كَافَّةً﴾ بسیجی داریم، یک ﴿كَافَّةً﴾ بعضی. وقتی دشمن هجوم می کند به کشور اسلام، به جان ها و مال ها و نوامیس و استقلال مسلمان ها ما سه ﴿كَافَّةً﴾ داریم، یکیش محال است، یکیش معمولی ست و دیگری استثنایی. ﴿كَافَّةً﴾ محال یعنی کل ۶۰ میلیون مسلمان ایران بروند در جبهه با همه جنگ کنیم، این محاله اصلا نمیشه. (38:29)
اولا، ثانیا مگر کل مکلفین قدرت جنگ دارند؟ کل مکلفین مکلف اند در مراتب ولی آمادگی جنگ ندارند. بنابراین این ﴿كَافَّةً﴾ صددرصد کلی محال است. ﴿كَافَّةً﴾ نقطه مقابل، یعنی گروهی از سربازان اسلام که می توانند کف کنند و منع کنند و دفاع کنند کافیه. اگر ۵ میلیون داریم، یک میلیون کافیه یک میلیون، اگر ۱۰۰ کافی است ۱۰۰ هزار، ۱۰ هزار ۱۰ هزار، ۵ هزار ۵ هزار، همه لازم نیست، این در بعد مقابل. در بعد وسط، در بعد وسط بسیج عمومی ست چنانکه در جنگ با روم پیغمبر بسیج عمومی داد. در جنگ با روم پیغمبر بسیج عمومی داد و عده ای تخلف کردند که آیات وارد شد، شلاق وار وارد شد. بنابراین ما سه تا ﴿كَافَّةً﴾ داریم.
حالا ﴿مَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً﴾، کدوم رو میگه؟ ﴿كَافَّةً﴾ محال، ﴿مَا كَانَ﴾ نفی کینونت است ﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ﴾ [توبه: آیه ۱۱۳] تمام ما کان های قرآن اینه، اصلا کینونت نیست، نه نشده است، نه نمی شود، بلکه اصلا کینونت اجازه نمی دهد، کینونتشون اصلا اجازه نمی دهد که این مطلب بشود این ﴿مَا كَانَ﴾ است ﴿مَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً﴾ اصلا کینونت المومنون، کینونت نفر و جنگ از برای دفاع کلی صددرصد نیست. این نیست خب توضیح واضحات میشه.
بله خداوند توضیح واضحات میشه
این مقدمه است. برای اینکه جنگ خب واجب. حساب کنند مسلمون ها کسی که کور است، عاجز است، شل است، جنگ واجبه مثل نماز واجبه میگه نخیر، ﴿مَا كَانَ﴾ این هم اخبار است و هم حکم است و مقدمه است از برای مطلب بعدی. ﴿فَلَوْلَا نَفَرَ﴾ نفر حالا که جنگ است و دشمن هجوم کرده است به مسلمون ها، همتون که نمی شود و نباید و محال است و اگر حرام است، چرا حرام است؟ اگر امکان داشته باشد که کل مومنین برای جهاد بروند جهاد واجب کفایی ست اما تفقه در دین واجب عینی. تفقه در دین بر کل فرد فرد من المکلفین، بر حسب قدرت و استعدادات واجبه، ولی جهاد واجب تعیینی نیست، عینی نیست، همگانی نیست، کفایی ست بلکه بسیج است. بسیج هم صددرصد نیست. بنابراین ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً﴾ یعنی کینونت مومنین اجازه نمی دهد و اگر هم اجازه بدهد حرام است، ببینید دو بعده ها. اولا محال است کل مومنین بتوانند برند جنگ. بر فرض اگر هم محال نباشد حرام است هم اخبار است و هم حرام است چرا؟ برای اینکه اگر کل مومنین صددرصد از زن و مرد و کوچک و بزرگ مکلفن اند بروند جنگ، جنگ وجوب کفایی دارد ولکن برای این وجوب کفایی واجب تعیینی همگانی رو از دست داده اند.
لینفروا دو معنا دارد،
یک معنا
برای اینکه هم اینها بروند و جهاد کنند
یک معنا داره
فقط رفتن برای جهاد نفره، رفتن برای آب خوردن نفر نیست، برای آبگوشت خوردن نفر نیست، رفتن برای، رفتن برای جهاد نفره. حالا ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً﴾ پس چی ﴿فَلَوْلَا نَفَرَ﴾ این سرزنشه، پس چرا کوچ نمی کنند از برای جنگ و دفاع ﴿مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ﴾ نه هرکس، پاسدارانی، حفاظ حدود اللهی، سربازانی که قدرت دفاع دارند و قدرت جنگ دارند از هر فرقه ای، از فرقه تجار، از فرقه بازاری ها، از فرقه زارعین، از فرقه صانعین، از هر فرقه ای گروهی که آمادگی فعلی دارند برای جنگ معمولی یا آمادگی می توانند داشته باشند برای جنگ بسیجی. ﴿فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ﴾ کیا هستند؟ آیا متفقهین اند؟ این ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾ بار است بر کسانی که می تونند جنگ کنند، یعنی کسانی که دسته خاصی ﴿مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ﴾ از هر گروهی، دسته ای که توان جنگ دارند این ها بروند جنگ و تفقه کنند یعنی بقیه مومنین که درصد خیلی بالاتر اند نه تفقه واجب است بکنند و نه جنگ بکنند، یعنی بشینن سرجاشون، بخورند بخوابند. دو واجب است، یک واجب تفقه است که وجوب تعیینی کلی دارد و یک واجب جنگ است ولو بسیج باشد. آیا ﴿فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ﴾ که کل اصولیین بر حسب آنچه من در ۵۰، ۶۰ سال مراجعه کردم، خارج و داخل و همش، کل اصولیین به این آیه که می رسند می گن که بله نفر از برای تحصیل است. نه آقا جان، ﴿فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ﴾ اولا لغتا، جملتا در بعد خود آیه و آیات دیگر نفر از برای جنگه و جنگجویان کل نیستند، دسته خاص اند. این کلی که ۹۰ درصد، ۸۰ درصد، بیش از ۵۰ درصد می مانند در مدینه الرسول، مدینه القم، مدینه النجف، مدینه علم کسانی که در مدینه که علماء هستند، شرع مداران هستند، می توانند تفقه کنند می مانند ﴿فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ﴾.