بسم الله الرحمن الرحیم
و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین
اللهم صلی علی محمد و آل محمد
امروز چون روز اول دنباله و تتمه فقه مقارن است، مقدماتی رو عرض می کنیم.
اصولاً عنوان بحث ما فقه مقارن است، یعنی فقه مقایسه ای و این مقایسه در چند بُعده. یک بُعد فقه اسلامی یا شیعی به طریق اولی با مقایسه با سایر فقه های ادیان دیگر، چه فقه تورات باشد و بعضاً فقه انجیل باشد که این ها فقه های وحیانی ست و بعضاً فقه های غیر وحیانی باشد یا فقه های التقاطی. این بُعد اول که برونی ست.
این فقه مقارن برونی ست. یعنی فقه اسلامی را بر مبنای قرآن و سنت قطعیه قیاس می کنیم و سبر و تقسیم با سین می کنیم دلالی، که زرتشتی باشد یا فقه بشری صرف باشد. در این مثلث مقایسه میشه. این مقارنه برونی ست. مقارنه درونی در درون اسلام قیاس می کنیم.
البته فرعاً، نه فقه فلان مذهب را، نه فقه فلان مرجع را، نه فقه فلان عالم را، نخیر، محور فقه قرآنی ست بدون پیش فرض ها، بدون تحمیلات، بدون تفسیر به رأی ها، بدون خیالات باطل بلکه فقه قرآنی بر مبنای دید و نگرش صحیح و مستقیم که حتی لغاتش، جملاتش، اصطلاحاتش، کل مبانی اش قرآنی باشد.
و چنانکه خدا خودش نیاز به خلق ندارد، کتابش هم نیاز به بیان خلق ندارد، بلکه أبین البیان است، تبیان است، برهان است، نور است، حجت بالغه است و از این قبیل.
حالا، این فقه مقارن درونی یعنی، باز تکرار می کنم، یعنی فقه اسلامی را بر مبنای اصالت قرآنی و فرعی تدریسی مقایسه کنیم با سایر فقه های مذاهب. مذاهب پنجگانه، چهار مذهب سنی و یک مذهب شیعی یا دو مذهب شیعی چون علوی هم مذهبه دیگه. مذاهب سنی و مذاهب شیعی. این مرحله عمومی درون نگری فقه مقارن است.
مرحله سوم مرحله درونی شیعی ست، یعنی با افکار فقهای شیعه در طول تاریخ آنچه به دست ما رسیده است
(علیک السلام)
آنچه به دست ما رسیده است ما قیاس می کنیم و می سنجیم فقه قرآنی محض را بر مبنای سنت قطعیه با سایر انظار این یه مقدمه.
مقدمه دیگر این است که اصولاً تکالیف مکلفین دارای دو بُعد است. یک بُعد عقلانی، یک بُعد عملی. بُعد عقلانی منطقش، فلسفه اش، عرفانش، اخلاقش و از این قبیل، این ها بُعد عقلانی ست از برای کل مکلفین با درجات و مراتبشان، این مرحله اصلی تکلیف است.
مرحله فرعی تکلیف، مرحله فقه معمولی ست، فقه عملی ست، نماز است، روزه است، حج است، زکات است و عرض می شود که احکام فقهی، چه احکام خصوصی و چه احکام عمومی.
حالا هر دو هم اسمش فقهه، فقه عبارت است از تبیین مطلب غیر بیّن با وسائل بیّنه، از نظر لغت. فقه و تفقه مخصوصاً، تفقه و فقه که تفقه بیشتر از فقهه.
یک مرتبه مطلبی که خیلی بیّن نیست با مقدمات مقبول صددرصد مطلق، آن ذی المقدمه که فعلاً غیر مطلق است از نظر تفهم مطلق است، این فقهه.
بنابراین فقه در انحصار قسمت عملیه مکلفین نیست. فقه توحید داریم، فقه نبوت داریم، فقه معاد داریم، فقه امامت داریم، فقه برزخ قیامت داریم، برزخ داریم، اصول عقاید اسلامی چه منطقی و چه عقلانی و چه عرفانی، اصول مبانی تکلیفی اسلامی این فقه اکبر است و فقه اصغر فروع است. یعنی بر مبنای اصول مبانی فقه اسلامی که فقه اکبر است، تراوش می کند و در حاشیه اش مورد پذیرش قرار می گیرد، احکام فرعی اسلام که مربوط به فقهه.
بنابراین فقه اعم است. فقه را اختصاص دادن به احکام فرعی و احکام عملی این غلط است. مثل اینکه به امام معصوم نگیم امام، به مجتهد عادی بگیم امام، میشه؟ امامت أحق است برای معصوم که مطلق است در امامت، در علم، در تقوا، در عمل و بعد دیگران امام جماعت، امام جمعه فلان.
حالا لفظ فقه هم اطلاقش از نظر قرآنی و منطق قرآنی (لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ) [توبه: آیه ۱۲۲] که بحث شد. اگه زنده موندیم ان شاءالله بعداً، این تفقه در دین آیا دین در انحصار احکان عملی دین اسلام است؟ نخیر. دین اعم است از احکام عقلی، عقلانی اسلامی، احکام اصلی اسلامی و احکام فرعی اسلامی.
حالا ما سوال می کنیم، آیا فقه اصلی اسلامی بیشتر باید مورد بررسی قرار بگیره و اول مورد بررسی قرار بگیره یا فقه فرعی؟ البته فقه اصلی.
یعنی کسانی که در حوزه های علمیه وارد میشن، اول باید فقه اکبر را تکمیل کنند، بعد فقه اصغر را یا مقارن هم، مقایسه کنند، فقه اکبر فقه اصغر. نه اینکه از اول بسم الله فقه اصغر، اصولش، فقهش و از این قبیل.
روی این اصل ما در صورتی فقه اصغر را می توانیم بحث کنیم و شایسته است بحث کنیم که در فقه اکبر وارد بشیم. اگر می خوایم در فقه اصغر مجتهد بشیم باید اول در فقه اکبر مجتهد بشیم.
اگر طلبه علم فقه اصغر میخوایم بشیم باید اول طلبه علم فقه اکبر بشیم یا به طور مقارن. به طور مقارن نه همتا، با هم، همپا و نه همتا، هم پا ولی همتا نیست. اصل فقه اکبر است و بعد فقه اصغر.
حالا این سوال پیش میاد، آیا برای مکلفین دریافت و تفهم فقه اکبر مشکل تر است یا فقه اصغر؟ معلوم است فقه اکبر. پس چرا در فقه اکبر همه علمای اسلام میگن باید اجتهاد کرد؟ در توحید و نبوت و معاد و اینا باید اجتهاد کرد و واقعاً اینطوره و بدون اجتهاد نمیشه.
باید به مقدار وسع، به مقدار تفهم، به مقدار دریافت، به مقدار کوشش و کاوش، باید قانع شد از روی دلیل یا دلیل خودی یا دلیل غیری.
یا خودم، عقلم، فهمم، دریافتم، دقتم، بررسیم به قدری ست که نیاز به غیر ندارم برای اعتراف به توحید و نبوت و این حرف ها یا نیاز به غیر دارم نه تقلیداً، نیاز به غیر دارم که اجتهاد بکند و اجتهادش رو بپسندم. بپسندم مقداری که گمراه نشم، مقداری بپسندم صدق ایمان در بعد نخستین تکلیف بکنم.
حالا سوال، آیا دریافت فقه اکبر برای شخص مکلف مشکل تر است یا دریافت فقه اصغر؟ فقه اکبر. پس چطور در فقه اصغر کوشش و کاوش لازم نیست فقط تقلیده، اما در فقه اکبر باید حتی المقدور اجتهاد کرد؟
اصولاً درس های رسول الله (ص) و بعداً درس های أئمه معصومین (ع) حوزه خاص بوده است یا حوزه عام بوده؟ برای کل مسلمانان که می توانستند دریافت بینات وحیانی ربانی را بکنند، منبر پیغمبر آزاد بود. منبر امام صادق که چهار هزار شاگرد در مسجد النبی داشت، آزاد بود. منبر امام باقر و منبرهایی که آزاد بودن، آزاد برای کل مسلمانان بود.
منتها دریافت این اشخاص مختلف بود، بعضیا دریافتشون قوی تر بود، بعضیا ضعیف تر بود، بعضیا بینی بود. کسانی که دریافتشون قوی تر بود با (أَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ) [شوری: آیه ۳۸] استاد دومی بودن از برای دیگران.
مثلاً در درس آقای بروجردی ما بودیم، چند نفری بودن که بعداً مرجع شدن، بقیه درجه داشتن. تقریرات درس آقای بروجردی رو کی می کرد؟ کسانی که دریافت کاملی کردن درس ایشون رو. بعد درس نوشتند برای دیگران.
حالا دروس رسول الله (ص) امیرالمومنین داشت، سلمان داشت، اباذر داشت، دیگران هم داشت. منتها کسانی در تراز اول و درجه اول اند مثل امیرالمومنین که اینجا، اینا مقرر و بیان گر مطالب حضرت رسول الله (ص) اند.
همچنین در طول تاریخ اسلام باید منبرهای فقاهت از نظر فقه اصلی و فقه فرعی باید آزاد باشد. لباس خاص، حوزه خاص، سن خاص، جای خاص باشه منافات نداره، ولی عمومیت باید داشته باشه، به چند دلیل باید عمومیت داشته باشه.
یک دلیل اینکه اصولاً آیا قرآن که بیّنات است، مبین است، برهان است، نور است، حجت بالغه است، برای دسته خاصیه؟ (هُدًى لِلنَّاسِ) [بقره: آیه ۱۸۵] دیگه.
آیا من و شما و من ها و شماها که صحبت می کنیم بیانمون بیّنه، قرآن بیّن نیست؟ حرف من و من ها و شما و شماها قطعی الدلاله است، میگیم زید زیده، میگیم عمر عمره، دست دسته، صورت صورته، ولی این دست در قرآن میاد ظنی میشه؟ زید ظنی میشه؟ علم ظنی میشه؟ ظن ظنی میشه؟
میگد علم یعنی ظن، ظن یعنی علم و این بدترین خیانت است، بدترین خیانت است، بدترین ظلم است که به مهم ترین کتاب وحی که قرآن است شده. از طرف کی؟ ما شرع مداران، لفظ تلخه ولی معناش شیرینه.
همونطوری که برای شهادت امام حسین گریه می کنیم که شهادت تن بود، در قرآن شهادت روحه. روح قرآن را ما شرع مداران از بین بردیم. به قرآن تبرک می جوییم، مقدس می دانیم، کتاب اصل وحیانی می دانیم، ولی ظنی الدلاله است، نزدیکش نشو.
همانطوری که مشرکین یکی از حججشون این بود که، یکی از ادله و حجج مشرکین در این که بت می پرستیدن و خدا رو نمی پرستیدن این بود که خدا مقدس تر است از اینکه معبود ما قرار بگیره، بنابراین ما لات و عزی منات و ثالوث و اخری رو می پرستیم.
شبیه این شرک عقیدتی، شرک علمی ست در ما، بلکه الحاد علمی ست در ما. قرآن مقدس تر است از اینکه ما بفهمیم. خب این تدنیس مقام ربوبیته (هُدًى لِلنَّاسِ) [بقره: آیه ۱۸۵] (يَا أَيُّهَا النَّاسُ) یا ایهاالمومنین کیا هستن؟ فقط پیغمبر است؟ فقط ائمه هستند؟
این بدترین خیانت و بی شرمانه ترین ظلم را ما ناخودآگاه یا خودآگاه، ما بعضی از شرع مداران اسلامی، سنی یا شیعی، شیعه و سنی نسبت به قرآن کردیم. قرآن ظن الدلاله است، نمی شود قرآن را فهمید مگر با حدیث، ولی حدیث نه.
حدیث که اطلاعات دارد، جعل ها دارد، تقیه ها دارد، نسخ ها دارد، تناسخ ها دارد، این حدیث را فقط به سند ما اکتفا کنیم ولو متن مخالف نص قرآن باشد، مخالف نص عقل باشد، نص علم باشد، نص حس باشد، بپذیریم.
در هر صورت، برگردیم به حرف، آیا فهمیدن فقه اسلامی چه فقه اکبرش و چه فقه اصغرش اینقدر طویل و عریض است، اینقدر گنگ است معارف اسلامی؟ معارف قرآنی و معارف سنت پیغمبر، اینقدر گنگ است که ما هی درس بخوانیم و هی ان قلت قلت قلت، تازه اولی چنین است، أحوط چنین است، أقوی چنین است، ممکن است چنین باشد، چنان باشد، تقصیر از کیه؟
از دو حال خارج نیست، یا تقصیر از ما مکلفان و شرع مداران است یا تقصیر از خداست. خدا که مقصر نیست که، آیا خدا در تشریعش مقصر و ناقص است؟ آیا خدا در بیان شرعش مقصر و ناقص است؟ آیا خدا در تبیین شرعش گنگ است؟ جاهل است؟ خائن است؟ ظالم است؟ بی بند و بار است که قرآنش را که بزرگترین یا معجزه انحصاری پایانی کل رسالات است، خب اینجا باید چی بشه؟
اینجا باید بیانگر باشه صددرصد. عصای موسی صددرصد اعجاز بود یا درصد؟ اگر درصد بود که اعجاز نبود، صددرصد اعجاز بود. (سَّحَرَةُ) (وَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ) [الاعراف: آیه ۱۲۰].
سحره که ذو فنون سحر های زمانشون بودن و در کل زمان ها چنین ساحرانی پیدا نشدند، (أُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ) [الاعراف: آیه ۱۲۰] فهمیدن این معجزه است، یعنی چشم و حس عقل و فکر و فهم و همه چیز با هم توافق دارند برای کسانی عناد دارند. این عناد دارند مطلبی ست.
کسی که عناد ندارد و با چشم باز و عقل باز و فکر باز مطلبی رو میخواهد ببیند، خب مطلب رو درست می بیند دیگه، غلط است غلط، درست است عرض می شود درسته.
این قرآن که کل مسلمون ها معتقدند بلا استثناء، شرع مداران و غیر شرع مداران، کل مسلمان ها معتقدند که قرآن معجزه واقعی خالده أفضل المعجزاتِ رسالت ختمی ست، این عاجز است از بیان؟
آیا عصای موسی که اژدها شد عاجز است وحیانی بودن و معجزه بودن؟ آیا مرده زنده کردن عیسی عاجز بود؟ معجزه بود، این معجزه عاجز بود؟ با اینکه تمام معجزات انبیاء که معجزات حسی ست، معجزات جسمی ست یک طرف و معجزه قرآن یک طرف.
همانطوری که در ختم رسالت کل حقایق را خداوند برای کل مکلفان در طول زمان و ارض زمین بیان کرده است، معجزه اش هم معجزه وقتی نیست، معجزه موسی که اژدها شدن عصاست با رحلت موسی رحلت کرد، معجزه عیسی با به آسمان رفتن عیسی رحلت کرد، معجزات جسمانی پیامبران با رحلت کردنشون رحلت کرد.
ولی معجزه پیغمبر رحلت که نمی کند بلکه نبوغ بیشتر، تبلور بیشتر، نمود بیشتر دارد. هر قدر عقل بشر، علم بشر، فکر بشر، کاوش بشر، کوشش بشر بیشتر گردد، نمایان تر می شود معجزه قرآن.
البته در نقطه اولی، در زمان نزول، هزار چهارصد و چند سال قبل، در زمان نزول تمام آیات قرآن بیانگر وحیانی بودن صددرصد بود، اما همه این مطلب رو نمیفهمیدن که این چقدر وحیه، بله میدونستن وحیه، ولیکن بُعد وحیانی بودن قرآن برای همگان معلوم نبود.
ولیکن بر حسب روایت از ابن عباس می گوید که (أنَّ للقرآن آیات متشابهات یفسره الزمن) تشابه در آیات متشابهات دو بُعدی ست، یک بعد علمی ست، یک بعد لغوی فهمی.
می گوید در قرآن آیاتی ست که تشابهات دارند که ترقی زمان، ترقی علم، ترقی فکر، ترقی عقل، ترقی علم، این ها رو تفسیر می کند.
ده ها آیات که نص است در انعکاس اصوات و اعمال در قرآن (قطع صدا)
تبیین می کنه وحی هم همچنین، همچنین.
حالا این قرآن که معجزه ترین معجزات ربانی ست و محال است مانند این معجزه تا برسه به بهتر از آن صادر شه، برای اینکه شریعت خاتمه دیگه.
شرعیت خاتم یعنی هر چه ربانیت رب در بُعد تشریع و در بُعد تبیین شرع امکان داشته است برای کل مکلفان جهان تا رستاخیر، بیان کرده. برای این مثل قرآن بهتر از قرآن ممکن نیست.
مثل قرآن خود قرآنه. مثل قرآن خود قرآنه بهتر از قرآن نه برای خدا ممکن نیست، بلکه برای تفهم مکلفان، حتی رسول عظیم مکرم که رسول الله است، برای او هم بیشتر این ممکن، اگر ممکن بود بیشتر از این می فرستاد.
حالا این قرآن با این خصوصیات، با این عبارت مختصر، آیا ظنی الدلاله است؟ اگر دیوانه سرش درد بگیره بگه آی سرم، آی سرم، بهش نمیگی سر ممکن است مراد دست باشد، پا باشد، چشم باشد، دیوانه است میگه آی سرم.
قرآن که میگه (يَا أَيُّهَا النَّاسُ) آی مردم، ممکن است جن مراد باشد، چون ظنیه دیگه. در صورتی که اعجاز قرآن بیّن است از برای مکلفان در صورت نگرش صحیح، آیا بیان قرآن روشن نیست برای مکلفان؟
مکلفان که یا عرب صحیح هستند یا عربی که صحیح می فهمند، عربی صحیح می گم برای اینکه عربی مخلوطه، عربی هایی هست که در کتاب های ادب عربی نوشتند، مخلوطه، متناقضه.
ولی همانطوری که معانی قرآن وحیانی ست، الفاظش هم وحیانی است. الفاظ قرآن منتخب از کل الفاظی ست که دلالتش بر معانی صریح تر، روشن تر، واضح تر، نمایان تر در طول تاریخ است.
بنابراین خدا خواسته است با این آیات مقدس قرآن رهبری کند کل مکلفان جن و انس زمینی و آسمانی را به تکالف عقلانی و تکالیف فرعی، تکالیف اصلی و تکالیف حاشیه شون.
با این وصف چرا اختلاف دارن فقها؟ چرا متکلمین اختلاف دارند؟ چرا فلاسفه اختلاف دارند؟ چرا منطقیین اختلاف دارند؟
ما در بُعد تکلیفی سه جهت داریم. یک جهت بشری، عقلانی و عملی و یک جهت التقاطی بین بشری و بین وحیانی. مثل کتاب زرتشت. کتاب زرتشت قسمتیش وحیانی ست که از صحف ابراهیمه و قسمتی بشری ست.
و نظیر این جهت، جهت مخلوط با تحریف بشری و وحیانی تورات موجوده، انجیل موجوده که بر حسب دایره المعارف فرانسوی انگلیسی که می نویسن غلط هایی که در تورات، اینو در کتاب های خودم در تفسیر غیر ذکر کردم با مدرک، غلط هایی که در تورات و انجیل وجود دارد از یکصد هزار تا یک میلیون است.
خب وحی، وحی ربانی با وحی غلط بشری، مخلوط شده که غلطش تبعاً بیشتر است از کتاب زرتشت، از گادهای زرتشت که در دست هست.
حالا تکالیف مکلفان چه انسان زمینی و آسمانی و چه جن، تکالیف در سه بُعد قابل تفهم است. اونا قبول دارند، ما قبول نداریم.
یک بُعد صرفاً بشری، خطاش زیاده. بُعد دیگر التقاطی، بین التقاط مانند کتاب زرتشت که قسمتیش وحیانی ست و قسمتیش بشری ست یا تحریفاتی که (يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ) [نساء: آیه ۴۶] که در تورات شده، در انجیل شده، در کتب آسمانی دیگر کمتر شده، این بُعد دوم.
بُعد سوم، وحیانی خالص قبل از قرآن، انجیل اصلی، تورات اصلی که مومنین صحیح می دانستند، انبیاء هم به طریق اولی.
این سه بُعد برای ما مسلمون ها قابل تبعیت نیست. برای ما مسلمون ها که پابند شریعت اخیر هستیم، شریعت خاتم هستیم نه بُعد اول که صرفاً بشری ست خطاش زیاده، نه بُعد دوم که التقاطی ست، التقاط وحی بشری و وحی ربانی و بُعد سوم وحی بشری غلط که تحریفه، میمونه بُعد چهارم.
بُعد چهارم قرآن است، وحی خالص. وحی خالص صددرصد در الفاظش، در ذواتش، در حرکاتش، در حروفش، در نقاطش، حتی در ترتیبش.
من دو سالی که مکه مکرمه بودم و یه چند شبی بحث می کردیم نمیدونستن ما شیعه هستیم، از عرض می شود که دانشگاه مدینه منوره عده ای اومدن که ما رو گیر بندازن. از جمله یه شبی کسی اومد یه شیخی اومد، بعد از درس پیشم اومد.
گفت شیخنا مولف قرآن کیست؟ میخواست ببینه من شیعه ام یا سنی ام. اگه شیعه ام میگم علی (ع) و اگه سنی ام میگم عثمانه. گفتم مولف القرآن هو الله تعالی کما ان منزله الله تعالی، گفت کیف أنت شیعیا أو سنیاً؟ گفتم لا شیعیاً و لا سنیاً بل مسلم محمدی
(اللهم صل علی محمد و آل محمد)
گفت چطور؟ گفتم سوره قیامت رو باز کن، (لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ، إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ) [قیامه: آیات ۱۶ و ۱۷] جمع کیه؟
یک مرتبه طلاب علوم قرآن رو جمع کردی، یعنی موجودن متفرق جمعشون کردن یا ایجادشون کردن؟ ما جمع کردیم دوستان رو یعنی دوستان متفرق در جاهای گوناگون بودند جمعشون کردیم. پس جمع بعد از اصله.
(لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ، إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ) [قیامه: آیات ۱۶ و ۱۷] (نَا) کیه؟ بعضیا میگن (نَا) خدا و أئمه اند، خدا و پیغمبرند، خدا قاطی کرد با خودش.
(إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ) [حجر: آیه ۹] باز ائمه اند؟ ائمه نازل کردن قرآن رو؟ (إِنَّا خَلَقْنَا) (إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ) [الانسان: آیه ۲] یعنی خدا و پیغمبر و أئمه، أئمه و پیغمبر، انسان رو خلق کردند.
آخه (نَا) جمعیت ذات، جمعیت صفاته، یعنی خدا با تمام صفات ربانی خودش آن مقدار که امکان دارد از بین کل مکلفین این کار رو کرده، در آفرینش، در تشریع، در وحی قرآنی و همچنین.
حالا (لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ، إِنَّ عَلَيْنَا) [قیامه: آیات ۱۶ و ۱۷] یعنی چه؟ یعنی بر من خدایِ واحد به حقیقت الوحده، با کل صفات ربانی رحیمی این کار رو کردیم.
همانطوری که خدا با منظور داشتن کل صفات ربانی خودش و کل صفات هدایت گری و تشریعی خودش، برای کل زمان ها، برای کل مکلفان، قرآن را فرستاد معناً، لفظاً هم چنین، ترتیب هم چنین.
قرآن سه بُعد داره. یک بُعد، بُعد مختصر و مجمل قرآن یا بدون لفظ یا با لفظ رمزی، بدون لفظ (إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ) [قدر: آیه ۱] (هُ) به چی بر می گرده؟ (هُ) هم برای یا خداست یا قرآن، خدا که نیست، خدا که نازل نمیشه، قرآنه.
این قرآن یک شبه بر پیغمبر اکرم نازل گردید. یعنی همه قرآن مفصل؟ همه قرآن مفصل که در عرض بیست و سه سال نازل شد، این روح قرآن است.
قرآن کلش روحه ولی روح الروح، روح الارواح القرآنیه در شب قدر یک جا به پیغمبر نازل شد و لذا پیغمبر اکرم قبل از نزول وحی مفصل اطلاع داشت، پیش مطالعه داشت، پیش مطالعه، و لذا (لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِه) [قیامه: آیه ۱۶].
آیا پیغمبر اگر هیچ گونه (قطع صدا)
بود که پیش از اینکه جبرییل لب گشاید، پیغمبر لب گشاید به قرآن، میشه همچنین چیزی؟ خیلی عجبیه، پیش از اینکه جبرییل به الفاظ وحی مفصل قرآنی لب گشاید، پیغمبر زبان حرکت بده بگه نمیشه. پس باید پیش مطالعه داشته باشه، پیش مطالعه، البته بحثی مفصله.
حالا این مرحله اولی. نظیر مرحله اولی حروف مقطعه قرآنی. حروف مقطعه قرآنی که از چهارده حرف، از بیست و هشت حرف هجای عربی تشکیل شده است تمام رموز است که من احتمال قوی می دهم که کل سنت قطعی رسول الله هم مستفاد از حروف مقطعه است. این دو بُعد که یک بُعد حساب میشه.
بُعد دوم (كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ) [هود: آیه ۱] (أُحْكِمَتْ) کی؟ (أُحْكِمَتْ) در لیل قدر، در لیل قدر یک جا روح الارواح قرآن یک شبه نازل شد بر پیغمبر که پیغمبر آگاه بود بر کل رسالت به طور اجمالی، منتها (لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِه، إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ) [قیامه: آیات ۱۶ و ۱۷] بُعد سوم هست.
همانطوری که معانی مختصر وحدانی قرآنی در شب قدر خدا فرستاد نه دیگری، نه عقل پیغمبری، عق وحیانی، همانطور هم معانی مفصل قرآن را خدا فرستاد، در بُعد سوم الفاظی هم که قالب و بیانگر ایمان مفصل است با خداست (إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ) [قیامه: آیه ۱۷].
گفتم بنابراین خدا قرآن را تالیف کرده. مولف قرآن کما اینکه منزل قرآن خداست، مولف قرآن نیز خداست.
بگذریم حالا بر گردیم سر حرف.
چرا ما در فقه قرآن اینقدر اختلاف داریم؟ در فقه اسلامی اینقدر اختلاف داریم؟ سنی چهار مذهب، شیعه چند مذهب.
در میان شیعه افکار و فتاوای متناقض و متضاد و متهافت گوناگون در طول تاریخ و در فقه سنی بدتر، اختلاف کجاست؟ آیا مبدأ اختلاف بیان محوری قرآنی است با اینکه (بَيَانٌ لِلنَّاسِ) [آل عمران: آیه ۱۳۸] است و تبیان است و نور است و برهان است و حجت بالغه است، این که حجت نابالغه شد، آخه حجت بالغه، حجت رساست.
اولاً حجت، ثانیاً رسا.
حجت یعنی برای عاقلان و مکلفان صددرصد کافیست و رساست. اگر حجت الهی نزد پیغمبر بود و به مردم نمی رسید حجت غیر بالغه بود. حجت بود ولی غیربالغه بود. (حجه بالغه فما تنذر).
پس این حجت بالغه است. این حجت رساست، یعنی این حجت قرآنی را که بهترین حجت اسلام است، اگر مکلفی با زبان قرآن آشنا باشد، عرب باشد که معلوم، عرب نباشد زبان قرآن را یاد بگیرد، درست یاد بگیرد، این بالغ اسلام است. پس ظن چیه؟
اگر ظنی ست نارساست، اگر موجب اختلاف است نارساست، اگر موجب شک و أحوط و أقوی است نارساست، رساست.
وانگهی آیاتی از قرآن، کل مکلفان را مکلف کرده است که قرآن را به گونه عصمت علمی یاد بگیرند (وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا) [آل عمران: آیه ۱۰۳] امره یا نهیه یا استحبابه؟
آقای صاحب معالم میگد که چون امرها زیاد در مستحب استفاده شده، بنابراین استحبابه.
به قول آقای بروجردی می فرمودن که آقا امر یعنی برو، تو برو نرو هم خوابیده؟ تو برو میخوای بری میخوای نرو، خوابیده؟ برو یعنی برو دیگه، مگه اینکه قرینه داشته باشه که قرینش یه جوریست که مستحبه.
حالا اینکه آیات قرآنی از قبیل این آیه می فرماید که (وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا) [آل عمران: آیه ۱۰۳] (حَبْلِ اللَّهِ) یعنی چی؟ حبل اله نیست، حبال الله نیست، (حَبْلِ اللَّهِ) است.
آیا حبل تر از قرآن و ریسمانی قوی تر از قرآن و معصوم تر از قرآن و أبری تر از قرآن داریم؟ حبل اصغر بله، پیغمبر اکرم حبل اصغر است، ثقل اصغر است، ولی وفات فرمودن، قرآن وقات نمیکنه، ولی سنت وفات داره. ائمه (ع) ثقل اصغرند، ولی ثقل اصغر در حاشیه ثقل اکبر است، نه مناقضه، نه معارضه.
(بِحَبْلِ اللَّهِ) و همه مفسران و همه روایت گران میگن (حَبْلِ اللَّهِ) قرآنه، اگر هم نگن معلومه.
خب حالا (وَاعْتَصِمُوا) [آل عمران: آیه ۱۰۳] مخاطب کیه؟ مخاطب کل مکلفین اند. کل مکلفان واجب است اعتصام کنند واعصمو نیست، (وَاعْتَصِمُوا) ست. اعتصام افتعاله، یعنی دقت میخواد، فکر می خواد. با کوشش، با کاوش، با روش صحیح، درست نگری، مستقیم نگری نه تحمیل، طلب عصمت کنید به وسیله (حَبْلِ اللَّهِ).
خب مگه ما می تونیم معصوم بشیم؟ نمیتونیم. معصوم در اسلام فقط چهارده تاست. ما تالی تلو اسلام میتونیم باشیم، معصوم نه. پس چیه مراد؟
خب عصمت سه بُعدی ست، یا عصمت علمی ست یا عصمت عقیدتی ست یا عصمت عملی ست. عصمت علمی و عقیدتی و عملی کلاً در چهارده معصومه. خطا نمی کنند، در تبیین شریعت چه با نهیشون، چه با امرشون، چه با لفظشون، چه با عملشون، چه با سکوتشون، چه با تقریرشون، اینا مبیّن سنت رسول الله (ص) هستند.
از نظر عرض می شود که عملی ما معصوم نیستیم، از نظر عقیدتی هم می شود معصوم، تالی تلو معصوم ولی معصوم کلی نیستیم.
ولی از نظر علمی، اگر ما نه از نظر عملی، نه از نظر عقیدتی، نه از نظر علمی، نتوانیم طلب عصمت از قرآن کنیم، دیگه این امر باطله اصلاً، امر محاله.
امر محال چیزی ست که دو دو تا رو ششصد تا کنی، خب محاله. چیزی که محاله امر هیچ عاقلی نمی کند چه برسه به خدا.
خدا وقتی می فرماید (وَاعْتَصِمُوا) [آل عمران: آیه ۱۰۳] یعنی واجب است، فرض است، تکلیف است بر کل مکلفان، طلب عصمت و طلب نگهبانی خود کنند از گمراهی ها، از جهالت ها، از شک ها، از ظن ها، از أحوط ها، از أقوی ها. چرا نکردیم؟ تقصیر کیه؟ تقصیر ماست.
خدا در تشریع اش فوق عدالت هاست، در بیانش فوق بیان هاست و رسولش، سنتش فوق سنن است، أئمه (ع) بیانشون فوق بیان هاست، در اصل ما در قرآن هنوز گیر کردیم. تقصیر کیست؟ تقصیر ما شرع مداران است. تقصیر کل مسلمان هاست مخصوصاً شرع مداران.
شرع مداران اگر شرع مدار بودند واقعاً، اگر مدار شرع بودند واقعاً، این مدار شرع باید مدار رو رها نکند، با تیز نگری و دقت (وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ) [شوری: آیه ۳۸] در قرآن نگرش صحیح باشد، اگر نگرش صحیح (قطع صدا)
خیلی کم رنگ، کم رنگ هم باید برطرف بشه. اختلاف فها در نظرات فقهی فقه اصغر، اختلاف از خدا نیست، از ماست.
ما همگان مقصریم ما حوزه های علمیه فقهیه فلسفیه منطقیه و و و مقصریم، مخصوصاً در فقه که رکن بحث های علمی ماست.
این همه کتاب نوشتند این همه جواهرات نوشتند، غیر جواهرات نوشتند، ولی خب چه کنیم؟ آیا فقه جواهری کافیه برای ما؟ لا جواهر فی الجواهر.
فقه جواهری که بر خلاف نص قرآن فتوا می دهد یا سایر کتب فقهی که بر خلاف نص قرآن یا ظاهر مستقر قرآن یا علم قطعی یا حس قطعی یا عقل قطعی فتوا می دهند، اسلامه؟ اسلام نیست.
ما قرآن رو از سر باید مطالعه کنیم. از سر باید مسلمان شویم، باید تجدید کنیم اسلاممون را، این اسلام التقاطی ست، این اسلام تحمیلی ست، تحمیل افکار بشری و تحمیل افکار اجتهادی غیر مطلق هاست بر قرآن و بر سنت. ما سنت را هم در حاشیه قرآن به خوبی دریافت می کنیم.
اگر شما هزار روایت داشته باشی که نماز واجب نیست، میشه بگی نماز واجب نیست؟ نص قرآنه واجبه.
من توی کتاب عرض می شود غوص فی البحار که ان شاء الله در زمان حیاتمون چاپ خواهد شد، حدود ۱۸۰ کتاب حدیث شیعه و سنی رو نقد کردیم، بردم لبنان چاپ کنم کتابفروشی ها و ناشرین گفتن خوبه، ولی ما می ترسیم چون در مغازمون رو می بندن، حالا ما خودمون چاپ می کنیم ان شاءالله، با فروش فرش ها با فروش خانه مون چاپ می کنیم ان شاءالله.
و حوزه های علمیه باید که هم جشن بگیرن هم عزا بگیرن. عزا بگیرن نسبت به این روایات جعلی مزخرفی که در میان روایات ما جعل کرده اند.
در آمریکا یه شهری ست، شب های یکشنبه می شینند و بحار الانوار رو اون هایی که عربی بلدند، ترجمه می کنن و مسخره می کنن اسلام رو.
اینقدر روایات جعلی در بحارالانوار، در وسایل الشیعه، در صحاب سته، حتی در کافی، حتی در تهذیب، حتی در استبصار حتی در، منتها در بحار بیشتره، مثل یک دریایی ست که کرمش زیادتره.
در هر صورت، ما روز اول جوری بحث کردیم که آقایونی که میخوان فرار کنن فرار کنن، همون روز اول فرار کنن، درس ما جلب نمی کند چون درسی جلب می کند که قال فلان، قال فلان، قال فلان، ان قلت.
بابا اگر دریافت فقه اسلام اینقدر مشکله که شصت سال، هفتاد سال، انسان درس بخواند، کوشش کنه، کاوش کنه، بحث کنه، شوری کنه، تازه دعوا کنه، اسلام رو نمیخوایم اصلاً. اسلامی که اینقدر گنگ است، اینقدر مجهول است، اینقدر مشکوک است، اصلاً نمیخوایم این اسلام رو.
این تهمت است به اسلام عزیز که با درخشان بودنش، بهترین درخشانی رو دارد در کتاب و سنتش ما اینقدر و لذا ما این فقهی که من یک مرتبه توی پنج سال گفتم فقه رو، الان سال عرض می شود که دوره دومه، از بحث طهارات ثلاث بودیم.
ما اگر که این فقه رو اینقدر قاطیش نمی کردن، ما یک ساله فقه می گفتیم. این چهار سالش، بیشترش، کمترش برای این است که ما لا اله را برطرف کنیم. خب لااله بیشتر زحمت دارد تا إلا الله. لا اله اگر درست باشد که آله غیر از اله کلاً درونی بوده از بین برود، الله روشنه.
حالا کتاب الله و احکام الله روشن است. اگر اینقدر بالا و پایین نمی کردن، ظنی نمی کردن، مخفی نمی کردن، اینقدر قاطی نمی کردن، اینقدر التقاط نمی کردن، اینقدر تحمیل نمی کردن، ما چرا پنج سال زمان بذاریم؟ یک سال، دو سال کافی ست.
اگر ما پنج سال حد متوسط در فقه اسلام بحث کنیم از اول اشارات تقلید تا آخر دیات، مقداری زیادیش لا اله است، اینطور نیست، اینطور نیست، اینطور نیست، اینطور نیست به دلیل آیه، لغت آیه، نص آیه، ظاهر آیه، فلان، بعد اینطور است.
روی این اصل در جلسه اولی این مطلب مقداری برای ما روشن شد که ما اصل محور دلیلمون کتاب الله است، در بُعد دوم سنت قطعی رسول الله است که تبیین خواهیم کرد.
دیگه سوم نداریم اجماع نداریم، شهرت نداریم، ضرورت نداریم، حتی مسائل ضروری فقهی کل اسلام رو که برخلاف نص قرآن است ما رد می کنیم.
یکی از اعلام رو که اسمشون رو نمی برم، خیلی و خیلی هم محترم هست نزد من، چون مهجور است، باهاش صحبت می کردیم وقتی که مهجور نبود راجع به عرض می شود که محرمات رضاعی. من گفتم دو تاست در تفسیر الفرقان بحث کردیم. ایشون گفتن میگن هفت تاست یا چهارده تاست، بحث زیاد کردیم، بعد گفت چه باید کرد؟
گفتم خب نص قرآن است، نص قرآن است محرمات رضاعی دو تاست (وَأُمَّهَاتُكُمُ اللَّاتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَأَخَوَاتُكُمْ) [نساء: آیه ۲۳] البته بیان نصش بعد باید بیاد.
گفت حالا باید چه کرد؟ گفتم باید فقه را ریخت توی رودخونه قم آب ببره. بعد ما یک فقه جدیدی که فقه قدیم است بر مبنای قرآن عرض می شود که بفهمیم و دریافت کنیم. امروز به این مقدار اکتفا می کنیم.
(صحبت حضار) استاد قم آب نداره.
خب میدونم، اونجای آشغالا
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم