پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

جلسه صد و یکم درس خارج فقه

وضو

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین

آخر بحث ما به اینجا رسیدیم که آیا تفهّم قرآن که اولاً دارای مراتب است و ثانیاً دارای تضاد فهمی ست این بر چه مبناست؟

آیا مبنا، فهم عرف است فقط؟ با اختلاف درجاتی هم که عرف دارد، چه در بُعد تکاملی و چه در بُعد تضادی. یا فهمش مخصوص به علما و دانشمندان است؟

علما و دانشمندان اسلامی هم دو فرقه اند. اکثریت قریب به اتفاق، علمایی هستند که با قرآن آشنایی ندارند و اقلیت بسیار کم رنگ با قرآن آشنایی دارند و هر دو فرقه مخصوصاً در فرقه اول هم تضاد فهم است و هم تکامل در فهم.

در فرقه دوم که علمای قرآنی هستند فکرشون، عقلشون، فهمشون، برداشتشون بر مبنای قرآن است، گر چه اختلاف تضادی ندارند یا اگر دارند بسیار کم رنگ است، با (أَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ) [شوری: آیه ۳۸] حل میشه، ولکن اختلاف تکاملی دارند. عالم، أعلم، أعلم أعلم، هر قدر علم بالاتر باشد از باب کلید ظاهر قفل های علوم قرآن و هر قدر تقوی قوی تر باشد از باب کلید باطن علوم قرآن، درجات فهم از نظر تکاملی این فرق دارد با هم.

یا اینکه نخیر مناط هر دو دسته هستند با تبعات و مراحلی که دارند. عوام الناس، با مراحلی که اختلاف دارند در بُعد تضاد و تناقض یا در بُعد تکامل. علما هم که دو فرقه هستند در باب تضاد و تکامل، همه این ها عرض می‌شود که مناط است.

بُعد اول این بود که مناط فهم عرفی باشد که جواب دارد. بُعد دوم این است که مناط فهم علما باشد که جواب دارد. بُعد سوم این است که مناط هم فهم عرف باشد و هم فهم علما باشد که جواب دارد. پس کدام بُعد مورد امر است در تفهّم قرآن؟

ما چند مورد رو در نظر می گیریم و از باب سبر با سین، سبر و  تقسیم عقلی و قرآنی و از نظر سنت قطعیه بحث می کنیم که آیا مخاطبین قرآن و کسانی که مأمورند به تفهّم در قرآن، کیا هستند؟

بُعد اول که  مخاطبین تفهم قرآن و کسانی که مامورند قرآن را بفهمند، عرف عام است. این چند اشکال دارد. اینقدر که قرآن دستور به تفهم و تعقل و تفکر و به کار بردن شعور و دقت داده است، چه از نظر لفظی و چه از نظر معنوی، این با عوام کالانعام سازش ندارد این اولاً.

ثانیاً قرآن که حامل و شامل کل معارفی ست که باید و شاید خداوند از برای کل زمان ها تا انقراض عالم تکلیف بیان کند این در انحصار فهم عوام است؟ حتی در انحصار فهم خواص هم نمی تواند باشد، برای اینکه خواص هر زمانی تفهمی دارند از قرآن. هر قدر این خواص  خصوصیت علمی و معرفتی و عقلیشون زیادتر بشود، بُعد تکامل و تکامل و تکامل و احیاناً تضاد دارد.

بنابراین چطور می شود که فهم عوام  چنانکه تکرار می شود در کتاب ها، در درس ها، در بحث ها که فهم عرفی مناط است؟ این یک غلطی ست از اغلاط بسیار بزرگ که جنایت است به قرآن. محدود کردن قرآن است به فهم روزنامه‌ای، به فهم عوام.

عوام که بی دقت اند، بدون علم اند، بدون تفکر اند، بدون تدبر اند، بدون تعقل، همانقدر سطح مفهوم عرفی. این به زمین زدن قرآن است اولاً.

ثانیاً مگر عوامی که لغات قرآن را می دانند، البته باید لغات قرآن را بدانند و گرنه فایده نداره که. عوامِ و خواصِ به شرط اینکه لغت عربی را بدانند.

عوامی که قرآن را می دانند مگر اکثریت دارند؟ اقلیت دارند. وانگهی اگر هم صددرصد عوام لغت قرآن را می دانستند، به گونه شایسته، ولکن آیا تفهم این عوام مراتب دارد؟ تضاد دارد؟ تعارض دارد؟ تکامل دارد یا ندارد؟

آیا فهم عرفی عوام با تضاد ها و تکامل ها و تناقض ها هم مراده؟ اجتماع نقیضین میشه. اجتماع ضدین میشه.  اجتماع أنقص و ناقص و کامل و أکمل میشه.  آیا مراد خداوند از این کتاب که کتاب رحمت است و کتاب هدایت است (إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ) [الاسراء: آیه ۹] این هدایت است یا ضلالت؟

اگر مبنا تفهم عوام باشد و تفهم هاشون هم در بُعد تضاد و تناقض و هم در بُعد تکامل فرق دارد که این ضلالت است، این گمراهی ست.

یا بگیم که نخیر، قرآن چون حاوی و مشتمل کل معارف و علومی ست که امکان دارد تعلیمش از برای مکلفان، در طول زمان و عرض زمین تا انقراض عالم تکلیف، بنابراین فهمش در اختصاص علماست. این هم غلطه.

اگر فهم قرآن در اختصاص علما باشد، اولاً علما با هم اختلاف دارند، مخصوصاً علمای اکثری. علمای اکثری ای که با قرآن تماسی ندارند، اگر مراجعه به قرآن کنند با این که در قرآن دقت ندارند و کارشان قرآن نبوده، این برخورد خیلی عادی و سطحی خواهد بود و مبنای علومی را که این ها تلقی کردند، مبتلای به تحمیل و (8:02) میشن.

پس همون تضادها، همون تناقض ها یا تکامل ها در کاره یا تضاد و تناقض و تکامل عامیانه در عوام یا تضاد و تناقض و تکامل خاصانه در عرض می شود که خواص.

وانگهی قرآن که می فرماید (يَا أَيُّهَا النَّاسُ) ناس، فقط خواص اند؟ (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا) فقط خواص اند؟ (يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ) فقط خواص اند؟  این خطاب هایی که قرآن برای کل مکلفین دارد، جن و انس، خواصشون، عوامشون، عالمشون، جاهلشون، دقیقشون، غیر دقیقشون، این ها دلیل است برای این که قرآن برای کل است.

وانگهی، از جمله آیاتی که دلالت دارد بر اینکه قرآن نور پاشی می کند به افکار کل مکلفان، این آیه مبارکه سوره نساء است (إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ) [بقره: آیه ۱۵۹] (أُولَئِكَ) (قطع صدا) علما باشند، چه علمای قرآن و چه علمای غیر قرآن.

یا لفظ ناس می گوید، مراد عوام باشد؟ نه خصوص عوام است، نه خصوص علماست، نه مراتب فهم عوام است، نه مراتب فهم خواص. نه تضادها و تناقضات فهم عوام است و نه تضادها و تناقضات فهم خواص.

ناس. ناس به ما هُم ناس که بالغ باشند. (لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ) (وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ) [الانعام: آیه ۱۹] .

یکی از وجوه معانی آیه این است که (كُمْ) حاضرین زمان خطابند (وَمَنْ بَلَغَ) کل کسانی که بلوغ عقلی و فکری و تکلیفی می یابند، الی یوم الدین.

و از آیاتی که دلالت بر لزوم بلوغ دارد، هم این آیه است که آیه محوری ست و تقریباً در در لفظ خودش آیه منحصر به فرده (وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ) [الانعام: آیه ۱۹].

بنابراین نه عوام است با درجات و اختلاف فهم هاشون و نه خواص است با درجات و اختلاف فهم هاشون. نه خواصی که با قرآن کاری ندارند که معلوم اند و نه حتی خواصی که با قرآن محشور اند، عرض می شود که این هم در بُعد خودش. پس چیه؟

آیا می شود گفتش که جمع بین کل عوام و کل خواص است؟ یعنی مخاطب قرآن کل مکلفین اند اعم از کل عوام و کل خواص با تضادات فهمشون، تناقضات فهمشون، تکاملات فهمشون. خب این جمع که بدتر میشه، این جمع تناقض زیاد تر میکنه، آیا مرادات خدا را می شود کل مکلفین بفهمند یا نمی شود؟ اگر نمی شود، مرادات خداوند را کل مکلفین بفهمند، بنابراین قرآن تکلیف برای همگان نیست، با اشکالاتی که عرض کردیم.

قرآن (هُدًى لِلنَّاسِ) [بقره: آیه ۱۸۵] است، (بَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ) [بقره: آیه ۱۸۵] است برای کل مکلفین. یعنی هر مکلفی از مکلفین حداقل، حداقلِ اقلِ اقلِ لا اقل منه باید واجبات عقیدتی، واجبات احکامی، محرمات عقیدتی را، محرمات احکامی را بداند. حداقل دیگه.

واجبات عملی، محرمات عملی، واجبات و محرمات عقیدتی را باید بداند ولو علمی نداند، ولو تخصصی عرض می شود که نداند. اینم جمع.

یا نخیر، نه اول است با مراحلش، نه دوم است با مراحلش، نه جمع است با مراحلش، بلکه میگیم، این قرآن شریف از برای کل مکلفین است و این کل مکلفین، دارای مراحلی هستند. یا لغت قرآن را می دانند یا نمی دانند. اگر می دانند و یا نمی دانند، این ها یا از خواص اند یا از غیر خواص.

آنچه را که مکلفین می دانند و یا می توانند بدانند از لغت قرآن، یا به طور مماس، یا به طور ترجمه صحیح، این تکلیف تفهم قرآن و لااقلش در بُعد واجبات و محرمات عقیدتی و واجبات و محرمات عملی، کل باید بدانند.

منتها آیا دانستن مناسب اینه که خودش شخصاً بداند؟نخیر.

(صحبت حضار) آیا (لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ) [الانعام: آیه ۱۹] یعنی کل ناس مراده اینجا؟

بله. بله کل مکلفین.

آیا قرآن را باید که همگان به طور مماس و شخصی، به نحوه اختصاصی بدانند؟ نمیشه. آیا همگان به طور عامیانه بدانند این غلطه. بلکه قرآن را در حداقل که کمال معرفت است در بُعد اقل، واجبات و محرمات عقیدتیِ ضروری کل مکلفین را  و واجبات و محرمات عملی ضروری کل مکلفین را باید بدانند. این بُعد اول تا ابعاد بعد.

حالا، دانستن چند جوره، چند مرحله است. چند مرحله است. یکی لغت قرآن را نمی داند. خب تراجمی را  موظفند شرع مداران قرآنی از قرآن طبق لغت قرآن تهیه کنند تا کسانی که لغت قرآن را نمی دانند با لغت قرآن آشنا بشوند در ترجمه. این بُعد اول.

بُعد دوم عوامی که عرب اند یا غیر عرب اند لکن لغت قرآن را به خوبی می دانند اما در بُعد اختصاصی نه، در بُعد عمومی، بله.

حالا. حالا که در بعد عمومی می دانند، پس فُرِض، کتب، امر، نهی، آنچه را که هر کس لغت را بداند می فهمد، باید بدانند. حالا وظیفه شرع مداران چیست؟

وظیفه شرع مداران این است که آنچه را عوام الناس از فهمش عاجز اند، چون تعقل و علم و تفکر زیادی ندارند، آنچه را که عاجز اند بر عهده شرع مداران است که بدانند و تعلیم کنند، منتها تعلیم دو جوره.

یک مرتبه مطلب به قدری در بُعد خصوصی غامض  و عالی ست که قابل تعلیم نیست. قرآن اینطور نیست. قرآن کل مطالبش، ظهرش، بطنش، بطونش بطونش بطونش تا آنجایی که از لفظ استفاده میشه، اون ظهور و نصوص و بطونی که از لفظ استفاده میشه، گر چه عوام‌الناس مخصوصاً کسانی که لغت قرآنی نمی دانند، خب نمی توانند بفهمند. ولکن قابل تفهم است یا نه؟ بله.

چون قابل تفهم است بنابراین می توانند بازاری ها، حمال ها، بزارها، بقال ها، عمله ها تمام آن ها می توانند در محضر شرع مداران قرآنی قرار بگیرند و کل حقایق و کل رقایق و کل دقایق را با زبان هادی بفهمند. یعنی قرآن هیچ بُعدی از ابعاد و بطونش نیست که در اختصاص گروهی باشد. بله در اختصاص گروهی است در تفاهم مماس. اما در تفهم غیر مماس نه.

یعنی، کسانی که نمی توانند از نظر قلت فهم، قلت علم، قلت دقت، قلت  تفکر، مطالبی را زاید بر آنچه نص قرآن است بفهمند، به محضر شرع مدارانی که بر مبنای قرآن کارکرده اند و فکر کردند، به محضر آن ها می روند و آن ها باید به این ها بفهمانند و می شود فهمید. ولی دو بُعد داره.

یک بُعد وجوب کلی ست، یک بُعد رجحانه.

در بُعد وجوب کلی که تکلیف است از برای کل مکلفین، هم به طور مماس می توانند عوام بفهمند، در صورتی که لغت قرآن را بدانند یا با ترجمه یا بدون ترجمه. آنچه واجبات است و آنچه محرمات است، در بُعد عقیدتی و در بُعد عملی همگان می توانند بفهمند. مثلاً (كُتِبَ عَلَيْكُمُ) [بقره: آیه ۱۸۳] کیست که نفهمد (كُتِبَ عَلَيْكُمُ) یعنی چه؟ کتب فارسی است، نوشته شد یا علیکم یا امر یا نهی.

اما بُعد دوم بُعد تکاملی. بُعد تکاملی که اضافه بر واجبات اولیه بر کل مکلفین، راجحاتی که واجبات است از نظر متخصصین، متخصصین بدانند و عرض می شود که تعلیم کنند و بر مبنای آیاتی از قبیل (وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا) [آل عمران: آیه ۱۰۳] می شود عصمت علمی پیدا کرد با تمسک صحیح به قرآن شریف.

یعنی مکتب انفصال را کنار گذاشتن، مکتب تحمیل را کنار گذاشتن، مکتب تفکیک را کنار گذاشتن، مکتب استقلال را پیشرو قرار دادن. منتها مکتب استقلال حسبنا کتاب الله نه، مکتب استقلالی که قرآن دارای دو بُعد است، یک بعد وحی قرآنی  و یک بعد وحی سنت قطعیه.

بنابراین اختلافات به طور کلی از بین میره یا کم رنگ میشه. بله درجات فهم در بُعد تکامل مختلف است ولی اختلاف درجات تکاملی فهم نه تضاد است و نه تناقض.

کسی می بیند، کسی بیشتر می بیند. بینش خورشید برای کسانی که قوی اند و ضعیف اند و ضعیف ترند و قوی ترند همش بینش خورشیده، همه نور می بینند، یکی کمتر می بیند یکی بیشتر، ظلمت نمی بینند.

در آیات مبارکات قرآن به قدری در فصاحت و بلاغت، جالب است و بی نظیر است که هر کسی که لغت آن را به طور مماس یا غیر مماس بداند و بفهمد، می تواند بفهمد، منتها تکامل در بطون است، بطن اول معنای اشاره ایست، بطن دوم معنای لطیفه، بطن سوم و همینطور  بطون، یعنی لفظی از عرض می شود که مراحل نصی و مراحل ظهور مستقر، لفظ است از برای معنا، معنا برای معنا، معنا برای معنا، معنا برای معنا و تا آنجایی که کل علوم ربانی که امکان تفهیمش باشد برای مکلفین و امکان تفهمش برای مکلفین باشد برای همه در دسترس است.

سوال دیگه، روی این اصل که شما میگید، پس چرا عالم شدن، فقیه شدن، فیلسوف شدن، عارف شدن، منطقی شدن و هر چه شدن، چرا پنجاه شصت سال طول داره؟

دینی که تفهمش پنجاه شصت سال اختصاص لازم دارد، پنجاه شصت سال قیل و قال لازم دارد، تازه آخر به درجه یقین نمی رسد، باب ظن، باب علم را مسدود می کنند و باب ظن رو باز می کنند و تازه به أحوط و اولی و أقوی می رسد، این چه دینی ست؟

جواب، ما سه راه داریم در تفهم اصول و فروع دین. دو راهش غلط و یک راهش صحیح. البته دو راه غلط، یکی غلط است یکی أغلط.

راه غلط اون راه مشهوره. سنت حوزه ها مبتلای به قیل و قال ها  و تحمیل های لفظی، لغوی، منطقی، فلسفی، اصولی، فقهی، عرفانی ست. چون در منجلاب های اختلاف افکار افتاده اند و مبنای اصلی و یگانه شون قرآن نیست بلکه اصلاً مبناشون قرآن نیست، بنابراین این ها راه را بسیار دور کردند. راهی که یک کیلومتر است، صدها هزار کیلومتر کردند، تو باتلاق ها، دره ها، دریاها، کوه ها، شل و پل میشن، میمیرن و زنده خیلی کم پیدا میشه و اون زنده ها هم مبتلابه أحوط و أقوی و اولی می رسند. بنابراین این راه بسیار غلطه.

اگر واقعا تفهم شریعت اسلام بر مبنای قرآن که أفصح بیان است و أکمل بیان است، اینقدر راه لازم دارد، اینقدر فکر به خرج دادن، تدبر کردن دقت کردن، اقوال، این ها دیدن تازه نجات نیافتند لازم دارد، این دین رو اصلاً نمیخوایم. نمیخوایم.

اگر به دست آوردن خورشید و استفاده از نور و حرارت خورشید به اندازه کل عمر هفتاد هشتاد ساله ما لازم است، با تاریکی ما آشنا تریم. تاریکی بهتره. اون تاریکی اینقدر مصیبت ندارد، اینقدر زحمت ندارد و اینقدر ان قلت و قلت ندارد. خب تاریکی خیلی بهتره. تازه روشنایی رو ما آخر سر پیدا کنیم، یک گوشه ای یه چشمکی از روشنایی خورشید، اونم خورشید رو ندیدیم، مبتلای به انحرافات بوده تازه. این راه بسیار غلط است.

راه دوم. راه دوم نقطه مقابل. نقطه مقابل این است که ما نصوص قرآن را در کل بایدها و نبایدها، عقیدنی و عملی، دراسه کنیم، تعلم کنیم، تعلیم کنیم. تعلیمی اختصاصی، تعلیمی همگانی فقط، این چهار پنج سال بیشتر وقت نمیخواد.

تخصص در معارف قرآن به حد ادنای وجوب چهار پنج سال بیشتر وقت لازم ندارد. ولی اشکال داره چرا؟ برای اینکه اگر بر این مبنا ما سیر کنیم در حوزه ای که اینقدر طویل و عریض و قیل و قال است، شبهات را ما چیکار کنیم؟ باید یک نفی باشه و یک اثبات. نقش (لا إله إلا الله) در حوزه ما باید پیاده بشه.

بله اگر حوزه ما از اول الا الله بود و لا اله نبود، اگر خرافات افکار و اشتباهات و ظلمات افکار و ظنون و خیالات و شکوک نبود، لا اله نبود الا الله بود، از اول الا الله، از اول الا الله که قرآن است، سنت قطعیه است، دیگه إلّا فلان، إلّا فلان، إلّا خیال فلان، إلّا فکر فلان، إلّا قل فلان، إلّا دیگه نبود، لا اله نبود، إلّا بود فقط.

إلّا لله از مرحله اولی، ما باب إلّا الله رو که باب ثبوتی بسیار درخشان و روشن نصوص و ظواهر مستقر قرآن را با (23:27) می زنیم ولی اینطور نیست.

اگر شما در برابر یک استخری قرار بگیرید که آب نداره، آشغال نداره، لجن نداره، خشک است، تمیز است فقط إلّا الله است، آب ریختن فقط. اما، اگر در مقابل استخری قرار بگیرید که هر چی آشغاله توش هست، ما سوی الله همه چی درش هست، آشغال، کثافت، هیزم، درخت، همه چی هست. می تونید آب بریزید نخیر.

اینجا مقدار زیادی وقتتون در لا اله مصرف میشه. آشغال ها را برداشتن، تمیز کردن، شستن، آفتاب خوردن، تا آماده الا الله و آب بشه. آشغال های حوزه ما به قدری زیاد است که چهل پنجاه سال باید طول بکشه، ولی ما چهل پنجاه سال هفت هشت سال می کنیم.

این آشغال رو لا لا لا لا لا لا لا با دلیل، لا . گرچه اونها مثلاً می گویند که باب ظن، باب علم منسد است به دلیل، باب علم منسد است به دلیل، با دلیل قطعی عقلی و با دلیل قطعی قرآنی رد کردن. خبر واحد حجت است ولی یقین ندارد. این رو رد کردن، بعد ما لا اله باید بریم تا افکار و خیالات و شکوک و ظنونی که تحمیل شده است بر قرآن و سنت قطعیه این رو باید بگذاریم کنار. این رو باید بگذاریم کنار بعد الا الله بیاید.

پس راه سوم، از راه مثلث تدریش و تدرّس علوم اسلامی ما نه ضلع اول را می خوایم نه ضلع دوم، درسته ضلع دوم حق است، خالص حق است ولکن چه کنیم با افکاری که منحرف شده؟ آشغال ها و ظلماتی که در افکار قرار گرفته باید این ها خالی بشه تا آباد کنیم یا نه؟

یادم هست که دو تا عرض می شود که سوار ماشین بودیم، دو نفر سوار بودند و دانشجو بودند و با هم صحبت کردیم و یکیشون طلبه بود. بعد چند روز اومدن منزل. اون طلبه گفت با همون چند دقیقه ای که صحبت کردیم من فهمیدم که این دانشجو بهتر میفهمه، چون دانشجو عرض می شود که خب مطالب رو نمیدونه ولی مغزش رو غبار نگرفته، مغزش رو آشغال نگرفته، ولی من مغزم رو آشغال گرفته. آشغال های مغزمون رو بذاریم کنار، غبار رو بذاریم کنار، این دانشجو فهمیده و فهمیده. بنابراین باید این غبارها و آشغال ها و ظلمات و خیالات و بطالات رو گذاشت کنار تا فهمید.

ما راه اول رو طی نمی کنیم اصلاً. راه دوم هم طی نمی کنیم چون نمیشه. راه سوم، راه سوم اینه که ما در عرض هفت سال دوره فقه گفتیم، حالا در عرض پنج سال بگیم. در عرض هفت سال دوره فقه گفتن تمام اصول و فروع را بر مبنای قرآن و سنت قطعیه بحث کردیم نوارش موجوده.

حالا در عرض پنج سال خواهیم گفت. در عرض پنج سال یا شش سال یا فرض کنید هفت سال کجا، یا اینکه مثلاً فلان آقا در سن فرض کنید که در سن سی سالگی طهارت شروع کرد و در سن هفتاد سالگی در نجاسات مرحوم شد.

یا فرض کنید که اولِ حج رو شروع کرد، در کجا مرحوم شد. فقه ما اینقدر گیج کننده است؟ این که نیست. بنابراین، کلمه مختصره و کلمه ساده ما این است که ما راه دور را نزدیک می کنیم، نه راه نزدیک را دور کنیم. راه متوسط میریم. راه متوسط این است که ما لا اله را انجام میدیم با سرعت و إلا الله را با سرعت بیشتر می شود که انجام بدهیم.

حالا برگردیم به بحث خودمون. مقدمه ای راجع به این بحث و این موخره اش بود حالا. راجع به عمومات و اطلاقاتی که رد قصرتین و مسحتین وضو هست چه کنیم؟ عرض کردم حالا دنباله اش.

مثلاً (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ) [مائده: آیه ۶] ما اینجا ما مبتلای به نفی بودیم در بعضی جهات از جمله اینکه آقایون کلاً بالاجمال بالاتباع، بالضررت الفقهیه و الاصولیه قائل اند به اینکه واجب مادامی که وقتش نیومده مقدمه وجوب نداره.

بنابراین اگر مقدمه را به عنوان وجوب یا به عنوان رجحان انجام بدید این باطل است. یعنی اگر وضو را قبل از وقت شما انجام بدید به نیت نماز در وقت این باطل است. ما گفتیم که نخیر راجح است، احیاناً واجب است بلکه بهتر است بر مبنای آیه.

همچنین (فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ) [مائده: آیه ۶] آیا وجوه کدامه؟ وجوه یک اطلاق دارد و یک عام دارد. عموم وجوب، کل وجوه مکلفین را که (الَّذِينَ آمَنُوا) باشند شامل است، همون (الَّذِينَ آمَنُوا) که عرض کردیم منافق را می گیرد، موافق را می گیرد، درجات ایمان را می گیرد، درکات نفاق را می گیرد، همه رو میگیره.

خب (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ) [مائده: آیه ۶] وجوه کل مکلفین. حالا چند تا سوال. آیا این وجوه، وجوه کل مکلفین است به این حساب که هر مکلفی یک وجه داشته باشد؟ یا اگر به ندرت به ندرت خیلی خیلی نادر که قلت وجود است و  قلت استعمال است و قلت فهم هم هست.

ما عرض کردیم که قلت وجود و قلت استعمال و قلت فهم، موجب انصراف نیست. حالا اگر قلت وجود است، آدمی که در میان ده ها قرن و میلیاردها انسان دو صورت داشته باشه کمه. بوده اما کمه. آیا شاملش هست یا نه؟ انسانی که دارای دو وجه هست یا بیشتر آیا آیه (وُجُوهَكُمْ) شاملش میشه یا نه؟ یا نخیر میگیم که عرفاً هر انسانی یک وجه دارد و اینکه انسان دو وجه داشته باشد این از عرف خارج است، قلت وجود دارد، قلت استعمال و قلت سوم.

نخیر. باید ببینیم که قلت وجود یا قلت استعمال یا قلت فهم قلت دلالت اگر بیارد، دلالت را زائل نمی کند. نور خورشید، نور ستاره، نور ماه، اگر در کثرت و قلت نورند ولی همش نور است. می تونید بگید نوره، میتونین بگین ظلمته.

حالا دلالت اگر نود و نه درصد، صددرصد یا یک درصد باشد دلالت است. ولو دلالت قلیله باشد یا دلالت کثیره یا دلالت متوسطه. بنابراین (وُجُوهَكُمْ) از نظر اطلاق شامل همه وجوه می شود، کسی که که دو وجه دارد، یک وجه دارد، سه وجود دارد الی آخر. این از نظر اطلاق اول.

اطلاق دوم. آیا (وُجُوهَكُمْ) که معنی وجه معلومه دیگه، وجه آنچه ظاهر است از چهره انسان. مواجه و مواجَه است. آیا شما مواجه که هستید کجای صورتتون دیده میشه؟ زیر رش دیده میشه؟ تو دماغ توی عرض می شود که توی دهن. به طور مستمر آنچه دیده می شود وجه است.

بنابراین زیر ریش وجه نیست. بنابراین کسی که ریش دارد و ریشش انبوه است و صورتش گرفته زیر ریش وجه نیست. وجه به معنای (فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ) [مائده: آیه ۶] نیست چون وجه آنچه است که مواجه است و مواجَه است. مواجه ظاهر چهره است، مواجَه هم ظاهر چهره است. بنابراین محاسن مشمول (وُجُوهَكُمْ) است.

حالا سوال، این محاسن که مشمول (وُجُوهَكُمْ) است، محاسن عرفی ست یک سانتی متر، دو سانتی متر، یک قبضه یا نخیر محاسنی که پنج قبضه هم باشه مشموله؟

کسانی که ریش رستمی دارن، خیلی بلنده تا کمره تا نافه کسی که ریشش تا کمر است تا ناف است، می تونیم بگیم که عرفاً ندرت وجود دارد؟ ندرت استعمال دارد؟ به حساب ندرت وجود و ندرت استعمال مشمول نیست؟ چرا مشمول نباشه؟ مشمول هست.

وانگهی آیا این وجوه موی صورت رو  بالاخره شامل شد یا نشد؟ (فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ) [مائده: آیه ۶] اگر موی صورت رو شامل نشد، بنابراین از زیر باید شست رو نباید شست که خلاف ضرورته و اگر موی صورت شامل است، آنچه ظاهر است در چهره انسان که وجه برش صدق می کند و اطلاق می شود خب مو رو هم می گیره.

حالا، مویی که به صورته یا از صورت عرضاً و طولاً تجاوز کرده. بعضیا عرضاً اینقدره و طولاً هم اینقدره. هم عرضاً تجاوز میکنه، یک وجب یا بیشتر و هم طولاً تجاوز می کنه. کسانی که صورتشون عرضاً و طولاً تجاوزه کرده آیا موی صورتشون جزء وجه است یا نه؟ خب بله.

میگفتش که تا یک وجب جزء وجه، از وجب که بگذرد چون مکروه است جزء وجه نیست. مکروه و حرام نداریم. صدق وجه مکروه و حرام نداریم. چه حرام باشد چه مکروه باشد، راجح باشد، واجب باشد، مباح باشد، بالاخره وجه.

انسان، انسانی که حروم لقمه باشد، حروم زاده باشد، حلال زاده باشد، انسانه. انسانی که درست کار باشد، نادرست باشد، لفظ انسان شاملشه. لفظ انسان، لفظ بشر، لفظ ناس عرض می شود که شاملشه.

حالا، این وجه یا اولاً شامل موی صورتی که مواجه است یا مواجَه هست، هست یا نیست؟ اگر نیست که خب خیلی چیزا نیست و اگر هست که حتماً هست، بنابراین موی صورت هر چقدر هم که زیاد بشود این مشمول (وُجُوهَكُمْ) هست.

بنابراین، در این روایت که (مَا دَارَتْ عَلَيْهِ الْوُسْطَى وَ الْإِبْهَامُ) این معمولی رو داره میگه. یعنی وجه معمولی مطابق هندسه دست معمولی ست. هندسه و میزان دست معمولی و هندسه میزان وجه معمولی این است که بین انگشت بزرگ و بین عرض می شود که این انگشت وسط. درسته.

ولکن اگر کسی انگشتش بزرگتر از صورتش باشه یا صورتش بزرگتر از انگشتش باشه این چطور؟ این مشمول (وُجُوهَكُمْ) نیست؟ چرا مشمول نص اطلاق(وُجُوهَكُمْ) هست. بنابراین این ایراد را حمل می کنیم. یا توجیه می کنیم یا رد می کنیم. رد نمی کنیم. مادامی که میشه توجیهش کرد توجیه می کنیم.

میگیم این روایت صورت های معمولی و دست های معمولی را گفته که دست ها و انگشت های معمولی (مَا دَارَتْ عَلَيْهِ الْوُسْطَى وَ الْإِبْهَامُ) یا روایت دیگر دارد که مو را اگر که خفیف است زیرش پیداست بشویید و اگر مو کثیف است به لغت عربیه تو همه، اگر موت تو هم است و زیر پیدا نیست عرض می شود که رو رو بشورید.

حالا برای اینکه روش رو بشویید، یعنی مویی که به اندازه معمول و عرفی باشد، نخیر، مو یه متر باشه، نیم متر باشه، عرضش، طولش هرچی این (وُجُوهَكُمْ).

(وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ) [مائده: آیه ۶] آیا همون حرفی که در وجوه زدیم (قطع صدا)

و از روی مرفق یه دسته؟ یک دست هم پایین مرفقه و یک دست هم بالای مرفق، سه دستی ست. میشه یا نه؟ شده. آدمی سه دستی. یک دست که همون مرفق، یک دست از بین مرفق و انگشتان دست باز شده و یک دست از بالا.

آیا همانطور که (فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ) [مائده: آیه ۶] غسل کل را شامل است اینجا هم غسل کا را شامل است یا نه از نظر آقایون؟ بله؟

(صحبت حضار) خب اینجا مراد یه دست، چنانکه هر نفر دو تا دست داره

کی میگه؟ کی میگه؟ آنجا هم مراد یه صورته، اگر دو صورت داره چی؟

(صحبت حضار) احتمالاً دست بالایی را شامل نشه استاد.

چرا؟

(صحبت حضار) چون مرفق.

احسنت احسنت. اگر دست از مرفق باشد یا پایین مرفق، شصت تا دست هم باشد باید همه راشست. اگر بالا باشد مرفق نیست. چون (إِلَى الْمَرَافِقِ) تعیین کرده.

پس عرض می شود که (فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ) [مائده: آیه ۶] اگه (إِلَى الْمَرَافِقِ) نبود، خود ایدی بود چند دست. ولیکن چون (إِلَى الْمَرَافِقِ) است پس از مرفق شامل، از مرفق شامل کل دسته و شامل کل دست یا دست هایی که پایین مرفقه چون مرفق داره ولی دستی که بالاست مرفق نداره. مرفق ما مرفق به است حالا چنانکه بحث خواهیم کرد.

(إِلَى الْمَرَافِقِ)، حالا این (أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ) چرا فرموده؟ و در عرض می شد که در مسح پا کعبین فرموده، (فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ) یک نظر عام می کنیم بعد به طور خصوص عرض می کنیم.

(فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ) [مائده: آیه ۶] مرفقین نفرمود و ولکن در پا فرمود که (وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ) [مائده: آیه ۶] چرا؟ اینجا ما اختلاف داریم با فقها در این بُعد.

شهید ثانی در لُمعه می فرماید که آیا شستن مرفق ادنی کافی ست؟ یا مرافق دیگه رو هم باید شست؟ چون هر دست سه مرفق داره. مرفق ما یرفق به. ما یرفق به، یکیش اینه، منتهی از نظر آیه یکیش منتهای عدده، یکیش بینابین. سه مرفقه، هر سه رو چنانکه بحث خواهیم کرد ما یرفق به.

آیا سه تا را باید شست یا دوتا را باید شست یا یکی. شهید و دیگران می فرمانید که یکی کامله، کافیه ولکن دو تا رو از باب مقدمه علمیه. ما میگیم مقدمه علمیه چیه؟ اگر نص شامل یکی ست مقدمه علمیه چیه؟ اگر نص کتاب الله و سنت که یک مرفق پس زیاده اش مقدمه علمیه نیست اولاً.

ثانیاً (إِلَى الْمَرَافِقِ) فرموده. چرا (إِلَى الْمَرَافِقِ) فرمود؟ برای اینکه هر دستی دارای سه مرفقه، دو دست دارای شیش مرفقه پس(إِلَى الْمَرَافِقِ) کل مرافقه، پس آیه نص است. یعنی کل مرافق باید شسته بشه مقدمه علمی نه ندارد. بله.

در رجل فرمود (إِلَى الْكَعْبَيْنِ). چرا؟ کعبین لکل انسان. هر انسانی دارای دو کعب است؟ نخیر. هر انسانی دارای چند کعبه. هر پایی دارای چند برآمدگی است. یک برآمدگی جلو، یک برآمدگی بند، یک برآمدگی بند چهار پنج برآمدگی داره این روی پا که چهار پنج برآمدگی داره، نفرمود الی الکعاب، اگر الی الکعاب می فرمود باید تمام روی پا را با کل برآمدگی ها انسان مسح کنه ولی فرمود (إِلَى الْكَعْبَيْنِ) یعنی کعب اول از این پا، کعب اول از اون پا، بنابراین بقیش لزوم ندارد، نه مقدمه علمیه لازم دارد و نه مقدمه دیگه لازم دارد.

من نظرم هست با آقای خمینی بحث می کردیم در بیرونیشون در نجف، گفتم که اونجا (إِلَى الْمَرَافِقِ) است اینجا (إِلَى الْكَعْبَيْنِ) چرا الی الکعاب نفرمود؟ البته ایشون خب فرمودن دیگه. فرمودند که اگر الی الکعاب می فرمود، لعب بالکعاب در نظر میومد. لعب بالکعاب یعنی قاپ.

گفتم خب کعبین هم دو تا قاپه. کعاب هم چند تا قاپه. اگر مراد قاپه، اشتباه با قاپ میشه اولاً ذوات الکعاب کیا هستند؟ ذوات الکعاب دختران جوانی هستند که پستانشان برآمده است. اون هم قاپه؟ بله قاپ رو میگن کعب. ولی هر کعبی قاپ نیستش که.

بین گردو و گرد عموم و خصوص مطلقه. هر گردویی گرده اما هر گردی که گردو نیست، این چه حرفیه شما میزنی. اصرار داشتن ایشون. گفتم که باید لغت عربیتون تکمیل بشه گفتش که آخه کعب یعنی چه؟ کعب کل برآمدگی ست. برآمدگی زمین کعبه، کوه کعبه، عرض می شود که دست انسان اینطور بشه کعبه، پستان کعبه و پای انسان زانوش کعبه، جاییش کعبه حالا.

بحثی دیگر این است که راجع به راس عرض کردیم که (وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ) [مائده: آیه ۶] با بای تبعیضه. اولاً مسحه، ثانیاً تبعیضه و رئوس کل سر رو شامله. از نظر کمیّت از نظر کیفیت هر قدر میخواید از جلوی سر، از عقب سر اینور سر اونور سر یه انگشت باشه بیشتر باشه کمتر باشه. حداقل لازم از نظر کمیت یک انگشته یا نیم انگشته و حداقل عرض می شود که کیفیتش این است که از هر جای سر.

بنابراین شستن سر بر خلاف نص قرآنه.

(وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ) [مائده: آیه ۶] (أَرْجُلَكُمْ) است و ارجُلِکم نیست. البته در (إِلَى الْمَرَافِقِ) بحث کردیم که شیخ انصاری عرض می شود که دو مطلبه. یکی در روایت داریم که در بعضی روایات که الی نبوده قبلاً، انما نزول آیه مِن فاغسلوا وجوهکم و ارجلکم من الکعبین بوده در روایت داره، این روایت را قبول نمی کنیم چون بر خلاف نص قرآنه.

شیخ طوسی می گوید که نخیر این وجه دوم این است که الی مع است آن هم قابل قبول نبود که رد کردیم و بعد هم رد می کردیم.

اما در ارجل. در ارجل ما هم بر خلاف شیعه و هم بر خلاف سنی فتوا میدیم، چرا؟ برای اینکه خدا فتواش اینه. سنی ها پا رو و رو و زیر پا رو میشورن این مسح نیست این غسله. شیعه ها تا اونجایی که من اطلاع دارم از فتاوا و از کتب فقهی میگن روی پا رو به مسمی المسح با یک انگشت. حالا تا کعبه اول یا کعبه دوم.

(صحبت حضار)

ولی قرآن می فرماید که (وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ) [مائده: آیه ۶].

(صحبت حضار) اهل تسنن اونجا که مکه بودید تشریف داشتید سوال نکردید که چرا اینجور میشورید پاها رو؟

گفتم و جوابش، سوال کردم و جوابش ندادن، حالا تکرار می کنم. من رفتم در وضو بگیرم خب مسح کردم سر رو و پا رو یک شیخ اومد گفت که (شیخنا لماذا تمسح ما تغسل) گفتم (لان الله امر بالمسح). خدا امر به مسح کرده. (وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ) [مائده: آیه ۶] گفتش که (الیس الغسل عن رفع)؟ گفتم (ولکن الله اعرف). تمام شد در رفت. (قُلْ أَتُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِينِكُمْ) [حجرات: آیه ۱۴].

حالا (وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ) [مائده: آیه ۶]، (وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ) بحث تفصیلیش باشه، بحث اجمالیش. ارجلِکم که نیستش که. اگر منصوب به نصب خافض باشد، منصوب به نصب خافض در جایی ست که اشتباه نشه. اگر ارجلِکم بوده ارجلَکم کردند، به نصب خافض چون خافض در رئوس هست به رئوسکم و در ارجل خافض نیست. نصب تقدیری و نصب رسمی کردند به ارجلکم. یعنی به ارجلکمه.

میگیم در صورت نصب خافض درست است که اشتباه نشه. اینجا اشتباه میشه. و نص قرآن (أَرْجُلَكُمْ) است. چون نص قرآن ارجلکماست پس اینجوری میشه. (وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ) یعنی بعض. (وَأَرْجُلَكُمْ) کل.

اگر گفت مقداری از مسجد را جارو کن بسم الله، اگر گفت همه مسجد رو جارو کن همه مسجد. راجع به رئوسکم فرمود برئوسکم بعضه. راجع به ارجلکم فرمود (أَرْجُلَكُمْ) پس استیعاب است. از قضا روایات هم اگر صد در صد بر خلاف آیات بود قبول نمی کردیم. اما روایات دو دسته است.

یک دسته نص است در استیعاب، یک دسته ظاهر استیعاب. صحیح اخوین ظاهر در استیابِ و صحیح عبدالعلی و غیر نص است عرض می شود در استیعاب.

سوال می کنند که (ان قال رجل باسمئن واحده قال لا الا بالکف کله) با کل کعب. ما انتظار روایت هم نداریم وقتی که نص قرآن (وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ)، روایت باشه، نباشه، مخالف باشه صدها روایت قابل قبول نیست. چون هرچه روایت سندش صحیح باشد أصح از قرآن نیستش که.

باید که معیار قرآنی را در نظر گرفت. اگر ما معیار روشن قرآن رو در نظر بگیریم در کل فقه آزادیم. در کل فقه راحتیم. دیگه سند و مند و شهرت و ضرورت و اطباق و اجماع و منقول و غیر منقول و این حرفا رو لازم نداریم. ما در صورتی لازم داریم که عرض می شود که از معرکه دلالت قرآنی دور بشیم ولکن اگر از معرکه نظیف و تمیز وروشن هدایت قرآنی نزدیک باشیم دیگه احتیاج نه به رجال نداریم، نه به نساء داریم، نه عرض می شود که سند و مند داریم، احتیاج به هیچی نداریم و تفسیری که تا دو سه روز دیگه است تا روز چهارشنبه بحث خواهد شد.

اللهم الشرح صدورنا بالنور العلم و الایمان و معارف القرآن العظیم …43:56 تحبوا و ترضا و جنبنا ان ما لا تحبوا و ترضا. والسلام علیکم و رحمه الله.

علیکم السلام و رحمه الله

اللهم صل علی محمد و آل محمد