تفسیر آیه 94 سوره یونس
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
یکی از موارد شبههای که نسبت به اصل رسالت رسولالله (ص) به استناد بعضی از آیات قرآن وارد کردهاند، شبهه شک است که حداد بیروتی در بعضی از چهارده کتابی که بر رد قرآن و اسلام به خیال خود نوشته است مطالبی دارد. از جمله این مطالب که خیلی هم تکرار میکند، این است که «القرآن نسخةٌ عربیةٌ من الکتاب الامام» این الکتاب الامام که میگوید، مرادش تورات است یا عموم کتب مقدسه عهد عتیق و جدید است، آن را هم استدلال به قرآن میکند.
«أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً»[1] به این آیه استدلال میکند که تورات، کتاب موسی که قبل از قرآن است، نسبت به قرآن امام است و نسبت به قرآن رحمت است. «وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً» قبل از قرآن کتاب موسی است که شاهد بر این قرآن است و شاهد بر رسالت قرآن است و این شاهد امام بر مشهورٌ له است. اینطور استدلال میکند. گاه شاهد خودش مأموم است. گاه همتراز است و گاه امام و مقتدا نسبت به مشهورٌ له است. به این آیه زیادِ زیاد استدلال میکند و یک مطلب را در کل این چهارده کتابی که با نامهای مختلف بر رد قرآن و رسول قرآن نوشته است، میگوید قرآن یک کتاب مستقلی نیست. بلکه «نسخةٌ عربیةٌ عن الکتاب الامام».
از جمله ادلهاش آیه شک است. سوره یونس آیه 94 به بعد: «فَإِنْ كُنْتَ في شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ لَقَدْ جاءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرينَ» به این آیه استدلال میکند بر اینکه رسول قرآن، نسبت به قرآن که بر او نازل شده است شک داشت و معالجه این شک و رافع این شک «فَسْئَلِ الَّذينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ» است، «الَّذينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ» کتاب موسی و کتاب عیسی است. پس کسانی که کتاب موسی را اصلاً و کتاب عیسی را در استمرار کتاب موسی میخوانند، از آنها سؤال کن که آیا این قرآن وحی الهی است یا نیست. حرف حداد این است: میگوید از آنها سؤال کن. اگر شک داری که قرآن ترجمه عربی تورات است که کتاب امام است. اگر ای مترجم تو شک داری که این قرآن ترجمه تورات است، از کسانی که اهل مطالعه و قرائت تورات هستند سؤال کن، آنها به تو جواب میدهند که آری ما بر مطالب تورات مطلع هستیم و این قرآن هم ترجمه عربی از تورات است. این حرفی است که حداد بیروتی دارد.
من […] اینجا عرض کنم که بارها هم عرض کردم، در صورتی که به آیات مقدسات قرآن بر ضد قرآن استناد میشود، ما شرعمدارن باید جواب بدهیم یا نه؟ اگر نباید، پس ما چه کارهایم؟ و چنانکه باید و حتماً هم باید، آیا ما شرعمداران با خواندن و مطالعه و نوشتن و درس دادن و مباحثه کردن و فکر کردن در مطالبی که کلاً غیر قرآنی است، جواب اشکالات کسانی که به سند آیات قرآن، به قرآن اعتراض میکنند بدهیم؟ اگر جواب بدهیم غلط کردهایم. کسی که وارد در قرآن شریف نیست و مطالعه قرآن را در دروس خود اصالت نداده است، بلکه در حاشیه هم قرار نداده است. این آدم چطور میشود و چطور شایسته است که جواب بدهد از اشکالاتی که بر قرآن به استناد به قرآن، کسانی که مبشرین مسیحی یا غیر مسیحی هستند وارد میکنند،.پس باید این کتاب را مطالعه کنیم تا بتوانیم مطالب را بهگونهای دریافت کنیم که با دریافت صحیح مرادات حق سبحانه و تعالی از قرآن بتوانیم جواب ایرادات را بدهیم.
این آدم چهارده کتاب بر رد قرآن نوشته است و کسی هم به او جواب نداده است. چون شرعمداران، شرعمداران فقه سنتی هستند که آنطورند. حرف حداد این است. ما در صفحه 159 المقارنات که انشاءالله چاپ خواهد شد و به دست برادران میرسد، بخش اول از محاورهای است که ما با علمای یهود و نصاری داریم. بخش اول مقارنه کتابی و علمی است که بین تورات و انجیل و قرآن از نظر تألیفی، از نظر کتابی، از نظر علمی، مقایسه کردیم. بخش دوم عقائدنا است که عقاید سهگانه توحید و نبوت و معاد را بهطور مقارنه کتابی و عقلی بحث کرده است. بخش سوم رسول الاسلام فی الکتب السماویة است که بشاراتی که در همین توارت و انجیل محرف است و هنوز موجود است، با همان اصل زبان عبری و سریانی و یونانی و غیر استدلال شده است.
این المقارنات که دست من است در 26 سال پیش در نجف اشرف تألیف شد، و مطالبی که راجع به این هست قبلاً عرض کردم و بعداً هم عرض میکنم. حداد در جلد 1 صفحه 179 کتاب الحوار الاسلامی المسیحی، این مطلب را در ضمن شکوک و ایراداتی که بر قرآن و رسول قرآن دارد ذکر کرده است. حرف ایشان این است: «إذا شك محمّد (ص) فليسأل علماء الكتاب، أليس هذا دليلاً على أنهم أساتذته». «فَإِنْ كُنْتَ في شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ» مثل اینکه اگر شما در فلان مطلب مکاسب شک داری، از استادت سؤال کن. از کسی که وارد است سؤال کن. و الا اگر شما شک دارید، از کسی که پایینتر از شما است یا مانند شما است سؤال کن، اینکه معنا ندارد. یا عقبگرد است و یا در جا است. از کسی که او بهتر از تو میداند و وارد است سؤال کن. از اینجا حداد استدلال میکند که پیغمبر بزرگوار از شاگردان علمای اهل کتاب بوده است. و لذا «فَإِنْ كُنْتَ في شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ» اگر شک داری «في شَكٍّ» غرق در شک هستی، «علی شک» نیست. اگر غرق در شک و حیرت هستی، از آنچه بر تو نازل کردیم که قرآن است. آنچه شک را برطرف میکند، «فَسْئَلِ الَّذينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ»، کسانی که کتاب را، کدام کتاب؟ قرآن را؟ در قرآن که شک دارید! آنها هم که «يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ»، «یقرؤن القرآن» را میگویید؟ اگر قرائت قرآن است، قرآن که بر تو نازل شده است. تو مقدم هستی، پس «يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ» یعنی علمای اهل کتاب که اینها آشنایی با معارف و مطالب تورات و انجیل دارند.
این شک در چه خواهد بود؟ در چند جهت، یک جهت که روی آن اصرار دارد این است: اگر تو محمد (ص) شک داری در اینکه قرآن نسخه عربی و ترجمه عربی از تورات است، پس از علمای تورات سؤال کن. آنها آگاه هستند که تورات چه دارد. پس آگاه هستند که این قرآن آیا ترجمه عربی از توارت هست یا نیست. این نهایت استدلال ایشان است. بعد میگوید که «أجل: فإحالة محمّد (ص) نفسه على أهل الكتاب ليزيل شكوكه عندهم دليل قاطع لا مرد له أنهم أساتذته و مدرسوه» این مطلب را ایشان میگوید.
– یعنی ایشان میگوید که قرآن ترجمه تورات است؟
– بله، در این چهارده کتاب…
– «مِمَّا أَنْزَلْنا» چه میشود؟
– حالا «انزلنا ترجمةً» اینطور معنا میکنیم. «انزلنا ترجمةً» یعنی ما بر تو نازل کردیم، ولی آنچه را بر تو نازل کردیم چیز جدیدی نیست. همان حرفی که قادیانی میزند، قادیانی که ادعای رسالت دارد، میگوید من رسالت مستقل در مقابل رسالت قرآن ندارم. این امتیازی که من دارم این است که تاویلات قرآن، بطون قرآن، مطالب قرآن را من کاملاً و صددرصد به وحی فهمیدهام. وحیای که بر من شده است، مثل وحیای است که بر هارون شده است که وحی هارون استقلال از وحی تورات ندارد، بلکه وحی بر هارون تثبیت همان وحی تورات است که اگر دیگران اشتباه کنند و شبهه کنند، من شبهه ندارم که وحیٌ علی وحی است. در اینجا همان حرفی که قادیانی زده است این هم میگوید، میگوید محمد اگر هم رسول باشد. در کتابش احترام میکند، اینقدر احترام میکند که شخص بزرگواری مثل صاحب الذریعه را فریب داده بود، که ایشان مرا در نجف خواست. فرمود: یک کسی یک کتاب خیلی عالی به نفع قرآن نوشته است. و این رئیس مطارنه بیروت است. گفتم آقا من مطالعه کردم. این رد کرده، منتها به زبان خوش، با پنبه سر بریده است. رد کرده است. احترام کرده است که رسول اسلام چنین است، چنان است. بلاغتش چنان است. فصاحتش چنان است. ادبش چنان است. علمش چنان است. آخر سر میرسد که ایشان شاگرد علمای اهل کتاب است و قرآنش ترجمه عربی از عهدین است و اگر هم وحی بر او نازل شده است، وحی حاشیهای و ضمنی است. یعنی وحی قرآن عبارت است از وحی معانی تورات به لغت عربی. آخر سر اینطور میگوید.
– بالاخره قرآن وحی که هست.
– البته این را تثبیت نمیکند، گاه میگوید و گاه نفی میکند، گاه نبوت را نفی میکند، گاه تثبیت میکند.
– یعنی شریعت مستقله نیست؟
– در آنجایی که نبوت را تثبیت میکند، میگوید این نبوت مستقلهای نیست. بلکه این شریعت قرآن ترجمهای از تورات است. این حرف را میزند.
– [سؤال]
– همین دیگر، این در حقیقت به حساب تنازل است، نمیخواهیم حرفش را تصحیح کنیم. این به حساب تنازل است. میگوید: یا شاگرد علمای عهدین است که از آنها یاد گرفته است و وحی نیست یا نه، این وحی است، اما وحی ضمنی است، آنچه را علمای تورات بر مبنای وحی تورات میدانند، آن را هم خداوند مثلاً به محمد یاد داده است که بر مبنای وحی تورات… البته تناقض زیاد دارد، تناقض یکی و دوتا نیست. تناقض بسیار زیاد دارد. حرف ایشان مثل خسن و خسین هر سه دختران معاویه است. یعنی یک کلمه صحیح در حرفهایش نیست، ولی خوب بیان کرده است، به قدری عباراتش زیبا و فصیح است. یعنی درجه اول عبارات فصیح -البته منهای الفرقان- درجه اول عبارات فصیح و بلیغی که ما در کتب اهل عربی دیدهایم، این چهارده کتاب است. چهارده کتاب که شاید یک متر عرض این کتابها است. من همه را با دقت از اول تا آخر در نجف خواندم.
ما در اینجا چند مطلب داریم که بعضی از آنها جهت عامه دارد و بعضیها مربوط به خاص این جریان آیه شک است. مطلب اول این است که اصولاً مکلفین که مکلف هستند رسالات رسل را بپذیرند. اینکه میگوییم مکلفین، حتی خود رسل را هم شامل است. کسانی که وحی ربانی را لازم است بر مبنای اصل تکلیف بپذیرند، اینها دارای سه بُعد صحیح و یک بعد باطل هستند. سه بعد صحیح است، پذیرش اینکه این کلمات وحی ربالعالمین است، قاطی نیست، از جای دیگر نیست، افکار دیگران نیست. بلکه صرفاً صددرصد وحی ربالعالمین است. این دارای سه بُعد است. چهارمی غلط است. بُعد اول، بر شخصی که خداوند وحی نازل میکند، این وحی چیست که نازل میکند؟ وحی عبارت است از مطلبی که با تفکر، با تعلم، درس خواندن، مطالعه کردن، شور کردن و… هزار انیشتین بیایند نمیتوانند بفهمند. و الا خداوند تکرار مسلمات که نمیکند، البته در ضمن مطالبی هست، ولکن اصل وحی ربانی عبارت است از آن مطالبی که بشر از طریق ریاضت، از طریق علم، تدبر، تعلم، تفکر، شور، هزاران هزار سال هم طول بکشد نمیتواند به دست بیاورد. این فقط باید از طریق خاص تعلیم به او باشد. این معنی وحی است. البته تفاصیلش در ابتدای بحث نبوت گذشت.
حالا که اینطور است، بر شخصی که وحی نازل میشود، او اولین شخصی است که باور دارد صددرصد این وحی خدا است، از چند جهت: جهت اول، چطور میشود خداوند بر قلبی آیات وحی را وارد کند که صاحب این قلب نمیداند از طرف خدا است یا از طرف شیطان است؟ پس خدا بلد نیست وحی نازل کند. اینکه خداوند لازم است رسول را بفرستد، لازم است وحی را که بر قلب رسول میفرستد به او آگاهی بدهد که این وحی است و این آگاهی دادن که وحی او است، دارای چند بُعد است. بعد اول: لازم است به او آگاهی بدهد که اگر آگاهی ندهد، این وحی درست الهی نیست. دوم: حقیقت خارجیه و واقعیه؛ این وحی ربانی که جهت خاصهای دارد، که امتیازش بر سایر مطالب غیر الهی این است که آنچه را در وحی است دیگران نمیتوانند با تعلم بفهمند، خود ماده وحی بر قلب رسول، روشنگر این مطلب است که این وحی ربانی است. اول باید بود، دوم حتمیت است. سوم: صاحب این وحی وقتی آیات این وحی را بخواند، خواندن صاحب وحی آیات وحی را، او را باید آگاه کند که این کلمات، کلمات وحی است. سه بُعد است: اولش باید، دوم و سوم حتمیت و وقوع خارجی است.
پس غیر ممکن است در بُعد وحی رسالتی که شخص رسول که بر قلبش وحی نازل میشود، شک کند از طرف خداست، از طرف شیطان است، این هم یک موردش است. خود «فَإِنْ كُنْتَ في شَكٍّ» بر چه کسی نازل شده است؟ بر کسی که شک میکند؟ پس فایده آن چیست؟ اگر «فَإِنْ كُنْتَ» خطاب به رسولالله است و اگر واقعاً پیغمبر شک کرده است که این وحی قرآن وحی ربالعالمین است. پس خود این آیه چه کاره است؟ اینجا دور مصرح لازم میآید. «فَإِنْ كُنْتَ في شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ» به چه کسی دارد میگوید؟ به آن شخصی که شک کرده است؟ در چه؟ در «ما أَنْزَلْنا»، خود «مِمَّا أَنْزَلْنا». پس نمیشود، این اصلاً نشدنی است. پس امکان ندارد که وحی ربانی بر قلبی نازل شود که صاحب آن قلب مردد باشد که این وحی ربانی است. باید بداند وحی ربانی است. باید در بُعد اول، در بعد دوم مماسه قلب با این وحی ربانی که خود اصل ماده وحی، خود ایحاء بر قلب، این دلیل واقعی است بر اینکه ربانیت دارد، اول باید بود، این دوم واقعیت است. سوم: با مطالعه این وحی او بهتر از دیگران، از دست دوم و سوم، بهتر از دیگران دریافت میکند که این وحی ربانی است. پس غیرممکن است که شک کند.
کسانی که رسول نیستند چطور؟ کسی که مرسلٌ الیه است و مکلف است، از کجا بداند که این تورات وحی الهی است، این انجیل وحی است، این قرآن وحی است؟ با مطالعه، «يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ»، «فَسْئَلِ الَّذينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ» کسانی که با نظر صائب میخوانند، نه با نظر شک، نه با نظر انتقاد، نه با نظر غلط، اگر درست بنگرند به آیات کتاب خداوند، خدایی بودن و ربانی بودن این آیات برای آنها روشن است. برای اینکه اینها اهل مطالعه هستند. آثار دیگران، افکار دیگران، نظرات دیگران را مطالعه کردهاند که چقدر تناقض و تضاد و… دارد. اما یکی از امتیازات وحی الهی این است که تضاد ندارد، تناقض ندارد، مخالفت با فطرت، با عقل، با خارج، با عدل و غیره ندارد. پس مطالعه خود این وحی راهنمای این است که وحی است. آفتاب آمد دلیل آفتاب. مثال: اگر آفتاب شعور داشته باشد، خود در اولین گام میفهمد که آفتاب است. کسان دیگر برای اثبات اینکه این آفتاب روشن است، نگریستن در خود آفتاب برایشان کافی است. این پله دوم است.
پس «يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ» مثال: آیات رسالات انبیاء دو دسته است که قبلاً عرض کردیم، الآن هم لازم است، روی مبنایی که میخواهیم بحث کنیم. یکی آیات بصری است و دیگر آیات بصیرتی است. آیات بصری آیاتی است که موسی عصا را میاندازد و اژدها میشود و… شتر را از کوه درمیآورند. این بصری است. هر کس ببیند میداند که الهی است. مگر کسانی که عناد بخواهند داشته باشند، بخواهند تکذیب بکنند. چون مکلف مأموریت دارد که از روی عناد نباشد. نمیشود انسان با حقایق از روی عناد برخورد کند. باید کسانی که دنبال حق هستند، باید دنبال حق بودنشان روی نگرش صحیح باشد و دقت درست باشد و عوامل مضاد درونی و برونی موجب منقلب کردن حق به باطل و باطل به سوی حق نباشد. بنابراین در بُعد اول، آیات بصری، چه کسی دریافت میکند؟ خود رسول، خود موسی بهتر میفهمد آیت ربانیه بودن انقلاب عصی به«حیةً تسعی» و به «ثعبان مبین» یا دیگران بهتر میفهمند؟ او، چون با دست او انجام میشود. با دست و به اراده ربالعالمین، با دست دیگران انجام نمیشود. هزار میلیون نفر بیایند که پیغمبر نیستند، هر کاری بکنند، یک مورچه یا شپش نمیتوانند درست کنند. یک خر خاکی نمیتوانند درست کنند. ولکن به اراده موسی (ع) «أَلْقِ ما في يَمينِكَ»[2] انداخت، موسی هم نمیدانست چه میشود. بعد دید که اول مار شد و در آن جلسه خصوصی اول، بعد در حضور فرعون ثعبان مبین شد و بعد با سحره.
اولین فردی که در خلائق میتواند و باید صددرصد بفهمد که این آیت ربانیه است کیست؟ صاحب رسالت، که این اثبات رسالت او است. دومین فرد عبارتاند از قسمت اول مکلفین، قسمت دوم هم داریم. قسمت اول مکلفین کسانی هستند که دیدند موسی (ع) عصا را، چوب بادام را انداخت، اژدها شد، هیکل بزرگتر شد، کماً و کیفاً عوض شد، «هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ»[3] […] این دسته دوم است. دسته سوم کسانی هستند که در آن محضر نبودند. نبودند که ببینند موسی عصا را اژدها کرد. مگر موسی مرتب عصا را اژدها میکرد؟ نبودند ببینند که موسی عصا را زد و دریا را شکافت و خشک شد. همه که نبودند. مگر همه یهودیها بودند؟ نبودند ببینند که عصا را به کوه زد و دوازده چشمه جاری شد. آنهایی که بودند که معلوم، آنهایی که نبودند چه؟ آنها که نبودند از دو حال خارج نیست؛ آنهایی که نبودند یا جریان موسی طوری صاف و صحیح و درست و بیغرض برایشان نقل شده است که قابل یقین است. این دسته سوم. یقین، صحبت تواتر نیست. یقیناً چنان عملی از موسی صادر شد، کسانی نقل کردهاند که تعصب به باطل ندارند، زود فریب نمیخورند، تا نبینند و ندانند تصدیق نمیکنند و شهادت نمیدهند، این مرحله سوم است.
چهارم غلط درمیآید. چهارم این است که قادیانیها مثلاً یا بهاییها، بهاییها میگویند برای ما معجزاتی از سید محمدعلی باب؛ نقطه اولی و از عباس افندی و از بهاءالله نقل شده است که برای ما اطمینانآور است، میگوییم اولاً اینهایی که نقل شده است نقل مضاد هم دارد، ثانیاً آن کسی که نسبت به او معجزاتی نقل شده است، حرفهایش متضاد است، اعمالش متضاد است، معجزاتش متضاد است، کارهایش متضاد است. «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويلِ * لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ»[4] پس این یقینآور نیست و اگر کسی به مجرد نقلی یقین بیاورد، فایده ندارد. آن کسی که به مجرد نقلی یقین پیدا میکند به درد نمیخورد؛ برای اینکه نقل دیگر این یقین را از بین میبرد. آن یقینی که یقین انسانیِ ایمانیِ صحیحِ روشن از طریق صحیح باشد، این برای انسان حجت است. این مرحله رابع پس دو شق میشود. مرحله ثالثه، مرحله ثالثه که ما خود ندیدهایم که موسی عصا را اژدها کرد، اما شنیدیم، شنیدنی که صددرصد است. سؤال: ولی آیا کافی است؟ نه، کافی نیست، چرا؟ برای اینکه شنیدنها متضاد است. عدهای بگویند چنان شد، عدهای بگویند نشد، عدهای بگویند ما بودیم شد، عدهای بگویند ما بودیم، نشد. پس چه باید بشود؟ اینجا «رُسُلَنا تَتْرا»[5] خواهد بود، یعنی چه؟ یعنی نه تنها موسی، بلکه هارونش، بلکه داودش، بلکه سلیمانش، پشت سر هم این رسل باید بیایند برای تصدیق دو مطلب: 1- اثبات رسالت خودشان با آیات بصریه؛ 2- اثبات اینکه این آدم که به او وحی الهی با آیات بصریه و معجزات بصریه نازل میشود، این گفته است موسی چنین کرد، قبول، عیسی چنین کرد، قبول، اشعیاء چنین کرد قبول، این مرحلهای است که به مرحله حق یقین و واقع یقین در اینجا میرسد.
اما صرف اینکه برای ما نقل کردند و لا سیما اگر مضاداتی در کار باشد. نقل کردند غلام احمد قادیانی چنین کرد، بهاءالله چنین کرد. فلانی چنین کرد، اولاً این نقل معارضات دارد، ثانیاً خود منقولٌ لأجله، حرفهایش، اعمالش، با فطرت، با عقل، با خارج، مضاده و مناقضه دارد، که در قرآن شریف و در تورات این مطلب تثبیت است که «لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويلِ». پس سه مرحله، این در معجزات بصریه. در معجزات بصیریه که قرآن است. قرآن «معجزةٌ فی البصیرة» طبعاً، بصری نیست. قرآن وقتی که به ما این مطلب تبیین میشود و این مطلب تعیین میشود که قرآن معجزه خالده ابدیه ربالعالمین است، آیا دیدیم وحی شد؟ نه، شنیدیم وحی شد؟ نه، از دید و شنید خارج است. آیا وقتی بر رسولالله این قرآن وحی شد، میشنیدند صدای جبرییل را «عن الله» که مردم ایمان آوردند؟ نه، میدیدند جبرییل را که از طرف خداوند میآمد؟ نه، شنیدنی و دیدنی نیست. بلکه این پیغمبر آیات را خواند و ادعا کرد بر من وحی شده است. اثبات اینکه این آیات، آیات وحی است عصای موسی نمیخواهد، احیاء موتی نمیخواهد، شتری که از جبل دربیاید برای هود نمیخواهد، بلکه آفتاب آمد دلیل آفتاب، خود این آیات «لمن یقرؤها» کسی که این آیات را بخواند و درست بخواند، دلیل بر ربانیت این آیات است.
در اینجا سه بُعد است؛ بعد اول خود رسول، خود رسول که بر او این آیات نازل میشود، در بعد اول دریافت دارد که این مطالب بر حسب عقل خودش و فکر خودش و افکار دیگران و تعلم و مطالعه نیست. پس میبیند خود این وحی مادتاً خرق عادت است. این بُعد اول، پس شک یعنی چه؟ بُعد دوم؛ بهتر کسی که در این وحی شایسته مطالعه است و بهتر میتواند دریافت کند خود او است. پس در نقطه اولی «يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ» خود رسول است. پس معرفت رسول دارای چند بُعد است، برای اینکه وحی بصیرتی وحی ربالعالمین است. مرحله دوم «الَّذينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ» کسانی که این قرآن را، لغتش را میدانند، یاد گرفتهاند، یا اهل این لغت هستند، و این قرآن را مطالعه میکنند. خود مطالعه این قرآن دلیل بر ربانیتش است. کما اینکه مطالعه سنت رسولالله و سیره رسولالله دلیل بر نبوت او است. فقط ما معجزات بصری و سمعی که نداریم. این معجزه معرفتی و عقلی است که این معجزه فرقش با سایر معجزات این است که…
– [سؤال]
– برای یک روز بوده و همگانی نبوده است، همه چه؟ ما چه؟ آنهایی که نبودند چه؟
– برای آنها دلیل نیست؟
– برای آنها بله، ولی برای همگان داریم بحث میکنیم. این رسالت اسلامی که برای همگان دلیل است إلی یوم القیامة، شق القمر همیشه نیست، آنچه همیشه هست، عبارت از قرآن شریف است. اجازه بدهید من عرضم را بکنم، آنچه را فکر کردم یادم نرود چون پیر شدهایم ممکن است یادمان برود. این قرآن که نازل شده است در مرحله دوم، از کجا دریافت شود که این ربانیة الآیات است؟ از خود آیات. نظر به خورشید… اگر کسی چشم را هم نگذارد و پردهای جلوی چشمش نگیرد، این میبیند که روشن است. نباید ستاره کوره شهادت بدهد، ماه شهادت بدهد. خورشید دیگر شهادت بدهد، خورشید بزرگتر شهادت بدهد. نخیر، اصلاً خودش گواه است برای کسی که چشم دارد و میبیند. فلان کس سخن درست و معقول گفت، خودتان گوش بدهید میفهمید، نه اینکه دیگری گوش بدهد و بگوید معقول است. مگر خود این طرف عقل نداشته باشد و مکلف نباشد. مرحله دوم از ربانی بودن آیات قرآن که معجزه بصیرتی است، این است که «يَقْرَؤُنَ» مطالعه کنند و مطالعه درست کنند. اگر مطالعه درست و بیشائبه کنند، میفهمند که ربانی است. از چندین جهت میفهمند ربانی است و چند امتیاز دارد. 1- برای همگان است که میتوانند لغت قرآن را بفهمند و مطالعه کنند، فقط برای کسانی نیست که در زمان صدور وحی باشند، در زمان بودن پیغمبر. 2- هر قدر علم و عقل ترقی کند، تبلور این معجزه بصیرتی قویتر است. به خلاف شتر صالح و عصای موسی، عصای موسی هر قدر هم موسی بود، عصا همان اژدها میشد، عصا چیز دیگری نمیشد، بنا بود اژدها بشود. اژدها ترقی نمیکند و یا شتر صالح یا سایر معجزات بصری انبیاء با گذشت زمان اولاً دوام ندارد، ثانیاً اگر هم آن شتر و آن ثعبان و غیره دوام داشته باشد، بر اثر ترقی عقل و علم ترقی ندارد. اما بر اثر ترقی عقل و علم تبلور ربانی بودن آیات قرآن بیشتر است ولذا در آن عبارتی که از ابن عباس نقل میکنند که «إن للقرآن آیاتٍ متشابهاتٍ یفسرها الزمن»[6] آیاتی است که تشابه علمی دارند، تشابه عقلی دارند، تشابه دلالی نه، تشابه معرفتی هم فقط نه، تشابه علمی دارد، تشابه عقلی دارد. عقلها نمیرسیده است. علمها کوتاه و کند بوده است. وقتی علم ترقی کرد، عقل بالا رفت، مطالب عقلی قرآن، مطالب علمی قرآن که در آن وقت کند بودند و نمیفهمیدند، اینها فهمیده میشد. این هم امتیاز دوم است.
در مرحله دوم کسانی میتوانند به ربانیت این آیات و وحی بودن این آیات پی ببرند که خود مطالعه کنند. 3- من عربی نمیدانم، سواد هم ندارم. من چه کار کنم؟ کسانی که عربی نمیدانند که اکثریت مسلمانهای تاریخ اسلام هستند، همچنین سواد ندارند، اگر هم سواد دارند سواد معرفت دینی کم دارند. کسانی که سواد معرفت دینی دارند، آشنای با کتب آسمانی نیستند، مخصوصاً مسلمانها. بنابراین آن دستهای که اکثریت دارند، اکثریت مطلقه دارند، حالا باید را کاری نداریم، باید یاد گیرند. بسم الله، اما کسانی که اکثریت مطلقه در دو بُعد دارند؛ 1- لغت قرآن را نمیدانند، عرب نیستند. 2- اگر هم لغت قرآن را میدانند، فهمشان آنطور نیست که با مطالعه قرآن بفهمند که این آیات ربانی است. این مرحله سوم است. «فَإِنْ كُنْتَ في شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ» یعنی چه؟ یعنی 1- تو نبی نیستی، اگر نبی بودی که شک نداشتی. 2- تو قاری این کتاب نیستی، یعنی این آیات را خودت نمیخوانی، خودت نمیفهمی، خودت نمیخوانی، لغت را نمیدانی. 3- وقتی که تو نه نبی هستی، این احتمال را تقویت میکند که «كُنْتَ» خطاب به پیغمبر نیست، یکی از احتمالات قوی این است که «كُنْتَ» پیغمبر نیست. «كُنْتَ» کل مکلفین هستند. اولاً نبی نیستی، که در چند بُعد برایت ثابت باشد که این کتاب ربانی است. دوم، تو قارئ الکتاب نیستی، قرآن میگوید: «وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ»[7] من بعده چه؟ بعدش «اقرء القراء و اکتب الکتّاب» است دیگر. برای اینکه این قرائت قویتر است که از حفظ تمام آیات را میخواند و میفهمد، از همه کس بهتر میخواند و از همه کس بهتر میفهمد، پس اقرء القراء است و اکتب الکتاب است.
«فَإِنْ كُنْتَ في شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ» یعنی تو قاری نیستی، تو نمیتوانی کتاب را بخوانی، اگر هم لغتت عربی است و میتوانی کتاب را بخوانی، تو نمیتوانی با مطالعه کتاب دریافت کنی. پس از کسانی سؤال کن که اهل مطالعه و فهم کتاب هستند، آن کسانی که اهل مطالعه و فهم کتاب هستند و بینظر هستند و صاف نظر دیدند، مطالعه کردند و فهمیدند، از آنها بپرس آیا این آیات ربانی است یا نه؟ این در مرحله سوم شرط است، در این مرحله سوم چه چیزی شرط است؟ مثال معجزه بصری زدند. شرط است که یقین، یعنی کسانی بینظر دقت کردند، توجه کردند که این آیات نمیشود بشری باشد. این آیات ربانی است. من با این حجت غیر مماس… یک حجت مماس داریم، یک حجت غیر مماس. حجت مماس اول خود رسول است که بر او نازل میشود، حجت مماس دوم کسانی که این آیات را درست مطالعه میکنند و دریافت میکنند. حجت سوم که حجت غیر مماس است؛ یعنی من نه عربی میدانم و نه درست میفهمم، اگر هم عربی بدانم درست نمیفهمم، اگر هم درست میفهمم عربی نمیدانم. پس به وسیله دیگران باید ربانیت این آیات را بفهمم، ربانیت این آیات را از کسانی که لغت قرآن را میدانند و لغت قرآن را میفهمند، همهشان بدون نظر و صاف مینگرند و اجماع کردهاند –حتی آن شخص ملحد- بر اینکه «إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ»[8] آخرش تناقض میگوید. این رفت و فکر کرد. «فکر و قدر، فکر و قدر، ثم نظر، ثم بصر» «فَقالَ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ» این سحری است که دوام دارد. سحری است که دوام ندارد. اگر «يُؤْثَرُ» که سحر نیست، اگر سحر است که «لا یؤثر» آخرش که دقت کرد، با اینکه آن کسی که دقت کرد ملحد است، ایمان هم نیاورد و بر خلاف فطرت، بر خلاف عقلش، بر خلاف لغت، ولیکن «إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ» ربانیت آیات آنقدر درخشان است و آنقدر بیّن است که او نتوانست انکار کند و مبتلای به تناقض شد.
این مرحله اخیره است. ولذا تقلید هم همین معنا را دارد. مثلاً کسانی که میتوانند احکام خدا را از مصادر اصلیه دریافت کنند که بسم الله، نمیتوانند اجتهاد دوم. اجتهاد اول، اجتهاد دوم، یکی قبل از اجتهاد اول است. قبل از اجتهاد اول بر خود رسول وحی میشود، ائمه اجتهاد ندارند، نه پیغمبر مجتهد است، چون خدا مجتهد نیست، نه رسول مجتهد است و نه ائمه، چون مجتهد کسی است که مطلبی را نمیداند، زیر و بالا میکند که بداند، گاه میداند، گاه هم اشتباه میکند. احوط میگوید، اقوی میگوید، گاه ارجاع به غیر میدهد. مرحله اولی که وحی است، اینجا دیگر اجتهاد معنا ندارد. این مرحله اولی که برای صاحب وحی است. مرحله دوم استنباط از کتاب و سنت است. مرحله سوم، من خود نمیتوانم از کتاب و سنت استنباط کنم یا توانایی فکری ندارم یا وضع زندگیام تناسب ندارد و موافق است.
در اینجا من اجتهاد باید بکنم کسانی که اعلم هستند، اتقی هستند، اطمینان دارم نظرشان ثاقب است و صائب است، با این اطمینان بنده بروم از آنها تبعیت بکنم. کما اینکه اگر کسی بیمار است و بیمار بسیار سختی است این دو حال دارد؛ یا خودش باید دکتر باشد که خود را معالجه کند یا اگر دکتر نیست چطور؟ همینطور بماند؟ خیر، میرود و تحقیق میکند. کیست که این پزشک بسیار قوی است و برای پول نیست، برای چیز دیگری نیست، نمیخواهد معطل کند. در باب تقلید هم همینطور است. پس تقلید هم از باب اجتهاد است منتها اجتهاد درجه دوم.
در قضیه قبول اینکه این قرآن معجزه بصیرتی است، مرحله سوم این است که ما لغت عربی نمیدانیم و فهم آن مطلب را درست نداریم. البته لغت عربی مهمتر است. چون کسی که لغت عربی را بداند، اگر درست در قرآن مطالعه کند، صدها بار و بیشتر از صدها بار ربانیت آیات را میفهمد ولذا ما فهم را کنار می گذاریم، مگر کسی که ابله باشد یا مجنون باشد. نه، کسی که لغت عربی را بداند و صحیحاً لغت عربی را بداند، پس «یقرؤا الکتاب» وقتی «یقرؤا الکتاب» پس ربانیت این آیات را میفهمد. اما اگر این لغت را نداند و مراجعه نکرده است، چون نمیداند. مراجعه کند به کسانی که میدانند و میفهمند و مطالعه کردهاند و نظر بدی ندارند و نظر غلطی ندارند. اطمینان صددرصد حاصل میشود و قبول میکند. اینها مراحلی است که در اعتراف به ربانیت آیات داریم.
ما در این آیات را مطالعه میکنیم. این «فَإِنْ كُنْتَ في شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ» ما در اینجا احتمالاتی داریم. ایشان یک احتمال داده است، احتمال میدهیم. مثل شیخ طنطاوی که این احتمالات عجیب و غریب را در آیه سوره انبیاء داد که زمین از فرزندان خورشید است. احتمال روی احتمال است که همهاش غلط است. در اینجا میگوید «إِنْ كُنْتَ» «تَ» پیغمبر است. «في شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ»، «ما أَنْزَلْنا إِلَيْكَ» یعنی این قرآنی که بر تو نازل کردیم، این ترجمه عربی از کتاب امام است، از توارت است. اگر شک دارید که این ترجمه عربی از توارت است، پس از علمای تورات که استادهای تو هستند سؤال کن. آنها شک تو را برطرف میکنند. پس مطمئن میشوی که این کتاب عبارت… مثل آن زنی که به بچهاش گفت قربان چشمهای بادامیات بروم! گفت ننه من بادامم میخواهم! آقای حداد، چشم بادامی غیر از خود بادام است! آنقدر این نامرد غلط کرده با زبان بسیار فصیح و بلیغ که همه را گیج کرده است. من ادعا ندارم، ولی ما ندیدیم کسی جواب بدهد. هیچ کس در کره زمین از علمای اسلام جواب ندادهاند. یا نتوانستهاند یا نخواستهاند یا نرفتهاند یا ندانستهاند یا توجه نکردهاند، چرا جواب ندادند؟ و حال آنکه جواب تمام مزخرفاتی که ایشان… فرد نیست، این رییس مطارنه جونیه است، که جونیه مرکز لبنان و مرکز بیروت است و لجنهای هستند، که در این لجنه مطالب را پیاده میکنند، شور میکنند، فکر میکنند، به مدارک مراجعه میکنند. بالا و پایین میکنند. بعد هر چه میخواهند رد میکنند. از جمله قرآن را پیش کشیدهاند و میگویند: این قرآن با چهارده کتاب، با ادلهای از خود قرآن و روایاتی، از اسرائیلی و مسیحی هم که احیاناً کمک میگیرند، این را خواستند که رد کنند. ما اولاً، ثانیاً، ثالثاً، رابعاً، همان اولاً کافی است. ما آیات را که مطالعه میکنیم، میفهمیم که اصلاً «كُنْتَ» پیغمبر نیست. آیات را ملاحظه کنید.
– [سؤال]
– باشد، شاهد داریم حالا عرض میکنم. همان «أَنْزَلْنا إِلَيْكَ» ملاحظه کنید. «فَإِنْ كُنْتَ في شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ». «أَنْزَلْنا إِلَيْكَ» فقط برای رسل است؟ نخیر، آیاتی داریم که «انزلنا الی» برای سایر رسل هم هست. از جمله، من در صفحه 159 تفسیر جلد 14 این آیات را نقل کردم.
– [سؤال]
– میفهمم، «الیک کل فردٍ فردٍ» اگر «الیکم» میگفت، یعنی همه، الیک یعنی «کل فردٍ فردٍ» که از باب علی البدل است. در اینجا ملاحظه کنید: «يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبيناً» همه پیغمبر هستند؟ سوره نساء آیه 174 و همچنین سوره 65 (طلاق) آیه 10: «قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً * رَسُولاً» و همچنین: «قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا»[9] پس «أُنزل الیه» دو نوع است. یک مرتبه دست اول است. یک مرتبه دست بعد است. دست اول: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ * عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ»[10] دست دوم، آنچه را خداوند بر قلب محمد (ص) فرستاد، به سوی که بود؟ اینجا دوتا سوی دارد. یک سوی رسولی است و یک سوی رسالی است. «إلی» رسولی بر پیغمبر، برای پیغمبر.
– [سؤال]
– میفهمم، ولکن «أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ» سوی دوم را دارد میگوید. یک «إلی» رسولی است و یک «إلی» رسالی است. «إلی» رسولی بر پیغمبر، خودش و دیگران؛ «إلی» رسالی بر پیغمبر، برای دیگران. دو «إلی» است؛ یکی، این آیه بر پیغمبر نازل میشود. «إلی الرسول رسولیاً»، «إلی الرسول رسولیاً» یعنی محمداً و رسولاً. گاه «إلی الرسول رسالیاً» «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ»[11] «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ» فرد است. «إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ» نبی بهعنوان رسالت علیا و این رسالت علیا از باب رسالت، نه از باب شخص محمد بودن، و الا اگر مراد شخص محمد بود، باید «یا ایها النبی إذا طلقت» میگفت، ولی «إِذا طَلَّقْتُمُ» است. یکی از این آیات کافی است.
– آخر آیات قبلش هم درباره داستان بنیاسرائیل است…
– از قضا همه شاهد است بر اینکه…
– «إِنَّ رَبَّكَ يَقْضي بَيْنَهُمْ»[12] بعد: «فَإِنْ كُنْتَ».
– میفهمم، باید دقت کرد. همه آیات شاهد است بر اینکه این «کَ» کل مکلفین است. این مرحله اول. حالا احتمال، احتمال اینکه «ک» میشود کل مکلفین علی البدل باشند. میشود یا نمیشود؟ میشود؛ چون آیات داریم. پس سفت بچسبیم که «ک» در اینجا خود شخص محمد (ص) است. بنابراین «فَإِنْ كُنْتَ في شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ» یعنی خود پیغمبر شک دارد. البته بعد جواب دارد. یعنی «ک» را ما قبول میکنیم خود پیغمبر است. باز جواب دارد. یعنی جوابی که از «ک» خود پیغمبر است، بیشتر است تعدادش از جوابی که میگوید: «ک» مکلفین علی الابدال هستند. ولکن، پله اولی که در اینجاست این است که «ک» مکلفین علی الابدال هستند. مثلاً «قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى إِبْراهيمَ» الینا، «الی» چیست؟ «الی» رسالتی است. […] «وَ ما أُنْزِلَ إِلى إِبْراهيمَ» «الی» رسولی است «وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ».[13]
«حيث
يجمع بين الإنزالين «إلى» مهما يفرد إلى المرسل إليهم أحياناً كما مضى و في «إِنَّ
مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَمَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ» (3:
199) و «هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا»
(5: 59) «وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ
مِنْ رَبِّهِمْ» (5: 66)»[14]
پس «أُنزل الی» منزل وحی رسولی درست نمیکند. یکی منزل وحی رسولی است
که در بُعد اول از خطوه اولی است، یکی منزل وحی رسالتی است…
[1]. هود، آیه 17.
[2]. طه، آیه 69.
[3]. اعراف، آیه 117.
[4]. حاقه، آیات 44 تا 46.
[5]. مؤمنون، آیه 44.
[6]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 1، ص 32.
[7]. عنکبوت، آیه 48.
[8]. مدثر، آیه 24.
[9]. بقره، آیه 136.
[10]. شعراء، آیات 193 و 194.
[11]. طلاق، آیه 10.
[12]. یونس، آیه 93.
[13]. بقره، آیه 136.
[14]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 14، ص 160.