جلسه سی و ششم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

عرفان قرآنی

« بِسمِ اللهِ الرَّحمَانِ الرَّحیِمِ »
ألحَمدُ للهِ ربِّ العالَمینَ وصلّی اللّه عَلَی مُحمّدٍ وَعَلَی آلهِ الطّاهِریِن

جهت جامع عرفان الله، دوگونه در قرآنِ مفصّل، بیان شده است. گونه‌ی مختصر در سوره مبارکه حمد، که به عنوان «إیَّاکَ نَعبُدُ وَإیَّاکَ نَستَعِین، اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیم» است. این مثلّث بر محورِ عرفان و معرفت الله است. گونه‌ی دوم، گونه‌ی تفصیلی است که بیش از 300 بار، لفظ عبادت با صیغه‌های گوناگون ذکر شده، یا نفیاً عبادت غیر الله، یا اثباتاً عبادت الله، و وجه اخلاص و توحید.

مقداری در سوره‌ی حمد بحث می‌کنیم نه به طور مفصّل و کلّی. سوره حمد که «سبعاً من المثانی» است: «وَلَقَد آتَینَاکَ سَبعاً مِن المَثَانِی وَالقُرآنَ العَظِیم» (نحل،87)؛ این قرآنِ عظیم، عظمتش از دو لحاظ است: یک از لحاظ کثرت و تفصیل آیات، دو: از نظر تبیین. ولیکن سوره‌ی حمد که «سبعاً من المثانی» است؛ هم آیاتش کمتر است هم بیانش فشرده‌تر است. اگر ما عمیقاً در آیات مبارکات سوره‌ی حمد نظر بیافکنیم، اجمالی از کلّ قرآن را به دست می‌آوریم. چنان‌که رسول گرامی(صلّی الله علیه وآله وسلّم) اجمال و محکم و فشرده‌ای از کلّ قرآن را در شب قدر و شب معراج بدست آورد، ما هم از قرآنِ مفصّل اجمالی بر مبنای سوره حمد بدست می‌آوریم، امّا این کجا و آن کجا؟ پیغمبر بزرگوار اجمالِ کلّی مبیَّنِ روشنِ وحیانی بر مبنای وحیِ شبِ قدر، و وحیِ شبِ معراج بدست آورد، ولیکن ما اجمال کلّی همگانی از سوره‌ی حمد بدست نمی‌آوریم.

البتّه چنان‌که در فرمایش علی(علیه السلام) است که «إنّ کتابَ الله علی أربعةِ أشیاء علی العبارة والإشارة والّطائف والحقائق»، سوره حمد هم دارای همین چهار مرحله هست: «والعبارة للعوام والإشارة للخواص والّطائف للأولیاء والحقائق للأنبیاء». حقایق سوره حمد که بر محورِ رسالت محمّدی(صلّی الله علیه وآله وسلّم) است؛ در اصل، و فرعِ اوّلش سیزده معصوم دیگرند، و فرعِ دومش عیسی(علیه السلام) (و خضر نبی(علیه السلام)) است که الآن از امّت رسولِ گرامیِ ماست، حقایق سوره‌ی حمد مطالبی است که مدلولِ الفاظ سوره حمد نیست، ولیکن اشارات و لطائفش مدلولِ الفاظِ سوره‌ی حمد است، و عباراتش که معنای تحت اللفظی است که معلوم است.

حالا در نماز که بهترین، عمیق‌ترین، مقرِّب‌ترین و پرمعناترین عبادات نسبت به حضرت ربّ العالمین است؛ این نماز که قلب کلّ عبادات اسلامی است؛ از نظر فطری، عقلی، لُبّی، معرفتی، تفکّری و جهاتِ دیگر، و همچنین از لحاظِ عملی، این صلاة خودش قلب کلّ عبادات است و سوره‌ی حمد قلب صلاة است، و این سه جمله: «إیَّاکَ نَعبُدُ وَإیَّاکَ نَستَعِین، اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیم» قلب سوره حمد است، و قلب این سه جمله هم: «إیّاک نعبد» است. «إیّاک نعبد» قلبُ القلوب تمامِ معارف توحیدی سوره‌ی حمد است به گونه‌ای مجمل، و قلب القلوب کلّ عبادات است، به گونه‌ای مفصّل. اجمال و فشرده‌اش در «إیّاک نعبد» است و این عبادت هم درون انسان را، هم برونش را، هم فردش را، هم اجتماعش را، هم حالش را، هم مالش را، هم اقوالش را، هم همه‌اش را، در درون و برون شامل است.

ما قبلاً به عنوانِ غائب، در محضر حق سبحانه وتعالی حاضریم، «بسم الله الرّحمان الرّحیم» غائب است، «الحمد للّـه ربّ العالمین» غائب است، «الرّحمن الرّحیم» غائب است. چهارگانه غیابِ خودمان را در عین حضورمان. چون حضرت حق سبحانه وتعالی حاضر است نسبت به کلّ موجودات علی حدٍّ سِواه، حضور کُونی، حضور علمی، حضور قدرتی، در بُعد رحمانیّت که همگانی است، گرچه در بُعد رحیمیّت حضورش در درجات و مراتب رحیمیّت گوناگون و متکامل است، امّا عبد، گاه کلّاً غائب است، گاه بین حضور و غیاب است، گاه کلّاً حاضر است که حضور محمّدی(صلّی الله علیه وآله وسلّم) در شب معراج بود، «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی، فَکَانَ قَابَ قَوسَینِ أو أدنَی» (نجم،8و9) : «از آن دیدن که غفلت حاصلش بود / دلش در چشم و چشمش در دلش بود». مراتبِ متکاملی است تا حدّ نهایی باز متدرّج و متکاملِ محمدی، إلی یوم القیامه و إلی غیر نهایة.

خوب، در «إیّاک نعبد»، از نظر تعبیر لغوی و ادبی بحث داریم، چون تعابیر لغوی و ادبی، کلیدهای فهمِ عباراتِ قرآن، اشاراتِ قرآن، و لطائفِ قرآن است. و حقایق که مربوط به عمقِ معناست و ارتباطِ دلالی با لفظ ندارد. «إیّاک نعبد» نعبدک نیست؛ أعبدک نیست؛ إیّاک أعبد نیست؛ این تعابیر در بُعدی همسان‌اند و در بُعدی دیگر ناهمسان. بهترین، خالص‌ترین و جالب‌ترین تعبیرِ وحید در موقِف صلاة، در قلبِ سوره‌ی حمد که قلبِ صلاة است؛ و صلاة قلبِ کلّ عبادات است: «إیّاک نعبد» است؛ چرا؟ شما وقتی که نماز می‌خوانید فرد هستید، چرا نعبد می‌گویید؟ فرد باید أعبد بگوید. بله، مگر برای توضیح، أحیاناً انسان خود را محترم می‌دارد و به جای تعبیر أنا، می‌گوید نحن! ما چنین می‌کنیم، ما چنان می‌کنیم، و این نحن یا واقعیّت دارد یا به عنوان احترام است. نحن به عنوان احترام من‌ها و شماهاییم، من، شما، او هر کدام فردیم، این فرد که بگوید نحن یعنی من گویی گروهی هستم! ولیکن نحن در خدا گروهی است. گروهِ جمعی ذات و صفاتِ ذات و صفاتِ فعل و افعال است. «إنَّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّکر» (حجر،9)، خدا جمع که نیست، خدا مفرد است، فطرتاً، عقلاً، نقلاً، کتاباً، سنّتاً فرد است، فردیّتش در بُعد الوهیّت، ربّانیّت، رحمانیّت، رحیمیّت و کلّ ابعاد یگانه‌ی ربّانی منحصر به فرد است، پس چرا «نحن»؟ گاه خدا می‌فرماید «إنّی لغفّارٌ» (طه،82)، من غفّارم، من حتماً پوشنده‌ام، چرا؟ برای این‌که در بُعد یک صفت خدا می‌خواهد صحبت کند، خدا با ذاتِ واحد با این‌که دارای صفاتِ ذات و صفاتِ فعل و افعال است؛ چون بحث سر غافریّت است، و غافریت یک صفت است، خدا می‌فرماید «إنّی»، ذات یکی است، صفات متعدّد است ولی مطرح کدام است؟ مطرح غفّاریّت است. ولیکن در «إنَّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّکرَ» و «إنَّا أعطَینَاکَ الکَوثَرَ»، اینجا جایی است که مراد جمع است؛ یعنی ذات و بر مبنای ذات، صفاتِ ذات، صفاتِ حسنای ذات، صفاتِ حسنای فعل، افعالِ حسنی، تمام ربّانیّت حق تعالی مدخلیّت دارد. تمام ربّانیّت حضرت حق سبحانه وتعالی در بُعدِ صفاتِ ذات و صفاتِ فعل و افعال، در انزالِ قرآن مدخلیّت دارد و یک بُعدی نیست. قرآن تمامِ ابعادِ ربوبیّت حق سبحانه وتعالی را شامل است؛ لذا می‌فرماید «إنّا». یا «إنَّا أعطَینَاکَ الکَوثَرَ»، آن‌چه در حدّ اعلای رحیمیّتِ ممتازِ منحصر به فرد امکان دارد، خدا به شخصِ رسولِ گرامی عنایت فرموده، یعنی محمّد(صلّی الله علیه وآله وسلّم) در بُعدِ کمالات درونی، و در بُعد کمالاتِ برونی أعلی، أتقن، أتمّ و أکمل در حدّ امکان است در میان کلّ برگزیدگان جهان خلقت. «إنَّا أعطَینَاکَ الکَوثَر» خدا هیچ کمالی، هیچ عنایتی، هیچ رحمتِ رحیمی باقی نگذاشته است مگر آن‌که به شخص محمّد(صلّی الله علیه وآله وسلّم) عنایت فرموده است. فقط الوهیّت به آن حضرت نداده که دادنی نیست، ربوبیّت نداده که دادنی نیست، علم مطلقِ الهی دادنی نیست، قدرتِ الهی دادنی نیست. آنچه دادنی است و امکان دارد؛ در جمع به رسول گرامی عنایت فرموده است.

پس نحن در فرد تا اینجا دو بُعد است، یک بعد این‌که انسان به خودش احترام می‌گذارد، ما چنین کردیم، ما چنان کردیم، ولی شما یک فردید، یک فردید ولیکن شما شخص خود را اشخاصی حساب کردید، مثلاً «إنَّ إبرَاهِیمَ کَانَ أُمَّةً» (اسراء،120) إبراهیم امّت بود؟ نخیر، إبراهیم فرد است ولیکن از نظر موقعیّتِ بالغِ ممتازِ توحیدی در درون و برونش، جمعی از موحدین است. یک فرد شامل حالاتِ جمعیِ موحّدینِ طرازِ اول است در آن زمان. «إنّ إبراهیم کان أمّة»، بعضی‌ها یک‌اند، بعضی‌ها کسری از یک‌اند، بعضی‌ها صِفراند، و بعضی‌ها منهای صفراند. در بُعد کمال و در بُعد مقام.

حالا شخص که می‌گوید ما، این ما بُعدِ اولِ مجازی‌اش این است که: «ما» یعنی من واحدم ولیکن گویی در من جمعی گرد آورده شده‌اند، نه فقط کمالات خودم، بلکه یا ادعا واقعی است، یا ادّعا غیر واقعی است. اگر ادّعا غیر واقعی است که این دروغ است. و اگر ادّعا واقعی است که «إنّ إبراهیم کان أمّة» حقیقت است ولی حقیقتِ مجازی است. حقیقتِ حقّانیِ واقعی نیست ولیکن حقیقتِ حقّانیِ مجازی است.

حالا، در «ایاک نعبد» کدام معنا را داریم؟ من که یک فردم، تو یک فردی، همیشه که در جماعت نیستیم. درست است که نماز جماعت بر اثر ادّله‌ی قرآنی و سنّتی واجب است؛ ولیکن بیشترِ مردم فرادی نماز می‌خوانند؛ آیا در نمازشان این غلط است؟ آیا «أعبد» باید بگویند؟ نخیر، پس این «نعبد» برای چیست؟ برای احترام است؟ آیا در حضور حق سبحانه وتعالی که تمام و کمال است و تو که تمام بی کمالی هستی، خود را بزرگ می‌کنی؟! «یا أیّها النّاس أنتم الفقراء إلی الله» (فاطر،15)، ناس که در أحسن تقویم‌اند؛ فقرِ إلی الله هستند، بقیه‌ی جهان از ملائکه و حیوانات و نباتات و جامدات همه فقرِ محض إلی الله هستند، چنان‌که دیروز عرض کردم معنای حرفیِ فقر است، نه فقیر إلی الله، بلکه فقر إلی الله است. «اگر نازی کند از دم فرو ریزند قالب‌ها». پس ما نه أنا می‌توانیم بگوییم نه نحن، نه نعبد می‌توانیم بگوییم نه أعبد. نعبد بدتر از أعبد است؛ فرد است؛ فرد هم دروغ است، و اگر ادّعای حقّانی است در محضر حق ادّعای حقّانی است؟ در محضر حق تو ناچیزِ بی‌چیزِ بی‌همه‌چیز در مقابلِ باچیزِ با همه‌چیز می‌گویی ما؟! من هم زیادی است، پس أعبد هم زیادی است، هم نعبد زیاد است هم بدتر أعبد.

پس چرا می‌گوییم «نعبد»؟ «إیّاک نعبد» نعبدک نیست، چون نعبدک مطلق عبودیّت است و «إیّاک نعبد» عبودیّت مطلق است. مطلقِ عبودیّت با شرک هم سازگاری دارد. مثلاً «من تو را دوست دارم»، خوب، کسان دیگر را هم دوست دارم. ولیکن « من فقط تو را دوست دارم» دیگر این‌طور نیست. پس مطلقِ عبودیّت با عبودیّتِ مطلق فرق دارد. مطلقِ عبودیّت نعبدک یا أعبدک، و منافاتی ندارد که کس دیگری را هم عبادت کند. ولیکن «إیّاک»، عبودیّتِ مطلقِ از همه کس بریدن، از هر کس و ناکس در بُعدِ عبودیّت و خضوعِ مطلق بریدن و به خدا توجّه کردن؛ «إیّاک» می‌شود حصر، پس تقدم «إیّاک» برای حصر است.

حالا ما چند بحث داریم. یک بحث مقایسه الفاظِ مختلفی که از آن نعبد درست می‌شود، مقایسه دوم مراتبِ عبادت، سوّم امکِنه و حالات و جایگاه‌های عبادت. خوب ما چهار لغت داریم که هر چهار لغت مطویّ است در نعبد. عبد، عبادت، عبودت، عبودیّت. و بر حسَب اصل و قاعده‌ی کلّیِ ادبی «کثرة المبانی تدلّ علی کثرة المعانی»، هر قدر حروف کلمه‌ی یکسان، کلماتی در عمق معنا یکسانند ولیکن حروف این کلمات زیاد و کم دارد، کمش به معنای کمتر، زیادش بیشتر، زیادترش زیادتر.

عبد، تمامِ عالم وجود، «إن کُلُّ مَن فِی السَّمَوَاتِ وَالأرضِ إلأ آتِی الرَّحمَنِ عَبداً» (مریم،93)، شیطان هم عبد است، أبوجهل هم عبد است، عبد کُونی، عبدِ واقعی، عبدِ تکوینی. ولو قدم بر خلافِ عبودیّت برمی‌دارند اما عبد است، عبد چه کافر باشد، چه مسلمان باشد، چه میانگین باشد؛ عبد است. شما که یک عبدِ زرخریدی دارید مثلاً، گاه کافر است، گاه مسلمان است مانند سلمان، گاه بینابین است، همه‌اش عبد است. بداند و نداند و بخواهد و نخواهد و باید و نباید عبد است. مطلق‌ترین الفاظی که عین و ب و دال را شامل است عبد است. «إیّاک نعبد» شامل این است.

بعد، عبادت و عبودت. عبادت و عبودت از نظر صیغه فرق دارند امّا از نظر تعداد حروف یکسانند، عبادت، عبودت، یکی الف دارد، یکی واو دارد، عبودت قوی‌تر است از عبادت، به حساب معنای لغوی نه به حسابِ زیادة المبانی. پس عبد، عبادت، عبودت، عبودیّت.

عبودیّت چهارمین و مهم‌ترین و کامل‌ترین مراتب بندگی است و در جمع چه عبد باشد، چه عبادت، چه عبودت، چه عبودیّت به چه معناست؟ آیا مطلقِ خضوع است؟ احترام است؟ اطاعت است؟ نخیر. بالاترین مراتبِ خضوع و خشوع ـ که خضوع ظاهری است و خشوع باطنی است ـ بالاترینش عبادت، عبودیّت، عبودت، عبدیّت است. و إلاّ رکوع هم داریم، سجود هم داریم. آیا سجود مظهر و نمونه‌ی عالی‌تری است از عبودیّت و عبادت یا رکوع؟ سجود. عبادات مختلف است. حالات مختلف است. بالغ‌ترین، کامل‌ترین و درست‌ترین مراحلِ احترام، خضوع، اکرام، عبادت، عبودَت، عبودیّت، عبدیّت است هر کدام به جای خودش. یکی مطلق است، یک مقیّد است، مقیّدتر است تا قید خاصّ مرحله چهارم؛ رکن چهارم که عبودیّت است.

شما به اشخاصی احترام می‌گذارید و لازم است به آنها احترام گذاشتن، احترام گذاشتن، اطاعت کردن، تکریم کردن «أطِیعُوا اللَّهَ وَأطِیعُوا الرَّسُول» (محمد،33)، امّا «أطیعوا الله» اصل و در بُعد الوهیّت است، «أطیعوا الرّسول» فرع و در بُعد رسالت است. اطاعت الله عبودیّت است، اما اطاعت رسول عبودیّت نیست. پس بین عبادت و عبودیّت و عبودت، بین عین و ب و دال، به هر سه صیَغ، و بین طاعت، رابطه عموم و خصوصِ مطلق است. هر عبودیّتی طاعت است، هر سه بُعد البته؛ هر عبودیّتی در بُعد عبادت، عبودت و عبودیّت، طاعت است. ولی هر طاعتی عبودیّت نیست.

عبودیّت طاعتی است که در بُعد ظاهری به تمام معنا خاضعانه، و در بُعد باطنی به تمام معنا خاشعانه است. چون خشوع کار قلب است و خضوع کار بدن است. بنابرین بالاترین مراتبِ احترام نسبت به والاترین موجودات که حق سبحانه وتعالی است؛ عبادت است.

حالا «إیّاک نعبد» چرا جمع؟ خوب، جمع که مجازی دروغش، که دروغ است و در نماز گفتنش غلط است، دروغ گفتن مبطل نماز است، «نعبد» اگر ادّعا هست به چند جهت غلط است. و در هر چند جهت هم دروغ است. «نعبد» به معنای احترام: مگر هر کس که نماز می‌خواند آن‌قدر محترم است که جمع باشد؟ بعضی‌ها صفرند، بعضی‌ها یک‌اند، این اولاًّ. ثانیاً در محضر خدا حتی نوح‌ها و ابراهیم‌ها و موسی‌ها و عیسی‌ها و محمّدها(علیهم السّلام) در مقابل خدا صفرند، جمع یعنی چه؟ فرد نه، جمع هم نه. پس «إیّاک نعبد» چرا جمع است؟

پاسخ، چند جهت است: یک، انسان مرکّب است از روح و بدن، روح دارای جهات و جوانبِ فطری، عقلانی، فکری، لبّی، صدر، قلب و فؤاد است، و تمام این مراحل در غایتِ خضوع نسبت به حق باشد. انسان یکی است، ولی هفت مرحله باطنی دارد. مراحل ظاهری هم حواصّ پنج‌گانه‌اند. حواسّ پنج‌گانه‌ی ظاهری و ادراکات و مراحلِ باطنیِ انسانی، افزون بر کلّ ذرّاتِ وجودش. کلّ ذرّات وجودش از نظر بدنِ جسمانی، بدنِ برزخی، روحِ حیوانی، روحِ انسانی، روحِ ایمانی، بالاتر روح قدسی، پس انسان جمع است.

«إیّاک نعبد»، [دقیقه‌ی 27َ:43ً از فایل صوتی: منقلب شدنِ فقیه قرآنی، حضرت آیت الله صادقی تهرانی(ره)]، چقدر ما دروغگو هستیم؟ چقدر ما دروغگو هستیم؟ «إیّاک نعبد»، راستش این است که نماز عبادت است ولو حالت خشوعِ حسابی ندارد، اما نماز عبادت است. آن مرتبه ادنای عبادت، ذرّات وجودِ من «إن مِن شَیءٍ إلأ یُسَبِّحُ بِحَمدِه» (اسراء،44). اشیاء وجودی من چه بدانند، چه ندانند، چه بخواهند چه نخواهند، آگاه باشند، ناآگاه باشند، بفهمم و نفهمم «وَلَکِن لا تَفقَهُونَ تَسبِیحَهُم» (اسراء،44) پس «نعبد». این احترام به خود نیست، بلکه نهایتِ خضوع است و خشوع است. خشوع است نسبت به نیروهای درونی. و خضوع است نسبت به نیروهای برونی، و اجزاء برونی، و مرکّبات برونی که میلیاردها جزء دارد این انسان. پس «نعبد». «إیّاک نعبد». این بُعدِ اولِ جمع.

بُعدِ دوّم، آیا شما که عبادت می‌کنید خدا را فقط شمایید؟ نخیر، دیگر عبّاد هم هستند، فرشتگان، انبیاء، چه مرده، چه زنده، صدّیقان، صالحان، کلّ معصومان، و کلّ غیر معصومان، همه «نعبد» هستند، پس من حکایت می‌کنم، دروغ نیست این؛ «نعبد»، «ما اهل قم چنینیم» ولو شما آن‌طور نباشید؛ باز شامل جمع هست. حالا «نعبد» اگر شما که نماز می‌خوانید شما نمازتان عمقی ندارد، ظاهری دارد ولیکن عمق صلاتی و عمق معنویِ نماز، برای معصومان، صالحان، صدّیقان، نمازگزارانِ حسابی هست، این بُعد دوم.

بُعد سوم: «إن مِن شَیءٍ إلأ یُسَبِّحُ بِحَمدِه» تمام ذرّاتِ عالم تسبیح و حمد دارند، این‌جاست که باید فریاد زد؛ تو اعتراف داری، آگاهی داری که تمامِ ذرّاتِ جهان از آشکار و نهان، از دیده و نادیده، از برون و درون، از روح و جسم، این‌ها تسبیح و حمد دارند ولی تو نیستی «لَقَد خَلَقنَا الإنسَانَ فِی أحسَنِ تَقوِیم» (تین،4) ای انسان، ای انسان ظَلوم و جَهول، ای انسان غافل، ای انسان گمراه، اکنون که نماز می‌خوانی و «نعبد»‌ات، در بُعد سوم از زوایای جمع، کلّ جهان را شامل است، مورچه عبادت می‌کند، پشه عبادت می‌کند، خاک عبادت می‌کند، همگان جز تو؟ تو خود را در جمع قرار بده «وَإن مِن شَیءٍ إلأ یُسَبِّحُ بِحَمدِهِ وَلَکِن لا تَفقَهُونَ تَسبِیحَهُم»، تو خود تسبیح‌گو باش، تسبیح به حمد کن، و می‌فهمی چه می‌گویی؛ و باید بفهمی. این بُعد سوم.

بُعدِ چهارم، جماعت. نماز واجب است به جماعت خوانده شود، «وارکعی مع الرّاکعین» (آل‌عمران،43)، «وارکعوا مع الرّاکعین» (بقره،43). این امر است، امر وجوب است. درست است که هر دو مربوط به شریعت بنی اسرائیل و شریعت تورات است، ولیکن آن‌چه به نصّ قرآن منسوخ نشده است باقی است. آیا در قرآن اشاره‌ای داریم نماز جماعت واجب نیست؟ یا این‌که نخیر تصریحات داریم که واجب است؟

آیه 112 سوره‌ی نساء نماز جماعت را حتی در جنگ و در خطر واجب کرده است. اگر هم نمی‌داشتیم، اگر هیچ دلیلی کتاباً و سنّتاً در وجوبِ نمازِ جماعت در شرایط عدم حرج و عدم عسر نداشتیم، خوب «وارکعی مع الرّاکعین» درباره مریم، «وارکعوا مع الرّاکعین» درباره اهل کتاب، توراتیان و انجیلیان مأمورند معیّت داشته‌باشند در رکوع، معیّت در رکوع چیست؟ از خصوصیّات منحصر به فرد نماز رکوع است؛ سجود نیست. سجود در غیر نماز هم هست. سجده‌ی سهو هست، سجده‌ی احترام هست، سجده شکر هست، ولی رکوع مخصوص نماز است. «واسجدوا مع الساجدین» چرا نداریم؟ با این‌که سجود مهم‌تر از رکوع است؟ چون رکوع از امتیازات منحصر به فرد خاصّ نماز است. رکوع در غیر نماز واجب نیست، در رُجحانش هم بحث باید بکنیم. خوب، «وارکعوا مع الرّاکعین»، «وارکعی مع الرّاکعین»، این امر استمرار دارد تا شریعت قرآن. اگر شریعت قرآن ساکت بود در نفی و اثباتِ وجوب نماز جماعت، بر مبنای استمرارِ حکم ربّانیِ تورات و انجیل، نماز جماعت واجب خواهد بود.

پس در چهار جهت ما جمع هستیم. دو جهت غلط است چهار جهت صحیح است. دو جهت احترامِ خود. در برابر کی؟ وانگهی مگر هر کس چند نفر است؟ بعضی‌ها صفرند بعضی‌ها کمتر از صفرند، «إیّاک نعبد»

خوب، مراتب عبدیّت، عبادت، عبودت، عبودیّت در هر سه یا چهار نشئه وجود دارد. دو نشئه‌ی دنیوی و دو نشئه‌ی اخروی. دو نشئه‌ی دنیوی قبل از رجعت و در رجعت، و دو نشئه‌ی بعد از موت در برزخ و در قیامت. سکونی در عبادتِ رب هرگز نیست، «وَاعبُد رَبَّکَ حَتَّی یَأتِیَکَ الیَقِین» (حجر،99) که بحث خواهیم کرد. «حتّی» نهایت ندارد، چون خدا نهایت ندارد، «حتّی» هم نهایت ندارد. یعنی هر قدر عبادت بالاتر، با دو بال پرواز می‌کند، سالک فی سبیل الله و طائر إلی الله.

[یعنی یقین حاصل نشده است برای پیامبر؟]

چرا شده است اما یقین مراتب دارد. این مراتبِ یقینِ رسول نهایت ندارد، چون خدا نهایت ندارد. چون خدا خودش نهایت ندارد مراتبِ یقینِ رسول هم نهایت ندارد. این بحثِ مستقلی است که بعداً باید صحبت کنیم. بنابرین «إیّاک نعبد» این محور اصلی است، از نظرِ لفظِ افصحِ ابلغ، و معنای ابلغِ افصحِ که «إیّاک نعبد». بنابراین ما دروغ نمی‌گوییم. بله، اگر نماز باطل باشد دروغ است، ولی اگر نماز با ارکان و واجباتش ایجاباً و ترکِ محرّماتش، سلباً، از نظر ظاهری درست باشد، این مقبول نیست ولکن اداء نماز کرده. چون مرتبه، یکی مرتبه اداء است و یکی مرتبه‌ی قبول. این معذب نیست که نماز نخوانده، اما هیچ توجّهی ندارد، در نماز کلّاً توجّهی ندارد، البتّه توجه نداشتن کلّی به این صورت نباشد که رکعات را به هم بزند، ارکان و واجبات را، اگر ارکان و واجبات ظاهری نماز بجاست، اما باطن ندارد، این نماز بالا نمی‌رود، قبول نیست، ولی زمین هم نمی‌خورد. یعنی حدّاقل واجب را انسان انجام داده است. «نعبد» هست، واقعاً اگر من أعبد نیستم سایر اجزاء بدن من، سایر عبّاد، سایر موجودات، سایر کسانی که با من نماز می‌خوانند، من امام جماعتم ولی مأموم ممکن است از من بالاتر باشد یا بهتر باشد، بنابرین دروغ ما نمی‌گوییم.

والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاته


[امام حسین در دعای عرفه از أنا استفاده کرده است که این با استدلال بالا درست نیست مثلا ندای «أنا الفقیر» سر داده به جای نحن؟]

سؤال خوبی است. گاه أنا برای إنیّت (منیّت) است، گاه أنا برای نابود کردن است. «انا الفقیر» من هیچم. برای کشتن و ذلیل کردن است. این صحیح است.

[«ایاک نعبد» اثباتی است اما اینجا «أنا الفقیر» سلبی است.]

بله، درست است، اینجا «أنا» می‌گوید که «أنا» را بکشد، أنا الفقیر أنا الجاهل … یعنی هیچم، اگر أنا را بگوید و بعدش چیزی بیاورد خوب این تکبر را می‌رساند اما اینجا که بعدش از ذلت و ضعف و هیچی در پیشگاه خداست این درست است.

[حاجاقا، بین «ایاک نعبد» و آیه «وَلَذِکرُ اللَّهِ أکبَر» (عنکبوت،45) کدام را شما ترجیح می‌دهید؟]

هر دو ترجیح دارند، ولی «ولذکر الله اکبر» در ضمنِ «ایاک نعبد»

[ضمن است یا بالاتراست؟]

ضمنش است، برای این‌که عبادت، وقتی عبادتِ محمدی شد، عبادت محمدی(صلّی الله علیه وآله وسلّم) ذکرالله است، اکبر است. چون همه‌اش ذکر الله است. به تمام معنا «ذکر الله» است. بنابراین تمام طاعت‌ها، عبادت‌ها، رضایت‌ها و… تمام در «نعبد» است. چون «نعبد» تمام مراتب را شامل است. تمام مراتبِ خضوع را از صفر تا بالاتر کلاً شامل است.

[پس معنای عبارت «العبودیة جوهرة کنهها الربوبیّة» چیست؟]

این را باید توجیه کرد، برای این‌که ربوبیت دو بُعدی است. ـ این سؤال بسیار عالی است ـ یکی ربوبیتِ ربّانی که هرگز منتقل به غیر نمی‌شود. یکی ربوبیت تحتِ تربیتِ رب واقع شدن، جوری که به اراده‌ی خدا کارهای خارق العاده می‌کنند. پس ربوبیتِ خالقی نیست بلکه ربوبیتِ خلقی است. کُنهش ربوبیت خالقی نیست، چون ربوبیت خالقی منحصر به فرد است، ولیکن ربوبیت خلقی است، یعنی در میان خلایق امتیاز دارد، امتیازِ لفظی، امتیاز معنوی، امتیازاتی دارد که این امتیازات، معجزات است یا کرامات. مثل «عبدى أطِعنى حتى أجعلك‏ مَثَلى‏» که بعضی‌ها به اشتباه «مِثلی» می‌خوانند.

[این عبارت شاید درست نباشد، البته از کتاب «مصباح الشریعة» است.]

[آیت الله صادقی قبلاً فرموده‌اند که «مصباح الشریعة» کتابِ معصوم است و غلط ندارد]

این سه بعدی است، این «العبودیة جوهرة کنهها الربوبیّة» اولاً کدام عبودیت؟ ثانیاً اگر عبودیت در مرحله أعلی هم باشد کُنهش که ربوبیّت ربّانی نیست…