جلسه پنجاه و دوم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

شرح خطبه ای از امیرالمومنین (ع) در عظمت قرآن

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

این مقدماتی که برای تفسیر موضوعی آیات مشکله قرآن بحث می‌شود، این‌طور نیست که قبلاً بحث نشده باشد؛ بلکه قبلاً هم به طرز دیگر بحث شده است و در تفسیر هم نوشته شده است. اما به جهات مختلفه‌ای ما باید این مقدمات را به طرز بالاتر و با تبلور بیش‌تری برای برادران عرض کنیم.

از جمله خطبه‌های امیرالمؤمنین (ع) راجع به عظمت قرآن که قبلاً از رسول الله (ص) خطبه‌هایی را نقل کردیم، بعد از امیرالمؤمنین (ع)، بعد خطبه صدیقه طاهره (س) راجع به قرآن است و بعد هم مقدماتی دیگر برای ورود به بحث موضوعی آیات معضله قرآن. «من خطب الإمام أمير المؤمنين (ع) حول مِحتد القرآن و عظمته و قمّته العالیّة المرموقة بین کافّة الکتب السّماویّة و سواها» «نُورٌ لَا تُطْفَأُ مَصَابِيحُهُ»[1] این نور، نور علمی است و انوار علمیه گاه قوی هستند و گاه ضعیف هستند. اگر هم نور قوی علمی باشد، گاه مستدام و مستمر است و خاموش نمی‌شود و گاه خاموش می‌شود. «کافّة الأنوار العلمیّة، الخلقیّة غیر المُرتبة بوحی السّماء هی تطفأ لأنّ النّور العلمیّة الّتی لیست صادرةً عن الوحی طبعاً هذه نورٌ محدودةٌ یمکن تأتی نورٌ أنور من هذا و تطفئ هذا النّور الأوّل و لکنّی القرآن «نُورٌ لَا تُطْفَأُ مَصَابِيحُهُ». مصابیحی که در تورات و انجیل و سایر کتب آسمانی بوده است، مصابیح ربانیه است، اما آیات مقدسات قرآنیه هم که مصابیح ربانیه هستند، با آن‌ها تفاوت دارند. آن‌ها مصابیح ربانیه محدوده برای زمان‌های خاص بوده است، چه از نظر معرفتی و چه از نظر تکلیفی ولکن انوار مقدسه قرآن شریف از برای کل مکلفین در طول زمان و عرض زمین است.

«لَا تُطْفَأُ»؛ لا تطفأ باطفاءٍ ربّانیّ لأنّه الکتاب الأخیر و الوحی الأخیر الصّادر من صقع الرّبوبیّة و الله سبحانه تعالی کان ینسخ و ینسخ أحیاناً بعض الأحکام بالشّرائع السّابقة بما تلحقها و تلحقها و تلحقها حتّی وصلت الشرّعة الربّانیّة إلی شرعة القرآن و لمّا وصلت شرعة الله إلی شرعة القرآن فشرعة القرآن «نُورٌ لَا تُطْفَأُ مَصَابِيحُهُ» لا بإطفاءٍ ربّانیّ و لا بأحری بإطفاء بشری». قرآن -چنانچه بحث خاصّی در این موضوع خواهیم داشت- در کل نیازمندی‌های زندگی‌ساز و زندگی‌پرداز راهنمایی کرده است. «تدخلّت الآیات القرآنیّة فی کافة العلوم و الفلسفات و العرفانیّات و الحقوق البشریّة و ما إلی ذلک منهاجیّات الحیاة الرّاقیّة و أرقاها کما یریدها ربّنا سبحانه و تعالی. فلا تطفأ المصابیح الفلسفیّة و العرفانیّة و الفقهیّة و السّیاسیّة و الأقتصادیة و الأدبیّة و الخلقیّة و العقیدیّة و ما علی ذلک، لا تطفأ مصابیح القرآن بمصابیح الوحی السّابقة فضلاً عن مصابیح الفلسفات البشریّة».

گروهی از نادانان و کسانی که توجه درست ندارند، گمان کنند که قرآن فلسفه ندارد، اگر هم دارد چیزی نیست، فلسفه اسفار است که در مقابل فلسفه قرآن، آن را خاموش می‌کند یا محو می‌کند. یا کسانی که عارف هستند، می‌گویند: عرفان‌های بشری بسیار قوی است، در قرآن که عرفان نیست. یا کسانی که با علوم تجریبی آشنا هستند، علوم تجریبی آن‌قدر در فیزیک و شیمی و جبر و لگاریتم و چه و چه، اگر قرآن در این زمینه‌ها دارد، چیزی نیست، آن‌ها مصابیح علمی قرآن را خاموش می‌کنند. بعضی می‌گویند: قرآن فقه ندارد یا اگر دارد، مطلبی نیست. فقه حدیث و فقه نظرات فقهاء، مصباح قرآن را خاموش می‌کند. «و لکن کلّهم غالطون خالطون «نُورٌ لَا تُطْفَأُ مَصَابِيحُهُ» نورٌ تنوّر الأفکار و الأرواح و القلوب بالعلوم التّجریبیّة و العلوم الفطریّة و العقلیّة و السّیاسیّة و الإقتصادیّة و العقیدیّة و الخلقیّة». تمام علومی که بشر به آن‌ها نیازمند است، در این قرآن با بهترین بیان و ساده‌ترین تعبیر و عمیق‌ترین محتوا ذکر شده است. «نُورٌ لَا تُطْفَأُ مَصَابِيحُهُ».

زمانی از لبنان ما را به بحرین دعوت کرده بودند، من واعظی را دیدم که بدبخت هنوز زنده است، مثلاً واعظ خوبی است. با هم که صحبت کردیم، می‌گفت نهج البلاغه از قرآن بهتر است، گفتم: همه خاک‌ها بر سر تو! نهج البلاغه از قرآن بهتر است؟! گفتم: تو نفهمیدی، مثل آن شخصی که با کندن پوست خر و امثال این کارها زندگی می‌کرد، به بازار عطّارها رفت و بیهوش شد. گفتند: چرا بیهوش شدی؟ گفت: بوی بدی است. گفتم: تو هنوز شامه قوی قرآن را نفهمیده‌ای، آن وقت می‌گویی کلمات امیرالمؤمنین که شاگرد دوم قرآن است -شاگرد اول رسول الله است- بهتر است. گفتم: همه خاک‌ها بر سر تو که نفهمیدی.

«نُورٌ لَا تُطْفَأُ مَصَابِيحُهُُ وَ سِرَاجٌ لَا يُخْبَؤُ تَوَقُّدُهُ». توقّد هم دو نوع است؛ «توقّدٌ ثابت راکض أو مرتجع أو توقّدٌ علی طول الخط یترقّی» این توقّد و روشنایی مدام جلو و جلوتر می‌رود، عقب نمی‌ماند. نه این‌که قرآن جلو می‌رود، فهم ما و برداشت ما از قرآن جلو می‌رود. «کما قال ابن عبّاس من تلامیذ الإمام أمیر المؤمنین فی التّفسیر قال: «إنّ للقرآن آیاتٌ متشابهاتٌ یفسّرها الزّمن»[2] متشابهات علمی، عقلی، معرفتی، متشابهات در ابعاد گوناگون نیازمندی‌های بشری وجود دارد، روی چه حسابی؟ به حساب کندی لفظ؟ خیر، روی این حساب که معنا عمیق است. «یفسّرها الزّمن» هر چه عقل و علم و معرفت بالاتر رود، دقّت بالاتر رود، علم متشابهات را تفسیر می‌کند.

«وَ سِرَاجٌ لَا يُخْبَؤُ تَوَقُّدُهُ». معنای «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[3] در بُعد منفصل این است و در بعد ذاتی حق سبحانه و تعالی «نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» است. همان معنایی که در آیه نور بحث شده است. «مَثَلُ نُورِهِ»، «لم یقل مثله». «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ … * في‏ بُيُوتٍ» چه کسی؟ رسول الله. رسول الله فرع قرآن است. پس «مثل نور الله تعالی هو القرآن، القرآن یمثّل و یبیّن و تحدّث و أمّا أراد الله سبحانه و تعالی أن یحکیه لکافّة الخلائق إلی یوم الدّین».

«وَ بَحْرٌ لَا يُدْرَكُ قَعْرُهُ».[4] این «لَا يُدْرَكُ» دو بعد است؛ یکی این‌که اصلاً نمی‌شود به قعر آن رسید، هیچ، البته غیر معصومین این‌طور هستند، غیر معصومین به آخرین مراحل معرفتی قرآن نمی‌رسند. چون یک قسم خاصّی است که تأویلات قرآن است، تأویل به معنای صحیح و یک قسم معانی حروف مقطّعه قرآن است که غیر معصوم نمی‌تواند بفهمد. و آن قسمی که معصوم می‌تواند بفهمد، معصومین هم کل تأویلات قرآن را می‌دانند؛ الّا تأویلات خاصّه. «الحقائق الخاصّة بربّنا سبحانه و تعالی المدلول بها بآیة من الذّکر الحکیم خاصّةٌ بالله تعالی من الناحیّة العمیقة الأنیقة الأخیرة و لا یعلمها حتّی الرّسول و الأئمّة (ع)، هل الرّسول یعلم حقیقة الخلقة؟» اگر هر انسان و هر کائنی حقیقت خلقت را صد درصد بداند، خود او خالق خواهد بود. علم مساوی با قدرت است. پس «لَا يُدْرَكُ» به دو معنا است. «وَ بَحْرٌ لَا يُدْرَكُ قَعْرُهُ».

– اگر چیزی در قرآن است که رسول نداند، پس چرا به رسول نازل شده است؟

– عمق آن را عرض کردم. مثلاً فرض کنید خداوند از یوم القیامة صحبت می‌کند، یکی از عمق‌های یوم القیامة زمان آن است، پیغمبر زمان آن را می‌داند؟ مراد من این بود. «وَ مِنْهَاجٌ لَا يُضِلُّ نَهْجُهُ». منهاج زیاد است، کتاب‌هایی که نوشتند، اصول است، فقه است، ادبیات است، فیزیک است، جبر است، لگاریتم است و غیره، همه این‌ها منهاج است، راه را نشان می‌دهد. «و لکن يُضِلُّ نَهْجُهُ» چون محدود است، اشتباه‌کننده است، ناپخته است و بالاتر دارد، نظر انیشیتن، بعد از او نظر دیگری، بعد از آن نظر دیگری ارائه می‌شود.

«وَ مِنْهَاجٌ لَا يُضِلُّ نَهْجُهُ» نهج قرآن، راه قرآن راه خدا است و راه قرآن، راه خدا انسان را گمراه نمی‌کند. آن راه کتاب‌های دیگر است که خود نویسندگان آن‌ها گمراه می‌شوند، تا چه رسد کسی که آن راه را برود و به قرآن توجه نکند. راه کفایه، راه مکاسب، راه لمعه، این‌ها معصوم نیستند. خود نویسندگان احیاناً اشتباهاتی کردند. «وَ شُعَاعُ لَا يُظْلِمُ ضَوْءُهُ»؛ شعاعی است که الی یوم القیامة بر کل قلوب و افکار نورپاشی می‌کند «لَا يُظْلِمُ ضَوْءُهُ». اگر شما در مقابل خورشید، یک چراغ روشن کنید، خورشید آن چراغ را تاریک می‌کند ولکن برعکس چطور؟ اگر چراغی را در مقابل خورشید روشن کنید، خورشید را تاریک می‌کند؟ خیر.

«وَ شُعَاعُ لَا يُظْلِمُ ضَوْءُهُ» أیّ ضوء من الأضواء المعرفیّة و العلمیّة حتّی أضواء الوحی لا تظلم أضواء القرآن». این در بالاترین قلّه نورانیت و معرفتی است. «وَ فُرْقَانٌ لَا يُخْمَدُ بُرْهَانُهُ» «الفرقان یختلف؛ أحیانٌ فرقانٌ لک و لیس فرقانٌ لمن فوقک» هر کس استدلالی دارد، برای شما دلیل می‌آورد، قانع می‌شوید؛ اما کسی که از شما قوی‌تر است، با این دلیل قانع نمی‌شود، باید دلیل بالاتری باشد. قرآن این‌طور نیست، «وَ فُرْقَانٌ لَا يُخْمَدُ بُرْهَانُهُ» حتّی أقلّ البراهین، أبسط البراهین المذکور فی الذّکر الحکیم الّتی یفهمها کلّ بسیطٍ لیس یخمد برهانها عند أباقرة العلم و التّحقیق». تمام این‌طور هستند، آن کوچک‌ترین و ساده‌ترین دلیل در برابر کسانی که خود را ارباب ادلّه می‌دانند و ائمه ادلّه می‌دانند «لَا يُخْمَدُ».

«فُرْقَانٌ لَا يُخْمَدُ بُرْهَانُهُ وَ تِبْيَانٌ لَا تُهْدَمُ أَرْكَانُهُ» لأنّ أرکان القرآن أرکان ربّانیّة رکیزة قویّة ثابة صامدة علی طول الخطّ. «وَ تِبْيَانٌ لَا تُهْدَمُ أَرْكَانُهُ»؛ لا الأرکان الأدبیّة اللّفظیّة الدّلالیّة و لا الأرکان الوحدویة» تمام آیات با هم سازگار است و تناقض ندارد. «و لا الأرکان المعنویّة و لا الأرکان التطبیقیّة» در هر بعدی از ابعاد که این قرآن برای ساختن زندگی‌های بسیار عالی نفوذ دارد، خراب‌شدنی نیست. هر دنیایی امکان دارد ارکان آن سست و خراب شود، چه بنیان علمی و چه به طریق اولی، بنیان‌های جسمانی، اما ارکان قرآن «لا تهدم علی طول الخطّ، إذا یهدم ربّنا و لا سمح الله و أعوذاً بالله تهدم أرکان القرآن، لا تهدم».

هر مستدلّی در هر بعد از ابعادی که قرآن ذکر کرده و بحث کرده، بیاورید، نمی‌تواند یک جزء کوچکی از قرآن را متزلزل کند. کسی نمی‌تواند یک نقطه نسبت به قرآن اعتراض کند یا اعتراضی قائل شود، حتی از نظر ادبی، تا چه رسد از نظر معنوی و تمام دشمنان قرآن در طول چهارده قرن خوابیدند و بیدار شدند، زندگی کردند، فکر کردند، دقّت کردند، درس خواندند، هر کاری کردند، نمی‌توانند به یک کلمه، یک اشاره و یک اعراب از قرآن ایراد بگیرند.

«وَ شِفَاءٌ لَا تُخْشَى أَسْقَامُهُ». علوم بشری شفا دارد، بلا هم دارد. از علوم بشری علم فقه است، معرفت است، علم عقائد است، علم اخلاق است و غیره است. علوم بشری که مستند به وحی قرآن نباشد ولکن بشر هم بر مبنای فطرت و بر مبنای عقل سالم، مطالب درستی دارد، ولکن «تُخْشَى أَسْقَامُهُ». چون محدود است، بعضی اوقات اشتباه حرکت می‌کند، ولو بخواهد درست حرکت کند. می‌خواهد درست حرکت کند ولکن چون محدود است، کند است، ناپخته است. علومی که در طریق حق تفکر می‌کنند، اگر بر محور قرآن نباشد، شفا است ولکن «تُخْشَى أَسْقَامُهُ»، ولکن قرآن «وَ شِفَاءٌ لَا تُخْشَى أَسْقَامُهُ». «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً».[5] ظالمین چه کسانی هستند؟ کسانی که به سراغ قرآن نمی‌روند، اگر هم به سراغ بروند، برای دعوا کردن می‌روند. این را نمی‌فهمند، این را نمی‌شود فهمید.

«وَ عِزٌّ لَا تُهْزَمُ أَنْصَارُهُ». انصار قرآن، ناصر اول رسول الله است، منهزم شد؟ او را کتک زدند، به او دیوانه گفتند، او را در شعب ابی‌طالب حبس کردند، او را بیرون کردند، منهزم نشد. انهزام چیست؟ انهزام در راه بودن با قرآن و زندگی کردن با قرآن و معاشرت با قرآن و تفهّم قرآن و تطبیق قرآن، چیست؟ انهزام زمانی است که کاری کنند انسان دست بردارد، آن وقت منهزم می‌شود. کسانی که انصار صادق قرآن و انصار واقعی قرآن هستند، منهزم نمی‌شوند؛ حتی اگر آن‌ها را بکشند. آیا حسین بن علی منهزم شد؟ ایشان شهید قرآن است. علی‌ها و حسین‌ها و امام زین العابدین‌ها و موسی بن جعفرها و امام باقرها، آن‌قدر اذیت شدند و آن‌قدر ناراحتی کشیدند، آن‌قدر حبس، آن‌قدر سم، آن‌قدر قتل، آیا منهزم شدند؟ معلوم است منهزم نشدند، بلکه منهزم کردند. آیا یزید غالب بر حسین شد یا حسین غالب بر یزید شد؟ جسم یزید بر جسم حسین غالب شد؛ ولی روح حسین یزید را نابود کرد. این‌که دائماً می‌گویند گریه کنید، برای این است که انسان در مقابل ظالم بایستد و استقامت کند.

در قرآن شریف فرموده است: «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ»[6] نصرت است، «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا» در پول و کاخ و آسمان‌خراش و فرش و این‌ها نیست. نصرت رسالتی است، نصرت رسل در این است که از این رسالت یک ذرّه‌ای دور نشوند و فاصله نگیرند؛ ولو کشته بشوند. این نصرت این است؛ «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا» این را هم گفته که ما کاملاً متوجه بشویم. گمان نکنیم فقط آخرت است. «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ».

«وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلينَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ * وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ».[7] ولو تنها باشید، ولی شما را در همین تنهایی کتک بزنند، بکشند، فحش بدهند، بیرون کنند. شما همراه با قرآن، همراه با کتاب خدا هستید، همان‌طور که «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»[8] این دل‌ها هیچ آرامشی به خود نمی‌گیرد، مگر این‌که معرفتاً و عبودیتاً متّصل به حق باشد. و اگر همه عوالم وجود را به او بدهند و با خدا نباشد، این ضیق است، تنگ است، محدود است و هم‌چنین قرآن که منشور ولایة الله است. «و سببٌ ممدودٌ من سماء الوحی إلی أرض المکلّفین» مادامی که ما به این حبل متین و سبب امین تمسّک کنیم، مشکلی نیست.

این قرآن با ما چه کرده؟ این روح را قرآنی کرده است، وقتی روح قرآنی شد، هر بلایی بر سر آن بیاورند، بر سر جسم آوردند، بر سر روح نمی‌آورند. مطلبی نیست، فداکاری جسم در راه استقامت روح بر محور انوار و اضواء قرآنیه است. «وَ عِزٌّ لَا تُهْزَمُ أَنْصَارُهُ» اگر کسی فرار می‌کند، ناصر قرآن نبوده است. مسخره می‌کنند و می‌گویند: روضه‌خوان هستی، نمی‌فهمی، وقت تو تلف می‌شود، شهریه نمی‌دهیم، بیرون می‌‌کنیم. چنین ناصری، ناصر پول است، ناصر شکم است، ناصر عورت است، ناصر لباس است، ناصر شهریه است، ناصر قرآن نیست. پیغمبر ناصر قرآن است که معده گوسفند بر سر او می‌ریزند و از تبلیغ رسالتی و دعوت خود دست برنمی‌دارد.

«وَ حَقٌّ لَا تُخْذَلُ أَعْوَانُهُ فَهُوَ مَعْدِنُ الْإِيمَانِ وَ بُحْبُوحَتُهُ‏».[9] «مَعْدِنُ الْإِيمَانِ» ایمان ظاهری دارد، باطنی دارد. معدن ایمان، از آن‌جایی که ایمان باید از آن‌جا بیاید و از آن‌جا باید تقویت شود، از نظر ایمان علمی و ایمان عقیدتی و ایمان اخلاقی و ایمان عملی و مراحل مختلفه ایمان، محور قرآن است. حتی سنّت در این‌جا ذکر نمی‌شود؛ چون سنّت در حاشیه قرآن است. «فَهُوَ مَعْدِنُ الْإِيمَانِ وَ بُحْبُوحَتُهُ» بحبوحه وسط آن است، در معدن ایمان است و وسط معدن ایمان است، در کناره نیست، بیرون نیست، وسط معدن ایمان است.

«وَ يَنَابِيعُ الْعِلْمِ وَ بُحُورُهُ»؛ «العلم الّذی نحتاج إلیه کعبّادٍ لربّنا سبحانه و تعالی معرفیّاً و عملیّاً و ما إلی ذلک» «وَ يَنَابِيعُ الْعِلْمِ وَ بُحُورُهُ وَ رِيَاضُ‏ الْعَدْلِ وَ غُدْرَانُهُ‏». غدران از نظر لغوی: الغدران یا جمع غدیر است یا جمع غَدَر است. «الغدران جمع الغدیر الأنهار و قطع الماء» نهرها و قطعه‌های آب؛ قسمت‌های آب. جمع غَدَر است به معنی «الوحل الّذی یبقی فی النَّهَر» نَهَر از نَهْر صحیح‌تر است. «الغَدَر هو الوحل الّذی یبقی فی النَّهَر». آن گلی که در نهر ته‌نشین می‌شود، چقدر برای کشت و زرع مناسب است، برای درخت کاشتن و غیره. «وَ رِيَاضُ‏ الْعَدْلِ وَ غُدْرَانُهُ؛ أنهاره، قطع مائه و الوحل الّذی یبقی فی النَّهَر». «وَ رِيَاضُ‏ الْعَدْلِ» باغ‌های عدالت است، عدالت در کل ابعاد زندگی انسانی، در آن بُعدی که حق سبحانه و تعالی می‌خواهد. «وَ رِيَاضُ‏ الْعَدْلِ وَ غُدْرَانُهُ وَ أَثَافِيُ‏ الْإِسْلَامِ وَ بُنْيَانُهُ» اجاق را اثافی می‌گویند. اجاق باید قوی باشد تا روی آن دیگ بگذارند، تا اجاق نسوزد و غذایی که داخل دیگ است، بپزد. «أَثَافِيُ‏ الْإِسْلَامِ» این‌ها پایه‌های اسلام است و زیربناهای اسلام است. اسلام روبنا و زیربنا دارد. «أَثَافِيُ‏ الْإِسْلَامِ و قواعد الإسلام و متون الإسلام عبارةٌ عن القرآن» و روبنای اسلام سنّت رسول الله است. این روبنا باید از زیربنا استخراج شود، ما این روبنا را بر محور زیربنا استفاده می‌کنیم.

«وَ أَوْدِيَةُ الْحَقِّ وَ غِيطَانُهُ‏» وادی‌های حق. وادی جایگاهی است که انسان وارد می‌شود تا چیزی یا مطلبی را بگیرد، حق هم وادی‌هایی دارد، باید دنبال کرد و گشت تا حق را در جایگاه خود پیدا کرد. «وَ غِيطَانُهُ» یعنی «مَداخِلُهُ». مدخل حق و خود حق است، هم راه حق را نشان می‌دهد و هم خود حق را. علم‌های بشری منفصل از قرآن نه راه حق را نشان می‌دهد و نه خود حق را، هم راه بیراهه است و هم خود آن حق، باطل است یا مخلوط است. «وَ أَوْدِيَةُ الْحَقِّ وَ غِيطَانُهُ وَ بَحْرٌ لَا يَنْزِفُهُ الْمُنْتَزِفُونَ» «نَزَفَهُ: نَزَهَهُ وَ استَخرَجَهُ کُلَّهُ». این یک دریایی است که انتها ندارد. شما هر علمی از علوم بشری را در نظر بگیرید، انتها دارد و انتها داشتن، جهل هم دارد، اشتباه هم دارد. ولکن «وَ بَحْرٌ لَا يَنْزِفُهُ الْمُنْتَزِفُونَ» و لو کانوا المنتزفین المعصومین» انتها ندارد، امام رضا هر چه می‌خواند، باز فکر می‌کرد، می‌خواند و باز فکر می‌کرد، ائمه دیگر هم همین‌طور؛ چون قرآن بر رسول و ائمه (ع) امام است.

‏«وَ بَحْرٌ لَا يَنْزِفُهُ الْمُنْتَزِفُونَ وَ عُيُونٌ لَا يُنْضِبُهَا الْمَاتِحُونَ»؛ «نَضَبَ» یعنی «غَیِّرَ»، «الماتحون: الضّاربون المحاولون المستفیدون المستخرجون الواردون». «وَ عُيُونٌ» چشمه‌ها مختلف است. چشمه‌ای است که ممکن است آن را گل‌آلود کنند، آب آن خراب می‌شود. چشمه‌ای است که آب می‌کشند و تمام می‌شود. چشمه‌ای است که ممکن است آب آن را بکشند و کم بشود. ولکن قرآن چنین چشمه‌ای نیست، چشمه‌ای است که متّصل به رحمت حق است و خود رحمت متصله حق سبحانه و تعالی است. «لَا يُنْضِبُهَا الْمَاتِحُونَ» هر قدر می‌خواهید از قرآن علم بکشید، تمام نمی‌شود. همان‌طور که هر قدر می‌خواهید از خدا رحمت بگیرید، رحمت او تمام نمی‌شود. رحمت خداوند تمام شدنی نیست، الوهیت او، ربوبیت او، علم او، قدرت او تمام شدنی نیست.

و این قرآن که رحمت متّصله حق سبحانه و تعالی است «لَا يُنْضِبُهَا الْمَاتِحُونَ» هر علمی را می‌خوانید تمام می‌شود، بعد دیگر خسته می‌شوید. اگر انسان کفایه را خواند، بخواهد یک مرتبه دیگر بخواند زده می‌شود. پیغمبر قرآن را می‌خواند، لذّت می‌برد. هر دفعه می‌خواند یک چیزی اضافه شده است. «وَ عُيُونٌ لَا يُنْضِبُهَا الْمَاتِحُونَ». ماتحون یعنی غارقون؛ کسانی که در علوم قرآن غرق بشوند. تمام نمی‌شود، گمان نشود الآن که دفعه سوم است، دیگر لزوم ندارد، خیر، دفعه سی‌ام هم لزوم دارد. ما احتیاج داریم.

«وَ مَنَاهِلُ لَا یُفِیضُهَا الْوَارِدُونَ». «المناهل: عبارةٌ عن الموارد الماء، الدفعة الأولی» دفعه اول که می‌خواهد آب بخورد. دفعه اول این آب را که خورد، تمام شد؟ خیر، هر چه می‌خواهید آب بخورید. هر کسی آب می‌خواهد، چون قرآن آب حیات است. همان‌طور که اگر آب ظاهری خیلی زیاد باشد، هر کسی بخورد، تمام نمی‌شود، به منابع دیگر متّصل است. علوم قرآن شریف به منبع فیض حق سبحانه و تعالی متّصل است. «وَ مَنَاهِلُ (یعنی مواردُ للإنتهار، للشّرب) لَا یُفِیضُهَا الْوَارِدُونَ» لا ینقصها و لا ینقضها و لا یختمها». «لَا یُفِیضُهَا الْوَارِدُونَ وَ مَنَازِلُ لَا يَضِلُّ نَهْجَهَا الْمُسَافِرُونَ» کسانی که در بلد قرآن سفر می‌کنند، شما از هر جایی به هر جای دیگری سفر کنید، برای هر علمی از علوم گمراهی دارد؛ چون علوم بشری منهای قرآن گمراهی می‌آورد. بعضی از اول تا آخر گمراهی است.

«وَ مَنَازِلُ لَا يَضِلُّ نَهْجَهَا الْمُسَافِرُونَ» قرآن نهج نشان می‌دهد، قرآن مادّه فکر نشان می‌دهد. این نیست که روزنامه‌وار مطالب را یک به یک بگوید و جای فکر برای ما نگذارد، خیر. «وَ مَنَازِلُ لَا يَضِلُّ نَهْجَهَا الْمُسَافِرُونَ» «نهج جمع المنهج، الطّریقة التفکیر و منهاج کلّ رقیٍّ فی الحیاة». «وَ أَعْلَامٌ لَا يَعْمَى عَنْهَا السَّائِرُونَ» جایی که تاریک است، مثل مشعر الاحرام که چراغ‌های بلندی گذاشتند، اگر نباشد، کاملاً تاریک است. در شب تاریک آن‌جا کسی دیگری را نمی‌بیند. علوم هم انواری است که تاریکی‌های جهل را از بین می‌برد. علوم غیر بشری، علوم بشری مقداری تاریکی‌های جهل را از بین می‌برد، ولی بعضی اوقات جهل‌های دیگری می‌آورد، این‌ها محدود است. ولکن «وَ أَعْلَامٌ» آن نمونه‌ها و نورهای بلندپایه بسیار رفیعی است که «لَا يَعْمَى عَنْهَا السَّائِرُونَ» کسانی که در راه قرآن قدم برمی‌دارند، امکان ندارد نبینند، می‌بینند.

«وَ آكَامٌ‏ لَا يَجُوزُ عَنْهَا الْقَاصِدُونَ». «الآکام هی الأطلال المرتفعة علی سائر المرتفعات أعلی القُلل المعرفیّة و العلمیّة و الخلقیّة و العقیدیّة و ما إلی ذلک عبارةٌ عن القلّة القمّة القرآنیّة» این بالاترین قلّه است که متأسّفانه روی این قله… «وَ آكَامٌ»؛ قلل «لَا يَجُوزُ عَنْهَا الْقَاصِدُونَ»، چنین نیست که به آن نوک برسید و برگردید، مدام باید رفت. همان‌طور که در معرفة الله انتها ندارد. کذلک در معرفت قرآن و نکات، مقاصد و مراداتی که حق سبحانه و تعالی از این کتاب دارد، انتها ندارد، حدّاقل برای ما ندارد.

«جَعَلَهُ اللَّهُ رِيّاً لِعَطَشِ الْعُلَمَاءِ» العلماء بالله «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ».[10] مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی (رض) که از مجتهدین مبرّز بود، مخصوصاً این اواخر. می‌گفت: من با یک شخصی مباحثه قرآنی می‌کردم. آن شخص هنوز در نجف است، از فضلای طراز اول که واقعاً مجتهد مسلّم است، البته از مراجع نیست. می‌گفت مباحثه قرآنی می‌کردیم، به این آیه رسیدیم: «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ»، ایشان آیه را چنین خواند: «إِنَّما يَخْشَى اللَّهُ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءِ»، پنجاه سال است درس می‌خواند. آقا مصطفی را عرض نمی‌کنم، ایشان در تفسیر وارد شده و چند جلد هم نوشته است. البته به من گفت: من در تفسیر سوره حمد هزار صفحه نوشتم. به ایشان گفتم: آیا در این هزار صفحه تفسیر قرآنی هم وجود دارد یا تماماً فلسفه و عرفان است که از پدر یاد گرفتی؟ این بدبخت آیه را این‌طور خواند: «إِنَّما يَخْشَى اللَّهُ» چطور خدا از علماء می‌ترسد؟ باید یک کاری کرد. «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ».

«جَعَلَهُ اللَّهُ رِيّاً لِعَطَشِ الْعُلَمَاءِ»[11] کدام علماء؟ علمای بالله، نه علمایی که می‌گویند: من چنین هستم که فلانی را رد کردم. پس او بی‌خود بود. شما را هم دیگری رد می‌کند؛ پس شما هم بی‌خود هستید. رد کردن اهمیتی ندارد، مقام و عظمت علمی چنین شده که بنده کسی هستم که آنچه را فلانی گفت، رد کردم. دیگری هم می‌گوید: بنده هم کسی هستم که آنچه ایشان گفت، رد کردم. پس همه شما اشتباه کردید. اگر در راه مستقیم حق و در صراط صریح حق قرار بگیرید، رد نیست، کمک است، او مطلبی گفته، من بهتر می‌گویم، بیشتر می‌گویم یا مثل او می‌گویم. «جَعَلَهُ اللَّهُ رِيّاً» سیر می‌کند. همان‌طور که «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» ذکر الله است که دل‌ها را آرام می‌کند و انسان را از کل موجودات محدوده عالم سیر می‌کند. از نظر علم هم همین‌طور است. بعضی غذاها انسان را سیر می‌کند، بعضی‌ غذاها خیر، انسان گرسنه هم بماند، نمی‌خورد؛ چون خراب و فاسد است، دندان من را هم خراب می‌کند. غذای روح هم همین‌طور است، در غذای روحی از نظر عبادتی و از نظر عبودیتی، «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» این دل‌ها به هیچ چیز اطمینان و آرامش پیدا نمی‌کند، مگر به توجه به حق. به خاطر توجه به حق است که سر امام حسین را می‌بریدند، من گمان می‌کنم دردی هم احساس نمی‌کرد؛ به جای دیگری توجه دارد، اصلاً حساب دیگری دارد در آن بعد یلی الربّی.

در این‌جا می‌گوید: «جَعَلَهُ اللَّهُ رِيّاً لِعَطَشِ الْعُلَمَاءِ» سیر می‌کند و باز می‌خواهد، قلب این شخص از معارف قرآنی پر می‌شود و همین‌طور استمرار دارد. «وَ رَبِيعاً لِقُلُوبِ الْفُقَهَاءِ» کدام فقهاء؟ شما فقه را بد معنا کردید، «أنتم تفسّرون الفقه بمعرفة الأحکام الفرعیة فقط، الأحکام العقیدیّة؟ لا، الخلقیّة؟ لا، المعرفیّة؟ لا» چگونه است که می‌گویید یک کودک دو ساله مکلف است و یک شخص هشتاد ساله مکلف نیست؟ عقاید که اهم است، پایه‌ها عقاید است. شما در حوزه‌های خود به عقاید کاری ندارید، یک مقداری فقه می‌خوانید، آن هم فقهی که با قرآن کاری ندارد.

«وَ رَبِيعاً» بهار است «وَ رَبِيعاً لِقُلُوبِ الْفُقَهَاءِ»؛ «لا لألسنتهم، لا لتخیّلاتهم، لا لتخبّلاتهم الفقهاء فقهاء بالله». «وَ رَبِيعاً لِقُلُوبِ الْفُقَهَاءِ وَ مَحَاجّاً لِطُرُقِ الصُّلَحَاءِ». صالح است، می‌خواهد صالح‌تر شود. راه آن قرآن است. «وَ دَوَاءً لَيْسَ بَعْدَهُ دَاءٌ وَ نُوراً لَيْسَ مَعَهُ ظُلْمَةٌ وَ حَبْلًا وَثِيقاً عُرْوَتُهُ وَ مَعْقِلًا مَنِيعاً ذِرْوَتُهُ» انسان را به حبل الله المتین می‌بندد که ذروه او، دست‌انداز او و چنگ‌آویز او بسیار منیع است و قوی است. منیع است، به گونه‌ای که هیچ قدرت غیر الهی نمی‌تواند این مستمسک شما را که عروه وثقی قرآن شریف است، سست کند و از دست شما بگیرد. «وَ عِزّاً لِمَنْ تَوَلَّاهُ وَ سِلْماً لِمَنْ دَخَلَهُ وَ هُدًى لِمَنِ ائْتَمَّ بِهِ». بعضی از امامان انسان را گمراه می‌کنند؛ ولی این قرآن امامی است که انسان را به راه هدایت می‌کند. «وَ هُدًى لِمَنِ ائْتَمَّ بِهِ وَ عُذْراً لِمَنِ انْتَحَلَهُ» گرچه ما را معذور ندارند، گناه بزرگ ما، فحش‌هایی که می‌دهند، تهمت‌هایی که می‌زنند، غیبت‌هایی که می‌کنند، دهان‌کجی‌هایی که می‌کنند، فریادهایی که می‌زنند. چون ما منتحل به قرآن هستیم ولکن ما معذور هستیم، آن‌ها معذور نیستند. اگر مسلمان باشند که این حرف‌ها را نمی‌زنند.

«وَ عُذْراً لِمَنِ انْتَحَلَهُ» إذا انتحلت القرآن الشّریف و کنت سالکاً فی هذا المسلک العظیم أنت معذورٌ عند ربّک، مهما کنت مغدوراً عند غیر ربّک». آن‌ها غدر کنند، حیله بزنند، اذیت کنند، اهمیتی ندارد. «وَ بُرْهَاناً لِمَنْ تَكَلَّمَ بِهِ» «بعکس ما نَجِد». اگر حکمی صادر کنیم، بگوییم «قال الله»، می‌گویند: این مسلمان نیست، اگر مسلمان باشد، ما در مکّه دو سال «قال الله» گفتیم، پدر همه این‌ها درآمد، این‌ها نتوانستند کاری انجام بدهند. برای شیعه از قرآن، برای سنّی از قرآن، برای علوی از قرآن، برای یمنی از قرآن، برای زیدی از قرآن. «وَ بُرْهَاناً لِمَنْ تَكَلَّمَ بِهِ وَ شَاهِداً لِمَنْ خَاصَمَ بِهِ وَ فَلْجاً لِمَنْ حَاجَّ بِهِ». اگر کسی احتجاج با قرآن کند، علیه کسی که بر خلاف قرآن است، او را مفلوج می‌کند و اگر کسی با قرآن استدلال غلط کند، خود او مفلوج می‌شود.

«فَلْجاً لِمَنْ حَاجَّ بِهِ وَ حَامِلًا لِمَنْ حَمَلَهُ وَ مَطِيَّةً لِمَنْ أَعْمَلَهُ» مطیه فرق دارد. یک خودرویی است که انسان می‌خواهد سوار بشود، نه ترمز دارد و نه گاز دارد، فایده آن چیست؟ «لِمَنْ أَعْمَلَهُ» این قرآن را به کار بیندازد، برای فهم قرآن فکر را به کار بیندازد. اگر صرفاً بخواند که هیچ. «رُبَّ تَالِ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ يَلْعَنُهُ»[12] «وَ مَطِيَّةً لِمَنْ أَعْمَلَهُ وَ آيَةً لِمَنْ تَوَسَّمَ وَ جُنَّةً لِمَنِ اسْتَلْأَمَ‏». «اسْتَلْأَمَ» یعنی «تَدَرَّعَ»، واقعاً باید زره پوشید، قرآن زره است. انسان یک زرهی بر تن جسمی می‌پوشاند، یک زرهی به تن روحانی و معنوی می‌پوشاند. اگر کسی می‌خواهد در مقابل دشمنان قرار بگیرد که وسائل زدن، کشتن و نابود کردن را دارند، زره به تن کند. تیر می‌آید و به آن آهن برخورد می‌کند، به بدن برخورد نمی‌کند، کلاهخود هم چنین است. قرآن زره روح است. این تعبیری که امیرالمؤمنین می‌فرماید: «وَ جُنَّةً لِمَنِ اسْتَلْأَمَ‏»، این «جُنَّةً مُطلَقَة لِمَنِ اسْتَلْأَمَ» یعنی «لِمَنْ تَدَرَّعَ روحه و عقله و فطرته و تفکیره و قلبه و فؤاده و عقیدته و فقهه و علومه التّجربیّة و کافّة العلوم المعرفیّة الإنسانیّة المکلّفة».

«لِمَنِ اسْتَلْأَمَ» اگر چنانچه زرهی از قرآن بپوشد، اگر زرهی از کفایه بپوشد، اهمیتی ندارد. خود صاحب کفایه که صاحب زره است و خود او آسیب دیده است. پیغمبر زرهی از قرآن پوشید، «رسول الله (ص) تدرّع و استلأم بالقرآن» قرآن حجّت اولی و اخیره او بود که محمد شد و مردم او را به رسالت قبول کردند. به شرط این‌که این زره را برعکس نپوشد، بعضی این زره را برعکس به تن می‌کنند، اشتباه به تن می‌کنند. کما این‌که رسول الله (ص) «مرّ بقومٍ کانوا یتدارءون القرآن یضربونها ضرب الدّقل» مثل نخود و کشمش مخلوط می‌کند. فلانی کتاب نوشته؛ کتاب بسیار مهمی است، آیات زیادی دارد. بله، آیات زیادی دارد، ولی غلط معنی کرده است، غلط تفسیر کرده است. زیاد بودن آیات دلیل نمی‌شود. انسان روی یک آیه یک سال بحث می‌کند و می‌فهمد. استاد بزرگوار اول ما آقای شاه‌آبادی (رض) یک سال روی آیه امانت در سوره احزاب بحث کرد. این‌که بدون داشتن حساب و ارتباطی همین‌طور آیات را پشت سر هم بیاورد، این زره پوشیدن نیست، این انسان را عوضی می‌کند.

«وَ جُنَّةً لِمَنِ اسْتَلْأَمَ وَ عِلْماً لِمَنْ وَعَى وَ حَدِيثاً لِمَنْ رَوَى وَ حُكْماً لِمَنْ قَضَى‏». این آقایان اربع حدیث می‌نویسند، از سابقین و لاحقین عادت شده است، چهل حدیث می‌نویسند. قرآن که احدث از حدیث است، قوی‌تر از حدیث است. «فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آياتِهِ يُؤْمِنُونَ»[13] قرآن حدیث نیست؟ چرا چهل آیه ننوشتید؟ چه کسی چهل آیه نوشته است؟ آن هم چهل حدیث‌هایی که ملاحظه می‌کنید.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ».

بحث بعدی ما راجع به محکم و متشابه است. در اول سوره آل عمران، ما حدود سی صفحه راجع به محکم و متشابه بحث کردیم. «المحکم و المتشابه» که محطّ و مجال آراء است. یکی از بحث‌هایی است که ما باید داشته باشیم، این بحث برای ما در کل قرآن منتج نتیجه است و بحث‌های دیگر هم داریم که از جمله برخورد حدیث با قرآن است. این چگونه خواهد بود؟ حدیث به طور مطلق و بلکه بالاتر، برخورد سنّت با قرآن. موضوعاتی که ما در مقدمه تفسیر الفرقان یا نداریم، در خود تفسیر داریم، یا داریم، البته باید با تبلور بحث بشود.

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ».


– [سؤال]

– حقایق دلالتی که نیست، حقایق مدلولی است. مثلاً خدا در قرآن می‌فرماید: «الله»، آیا کسی حقیقت الله را می‌فهمد؟ یک مطالبی است که هیچ کس غیر از خدا نمی‌تواند آن مطالب را بفهمد. از چیزهایی که از نظر علمی و معرفتی در اختصاص ربوبیت است و مخصوص به حق است، حقیقت الله، حقیقت یوم القیامة، وقت یوم السّاعة، مصادر کل احکام.

– حقیقت آن نیامده که در قرآن باشد.

– ببینید این لفظ که آمده است.

– «وَ ما أَدْراكَ» که در قرآن زیاد آمده، به این مطلب تصریح می‌کند.

– تصریح دارد.

– مثلاً «وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ».[14]

– درست است، آن را به شما نشان داده، ولی کجای قارعه را به شما نشان داده است؟ آن مقدار از قارعه که امکان دارد، ولکن وقت قارعه چه زمانی است؟ ندارد. «وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونُ قَريباً»[15] درست است، ولی وقت ساعت چه زمانی است؟ نمی‌دانیم. حقایقی که علم آن‌ها مختصّ به حق سبحانه و تعالی است، الفاظ آن‌ها در قرآن آمده است ولکن تأویلات آن که حقایق آخرین مرحله باشد، مختصّ به خدا است. بنابراین در «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»[16] ما به دو صورت معنا می‌کنیم که هر دو صورت درست است؛ یکی تأویل کل قرآن که فقط خدا می‌داند. یکی تأویل آن را که می‌شود دانست، حتماً رسول و ائمه باید بدانند، مثل تأویل احکامی و غیره. ولکن تأویل «يَوْمَ يَأْتي‏ تَأْويلُهُ يَقُولُ الَّذينَ…»[17] حقیقت یوم القیامة چیست؟ یا بالاتر، حقیقیت خالقیت حق چیست؟ خداوند «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ»، اما چگونه خلق کرده است؟

– [سؤال]

– آن هم حقیقت نیست، آن حقیقتی که مخصوص به خدا است، نیست. یک مقداری گوشه‌ای را به او نشان دادند که چنین می‌شود و الّا ابراهیم در این بعد خالق می‌شود، ابراهیم که خالق نبود. و لذا «بِإِذْني‏»[18] مدام می‌گوید: «بِإِذْني‏». در عیسی «بِإِذْني‏»، در حضرت ابراهیم هم «بِإِذْني‏». منتها «بِإِذْني‏» فقط نشان دادن است، نه قدرت دادن و علم دادن، فقط نشان دادن است.

– در مورد وقت قیامت، این آیه […] در سیاق آیاتی است که در مورد زمان آیه پرسیده شود و از این‌جا معلوم می‌شود که پیغمبر زمان قیامت را می‌دانسته است.               

– اصلاً آیات قرآن صریح است در این‌که «يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها * فيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْراها *                                                                                                   إِلى‏ رَبِّكَ مُنْتَهاها»[19] اصلاً مستحیل است.

– [سؤال]

– در بُعد رسالتی. آیا دانستن زمان قیامت در بعد رسالتی است؟                                                            

– خیر، اما این در سیاق آیاتی است که در مورد زمان قیامت است.                                                                                                                                                                                  

– سیاق که می‌فرمایید عام است، تخصیص می‌خورد به آیاتی که صریح است در این‌که علم ساعت را هیچ کس نمی‌داند.

– نه این‌که سیاق آیه باشد، اصلاً مورد آن جایی است که سؤال در مورد زمان روز قیامت است.

– متوجه هستم ولکن «فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً»[20] یک قاعده عامّه است. خداوند بر غیب خود کسی را غالب نمی‌کند، «إِلاَّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ»[21] رسالت در کجا است؟ در دنیا است، بعد بعدی برزخ و قیامت است. آن وقت در این بعد رسالتی باید علم رسالتی هم باشد. علم رسالتی چیست؟ حتی معجزات هم علم رسالتی نیست، معجزات اثبات رسالت است. علم رسالت یعنی علم وحی که خداوند به رسل می‌کند. این‌ها را باید بداند و الّا رسول نیست. پس بنابراین قضیه به عکس است، یعنی علمی که خداوند به این‌ها می‌دهد، فقط اختصاص دارد به علمی که در مورد اصل رسالت است، اصل بلاغ الی الله و دعوت الی الله است. این درست است. اما کل خصوصیات را باید بداند؟ خیر و لذا «وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ»[22] مستحیل است. «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ»[23] این حصر است، «وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ»[24] و غیره. این علم السّاعة در کل آیاتی که راجع به ساعت بحث شده، علم منحصر به خداوند است. بگردید، خصوصیات آن را در قرآن ذکر کرده است.

– آیا این جمله از حضرت امیر که می‌فرماید من به راه‌های آسمان واردتر هستم تا راه‌های زمین، نمی‌خواهد بگوید علی از آنچه در عالم کون است، اطّلاع دارد؟

– علی نمی‌تواند این را بفرماید، چون خلاف نصّ قرآن است. علی که ادّعای خدایی نکرده است. آن چیزهایی که در اختصاص خداوند نیست و خداوند به ما در بعد ولایتی و رسالتی تعلیم کرده است، می‌دانند. ولی راه‌های آسمان چیست؟ راه‌های جسمی آسمان؟ بسم الله، راه‌های معنوی آسمان؟ بسم الله، اما راه‌های آسمان به این معنا که علم به تمام حقایق کون باشد، این راه‌های آسمان نیست. راه‌های زمین هم نمی‌تواند باشد؛ یعنی در زمین هم امیرالمؤمنین علم صد درصد به حقیقة المادّة ندارد، پیغمبر هم ندارد، هیچ کس نمی‌تواند داشته باشد. برای این‌که این علم مساوی با قدرت است، این الوهیت است. این علم کلی که تمام خصوصیاتی که برای ایجاد اصل مادّه اولیه لازم است بداند، این مراتب علم خدا است.

– علم کلی بله، می‌گوییم آنچه در قرآن نیامده، نزد خدا است، ولی آنچه در قرآن آمده و همه معصومین گفته‌اند…

– خیر، آن هم که در قرآن آمده، یک مرتبه لفظ آن است، مثل «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ»[25] لفظ الله آمده است، حقیقت الله این‌جا مراد است که معصومین بفهمند، چنین چیزی امکان دارد؟

– حقیقت الله را تا آن‌جایی که در قرآن بیان کرده، می‌فهمند.

– قرآن هیچ جایی حقیقت الله را بیان نکرده است. ولی حقیقت ربوبیت، آن لا محدودیت ربوبیت که غائب از کل است، لفظ این در قرآن شریف آمده است، اما تأویل آن، واقع الله که چیست و چگونه است،  «كُلَّ مَا مَيَّزْتُمُوهُ بِأَوْهَامِكُمْ فَهُوَ مَخْلُوقٌ لَكُمْ مِثلُکُمْ مَردُودٌ إِلَيْكُمْ»[26] یا خود یوم القیامة و یا غیره، آن‌که در بعد رسالتی است، البته رسل و ائمه این امتیاز را دارند.


[1]. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏1، ص 13؛ نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 315 (با اندک تفاوت).

[2]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏1، ص 32.

[3]. نور، آیه 35.

[4]. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏1، ص 13.

[5]. اسراء، آیه 82.

[6]. غافر، آیه 51.

[7]. صافات، آیات 171 تا 173.

[8]. رعد، آیه 28.

[9]. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏1، ص 13.

[10]. فاطر، آیه 28.

[11]. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏1، ص 14؛ نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 316.

[12]. بحار الأنوار، ج ‏89، ص 184.

[13]. جاثیه، آیه 6.

[14]. قارعه، آیه 3.

[15]. احزاب، آیه 63.

[16]. آل عمران، آیه 7.

[17]. اعراف، آیه 53.

[18]. مائده، آیه 110.

[19]. نازعات، آیات 42 تا 44.

[20]. جن، آیه 26.

[21]. همان، آیه 27.

[22]. اعراف، آیه 188.

[23]. لقمان، آیه 34.

[24]. همان.

[25]. آل عمران، آیه 18.

[26]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏10، ص 184.