جلسه پنجاه و چهارم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

محکم و متشابه در قرآن

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

بحث پنجم در آیه تقسیم: «كيف جمع فيها بين «هنّ» ضمير الجمع و بين «أمّ الكتاب» مفردةً فجعل الواحد صفة للجمع و هذا فتٌّ في عضد البلاغة و ثلمّ جانب الفصاحة»،[1] ثلم به معنی شکستن و قطع کردن است. «هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ»،[2] نفرمود: «هُنَّ أُمُّهَاتَ الْكِتابِ»، فرمود: «هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ». پاسخ این است که اولاً چرا فرمود «هُنَّ»؟ «هُنَّ» ضمیر جمع مؤنّت برای ذوی‌العقول است، نه برای غیر ذوی‌العقول. برای غیر العقول باید «هی» گفته شود، نه «هُنَّ». «هم» برای جمع مذکّر ذوی‌العقول است و «هُنَّ» جمع مؤنث ذوی‌العقول است. ما این جمله را در تفسیر ذکر نکردیم که چرا «هنّ» که ضمیر جمع مؤنث ذوی‌العقول است، آورده شده است؟ علّت این است که آیات مقدسات قرآن محور عقل است، مستمسک عقل است، تقویت‌کننده عقل است و بهترین کلام عاقلانه حکیمانه عالمانه‌ از خالق عقل است، بنابراین قاعده همین «هنّ» است.

کما اینکه در سوره مبارکه یس می‌فرماید: «وَ كُلٌّ في‏ فَلَكٍ يَسْبَحُونَ»،[3] «يَسْبَحْنَ» نیست، این «يَسْبَحُونَ» ضمیر جمع مذکّر عاقل است، به ارض و قمر و شمس که مذکور هستند و سایر کرات کل عالم که در سیر و حرکت هستند، می‌فرماید: «وَ كُلٌّ في‏ فَلَكٍ يَسْبَحُونَ»، «يَسْبَحْنَ» نیست، چرا؟ برای اینکه این زمین و خورشید و ماه که گردنده هستند، گشتن آن‌ها گشتن عاقلانه و عاقل‌تر از عاقلانه است. هر راننده‌ای هر قدر هم استاد باشد، هواپیما، زمین‌پیما، دریاپیما یا بدون وسیله، راه‌پیما، هر قدر عاقل باشد، احیاناً یک برخوردی دارد؛ چون عقل مطلق نیست. اما این زمین و خورشید و ماه به اراده حتمیه صد درصد عالمانه و حکیمانه رب العالمین در گردش هستند و هرگز برخورد ندارند؛ چون راننده‌ و گرداننده آن‌ها خالق عقل است و فوق کل عقول است و لذا این‌جا ضمیر جمع ذوی‌العقول است و می‌فرماید: «وَ كُلٌّ في‏ فَلَكٍ يَسْبَحُونَ». این نکته اول بود.

نکته دوم: «هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ»، چرا نفرمود «هُنَّ أُمُّهَاتَ الْكِتابِ»؟ پاسخ: برای اینکه اگر می‌فرمود: «هُنَّ أُمُّهَاتَ الْكِتابِ»؛ یعنی هر یک از آیات محکمات برای کل متشابهات ام هستند و این غلط است. این‌طور نیست که هر آیه‌ای از آیات محکمه به مفرده‌ها به تنهایی ام باشد، برای کل کتاب مرجع و محور باشد، مفسّر و مبیّن باشد. این کل کتاب، چه آیات متشابهات کتاب باشد و چه آیات محکمات کتاب باشد. بنابراین «هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ» «هُنَّ أُمُّهَاتَ الْكِتابِ» نیست، در «هُنَّ أُمُّهَاتَ الْكِتابِ» اشکال داشت، ولکن «هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ» اشکال ندارد.

«کلّ واحدةٍ من الآیات المحکمات القرآنیّة أمٌّ لقسمٍ من المتشابهات و کلّ قسمٍ من المتشابهات لها امٌّ واحدةٌ أو أکثر من أمّهات الکتاب و لیست هنا خلطٌ و خربطةٌ بین الأمّهات و الأولاد، لکلّ أمٍّ أولاد و لکلّ أولادٍ أمّ» چنین نیست که یک مادر است و همه اولاد او هستند یا همه اولاد، اولاد این مادر هستند. «بناء علی ذلک «مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ» لا أمّهات الکتاب «وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ» فی التّفسیر الصحیفة ثالثة و العشرون: «لو قال «هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ» لذهب البال و الخيال إلى أنّ كلّ واحدةٍ منها هي أمٌّ لكلّ الكتاب» کلّ الکتاب یعنی کلّ المتشابهات و کلّ المحکمات غیر هذه المحکمات».

«رغم أنّ كلّاً امٌّ لمتشابهها الخاص أم جملةٌ منها لجملةٍ أخرى» جملةٌ من المحکمات لجملةٍ من المتشابهات «دون أن تكون كلّ واحدةٍ أمّاً للكتاب، فلا أنّ كلّ محكمةٍ أمٌ لكلّ المتشابهات و لا لأيٍ متشابهةٍ لا تناسبها». «وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا»[4] متشابهةٌ عند من لا یفهم و لکن لیس «إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ»[5] آیة محکمة أمّاً لهذه الآیات المبارکة، بل و «إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ مُحيطٌ»،[6] «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ»[7] و ما إلی ذلک». «و انّما لكلّ متشابهةٍ اُمّ واحدةً أم زائدةً في كلّ من المحكمة و المتشابهة فصالح العبارة عن القبيلين» قبیل المحکم و قبیل المتشابه «في مختصر التعبير و محتصرة: «هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ» توحيداً للأمّ المحكمات و سائر الكتاب المتشابهات فقد قوبل جمع المتشابهات بجمع المحكمات فعبّر عن كلٍّ بصيغة الإفراد «أُمُّ الْكِتابِ» فكما الأمّ واحدة كذلك الكتاب المعني منه كلّ المتشابهات. إذاً فمجموعة الأمّهات هي كأمٍّ واحدةٍ لمجموعة المتشابهات» که مجموع در مقابل مجموع است، «مجموع للمجموع» به این معنی نیست که هر فردی از مجموع ام، ام است برای کل متشابهات یا هر فردی از مجموع متشابهات، به ام راجع است.

مطلب دیگر: این‌جا خداوند راه چاره فهم متشابهاتی که بعداً بحث می‌کنیم، در بهترین تعبیر بیان فرموده است: «هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ» «دلالیّاً، مدلولیّاً، نصّاً لا تقیید فیه». این فعلاً اشاره‌ای است، بعداً بحث خواهیم کرد. محکمات، «إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ» را نمی‌شود بالا و پایین کرد، «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ» یا «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ»[8] از این قبیل آیاتی که تشابهی در هیچ بعدی از ابعاد ندارد، مگر برای کسانی که لغت عربی بلد نیستند که این مطلب دیگری است. این هیچ جای شبهه و تردیدی ندارد، محکم است، یعنی جای هیچ تردیدی ندارد، نه در دلالت، نه در مدلول، نه در نص، جای تردیدی ندارد. اگر کسی بر خلاف آن سخنی بگوید، بر خلاف نص سخن گفته است.

«مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ»، «أُمُّ»: یستغنی بها، یرجع إلیها فی الحاجیات لأولادها» مگر چنین نیست؟ بچه‌ای که خود او نمی‌تواند راه برود، نمی‌تواند غذا بخورد، کسالت خود را برطرف کند، مقاصد خود را انجام دهد، او نیازمند به ام است. بچه این‌طور است. ام انسان است، بچه هم انسان است، ولکن بین این دو انسان فرق است. ام شخصاً می‌تواند حوائج شخصی خود را برآورده کند، ولکن اولاد در آن حوائجی که خود نمی‌توانند انجام بدهند، باید به ام رجوع کنند و ام حوائج آن‌ها را برطرف می‌کند. «مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ» ترفع حاجتین اثنتین، الأم ترفع و تزیل حاجتین اثنتین؛ حاجتها نفسها و حاجیات الأولاد».

«وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ»، متشابهات به هر معنایی که بعداً بحث خواهیم کرد، این مشتبهات برای رفع تشابه، برای رفع احتمالات مختلفه، برای رفع تحیّر، همه این‌ها حاجت است. رفع تحیّر و رفع تشابه حاجت است، برای رفع این‌ها که خود اینها هم بگردند و ام بشوند، باید به ام مراجعه کنند. «مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ». «هؤلاء «الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ» فی قلوبهم انحراف و انجرافٌ عن الحق و تورّطٌ فی الباطل، هؤلاء الّذین یعاندون الحقّ و یخالفون الحقّ یریدون أن یستدلّوا بالآیات المتشابهات لإحقاق باطلهم».

کسی که می‌خواهد حقّی را ثابت کند و می‌خواهد باطلی را از بین ببرد، به آیات محکمات استدلال می‌کند، چرا به متشابهات؟ کسی به متشابهات استدلال می‌کند که می‌خواهد آن معانی محتمله‌ای که غیر مراد است، از آیه اتّخاذ کند و بعد رد کند. مثل المجسّمة «وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا»، «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ * إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ * وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ * تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ».[9] وهّابی‌ها به این استدلال می‌کنند، می‌گویند چشم‌ها خدا را می‌بیند، خدا هم آن‌جا می‌آید. در دنیا هم شب‌های شنبه و شب‌های جمعه سوار الاغ خود می‌شود و به آسمان می‌آید، هر کس کار خوبی انجام بدهد، او می‌خندد، هر کس کار بدی انجام دهد، او گریه می‌کند. این‌ها «في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ آن» است.

«فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ» «علی تشابهها»، چون «اتّباعٌ متشابه» چند صورت است: «إمّا أن یتبّع المشتابه و علی تشابهها اغتیالاً و استفادةً للشّر و الضّر» این اتّباع متشابه است. احیاناً متشابه را اتّباع می‌‌کنند، چگونه؟ این متشابه را به محکم برمی‌گردانند یا در خود متشابه دقت می‌کنند و تشابه از بین می‌رود، وقتی محکم شد، اتّباع می‌کنند. «فاتّباع المتشابه بعد زوال تشابهه اتّباعٌ للمحکم صحیح».

– مثل این قضیه‌ای که می‌فرمایید «أُمُّ الْكِتابِ» که می‌گویند، به خاطر این است که متشابهات به آن‌ها برمی‌گردند، آنچه مسلّم است این است که آیات محکمه خیلی بیشتر از آیات متشابهه است.

– باید به این برسیم، کمتر باشد یا بیشتر باشد.

– خیلی از آیات هم هست که محکم هستند و هیچ متشابهی به آن‌ها برنمی‌گردد.

– اصلاً چنین چیزی نداریم. ما متشابهی نداریم که به محکم برنگردد.

– آیات احکامی که ذکر می‌کنند…

– «لا متشابه فی القرآن لیس لها محکم و لا محکم فی القرآن لیس لها متشابه بصورة طلیقة مائة بالمائة أنا اتّعظ».

– نصف آیات باید متشابه باشند.

– به آن‌جا هم می‌رسیم. «بعض الآیات آیةٌ واحدةٌ، قسمٌ من ألفاظها متشابهة، قسمٌ من ألفاظها محکمة، قسمٌ من ألفاظها غیر دالّة؛ خارجٌ من المحکم و المتشابه مثل قوله تعالی: «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ»[10]». ستّه محکم و بیّن است.

– یا مثلاً آیات احکام چه متشابهی دارد؟

– اصلاً متشابه ندارد.

– اگر متشابه ندارد، پس امّ الکتاب است یا نیست؟

– کم‌کم به این‌جا می‌رسیم. خود آن محکم است.

– وقتی محکم است، شما می‌فرمایید محکم امّ الکتاب است، امّ الکتاب آن است که متشابه به آن برمی‌گردد. وقتی خود آیات احکام محکم باشند و هیچ متشابهی به آن‌ها برنگردد…

– در آیات احکام که تماماً محکم هستند، چنین نیست که در نظر خاص تماماً محکم باشند، بعضی از آیات محکم برای خیلی افراد متشابه هستند. یک آیه احکام است که متشابهه است و آیه احکامی محکم داریم که نص است، این ظاهر را به آن نص برمی‌گردانیم، کما اینکه در قرآن.

– همه آن‌ها که چنین نیست؟

– تمام این‌چنین است. یعنی کلاً شما هر آیه محکمه‌ای که حساب کنید، متشابه دارد و هر آیه متشابه محکمه دارد، حدّاقل این است. «لا متشابه فی القرآن لیس لها محکم» این قدر مسلّم است.

– اگر مشابه نسبی بگیریم، حل می‌شود.

– نسبی که هست. وارد این بحث هم خواهیم شد. قسم پنجم که امّ بحث ما و محور بحث ما در آیه مبارکه در دوازده سؤال همین است. «الخامس، الصحیفة الرّابع و العشرون: «هل المحكمات هي الدّالات على معانيها المقصودة دونما تكلّفٍ أو تخلّفٍ عن نصوصها أو ظواهرها؟ فالمتشابهات هي غير الدّالات نصّاً أو ظاهراً حيث يشتبه المرادات فيها بغيرها فيتحيّر النّاظر إليها حتّى يستفسرها بمحكماتها؟ و هذا قصور في دلالة المتشابهات» معنی محکم و متشابه: محکم و متشابه از چند بعد است، گاه احکام و تشابه از نظر اصل دلالت است، خود دلالت. «ضَرَبَ» یعنی: «ضَرَبَ»، به معنی «قَامَ» نیست. احکام دلالت بر اصل مراد، این دلالت بر اصل مراد یا نصّاً یا ظاهراً. اما اگر لفظی را بفرماید و خلاف نص مراد باشد یا خلاف ظاهر مراد باشد یا لفظی را مطلق بفرماید و فرد خاص مراد باشد، لفظ خاصّی را عام بفرماید و فرد خاصّی مراد باشد، این‌ها محکم نیست.

«المحکم عبارةٌ عن اللّفظ الّذی هو یطابق المعنی مئة بالمئة لا أوسع من المعنی و لا أضیق من المعنی». این معنی محکم است، هیچ تردیدی به آن وارد نمی‌شود، از نظر دلالتی نقصان ندارد. باید مقداری در محکم بحث کنیم تا اینکه متشابه برای ما بیشتر روشن شود، البته کتاب را ملاحظه بفرمایید تا روی این بحث و سایر بحوث تا آن‌جایی که امکان دارد، مطالعه بفرمایید که ما بیشتر وارد شویم. پس آیات محکمات، احکام فشردگی است، یعنی هیچ نقصی به آن وارد نمی‌شود، خلل ندارد، عوج ندارد، خلاف نص مراد نیست، خلاف ظاهر مراد نیست، لفظ اوسع از معنا نیست، معنا اوسع از لفظ نیست، حتی در عمومات، حتی در مطلقات، تا چه رسد نسبت به نصوص. این معنی محکمات است.

«محکماتٌ دلالیّاً، محکماتٌ مدلولیّاً و محکماتٌ فی سائر حقول الإحکام موافقةً للفطرة و العقلیّة و الفکرة و الحاجة و التّطبیق و موافقةً لکلّ المحکمات الموجودة فی القرآن» این‌طور بگوییم. این آیه محکمه است: «إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ» یک آیه بیاوریم که بگوییم خیر، خداوند بر فلان چیز قادر نیست، این آیه محکم نمی‌شود. یا اینکه احکام در بعد دیگر، آیه‌ای وارد شده است که این آیه منسوخ خواهد شد و شده است. آیه مسنوخه از نظر دلالت و مدلول بیّن است، هم دلالتاً و هم مدلولاً محکم است. اما آیا این مدلول ابدیت دارد، ظاهر چنین است، ابدیت ندارد؟ ناسخ می‌گوید خیر. پس این آیه نه در بُعد دلالی و نه در اصل بعد مدلولی، این آیه در بعد استمرار محکمه نیست و لذا در بعضی از روایات دارد که آیات منسوخه محکمات نیستند، محکمات در بُعد سوم است. در بُعد دلالی محکم است، در بُعد مدلولی (تفهّم) هم محکم است، ولکن در بُعد استمرار مدلول، این مدلول استمرار ندارد. البته ما در قرآن سه، چهار آیه منسوخه بیشتر نداریم.

و همچنین آیات مطلقه و آیات عامه، «الآیات المطلقات و الآیات العامّة إذا قیّدت مطلقاتها بنصوصٍ من القرآن أو خصّصت عموماتها بتخصیصاتٍ من القرآن، هذه العمومات المخصّصة بالقرآن و هذه المطلقات المقیّدة بالقرآن لیست محکمات بهذا المعنی: دلالیّاً محکمات، مدلولیّاً محکمات، تحلیقاً لیس المحکمات» مثلاً: «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ»،[11] «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ» در بعد دلالت محکم است، لفظ «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ»، دارد می‌گوید، «أحلّ»، «أحلّ» است، «بیع» هم «بیع» است. در بعد مدلول هم «ما یسمّی بیعاً الله تعالی أحلّه» اما این مدلول استغراق دارد؟ هر چیزی که بیع است یا قید دارد؟ قید دارد، چون «تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ»،[12] «لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ»[13] و غیره.

این آیات متشابهات است، چه زمانی؟ قبل از آنکه شما آن قیود و آن تخصیصات را بدانید. این‌جا رفع تشابه به چیست؟ به اینکه مخصّصات قرآنی را ببینید، مقیّدات قرآنی را ببینید. بعد از اینکه مقیّدات و مخصّصات را دیدید، در آن موقع است که این «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ» برای شما محکم می‌شود. ولی بعضی از عمومات است که این‌ها محکم است، از نظر دلالت معلوم، از نظر مدلول معلوم، از نظر تحلیق هم معلوم است. «وَ حَرَّمَ الرِّبا»،[14] «حَرَّمَ الرِّبا» مطلقةٌ مستغرقةٌ لکافّة أفرادها مئة بالمئة» البته این در جای خود باید بحث شود. «حَرَّمَ الرِّبا» از فروع «لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ»[15] است، ربا باطل است. هر چه انسان زیادی بخورد، مفت‌خوری کرده است، هر مالی که انسان بگیرد -نه اینکه به او بدهند- و بگوید به من بدهید و در مقابل آن هیچ کاری نکرده است، این ربا است. «و الرّبا بین الوالد و الولد محرّم، بین الکافر و المسلم محرّم، بین الزوج و الزّوجة محرّم، کما بین کلٍّ محرّم» این محکم است.

اما «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ» متشابهه است، منتها تشابه در تعداد مدلول است، تشابه در استغراق مدلول است، نه در اصل مدلول. در «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ» خود «البیع» مشخّص است، لفظ البیع در مقابل الاجاره است، در مقابل النّکاح است، این مشخّص است، ولکن این لفظ در بعد استغراق متشابه است؛ یعنی قبل از اینکه انسان به «تِجارَةً عَنْ تَراضٍ» و به «لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ» و به «لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ» مراجعه کند، انسان گمان می‌کند که بیع می‌تواند هر بیعی باشد. متشابه است، ولکن این تشابه قابل رفع است به اینکه انسان بگردد و جستجو کند. این آیه مقیّداتی دارد و یا مخصّصاتی دارد، اگر مخصّصات و مقیّدات قرآنی دارد، تقیید کند با مقیّدات و تخصیص کند با مخصّصات، آن وقت این «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ» محکم می‌شود.

یا «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهيمَةُ الْأَنْعامِ إِلاَّ ما يُتْلى‏ عَلَيْكُمْ».[16] ««أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» محکمةٌ بالنّاحیتین اثنتین و متشابهةٌ للأخری، محکمةٌ من ناحیة الدّلالة» عقود، لفظ عقود مشخّص است. «و من ناحیة المدلول کلّ القرارات بین اثنین» همه قرارات. این هم از نظر مدلول معلوم است، ولکن از ناحیه سعه مدلول تشابه دارد، آیا کل عقود؟ عقود از روی اجبار، عقود اکراهی، عقود ضرری، عقود جاهلانه، عقود غیر عاقلانه؟ عقود به طور کلی این‌ها را می‌گیرد، این جمع محلّی به لام است. اما «تِجارَةً عَنْ تَراضٍ» قید می‌زند، «لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ» قید می‌زند، اینکه نباید مجهول باشد، قید می‌زند، همین‌طور قید می‌زند تا بعد این تشابه برطرف می‌شود.

بنابراین «الإحکام فی مراحل ثلاث؛ المرحلة الدّلالیّة، المرحلة المدلولیة کأصل، المرحلة المدلولیة کأفراد» سه مرحله کامل: دلالت و مدلول و در مدلول هم از نظر سعه و ضیق مدلول. این برای احکام، بعد احکامات دیگر هم دارد. احکام، این لفظ را که خداوند برای رساندن این معنا گفته، هیچ چیزی نمی‌شود به جای آن قرار داد که به این محکمی باشد، هیچ سستی در دلالت ندارد. «لا عِوَجَ لَهُ»،[17] «غَيْرَ ذي عِوَجٍ».[18] در دلالت هیچ سستی ندارد، بلکه به قدری دلالت آن محکم است که هیچ کس اصلاً نمی‌‌تواند مانند این در احکام دلالی و استحکام دلالی بیاورد و در کل ابعاد محکم است، متشابهات هم در کل ابعاد محکم است. اما متشابهات چیست؟ «المتشابهات دلالیّاً؟ لا، جماعةٌ من النّاس النّسناس یخیّل إلیهم و یخبّلون فیها الزّرقة یقولون لماذا فی القرآن آیات متشابهات؟» این را یک مقدار بحث کنیم.

«لما ذا فی القرآن آیات غیر محکمات و متشابهات؟ تحیّر و تخیّل» چرا این‌طور است؟ با اینکه کتاب، کتاب بیان است. چرا این‌ها می‌گویند: «لما ذا»؟ برای اینکه نفهمیدند متشابهات در چه بعدی است. «الآیات المتشابهات أوّلاً لیست قسماً خاصّاً من الآیات، لا، بالنّسبة للبعض کثیر من الآیات المتشابهات، بالنّسبة للبعض قلیل منها، بالنّسبة للبعض لا متشابهة فی القرآن». آیا اصلاً رسول الله آیه متشابهه دارد؟ حتی «الم» و حروف مقطّعه برای او محکم است، حتی آن آیات و الفاظی که دلالت وضعی بر معنایی ندارد، تلگراف رمزی است، برای معصوم محکم است. برای خود رسول الله و رسولیین که ائمه معصومین (ع) هستند، اصلاً تشابه هیچ معنایی ندارد، نه دلالیّاً، نه مدلولیّاً، نه مدلولیّاً معرفیّاً، نه علمیّاً، نه حسّیاً، در هیچ بعدی از ابعاد اصلاً تشابه وجود ندارد.

آن‌هایی را هم که خداوند اراده نکرده است معصومین بفهمند، علم آن مختصّ به خدا است، اصلاً دلالتی نیست تا اینکه بگوییم متشابه است یا محکم است. و من دون المعصومین هم هم‌چنین، کما اینکه امیر المؤمنین (ص) فرمود: «إِنَّ كِتَابَ اللَّهِ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ عَلَى الْعِبَارَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ»[19] در عبارت کسانی که ترجمه تحت اللّفظی را می‌فهمند، تشابه یعنی چه؟ در اشاره هم کسانی که معنای دوم را می‌فهمند، باز تشابه یعنی چه؟ در لطائف کسانی که معنای سوم را می‌فهمند، باز هم تشابه یعنی چه؟ همین‌جا توقف می‌کنیم. من دون المعصومین؛ کسانی که تمام قدرت و تمام معرفت و تمام فکر خود را در تفهّم آیات قرآن شریف مصرف کردند، اصلاً متشابه برای آن‌ها مفهوم ندارد.

شما بگردید، من چیزی نیستم، شما تمام قرآن را بگردید یک آیه پیدا کنید که ما نتوانیم این آیه را از خودش معنا کنیم، اصلاً به محکم هم ارجاع نمی‌دهیم. چون رفع تشابه در متشابهات به سه حالت است: یا اینکه یک کسی آن‌قدر قدرت ندارد که حتی محکم را بفهمد، چه رسد به متشابه. تقصیر خود او است. دوم: متشابه را در صورتی می‌تواند معنی محکم آن را بفهمد که به محکمات ارجاع بکند. سوم: اصلاً ارجاع نمی‌خواهد، در آیه متشابهه دقت می‌کند، با دقت صحیح در آیه متشابهه اصلاً به محکمات مراجعه نمی‌کند. چنین کسانی را داریم و ما می‌توانیم عرض کنیم به این حد رسیده‌ایم. بعد از پنجاه سال ادعا نیست، یک آیه متشابه پیدا کنید که محتاج ارجاع به محکم باشد. «وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا»، «عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏»[20] و غیره.

روی این حساب است که امام صادق (ع) می‌فرماید: «وَ الْمُتَشَابِهُ مَا اشْتَبَهَ عَلَى جَاهِلِهِ»[21] متشابه خاص نداریم. کتاب مکاسب شیخ انصاری برای بعضی کلاً محکم است، برای بعضی کلاً متشابه است، نه لغت بلد است، نه فقه بلد است، برای بعضی قسمی متشابه است و قسمی محکم است. آیا می‌شود گفت: قسمی از مکاسب متشابه است و قسمی محکم است؟ برای نوع چنین است. اما دسته‌ای هستند که تمام آن برای آن‌ها محکمه است، از شیخ انصاری هم بهتر می‌توانند بفهمند، آن‌هایی هم که شیخ انصاری توجه نکرده، می‌توانند بفهمند. تماماً محکم است. مثال می‌زنم. گروهی هستند که برای آن‌ها تماماً متشابه است، اصلاً لغت را نمی‌دانند و اصلاً وارد در این گود و جریان نیستند. دسته سوم کسانی هستند که بینابین هستند، بیشتر آن محکم، کم‌تر متشابه یا بیشتر متشابه و کم‌تر محکم.

تمام کتب همین‌طور است؛ یعنی چون استعدادها و فهم‌ها و دقت‌ها و تدبر‌ها فرق می‌کنند، بنابراین عباراتی که از نظر دلالت واضح است، از نظر مدلول مستوجب اشکال و ایراد خواهد شد. این سؤال پیش می‌آید که خداوند در قرآن شریف که کتاب «بَيانٌ لِلنَّاسِ»[22] است و «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ»[23] است، چرا چنین عباراتی حتی در محکمات آن؟ نه در متشابهات، حتی در محکمات خدا این‌چنین صحبت کرده است که مردم باید دقت کنند تا بفهمند، اگر دقت نکنند، نمی‌فهمند یا اشتباه می‌فهمند. مگر بهتر نبود در کتاب بیان و کتاب «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ» خدا روزنامه‌ای حرف بزند؟ مثل روزنامه، خیلی ساده به گونه‌ای که اصلاً مفسّر نخواهد. نه مفسّر معصوم و نه مفسّر غیر معصوم، آیا این‌طور بهتر نبود تا چه رسد به اینکه یک قسم محکمات باشد و یک قسم متشابهات و حتی عدّه‌ای در محکمات هم مشکل دارند، تا چه رسد به متشابهات.

جواب «حیث سؤال الأوّل: لما ذا لم یوضّح ربّنا سبحانه و تعالی الآیات القرآنیّة بصورةٍ لا تحتاج إطلاقاً إلی تفسیر و إلی تعبیر و إلی تدقیق؟ لما ذا ما أنزل الذّکر الحکیم بصورةٍ سطحیّةٍ بسیطةٍ جریدیّة مثل الجرائد؟» این سؤال اول. جواب این است که اگر بنا بود خداوند در قرآن تمام رموز، تمام خصوصیات، تمام دقت‌ها، تمام تأویلات، تمام اشارات و این‌ها را خیلی باز و روزنامه‌ای بیان کند، این قرآن صدها برابر این می‌شد. «مئات الأضعاف» این اشکال اول است. اشکال دوم: ما در بعد امکان بحث می‌کنیم، در بعد دوم. «لو أمکن لنا أنّ ربّنا سبحانه تعالی وضّح کلّ الآیات القرآنیّة بصورةٍ یفهمها کلّ بسیط لما بقی حقلٌ و ظرفٌ للتّعقّل و التّدبّر» این هم خیلی مهم است.

استاد خوب چه کسی است؟ کسی است که تمام مطالب را بگوید و هیچ چیزی برای فکر کردن شما نگذارد؟ این استاد نیست. استاد خوب کسی است که رئوس مطالب را بگوید و تلامیذ را به فکر کردن و تدبّر کردن، جستجو کردن، دقت کردن و اجتهاد کردن وادار کند، این استاد خوب است. استاد خوب کسی نیست که تمام مطالب را کاملاً دسته‌بندی شده برای طلّاب بگوید که دیگر زمینه‌ای برای تفکر نباشد، استاد خوب این نیست. قرآن شریف کتاب تربیت است. «کتابٌ یربّی المکلّفین فطریّاً و عقلیاً و فکریاً و علمیّاً و حتی جسدانیّاً فردیاً و اجتماعیّاً و فی کلّ الحاجیات فی کلّ عالم التّکلیف» قرآن می‌خواهد ما را به طرف ترقّی، دقت، تفکر، تعلّم و مشاورت سوق دهد، در آن‌جایی که تفکر فردی کافی نیست.

در صورتی که بخواهد همه آیات را خیلی واضح و ساده و کان یکون و بدون هیچ زمینه‌ای برای تفکر بیان کند، یک عدّه تنبل بی‌فکر و بی‌شعور و بی‌عقل و جامد العقل بار می‌آورد. قرآن چنین نیست، «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها»،[24] «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ».[25] می‌گوید: بیا، این‌طور هم نیست که قرآن بگوید: من هیچ چیزی نمی‌گویم، خودت فکر کن. فکر انسان کافی نیست، مادّه فکر می‌دهد. موادّ فکری فلسفی عرفانی، فقهی و علمی، تمام موادّ فکری را در کل احتیاجات مکلفین، تا آن‌جایی که بشود آن مادّه را گرفت و به دنبال آن رفت و به بالاترین مراحل رسید، خداوند نشان می‌دهد. اگر شما بخواهید به یک کودک شنا یاد بدهید، مدام دست خود را زیر او نگه دارید، او شنا یاد نمی‌گیرد، باید یک مقدار زیر آب برود و بالا بیاید تا کم‌کم شنا یاد بگیرد. یک بعد از شما است، اگر بچه را در آب رها کنید و اصلاً چیزی به او یاد ندهید، غرق می‌شود. اگر هم دست خود را زیر او بگیرید و همین‌طور شنا کند و خود او مستقلاً دست و پا نزند، شنا یاد نمی‌گیرد. راه بینابین این است که شما کمک کنید، یعنی مواد اصلی شناگری را یاد بدهید، او هم یک مقدار آب بخورد، یک مقدار زیر آب برود و بالا بیاید.

این‌جا «إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَويلاً»[26] رسول الله می‌خواهد سبح طویل کند و سبح طویل به ما یاد بدهد، یعنی ما باید در اقیانوس‌های زندگی شناور شویم و این شناوری محتاج به این است که یک مقدار شنا را یاد بگیریم و بعد تکمیل کنیم. بنابراین در بعد دوم چنین است که اگر خداوند تمام مطالب قرآنی را خیلی واضح در صد برابر هم بیان می‌کرد، یک عدّه تنبل فاقد شعور بار می‌آمدیم و حال آنکه خداوند ما را مقرّر کرده است دائماً از عطیات ربانیه استفاده کنیم؛ عقل را به کار بیندازیم، فکر را به کار بیندازیم، حس را به کار بیندازیم، علم را به کار بیندازیم، باید همه را به کار بیندازیم، منتها به کار انداختن این کارخانه‌های درونی و برونی استعدادهای انسانی، مستلزم این است که محور و مادّه به ما بدهد و به ما مادّه داده است.

سوم دیگر «لا مَرَدَّ لَهُ»[27] است. «الثّالث: أنّه القرآن من حیث الدّلالات اللّفظیّة فوق کلّ بیانٍ و فوق کلّ فصاحةٍ و فوق کلّ دلالةٍ لا أدلّ من القرآن لفظیّاً إطلاقاً حتی فی کتابات السّماء» در تورات این‌طور نیست، در انجیل این‌طور نیست، هیچ شکّی نیست. اما مدلول؟ «کیف المدالیل هل المرادات و المدالیل القرآنی علی حدٍّ سواء؟» تماماً مثل این است: «خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ»؟[28] حتی آن هم همین‌طور است. آیا تمام مدالیل قرآنی از نظر عمق معرفتی، عمق علمی، عمق عقلی و عمق فطری، حتی عمق حسّی، عمق فردی و عمق اجتماعی، عمق فقه اصغر و فقه اکبر که قرآن کل اعماق را تعهّد کرده است.

«ربّنا سبحانه و تعالی قرّر علی نفسه و کتب علی نفسه الرّحمة کلّ رحمةٍ من إمکان تنزیلها علی المکلّفین إلی یوم الدّین نزّلها فی القرآن العظیم کمواد للتّرقیة لکافّة المکلّفین علی طول الخطّ» چنین است؟ آیا امکان دارد همه در فهم یکسان باشند؟ ولو عبارات آسان باشد. مثلاً لگاریتم را به ساده‌ترین عبارت بنویسند، بچه کلاس اوّلی می‌فهمد؟ مکاسب را به صورت روزنامه‌ای ترجمه کنند، خیلی وسیع و ده‌ برابر مکاسب، کسی که هنوز مسئلةٌ را نمی‌فهمد، متوجه می‌شود؟ متوجه نمی‌شود. فقط عبارت نیست، اگر پلّه اول را رها کردیم و پلّه دوم را رها کردیم، قرآن و مختصرگویی؟ نه، مختصرگویی نباشد. حتی اگر مفصّل‌گویی باشد و مراعات دقت مردم و عقل مردم نشود، باز در مرحله سوم به مشکل برمی‌خورد. مگر در مرحله سوم امکان دارد؟ مگر خدا خواسته است فقط مطالب بسیط را بگوید؟

«هل إنّ ربّنا سبحانه و تعالی کتب علی نفسه الرّحمة البسیطة الّتی یفهمها کلّها الجاهل و العالم و الفالج» چنین نیست. مطالبی را در قرآن فرموده است که ابوعلی‌سیناها باید در مقابل آن سر تسلیم فرود بیاورند، ولکن دیگران هم به اندازه فهم خود می‌فهمند. مطالبی که انیشتین‌ها و فوق انیشتین‌ها از نظر علمی در مقابل آن سر تسلیم فرود می‌آورند، دیگران هم باید به اندازه خود بفهمند. چنین نیست که قرآن را برای یک سطح خاصّی بیان فرموده باشد، برای کل سطوحی که امکان دارد، بشری که در کاروان عقل، کاروان علم، کاروان فلسفه و کاروان عرفان و کاروان علم جسدانی، حتی علم حسّی دائماً مشغول پیش‌روی است، هم پیش‌روی علم موجب پس‌روی قرآن نگردد و هم پیش‌روی علم بر حسب قرآن باشد؛ یعنی هر قدر بشر در علوم پیش رود، باز هم قرآن امام است و این امام همیشه پیشاپیش است. با این‌ها مساوی نیست و عقب هم نمی‌افتد.

«و من المیّزات القرآنیة أنّ الإنسانیّة کلّما ترقّت و کلّما تعالت و کلّما تتوقّت فی العلوم العقلیّة و الفکریّة و الجسدانیّة و التّجریبیة و ما علی ذلک لا یصبح القرآن واقفاً و لا یصبح القرآن ناقصاً و لا متأخّراً، بل یبقی تقدّمه و إمامته و أمامته علی طول الخطّ» أمام ما است و إمام ما است، مقتدای ما است. نمی‌توانیم به آن مقصد اعلایی برسیم که بشر می‌تواند در قدرت فکر بشری و در قدرت علم و عقل بشری برسد. بنابراین در بعد سوم فکر کنید، هر متکلمی اگر خیلی بخواهد خیلی عوامانه حرف بزند که همه عوام می‌فهمند، مشکلی نیست، اما اگر بخواهد مطالبی بگوید که عوام بفهمند، خواص بفهمند، اخص بفهمند، اولیاء بفهمند، برای همه هم مفید باشد، همه استفاده کنند. باید از نظر دلالی خیلی واضح بگوید که از نظر دلالی ایرادی نداشته باشد و از نظر مدلولی هم محتاج بلوغ است.

«القرآن حجّةٌ بالغةٌ، صحیح، بالغةٌ علی قمم البلوغ من النّاحیة الدّلالیة و اللّفظیّة و لکن لا بّد لنا من بلوغٍ عقلیّة حتّی نعرف عقلیات القرآن من بلوغ العلمی حتّی نعرف علمیات القرآن، من بلوغ المعرفیّ، حتّی نعرف معرفیات القرآن، من بلوغ الفلسفی، حتّی نعرف فلسفیات القرآن، بلوغ الفقهی و ما علی ذلک، بلوغ اللّغوی الضّرب الأوّل و الموقف الاوّل البلوغ اللّغوی» کسی که لغت عربی را نمی‌داند، همین‌طور می‌خواهد به آیات استدلال کند، مثل کسانی که شغل آن‌ها چیز دیگری است و علم آن‌ها کار دیگری است و می‌خواهد به قرآن استدلال کند، بدون تفکر و تدبّر در آیات قرآن.

بنابراین خداوند در این سه بعدی که عرض کردم، حتی در محکمات هم باید طوری باشد که بشود فکر کرد، نه فقط در متشابهات. در قرآن کلاً این «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» که به نظر خیلی‌ها اوضح آیات است، در همین «بِسْمِ اللَّهِ» وقتی انسان با کسانی که روی قرآن کار نکردند، بحث کند، دچار مشکل می‌شود. در این «بِسْمِ اللَّهِ» اسم چیست، باء چیست، الله چیست، رحمن چیست. منتها مطلب به گونه‌ای است که در حدّ ادنی تکلیف کسانی که لغت قرآن را می‌فهمند، می‌‌توانند آن مقدار هم یاد بگیرند، ولکن بالا برود و بالا برود. کما اینکه در سوره توحید به یاد دارید. «إنّ الله تبارک و تعالی علم أنّ فی آخر الزّمان یأتی أقوامٌ متعمّقون فأنزل قل هو الله أحد».

این «قل هو الله أحد» فقط برای عرب‌هایی که نادان بودند یا عجم‌هایی که نادان بودند، نیست. خداوند این قرآن را فرستاد که علی طول الخط، در طول زمان و عرض زمین، کل مکلفین وقتی با این آیه برخورد کنند، هر چه فکر کنند، باز کم‌تر فکر کردند. چنین نیست که باز به جایی برسند که با معارفی که در این سوره است، مساوی باشند یا اینکه بالاتر بروند. بگویند: بله، ما دیگر پروفسور شدیم و این کتاب برای ما کاربردی ندارد. به هر درجه علمی که برسید، محمّد رسول الله هم بشوید، محمّد به قرآن احتیاج دارد. امام رضا که در سه روز قرآن را ختم می‌کرد و نه در یک روز، پرسیدند: چرا در یک روز ختم نمی‌کنید؟ فرمود: چون من روی آیات فکر می‌کنم. همان‌طور که خداوند لا نهایت است، علم او لا نهایت است، این علمی هم که برای مکلفین فرستاده، هر قدر انسان فکر کند «لِبَطْنِهِ بُطُونٌ وَ لِظَهْرِهِ بُطُونٌ» در بعضی روایات دارد که «إِنَّ لِلْقُرْآنِ ظُهُوراً وَ بُطُوناً» یا «ظَهْراً وَ بَطْناً لِظَهْرِهِ بَطْنٌ وَ لِبَطْنِهِ ظَهرٌ» این تسلسل مرادات است. این لفظ ظاهر در این معنا است، این معنا ظاهر در آن معنا است، ولکن ظاهر بعدی باطن قبل است، باطن قبلی ظاهر بعد است. همین‌طور و همین‌طور تسلسل مطالب و البته روی حساب است و تمام این‌ها روی حساب دلالت است.

الصّحیفة الرّابع و عشرون: «هل المحكمات هي الدّالات على معانيها المقصودة دونما تكلّفٍ أو تخلّفٍ عن نصوصها أو ظواهرها؟ فالمتشابهات هي غير الدّالات نصّاً أو ظاهراً حيث يشتبه المرادات فيها بغيرها فيتحيّر النّاظر إليها حتّى يستفسرها بمحكماتها؟»[29] این سؤال است، جواب: «و هذا قصورٌ في دلالة المتشابهات فهو إذاً فتٌّ في عضد الفصاحة» این بازوی فصاحت منفت و شکسته می‌شود، فصاحت ندارد و حال آنکه قرآن افصح الفصاحة است. «و ثلمٌ في جانب البلاغة و تخلّفٌ عن واضح البيان و ناصع البرهان و القرآن هو أبين بيانٍ و أوضح برهانٍ» جواب: «في الحقّ إنّ التّشابه هنا ليس تشابهاً دلاليّاً بل هو تشابهٌ مدلولي يخلّفه علوّ المعنى عقلياً او علمياً أو معرفياً» البته موارد دیگر هم دارد.

«رغم واضح الدّلالة لغوياً و ادبياً و آخر هو من مخلّفات لفظية التّشابه» بعضی مدلولیت تشابه است، بعضی هم لفظیت تشابه است. «لفظية التّشابه لغوياً» مثلاً خداوند می‌خواهد بگوید: من عالم هستم، چه بگوید؟ لفظ دیگری انتخاب کند که ما نمی‌‌دانیم؟ می‌خواهد بگوید من عالم هستم، من قادر هستم، من حی هستم، من بصیر هستم، من سمیع هستم، چه باید بگوید؟ باید همین الفاظی که ما می‌فهمیم، بگوید. اگر خداوند بگوید: «إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ»،[30] یا «كُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ»[31] یا «عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ» یا «هُوَ الْحَيُّ» یا غیره، این متشابه است، چرا؟ تشابه دلالی دارد، حیات، حیات است، تشابه مدلولی دارد، چرا؟ برای اینکه لفظ حی هم در خالق استعمال می‌شود و هم در مخلوق. «الألفاظ تختلف هندسة الألفاظ دلالیّةً ثلاث أضلاع، بعض الألفاظ خاصّة بالمخلوقین و بعضها بالخالق و بعضها مشترکة. الألفاظ الخاصّة بالخالق لا تشابهاً فیها، الألفاظ الخاصّة بالمخلوقین کذلک لا تشابهاً فیها و الألفاظ المشترکة الإستعمال بین الخالق و المخلوق فیها تشابه».

علیم هم برای خالق استعمال می‌شود، برای مخلوق هم استعمال می‌شود، قدیر هم‌چنین، «ید» هم‌چنین، «جاء» هم‌چنین، اما «اکل، شرب، مات، مرض، جهل» برای مخلوق است، «خَلَقَ، ازلیٌّ، ابدیٌّ» برای خالق است. اما «جاء» یا «يَدُ اللَّهِ»، یا عرش یا این‌گونه تعبیرات، «عَليمٌ قَديرٌ»،[32] آیا خداوند باید این الفاظ را در قرآن استعمال کند که خود را معرّفی کند یا خیر؟ باید استعمال کند. حال که استعمال کرده، پشتوانه هم دارد، این استعمالات در موارد استعمال، استعامالات تشابهی است، وقتی فرمود: «اللَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ»[33] «یخیّل إلی الجاهل بما اهتدی الرّب أنّ علمه کعلمنا و زیادة» این تشابه است. پس «یتشابه واقع علمه بواقع علم المخلوقین» این تشابه تقصیر چه کسی است؟ تقصیر لفظ است؟ این تشابه در معنی است از لحاظ تشابه لفظی. چون لفظ مستعمل است هم در خالق و هم در مخلوق. لذا باید تجرید کنیم، باید معنای این لفظ را از آنچه مربوط به مخلوق است، تجرید کنیم.

اگر لفظ مشترک استعمال در خالق شد، از خصوصیت مخلوقیت تجرید کنیم، اگر استعمال در مخلوق شد، از خصوصیت خالقیت تجرید کنیم. اگر گفته شد «اللَّهُ عَليمٌ» «یجرّد علم الله تعالی عن علم الخلق» این متشابه است؟ تجرید می‌شود، محکمات است. اگر گفته شود زید عالم است، «یجرّد علم زیدٍ عن علم الرّب کذلک حیاته، کذلک وجوده، کذلک یده، کذلک مجیئه و ما علی ذلک» پس تشابه فعلاً در دو بعد است، هر دو هم مدلولی است. یک تشابه مدلولی است، از لحاظ اینکه لفظ هم در خالق و هم در مخلوق استعمال می‌شود. یک تشابه مدلولی است، چون مدلول خیلی عالی است، از نظر عقلی، از نظر علمی، حتی از نظر علم تجریبی. مثلاً آیاتی که می‌گوید زمین حرکت می‌کند، تشابه دارد. البته این بحث، بحث بسیار عمیقی است، من استدعا می‌کنم بیشتر مطالعه بفرمایید، ان‌شاءالله از جلسه بعد بحث بسیار عمیق و عریقی که پایه بحوث مقدمات قرآنی است، در محکم و متشابه خواهیم داشت.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏5، ص 20.

[2]. آل عمران، آیه 7.

[3]. یس، آیه 40.

[4]. فجر، آیه 22.

[5]. بقره، آیه 20.

[6]. فصلت، آیه 54.

[7]. انعام، آیه 103.

[8]. شوری، آیه 11.

[9]. قیامت، آیات 22 تا 25.

[10]. اعراف، آیه 54.

[11]. بقره، آیه 275.

[12]. نساء، آیه 29.

[13]. همان، آیه 5.

[14]. بقره، آیه 275.

[15]. نساء، آیه 29.

[16]. مائده، آیه 1.

[17]. طه، آیه 108.

[18]. زمر، آیه 28.

[19]. عوالی اللئالی، ج ‏4، ص 105.

[20]. طه، آیه 5.

[21]. بحار الأنوار، ج ‏66، ص 93.

[22]. آل عمران، آیه 138.

[23]. نحل، آیه 89.

[24]. محمد، آیه 24.

[25]. قمر، آیه 17.

[26]. مزمل، آیه 7.

[27]. روم، آیه 43.

[28]. علق، آیه 2.

[29]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏5، ص 24.

[30]. آل عمران، آیه 119.

[31]. بقره، آیه 29.

[32]. نحل، آیه 70.

[33]. تغابن، آیه 4.