جلسه هشتاد و یکم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

خدا شناسی

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

ما در این بحث جدید قرآنی که بعد از حدود سی سال در بلاد مختلفه به زبان‌های عربی و فارسی بحث تسلسلی تفسیر را به پایان رساندیم و بر این محور هم تألیف بود، فعلاً چهره بحث را عوض کردیم که چهره دوم است و طبیعت حال است. وقتی انسان بخواهد در قرآن و کتاب الله اخیر دقت کند و تفکر صحیح بکند، این دو نوع تفکر است: یک نوع تفکر در آیات به صورت تسلسلی که تألیف آن تألیف ربانی است و این تألیف، تألیف مقصود است. «ترتّب الآیات القرآنیة و السّور القرآنیة بهذه الصّورة البدیعة ترکیبٌ قاصع لا حول عنه کما نستفید من مفردات الآیات معانی ربّانیة و کذلک نستفید من مداخل الآیات و مخارجها، مکاناتها، أجوابها، الآیات الّتی قبلها أو بعدها».

این مرحله اولی است. مرحله ثانیه تفسیر موضوعی است، تفسیر موضوعی بسیار خوب است، اما از نظر دعوت جهان‌شمول نیست و قرآن کتابی است که از نظر دعوت در همه زمینه‌ها و زمان‌ها جهان‌شمول است. به گونه‌ای است که اگر کسی آیاتی از قرآن را به این ترتیب تألیف بخواند و دقت کند، اجمالی از کلّ قرآن را اصلاً و فرعاً دریافت کرده است. اما اگر قرآن مانند سایر کتاب‌های تألیفی غیر الهی، باب اول، فصل اول و غیره بود، این کتاب دعوت جها‌ن‌شمول نبود و جهت دیگر در ترتیب تألیفی این است که ما معارف ربانیه را دوبُعدی استفاده می‌کنیم، بُعد اول از مفردات آیات است و بُعد دوم از وضع ترتیبی آیات، چنانچه عرض کردیم، همان‌طور که از هر آیه‌ای استفاده‌هایی می‌کنیم، به حساب خود آیه، به حساب آیات قبل و بعد هم همین استفاده می‌کنیم و این نزدیک‌تر است.

مرحله دیگر این است که استفاده سوم داریم، هر آیه‌ای را که مورد دقت و تفکر قرار می‌دهیم، ما می‌توانیم در سه بُعد استفاده کنیم. بُعد اول عرض شد، بُعد دوم از آیات مجاوره، بُعد سوم که بسیار هم عمیق است، از کلّ آیاتی که درباره موضوع این آیه بحث دارد. این سومین تفسیر موضوعی است و ما در تفسیر تسلسلی هر سه بعد را داریم، در موضوعی فقط بعد سوم را داریم. چنانکه در القرآن هم ملاحظه می‌فرمایید، صورت تفسیر تسلسلی است، اما عمق آن موضوعی است. در هر آیه از آیات آن مقدار که خداوند سخن گفته است و مطلب فرموده است، کلّ آیاتی که این مطلب در این آیات کم و یا زیاد و یا به هر وضعی است، این را از آن استفاده می‌کنیم. الّا اینکه استفاده موضوعی از آیات گوناگون که نظر به یک موضوع دارند، دو بعد دارد. یک بُعد اینکه روی آیه مورد نظر را که آیه مادر است، عمیقاً دقت کنیم، اما به آیات دیگری که در این باب است، نظر سطحی کنیم. این موضوعی نیست، این نه تسلسلی است و نه موضوعی است. بعد دوم این است که فعلاً محور نظر و بحث ما در فلان آیه مخصوصه است، اما اگر بخواهیم «القرآن يفسّر بعضه بعضاً و ينطق بعضه على بعضٍ»[1] را درست در این‌جا ایفا کنیم، باید همان‌طور که در این آیه مادر به حساب کیفیت بحث، درست تفکر می‌کنیم هم در خود آیه و هم در مقارنات آیه، باید در کلّ آیات دیگری که در این موضوع بحث دارند هم دقیقاً دقت کنیم.

پس مرحله تفسیر موضوعی، مرحله ثانیه در تفسیر موضوعی خاص است. «نحن تحدّث حول الآیات المشکلة بالنّسبة لعلمنا، لا بالنّسبة للبیان، البیان فصاحةً و بلاغةً و نتحدّث حول الآیات بصورةٍ موضوعیة بعد ما تخطّینا الصّورة التّرتیبیة التّسلسلیة، حتّی نجمع بین الخیرین». من از برادران استدعا می‌کنم فعلاً در این بحث‌های اولیه که نقاط اولیه بحث تفسیر موضوعی است که راجع به اثبات وجود خدا و اثبات توحید خدا و صفات و افعال خدا است، عمیقاً و وسیعاً مطالعه بفرمایید. در حوار که درست مراجعه بفرمایید، در تفسیر هم‌چنین، بعداً نظرات دیگران را، بعداً روی آن فکر بفرمایید و ما که در این‌جا بحث می‌کنیم، بحث الف و ب نیست، آنچه را که گفتیم و نوشتیم برای شما نقل می‌کنیم، خود شما مطالعه می‌فرمایید. این‌جا باید روی آنچه را که می‌شود گفت و می‌توان گفت، دقت کنیم و بحث کنیم.

بالفعل ما یک سیری در آیات مقدسات سوره طور می‌کنیم، راجع به استدلالی که در بعدی بسیار عمیق راجع به اثبات وجود خالق در این‌جا وجود دارد. «راجعٌ إلی سورة الطوّر، سورة الطّور مثلثة الجهات، الجهة الأولی: انذاراتٌ بالنّسبة لهؤلاء الّذین لا یخافون المیعاد فی آیاتٍ عدّة، الجهة الثّانیة: تبشیراتٌ بالنّسبة للّذین یؤمنون بالله تعالی و الیوم الآخر و الرّسالة الإلهیة و الجهة الثّالثة: براهین و انذارات، انذارات و براهین، أمام کلّ النّاکرین بوجود الله ملحدین أو لوحدة الله، مشرکین، أو لخربطاتٍ عقیدیةٍ توحیدیة من الموحّدین کالمجسّم و من إلی ذلک».

سه مرحله است، مرحله اول حدود دوازده، سیزده آیه است که انذار عام است. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»، «وَ الطُّورِ * وَ كِتابٍ مَسْطُورٍ * في‏ رَقٍّ مَنْشُورٍ * وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ * وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ» نمی‌خواهیم تفصیل بحث کنیم، این را به تفسیر مراجعه بفرمایید. «وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ * إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ لَواقِعٌ * ما لَهُ مِنْ دافِعٍ * يَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً» إلی قوله سبحانه و تعالی: «اصْلَوْها فَاصْبِرُوا أَوْ لا تَصْبِرُوا سَواءٌ عَلَيْكُمْ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»[2] این آیات یک عرضی است و نمایشی است برای حوادثی که یوم القیامة الکبری حادث می‌گردد و یک انذار عامّی نسبت به کلّ مکلفین است. «بعد ذلک تنتقل الآیات إلی قسمةٍ وسطی، هی خاصّةٌ بالمتّقین «إِنَّ الْمُتَّقينَ في‏ جَنَّاتٍ وَ نَعيمٍ»[3] إلی قوله: «قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصينَ»[4] إلی قوله تعالی: «فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ»[5] إلی ما قبل آیة المبارکة تختصّ بالمتّقین».

از این آیه به بعد تا آخر سوره، «أَمْ» پانزده مرتبه «أَمْ»، «أَمْ» اضراب است و تندید است و توبیخ است، پانزده مرتبه «أَمْ» است، در ابعاد گوناگون تخلّفاتی که نسبت به اصول معارف الهیه دارند، توحیداً و نبوّتاً و معاداً و احکاماً، اوضاع توحیدیه، اوضاع رسالتی، اوضاع معادیه، هم برهان است و هم تندید و توبیخ است و هم تذکّر است. از این‌جا شروع می‌شود: «فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ» آیا نعمت رب انسان را مجنون می‌کند؟ کاهن می‌کند؟ کهانت و سحر رفقای جنون هستند و جنون هم از ابعاد کهانت و سحر است، آیا این ثالوث کهانت و سحر و جنون نتیجه جهالت است، نتیجه بی‌تربیتی است یا نتیجه ربوبیت است و یا نتیجه تربیت است؟ این یک توبیخی نسبت به کسانی است که وحی قرآن را صادر از مصدر کهانت و یا سحر و یا جنون می‌دانند. استدلال: «یخیّل إلی الإنسان أنّ هذا کلام توبیخ، تندید، انذار، تبشیر و لیس […] برهان و لکن إن کلّ برهان».

و از اختصاصات قرآن شریف این است که سهل ممتنع است، از نظر تعبیر مردمی سخن می‌گوید، اما لباب کلمات و لباب افکار را تبلور ربانی می‌دهد، با بهترین و ساده‌ترین عبارات مطالب را بیان می‌کند، انسان گمان می‌کند استدلال است. راجع به فلسفه وجود الله و توحید الله و صفات و اسماء الله، افعال الله، می‌گوید قرآن که کتاب نقل است، به اسفار و غیره مراجعه کنید، سنگین و پیچیده است، هر چه سنگین‌تر و پیچیده‌تر باشد، بهتر است! شخصی بالای منبر رفته بود، یک ساعت صحبت کرد، بعد که پایین آمد، مستمعین گفتند: خیلی عالی بود، گفته بود چرا؟ گفتند بودند: چون ما نفهمیدیم چه می‌گویی! این شخصی که صحبت کرده بود، از همه نفهم‌تر بود. اینکه نفهمیدید چه می‌گوید، کمال نیست. خود این نفهمی است که انسان به گونه‌ای سخن بگوید که لغت همان لغت مفهوم است، مطالب را نفهمند.

«فیلسوفٌ مات، فیلسوفٌ بشری مات، سأله ملکٌ من ملائکة الله تعالی من ربّک؟ قال: اسطقسٌّ فوق الاسطقسات، ملک […] قال: یا ربّ هذا یعرفک هکذا اسطقسٌ فوق الاستطقسات، قال الرّب: […]» غلیظ کردن، پیچیده کردن، درشت کردن، بالا رفتن و پایین آمدن، چندین جلد اسفار و این‌ها یعنی چه؟ قرآن شریف با ساده‌ترین بیان برای هر انس و جان و برای هر مکلفی، برای قوی‌ترین عقول، ساده‌ترین عقول، هر کس در هر مرحله‌ای از مراحل فکری و عقلی است، استدلال می‌کند، به دسته خاصّی اختصاص ندارد. در این‌جا هم «فَذَكِّرْ» مأموریت تو ای پیغمبر، این است که تذکّر بدهی، «فذکّر بما فی فطرهم و عقولهم، بما فی أنفسهم و آفاقهم»، «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ»[6] ارائه، تذکّر «حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ» تذکّر است، این بیانات جدایی ندارد، این بیانات زیربنا دارد که در تکوین فطری و در تکوین عقلی درونی و در تکوین خارجی برونی خداوند مقرّر کرده است، بعد تبلوراتی می‌دهد که خطاهایی که در اثر اشتباهات عقول و هوی‌ها و محدودیت‌ها حاصل می‌شود، برطرف شود.

«فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ» چرا می‌گوید «ما أَنْتَ»؟ چرا به پیغمبر خطاب می‌کند؟ ای پیغمبر، تو تذکّر بده، تو به وسیله نعمت رب که وحی است، که عصمت است، که بالاترین قلّه معرفت و تربیت است، به این وسیله‌های ربانیه معصومیه، تو نه کاهن هستی و نه مجنون. چه کسانی به پیغمبر کاهن و مجنون می‌گویند؟ این مشرکین، این ملحدین، این منحرفین. ولی با پیغمبر حرف می‌زند، چرا؟ نکته این‌جا است، برای اینکه بعضی مواقع به شیطان خطاب می‌شود، با شیطان صحبت می‌شود، بعضی مخاطب اوقات آن‌قدر بی‌شعور است و آن‌قدر سخنان او از شعور و ادراک بیرون است که به او خطاب نمی‌شود، به کسی که شعور دارد خطاب می‌شود که آن بی‌شعور گوش بدهد و بفهمد.

در این‌جا «فَذَكِّرْ» معلوم است، مذکّر رسول‌الله (ص) است، ولکن این افترایی که به رسول‌الله زدند که کاهن است یا مجنون است، از طرف چه کسی است؟ از طرف بی‌شعورترین افراد است که حتی به کلمات وحی قرآنی گوش نمی‌دهند تا چه رسد به اینکه تدبّر کنند. و لذا «فَذَكِّرْ» اول خطاب به رسول‌الله (ص) است، «فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ» مخاطب رسول‌الله است، مخاطب مستقیماً کسانی نیستند که آن حضرت را کاهن و مجنون می‌دانند. «فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ» که دیگران توجّه کنند، «أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ * قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصينَ». پانزده مرتبه «أَمْ» در این آیات صریحاً ذکر شده است و سه، چهار مرتبه تعبیر است. همه این‌ها حساب دارد.

«أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ»[7] این افکار جاهلانه‌ای که این‌ها دارند، سه بعدی است. یک بعد آن که درست نیست، که خدا به این‌ها وحی کرده است که این محمّد ما یا کاهن است و یا مجنون، که چنین نیست. و لذا «أَمْ»، آن را نگفته است، چرا؟ برای اینکه قابل گفتن نیست. پس «أَمْ» در این‌جا یک مقدّری دارد. «أ تأمرهم عقولهم فطرهم المزوّرتین بوحی السّماء أن یقولوا أنت کاهن، أنت مجنون، أنت ساحر» این قابل قبول نیست. «أَمْ تَأْمُرُهُمْ» چیز دیگری نیست. حق که نیست، پس باطل است، دو باطل است، «أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا» أحلامهم، هوساتهم، تخیّلاتهم، تخطّاتهم، شهواتهم، حیوناتهم، لا فطرهم و لا عقلیاتهم» عقل چنین حکمی نمی‌دهد، پس آن کسی ‌که خوب صحبت می‌کند، نمی‌فهمد، کسی که خوب ‌می‌فهمد، پس جاهل است. چنین که نیست. «أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ» طاغون چه کسانی هستند؟ احلام امر نمی‌کند، این‌ها جاهل نیستند، متجاهل هستند. «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا».[8]

«أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ»[9] این «أَمْ» چیست؟ باید معنا کنیم. «أ یقولون أنّه من عند غیره و غیر الله، من علماء الیهود، من علماء النّصاری» این یک احتمال. «أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ» خودش این را درست کرده و به خدا نسبت داده است. «اختلق هذه الآیات البیّنات و نسبها إلی الله». «أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا يُؤْمِنُونَ» نمی‌خواهند ایمان بیاورند و الّا این مرض‌ها چیست، این‌ها دلیل دارد. «فَلْيَأْتُوا بِحَديثٍ مِثْلِهِ إِنْ كانُوا صادِقينَ * أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ»[10] دیروز مقداری بحث کردیم، از این‌جا مقداری مقدمه عرض می‌کنیم. در مقابل ملحدین که اصلاً قائل به اصالت مادّه هستند و منکر خدا هستند و در مقابل مشرکین و بعداً در مقابل موحّدین که انحرافاتی در توحید دارند، در هر سه مقابله این آیات احتجاج دارد و تندید دارد.

دو مقدمه مختصر عرض می‌کنم. مقدمه اول این است که انسان خود را اشرف مخلوقات می‌داند، شکی نیست. هست، هم واقعیت دارد و هم انسان خود را اشرف مخلوقات می‌داند. در کتاب الله آیاتی است و خود انسان هم که خود را سیطره بر کلّ موجودات می‌دهد و مدام بالا می‌رود، هم به آسمان و غیره، او خود را اشرف مخلوقات می‌داند. این یک جهت. جهت دوم این است که اگر برای این انسان که اشرف مخلوقات است بخواهند اثبات کنند که خدای خالقی وجود دارد، واحد است و رسالتی هست، از کجا باید شروع شود؟ باید سیر شود، سفر شود. کسی که در تجاهل رکود دارد یا جهالت نسبت به وجود الله دارد، باید او را سیر داد، قدرت او، فکر او، دقت او را باید سیر داد.

این سیر از دو حال خارج نیست؛ یا سیر از درون است و یا سیر از برون. سیر از برون سفر است، از خود به سوی عالم خود سفر کنیم تا از عالم خود بفهمیم که این جهان خالقی دارد، ولکن این قدم دوم است. قدم اول سیر است، سیر درونی، در خود سیر کردن. ما را در آغاز در خود سیر می‌دهند، بعداً در مرحله دوم سیر می‌دهند و لذا در آیات ملاحظه کنید: ای انسان که منکر وجود خدا هستی، از خود شروع کن، «أَمْ خُلِقُوا»، نه «أم خلق العالم»، «خلقوا» خود کسانی که ملحد هستند یا مشرک هستند یا انحراف در توحید دارند، قدم اول ملحدین، کسانی که منکر وجود خدا هستند یا خدایان متعدّد قائل هستند «أَمْ خُلِقُوا» محذوفی دارد «أ لم یخلقوا» کسی نمی‌داند. هیچ انسانی در عالم خود را ازلی می‌داند؟ ابدی می‌داند؟ خود را مخلوق نمی‌داند؟ «کلّ النّاس یعرفون أنّهم مخلوقون».

چرا فرمود «أَمْ خُلِقُوا»؟ ولادت را دیروز عرض کردیم، همه قبول دارند والد هستند، مولود هستند. صحبت ولادت که نیست، صحبت خلقت است. صحبت در این نیست که ما والد و والده‌ای داریم، خوب داریم، والد و والده هم والد و والده دارند و همین‌طور ادامه دارد. صحبت در این است که آیا ما انسان‌ها که اشرف مخلوقات هستیم، خالق داریم -نه والد- یا خالق نداریم؟ مخلوق نیستیم را در این‌جا حذف کرده است، بنابراین من هم مخلوق هستم. «أَمْ خُلِقُوا»، «أ لم یخلقوا» محذوف، «أَمْ خُلِقُوا». «أَمْ خُلِقُوا» چند بعد دارد، «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ * أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُونَ» مراحلی را طی می‌کند.

نکته اول که می‌خواستم عرض کنم این انسان اشرف المخلوقات است، نکته دوم ما را برای اثبات وجود خالق سیر درونی می‌دهند. سوم: ما انسان‌ها دارای سه بُعد هستیم، یک بُعد اهم که روح ما است، یک بُعد مهم که صورت جسمی انسانیه ما است و یک بُعد دیگر که اصل مادّی بدن ما است. وجود هر یک از ما انسان‌ها سه ضلع دارد که اگر این روح از بین برود، از بدن منفصل شود و بدن خاک گردد، همان مادّه می‌شود. زیربنا -نه اهم- زیربنای وجود انسان‌ها که مثلثة الجهات هستند، عبارت از مادّه است و انسان در مادّه با کلّ مواد شرکت دارد. ضلع دوم هیئت و شکل انسانی بدن است، مرده هم باشد، همین‌طور. بعد سوم: «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»[11] که خداوند یا هر کسی که آن‌ها گمان می‌کنند، روح در این بدن که در این‌جا است، در این سه بعد است. سؤال: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ» که جهت اولی آن محذوف بود، «لم یخلقوا مادّةً؟ لم یخلقوا هیئةً، لم یخلقواً روحاً أم خلقوا فی بعضٍ و لم یخلقوا فی بعض» این احتمالات است، تمام این‌ها احتمالات است.

ممکن است کسانی بگویند که انسان از نظر اصل مادّه بدنی مخلوق نیست، ولکن از نظر هیئت مخلوق است، از نظر روح مخلوق است، خالق این هیئت بدنی، چهره بدنی و خالق این روح یا اصل مادّه است، چنانچه مادّیون می‌گویند یا موجود دیگری غیر الهی است یا الله است که این‌ها احتمالات است. پس در «أَمْ خُلِقُوا» این سه بعد را در نظر داشته باشید. اولاً ما را که اشرف مخلوقات هستیم، از خودهای ما شروع کردند، اگر اشرف مخلوقات مخلوق است، دیگران مخلوق نیستند؟ وقتی که این اشرف مخلوقات با سیر درونی که مخلوق است، ثابت شد، آیا دیگران که مادون این اشرف المخلوقات هستند، مخلوق نیستند؟ این به طریق اولی است. پس وقتی ثابت شد این انسان که محور اصلی است و اشرف مخلوقات است، در سیر درونی فطری و عقلی خود که این مخلوق است، پس دیگران به طریق اولی مخلوق هستند. ثابت شده است، خورشید مخلوق است، ماه مخلوق است و غیره، تمام این مخلوقات که انسان خود را اشرف از آن‌ها می‌داند.

«أ لم یخلقوا» در این سه بعد، «أَمْ خُلِقُوا»، «خُلِقُوا» چند بعد دارد، این «خُلِقُوا» مخلوق بودن است، این مخلوق خالق دارد یا خالق ندارد؟ می‌شود گفت مخلوق خالق ندارد؟ «مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ» همین است دیگر. «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ» الخالق و المخلوق به، دو بُعد است، و المخلوق، سه بُعد است. ما در مخلوق بحث می‌کنیم. قبل از این مخلوق یا دو بُعد است یا یک بُعد قبل از آن است یا این مخلوق خالق دارد و مخلوقٌ‌منه، مثل همه ما، خالق داریم «و الله تعالی خلق کلّ واحدٍ منّا من النّطف، من الطّین، من التّراب» خالق و مخلوق‌منه، «شیءٍ» هر دو است، «خلقنا من شیءٍ، شیء خالق و شیءٍ مخلوقٌ به» این یک مرحله است که خلق من شیءٍ در دو بعد است.

گاهی اوقات خلق من شیءٍ در یک بعد است، مادّه اولیه بر حسب فکر توحیدی ما. أوّل ما خلق الله تعالی که قبل از آن هیچ موجودی جز الله نبود، در این‌جا خالق است و مخلوق، مخلوقٌ منه در کار است. در آن‌جایی که خالق در کار است، خالق وجود دارد، معدوم که نمی‌تواند خالق باشد، در آن‌جایی که مخلوقٌ منه در کار است، مخلوقٌ منه وجود دارد، معدوم نمی‌تواند مبدأ خلقت بشود. ما از هیچ آب دربیاوریم، از هیچ خاک دربیاوریم، این امکان ندارد. «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ»، «غیر شیءٍ» یک بعد از سه بعدی است که می‌گوییم. «خُلِقُوا» قدم دوم است که قدم اول «لم یخلقوا» که قابل قبول نبود، قدم دوم «خُلِقُوا» است، حال ما «خُلِقُوا» را در سه بعد در نظر بگیریم. «خلقوا مادّةً، خلقوا هیئةً، خلقوا روحاً» این را در نظر بگیریم، بعد «خُلِقُوا» در یکی، بعد «خُلِقُوا» در دوتا. حالا ما احتمالات را یک به یک جلو می‌رویم.

«أَمْ خُلِقُوا» آیا می‌دانند و اعتراف دارند که در هر سه بعد مخلوق هستند؟ البتّه مادّیین این را نمی‌گویند، مادّیین می‌گویند که ما در بعد مادّه مخلوق نیستیم، چون مادّه ازلیت دارد. این سه بعد را در نظر بگیرید، «أَمْ خُلِقُوا» خلقوا فی الجهات المثلّثة مادّةً و هیتئةً بدنیة الإنسانیة و روحاً» هر سه مخلوق است. حال که هر سه مخلوق است، سه احتمال در خارج این سه مخلوق وجود دارد، آن احتمالی که مردود است و غلط است که در این‌جا آن را با برهان از بین می‌برد، «مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ» است، «غَيْرِ شَيْ‏ءٍ» لا شیء است. یک شیء داریم، یک لا شیء داریم، دیگر بینهما نداریم، چیزی که هم شیء باشد و هم لا شیء باشد.

البتّه در باب بحث قدرت عرض خواهیم کرد، چنانکه در سوره ملک است که یک شیء مطلق داریم و یک لا شیء مطلق داریم و یک بینهما، شیء مطلق الله است، لا شیء مطلق ممتنع الوجود است، بینهما ممکن الوجود است. هم شیئیت دارد، هم ندارد. شیئیت اصلی ندارد؛ چون شیء مطلق است، لا شیء مطلق هم نیست، این مطلب دیگری است. ولیکن ما بود و نبود را در مقابل یکدیگر بحث می‌کنیم. وقتی در این جهات سه‌گانه مخلوق هستند، آیا در این جهات سه‌گانه که مخلوق هستند، خالق می‌خواهند یا نه؟ نمی‌شود گفت خالق نمی‌خواهند، پس خالق می‌خواهند. حال که خالق می‌خواهند، سه احتمال وجود دارد، احتمال مردود را ذکر فرموده است و دو احتمال دیگر را که درست است، ذکر نفرموده است.

احتمال مردود: «مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ»، من لا شیءٍ، این انسان‌ها مخلوق هستند. باید دو مرحله قبل از خلقت آن‌ها باشد، یکی خالق و یکی مخلوقٌ منه، خالق و مخلوقٌ منه. ما سه بعد داریم، خالق داریم «و الخالق خلقنا ممّا خلقه فی قبل» در بعد فعلی این‌چنین است، ما که مادّه اولیه نیستیم که فقط خالق و مخلوق باشد، حال که مخلوق هستیم، از این مخلوق بودن انسانی که در ابعاد بعدی خلقت است، نه در بعد اول. «الإنسان لیس فی البعد الأوّل من الخلقة، لیس المادّة الأوّلیة و لیس خلق الأوّل» مرحله بعدی است. این انسان که در مراحل بعدی از خلقت قرار گرفته است، حالا معترف است که مخلوق است.

اینکه استدعا می‌کنم مطالعه قبلی هم بفرمایید، خود من مطالعه قبلی می‌کنم و فکر می‌کنم، حالا فکرها را با هم مخلوط می‌کنیم و مطالب قوی‌تر و متبلورتری به دست می‌‌آوریم. حوار را خوب مطالعه بفرمایید، تفسیر را هم‌چنین و خود شما هم فکر بفرمایید، بعد با هم صحبت می‌کنیم. به این‌جا رسیدیم: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ» این «خُلِقُوا» در سه بعد خالق می‌خواهد، منتها این «خُلِقُوا» در سه بعد که خالق می‌خواهد، این «خُلِقُوا» است که خالق و مخلوقٌ منه می‌خواهد. خالق باید شیء باشد، مخلوقٌ منه هم باید شیء باشد، هر دو باید شیء باشند، هم خالق باید موجود باشد، «غیر شیءٍ» غلط است و هم مخلوقٌ منه که نطفه است و تراب است و طین است، باید وجود داشته باشند. پس «غیر شیءٍ» در این‌جا غلط است.

پس اگر بگویند خالق داریم و مخلوقٌ منه نداریم، غلط است، یعنی خالق «خلقنا من لا شیء»؟ این غلط است. اگر بگوییم خالق، بگویند خالق نداریم و مخلوقٌ منه داریم، باز غلط است. «خلقوا من غیر خالقٍ» باز هم غلط است. اگر بگویند نه خالق داریم و نه مخلوقٌ منه، این غلط اندر غلط است و «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ»[12] است. نه شیء خالق و نه شیء مخلوقٌ منه، پس این سه برطرف شد. این سه را با یک کلمه برطرف کردند: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ» من غیر شیءٍ خالق، عدم، من غیر شیءٍ مخلوقٌ منه، عدم، یا من غیر شیءٍ فیهما، عدم، در تمام ابعاد این‌ها را رد می‌کند. چرا؟ برای اینکه آیا موجود مهم‌تر است یا معدوم؟ معدوم چیزی نیست که مهم باشد. یک موجود قوی مهم‌تر است یا موجود ضعیف؟ قوی، می‌شود گفت موجود ضعیف، قوی را خلق کرده است؟ قوی نیازمند به ضعیف است، اما ضعیف نیازمند به قوی نیست.

بالاتر از این، اگر من غیر شیءٍ را خالق قرار بدهیم، هر شیئی نمی‌تواند خالق انسان باشد، گربه نمی‌‌تواند انسان درست کند، انسان هم نمی‌تواند انسان درست کند. یک موجود پایین‌تر که نمی‌تواند موجود بالاتر را درست کند که آن بالاتر نیازمند به پایین‌تر باشد، پایین‌تر نسبت به او غنی باشد، این‌که نمی‌شود و بیّن است. بالاتر از این است: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ»، «غیر شیءٍ» مغایر با شیئیت است، مغایر با شیئیت هیچ شیئیتی ندارد، نه شیئیت واجبه و نه شیئیت ممکنه. غیر شیءٍ یعنی ممتنع الوجود، لا شیء محض. آن‌که لا شیء محض است و مصداق بسیار بیّن آن ممتنع الوجود است، لا شیء محض خالق است و مخلوقٌ منه است، برای انسان که اشرف مخلوقات و اکمل موجودات است. چه کسی می‌تواند چنین بگوید؟ پس «مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ» این سه را رد کرد.

در این‌جا خالق باید موجود باشد، ولکن خالقی که موجودی را از چیز دیگر خلق می‌کند، چیز دیگر باید باشد یا نه؟ بله، همان‌طور که خالق باید باشد، مخلوقٌ منه هم در بعد مراتب بعدی خلقت باید باشد. این مخلوق منه سه بعد دارد: «خلقنا من شیءٍ، خلقنا من لا شیء، خلقنا لا من شیء» در بعضی از روایات از امام صادق هم داریم، در قرآن هم دارد. «الله خالقٌ خلقنا من لا شیء» «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ» غلط است، خود لا شیء چیست که مبدأ خلقت ما باشد. «خلقنا من لا شیء» غلط است. «خلقنا من شیء» درست است، «خلقنا کلّنا من النّطف، من التّراب» این درست است، پس این از «من غیر شیءٍ» خارج است. این لا شیء را نفی می‌کند، «خلقنا من لا شیء، خالق لا شیء، مخلوقٌ منه لا شیء» این غلط است. خالق شیء، مخلوقٌ منه لا شیء، غلط، به عکس غلط است. این «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ» هر سه را برطرف می‌کند و منفی می‌کند.

«خلقنا من شیء» درست است، «خلقنا من شیء» «خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ» نیست، «خلقنا من لا شیء» «خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ» است، در بعد مخلوقٌ منه. «خلقنا العدم»، «خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ» است، چون شیء در این‌جا است، شیء خالق و شیء مخلوقٌ منه. ما یک شیء مخلوق داریم که ما هستیم، یک شیء خالق داریم که خالق است، یک شیء مخلوقٌ منه داریم. چون ما در مراحل بعدی وجود هستیم. این «خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ» یک شیء آن معلوم است که شما هستید، مخلوق هستید. در دو شیء دیگر بحث دارد، بحث اصلی در شیء خالق است، «خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ» خالق نیست؟ «خُلِقُوا» که از مصدر لا شیء صادر شده است یا اینکه مصدر شیء است، اما «خلقنا من لا شیء» باز غلط است. ولی «خلقنا من شیء» درست است. منتها «ربّنا خلقنا من شیء» در بعد مراحل بعدی وجود درست است، در بعد مرحله اولی نه. «أوّل ما خلق الله تعالی خلقه لا من شیء، لا خلقه من شیء و لا خلقه من لا شیء» من لا شیء نیست، لا شیء که چیزی نیست، من شیء هم نیست، شیء هم نداریم. «کَانَ اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَيْ‏ءٌ» «بل خلقنا لا من شیء، هنا خالقٌ و مخلوق فی الخلق الأوّل، خالقٌ و مخلوقٌ منه و مخلوق فی الخلق الآخر، بعد الخلق الأوّل».

در این‌جا تطّوراتی در بحث است که در حوار ملاحظه خواهید فرمود. کسانی هستند که می‌‌گویند «نحن خلقنا» خلق شدیم، ولکن خلق ما، چه مادّه بدن ما، چه هیئت بدن ما، چه روح ما، خالق آن صدفه است، تصادف است. این را بحث کردیم و اشاره کردیم، «الصّدفة هی الّتی خلقتنا، نقول: الصّدفة شیءٍ أو لا شیء؟» این‌ها گمان می‌کنند صدفه چیزی است. به چند نفر تیراندازی می‌‌کنند، یک نفر تیر می‌خورد و بقیه تیر نمی‌خورند. این تصادف‌ها برای او خورد. تصادف یعنی چه؟ حقیقت تصادف این نیست که این نزد و خورد، این زد و خورد. منتها او یک کاری کرد و یک کار نداشت، یک کار کرد که در آن‌که نداشت، نمی‌دانست می‌خورد یا نه، اگر می‌دانست که دیگر صدفه نبود. اگر کسی که تیر می‌زند، می‌داند تیر می‌خورد که صدفه نیست، اگر هم نزند که نه صدفه است و نه واقعیت است. سوم: می‌زند، گاه می‌خورد و گاه نمی‌خورد. اگر زد و گاهی به ناآگاهی او، به آگاهی تمام، درصدی به او می‌خورد، صد درصد را بحث می‌کنیم. این‌که خورد، صد درصد خورد، ولی صد درصد می‌داند می‌خورد؟ این‌که صدفه نیست. صد درصد نمی‌داند، این هم که بالاخره زد. بینابین است، او در درصدی دقت کرد که تیر بخورد و این درصدی که دقت کرد تا بخورد، صد درصد شد. درصدی را می‌دانست و درصدی را نمی‌دانست، اما عملی که کرد انداختن تیر بود، انداختن تیر شیء بود یا نه؟ بله، درصدی که می‌دانست، شیء بود یا نه؟ بله، درصدی که نمی‌دانست مجهول است.

پس در باب صدفه آیا تصادف که چیزی را ایجاد می‌کند، تصادف شیئی است که ایجاد می‌کند یا لا شیء است، در تصادف ما شیء داریم و لا شیء داریم، شیء زدن است، لا شیء ندانستن است. شیء زدن است، لا شیء ندانستن است. شیء دیگر خوردن است، ما دو شیء داریم و یک لا شیء، زدن شیء است، منتها درصد خوردن آن معلوم نیست، یا کم است یا زیاد است، صد درصد که نیست. خوردن هم شیء است، شیء اول زدن بود، آیا علّت در خوردن بود یا نه؟ آیا زدن تیر علّت و سبب برای خوردن بود؟ اگر نمی‌زدی، می‌خورد؟ پس این‌جا شیء علّت هست و شیء معلول هست، چیزی که این را به نام صدفه نام می‌نهد، ندانستن که این می‌خورد یا نه است، پس «من غیر شیءٍ» صدفه ندارد. این باب صدفه را مفصّل مراجعه بفرمایید، در آفریدگار مختصر آمده است، ولی در حوار به طور مفصّل است.

مطلب دیگر این است که «خُلقنا روحاً، خلقنا هیئةً جسمیة و لکن ما خلقنا مادّةً» کما اینکه مادّیون دارند. «المادّیون یقولون بکلمةٍ واحدة بأصلهم برمّتهم أنّ المادة هی الأصیلة الأزلیة فلا کائن وراء المادّة أبداً و لا خالق إلّا المادّة» این را هم در بحث حوار مفصّل مطالعه کنید. ما یک موقعی حوار را تدریس کردیم […] و مقداری هم این‌طور شد. فعلاً بحث عمیق‌تری داریم، ابحاث بر محور آیات مقدسات قرآن داریم.

انسان را به سه بخش تقسیم می‌‌کنند، می‌گویند در دو بخش مخلوق است، این‌که خون، خاک شد و شد بدن انسان، این مخلوق است. روح نبود، روح در بدن انسان آمد، مخلوق است. ولادت هم این مخلوق است. اما اصل مادّی بدن، مثل سایر مواد جهان مخلوق نیست، بلکه اصل مادّه بدن ازلیت دارد و خالق چه کسی است؟ خالق خود مادّه است. «المادّة هی التّی تطوّر نفسها، تطوّر ظاهریاً أو تطوّر باطنیاً، التّطویر ظاهریاً أن تطور المادّة نفسها من الطّین و التّراب إلی الهیئة الإنسان» این تطویر اول و تطویر ثانی این است که روح در این انسان ایجاد کند که روح در این انسان نبوده است. «فالمادّیون یقولون برمّتهم کلمةً واحدة علی اختلافٍ فی تعابیرهم، أنّ الإنسان فی البعد الأصیل عبارةٌ عن المادّة مقابل المجرّد و المادّة الإنسانیة کمادّة هی التّی خلقت صورة الإنسان، صورة الحمار، صورة الکذا، صورة السّماء، صورة الأرض و خلقت سیرةً، هی عبارةٌ عن الرّوح».

در این‌جا «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ» آیا اصلاً خالق ندارند؟ یا خالق دارند، اما مادّه خالق این‌ها است. این‌جا چند جواب دارد، بعضی از جواب‌ها در همین آیه است و بعضی از جواب‌ها در سوره ذاریات است که سوره قبلی است. «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»[13] این‌جا یک وقفه‌ای در این مرحله است که اگر به این رسیدیم که گفته شد که مادّه ازلیت دارد و این مادّه خالق خود نیست، بلکه خالق تطّورات خود است. چون خالق خود را بعد بحث می‌کند «أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ»، این هم نمی‌شود. خود خویشتن را آفریده است، نه، در ابعاد گوناگون نمی‌شود. مادّی به این‌جا هم نمی‌رساند، می‌گوید خود خویشتن را نیافریده است، بلکه خویشتن در دو بعد فرعی، بعد اصلی دو بعد فرعی را آفریده است که مادّه اولیه است. در مادّه اولیه دو مطلب داریم، یک مطلب در این آیه و یک مطلب در آیه ذاریات.

در آیه ذاریات تمام مواد جهان را فقیر محض اثبات می‌کند، وقتی تمام مواد جهان فقیر محض بودند، لا شیء محض بودند، از حیث ذات خود و درون خود، حتماً باید شیئی باشد که این‌ها را وجود دهد و این‌ها را ابقاء دهد، آن مرحله در سوره ذاریات است. اما در این‌جا تتمه بحثی است که ان‌شاءالله باید برای فردا صحبت کنیم. مطالعه زیادتر بفرمایید، چون ما در آیات متسلسله قرآن که بحث می‌کردیم، یک آیه را نگاه می‌کردیم و دقت می‌کردیم، آیات قبل و آیات بعد. ولکن مخصوصاً در این بحث عمیق فلسفه قرآنی، نه فلسفه ارسطاطالیسی، به آن‌ها احتیاجی نداریم، آن‌ها عقل انسان را تاریک می‌کند و خراب می‌کند، انسان را دور می‌کند و فرار می‌دهد، کما اینکه مبادی اولیه فلسفه این‌ها غلط است که فردا مقداری بحث خواهیم کرد. «المبادی الأولی الفلسفیة البشریة الّتی تسمّی فلسفة توحیدیة مبادی کلّها غالطا، خالطا، خابطا کلّها» اصل این غلط است که علّت و معلول و تلازم علّت و معلول و تلازم زمانی و فاقد شیء معطی شیء نیست. این مقدار را فردا صحبت می‌کنیم، بعد تتمه بحث در آیات.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏1، ص 17.

[2]. طور، آیه 16.

[3]. همان، آیه 17.

[4]. همان، آیه 31.

[5]. همان، آیه 29.

[6]. فصلت، آیه 53.

[7]. طور، آیه 32.

[8]. نمل، آیه 14.

[9]. طور، آیه 33.

[10]. همان، آیات 34 و 35.

[11]. مؤمنون، آیه 14.

[12]. نور، آیه 40.

[13]. ذاریات، آیه 49.