تفسیر آیه شهادت
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَآئِمًَا بِالْقِسْطِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ».[1] «رسم ربّنا سبحانه و تعالی مراسم التّوحید بصورة عریقة عمیقة أنیقة دالّة تحلّق علی کافّة البصائر و العقول و الفطر من هذه الآیات البیّنات الجامعة آیة الشّهادة الثّامن عشر من سورة آل عمران: «شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ»» در تفسیر، بحث موضوعی راجع به این آیه شده است، امّا شده است برای برادران کافی نیست و اشاراتی هم در بعضی از بحوث راجع به دلالت این آیه مبارکه نسبت به توحید شده است، ولکن کافی نیست. حتّی اگر بحث مستقل و موضوعی هم قبلاً شده باشد، باز الآن کافی نیست. «لانّ القرآن غضّ طریّ کلّما راجعت الی آیة من الذّکر الحکیم تراجع فطرتک و عقلیّتک و فطرتک و تحصل علی تبلورات و تبلورات». مثل معادن تشبیه کنیم که از معدن هر چه بکشید بیرون میآید تا آنجایی که هست، معادن نهایت دارند، امّا معارف قرآنیه لا حدّ است. همانطور که متکلّمش لاحدّ است.
«فی النّظرة الاولی الی مثل هذه الآیة المبارکة یحتار الانسان غیر المفکّر کیف «شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ» ما هو معنی الشّهادة أوّلاً و ثانیاً: کیف یشهد کائن لکیان له خاصّ، مثل الانسان الّذی یدّعی أنّ هذا المال عندک لی، من هو الشّاهد؟ انا الشّاهد، لا یقبل. اقرار العقلاء علی انفسهم جائز لا علی انفس الآخرین». شهادتی که شخص میدهد، چه شخص بشری باشد و چه بالاتر، شخص الهی باشد، شخص بشری که مشهود است، ملموس است، محسوس است، انسان کارهایش و خودش را میبیند، شهادت او در امر مختلفٌ فیه کافی نیست، بلکه شهادت علیه یا له دیگران یا آن هم یا اربعه یا اثنین یا هرچه، این در فقدان الدلیل است. چطور خداوند شهادت میدهد؟ «الشّهادة و الحلف بالامور التأدیبیة مالیةً و جنسیةً و نفسیةً و سواها لا تحلّ محلّها الّا عند فقدان الدّلیل، ما دام الدّلیل و البرهان القاطع موجوداً علی اثبات شیء فلا موقف لشهادة أو یمین أو ما الی ذلک».
در قرآن شریف خداوند قسمهایی دارد «لَا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ»[2] «لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ»[3] «لا اقسم» نفی قسم است، «لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ» «لعمرک» قسم است «یس * وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ»[4] «حلف، هل یحلف ربّنا سبحانه و تعالی و هو خالق الدّلیل و المدلول و کیف یحلف؟ قد یقال أنّ هذه الآیات الّتی تنفی القسم، تعنی القسم و لمّا تعنی القسم یؤولّون/یعولّون تأویلات عدّة غیر مرضیة عند العقلاء فضلاً عن المسلمین […]». انسان یا میتواند جواب بدهد، فکر کند، درست جواب بدهد که شدرسنا نشود یا اگر نمیتواند محوّل به دیگری کند. اگر من یک پزشکی هستم که مخصوص قلبم، به کسی که چشمش درد میکند میگویم: من نمیتوانم، من پزشک قلب هستم. کسانی که در آیات مقدّسات قرآنیه به طور شایسته و بایسته تفکّر و تدبّر نکردهاند، چطور میتوانند جواب بدهند، جوابی که خراب کند اصلاً، تعبیر به تأویل میکنند «یعنی خلاف الظّاهر هذا غلط، هذه غلطةٌ اولی من الغول لا من القول، هذه غلطة اولی من الغول أنّ الله تعالی یرید خلاف الظّاهر خلاف النّص و القرآن افصح کلامٍ و ابلغ کلام علی الاطلاق» کجا خلاف ظاهر و خلاف نصّ اراده دارد؟
در باب شهادت که نمیخواهیم بحث کنیم، امّا لفظ شهادت در اینجاست، شهادت دو نوع است: شهادت حضور است «الشّهادة عبارة عن الحضور إمّا حضور تلقّیاً أو حضور القاءً. تلقّیاً لما رأیت، القاءً لما رأیت» هر دو شهادت است «شهد» دارای دو معناست. «شهدتّ زیداً یقول یعنی شهدت باُذُنی، سمعت باذنی، شهدتّ زیداً یأکل شهدت بالبصر» این شهادتها فرق میکند که حضور چشم است یا حضور گوش است یا حضور لمس است یا حضور دیگر «شهدت أن طعام الفلانی مُر» این شهادت با احساس چشایی است. این شهادت تلقّی است. «اذا اخبرک انسان أنّ زیداً جاء لا تقبل تشهد لأن شهادة حضور، اذا رأیته جاء هذه شهادة و اذا سمعت ولو متواتراً، ولو متواتراً قطعیاً سمعت أنه جاء و علم، تقول علمت، لا تقول شهدت، شهدت اخصّ». شهادت حضور است. حضور یا برای تلقّی است، تلقّی آنطور که ست، تلقّی سمعی، بصری، حسّی، شمّی، لمسی یا حضور برای القاء است. «اذا استشهدت لرزیةٍ حصلت جنسیة زنی أو لواط لا سمح الله أو غیر، اذا استشهدت علیک أن […] بأن تکتب بأن ینقل کلام» نه، خودت باید حاضر باشی، هر کسی هستی. دارای هر مقامی که هستی، باید خودت را برای القاء ما تلقّیت، خود تلقّی کردی، خود القاء کنی، اگر خود تلقّی نکردهای، القاء هم نمیتوانی بکنی. مگر «سَمِعتُ، رُوِیَ» پس شهادت دارای دو جانب است: «شهادة الحضور للتّلقی و شهادة الحضور للالقاء» تلقّی و القاء هر دو باید یقینی باشد. «التّلقی و الالقاء فی باب الشّهادة لابدّ أن یکونا یقینیین علمیین قطعیین و الّا لا تنفع الشّهادة، حال أنّ الشّهادة انّما تنفع عند فقدان الدّلیل اوّل» اگر کسی خودش دید که زنی معاذ الله زنا میدهد، این دیگر شهادت نمیخواهد، شهادت چهارتا، برای اینکه با این زن نباید ازدواج کند، برای این شهادت نمیخواهد، بله، برای حدّ شهادت میخواهد، برای اینکه با این زن «حُرِّمَ ذَلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ»[5] برای این دیگر شهادت لازم ندارد.
حالا این «شَهِدش» دارای دو معناست: «شهد» در مقام القاء، در مقام تلقّی نه، «الشّهادة فی مقام التّلقی لها معنیً واحد، تلقّی حضوراً تلقّی حسّیاً تلقّی سمعیاً تلقّی بصریاً» این یک معنا. ولکن شهادت به معنی القاء دو نوع است: یک شهادت به معنی القاء اقرار است «شهد الله» اقرّ الله، خدا برای چه کسی شهادت میدهد؟ خدا نزد حاکم شرعی شهادت میدهد؟ اقرار است، خداوند اقرار میکند، اقرار عمّا یعلم، اقرارٌ بما یعلم، تقریر بما یعلم، این یک معناست که در قرآن شریف هم آیات اینچنینی متعدّد داریم. مثلاً در آیه آلعمران: «وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّيْنَ لَمَا آتَيْتُكُم مِّن كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءكُمْ رَسُولٌ مُّصَدِّقٌ لِّمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَلِكُمْ إِصْرِي قَالُواْ أَقْرَرْنَا»،[6] این «اقررنا» همان شهادت است. چون وحی شده است، تلقّی وحی است حضوراً، حضور قلبی است در محضر حقّ سبحانه و تعالی و در جای دیگر به جای اقرار شهادت است، منتها شهادت در بُعد اقرار است. یک مرتبه شهادت در بُعد اقرار است که من اقرار میکنم، یک مرتبه نخیر، شهادت در بُعد القاء است نزد کسی که نزد او باید القاء بشود.
«هنا یقول ربّنا شهد الله، شهد الله تلقّیاً و الله لا یتلقّی، انّما علمه ذاته و ذاته علمه، انّما یعبّر ربّنا سبحانه و تعالی عن علمه القطعیّ الذّاتیّ الثّابت مائة بالمائة بالشّهادة، بالاقرار، بعلم و ما الی ذلک» «شهد الله» چطور است در اینجا؟ تعبیری زیباتر از این و کافیترین از این در این زمینه نیست در باب اثبات توحید «شهد الله یعنی الله حاضر فیما یقرّ، حضور الذّات للذّات، علماً حضوریّاً لا علماً تحصیلیّاً علماً لم یکن ثمّ حصل، علماً حضوریّاً و ربّنا سبحانه و تعالی شاهدٌ علی طول الخطّ السّرمدیة ازلیةً و ابدیة علی قضیة توحید». «شهد» زمان نیست، البته در ابعادی زمان است که بعد عرض میکنیم. در شهادت ذاتی حقّ سبحانه و تعالی و شهادت علمی حقّ، دیگر زمان معنی ندارد. «لمّا یستعمل فعل ماض فیمن لیس له ماض و لا مستقبل، لا یفسّر الماض بالماض زمیاناً، کان الله» «كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديراً»[7] «کان» زمانی نیست. چون «کان» نسبت به یک موجودی است که زمانی نیست، پس «کان» هم زمانی نیست.
«شَهِدَ»: «شَهِدَ» هم در بُعد شهادت ذاتی و شهادت علمی که حضور ذات است للذات، حضور علمی ذات است للذّات، این معنا ندارد زمانی باشد، چون خدا زمانی نیست و این شهادت در زمان نیست، این شهادت لفظ نیست، این شهادت یک حقیقتی است. «فشهد الله یعنی الله تعالی یعلم حاضراً لهذه الحقیقة بکلّ معانی الحضور اللّامحة شهد الله و لکن سؤال: هل نحن یوحی الینا من الله تعالی حتّی نسمع أنّ الله الّذی نقرّ بالوهیّته و هو واحد؟ لا، لا یوحی الینا».
«شهد الله» در کتاب وحی است، کتاب وحی را کسی قبول دارد که نبوّت را قبول دارد، خدا را قبول دارد، توحید را قبول دارد «شهد الله» برای کسی که قبول دارد صحبت میکند؟ به کسی که خدا را قبول دارد میگوید بیا قبول کن. کسی که خدا را واحد میداند، دان واحد است. پس «شهد الله» به این حساب نیست که چون در کتاب وحی است، ما تعبّداً قبول میکنیم، نخیر، «شهد الله» این حضور علمی ذاتی حقّ است در بُعد الله، «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ» که فاصله شده، یعنی «شهد الملائکة» «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ» قائم من الله است «لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» این «شهد الله» به چه حساب است؟
– [سؤال]
– غیر از الله است دیگر، الله که اولو العلم نیست، فوق اولو العلم است.
– یعنی ائمّه…
– ائمّه در رأس هستند، بعد بحث میکنیم. «فاذاً جواباً عن هذا السؤال العضال شهد الله یقرّ الله سبحانه و تعالی عند من؟ أنا اذا اقررت لحالةٍ مختلف فیها عند ناکرها و عند الشّاکّ فیها، هل الاقرار کافی؟ لا، هذا سؤال الاوّل و سؤال ثان من یسمع وحی الله تعالی حتّی یسمع شهادة الله و اقراره و ما الی ذلک من السؤالات ولکن الجواب نجده فی نفس الآیة المبارکة «شَهِدَ اللَّهُ» افتحوا الکتاب الصّحیفة الثّانیة و الستّون: هذه من غرر الآيات الجامعة لبراهين التوحيد، الجامعة لكل مداليل آيات التوحيد آفاقياً و انفسياً، يجدر بنا ان نسبر اغوار»[8] یعنی اعماق «اغوار البحث فيها كما سبرت» خود آیه هم اغوار بحث توحیدی را مورد جستجو قرار داده است. «هنا سؤال يطرح نفسه بطبيعة الحال ان كيف يشهد اللّه لنفسه و طبيعة الشهادة ان تكون لاثبات الدعوى من غير مدعيها» اگر شهادت آنگونه باشد، نه شهادت اقراری، شهادت اقراری هم کافی نیست. «عند فقدان اي برهان عليها؟ و إلّا فلكل مدع ان يشهد لنفسه دون حاجة إلى سواه؟! هنا بعد التأكد من معنى الشهادة أنها أداؤها عن حضور كامل» این معنای دوم شهادت است، معنی اوّل تلقّی است، خدا که تلقّی ندارد، خدا اداء میکند. آنچه را به علم حصولی و به علم حضوری خدا میداند که وحدت خودش است، این را دارد القاء میکند به شاکین. «و نها تعنی شهادة الله تعالی المعنی الاوّل تلقّی، أنّ الله لا یتلقّی، انّما یتلقّی من لم یکن عنده هذا العلم ثمّ یتلقّی، تلقّی الشّهادة للجاهل فقط و الله یلقی الشّهادة و ما تلقّی، یلقی شهادةً کائنةً کاملةً فی علمه المحیط».
«و هو بالنسبة للّه الحضور المحلّق على كل محضر لتلقي الشهادة»[9] ولکن این حضوری که خداوند دارد، باز حضور تلقّی حصولی نیست، بلکه حضور تلقّی نیست، بلکه علم مطلق است. «لتلقي الشهادة و إلقاءها قبل خلق المشهود و بعده و بعد فناءه هنا نقول أولا: ان شهادة اللّه بوحدانيته قد تخص الذين يعتقدون في وجوده ثم هم به مشركون» این یک مرحله است. البتّه این «شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ» در برابر کسانی که خدا را قبول دارند. «الّذی لا یعتقد فی وجود الله تعالی، ملحد، مادّی، لا یعتقد فی وجود الله تعالی لا دور هنا لشهادة علی وحدانیّته ثبّت الارض ثمّ انقش اذاً المخاطبون هنا الحقل هنا حقل الاشراک بالله أو التّشکّک فی توحید الله سبحانه و تعالی».
– [سؤال]
– آن بله ولی اوّل «شهد»، اوّلش «شهد الله»، «شهد الله» اثبات توحید میخواهد بکند، اثبات توحید بعد از اثبات وجود است، اثبات وجود در این جمله نیست.
-توحید متفرّع بر اصل وجود است، ولی خود این برهان کافی است دیگر.
– خیر، اصل وجود را اگر کسی قبول ندارد، دلیل توحید معنی ندارد، اصل وجود را باید قبول داشته باشد تا دلیل توحید بیاید. اینجا دلیل توحید آمده، اصل وجود نیامده، فقط دلیل توحید است. «شهد الله أنّه موجود، لا، أنّه لا اله الا هو» بحث سر اصل توحید است، «عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ»[10] مطلب دیگری است، آن اثبات وجود میکند، ولی خود این «شهد» را بحث میکنیم.
– [سؤال]
– آخرش بحث میکنیم. «شهد الله هنا مجالات عدّة للاجوبة البیّنة عن هذا السؤال العضال بالنّسبة للشّهادةٍ اقراریة الحضوریة الالقائیة لربّنا سبحانه و تعالی. «شَهِدَ اللَّهُ» شهد الله لمن؟ لهولاء الّذین یعترفون فی وجود الله سبحانه و تعالی ثم یشرکون به من سواه» مثلاً فرض کنید که خیلیها قبول دارند که فلان کس مرجع تقلید است و مجتهد است، قبولش را دارند، عادل است و صادق است و… همه را قبول دارند. ولی نمیدانند که آیا غیر از ایشان هم هست یا نه؟ میگوید من فقط هستم، اگر صد درصد قبولش دارند، البتّه ما چنین کسی کم داریم، اگر صد درصد قبولش دارند که دیگر برای نفی و اثبات گشتن نمیخواهد. صد درصد قبول دارند، من را میشناسید، چنینم، چنانم، صادق هم هستم فیما أقول، صد درصد صادقم و محال است کذب بگویم. خدا این است دیگر، حالا بندگان خدا کذب بگویند. کسانی که اقرار دارند که «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ»[11] قبول دارند دیگر.
– بحث سر این است که اینها قبول ندارند این قرآن و این آیات از خدا باشد.
– آن بحث دیگری است، حالا عرض میکنم، ما تکّه تکّه باید جلو برویم. حال اگر خداوند به وسیله وحی متّصلاً، به وسیله وحی منفصلاً، به وسیله رجال وحی، به وسیله کتب وحی که هر کتاب وحیای و هر رسولی از یک خداست. «کافّة الرّسل الّذین عندهم آیات بیّنات رسولیة تدلّ علی رسالات من الله تعالی کافّة الرّسل من عند إله واحد». در روایت دارد که امام صادق میفرماید: «لَوْ كَانَ لِرَبِّكَ شَرِيكٌ لَأَتَتْكَ رُسُلُهُ»[12] کجاست؟ چه خدای ظالمی! «لَأَتَتْكَ رُسُلُهُ».
البته کسانی ممکن است بگویند که فایده نقل چیست؟ میگوییم نقل مبتنی بر عقل، همان دلیل عقل است، بلکه قویتر از عقل است. حالا اینجا این بحث را داریم. این خدایی که همه قبول دارند، کتابی و غیر کتابی و مشرکین همه قبول دارند، موحّدین قبول دارند، اگر این خدا «شهد فی رسالاته، شهد فی کتابات وحیه، شهد بوسیط ملائکته انّه لا الا اله الا هو فلابدّ لنا المتشکّکون -لا سمح الله- فی توحیده أن نتقبّل أنّه واحد لا اله غیره، لم یتّخذ الهاً لم یتّخذ شریکاً، لا شریکاً اتّخاذیاً لا شریکاً واقعیاً، الشّریک الاتّخاذی و الشّریک الواقعی شرکاء وخازّان، شرکاء وخازّون» این وخز غیر از اخذ است، این خذلان است. این مرحله اولی.
مراحل دیگری دارد که حالا این مرحله اولی را بحث کنیم. «هنا- بعد التأكد من معنى الشهادة» وصلنا الی: «نقول أولا: ان شهادة اللّه بوحدانيته قد تخص الذين يعتقدون في وجوده» «قد» ما میگوییم به حساب اینکه یکی از احتمالات است، وارد هم هست، «ثم هم به مشركون، و هم معترفون أنه الإله الأصيل» تفسیر صفحه 63 آلعمران: «و قد اتخذ لنفسه شركاء، فأفضل من يشهد لوحدانيته هو نفسه المقدسة، إذ هو الذي يعلم شركاءه لو كانوا، و هو الذي يتخذهم لو كان متخذاً لهم» دو تعبیر است. اگر شرکاء واقعی است که متّخذ نیستند، مثل الله اله هستند، باید بداند، نمیشود نداند و الّا جاهل است. و اگر خودش اتّخاذ کرده، بیشتر باید بداند. «فلمّا ينفي العلم بان له شريكاً، و ينفي اتخاذه لنفسه شريكاً، فتلك إذا شهادةٌ قاطعةٌ على توحيده: «وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ»[13]» خدا نمیداند شرکاء هستند یا واقعی یا متّخذ؟ «سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ» «سبحانه ذاتیّاً، سبحانه اتّخاذیاً، سبحانه جهلیّاً، أنّه له شرکاء و هو جاهل» «أَفَمَنْ هُوَ قَآئِمٌ عَلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَجَعَلُواْ لِلّهِ شُرَكَاء قُلْ سَمُّوهُمْ»[14] اسم شرکا را بیاورید، لات و عزّی و این حرفها، از کجا؟ خدا خودش میگوید نه، قبول ندارد. «أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لاَ يَعْلَمُ فِي الأَرْضِ أَم بِظَاهِرٍ مِّنَ الْقَوْلِ» زبان شما یک حرفی میگوید، ولی عمق ندارد. «بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ مَكْرُهُمْ وَصُدُّواْ عَنِ السَّبِيلِ وَمَن يُضْلِلِ اللّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ».
«فلان اتخاذ الشركاء للّه لا يعلم -كأفضل معلم- إلا من قبل اللّه ف «شَهِدَ اللَّهُ» هي أفضل شهادة لتوحيد اللّه وجاه من يفترون على اللّه انه اتخذ لنفسه شركاء. هذا- و لكن شهادة اللّه على توحيده ليست لتقف عند هذه فحسب، فانه شهيد بكل حقول الشهادة على «أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ»».
مراتب دیگر «شَهِدَ اللَّهُ» ما جلوتر از این میرویم، میگوییم وحی نه، رسالات نه، انبیاء نه «قبل تقبّل وحیٍ مّا و رسالةٍ مّا و کتابٍ مّا ربّانیاً نتحدّث حول شهد الله، شهد الله فی اسم الله، شهد الله فی حقیقة الله شهد الله فیما کوّن، شهد الله فیما فطر من فطرنا و فیما خلق من عقولنا و فیما خلق من حواسّنا و فیما قرّر من علومنا و فیما قرّر من کلّ الکائنات، کلّ الکائنات برمّتها دلیل علی أنه مخلوق اوّلاً و برمّتها دلیل علی أنّ الخالق واحد» «شهد الله» است دیگر. مشرکین لات دارند، عزّی دارند، مناط ثالثه دارند، الله ندارند، اللّهین هم دارند. «هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا»[15] خطاب میشود: «هَلْ تَعْلَمُ» سمی، هماسم داری؟ یک کسی هم الله باشد، این الله سماوات، این الله ارض، نخیر. پس لفظ الله از نظر خود لفظ، بین خود مشرکین دلیل است بر اینکه الله واحد است، «واحد فی هذا الاسم، الّذی هو واحد فی هذا الاسم فلابدّ أن یکون واحداً فی مسمّی الاسم» این مرحله قشری مرحله اولی.
مرحله ثانیه «شهادة ثانیة «شَهِدَ اللَّهُ» من هو الله؟ الله هو الخالق لکافّة المخلوقات، مجرّد عن کافّة المخلوقات، علمه مطلق، حیاته مطلقة، قدرته مطلقة و حقیقته لا محدودة سرمدیة، ازلیةً و ابدیة» «كلما ميزتموه بأوهامكم فهو مخلوق لكم مثلكم مردود إليكم»[16] این بحث قبلاً گذشته است. اصلاً خود الله، الله به چه موجودی میگویند؟ موجودی که خالق است، این موجودی که خالق است، مجرّد است، اصل مجرّد لامحدود است و قابل تکرار نیست. «اللّامحدود لا یتکرّر ابداً حتّی بین المحدودات، المحدودات الطّلیقة لا تتکرّر نقول الماء اذا ما قیّدنا الماء بقیود ابداً لا ذاتیة و لا وصفیة و لا کذا، قلنا الماء لا ماء الشرق و لا الغرب و لا الآبار و لا البحار و لا الانهار و لا الکذا و لا الکذا، الماء، الماء واحد أو متعدّد، اذا قلت الماء کذا ماء کذا لا یمکن التعدّد الّا بمیّزة بین المائین میّزاً مکانیة أو زمانیة أو ذاتیة أو وصفیة أو ما الی ذلک» تعدّد نمیآید، مگر اینکه مایزی در کار باشد. تعدّد: این، آن، فرق این و آن در چیست؟ این عین آن است، آن عین این است، پس این دوتا نیست. پس باید این و آن فاصله مکانی یا فاصله زمانی یا فاصله ذاتی، فاصله اوصافی، فاصله افعالی «فاصلة من الفواصل حتّی تحصل الاثنینیة حتّی یحصل التعدّد، فنفس الله ذاتیاً» اگر ما حساب کنیم که خالق عالم خودش مادّی است که این خالق نیست، خالق عالم مجرّد است. خود مجرّد فوق مادّیات است، در مادّیات که اگر گفتیم آب و قید نزدیم، این تعدّد نمیتواند داشته باشد با اینکه محدود است، در مجرّد که این لامحدود است، چطور میتواند تعدّد داشته باشد؟ «فشهد الله ثانیاً بنفس ذاتیة الالهیة الذّاتیة الالهیّة هی ذاتیة التّجرّدیة لا محدودیة و اللّامحدودیة دلیل علی الوحدة» این «شَهِدَ اللَّهُ» دوم.
– لامحدود بودن هم دلیل میخواهد.
– در باب اثبات وجود صانع که ما بحث میکنیم، وقتی وجود صانع ثابت شد، چه وجودی ثابت شد؟ در ادلّهای که داشتیم عقلاً، فطرتاً، کتاباً و چه، وجود صانع چه وجودی ثابت شد؟ اینجا توحید است، الله را داریم میگوییم.
– ما از نامحدودیتش میخواهیم ثابت کنیم…
– آن اللّهی که در باب اثبات وجود صانع قبول کردید، آن را داریم بحث میکنیم.
– خود آیه دلالت ندارد.
– آخرش بود، اوّلش که اصلاً دلالت ندارد. اوّلش نمیخواهد این کار را بکند اصلاً، ابتدای آیه اصلاً راجع به اصل وجود صحبت نیست، مرحله ثانیه است که این مرحله توحید است. «الله الّذی یتقبّله کلّ من یعرف أنّ العالم مخلوق انّ العالم حادث أنّ العالم محدود أنّ العالم مادّی، الله لا مادّیٌّ و لا مخلوقٌ و لا محدودٌ و لا کذا، مجرّد طلیق و لا حدّ له اطلاقاً» این را مشرک قبول دارد، مشرک یا قبول دارد یا باید قبول داشته باشد. اگر قبول ندارد که اللّهی نیست، دیگر این که الله نیست، این که خالق نیست. «خالق یختلف عن المخلوق، الخالق یختلف عن المخلوق اختلاف مائة بالمائة» این را قبلاً بحث کردیم. پس بنابراین «شهد الله» در بُعد دوم، این اللّهی که همه شما موحّدین و مشرکین قبول دارید، ذات این الله لامحدود است و لامحدود که تعدّد نمیتواند داشته باشد. البتّه در براهین اثبات توحید ما حرف زیاد داریم، در حوار مراجعه بفرمایید، نمیخواهیم تفصیل بدهیم، این مرحله دوم.
مرحله سوم: «شهد الله فی اسمه اوّلاً، فی ذاته ثانیاً و فی افعاله ثالثاً، من افعاله شهد الله فی فطرنا، فطرنا تدلّ علی التّوحید کما بحثنا» فطرت هم دلیل وجود صانع دارد و هم دلیل وحدت صانع دارد «شهد الله فی فطرنا، شهد الله فی عقولنا، شهد الله آفاقیّاً و انفسیّاً، انفسیّاً فطراً و عقولاً، آفاقیّاً علوماً عقلیاً أو علوماً تجریبیاً» تمام علوم، تمام کائنات جهان وقتی که در آنها نظر صحیح بشود، همه گواهند، علماً گواهند، عقلاً گواهند، فطرتاً گواهند، وحیاًً گواهند، نظماً گواهند، تناسخاً گواهند، تمام گواهیهای بر وحدت حقّ سبحانه و تعالی را ما در خلق حقّ مشاهده میکنیم.
و همچنین «وَ المَلَائِکَةُ» ملائکه همه از طرف یک خدا آمدهاند، هیچ ملکی از ملائکه برای هیچ پیغمبری از پیغمبران از نزد خدای دیگر نیامده و الّا تمام انبیاء ثابت نبوّت، انبیای مدّعی که فایده ندارد «الّذین هم یحملون وحی الله تعالی و ثابتة رسالاتهم و نبوّاتهم بالآیات البیّنات الرّسولیة و الرّسالیة کلّهم من دون استثناء جاؤوا من اله واحد، کتب وحی من اله واحد» همه هم دو بُعدی حرف زدند: «لا اله الا هو» همه، فقط اوست و دیگری نیست، نه اینکه او است و دیگری را کاری نداریم، فقط آن است و دیگری نیست. این «وَ المَلَائِکَةُ».
و اما «وَ أُولُوا الْعِلْمِ» اولو العلم، من اولو العلم فی القمة العلیا، اولو العلم بالوحی الرّسولی و الرّسالی» انبیاء، تمام انبیاء خدا، انبیایی که از طرف خدا آمدند. مرحله دوم اولو العلم است که خلفای رسل باشند، خلفای رسل «اولو العلم فی الدّرجة الثّانیة». مرحله ثالثه شرعمداراناند، شرعمداران که بر محور فطرت و عقل و بر محور شرع نظر میدهند، اینها شاهد بر وحدت هستند. «حتّی اولو العلم تجریبیّاً حتّی اولو العلوم التّجریبیة کذلک اذا نظروا الی العلوم التّجریبیة نظرةً صحیحةً صالحةً مستقیمة فلا یطلع من علوم التّجریبیة الا شهادة التّوحید کما بحثنا فی کتاب الحوار بصورة مفصّلة تقریباً «شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ» فی کلّ الحقول».
«هذا- و لكن شهادة اللّه على توحيده ليست لتقف عند هذه فحسب، فانه شهيد بكل حقول الشهادة على «أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» فقبل كل شهادة «شَهِدَ اللَّهُ» باسمه «اللّه»: «أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» ف «هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا»؟ كلا يا ربنا حيث اجمع العالمون ملحدين و مشركين و موحدين على توحيد اسم «اللّه»»[17] حتّی ملحد به مادّه نمیگوید الله، آن ملحدی که منکر خداست، به مادّه نمیگوید الله، الله لفظ منحصر به فرد است. ««اللّه» للّه فلم يسمّ به أحدٌ إلا اللّه».
– در زبانهای دیگر چطور؟
– کلّ زبانها، «مثلاً فی اللّغة العبرانیة یهواه»، یهواه فقط الله است، ولو حالت شرکی اینها احیاناً دارند، یهواه فقط الله است. در زبان مثلاً فرض کنید که انگلیسی God، در زبان فارسی خدا، خداوند نه، خدا. ولی حالا لفظ الله، در لفظ الله فعلاً قبل از ترجمه، در لفظ الله ملحد که الله را قبول ندارد، برای اینکه الله را قبول ندارد، اصلاً نمیگوید الله، ولی آنکه میگوید، آنکه میگوید چه موحّد باشد چه مشرک، الله را به یکی قائل است، به دیگری قائل نیست.
«فلم يسمّ به أحد إلا اللّه، مهما اتخذوا من دونه شركاء، إذ لا يحملون اسم «اللّه». ثم «اللّه» في ذاته القدسية يشهد ألا اله الا هو، فان ذاته اللّامحدودة تحيل تعدّده، حيث اللّامحدود لا يتعدد و لو كان مخلوقاً» لامحدود مخلوقی، لامحدود حقیقی نیست. لامحدود حقیقی الله است. لامحدود نسبی آب بدون قید، انسان بدون قید، جنس انسان مثلاً، این لامحدود نسبی است البتّه. «و هو في الخلق لا محدودية نسبية، فالماء -مثلاً- دون اي تقيّد بزمان او مكان او ألوان ليس إلا واحداً، و لا يتصور التعدد إلا على ضوء اختلافٍ مّا في ايّ من هذه المواصفات. فاللامحدودية الإلهية -و هي حقها و حاقها- تحيل التعدد، فهو واحد لا بعدد» در نهجالبلاغه منقول از امیرالمؤمنین «وَاحِدٌ لَا بِعَدَدٍ».[18] «و لا عن عدد و لا بتأويل عدد» با هم فرق دارد. «واحد لا بعدد، واحد، اثنان، ثلاثة لا یدخل فی باب العدد لأنّه لا یسمّی، الله تعالی لا یسمّی و هذه خرافة من القول أن یقال الله واحد یعنی لا ثانی له» چون داخل در عدد که نیست، میگوییم واحد که تعدّد محال است.
«واحد لا بعدد و لا عن عدد، لم یکن متعدداً ثمّ توحّد» واحدهایی است که متعدّد بوده، حالا یکی شده، دوتا بوده، حالا یکی شده، «واحداً عن عدد». «و لا بتأویل عدد، واحدٌ لا یتعدّد، واحدٌ، حالیاً واحد، سواء کان واحد ولیکن لا یتعدّد، مستحیل فی هذا المثلّث واحد لا بعدد، مستحیل أن یدخل فی باب العدد، لا عن عدد لم یکن متعدّداً ثم توحّد و لا بتأویل عدد لا یرجع الی العدد، مستحیل تعدّده سبحانه و تعالی، فهو واحد لیس فی باب الاعداد». «لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا»[19] که بحث بعدی است. «الآلهة إلا اللّه مع اللّه» «لا فیهما» فقط سماوات و ارض نیست، سه بُعد دارد که بعد اصلیاش این است. «حيث العدد يحيل ألوهية المعدود أيا كان. و صفاته -كذلك- ذاتية هي ذاته القدسية» «کما أنّ ذاته سبحانه و تعالی لا محدود، صفات ذاته و هی عین بعض من بعض و عین ذاته لا محدود».
«و فعلية هي أفعاله، إنها لا محدودة فلا تعدد في الموصوف بها بنفس السند»[20] افعال خدا محدود نیست. «كما و أفعاله المنضدة المنتظمة دون تهافت و تفاوت، و بكل تناسق و توافق حيث «ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ»» «إذا سبرنا أغوار الکون بکلّ امعان و اتقان لا نجد الّا وحدة التّناسق، وحدة التّناظم». «ذلك ايضاً دليل وحدة الخالق الناظم الناسق، فتدبيره العجيب و صنعه اللطيف اللبيب و حكمته البالغة و قدرته الحالقة» یعنی حلق کلّ شیء، محیط علی کلّ شیء «كل ذلك دليل وحدة الصانع الحكيم القدير. كما و شهد اللّه بما خلق في أنفسنا و دبّر من فطر و فكر و علوم، فالفطرة شاهدة، و العقل شاهد، و العلم في كل حقوله شاهد، شهداء ثلاثة هي من الآيات الأنفسية اضافة الى الآيات الآفاقية «أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ». همهاش از الله است، تمام ادلّه از الله است.
«ثم «وَ الْمَلائِكَةُ» المدبرات أمراً».[21] «الملائکة علی صنفین بتقسیم مختصر صنف مدبّرات أمراً، أمر کون بإرادة الله تعالی و صنف حاملات وحی الله تعالی الی رسول الله». «ثم «وَ الْمَلائِكَةُ» المدبرات أمرا، و الحاملات رسالات اللّه على رسل اللّه، إنها تشهد بوحدة التدبير و وحي الرسالة التوحيدية «أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» فلا تجد الرسالات الإلهية ملكا يحمل خلاف التوحيد، أو يعمل في تدبير أمر الكون خلاف التوحيد. و كذلك «أُولُوا الْعِلْمِ» باللّه، ف «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»[22]».
«واحد کان یقرأ انّما يَخْشَى اللَّهُ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» اینجا مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی (رض) ایشان اخیراً در نجف تفسیر شروع کرده بود، مباحثه میکرد با یکی از علمایی که الآن در قید حیات است، از فضلای طراز است، نمیگویم اسمش چیست. با هم بحث میکردند، میگفت به این آیه رسیدیم «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»، او میگفت «يَخْشَى اللَّهُ» گفتم آقا مشکلت چیست؟ گفتم من هم سردرگم بودم که چطور «يَخْشَى اللَّهُ»، پس «يَخْشَى اللَّهَ» است. «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ». خوب علوم حوزی اصلاً ربطی به کتاب الله ندارد. و ایشان وقتی که تفسیر سوره حمد را نوشت، من گفتم: چقدر نوشتید؟ گفتند: هزار صفحه، گفتم هزار صفحه سوره حمد؟ گفت بله، گفتم یک کلمه تفسیر قرآن در آن هست؟ شما آنجا تماماً فلسفه و عرفان بافتی.
«و كذلك «أُولُوا الْعِلْمِ» باللّه، ف «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» و لا سيما الرسل و النبيون» النبیّون فوق الرّسل، هم فوق کلّ العلماء «و هم الرعيل الأعلى من اولى العلم باللّه، فإنهم يزدادون على مثلث العلم لسائر العلماء علم الوحي الرسالي» مثلّث العلم که علم فطری است و علم عقلی است و علم کلّ آیات ربّانیه در خارج. ««وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ»[23] ذلك و أفضل الشهادات الربانية في حقل الكتب الرسالية هو القرآن» «شهد الله فی القرآن» و این خیلی مهم است. اصلاً خود قرآن دلیل بر وجود خداست، میگویند این کتاب نقل است، یعنی چه کتاب نقل است؟ مگر اسفار ملّاصدرا کتاب نقل نیست؟ قرآن کتاب نقل است، ولی خود این قرآن ثابت میکند که این کلمات، کلمات ربّانیه است. «الآیات القرآنیة تدلّ علی أنّها ربّانیة النّزول من ربّ واحد من دون شکّ، الآیات القرآنیة هی الّتی لمّا کانت تسمع للمشرکین و الملحدین کانوا اذا سمعوها کانوا مسلمون، إذاً ما کانوا معاندین» پس خود قرآن دلیل است. حالا آیه را ملاحظه کنید، خدا شهید است، یک مرتبه شهادت دادن این است که خودش بیاید بگوید، خودش که به هر کسی وحی نمیکند و ظاهر هم نمیشود. اینجا «لَّكِنِ اللّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنزَلَ إِلَيْكَ»[24] «یشهد علی ما ذا؟ علی وجوده، علی توحیده، علی صفاته، علی ارسال الرّسل علی کلّ شیء «لَّكِنِ اللّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنزَلَ إِلَيْكَ أَنزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلآئِكَةُ يَشْهَدُونَ وَكَفَى بِاللّهِ شَهِيدًا»، الله یشهد فی کتابه نفس الآیات القرآنیة نستشهد أنّ الله تعالی حقّ موجود و ما الی ذلک من شرعیات».
«و هي بصورة عامة: «قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»[25]».[26] «کفی بالله شهیداً یعنی کفی بالله قرآن، «أَوَلَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ يُتْلَى عَلَيْهِمْ»[27] حسبنا کتاب الله احیاناً الهیّ و احیاناً عمریّ، عمریّ لا نقبله الهیّ نقبله، عمر قال: حسبنا کتاب الله و لکن ترک کتاب الله تعالی، لانّ الله تعالی یقول «أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ»، و هو ترک الرّسول و امّا حسبنا کتاب الله حسب قول الله تعالی صحیح اذا قلنا حسبنا کتاب الله نقول فالسنّة المحمّدیة کذلک مقبولة لّأنّ الله تعالی یقول فی هذا الکتاب الحسب «أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ»»
«هذا، و كذلك سائر اولي العلم، علماً باللّه كما الموحدون، او علماً بخلق اللّه، حيث العلوم التجريبية بأسرها -لو خليت و طباعها-» غلط نگاه نکنند، عینک زرد نزنند که بخواهند برف را سفید ببینند. «-لو خليت و طباعها- تحيل ازلية المادة إذا فالكون بأسره- خالقاً و مخلوقاً، و في كل حقوله- شاهد صدق بكل صنوف الشهادة «أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» فلا نكير لتوحيده تعالى إلّا نكير فطرته و عقليته و علمه. إذا ف «شَهِدَ اللَّهُ»: باسمه». دهتا شاهد «تلک عشرة کاملة، عشرة کاملة الشهادات الربّانیة الّتی تحلّق علی کلّ الادلّة القطعیة الدالّة علی توحید الله تعالی».
«بسمه
«اللّه» و ذاته و صفات ذاته و صفات فعله، و من الفطر و العقول و بقرآنه و ملائكته وسطاء
في حمل التكوين و التشريع، و أولوا العلم الرسل و من يحذو محذاهم و سائر اولي العلم».
«و سائر اولی العلم کذلک قسمان: قسمٌ اولو العلم شرعیاً مدراء الشرعة، اولو العلم
تجریبیاً» آن هم دو قسمت میشود. «و سائر اولي العلم اعمّ من اولی العلم علی مدارک
الکتاب و السنّة أو اولی العلم فی العلوم التّجریبیة». «و سائر اولي العلم حيث الصالح
في ذاته يدل على وحدانيته تعالى. فكل هذه الشهود العشرة هي من «شَهِدَ اللَّهُ»»…
[8]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 5، ص 62.
[9]. همان.
[12]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 396.
[16]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 10، ص 184.
[17]. همان، ج 5، ص 63.
[18]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 269.
[20]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 5، ص 64.
[21]. همان.
[26]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 5، ص 65.