جلسه صد و دوازدهم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

خداشناسی (قدرت خدا)

قدرت مطلقه و نامحدود خداوند

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

این مراتب هشت‌گانه توحید، چهار مرتبه‌اش در احدیت در جهات مختلف پیداست. احدیت که با واحدیت فرق دارد، فرق اصیلش این است که واحد در باب اعداد است، واحد، اثنی، ثلاثه و…‌ ولیکن احد اثنان گفته نمی‌شود و لا سیما در صورتی که احد نسبت حق سبحانه و تعالی استعمال بشود، این لا بعدد است.‌ اگر هم فرمودند «وَاحِدٌ لَا بِعَدَدٍ»[1] یعنی احدٌ، اگر هم احدٌ در جایی استعمال شود که ترکب است، اما احدیت حقۀ حق سبحانه و تعالی از تمام مظاهر و […] و ابعاد دور است. ذات حق احدی است از نظر خودش،‌ ترکب و ابعاد هندسی و فیزیکی و زمانی و مکانی ندارد و همچنین احد است نسبت به غیر خودش که احدی غیر از او وجود ندارد. و همچنین احد است نسبت به صفات ذاتش که حیات و علم و قدرت نه به معنای مصدری، بلکه به معنای حقیقة الحیات بصورة مطلقة و حقیقة العلم بصورة مطلقه و حقیقة القدرة بصورة مطلقة، این سه با هم از نظر لفظ سه هستند، اما از نظر حقیقت احدیت دارند، این سوم.

چهارم: این سه صفت ذات عین ذات‌اند و با ذات، احدیت دارند، پس در این چهار محور که احدیتِ ذات است نسبت به خود ذات‌ و احدیت ذات است نسبت به غیر ذات و احدیت ذات است نسبت به صفات ذات و احدیت ذات است نسبت به موصوف بودن ذات به صفات ذات، این چهار بُعد احدیت،‌ از مراحل هشتگانه توحید است. بحث دیگر که علی ضوء همین بحث است،‌ ذات و صفات حیات و علم و قدرت، نسبت به غیر حق انفصالی هستند، چه در حال اتصال و در چه حال انفصال،‌ ممکن است کسی زنده باشد اما قدرت ندارد،‌ علم ندارد.‌ ممکن است کسی زنده باشد، اما علم دارد و قدرت ندارد،‌ زنده باشد، قدرت دارد و علم ندارد.‌ ممکن است زنده باشد، علمٌ مّا ‌و قدرةٌ مّا داشته باشد که انفصال‌پذیر است ذات و سه صفت حیات و علم و قدرت. کسی باشد، اما زنده نیست، بدن است. این در غیر حق سبحانه و تعالی انفصال‌پذیر است، چه در حال اتصال و چه در حال انفصال. ذاتی هست که برایش حیات نیامده است.‌ «ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ»[2] اول انفصال،‌ بعد اتصال و این حیات را که خلقاً آخر است، بعداً خداوند از او می‌گیرد. پس در هر سه بُعد انفصالی است، قبل از اینکه برای این بدن روح بیاید روح نداشت، بعداً که روح آمد، روح عین بدن نیست،‌ بعداً که روح از بدن رفت، باز انفصال، یا انفصال فعلی است یا انفصال واقعی است.

این جریانات در غیر حق سبحانه و تعالی ذاتاً، حیاتاً، علماً و قدرتاً انفصالی است و مراتب و مراحل دارد، اما نسبت به حق سبحانه و تعالی این‌طور نیست. «الحق حقیقته إنیته، واقعیته و لیس له الا إنیة و واقعیة و حقیقة، حقیقته و إنیته و واقعیته الحیاة بمعنی الاسم المصدر و القدرة کذلک و العلم کذلک». حقیقت حق حیات است و حقیقت حق علم است و حقیقت حق قدرت است، به معنای اسم مصدری. «واقع الحیاة غیر محدودة،‌ واقع العلم غیر محدود،‌ واقع القدرة غیر محدودة و إنما الهنا الاختلاف فی تحبیر اللغات و تعبیر الفاظ» از نظر الفاظ این‌چنین است. این بحثی است که قبلاً ‌هم ما راجع به صفات و صفات ذات داشتیم. یکی از صفات ذاتی ذات قدرت است. «قدرته سبحانه و تعالی فوق کافة القدرات و مناقض و مباین لکافة القدرات لأنه قدرته لا محدودة و سائر القدرات محدودة، لان قدرته ازلیة و ابدیة و سائر القدرات غیر ازلیة و لا ابدیة لأن قدرته محدثة و سائر القدرات حادثة» برای این «لأن»ها، این «لأن»های گوناگون چه می‌کند؟ ذات و علم و حیات و قدرت حق سبحانه و تعالی را از سایر موجودات ممتاز می‌کند. قدرت، ما اگر یک موقعی فرصت کردیم کتابی غیر از حوار به عنوان الفلسفة بین کتاب و السنة خواهیم نوشت، ‌اما بعضی از مطالب را ما ذکر می‌کنیم.

«تقول الفلسفة البشریة الواحد لا یصدر منه الا واحد فلأن الله سبحانه و تعالی واحد بحقیقة الوحدة فلا یصدر منه الا کائن واحد» این از هر جهت غلط است، صدور یعنی چه؟ آیا صدور ولادت است یا صدور خلقت است؟‌ اگر صدور ولادت است اشکالات دارد و اگر صدور خلقت است نیز اشکالات دارد. اشکال اول ولادت اینکه «لَمْ يَلِدْ» از نظر عقلی و از نظر نقلی، کتاب و سنت،‌ «لَمْ يَلِدْ» نمی‌زاید. اینکه می‌گویید «الواحد لا یصدر منه الا واحد» چرا؟ کدام واحد را می‌گویید؟ اگر واحد علّی را می‌گویید که علت است، علتی که از خود اختیار ندارد «اذا کانت العلة غیر المختارة، واحدة بحقیقة معنی الوحدة فلا یصدر منها إلا واحد و لکن الله تعالی محور الارادات و القدرات کلها» اتوماتیکی نیست و ثانیاً، او نمی‌زاید، صدور زایندگی و صدور ایلاد نیست تا بگویید «لا یصدر منه إلا واحد» این قاعده را از کجا آوردید؟ وانگهی چون خدا واحد است و حقیقت معنی الوحدة صادر نمی‌شود مگر از واحد، پس این کثرات از کجا آمد؟ از آن واحد آمد؟ واحد اول که نه، واحد دوم هم که نه، سوم هم نه، چهارم هم نه، واحد اول چون واحد است «لا یصدر الا واحد» دوم هم همان است، سوم هم همان است، ولو حادث باشد. حدوث در معنای واحد بحقیقة معنی الوحدة تصور ندارد، اما اگر از باب خلقت بگویید، خدا خالق است و علت نیست، خالق از درون ذات نیست، بلکه خالق مادّه اولیه است «لامن شیء» به اختیار خود آن مادّه اولیه را که خلق کرده است واحد نیست، مادّه اولیه مرکب است. «وَمِن کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ».[3]

و اما بحث قدرت، ما در بحث قدرت در جلد 29…

– [سؤال]

– من همین را عرض کردم، با توحید ذاتی و توحید افعالی منافات دارد، با همه چیز منافات دارد. الصحیفة الخامسة من المجلد تاسعة و عشرین: «كلام في القدرة الإلهية» علی ضوء قوله تعالی: «وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ» الآیة الأولی بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ «تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ»[4] شیء چیست؟ اینجا می‌خواهیم بحث کنیم «فما هو كل شي‏ء، و ما هي القدرة؟» این «كُلِّ شَيْ‏ءٍ» یعنی باید موجود باشد تا قدرت به آن تعلق بگیرد؟ موجود را که نمی‌شود ایجاد کرد.‌ یا قبل از وجود قدرت به او تعلق بگیرد، اویی نیست تا قدرت به او تعلق بگیرد و لذا اینجا ابحاثی داریم، مقداری از عبارت را عرض می‌کنیم، بعد بحث می‌کنیم.

«فهل يقدر ربّنا أن يجمع بين المتناقضين ذاتياً، أو يخلق نفسه، أو يخلق مثله، أو يلد من لا يولد و لا يخلق، أو أن يدخل الدنيا في بيضة دون أن تصغر الدنيا أو تكبر البيضة، أو ما إلى ذلك من المستحيلات الذاتية عقلياً؟»[5] این سؤالاتی است. «قَدْ غَرِقَ فِيهَا عَالَمٌ كَثِيرٌ»[6] اینکه می‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ»[7] این از کلیاتی است که قابل استثناء نیست. چون بعضی‌ها در اصول می‌گویند: «ما من عامٍ إلا و قد خص حتی نفسه» نه، این دروغ است. «ما من عام»‌ بله، خود همین «ما من عام إلا و قد خص» حتی خودش «خص». خیر، می‌گوییم خودش «خص» نیست. مثلاً می‌گویند «إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ» ئقدرت به بعضی از اشیاء تعلق نمی‌گیرد، آیا قدرت به محال تعلق می‌گیرد؟ محال ذاتی، وقتی قدرت به محال ذاتی تعلق نمی‌گیرد، پس «على‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ» یعنی چه؟ جواب: این را یک شیء در نظر بگیرید، این شیء که می‌گوییم دارای سه مرحله است. «هنا مثلث حسب التصور المحتملة بالنسبة تصور المحتمل بالنسبة للمعنی من کلمة شیء، شیء مطلق،‌ لا شیء مطلق و بینهما عوان» این تقسیم اوّلی است. شیء مطلق، شیئی که احدیت به حقیقت معنی الکلمه دارد، خدا، شیء مطلق. زمان ندارد، مکان ندارد و… خصوصیات اشیاء حادثه را ندارد، مطلق است، از کل جهات مطلق است. حقیقة الشیئیة بدون هیچ تقیدی و ترکبی و حدی،‌ نه زمانی، نه مکانی، نه ذاتی، نه برون‌ذاتی، این شیء مطلق است‌ و شیء مطلق که نمی‌شود لاشیء بشود. یک لاشیء مطلق است که این را بعداً بحث‌ می‌کنیم، لاشیء مطلق یعنی اصلاً نمی‌شود لفظ شیء بر او اطلاق بشود، اگر اطلاق کنند غلط است، اگر اطلاق کنند پس ما لاشیء نداریم، ما لاشیء داریم یا نه؟ داریم ولی به این معنا در تصور: «و اللاشیء المطلق عبارة عما تتصوره بس تصوراً و لکنه مستحیل الوجود ذاتیاً، مستحیل الایجاد ذاتیاً، لا فی الحکمة الربانیة، مستحیل الوجود ذاتیاً» می‌گوییم او مستحیل الوجود است، یعنی آنچه که در ذهن انسان آورد، اجتماع نقیضین،‌ اجتماع نقیضین چه در ذهن بتوانید بیاورید و چه نتوانید بیاورید که ما می‌گوییم نمی‌توانید بیاورید. این اجتماع نقیضین «أنا أنا و أنا لست أنا» و سایر مظاهر دیگر. اجتماع نقیضین شیء نیست، چون نه در خارج می‌تواند باشد و نه در ذهن می‌شود باشد، حتی در ذهن هم نمی‌شود. در ذهن چه باشد؟ در ذهن أنا أنا، در عین آنکه أنا لست أنا؟ وقتی در ذهن بیاید در خارج هم می‌شود بیاید.‌ ما در اینجا با منطقیون اختلاف داریم، آقایان می‌فرمایند در ذهن اجتماع نقیضین می‌آید، ولکن در ذهن که می‌آید، ذهن می‌گوید در خارج نمی‌آید. می‌گوییم چرا نمی‌آید؟‌ وقتی که در ذهن آمد، چرا در خارج نیاید؟

– منظورشان مفهومش است.

  • همان مفهومش را می‌گوییم.
  • ذهن خودش خارج است.
  • به قول شما خارج است، یعنی ما آیا می‌توانیم تصور کنیم اجتماع نقیضین را در بُعد ایجابی،‌ همان‌طور که نمی‌توانیم بفهمیم حق را در بُعد ایجابی و در بُعد سلبی می‌فهمیم که نیست که نباشد، البته مثال است،‌ اجتماع نقیضین را که در یک آن من هستم و در همان آن نیستم، با نُه تشکیلاتی که حاجی سبزواری داده، وحدت شرط و اضافه و الی آخر، وحدت حق. اگر این قابل تصور است، پس امکان دارد. چون قابل تصور نیست و هیچ متصوری از متصورین نمی‌‌تواند تصور جمع حتی مفهومیِ اجتماع نقیضین را بکند، می‌گوید وقتی در فهم نیاید، در خارج به طریق اولی نمی‌آید، چون دو ظرف دارد: یک ظرف تصوری و یک ظرف خارجی. این بحث دیگری است که کاری نداریم.

این اجتماع نقیضین که مستحیل التحقق است ذاتیاً، اینکه مستحیل التحقق است ذاتاً، این شیء است؟ چرا شیء است؟ شیء یعنی وجود،‌ این که محال است وجودش، موجود است؟ قبلاً‌ موجود بوده، بعد معدوم شده؟ حالا موجود است بعد معلوم می‌شود، هیچ وقت موجود نیست و نخواهد بود، ولی امکان دارد عقلاً، مصلحتاً ندارد. یک مرتبه شیء است، به حقیقت شیئیه شیء مطلق است، خدا،‌ قبل و بعد و این حرف‌ها در کار نیست. یک مرتبه لاشیء است بحقیقة اللاشیئیة. «اللاشیء بحقیقة اللاشیئیة تعنی أنه لا یمکن عن یصبح شیئیاً ‌لا تصوراً‌ و لا خارجاً» حالا خارجاً را بحث می‌کنیم، این چرا شیء بشود؟ یک آدمی که غنی است، غنی است، آدمی که مقداری پول دارد، مقداری غنی است، آدمی که صنار ندارد و کسی هم نیست صنار به او بدهد، پولدار است؟ اصلاً نمی‌تواند پول داشته باشد و نمی‌شود کسی به او پول بدهد. این پول‌دار است؟ پول چه ربطی به او دارد؟ کسی که نه دارد و نه داشته است و نه خواهد داشت و نه می‌تواند داشته باشد، این را بحث می‌کنیم. آن شیئی که شما تصور می‌کنید، فقط صرف تصور است که فرض کنید شریک الباری یا اجتماع نقیضین یا ارتفاع نقیضین و از این قبیل‌ها که اجتماع آنها با هم و ارتفاعشان با هم از ابده بدیهیات عالم است، این بویی از شیئیت ندارد،‌ چرا بگوییم شیء؟ پس «إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ» آن را نمی‌گیرد، این شیء نیست. اصلاً خروج موضوعی دارد، قدرت به شیء تعلق می‌گیرد، لاشیء مطلق که مستحیل است شیء گردد،‌ اگر می‌گویید قدرت لامحدوده حق به او تعلق می‌گیرد می‌شود شیء،‌ می‌گوییم پس این فرض شما غلط شد، ما مستحیل ذاتی را بحث می‌کنیم.

«فرضنا فی هذه الاحتمال المستحیل ذاتیاً‌ یعنی لا تتعلق به القدرة بصورة طلیقة و لو کانت القدرة ربانیة لا لعجز فی القدرة إنما لعجز فی هذا الذی تصورتموه» بحث در این مورد است، از آن طرف ضعف نیست، از این طرف ضعف است. ضعف است که یعنی هیچ نیست، چون ما باید تعبیر بکنیم. پس در این دو بُعد مثلث که شیء بتمام معنی الکلمة خداست، لاشیء بتمام معنی الکلمة زماناً، مکاناً، امکاناً، خارجاً، تصوراً، در تمام ابعاد ایجادی، در تمام ابعاد فعلیة الوجود، امکانیة الوجود، حتی تصور الوجود، این هیچ بهره‌ای از معنای شیء ندارد.‌ این چطور شیء است؟ چطور «إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ» شامل این است؟ این شیء نیست.

اما بینهما «بینهما متوسطات عوان لا الشیء المطلق و لا لاشیء مطلق»؛ شیء مطلق که ازلیت و ابدیت،‌ لاشیء مطلق هم که ازلاً و ابداً‌ هیچ چیز، آن ازلاً و ابداً همه چیز،‌ این ازلاً و ابداً هیچ که اینی در کار نیست. «بینهما یطلق الشیء احیاناً علی الشیء الموجود الکائن الکون الکائن، المادة الاولیة الکائنة، أنت الکائن، أنا الکائن» شیء هستیم دیگر، ولو شیء ضعیف هستیم،‌ شیء محدودیم،‌ شیء فقیریم.‌ یا موجودی که قبلاً‌ بوده و بعد اعدام شده، شیء است به اعتبار ما کان «‌شیء بالاعتبار الفعلی،‌ أنا و انت،‌ شیء باعتبار ما کان،‌ کان ثم ما،‌ شیء به اعتبار ما کان» یا اینکه نوه پنجاهمی شما این شیءٌ به اعتبار ما یعود. این سه بُعد، ‌این سه شیء. «شیء باعتبار الفعل،‌ بالفعلیة،‌ شیء باعتبار ما کان ثم العدم، أعدم، شیء باعتبار المستقبل»‌ این در حال امکان،‌ امکان ذاتی،‌ امکان ذاتیِ گذشته و فعلیه و آینده دارد، ولی امکان ذاتی فعلیه، به آن فعلیت دادند، امکان ذاتی گذشته، وجود پیدا کرد و از بین رفت،‌ امکان ذاتی آینده، حالا وجود ندارد، بعد وجود خواهد داشت، ولی امکان ذاتی بالفعل الآن هست، الآن خلق کرده است.‌ این سه بُعد،‌ دوم:‌ دوم دو بُعد بیشتر ندارد یا یک بُعد بیشتر ندارد. موجودی است که امکان ذاتی دارد، انسان هزارسر، عنقا به قول آن‌ها، انسان یک میلیون‌سر. این امکان ذاتی در پرتو قدرت ربانیه دارد، اما امکان در حکمت ندارد. «علی ضوء الذات یمکن ایجاده و لکن علی ضوء الحکمة المتعالیة الربانیة لا» نه در گذشته، نه بالفعل، نه آینده، این یک بُعد دارد، چون گذشته و فعل و آینده برای او فرقی نمی‌کند. در اینکه هیچ حکمت ربانی مقتضی نیست، گذشته و فعل و آینده فرق نمی‌کند. این هم یک حالت، حالت دیگر:‌ ممکن است در گذشته مصلحت بوده، بعداً نه، موسی در گذشته مصلحت بوده بیاید پیغمبر بشود،‌ ولی وقتی که پیغمبر خاتم‌ بیاید، دیگر موسی نه، باید محمد بیاید،‌ امکان دارد،‌ امکان در مقطع گذشته. امام زمان (عج) ظهورشان امکان فی الحکمة دارد، عقلاً ‌امکان دارد، حالا هم دارد، امکان ظهور ولیّ امر (عج) فی الحکمه برای بعد است، برای حالا نیست، برای قبلاً نیست. بعضی‌ها هم امکان بالفعل هیچ زمانی را ندارند.‌

پس این شیء بینهما،‌ شیء بین المرحلتین یا امکان ذاتی دارد در هر سه زمان،‌ بالفعل هم هست، یا امکان ذاتی در هر زمان دارد، ولی امکان فی الحکمه در هیچ زمانی ندارد یا امکان فی الحکمه ماضیاً‌ داشته و حالا ندارد، حالا دارد، بعداً‌ ندارد، حالا ندارد بعداً‌ دارد. بر همه این‌ها شیء اطلاق می‌شود. «بعلاقة المشارفة،‌ مشارفة ماضیة و مشارفة مستقبلة» به این معنا به تمام این‌ها شیء می‌گوییم. آیا خداوند قادر است یک انسان هزارسر خلق کند؟ بله، در بُعد اصل قدرت بله، در بُعد حکمت نه. نه اینکه قادر نیست، نمی‌کند. «هل الامام المعصوم یقدر علی أن یعصی ربه؟ نعم،‌ ولکن لا یعصی» به اختیار عصیان نمی‌کند. ملائکه می‌توانند عصیان کنند یا نه؟ مرحوم علامه بزرگوار استاد عزیز ما آقای طباطبایی در المیزان فرمودند‌ نمی‌تواند، خیر، می‌تواند، نتواند که… این اتوماتیکی است.‌ می‌تواند، ولی نمی‌کند، چون عصیان مربوط به بدن فقط نیست، عصیان عقلی بیشتر است، عصیان عقلی بیشتر از عصیان بدنی است، عصیان عقلی‌ که عقل‌ها را و دین‌ها را نابود می‌کند.

– […] در ذهن انسان، در فکر انسان اگر عقل چنین معصیتی را اراده کند، اینکه معصیت محسوب نمی‌شود.

– بله، ولیکن معصوم این کار را هم نمی‌کند. «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ»[8] «همّ» عمل که نیست، «همّ» نیت است، اراده است. حتی اراده نکرده، چرا؟ «رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ» مقام عصمت، مقام فعلی عصمت، اینجا نه تنها باید عمل خارجی نشود، بلکه «همّ» اراده هم نکند، در اراده هم معصوم است. هم اراده معصوم است، هم فعل خارجی معصوم است. در تمام مراحل معصوم است، در بُعد خاص خودش.

«إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ» به این معناست که آن شیء مطلق اول کنار برود و شیء مطلق دوم که شیء نیست کنار برود ولکن «هل الله قادر ٌ‌علی أن یعدم نفسه؟» هست یا نه؟ اگر بگوییم هست، این منافات با ازلیت و ابدیت ذاتی دارد،‌ باید بگوییم: «انعدام ذات الله تعالی مستحیلٌ ذاتیاً هل الله قادر علی أن یجعل فی نفسه المتناقضین الله موجود و لیس بموجود» این کار را بکند. اگر این است، کسانی که منکر خدا هستند نصفش را قبول کردند، اگر امکان دارد، در اصل امکان، خداوند کاری کند که هم باشد و هم در عین حال نباشد، به همان معنا که هست،‌ به همان معنا نباشد. مردم دو دسته‌اند: یک دسته باشد را می‌گیرند، یک دسته نباشد را،‌ هر دو الهی است. این محال است «لیس للمحال جواب»‌ چیزی که محال است چیز نیست،‌ تحقق‌پذیر نیست،‌ اگر تحقق‌پذیر باشد در جنب قدرت لانهایی الهیه، پس این فرض تخلف کرد. فرض این است که این ذاتاً ‌نمی‌‌شود. یک مرتبه ذاتاً‌ نمی‌شود، یک مرتبه شما نمی‌توانید. نسبت به قدرت لامحدود حق سبحانه و تعالی خدا نمی‌تواند نیست، آنچه در توان است می‌تواند،‌ آنچه در توان است، یعنی امکان ذاتی دارد، می‌تواند،‌ یا انجام می‌دهد یا اصلاً‌ انجام نمی‌دهد یا بعضی وقت‌ها انجام می‌دهد، بعضی وقت‌ها نه، بر حسب مصالح مختلفه‌ای که در زمان‌ها و مکان‌ها و زمینه‌های مختلف هست. بنابراین «لیس للمحال جواب» محال، شیء نیست تا بگوییم قدرت بر او تعلق نمی‌گیرد، پس قدرت کُند است. قدرت تُند است، این کُند است.

سؤال: «هل یقدر ربنا سبحانه و تعالی أن یجعل المستحیل ممکناً؟ مادام المستحیل مستحیل لا تتعلق به القدرة و لکن سعة‌ قدرته سبحانه و تعالی هل توصله أن یجعل المستحیل ممکناً، نقول لا» چرا؟ چون مستحیل ذاتی است،‌ یک مستحیل در حکمت است، یک مستحیل فعلی است که بله،‌ اینجا این کار را بکند، ‌ولکن قدرت به مستحیل ذاتی تعلق نمی‌گیرد‌. «کما أنّ المستحیل ذاتیاً مستحیل ایجاباً کذلک مستحیل ذاتیاً مستحیل أن یخلق فیه حالة الامکان» امکان با استحاله متناقض‌اند، استحاله باشد و امکان بر آن بیاید. این جمع بین متناقضین است، ممکنٌ و مستحیلٌ، مستحیلٌ و ممکنٌ.‌ استحاله از بین برود، چیزی نیست که استحاله از بین برود. فرضی که دارید می‌کنید، این فرض در تمام ابعاد، در ذهن و خارج ذهن و بالاتر و پایین‌تر و در تمام مراحل، تا آنجایی که ما می‌فهمیم، این ذاتاً ‌نمی‌شود، نمی‌شود تا آخر نمی‌شود.

بنابراین اینجا یک حرف‌هایی هست که به طور کلی روشن می‌شود‌ و یک حرف‌های باطلی هست که به طور کلی روشن می‌شود باطل است. مثلاً‌ ثالوث نصارا، نصارا می‌گویند: خدا بر هر چیز قادر است، می‌شود‌ خودش که یکی است یکی را سه‌تا بکند،‌ سه‌تا یکی بشود، یکی هم سه‌تا. می‌گوییم این ما فوق عقل نیست، شما می‌گویید این مافوق عقل است. این نه موازات با عقل دارد که عقل دریافت کند، نه مافوق عقل است،‌ بلکه این ماتحت عقل است، چون عقل این را رفض می‌کند. عقل می‌گوید چنین جریانی مستحیل است «و القدرة لا تتعلق بالمستحیل ذاتیاً» بله، بعضی از سؤالات از امیرالمؤمنین (ع) شده است، از امام رضا (ع) شده است، ‌از امام صادق (ع) شده است، سه، چهار سؤال شده است راجع به چیزی که فرض می‌شود مستحیل است. «إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ» «فهل یقدر ربنا أن یجعل الکرة الأرضیة الدنیا فی بیضةٍ، لا تکبر البیضة و لا تصغر الدنیا» این سؤال است. […] تمام این کره زمین چندها هزار کیلومتر مکعب است یا مدور است، این را در یک تخم‌مرغی که چند سانتی متر است قرار بدهند، نه تخم‌مرغ بزرگ بشود و نه دنیا کوچک بشود. این سؤال دو حالت دارد: یک مرتبه سؤال این است که این بزرگی و کوچکی یا فقط بزرگی و کوچکی هندسی است، فیزیکی و وزنی نیست، یک مرتبه خیر، بزرگی و کوچکی فیزیکی و وزنی و مکانی است،‌ اوّلی «لیس للمحال جواب». دومی بله، می‌شود، بعد می‌خوانیم.

«إذا کان سؤال هکذا هل یقدر ربنا سبحانه و تعالی أن یجعل الدنیا علی کبرها فی بیضة علی صغرها، لا تصغر الدنیا و لا تکبر البیضة، یعنی لا تصغر الدنیا لا حجماً و لا وزناً و لا تکبر البیضة لا حجماً و لا وزناً، هذا تناقض» امیرالمؤمنین در اینجا «لیس للمحال جواب». فرمود «إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ» «و لکن لیس للمحال جواب» این محال نیست،‌ محال ذاتی است.‌ قدرت به محال ذاتی تعلق نمی‌گیرد، به حساب اینکه این محال ذاتی است. اگر قدرت تعلق گرفت، فرض برمی‌گردد، یعنی معلوم می‌شود که ممکن است. بعضی از چیزهاست که مردم خیال می‌کنند محال است، ولی بعد معلوم می‌شود که خیر،‌ در صد قرن پیش،‌ ده قرن پیش، بیشتر و کمتر که اصلاً بویی از طیاره و این حرف‌ها نبود، اگر به کسی می‌گفتند خروارها آهن به آسمان می‌رود، به سرعت راه می‌رود و چنین می‌شود. محال است، ولی گفتن اینکه این محال است،‌ خامی است. این محال است، ولی بعد شد، معلوم شد محال نبوده است. ولی بعضی از چیزهاست که زمان به این کاری ندارد، زمان و مکان و عقل و علم و فکر و قدرت بشر و قدرت بالاتر، قدرت خدا، هر قدرتی، هر علمی و هر چیزی در هر بُعدی از ابعاد محال است.‌ «اثنین فی اثنین أربعة، بس فی قم، فی طهران ثمانیة؟ فی لندن ثمانیة عشر؟!» فرق که نمی‌کند! دوتا و دوتا چهارتا است، چه اینجا باشد چه آنجا باشد. این زمان، آن زمان، برزخ باشد، قیامت باشد،‌ این عالم باشد یا عالم دیگر. زمان و مکان این را مستحیل نکرد، بعضی‌ چیزها را زمان و مکان مستحیل می‌کنند.‌

در زمان خاتم النبیین مستحیل است فی الحکمه‌ موسی بیاید، عیسی بیاید، آدم بیاید، ابراهیم بیاید، باید محمد (ص) بیاید. در زمان آدم و انبیاء دیگر مستحیل است محمد (ص) بیاید، محمد برای آخرین زمان است که حامل آخرین شریعت است. این استحاله زمانی است،‌ استحاله مصلحتی است،‌ استحاله مکانی است،‌ ولکن ما در استحاله ذاتی، استحاله ذاتی «مستحیل لذاته لا لزمانٍ و لا مکان‌ و لا مصلحة و لا حکمة و لا کذا و لا کذا»‌ همه این لائیات را در نظر بگیریم، وقتی مستحیل ذاتی است، این ذات هر جا باشد، جا فرق نمی‌کند، هر زمانی، هر مکانی، در هر شهری، در هر حکمتی، در هر بُعدی این فرق نمی‌کند.‌ بنابراین اینکه گفت در جنب قدرت خدا سه یک می‌شود و یک سه، در جنب قدرت غیر خدا نه،‌ این فرق نمی‌کند، هرجا باشد این متعلَّق قدرت نیست.

سؤال: «هل بامکان ربنا أن یدخل الدنیا علی کبرها فی بیضة علی صغرها لا تصغر الدنیا و لا تکبر البیضة، اذا کان المقصود من الصغر و الکبر هندسیاً و الصغر و الکبر فیزیائیاً وزنیاً، طبعاً هذا لیس للمحال جواب» اما جواب دوم،‌ باز از امیرالمؤمنین (ع) است، روایتش را برایتان می‌خوانم. صفحه 7: «فالمحال الذاتي محال أينما حل، و يجنب القدرة الإلهية أيضاً، و ليس عنه خبر و لا جواب، إلا أنه ليس للمحال جواب يجيب به الإمام الصادق زنديقاً» من گفتم امیرالمؤمنین؟ فرقی نمی‌کند، همه‌شان یکی هستند. «يجيب به الإمام الصادق زنديقاً سأله: أليس هو قادرا أن يظهر لهم حتى يروه و يعرفوه فيعبد على يقين؟ فيجيبه: «ليس للمحال جواب»» این درست است، خدا خودش را آشکار کند، اگر آشکار کند معلوم می‌شود خدا نیست و خدا هم که هست نمی‌شود آشکار کند، چون «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ»[9] این برای اوّلی. «يعني بذلك: أن المحال ليس شيئاً يذكر فيسأل عنه» «إنما یسأل عما یمکن» «فلو أن اللّه أظهر نفسه فلتره العيون بمشاهدة الأبصار» چه ابصار ظاهری، چه باطنی «و في ذلك تحول المجرد عن اللامادة إلى المادة، لكي تشاهد، و هذا محال! كما يسأل الإمام أمير المؤمنين علي (ع): «هل يقدر ربك أن يدخل الدنيا في بيضة من غير أن تصغر الدنيا أو تكبر البيضة؟ قال: إن اللّه تبارك و تعالى لا ينسب إلى العجز، و الذي سألته لا يكون» این در بُعد اول است که دنیا هم وزنش کم نشود، هم مساحتش کم نشود، تخم‌مرغ هم وزنش زیاد نشود، هم مساحتش زیاد نشود، این نمی‌شود. برای اینکه این، جمع بین نقیضین است. این در اینجا معلوم است.

«و إن كان هنا وجه آخر للجواب، فهو عن وجه آخر للسؤال و كما أجاب علي (ع) نفسه عن نفس السؤال: «ويلك إن اللّه لا يوصف بالعجز و من أقدر ممن يلطّف الأرض و يعظّم البيضة»[10] حضرت در این زمان نبودند، این زمان کم‌کم کشف می‌شود. ‌خداوند زمین را از نظر مساحت کوچک می‌کند و تخم‌مرغ را از نظر وزن زیاد می‌کند، پس این سؤال طور دیگری شد. می‌شود خداوند زمین را با وزنی که دارد، منهای مساحت،‌ در تخم‌مرغ با مساحتی که دارد منهای وزن داخل کند؟ بله،‌ چرا؟‌ علم هم این مطلب را ثابت کرده است. «أنه الاشیاء مرکبة من الذرات و الذرات ترکب المولکولات،‌ و المولکولات عن عناصر و العناصر عن اشیاء المختلفة. اقل الذرات صغراً عبارة عن الهیدروجین و هیدروجین مرکب من الکترون واحد و بروتون واحد» یکی نیست. حتی بین خود الکترون و ‌خود پروتون چقدر فاصله است؟ «الفصل بین کل من الجزئین خمسین الف مرة قطر الجزء الوسطان،‌ یعنی عشر مرات‌ اکثر من فاصلة بین الارض و الشمس» بین زمین تا خورشید ده هزار برابر مساحت کره زمین فاصله است، اما بین الکترون و پروتون با اینکه با میکروسکوپ‌های قوی هم نمی‌توانند ببینند، این‌قدر ریز هستند، بین این دو بُعد؛ بعد منفی و بُعد مثبت،‌ الکترون که بُعد منفی است، سیار است و پروتون که بُعد مثبت است، پنجاه هزار برابر قطر پروتون فاصله است، این یک فاصله.

  • می‌‌خواهم عرض کنم اگر این‌ها در مکان واحد نباشند که شیء سوم به وجود نمی‌آید.
  • مکان واحد را بحث می‌کنیم.
  • وقتی این‌ها در مکان واحد هستند، چطور این‌قدر فاصله است؟
  • پنجاه هزار برابرش،‌ برای اینکه فرض کنید این یک سر سوزن است، این سر سوزن را پنجاه هزار قسم بکنید. این پنجاه هزار قسم یکی‌ این طرف ایستاده، یکی آن طرف، فاصله به اندازه خودش است، ما نسبی را عرض می‌کنیم.

این فاصله‌ای که هست، پس هر اتمی می‌شود یک پنجاه هزارم، اگر فاصله را برداریم. اگر فاصله را برداریم از حرکت می‌افتد؟ نه،‌ «مادة یعنی الحرکة، المادة عن الحرکة و الحرکة عن المادة حسب النظریات الاخیر» پس خود الکترون حرکت دارد، خود پروتون حرکت دارد. خود الکترون مرکب از اجزاء است؟ نمی‌دانیم. خود پروتون مرکب از اجزاء است؟ بر مبنای فرمایش امیرالمؤمنین بحث می‌کنیم، هنوز علم این را نفهمیده است. بر مبنای فرمایش امیرالمؤمنین به قدری فاصله بین ذرات ارض زیاد است، ‌فاصله بین ذرات اتمی،‌ ذرات مولکولی،‌ ذرات عنصری،‌ ذرات اجزائی،‌ ذرات با فاصله معلوم، فاصله غیرمعلوم، به قدری فاصله زیاد است که این کره زمین را خداوند فشار بدهد، به اندازه تخم‌ مرغ می‌شود، باز هم حرکت هست، منتها حرکت ریزتر است.

– اینکه امام رضا (ع) می‌فرماید […]

  • این دلیل نمی‌شود،‌ مگر دنیا در چشم می‌رود؟‌ از قضا این دلیل ما است.‌ البته یک نظر عوامی ممکن است انسان بکند، چه عرض کنم، نظر واقعی، وقتی شما نگاه می‌کنید به آسمان، آسمان وارد چشم شما شد؟ صورتش وارد شد. ولی صورت آسمان از نظر هندسی کوچک شد و داخل چشم شما شد.‌ صورت آسمان از نظر هندسی به اندازه عدسی شما شد و وارد چشم شد. شما آسمان را بزرگ می‌بینید، این‌طور نیست که چشم شما مستقیم آنجا را می‌بیند، صورتی از آسمان به اندازه عدسی شما کوچک و وارد شد، این هم همان‌طور است.
  • – [سؤال]
  • برای اینکه آنچه من می‌بینم خود او نیست، او واسطه است.
  • پس روح مجرد است.
  • نه، مجرد که نیست. چه ربطی دارد؟
  • – [سؤال]

– تجردٌ مّا بله. امروز علم ثابت کرده است که «العلم اثبت هذا المقدار أنه انسان واحد یمکن أن یضغط علیّ، یضغط، یضغط، تزول الفواصل لی بامکان أن تزول. یصبح هذا الإنسان قدره متر نُص و فی نص و وزنه کذا، صیر ذرة صغیرة صغیرة لا یمکن أن تری بالمیکروسکوب» پس فواصل زیاد است. به نظر امیرالمؤمنین (ع) که اینجا می‌فرماید: «ويلك إن اللّه لا يوصف بالعجز، و من أقدر ممن يلطّف الأرض و يعظّم البيضة» «یلطّف الأرض یعنی حجماً،‌ یعظّم البیضة یعنی وزناً» یلطف و یعظم فرق می‌کند، «ممن یلطف الارض»‌ تلطیف یعنی الآن سخونت است، الان فاصله‌هاست. فاصله‌ها برود و برود و برود، در آن آخرین مرحله لطافت برسد که هنوز باز فاصله هست، چون حرکت هست. چون اگر فاصله نباشد که حرکت نمی‌تواند باشد، مادامی که مادّه، مادّه است و موجود است، حتماً‌ باید حرکت داشته باشد، حرکت بدون فاصله نمی‌شود. منتها فواصلی است که ما می‌فهمیم، فواصلی است که نمی‌فهمیم و فواصلی که هیچ وقت نخواهیم فهمیم.

«و من أقدر ممن يلطّف الأرض، یلطّف الارض یعنی حجماً لا وزناً، و یعظّم البیضة یعنی وزناً لا حجماً، فاذا الحجم حجم البیضة و الوزن وزن الارض» کما اینکه در کره خورشید یک سانتی‌متر گاز هزارها کیلوگرم وزن دارد. علما می‌گویند، به ما ربطی ندارد. گاز چه حسابی دارد؟‌ دلیل نیست بر اینکه اگر حجم کم باشد، وزن هم مثلاً کم باشد، نه حجم زیاد، وزن کم،‌ حجم کم، وزن زیاد. به یکی گفتند که یک مَن پنبه زیادتر است یا یک مَن آهن؟‌ گفت یک مَن آهن.‌ یک مَن پنبه هم یک مَن آهن است، آن حجمش زیادتر است، این حجمش کمتر است.

«يعني الحالة الممكنة في موضع السؤال: أن يلطف اللّه الأرض عن حجمها برفع الخلل و الفواصل عن عناصرها و جزئياتها و ذراتها»[11] نه فقط ذراتها،‌ از اجزاء ذرات همین‌طور است.‌ «من ذراتها» الکترون و پروتون «من اجزاء ذراتها، من اجزاء، اجزاء الی آخر حتی یصل الی حدٍّ تنحی المادة […] الفواصل» فواصل که رفت، مادّه تا آنجا، تا آن مرز. ممکن است از این بیشتر هم باشد،‌ ممکن است خداوند کره زمین را اندازه یک انگشت انسان بکند. این‌ها را نمی‌دانیم.

«و دمجها كما يمكن، فتصبح قدر البيضة فيدخلها فيها، فالبيضة إذا لا تكبر حجماً مهما كبرت ثقلاً، كما الدنيا لا تصغر ثقلاً مهما صغرت حجماً، فهذه هي الحالة الممكنة من إدخال الأرض البيضة، بتلطيف الأرض حجماً و تكبير البيضة ثقلاً» این در بُعد امکان است، در بُعد فعلیت نیست، خدا هیچ وقت این کار را نمی‌کند، از نظر مصلحت [درست نیست]، ولی در بُعد اصل امکان است.

– [سؤال]

  • منتها سؤال دو نوع است. این سؤال دو جنبه دارد،‌ معلوم می‌شود سائل طوری بوده که می‌فهمیده، چون سؤال دو جنبه دارد: یک جنبه اینکه نه حجمش، نه وزنش کوچک می‌شود، جواب همان اول بود. یک جنبه اینکه خیر، کوچک نشود و بشود، در یک جهت نشود، در یک جهت بشود. این جواب از سؤال دوم است. اگر هم طرف دلیل سؤال را نفهمیده بود، حضرت این جواب را نمی‌داد یا جواب داده برای کسانی که بفهمند. ما که اینجا نشستیم این را می‌فهمیم، آن وقت نمی‌شد بفهمیم، مگر اینکه انسان تعبداً بفهمد.
  • در اینجا کاری با وزن تخم‌مرغ که ندارد […]
  • – «یعظم البیضة وزناً» در چه وقت؟ وقتی که عرش رفت داخل تخم‌مرغ، تخم‌مرغ سنگین می‌شود دیگر،‌ بحث سر همین است دیگر.

«ثم استحالة تعلق القدرة الإلهية قد تكون ذاتية عقلية كالأمثلة المسبقة، و قد تكون واقعية كصدور القبيح منه سبحانه» ممکن است، ولی قبیح است. «أو خلق المرجوح كونياً، و حسب المصلحة الجماعية للكائنات أو للمكلفين كالمقترحين المعجزات تعنتاً و لجاجاً» همه معجزات را خدا انجام می‌دهد، بالاتر هم می‌آورد، ولیکن تعنتاً قبول نمی‌کند، چون خلاف مصلحت است. «قُلْ إِنَّ اللَّهَ قَادِرٌ عَلَىٰ أَن يُنَزِّلَ آيَةً وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ»[12] «یجهلون أو یتجاهلون حتی اذا وافق ربنا سبحانه و تعالی هذا التعنتات الجاهلة القاحلة، مع ذلک «هُمْ لا يُؤْمِنُونَ»[13] یتمسخرون من فعل ربنا سبحانه و تعالی، هل الله تعالی یمسخر نفسه؟».

«فالأخيران- رغم إمكانيتهما ذاتياً، و بالنسبة للقدرات المحدودة أيضاً-هما مستحيلان على اللّه، إذ يتنافيان و عدله» واو به معنی مع است «و حكمته تعالى تقدس، استحالة بالاختيار». تتمة البحث غداً بإذن الله تعالی.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 269.

[2]. مؤمنون،‌ آیه 14.

[3]. ذاریات، آیه 49.

[4]. ملک، آیه 2.

[5]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن و السنة، ج ‏29، ص 5.

[6]. الكافی، ج ‏1، ص 16.

[7]. بقره، آیه 20.

[8]. یوسف، آیه 24.

[9]. انعام، آیه 103.

[10]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن و السنة، ج ‏29، ص 8.

[11]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن و السنة، ج ‏29، ص 8.

[12]. انعام، آیه 37.

[13]. مریم، آیه 39.