تفسیر آیاتی از سوره اعراف
…متسلسله روح را که خداوند تکویناً مقرر فرموده است، دستوراتی به عنوان تشریع نسبت به اینها معیّن فرموده است که باید اجرا شود. «فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ»[1] «من هذا الذی یرید الله أن یهدیه؟ دلالة اولاً معمقة انیقة ثم ایصالًا الی المطلوب الحق و حق المطلوب لان الله تعالی یهدی و الهدایة الخاصة الربانیة عبارة عن الایصال الی المطلوب الحق». «إِنَّكَ لا تَهْدي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ»[2]. «فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ» این مقدماتی میخواهد فطرت تا اندازهای آگاه، عقل تا اندازهای آگاه، صدر احتیاج به انشراح دارد. چون صدر بطبیعة الحال لا له است و لا علیه. فطرت له است، عقل له است، صدر خزانه فطرت و عقل است و این خزانه «محاصیل الفطرة و محاصیل العقلیة الانسانی الصالحة تدخل فی الصدر اذا کان الصدر ضیّقاً تبطل هذه المحاصیل اذا کان الصدر منشرحاً طبعاً ترتقی هذه المحاصیل». «فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ» چون جلو آمده از نظر فطرت و از نظر عقل، حالا محصولگیری از فطرت است و محصولگیری از عقل است که به خزانه صدر تحویل داده شود، این خزانه را باز میکند. کسی که بیشتر درو میکند، بیشتر زحمت میکشد، ما توبره بزرگتر به او میدهیم. اینجا هم همینطور است.
«يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ، لا للایمان هنا اسلام قبل الایمان، اسلام بعد الایمان، هذا اسلامٌ بعد الایمان لان من یرد الله ان یهدیه هو مسلم قبلاً و احیاناً مؤمن قبلاً و لما یدخل الایمان فی قلوبهم تماماً حتی یکون اسلاماً» اسلام مرحله ثالثه است. «وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ» این مقابل است «وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً» این صدری که «عوان بین ذلک» است، نه منشرح است، نه حرج، برای کسانی که در راه قدم برمیدارند، راه را باز میکند. کسانی که راه را میبینند، ولی نمیخواهند در راه قدم بردارند راه را تنگ میکند، اگر هم بیاید زمین میخورد. «يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً». «الرئة فی الصدر» ریه مادی انسان در صدر مادی انسان است. این فضای اکسیژن هر چه انسان بالا برود میتواند نفس بکشد، این ریه میتواند اکسیژن هوا را بگیرد. ولکن از فضای اکسیژن که بالاتر رفت، خفه میشود. «اذا انتقلت من فضاء الاوکسیجین یخنق هذا الانسان طبعاً. هذه الآیة المبارکة تشیر اشارة بینة جداً الی ان هناک فضائات عدة اجزاء عدة ما فیها اوکسیجین یمکن ان یتنفس الانسان» «يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً» حرج کجاست؟ جایی که درختها تودرتو هستند که میخواهید بروید، نمیشود و درختها جلوی شما را میگیرند، اصلاً راه نیست. یک مرتبه راه برای رفتن جسم نیست، یک مرتبه راه برای نفس نیست. هر چه بخواهی نفس بکشی نمیشود و لذا اکسیژن و هوا با خودشان میبرند. آن کسانی که میخواهند به کره مریخ بروند، هوایی که قابل استنشاق انسان زمینی باشد نیست و لذا با خودشان اکسیژن میبرند. حتی کسانی که زیر دریا میروند و غواصی میکنند، اکسیژن میبرند. «يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً» «حرِجا» نیست، «حَرَجاً». «حرِج» صفت مشبهه است، یعنی شخصی که دارای «حَرَج» است. «حَرَجاً»، حرج مصدر است. «زیدٌ عدلٌ» یعنی خود تنگی نفس، خود تنگی، اصلاً اینطور نیست که نفسی باشد تا تنگی باشد، اصلاً جلوی نفس گرفته شده است.
«كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ» یک مقداری از سماء هست که میشود رفت با هواپیما و… یک مقداری هست که میشود رفت اما مشکل است. اگر انسان آن اشکال را برطرف کند، میرود، اگر برطرف نکند خفه میشود. «يَصَّعَّدُ» یعنی «یتصعد» این مبالغه در صعود است. «كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ» نه «الی السماء» «الی» نمیخواهد. به جایی میرسد که همانجا دیگر نفس ممنوع است، بالاتر هم برود، الی نمیخواهد. «فِي السَّماءِ».
«كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ»[3] حساب دارد. این «مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ» چه کسی است؟ «لا یؤمن» نمیخواهد ایمان بیاورد. چشم فطرت را باز نمیکند، چشم عقل را باز نمیکند، بنابراین خدا صندوق صدر را ضیّق میکند. این ضیّق کردن صندوق صدر «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ»[4] است. «وَ هذا صِراطُ رَبِّكَ مُسْتَقيماً قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ»[5]. آیه دیگر: سوره اعراف.
من اول مطلبی را حضور برادران عرض کنم. البته منهای خودم، خدا میداند منهای خودم و اگر خودم مطرح باشم، خدا همین الآن نفس مرا بگیرد! یک مرتبه هو الیّ است، یک مرتبه هو هو است، یک مرتبه الیّ الیّ است. الیّ الیّ که «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ»[6] است. یک مرتبه هو الیّ، من خداپرستم اگر مطابق با میل من باشد. یک رتبه هم همهاش هو است. فقط او مطرح است. من و شما و آقا و… مطرح نیست. یک بزرگواری که از اهل معرفت است سر قبر مرحوم طباطبایی رفته بود. میگفت من با گوش دل شنیدم که ایشان فرمودند برو با فلانی معاطات کن. یعنی چه معاطات کن؟ اگر چیزی در ذهن هست کنار برود، چون روی کتابالله کار میشود. و دیگری میگفت که من از بازار خان داشتم میرفتم، ولی امر (عج) به من اتجاه فرمودند و یک صدایی به گوش دل شنیدم، اشاره فرمودند به مسجد امامرضا. قبل از اینکه ما را بیرون کنند، قبل از اینکه الواط بریزند. «يَا نُورَ الْمُسْتَوْحِشِينَ فِي الظُّلَمِ»[7] من گفتم: من مرادشان نیستم، کتابالله مراد است.
از خود باید خالی شد، هر چه فحش بدهند، هر چه مسخره کنند، هر چه بگویند گمراه است، وهابی است، اسرائیلی است، منحرف است. به خدا فحش دادند، به پیغمبر فحش دادند. اولین وهابی خداست! بعد پیغمبر است، بعد ائمه هستند. اینقدر کتاب الله مظلوم است. «اذا نطق ناطق بکتاب الله تعالی کما یرید الله تعالی لانه یخالف هوساتهم حیواناتهم شهواتهم نمرادتهم فرعناتهم، یخالف، نعم، یخالف لما یخالف کتاب الله سبحانه و تعالی». من علامه طباطبایی را خواب دیدم موقعی که فوت کرده بودند. این مطلبی است که در خواب و بیداری مثل هم است. دیدم دارند قرآن میخوانند، میدانستم قرآن است، گفتم چه میخوانید؟ «ما ذا تقرأ سید الطباطبائی؟ ما ذا تقرأ؟ قال کتاب الله تعالی» کتابالله میخوانم. گفتم که کتاب الله میخوانید، چیز دیگر چه؟ گفتند چیز دیگری نیست، فقط کتاب الله. به یکی از شاگردان ایشان گفتم -اسم نمیبرم- گفت: دلم میخواهد الآن زمین دهان باز کند، من فرو بروم و بمیرم. چون فقط فلسفه و عرفان و خرفان خواندم.
این برای ترکیز قلوب ماست بر معارف کتاب الهی. شما ملاحظه کنید ما تحمیلی بر قرآن داریم؟ «القرآن یفسر بعضه بعضاً و ینطق بعضه علی بعض».
«وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلاً لِميقاتِنا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيَّايَ أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا إِنْ هِيَ إِلاَّ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدي مَنْ تَشاءُ أَنْتَ وَلِيُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْغافِرينَ»[8] مدام مطالبه رؤیت میکردند. «کان یتطلبون موسی (ع) أن یری ربهم کیف یوحی الی موسی التورات «وَ اخْتارَ مُوسى»» اینجا ولی امر (عج) استدلال خوبی دارند. البته همه استدلالهای ایشان خوب است. «یقول ولی الامر (عج) اختار موسی کموسی لا کموحی الیه لو کان اختیار موسی (ع) کموحی الیه ما کان یختار ولکن و اختار موسی قومه سبعین رجلاً» همهشان زرد در آمدند، گفتند: میخواهیم خدا را ببینیم. «الذین اختارهم موسی سبعین رجلاً من سبع مائة الف سار فقط من اختار موسی کموسی لو کان اختیاره بوحیٍ من الله تعالی و کنبیٍّ من انبیاء الله تعالی ما کان یختار. فکیف السقیفة لا تختار؟ اصحاب السقیفة ما کانوا رسلاً و ما کانوا مؤمنین مستعین، ما کانوا مؤمنین فی القمة کانوا عادیین حتی ولو کانوا مؤمنین حتی ولو کانوا انبیاء […] هذا استدلال ولی امر، یضرب سقیفة بنی ساعدة و سائر الاتفاقات المزعومة یضربها علی الجدار» جمع شدند و خلیفه معیّن کردند، چهکاره هستند؟ «وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلاً لِميقاتِنا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ» «الرجفة الممیتة طبعاً» مردند.
«قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيَّايَ» البته بحث موضوعی جای خودش است، آنچه ما میخواهیم اینجا بحث کنیم، این است. خدایا، میشد قبلاً هر دوی ما را از بین ببری، حال که اینها را از بین بردی و من زنده هستم، غر و غر همه بنیاسرائیل بلند میشود. «أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا» سفها یک کاری کردند، حالا همه را از دم از تیغ گذراندی. «إِنْ هِيَ إِلاَّ فِتْنَتُكَ» این فتنه توست. فتنه فارسی نه، فتنه عربی. «الفتنة العربی یعنی امتحان، هذه امتحان أنه یختار موسی قومه سبعین رجلاً و یخیّل الی جمعٍ غفیر کثیر من الناس أنّ هولاء مختارون. کل ما قالوا هذا الصحیح، کا ما فعلواً هذا الصحیح» این ظاهر مطلب خوب است، مختارین موسی هستند، کسانی که موسی اینها را اختیار کرده است. «إِنْ هِيَ إِلاَّ فِتْنَتُكَ» اینجاست که کسانی که به حق ایمان دارند، دیگر این سؤال را نخواهند کرد. کسانی که به حق ایمان دارند، غیر از این سبعین که بین آنها مؤمنین هستند. نگفتند حالا اینها که سؤال رؤیت کردند، پس میشود. چون شیخ فلان و سید فلان و فلان گفتند که «حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ»[9] یعنی مرجوح است، من هم میگویم. این که نشد! مختارین موسی غلط کردند. این مختارین موسی که غلط کردند، این یک امتحان بزرگی است. ما امت موسوی، آن که واقعاً بالله مؤمن است، میداند که خدا مرئی نیست، نمیشود دید. آن که مؤمن نیست، سقوط میکند. «نجاح من نجح امتحان و سقوط من سقط امتحان و الامتحانات تختلف بعض الامتحانات ملتوی صعب جداً و بعض الامتحانات یسیر» مراحل مختلف است. «إِنْ هِيَ إِلاَّ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدي مَنْ تَشاءُ» «تضل بها من تشاء أن تضله هذا الذی ضاق قلبه» قلب خودش گمراه است، خودش از بیخ گمراه است. چشم فطرت و عقل را باز نکرده است تعمداً. «أَنْتَ وَلِيُّنا».
– فتنه از طرف خداوند است، پس ضلالت از طرف خداوند است. فتنهای که سبب و مقدمه ضلالت است، از طرف خداوند است.
- فتنۀ علی حجةٍ. فتنه با حجت؛ یعنی حق را کاملاً بیان کرده است، بلاغ کامل، باطل را هم کاملاً بیان کرده است. با بیان کامل، شرعاً، انبیاء، با تمام وسائل به طرف حق دعوت میکنیم و خداوند در اینجا این فرد را امتحان میکند، اصلاً همه زندگی امتحان است. اگر از این امتحان بد دربیاید، تقصیر خودش است و اگر خوب در بیاید، خودش در راه [راست] آمده است. پس در حقیقت «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ» است.
- – [سؤال]
- – «هو الذی یهدی بسبب و یضلّ بسبب. یهدی من اهتدی و زیاده و یضل من ضل، مو اضلاله من دون سبب، لیس اضلال بدایة، لیس علی تأویل، هذا تفسیر لما «اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلاً لِميقاتِنا» هذا ظرف الابتلاء ولکن لم یقول أن موسی کموسی یختار ضیّقاً مائة بالمائة، لا، موسی بیّن، […] اقول کل فی صحیح ولکن أن موسی بشر، أن موسی بن عمران؟ لا. ثانی شیء البراهین القطعیة الفطریة و العقلیة و الرسالیة کلها تدل علی أن الله تعالی لا یری، هذه البراهین القاطعة فی ظرفه البراهین القاطعة ابتلاء، امتحان، هؤلاء السبعون ماتوا الله، موّتهم ثم أحیاهم. «إِنْ هِيَ إِلاَّ فِتْنَتُكَ» صحیح، لیس هذا ذماً، هذا مدح. یعنی بیان أن هذه الفتنة، فتنة صعبة، أحیاناً فتنة سهلة یسیرة، أحیاناً فتنة صعبة». سورة الأعراف.
- – [سؤال]
- عاقلانه است.
- – [سؤال]
آن هم طبق دستور بود. همانطور که «رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ»[10] طبق دستور بود، وگرنه موسی سؤال نمیکند. موسی که میگوید «رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ» یعنی موسی جاهل بود که گفت: «أَرِني»؟ نه، طبق دستور بود. خدا گفت: سؤال کن. اینجا هم همینطور است، خدا گفت اختیار کن، ولی وحی نکرد چه کسی را. گفت اختیار کن، این اختیار کن دو بُعد دارد:
1- اختیار موسی به عنوان موسی صددرصد نیست.
2- حالا که صددرصد نشد، کسانی که مختارین هفتادگانه موسی بودند، اینها اینطور شدند، گفتند ما میخواهیم خدا را ببینیم، پس دیگران چطور؟ دیگران اکثریت گفتند این کسانی که ممتازند و موسی معیّن کرده گفتند خدا را میبینند، پس خدا را میشود دید. دیگران که در اقلیت بودند و حجت کافیه بالغه الهیه را درست تمسک کردند، گفتند خیر، نمیشود دید.
مثلاً در بعضی موارد اینطور است که «وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَريبٌ»[11] بعضی اوقات اینطور است. آنقدر فشار و فشار و فشار، خدا جلویش را نمیگیرد. چقدر ایمان میخواهد که انسان در راه حق میرود، او را کتک میزنند، فحش میدهند و… ولکن «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ»[12] نصرت چیست؟ نصرت در پیشبرد هدف است.
«وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلينَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ * وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ»[13] این حتمی است، حتمی است که خدا هست و حتمی است که کسانی که قدم در راه خدا برمیدارند، این قدمهایشان ضایع نمیشود، ولکن در راه خدا مثل اینکه کسی بگوید: «نحن ننصر […] ما معنا؟ یعنی وسائل [..] من الاکل و اللبس و النکاح» نه، هر کدام در راه خودشان «انا لننصر رسلنا فی سبیل الرسالة یحتک یضرب یجنن و ما الی ذلک» ولکن هیچ نبیای نداریم که قدمهایی که در راه ما برداشته اثر نکند، با موتش، با کشته شدنش، با اذیت شدنش، با شعب ابیطالبش. اینها اثر است، اگر من بعضی وقتها متأثر میشوم و گریه میکنم برای حال آن احمقهاست و الا عمق مطلب این است که «وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ»[14] برخلاف سیل داریم راه میرویم، سیل عمامه سیاه، عمامه سفید، ریش، عرقچین، این سیلها بر خلاف قرآن راه میآیند، ما برخلاف این سیل. قاعده این است که واقعاً خفه شویم، خفه نشدیم. منتها صبر لازم دارد، امتحانات بعضی وقتها اینطور است، امامحسین (ع) ممتحن بود، او را زدند، کشتند، تکهتکه کردند، خیمهها را آتش زدند. این تبلور ایمان است، یعنی حسین حسینتر شد، یزید یزیدتر شد. ابراهیم هم امتحان شد، منتها ابراهیم خواست ببرد، اما نشد «الخلیل یأمر و الجلیل ینهی» این واقع قضیه است.
- اینجا منظور از ولیّ امر، امام زمان است؟
- غیر از ایشان ما ولیّ امری نداریم.
- – [سؤال]
- همین آیه، در سوره اعراف ذیل همین آیه در تفسیر نورالثقلین مراجعه بفرمایید. «مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدي وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ»[15] این دو «من» قرینه ندارد که چه کسی «یهد الله» و چه کسی «یضل الله». در حالی که قبلش دارد: «ساءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ»[16] خودشان «کفروا»، خودشان «کذبوا»، خودشان «ظلموا»، «ظلموا و کفروا و کذبوا» کار خدا نیست، کار خودشان است. «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ». آیه بعد: «مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدي وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ». مثلاً قبلش دارد: «وَ لَوْ شِئْنا» که راجع به «الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا»[17] است. «وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ»[18] چه کسی؟ خودش «وَ اتَّبَعَ هَواهُ» خودش «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ * ساءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ * مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدي» اصل اینجاست، باید به سراغش رفت. اگر راه حق میروی، هدایت، راه باطل میروی، ضلالت. هر دو صحیح است.
«وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً»[19] منتها «ذرأنا» معنا دارد، «ذرأنا» «خلقنا» نیست که در بحث تفسیر مفصل است. «ذرأنا» غیر از «خلقنا» است. «لقد خلقنا» یعنی خدا خیلی از جن و انس را برای جهنم خلق کرده است. این غلط است، هم علم است و هم قدرت. «لَقَدْ ذَرَأْنا» یعنی زمینه اینطور است «ذرء» زمینهسازی است. زمینهسازی شده است که گروه زیادی به جهنم میروند و گروه زیادی به بهشت، این زمینه چیست؟ امتحانات است، امتحانات الهیه.
سوره توبه، آیه 115: «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ» این «ما کان، یضرب الی اعماق الماضی الخلقی» چون ماضی نسبت به حق سبحانه و تعالی گاه ماضی ذات است و گاه ماضی صفات ذات است، این ازلیت است. گاه ماضی فعل است این هم ازلیت است «خلق الله تعالی آدم» «خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ»[20] این زمان دارد، اما «کان الله» زمان ندارد. این در اینجا فعلی است. «ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ» «هداهم» روی چه حسابی؟ «هداهم» یعنی به مطلوب رسانده و الا خداوند همه ما را هدایت کرده است. «حِكْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ»[21] این حجت بالغه الهیه است، بلوغ دارد به عقول، هر عقلی به اندازه دریافت خودش، به اندازه حجتی که برای او هست، بلوغ دارد.
«وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ» «هداهم دلالةً» بعد که دلالت را قبول کردند «هداهم ایصالاً الی الحق. اذا دل ربنا و هدی ربنا سبحانه و تعالی قوماً مکلفین ثم تقبل الهدایة و اهتدوا بعد ذلک اوصلهم ربنا سبحانه و تعالی الی الهدی حقیقیاً واقعیاً لا یمکن ان یضلهم» کار بدی نکردند، چرا اضلال کند؟ اینها اول دلالت را قبول کردند. اصل قبول دلالت موجب این است که خداوند بیشتر کمکشان کند، هر قدر در دلالات کتاب خدا انسان تفکر کند، خداوند بیشتر کمک میکند. «و لما اوصلهم الی الحق المرام بعد ما دلّهم الی هذا الحق لا یمکن ان یضلهم اطلاقاً، فمن ضل فی آخر عمره او فی اوساط عمره بعد ما کان بحسب الظاهر مهتدیاً هذا لم یکن مهتدیاً واقعیاً» مثل طلحه و زبیر، طلحه و زبیر در کنار پیغمبر جنگیدند، شمشیر زدند، کشتند. صورتاً انسان خیال میکنند اینها رسیدند، خیر، نرسیدند، ظاهر مطلب این است. اگر رسیده بودند بعداً گمراه نمیشدند، اگر خداوند کسانی را هدایت کرد دلالتاً و رساند به حق، لمس کردند حق را، دریافتند حق را، در جوّ حق قرار گرفتند، آنها را ریزریز کنید، هیچ وقت از حق برنمیگردند.
«وَ ما كانَ اللَّهُ» میخواهد این را بگوید «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ». این بُعد دوم است. «اذا لم یبین ربنا لقومٍ ما یتقون، کیف یضلهم؟ ولکن اذا بیّن لهم ما یتقون به و هم لم یتبینوا و هم تقوا علی الحق و هم عاند الحق و کذبوا بآیات الحق، بعد ذلک یضلهم بما کذبوا» اینطور میشود. «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ» یکی از ادلهای است که در رسائل میآورند و برای مطبی استدلال میکنند که اگر انسان تکلیف را نداند، تکلیفی ندارد. مثلاً نداند حرام است. هرچه گشت، دلیل حرمت پیدا نکرد، حرام نیست. هرچه گشت دلیل وجوب پیدا نکرد، واجب نیست. و اوسع از آنچه شیخ انصاری فرمودند در تفسیر قرآن باید دقت شود در ابعاد گوناگون اصلی و فرعی.
«وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ» «یبین بخطابات الوحی، قرآن ابین بیان، اوسع بیان، اقوی بیان، ابین بیان و کیف یکون کتاب الله سبحانه و تعالی ظنی الدلالة؟» ظنیالدلاله روایت است. «إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ * إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُحْيي وَ يُميتُ»[22] «الإحیاء و الإماتة مرحلتان، إحیاء جسمیاً إحیاء نفسیاً، إماتة جسمیاً إماتة نفسیاً». «لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرينَ»[23] «من کان حیّاً بحیات التکلیف من کان حیّاً بحیات الفطرة و العقلی السلیمة لینذر» که این مطلب را بالاتر میبرد.
«وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ»[24] کسانی که مورد دعوت رسل هستند عادت کردهاند که فقط باید معجزه حسی باشد. «المرسل الیهم علی طول خط الرسالات الربانیة قبل الرسالة الأخیرة تعوّدوا علی الآیات، خوارق الآیات الحسیة المرئیة الملموسة، المسموعة، و فی هذا التعوّد امران اثنان مثلاً جماعة رأوا بأمّ أعینهم معجزة ابراهیم (ع) هم أحیاناً یفکرون أنه المعجزة […] اما موسی (ع) لیست له معجزة ابراهیمی فنحن لا نقبل، هذا غلط هذا امتحان اختلاف المعجزات اختلاف خوارق العادات امتحانات، هذا النبی هکذا، ذاک النبی هکذا، هذا النبی یأتی به الشرعة نبی آخر بشرعة اخری، کلها شرائع الله تعالی. انما هذه امتحانات و ابتلائات و کلها من الله تعالی» مثل اینکه شما نوکری دارید، یک روز هوای خوش و خوب میگویید نان از همین نزدیکی بگیر. یک روز هوای خیلی سرد و بد […] امتحان است، میخواهد بداند که این چند مرده حلاج است، تا چه اندازه حاضر است که امر ولیّ امر خود را انجام دهد. تکالیف امتحانات است، معجزات امتحانات است، رسالات امتحانات است. کما اینکه در آیه مائده داریم و بهطور مفصل باید در باب نبوت بحث کنیم. «لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً»[25] «لکل من الامم الخمس الرسالیین من اولی العزم من الرسل» «لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً» «لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ»[26] این حرفهایی که میزنند، کلاس اول، دوم، سوم… این حرفها حرفهای درستی نیست. «لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ» اول آنطور نماز بخوان، حالا اینطور بخوان. اول آنطور وضو بگیر، حالا اینطور. این میخواهد اگر اول و آخر هر دو را قبول کرد، معلوم میشود اول و آخرش درست است، او تسلیم است. اگر اول را قبول کرد، عادت کرد، آخر را قبول نکرد، [چون] خلاف عادت است. پس معلوم میشود این ایمان صحیح ندارد.
در اینجا هم همین مطلب است. آیه 27 میفرماید: «وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ» واقعاً «لم ینزل علی رسول الهدی آیة»؟ «هو اقوی النبیین و خاتم النبیین لم تکن له آیة رسولیة؟ لا، هم تعوّدوا بالآیات الحسیة البصریة الملموسة و لم تکن تنزل علی رسول الهدی (ص) آیات حسی الا قلیل، شق القمر فقط، آیات حسی، آیات علمی، آیات قرآنی، الآیات القرآنیة هی الآیات الاقوی و الادل و الأثمر و الأبقی دلالة علی هذه الرسالة القدسیة الاخیرة» اینها عادت کردند بر آیات حسیه. میگویند این آیات هیچ چیزی ندارند.
- گفتند: «آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ» یک آیه خواستند.
– خیر، «آیَةٌ» یک دانه نیست. هیچ آیهای، نفی است. مثل اینکه یک نفر مجتهد است و فتوا میدهد «یفتی فی الفروع الاحکامیة کذا و کذا، هذه القضیة حرام لقوله تعالی و هذه القضیة حلال لقوله تعالی. هذا لیس فقیهاً، لم یستدل بشهرة و لا اجماع و لا قول سید و لا قول شیخ» این فقیه نیست! چطور از فلسفه فقیه درمیآید، از قرآن فقیه درنمیآید؟! از فلسفه فقیه درمیآید، هرچه که هست. از قرآن درنمیآید. اینجا هم «و یقول الذین کفروا لو لا ینقل روایات متعددة و اسناد الروایات و رجالات الروایات و نساءات الروایات و الشهرات و الاجماعات و الأقوال و القیلات» این فقیه نیست. خودشان سفیه هستند. در اینجا هم رفقایشان «وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ» اصلاً هیچ نشانهای ندارد که این پیغمبر است، هیچ نشانه رسالتی نیست. «لیست له علامة الرسالة الالهیة لانهم تعودوا علی العلامات الحسیة الداثرة و لکن یقالوا لهم هذه الرسالة، رسالة أخیرة خاتمیة تبقی معظماً إلی یوم القیامة فلا بدّ أن تکون الآیات باقیة معجزات موسی و عیسی و ابراهیم و غیر لم تکن آیات باقیة کانت آیات داثرة، لأنه کانت رسالات معقّدة ولکن هذه الرسالة الاخیرة تقتضی آیة خالدة علی مر الزمن الی یوم القیامة الکبری». «وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ» این چه پروردگاری است که برای این رسالت بزرگتر هیچ نشانهای نیاورده است؟ «قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ» خود اینکه که برای پیغمبر این معجزات حسی نیامد، بلکه معجزه علمی آمد، این امتحان است. کسانی که عادت دارند معجزات چشمی و حسی را، گمراه میشوند. کسانی که عمقاً فکر میکنند، دو بُعدی. یک بُعد عادت یعنی چه؟ اگر یک آدمی ده امضا دارد، ده امضای گوناگون. یک مرجعی برای چند نفر امضای اول، رفتند و پول گرفتند، حالا برای یک آقایی امضای آخر را زد، نخیر، این امضای آقا نیست. این هم همان امضاست! آن صدمرتبه آمده، این دویست مرتبه آمده، این یکمرتبه آمده است. اگر این همان امضاست، چرا انکار میکنید؟ اگر این امضا نیست، پس امضای آقا نیست، چون امضای آقا باید دلیل داشته باشد بر اینکه امضای آقاست.
«توقیعات الرسالات الربانیة عبارة عن الآیات الربانیة التی یعبر عنها بالمعجزات و المعجزات الربانیة قلت او کثرت واحدة او اثنین او اکثر، بصریة کان او بصیریة، علمیة کان او غیر علمیة أیاً کان المعجزات الربانیة بمفردها واحدة منها تدل علی أن هذه الرسالة ربانیة، رسالة صادقة» یکی باشد یا صدتا، موسی نهتا داشت، چهاردهتا داشت اضافه بر آن نهتا، برای فرعونیها. پیغمبر بزرگوار یک معجزه خیلی بیّن. البته شقالقمر هست، قبول، ولی ما شقالقمر را ندیدیم. قبول داریم، چون قرآن میگوید.
- در جوّی که علم باشد، معجزه علمی به درد میخورد، ولی کسی که جاهل است، معجزه علمی برای او فایدهای ندارد.
- کسی که جاهل است، از نظر فصاحت، از نظر بلاغت، از نظر تعبیر سطحی، خود تعبیر سطحی قرآن دلیل است بر ربانیت نزولش. عرب عادی وقتی که در تعبیر سطحی قرآن دقت کند، نه عبارت فرق دارد، نه معنا فرق دارد، همه انسجام است. «کله انسجام القرآن کله ظاهریاً فصاحةً بلاغةً لغویاً معنویاً فی کل الحقائق التی تدخّل فیها کلها علی نسقٍ واحد» تناقض در آن نیست، تضاد در آن نیست. این دلیل است بر اینکه این ربانی است. برای اینکه اگر بزرگترین نوابغ عالم هم باشند، فکر بالا میرود پایین میرود، عوض میشود. ما که پنجاه سال است روی قرآن کار میکنیم، بعضی وقتها حرف ما بالاتر میرود، بعضی وقتها طور دیگر میشود، ولو کم است. غیر از کسانی که استناد به احادیث دارند که درصد اشتباهاتشان زیاد است. ما هم اشتباه داریم، ولیکن ما که ارتکان بر قرآن داریم و از طریق صحیح قرآن میخواهیم وارد شویم و وارد میشویم، به اندازه درصد مختصری تبلوراتی در مطالب معرفتی و در مطالب احکامی احیاناً هست. این «وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً»[27] به چه حساب؟ به همین حساب است.
- [سؤال]
- خیر، اولاً، ثانیاً. این شقالقمر معجزه وقتی است، یک دانه هم هست و معجزه وقتی است. اما حالا شقالقمر برای ما معجزه است؟ خیر، اگر ثابت نباشد قرآن وحی است، شقالقمر برای ما معجزه نیست، برای آنها معجزه بود. برای ما معجزه بُعد دوم است، یعنی قبول داریم که این کتاب، الهی است، به دلیل خود آیات، پس قبول میکنیم شقالقمر بوده، اما اگر شقالقمر هم نبود، اصلاً هیچ چیزی نبود. از این معجزات بصری نبود، خود قرآن دلالت دارد بر ربانیة الصدور «وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً»[28] این یکی از آیاتی است که… طبع «من عند غیر الله» بودن، این اگر هم در راه حق باشد تصاعدی است. یعنی حرف قبلی عوض میشود و بهتر میشود، ولی قرآن این حرفها را ندارد. اول آیهای که بر رسول هدی نازل شد با آخر آیه را بسنجید، از نظر لفظ، از نظر بلاغت و فصاحت، از نظر معنا، اینها با هم سنخیت دارند. معلوم میشود از یک مقامی صادر شدند که این مقام لا یتغیر است، و لذا «قُلِ اللَّهُ شَهيدٌ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ»[29] قرآن چه میخواهد بگوید؟ این «قُلِ اللَّهُ شَهيدٌ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ» چیست؟ اینها میگفتند «وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ»[30] ملائکه بیایند بگویند این پیغمبر است. «وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ»[31] شهادت میخواهید؟ خود خدا بیاید؟ محال است خود خدا بیاید، برای خود پیغمبر هم نمیشود بیاید. «قُلِ اللَّهُ شَهيدٌ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ» خدا شاهد است، خدا به اینها وحی کرده؟ نه «أتی بنفسه مستحیل، أوحی إلی هؤلاء الناکرین، حتی المؤمنین مستحیل. کیف یشهد ربنا بأن هذه الآیات آیات صادرة من قبله؟ بنفس الآیات» آفتاب آمد دلیل آفتاب. آفتاب خودش با درخشش دلیل است بر اینکه این ربانی است.
- این پیغمبر بزرگوار خودش که ساخته وحی قرآن است و مهمتر از او قرآن که امام اوست و محور رسالت قدسیه و دعوت اوست. این قرآن خودش شاهد است بین خدا و مکلفان. این خودش شاهد است، یعنی خود خدا شاهد است. اگر بر فرض محال خدا خودش میآمد، بهتر از این دلالت نمیکرد، بر فرض محال. چرا؟ خدا چه کار میکند؟ معاذالله بر فرض محال بر اساس شکل خدا میگوییم او خداست؟ نه، خدا با حرفهایش، خدا با فعلش و الّا با شکل که مطلبی نیست. اشخاصی هستند بسیار زیبا، ولی فهم ندارند، شعور ندارند، علم ندارند، اخلاق ندارند. اشخاصی هستند بسیار بدقیافه، علم دارد، فهم دارد، تقوا دارد. اذان بلال حبشی با «أسهد» بود، بهتر از صد «أشهد» است. چون معرفت دارد. اگر بر فرض محال خدا تجسد پیدا کند و بیاید، از این جسد چیزی میفهمند؟ نه، از کلام، از فعل. کلام و فعل حق در قرآن آنطور که امکان دارد الی یوم القیامه منعکس و منبعث و موجود است.
«قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»[32] اول بالله، خود قرآن. ثانی: کسانی که اهل کتب وحی هستند. اول خود قرآن شاهد است، اگر به عقل کسی نرسید، بعد اصحاب کتب وحی که ممارست دارند در تورات و انجیل، اینها مزهاش را فهمیدند. کسی که سرکهخور است، میفهمد این سرکه خوب است یا نه، کسی که عسلخور است میفهمد این عسل ساختگی است یا اصل است. کسانی که با وحی تورات و انجیل آشنا هستند میفهمند که این قرآن چیست، میفهمند که این قرآن «اوحی من وحی التورات و اوحی من وحی الانجیل».
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[7]. إقبال الأعمال، ج 2، ص 710.
[16]. همان، آیه 177.
[17]. همان، آیه 175.
[18]. همان، آیه 176.
[19]. همان، آیه 179.
[26]. همان.
[30]. همان، آیه 8.
[31]. همان، آیه 9.