پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-اشاره به مطالبی که درباره ی آدم (ع) در جلسات قبلی بیان شد. ۲-پاسخ به اینکه گناهی که آدم (ع) مرتکب شد گناه ی بزرگ بوده است یا کوچک؟ ۳-اثبات اینکه آدم و حوا چه از میوه ی ممنوعه می خوردند یا نمی خوردند در دو حال به زمین فرستاده می شدند. ۴-بررسی داستان هابیل و قابیل از دیدگاه قرآن

جلسه صد و شصت و نهم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

رسالت (حضرت آدم- داستان هابیل و قابیل )

تتمه بحث آدم (ع) در قرآن

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

راجع به آدم صفی‌الله (ع) بحث­های سلبی و ایجابی داشتیم. بحث ایجابی در دو مرحله و بحث سلبی بین المرحلتین. بحث ایجابی در دو مرحله، مرحله اولی: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» (بقره، آیه 30) تا «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ» (بقره، آیه 31) تا آخر که مقام فضیلت آدم (ع) را نسبت به کل ملائکه هم شخصاً به یک معنایی و هم نوعاً و جمعاً به حساب نسل­های بسیار بارز آدم (ع) که محمد (ص) و آل طاهرین آن حضرت مقصود از لفظ اسماء هستند به وجه اصلی، این مرحله اولای فضیلت شخصی و فضیلت جمعی جد اعلای ما آدم (ع) است.

مرحله قبل از اینکه به مقام نبوت برسند و رسالت. و مرحله ­فضیلت ثانیه آدم (ع) هنگامی است که اهباط الی الارض شدند «فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» (بقره، آیه 38) یا ­«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ» (آل‌عمران، آیه 33) این مرحله ثانی است. صحبت در بین المرحلتین بود که «وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی» (طه، آیه 121) این بحث را از نظر تورات و قرآن مطرح کردیم و تتمه­ای که باید قبل از بحث بعدی عرض شود راجع به قابیل و هابیل این است. اینجا سؤالاتی مطرح است، چطور آدم (ع) که خداوند دشمن همیشگی او را به او و حوایش معرفی کرد «إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقی» (طه، آیه 117) خداوند شخصاً و شخصیتاً، شیطان را به آدم و حوا معرفی کرد. معرفی شیطان به غیر کسانی که بر آنها وحی و الهام نازل می­گردد، معرفی شخصیتی است. ما شخص شیطان را نمی­توانیم بشناسیم، شیطان جن را، شیطان انس مطلب دیگری است. شیطان جن که در درون و برون انسان­ها تصرف دارد، تصرفی که اختیار مکلفین را از بین نمی­برد، بلکه تصرف گمراه‌کننده است، ما شخصیت شیطان را بر حسب آیاتی که افکار و نظرات و خطوات و تحریفات و اعمال شیطان را به ما معرفی کرده است می­شناسیم، اما شخص شیطان را نه، ولکن نسبت به جد اعلای ما آدم صفی‌الله (ع) بعد از سجود ملائکه برای او، به آن معنا که عرض کردیم، و قبل از هبوط الی الارض خداوند فرمود: «إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ» کلمه «هذا» دارای دو بُعد است: بعد معرفی شخصی، نشان داد هیکل شیطان را، که شیطان این است و همچنین بُعد شخصیتی «عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقی * إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فيها وَ لا تَعْری * وَ أَنَّكَ لَا تَظْمَؤُاْ فِيهَا وَ لَا تَضْحَی» (طه، آیات 117 تا 119) این چند بُعدی است. بُعد اول: شخص شیطان را معرفی کرد، بعد دوم: شیطان عدو است، بعد سوم: عداوت شیطان را نیز معرفی کرد که نکند هرگز تو و زنت را از این باغ بیرون کند، پس به زحمت و شقاوت بیفتید. «تَشقی» هم زحمت است و هم شقاوت.

بعد جهاتی که در این جنت هست و در عالم دنیا، در این کره­ دنیا نیست «أَنَّكَ لَا تَظْمَؤُاْ فِيهَا وَ لَا تَضْحَی» در آن جنت که آدم و حوا بودند، نه در آنجا تو گرسنه و تشنه می‌شوی و نه به زحمت می‌افتی، نه نور خورشید تو را اذیت می­کند «وَ لا تَعْری» عریان نمی­شوی «و لا تشقی» به شقاوت و زحمت نمی­افتی، جای زندگی راحت و پر رحمت و پرعطوفت است که تکالیف و سختی­ها و منازعات و اختلاف عالم ارضی را ندارد. با جهات دیگر که خداوند فرمود: آدم تخلف کرد در این امر «وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی» در این آیه سوره مبارکه طه و زلت و ضلالت و غوایت و شقاوت و…

اینجا این سؤال پیش می­آید که چطور است اگر فرزندان آدم (ع) گناه کنند، این گناهانشان بر حسب مراحل گوناگون، گونا­گون است، بزرگ بودن و کوچک بودن، یا متوسط بودن و حال آنکه فرزندان آدم، البته به استثنای انبیا، فقط وضعیت و شخصیت شیطان را می­شناسند، شخص را نه، اما خداوند شخص شیطان را هم به آدم (ع) ارائه داد. «إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقی» آیا این معصیتِ بزرگ نیست؟ بزرگ است از چند جهت. این را عرض نکردیم، البته تفصیلش در تفسیر است، اضافه­اش هم عرض می­کنیم. این معصیت، از چند نظر بزرگ است:

اولاً آن کرامت بسیار بسیار عظیمی را که خداوند در آغاز آفرینش آدم، به آدم داد که «أسجَدَ له ملائِکَتَه» و آن کرامت دوم که «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»، و کرامت سوم که او را در جایگاهی که جایگاه بسیار راحت و عالی بدون تعب، بدون مشقت، بدون سختی، بدون عریان بود، با این اوصاف کرامت­های گوناگونی که از نظر مکان و از نظر مکانت و از نظر عظمت در برابر ملائکه به آدم (ع) عنایت فرمود، اگر آدم در دلش می­دانست که خدا نمی­خواهد از آن شجره بخورد، نباید بخورد، حالا که دانست با معرفی دو بُعدی حق «إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ» شخصاً شیطان را معرفی کرد، شخصیتاً شیطان را معرفی کرد که «فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقی» پس گناه آدم (ع) روی این چند مبنا بسیار بسیار عظیم می­شود.

جواب این است که یک مرتبه شخصی گناه می­کند و می­داند گناه می­کند، گناه می­کند با حالت علم حاضر، گاهی نه، از یادش می­رود که فلان کس دشمن است، به من معرفی کردند که فلان کس دشمن شماست، این شخص دشمن شماست، گمراه‌کننده شماست، اما به علل قصوری یا تقصیری یا هر دو، من فراموش کردم که این شخص دشمن من است و با من دشمنی می­کند، گناه کوچک می­شود یا نه؟ بله.

آدم (ع) به عللی فراموش کرد که این شخص عدو اوست و این شخص گمراه‌کننده اوست، گرچه این فراموشی روی تقصیر بود روی قصور نبود. و لذا خداوند سرزنش می­کند آدم (ع) را «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» (طه، آیه 115) «فنسی» نسیان عن تقصیرٍ است، عن قصورٍ نیست. آدم چون نسیان کرد که این شخص دشمن او است و نسیان کرد که حرف­های او گمراه‌کننده اوست، چون نسیان کرد و این نسیان از روی تقصیر بود. چرا باید نسیان کنند؟ همان­طور که نسیان خداوند گناه است که در نتیجه ترک عبودیت خداوند است، نسیان شیطان نیز گناه است که در نتیجه، پیروی از امر شیطان است. پس نسیان دو مرحله است، گاه شخص مکلف خدا را نسیان می­کند تقصیراً، و روی این جهت گناه می­کند، این گناه خیلی بزرگ نیست. گاه نه، با آنکه توجه دارد حق است و رحمات او، مولویت و الوهیت او و عبودیت این، با حال توجه به این جریان، گناه می­کند، این گناه بسیار بزرگ است.

یکی از جهاتی که گناه را بسیار بزرگ می‌کند «عن علمٍ و عن عمدٍ» خدا هست، می‌بیند من در نعمت‌های او غرق هستم، این دشمن من است و این گناه است با علم به آن جهت مثبت و این جهت منفی گناه می­کند و این گناه بسیار بزرگی است. گاهی اوقات نه، به عللی عن تقصیرٍ البته که تقصیر نیز مراحلی دارد، به علل و اسبابی عن تقصیرٍ فراموش می­کند خود را، فراموش می­کند دشمن خود را، فراموش می­کند خدا را، گرچه فراموشی روی تقصیر است، اما گناه کوچکتر می­شود.

احیاناً فراموش می­کند عن قصورٍ لا عن تقصیرٍ. فرض کنید یک طوری شد انسان که بدون تقصیر فراموش کرد جریانی را، بعد در آن جریان فراموش‌شده واقع شد، اینجا اصلاً گناه نیست. پس در دو بُعد فراموشی: فراموشی ایجابی نسبت به ایجابیات رب و فراموشی سلبی نسبت به عداوت شیطان، اگر از روی تقصیر باشد بدرکاته حرام است، اما حرام بزرگی است جمعاً، و اگر فراموشی از روی قصور باشد، قصور مطلق باشد و هیچ تقصیری در کار نباشد، اینجا اصلاً گناه نیست. نسبت به آدم بین المرحلتین بود، نه این بود که آدم (ع) شیطان را یادش است، عداوت او یادش است، با یادداشت این جریان «إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ» می­داند که این شخص دشمن است، دشمنی او یادش است، گمراه‌کنندگی او یادش است، با این وضع از این شجره می­خورد این گناه بسیار بزرگ است، و بخشودن این گناه بسیار شرایط دارد و سخت است و أحیاناً بخشودنی هم ممکن است نباشد. اما اگر، روی اگر داریم بحث می­کنیم، تحمیل نیست، ببینیم از آیات چه می­فهمیم. بعد قرآن را درباره آدم (ع) بگردید، در 25 جا که خداوند آدم را در قرآن شریف ذکر کرده است.

آدم (ع) به نص قرآن «فَنَسِی» «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ» دو عهد است: عهد مثبت «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني‏ آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ» (یس، آیه 60) منفی وَ «أَنِ اعْبُدُونی» (یس، آیه 61) مثبت. دو عهد است: «عبادة الرب علی طول الخط و ترک عبادة الشیطان علی طول الخط» این عهدی است که پروردگار عالم با آدم (ع) بست «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» قبل از رسالت، آن عزمی که باید و شاید شخص مکلف با این رحمات و با این عنایات داشته باشد، شخص عدو الله شیطان را و شخصیت شیطنت شیطان را فراموش نکند، تقصیراً فراموش کرد نه قصوراً، اما فراموش کرد. پس یک بُعد از گناه کم شد؛ چون در حال فراموشی است. اگر در حال حضور و علم و عمد و توجه انسان گناه کند گناه بالاست، اما اگر در حال فراموشی -بُعد تقصیر را در نظر داریم- در حال فراموشی مقصراً فراموش کرد یا سهل‌انگاری یا هر چه، اگر مقصراً فراموش کرد گناه کوچک‌تر می­شود و آدم (ع) مقصراً شیطان را فراموش کرد، پس گناه کوچک‌تر می­شود.

ثمّ اینکه مقصراً آدم شیطان را فراموش کرد، تقصیر دو بُعد است: یک تقصیر به حساب طغیان، به حساب عصیان، فراموشی خدا، فراموشی وعد خدا، یک حساب نه، فریبش دادند، آدم فریب خورد. در روایات ما دارد از معصوم (ع) که آدم (ع) از آن هنگامی که آفریده شد تا آن وقتی که شیطان او را فریب داد، ندیده بود و احتمال نمی­داد که یک بنده­ای از بندگان خدا به او قسم دروغ بخورد، این در ذهنش نمی­رفت. وقتی که در ذهن آدم روی آن صفایی که دارد روی آن معنویت و روحانیت و علاقه و معرفت توحیدی که دارد، در ذهنش اصلاً نمی­آید، باید بیاید اما نمی­آید، باید بیاید درست است، مکلف است و این مکلف اقتضای ذُکر مطلق دارد که دشمنی را که خداوند معرفی کرد یادش باشد و دشمنی او یادش باشد، اما آدم (ع) تقصیراً فراموش کرد این دو بُعد شخصیتی و شخصی این دشمن را در اینجا، چرا؟ به چند جهت:

یکی «وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحينَ» (اعراف، آیه 21) «أقسم لهما» نیست «قاسَمَهُما» قسم رد و بدل شد، قسم قسم، قسم، این قسم‌ها که رد و بدل شد، دیگر این احتمال تقصیراً البته، این احتمال تقصیراً از ذهن آدم بیرون رفت که یک کسی ممکن است با قسم‌های غلاظ و شداد کذباً علی الله قسم بخورد. این باز گناه را پایین‌تر می­آورد ولی گناه است هنوز، گناه پایین‌تر آمد.

سوم اینکه بر حسب روایاتی اگر قبول کنیم یا قبول نکنیم این محور نیست، بر حسب بعضی روایات خداوند حرسی را، پاسبانانی را مقرر کرد نزدیک شجره جنت که نزدیک آن شجره نروند. بعد شیطان که آدم و حوا را فریب داد، آدم رفت بخورد، دستور آمد: بروید پاسبان­ها که من به این آدم عقل دادم، دشمنش را معرفی کردم اگر خورد مقصر است. این باز گناه را یک مقداری پایین‌تر می­آورد، نمی­خواهیم بگوییم حتماً این روایت درست است، اگر باشد. این هم یک مرحله.

مرحله دیگر، شیطان با آن مقاسمه، با آن تأکید، با آن تشدید، اضافه بر نسیان آدم (ع) که عن تقصیرٍ بود، به این حساب آمد که خدا که فرمود از این درخت نخورید، خواست شما در اینجا نمانید، اگر بخورید می­مانید و اگر بمانید شما در محضر رب هستید، در جنت رب هستید، در روحانیت مستمرید، به سختی­ها و عداوت­ها و گناهان و… با «قاسمهما» باز اینجا قصوراً و تقصیراً، یعنی تقصیر به مرحله قصور دارد می‌رسد، قصوراً عن تقصیر و تقصیراً عن قصور باز این نسیان آدم بیشتر شد و به نظرش آمد که مطلب، مطلب بدی نیست، اما باز گناه هست، چرا؟ چون تکلیف هست، چون نسیان عن تقصیرٍ هست، ولو تقصیر به «قاسمهما» است، ولو تقصیرٍ به حساب این است که آدم تاکنون ندیده است کسی به خدا قسم دروغ بخورد، ولو به حساب نسیان این مطلب که خدا قبلاً فرمود که اگر بخوری به شقاوت و زحمت می­افتی و از بهشت خارج می­شوی. ولی اولاً آدم جریان را فراموش کرد، نسیان عن تقصیرٍ و ثانیاً شیطان در باغ سبز نشان داد که اگر بخورید اینجا می­مانید «ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدينَ» (اعراف، آیه 20) مثل کسی که دوست دارد به منزل شما بیاید، خیلی علاقه دارد، مرجع بزرگوار تقلید می­خواهد بیاید شما را زیارت کند، به شما بگوید: از در بیا، در را بسته است. یک نفر جلوی در، قسم غلاظ و شداد به خدا به پیغمبر، این گفته که از در نیا، برای اینکه تو را قابل نمی­داند، هر طوری می‌توانی بیا. او از پشت‌بام می‌آید، می‌افتد و پایش هم می‌شکند، می‌آید و آقا را هم می‌بوسد. آقا می­گوید: چرا یک چنین کاری کردی؟ نمی‌شود گفت عداوت، این عداوت نیست. با تمام این تشکیلات که عرض کردم، ولی «وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی» گناه کرد. مطلب دیگر.

  • [سؤال]
  • قصور و تقصیر با هم.
  • در آیات وقتی نگاه می­کنیم «رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا» (بقره، آیه 286)
  • آنجا نسیان عن تقصیرٍ است.
  • نسیان عن قصورٍ هم…
  • –  خیر، «إِنْ نَسِينَا» اگر عن قصورٍ باشد خطا نیست، گناه نیست. اگر قصور مطلق باشد، ظلم است که بگویند گناه است. یک مطالبی هست که مسلّم در نظر انسان آمده، ولی وقتی انسان فکر می­کند و بر محور کتاب دقت می­کند مطلب اشتباه است. مثلاً به ما تاکنون گفته­اند و گفته‌اند و شنیده­ایم و شنیده­ایم و نوشته­اند و نوشته­اند که خداوند آدم را برای این ارض خلق کرد و می­دانست گناه می­کند و آدم گناه کرد و خداوند پرتش کرد روی زمین و خداوند نمی­خواست آدم در جنت بماند، اگر می­خواست در جنت بماند دیگر ِ «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» یعنی چه؟ این حرفی است که گفته شده است.

جواب: مطلب چند جهت دارد: یکی اینکه، اگر آدم گناه نمی­کرد به این زمین اصلاً آورده نمی­شد. دوم: اگر آدم گناه نمی­کرد به این زمین آورده می­شد بعد از مدت­هایی. سوم: اگر آدم گناه نمی­کرد به همان سرعتی که آدم از جنت به پایین اهباط شد، اهباط می­شد. ما احتمال داریم می­دهیم فعلاً.

اینکه آدم وحوا فریب خوردند «فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى‏» «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها» (بقره، آیه 38) این چه می‌خواهد بگوید؟ احتمال سوم، احتمال سوم از بین برود، یعنی چه؟ یعنی اگر آدم و حوا از این شجره منهیه نمی‌خوردند، فوراً اخراج نمی­شدند، اخراجشان هم اخراج به سبب اغوای ابلیس نبود، اما حالا که خوردند به سبب اغوای ابلیس اهبطا، اهبطوا، تا آخر، این مرحله اولی.

اما احتمال دوم، احتمال اول که کنار رفت. اگر آدم و حوا از این شجره منهیه نمی­خوردند، مدتی در جنت می‌ماندند. چه منافات دارد که آدم و حوا از برای بودن روی کره زمین و تناسل در کره زمین و تکالیف رسالتی در کره زمین خلق شده­اند، اما بعد از مدت بیشتری آدم و حوا را خداوند اهباط کند به زمین، چه دلیلی بر نفی این مطلب هست؟ دلیلی بر نفی این مطلب هرگز نیست، بلکه دلیل بر اثبات این مطلب هست، کما اینکه عرض می­کنیم که اخراج شیطان آدم و حوا را به‌طور پرت کردن از جنت به این کره ارض، روی تخلف آدم وحوا بود که عصیان کردند، اما اگر عصیان نمی­کردند درست است که «فتعری، فتشقی و…» این لخت می­مانی، به زحمت می­افتی و چه و چه، گاهی اوقات این است که اگر شیطان تو را گمراه نکند و تو گمراه نشوی، همیشه در راحتی در جنت می­مانی، این غلط است چرا؟ برای اینکه «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» (بقره، آیه 30) مطلب این است، خداوند از اول آدم را برای خلافت از نسل­های گذشته نسناس برای ارض خلق کرده است، از اول خداوند به ملائکه فرمود و آدم فهمید. پس این جلوگیری ندارد.

  • به خاطر علمش نبوده که در این آزمایش موفق نمی‌شوند؟ چون بالاخره وارد زمین می‌شوند.
  • با آن حرف‌ها منافات ندارد. بعد صحبت می‌کنیم. اینکه خیال می­شود منافات است بین اینکه «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» بعد خدا می­داند که این آدم عصیان می­کند و در جنت نمی­ماند، پس چرا نهی کرد؟ جواب این را داریم عرض می­کنیم. هیچ منافات ندارد که آدم و حوا از برای زندگی تکلیفی در کره زمین خلق شده­اند، اما اگر در آن جنت تخلف نمی­کردند مدتی می­ماندند، مدت زیادی مثلاً می­ماندند و در آن مدت نه زحمت بود، نه شقاوت بود، نه عداوت بود، شیطان هم نبود شیطنت کند. ولی بعداً با کرامت و جلال و احترام به کره زمین به حساب «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» می­آمدند.

ما دو هبوط داریم: یک هبوط شیطانی، یک هبوط ربانی، یک اهباط شیطانی داریم یک اهباط ربانی. خداوند اصل اهباط و هبوط آدم و حوا را به زمین مورد نظر قرار داد یا نه «فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقی»؟ این مورد نهی است. رفتن در خانه فلانی دو حالت دارد: گاه رفتن است به وسیله هوی و شهوت، گاه رفتن با احترام و کرامت.

آنچه در اینجا منع شده است «فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقی» نکند با این عصیان که ابتلا بود، همان‌طور که اشاره کردند عرض می­کنم، این عصیان ابتلا بود و الا بین الهلالین در کل شرایع الهیه خوردن از هیچ درختی ممنوع است؟ پس این جزء شرایع الهیه نیست، تکلیف هست. مثلاً حضرت ابراهیم که مأمور شد فرزند را بکشد، در کل شرایع الهی فرزندکشی داریم یا نه؟ نه، ابتلایی بود، خدا نخواست که این کار بشود «و قد صدّقت ابراهیم».

راجع آدم و حوا خداوند از آن شجره نهی کرد، این نهی فقط ابتلائی است، نه اینکه خوردن آن چیز موجب چنین است و چنان است و سم است و زهر است و حرام است و عرق است و میته است، این حرف‌ها نیست، هیچ شجره‌ای حتی شجره […] هیچ درختی ما در عالم هستی سراغ نداریم در کل تاریخ درختان و نباتات که خوردن از آن درخت حرام باشد، مال غیر مطلب دیگری است، کلاً ما نداریم.

پس اینکه منع شد آدم و حوا «لا تأکلا من هذه الشجرة»، نه به حساب کل شرایع الهیه و به حساب ضرری است که این میوه درخت دارد، نه، صرف ابتلا. مثل قضیه ابراهیم (ع) صرف ابتلا است. این تکلیف را برطرف نمی‌کند، کما اینکه ابراهیم (ع) معاذ الله اگر تخلف می­کرد و نمی­خواباند اسماعیل را برای سر بریدن، این تخلف از تکلیف بود، ولکن تکلیف شخصی بود. تکلیف شریعت عامه الهیه در هیچ شرعی از شرایع نبود، راجع به آدم (ع) چنین است، آدم (ع) منع شد از شجره، حالا شجره هر چه می­خواهد باشد ولکن در هیچ شرعی از شرایع الهیه حتی وقتی که آدم و حوا به زمین آمدند. در زمین که آمدند، در شریعت آدم و بعد تا خاتم (ص) در هیچ شریعتی از شرایع، خوردن حیواناتی احیاناً، اشیائی احیاناً، حرام و حلالش، ولکن خوردن از هیچ شجره‌ای در هیچ شریعتی از شرایع محرّم نیست. این باز می­گوید که این ابتلا است.

  • [سؤال]
  • این ضرر نداشت. اصالتاً درخت، برگش، میوه­اش، برگ که نبود، اکل از ثمره بود دیگر، خوردن از میوه هیچ درختی از درختان، کلاً در طول عالم تکلیف، این در هیچ شریعتی حرام نبوده است. این مطلب به ما توجه می‌دهد که این نهی، نهی فقط امتحانی و ابتلایی بوده، ولی نهی تحریمی بوده، نهی تحریمی بوده و تخلفش حرام بوده، ولی این نهی از محرّماتی، از محرّمی در شریعتی از شرایع الهیه اصلاً نبوده است.

اینجا درست است که خداوند فرمود: «إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» همین هم هست. ولکن اینکه آدم خلیفة الارض است، باید به ارض بیاید، چه زمانی بیاید؟ و به چه وسیله؟ زود بیاید به وسیله شیطان، این ممنوع شد. دیر بیاید به وسیله رحمان، به حساب اینکه خداوند او را خلیفة الارض خلق کرده است، اگر شیطان فریب نمی‌داد، بر حسب روایت دارد شش ساعت کمتر یا بیشتر، اما ممکن بود آدم سالیان دراز آنجا بماند «لا تشقی»، «لا تعری»، «لا تَظْمَؤُا»، «لا تَضْحی» و غیره. مدت‌ها بماند، اما همیشه نه، چرا همیشه نه؟ برای اینکه خداوند فرمود: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» با تمام این تشکیلات ما چه می‌فهمیم؟ این مطلب به دست می­آید که عصیان آدم (ع) عصیان بود، اما عصیان کوچک کوچک کوچک کوچک کوچک، اما عصیان بود، اما کتک داشت.

یک مطلب دیگر، اگر خوردن از این درخت، عصیانی است هرچند عصیان کوچک، ولی عصیان­ها اگر انسان توبه کند، اگر از گناه بزرگ هم انسان توبه کند، گناه هر چه بزرگ باشد، اگر حق الله است، چون اینجا حق‌الناس که نیست «لا تأکلا من هذه الشجرة» این حرمت به حساب حق‌الناس که نیست، اگر انسان پنجاه سال بت‌پرست باشد و یک چند روزی مانده به مردنش، واقعاً توبه کند، موحد بشود، حتی موفق به نماز خواندن هم نشود، اما توبه کند، چگونه است؟ توبه‌اش بخشیده است یا نه؟ «التَّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ كَمَنْ لَا ذَنْبَ لَهُ» (الکافی، ج 2، ص 435) تأیید این مطلب که «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» که آدم مگر توبه نکرد؟ بله، چگونه توبه‌ای؟ از آن توبه‌های بسیار بسیار مهم، چقدر گریه کرد، چقدر انابه کرد، چقدر توبه کرد. بعد خداوند کلماتی را به آدم یاد داد که در روایت دارد که به آدم یاد داد که بگو «بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ إِلَّا تُبْتَ عَلَيَّ» (الخصال، ج ‏1، ص 270) کلمات واقعی این‌ها است، بعد از کلمات تسبیح و حمد حق سبحانه و تعالی، بعد «فَتَابَ عَلَيْهِ» توبه تمام شد.

توبه آن‌قدر تمیز بود، آن‌قدر عالی بود، آن‌قدر طاهر بود که ظرف مقام نزول عصمت و نبوت شد برای آدم. چون توبه‌ها فرق می‌کند، انسان گناه کرد توبه می­کند، بعد چه؟ به حال اول برمی‌گردد. اما آدم به حال اول برنگشت، توبه­ آدم به قدری قوی بود «وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏ * ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى‏» (طه، آیات 121 و 122) اجتباء قبل، اجتباء بعد، رسالت. این توبه آن‌قدر تمیز و آن‌قدر عالی بود و آن‌قدر اجتباء در بالاترین قله اجتباء بود که آدم به حال اول برنگشت. اگر به حال اول برمی‌گشت، امکان عصیان باز بود، چون عصمت نبود، بلکه «اصطفی» چه شد؟ پس این توبه از آن توبه‌هایی بود که از بسیاری از توبه­ها، عالی‌تر بود.

در توبه­های عادی حالا نرسیدیم به «ابْنَيْ آدَمَ»، مطلبی نیست، گفتم قرآن باز کنید می­رسیم و اشاره می‌کنیم فکر کنید. توبه­های عادی اگر انسان بکند، توبه­ای که قبول بشود، توبه­ای که کاملاً قبول بشود «التَّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ كَمَنْ لَا ذَنْبَ لَهُ» اینطور است یا نه؟ بالاترین توبه، توبه آدم بود که مقام اصطفاء و مقام رسالت، چرا برنگشت به جنت؟ چه می­فهمیم؟ می­فهمیم که این عصیان، عصیان از تکلیف شخصی بود، این یک و دوم: آدم برای آنجا خلق نشده برای ارض است؛ زیرا اگر آدم اصلاً گناه نمی­کرد، می­ماند آنجا؟ نه، زیرا گناه کرد و توبه کرد، از قبل هم بهتر شد و به آنجا برنگشت. تکرار، اگر آدم گناه نمی­کرد می‌ماند آنجا؟ هرگز، چرا؟ برای اینکه گناه کرد و توبه کرد و بالاتر از مقام اول شد و به آنجا برنگشت. هر گناهی انسان را به حالت قبلی برمی­گرداند، هر توبه­ای. هر توبه­ای که انسان بکند، انسان را به حالت قبلی برمی‌گرداند، ولی اینجا به حالت قبلی در یک بُعد برگشت و بالاتر و در یک بُعد برنگشت. در بعدی که برنگشت، خداوند او و حوا را به جنت برنگرداند و در بُعدی که برگشت حالت اصطفاء حاصل شد، اصطفاء در آنجا نبود، رسول نبود در آنجا، اصطفاء نداشت، شریعتی که برای کل مکلفین بود در آنجا نداشت. این بحثی است که ما راجع به آدم فکر کرده بودیم و حضورتان عرض کردیم.

بحث دوم طبعاً راجع به نوح است. ولکن راجع به «ابْنَيْ آدَمَ» باز کنید قرآن را سوره مبارکه مائده. مطالبی هست بعداً من گوش می‌دهم. سوره مبارکه مائده آیه 27 به بعد «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ» (مائده، آیه 27) چرا این را عنوان می­کنیم؟ برای اینکه این «ابْنَيْ آدَمَ» روی هر احتمالی از احتمالات این مطلب هست که دوتا از فرزندان ذکور آدم یکی هابیل و دیگری قابیل که در تورات دارد هابیل و قایین، در قرآن نه هابیل دارد نه قابیل، در روایات دارد هابیل و قابیل، این دوتا چنین و چنان شدند.

در قابیل احتمال نبوت هرگز نیست، اما در هابیل احتمال نبوت بسیار قویاً هست، بلکه در روایات ما تأیید این مطلب است که هابیل هم دارای مقام رسالت در زمان آدم و بعد از آدم بود، کما اینکه شیث هم همین­طور است. ما نبی شیث را زیارت کردیم، برای شیث قبری درست کردند در حدود فرض کنید که شاید بیست متر طولش است و عرضش چند متر است. حالا کاری به آن نداریم، ما نبی شیث را زیارت کردیم در لبنان، نبی شیث از فرزندان بلافصل آدم (ع) بود و دارای مقام رسالت بود، اینکه می­گویند نبی است، چون نبی است، دارای مقام رسالت بود. ما احتمال قوی می­دهیم که جناب هابیل (ع) هم دارای مقام نبوئت و یا بالاتر رسالت، در زمان آدم و بعد از مرگ آدم و بعد از آدم بود، این را احتمال می­دهیم. روی این احتمال اگر نکاتی در آیات مبارکاتی که مربوط به این دو ابنی آدم هست، باید که ما جوابگو باشیم. البته جوابگوی بر محور آیات، روی این سؤال آقایان فکر کنید و در تفسیر هم مراجعه بفرمایید.

به‌طور مختصر «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ» البته این «نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ» در تورات طور دیگری نقل شده است، در پاورقی الفرقان ما آورده­ایم. «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ» این بالحق دو مرجع دارد: یکی «اتل بالحق» یکی «نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ» هم تلاوت بالحق کن، در تورات تلاوت بالحق نیست؛ چون تحریف شده است. هم «نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ» خبر دو فرزند آدم بالحق، چون خبر دو فرزند آدم، هابیل و قابیل در تورات بالحق نیامده، بلکه بعضی از اهانت­ها هست که ما قبول نداریم. مراجعه بفرمایید در پاورقی الفرقان همین‌جا جلد مائده مفصل در پاورقی ذکر کردیم. حالا منظور این است.

  • اینکه می­فرمایید تلاوت کن، از کجا تلاوت کند؟
  • همین لفظ «اتلُ» اتلُ است، کما اینکه لفظ «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» قل را هم پیغمبر می‌گوید.
  • ما دیگر کاری به تورات نداریم.
  • چون در تورات نبأ بالباطل است، ما مقارنه می‌کنیم. در تورات طور دیگر است، در قرآن این­طور است و لذا پیغمبر مأمور است که تلاوت کند بر مردم «نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً» من به سرعتی که البته اهمال نباشد می­خواهم یک سؤالی عرض کنم «إِذْ قَرَّبا قُرْباناً» آیا یک قربان تقریب کردند یا دو قربان؟ اگر دو قربان است، یکی هابیل و یکی قابیل، قربان برای چه بود؟ دو دسته روایت داریم که دسته دوم بهتر قابل تصدیق است.

دسته اول که هر کدام خواهری داشتند بر حسب آن روایت ثالثه، که تناسل از فرزندان دختر و پسر آدم است. هم روایت سنی دارد و هم روایت شیعه، که کاری به تصدیق و تکذیب نداریم. هابیل خواهری داشت و قابیل هم خواهری داشت. بنا شد بر ازدواج خواهر و برادر متفاوتاً، آن خواهری که زیباتر بود بنا بود برای هابیل باشد، و آن خواهری که زشت‌تر بود بنا بود برای قابیل باشد. این­ها برای اینکه قضیه به عکس شود قابیل زیباتر را بگیرد و زشت‌تر را به هابیل بدهد «قَرَّبا قُرْباناً» این یک روایت که این را قبول نداریم. دوم: اینکه آدم می­خواست برای بعد از خودش، یک نبی‌ای را معیّن کند. بین هابیل و قابیل اختلاف شد بنا شد «قَرَّبا قُرْباناً» این قابل تصدیق است، بعد بحث می­کنیم.

«إِذْ قَرَّبا قُرْباناً» یک قربان هابیل که گوسفند بسیار عالی تقدیم کرد و یک قربان قابیل که مزروعات بسیار بد و خراب و دور ریختنی را قربان کرد «فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ» (مائده، آیه 27) سؤال اینجاست. از یکی قبول شد از دیگری نه، از قابیل قبول نشد از هابیل قبول شد، منتها «بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ» (آل‌عمران، آیه 183) بود. برای این هم دلیل داریم، عرض کردم مطالعه بفرمایید. دلیل داریم چرا؟ در بعضی از زمان‌ها مثل این زمان و مقداری هم بعد «بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ» این علامت نبوت بود، علامت انتخاب و انتصاب بود. در اینجا هم علامت اینکه هابیل یا قابیل که قربانی کرده­اند، کدامشان مقام وراثت نبوئت را از آدم دارند، آن کسی که قربانی­اش آتش بگیرد. قربانی هابیل آتش گرفت به اراده ­الهی، پس این علامت نبوت بود، ولی قربانی قابیل نه.

«قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ» قابیل به هابیل گفت: حتماً تو را می­کشم «قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ» این «يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ» دلیل است بر اینکه قربانی که قابیل داد روی تقوا نبود، بلکه روی بی­عنایتی و بی‌توجهی و اهانت بود، ولی هابیل نه. «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَني‏ ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ» (مائده، آیه 28) هابیل به قابیل گفت: اگر دست دراز کنی به سوی من که مرا بکشی، من دست دراز نمی­کنم به‌سوی تو که تو را بکشم. سؤال: هابیل نبی، یا هابیل بنده خوب خدا حداقل، بنده­ خوب خدا که خداوند قربانی او را قبول کرده است و تقوای او را پذیرفته است، پس چطور اینجا هابیل می­گوید «ما أَنَا بِباسِطٍ»؟ اگر تو دست دراز کنی به‌سوی من که مرا بکشی من دست دراز نمی­کنم که تو را بکشم. آیا دفاع واجب است یا نه؟ دفاع واجب است. اگر کسی دست دراز کند به صورت انسان بخواهد سیلی بزند، اصلاً باید دفاع کند یا نه؟ یا همین‌طور بایستد تا بزند؟ بدتر؛ اگر کسی دست دراز کند کسی را بخواهد بکشد، باید ازخودش دفاع کند یا نه؟ پس این سؤال اول است.

  • [سؤال]
  • اینجا ما سه بُعد داریم.
  • ید عدوانی باشد.
  • ید دفاع، عدوانی است؟ اگر کسی بخواهد من را بکشد، من دست دراز کنم که او من را نکشد و کشته بشود، این ید عدوانی است؟
  • شاید ابتدایی منظورش بوده است.
  • در اینجا سه بُعد وجود دارد.
  • –  «ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ» در صورتی است که این جواب «إن» نیست تا اینکه بگوییم در دفاع منظور است.
  • خیر، جواب هم هست. مانعی ندارد. ببینید «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَني» تو اگر دست دراز کنی که مرا بکشی، حتماً این ید قاتله است دیگر، این ید قاتله است یا با توجه هابیل یا به‌طور ارتیاب. «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَني‏ ما أَنَا» «ما ابسط» نمی­گوید من اصلاً هیچ­گاه دست به‌سوی تو دراز نمی­کنم که تو را بکشم.

اینجا سه بُعد است: یک بعد این است که من اصلاً دست دراز نمی­کنم، دوم: یکی اینکه خیر، دست دراز نمی­کنم برای قتل ابتدایی تو، ولکن برای قتل مقاتله­ای چطور؟ قتل ابتدایی شخص دیگر حرام، اما قتل مقاتله­ای چطور؟ اگر کسی بخواهد مرا بکشد، دست دراز کند مرا بکشد، من دست دراز نکنم او را بکشم یا دست دراز بکنم او را بکشم؟ این سؤال است. اگر دست دراز کنم برای دفاع که مطلبی نیست، اینجا دفاع مطرح نیست. اما آیا اگر کسی بخواهد حتماً مرا بکشد «فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ» (بقره، آیه 194) روی این آقایان فکر کنید. البته به جواب نزدیک هستید، ولی باز روی این فکر کنید.

سؤال دوم: «إِنِّي أُريدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمي‏ وَ إِثْمِكَ» (مائده، آیه 29) منِ هابیل اراده دارم که تو قابیل برگردی به گناه من و گناه خود. مگر شخص مؤمن می­تواند این اراده را داشته باشد؟ شخص مؤمن اراده داشته باشد که طرفی که هنوز کاری نکرده و خیال دارد کار بدی بکند، اراده داشته باشد قبل از تحقق آن کار که تو گناه خودت را و گناه مرا بگیری و حمل کنی «فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ» (مائده، آیه 29) مگر شخص مؤمن دوست دارد مردم اصحاب النار شوند؟ باید موعظه کند که این کار را نکن، زیرا چنین است، زیرا چنان است و هنوز هم این کار انجام نشده است. پس معنای این «تَبُوءَ بِإِثْمي‏ وَ إِثْمِكَ» چیست؟

سوم: مراد از «إِنِّي أُريدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمي»‏ چه هست؟ «إثمی» یعنی گناه من، مگر هابیل گنهکار است؟ اولاً، ثانیاً: اگر هابیل گنهکار است، اگر قابیل او را کشت و هابیل کشته شد، آیا گناهان هابیل به عهده قابیل می‌آید؟ «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری» (اسراء، آیه 15) «وَ إِثْمِكَ» «تَبُوءَ إِثْمِكَ» که ثابت است. شخص قابیل که گنهکار است مخصوصاً از متقین نیست و او قربانی‌ای کرده که قربانی غلط بوده است و فساد بوده و گناه بوده است، این «إِثْمِكَ» معلوم است که این آدم مادامی که توبه نکند با این اثم باقی است، حالا چه هابیل را بکشد و چه هابیل را نکشد، این اثم قبل از توبه باقی است. پس «إِنِّي أُريدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمي»‏ این یک سؤال «وَ إِثْمِكَ» سؤال دوم َ«فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمينَ» روی آیات فکر کنید، بعد بحث حضرت نوح (ع) خواهد بود.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».