پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-بیان اینکه یکی از نشانه های رسالت در زمان های قبلی این بوده است که آتش قربانی را بخورد. ۲-اثبات اینکه هابیل یکی از رسولان الهی بوده است. ۳-بررسی داستان قربانی هابیل و قابیل از دیدگاه قرآن. ۴-پاسخ به این سوال که با اینکه دفاع در برابر متجاوز واجب است پس چرا هابیل به قابیل گفت که اگر تو بخواهی مرا بکشی من هرگز دستم را برای کشتن تو دراز نمی کنم؟

جلسه صد و هفتادم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

رسالت (داستان هابیل و قابیل)

سرگذشت هابیل و قابیل در قرآن

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

ما از بعضی از آیات مبارکات قرآن بوجهٍ عام استفاده می­کنیم که یکی از بینات بعضی از رسل، البته بعضی، «بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ» (آل‌عمران، آیه 183) بوده، برای اثبات رسالت کسی، حتماً باید عملی الهی انجام گردد در رابطه با او. احیاناً عمل الهی انجام می­گردد، در رابطه با کسی نیست. پس این آیت رسالت و یا به تعبیر عادی ما، معجزه مثبته رسالت نیست. مادّه اولی و خلق اول را که خداوند آفرید لا من شیءٍ، این از مهم‌ترین معجزات است که نظیر ندارد، اما در رابطه با کسی نبوده است و کسی نبوده است که در رابطه با او باشد. خلق السماوات و الارض در رابطه با اثبات یا نفی کسی نبوده، بلکه خود استقلال داشته از باب تکوین، اما در رابطه با اثبات مقام خاص برای کسی، اگر خداوند عملی ربانی انجام دهد که این عمل را جز حق سبحانه و تعالی، هر چه باشد و هر که باشد نتواند انجام بدهد، اسم این آیت رسالت است، نشانۀ این است که این شخصی که مورد این جریان است و در رابطه با این جریانِ نشانۀ خاص ربانی است، اختصاصی دارد به حضرت حق سبحانه و تعالی.

عصای موسی که به اراده الهی اژدها گردید، اگر در رابطه با موسی نبود، معجزه برای رسالت موسی نیز نبود، اما «أَلْقِ ما في‏ يَمينِكَ‏» (طه، آیه 69) در رابطه با جریان موسی است که دعوت رسالت کرده است و از برای اثبات اینکه این دعوی درست است و ربانی است، «وَ أَلْقِ ما في‏ يَمينِكَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا» و اینکه عصایی را بیفکنند، اژدهایی بزرگ شود و تمام سحر سَحَره را ببلعد و برنگرداند، این کار، کار الهی است و در انحصار ربوبیت است و هر قدر عقل و علم بشرها و غیر بشر­ها بالاتر رود، از چنین عملی عاجزند. و همچنین «نَتَقْنَا الْجَبَلَ‏» (اعراف، آیه 171) و همچنین اینکه دریا را دوازده راه خداوند گشود که زمین آن هم خشک بود تا دوازده سبط بنی‌اسرائیل عبور کنند و همچنین اخراج ابل از جبل و همچنین.

از جمله معجزاتی که از برای اثبات بعضی از رسالت­ها در قرآن شریف دو اشاره به آن شده است، عبارت است از «بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ»، اگر کسی قربانی برای خدا ذَبح می­کند یا به ذَبح می­دهد، این قربانی را اگر بپزد و بخورد، اولاً تأکله النار نیست، بلکه تطبخه النار است، ثانیاً اگر خود این انسان، این قربانی را آتش بزند، این دلیل بر کرامت و اختصاصی به‌عنوان رسالت یا غیر رسالت نیست. اما اگر قربانی را شخصی قربانی کند برای خدا گوسفندی یا هر حیوان حلال گوشتی را، بدون اینکه این بشر یا دگران کاری انجام بدهند، آتشی افروخته گردد و این قربانی آتش بگیرد، این جریان که دو خرق عادت است و دو آیت است، دو آیت ربانیه است، آتش ایجاد شدن نزد آن قربانی و آتش گرفتن و سوختن آن قربانی، این دو در حقیقت آیت ربانیه است از برای رسالت این شخص و قرآن شریف این را در چند جا دارد. سؤال: آیا «بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ» تجویز نمی­کند که قربانی­های منا را لازم نیست فقرایی بخورند، بلکه آتش زده بشود و یا زیر خاک برود؟

جواب: نه، چون «بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ» از برای اثبات اهم بوده، آیا اگر قربانی را بپزند و بخورند، نفع و اهمیتش بیشتر است که نفع شکمی است و نفع اقتصادی است یا این قربانی با آتش خارق‌العاده، آتش بگیرد و خاکستر شود به طور خارق‌العاده و بدون سبب مادّی و بشری و غیر الهی؟ اینکه اثبات رسالت کند، این اهم است، طبعاً در دوران امر بین مهم و اهم، اهم مقدم است. حق سبحانه و تعالی به وضع عادی، بدون اثبات رسالتی و بدون اثبات مقام رسالتی هرگز اجازه نمی­دهد که گوشت حلالی را انسان آتش بزند و دور بریزد، چون تبذیر است، دور انداختن است بدون هیچ نفعی، هم اسراف حرام است و هم تبذیر. اما «بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ» نه اسراف است و نه تبذیر، زیرا آتشی ربانی که افروخته می­شود بدون افروختن غیر الهی و آتش می­زند این قربانٍ تأکله النار را، در رابطه با اثبات رسالت هابیل و مانند هابیل، این آیت است و دلالت ربانیه است هم برای خود هابیل و مانند او که رسول است و هم از برای قابیل­ها که منکران این رسالتند و هم از برای مؤمنان به این رسالت که این سند است و وسیله است از برای ایمان آوردن به این رسول.

اینکه ما راجع به آیاتی که مربوط به هابیل است بحث می­کنیم، درست است که اول عرض کردم احتمال رسالت است، اما آن‌طور که در تفسیر هم بنده یادداشت کردم و عرض می­کنم، خیر، دلیل بر رسالت است، قضیه این قربانی هابیل که آتش او را خورد، اثبات رسالت است، از جمله آیاتی که شاهد بر این مطلب است، آیه 183 سوره آل‌عمران، حتماً در خدمت قرآن باشید، ما بحث قرآنی صددرصد داریم امروز، هر روز این‌طور است.

«الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَيْنا أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى يَأْتِيَنا بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ» (آل‌عمران، آیه 183) گروهی از اهل کتاب، رسالت رسول‌الله (ص) را نپذیرفتند و نمی­پذیرفتند، می­گفتند خدا با ما عهد و پیمان کرده است که به هیچ رسولی، به هیچ مدعی رسالتی ایمان نیاوریم، مگر آنکه قربانی بیاورد که آتش آن قربانی را بخورد و بسوزاند که این آیت رسالتی فقط مقبول است.

جواب: «قُلْ قَدْ جاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلي‏ بِالْبَيِّناتِ وَ بِالَّذي قُلْتُمْ» (آل‌عمران، آیه 183) چند مطلب است اینجا:

اولاً تکذیب این حصر است که گروهی از اهل کتاب مخصوصاً یهودی­ها ادعا کردند که آیت مقبوله رسالت، فقط قربانٍ تأکله النار است، می­گوید خیر، این نیست، آن هست و بینات دیگری هم هست، اگر قربانٍ تأکله النار دلیل بر رسالت است، چون از بینات است، بینات رسالتی چه قربانٍ تأکله النار باشد، چه عصا اژدها گردد، چه إحیاء موتی شود و غیره، کلمةٌ واحدة، آیةٌ واحدة است. اگر کسی یک آیت خاصه­ای به‌وسیله اراده پروردگار برای او آمد که اثبات رسالت کرد، این دلیل نمی­شود که برای تمام مدعیان رسالت، همان خصوص آن آیت و سنخ آن آیت و نشانه را بیاورند، خیر، خداوند باید آیت رسالت بفرستد، هر طور که صلاح می­داند و فرق گذاشتن بین آیات رسالتی، تکذیب مقام ربوبیت است و تکذیب مقام رسالت است. اگر کسی که شهادت و گواهی می­دهد، ده نوع امضاء دارد و این ده نوع امضاء را همه می‌دانند، اگر برای فلان کسی یک امضاء کرد و برای دیگری امضای دیگر، باید امضای دیگر را رد کرد، چون مانند اول نیست؟! مگر اول اصالت دارد؟! تمام امضاء­ها اصالت دارد به‌عنوان امضاء، مادّه امضاء اصالت دارد نه هیئت امضاء، اصل امضاء است که ثابت می­کند او شهادت داده و قبول دارد، نه شکل امضاء. اشکال مختلفه آیات رسالتی، بر حسب مصلحت ربانیه است.

اما در اینجا، باز مراجعه کنید به آیه: «الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَيْنا أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى يَأْتِيَنا بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ» خیر، شما دروغ می­گویید، دو دروغ می­گویید: اولاً: منحصر کردن آیت رسالت در قربانٍ تأکله النار، آیات رسالت بینات ربانیه است مطلقا.

ثانیاً، «قُلْ قَدْ جاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلي‏» پیغمبر بزرگوار! به این یهودی­ها، به این منکران که اینطور عذر می‌آورند، «قُلْ قَدْ جاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلي بِالْبَيِّناتِ» تمام بینات رسالات را آوردند، تمام آیات و نشانه­های رسالتی که مصلحت بود در بُعد رسالت و از برای اثبات رسالت، همه را خداوند بلااستثناء در طول رسالات فرستاده است. «وَ بِالَّذي قُلْتُمْ»، «بِالَّذي قُلْتُمْ» یعنی قربانٍ تأکله النار که یکی از آیات و علامات رسالت بود، آن را هم خدا فرستاده است. پس این آیه ثابت کرد که چه؟ ثابت کرد که قربانٍ تأکله النار که آیتی است و معجزه‌ای است از معجزات ربانیه در بُعد رسالت، این هم از آیات رسالت قبل از اسلام بوده است. «وَ بِالَّذي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ‏َ».

آیاتی که مورد بحث بود در نظر بگیریم. سوره مبارکه مائده، آیه 27: «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ». سؤالی که در اینجاست از این است که چیزی را خداوند بیان فرموده است، در جریان قتل قابل هابیل را نسبت به هابیل که جای سؤال است که چرا هابیل از خود دفاع نکرد؟ و چرا هابیل چنین و چنان گفت؟ با اینکه آن قربانی که «فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما» همان قربانٍ تأکله النار بود که قبول شد از هابیل و هابیل برای اثبات مقام رسالتش، قربانی‌اش قبول شد و علامت قبولی، آتش گرفتن بود. «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ»، البته ابنی آدم ثابت نمی­کند که آدم فقط دو فرزند داشت، نه، این جریان راجع به این دو فرزند بود، و الّا شیث هم بود، هبة الله هم بود، دیگرانی هم بودند، اما این جریان برای «ابْنَيْ آدَمَ» اتفاق افتاده است. «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً»، برای تفصیل مطلب به تفسیر مراجعه بفرمایید، ولکن آنچه که اینجا می‌توانیم به‌طور مختصر و عبور و اشاره عرض کنیم. «إِذْ قَرَّبا قُرْباناً» سه احتمال دارد: 1- یک قربانی هر دو تقریب کردند، 2- دو قربانی تقریب کردند، 3- بعد عرض می­کنم.

اول، کسی بیاید بگوید که قرباناً مگر مفرد نیست؟ پس «إِذْ قَرَّبا قُرْباناً» یعنی این دو فرزند آدم که هابیل و قابیل باشند، یک قربانی تقریب کردند، خوب، چطور «فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ» از یکی قبول شد، از دیگری قبول نشد؟ یک گوسفند است دو نفری شرکت کرده‌اند در مالکیت آن، در خرید آن و دو نفری قربانی کرده‌اند، مقداری برای این، مقداری برای آن، یک قربانی یا قبول است کلاً، یا رفض است کلاً. خوب این جواب دارد، البته اگر این احتمال هم درست باشد این جواب دارد، که چه؟ ممکن است دو نفر شرکت کنند در خرید گوسفندی، یک نفر نصف، یک نفر هم نصف. این دو نفر قربانی می­کنند، یکی قصدش قصد قربت کامله است و دیگری قصد قربت ندارد. پس در بخش او که قصد قربت کرده است قبول است و در بخش این قبول نیست. خوب این یک احتمال است که اینجا می­آید و مطلبی نیست، ولکن این یک اشکال دارد و آن اشکال این است که اینجا از کجا معلوم شد که قربانی او قبول است، قربانی این قبول نیست؟ خدا وحی کرد به قابیل، خدا وحی کرد به آدم که به قابیل بگوید؟ این دو نیست، بلکه این قربانٍ تأکله النار بود، آتش این را خورد و خوردن و سوزاندن آتش این قربانی را دلیل بود بر قبولی قربانی این قربانی‌کننده، پس این یک نمی­تواند باشد، باید دو باشد.

احتمال دوم، احتمال دوم این است که این دو نفر قربانی کرده‌اند، حالا اگر هر دو گوسفند باشد بر حسب روایات یا روایت دیگر، یکی گوسفند باشد، دیگری محصولاتی باشد، این تأکله النار به این معنا بود که بنا بود که یکی از این دو فرزند آدم، مقام رسالت پس از آدم را داشته باشند و این مقام رسالت، نیازمند به آیت رسالیه است و آن آیت رسالیه عبارت بود از قربانٍ تأکله النار. اینجا، ما به دو حساب می‌گوییم، حساب اول، اولاً قربان از نظر لغتی، مفرد و تثنیه و جمعش یکسان است. قربان، مفرد نیست، قربان اسمی است که بر مفرد و بر تثنیه و بر جمع اطلاق می­شود. پس قرّبا قربانین چرا بگوید؟ «قَرَّبا قُرْباناً» اضافه چرا بگوید؟ در صورتی که لفظ قربان از نظر لغت عربی هم مفرد است و هم تثنیه است، هم جمع است و اینجا دلیل بر تثنّی داریم، درست است هر سه است، اما دلیل بر دوئیت قربان داریم به حسب اینکه قربانٍ تأکله النار.

  • تنوین دلالت بر وحدت نمی­کند؟
  • خیر، برای اینکه قربان مثل قومٍ دیگر، قومٍ وحدت است. «إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ»، از یکی قبول شد که بر حسب روایات هابیل بود و از دیگری قبول نشد یعنی رفض شد، یکی قبول شد و یکی رفض شد، «فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ»، از آن دیگری که قبول نشد، «قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ»، من تو را حتماً خواهم کشت، جواب: «قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ‏» (مائده، آیه 27) جنبه سلبی را نگفت، جنبه ایجابی را گفت. اینکه از من قبول شد چون تقوا داشتم، نتیجه: از تو که قبول نشد چون در این قربانی تقوا نداشتی بلکه بغوا داشتی، تو حالت تقوا و حالت نیت خالصه للّه نداشتی. البته بر حسب روایات این بود که آن قربانی قابیل، رذل­ترین محصولات او بود، آن رذل­ترین محصولات هم نه به عنوان تقریب للّه، امتحان کند که خدا اینجا چه کار می­کند مثلاً، ایمان درستی به خدا نداشت، نمی‌گوییم مرتد بود، اما ایمانش بسیار بسیار بسیار ضعیف و نحیف بود و از خود آیات این مطلب کاملاً پیداست.

سؤال: این «فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ» از کجا معلوم شد؟ چند احتمال دارد: اینکه قربانی هابیل قبول شد و قربانی قابیل قبول نشد، باید هر دو بدانند، اگر فقط هابیل می­داند و قابیل نمی­داند، پس چرا قابیل تصمیم گرفت که هابیل که قربانی او قبول شده، بکشد؟ و قربانی خودش قبول نشده، پس نفی و اثبات را باید هر دو بدانند، هابیل بداند قربانی خودش قبول شده و قربانی قابیل رفض شده، قابیل بداند قربانی خودش قبول نشده و قربانی هابیل قبول شده است. این سه حالت دارد:

دو حالت، حالت وحی است، خداوند به آدم وحی کرده باشد و آدم به این دو فرزند گفته باشد قربانی هابیل قبول و قربانی قابیل غیر قبول. این را نمی­توانیم احتمال دهیم، چرا؟ برای اینکه وقتی قابیل اینطور در مقابل خدا قیام ضد می­کند و اینطور بی‌شعوری می­کند، وحی آدم را قبول می­کند؟! چطور؟ برای اینکه، اینکه معلوم شد برای قابیل که قربانی هابیل قبول شده، تقصیر هابیل چیست که تو او را می­خواهی بکشی؟ مگر چه کسی قربانی او را قبول کرد؟ خودش؟! نه، خدا، پس تو با خدا دعوا داری، ولی چون دستت به کشتن خدا نمی­رسد و نمی­توانی با خدا مبارزه کنی و دست به یقه بشوی، با کار خدا که قبول قربانی هابیل است که «تَأْكُلُهُ النَّارُ» این را داری می­کشی، مقصر کیست در اینجا؟ مقصر از سه حال خارج نیست، یا معاذ الله مقصر خداست که نمی­توانی کاری بکنی، یا مقصر تویی، چرا هجوم می­کنی به برادرت هابیل؟ یا مقصر هابیل است، تقصیر هابیل چیست؟ قربانی هابیل را خدا قبول کرده است، نه اینکه هابیل قبولانده است، چرا قربانی هابیل قبول شد؟ چون در این قربانی نیت خالص و نیت تقوا بود و این قبولی قربانی هابیل که «تَأْكُلُهُ النَّارُ» دلیل بر زمینه رسالت و شایستگی رسالت هابیل بود، بنابراین تو دنبال مقصر بگرد و با مقصر دست و پنجه نرم کن، در این سه مقصر کیست؟ مقصر تویی که تقوا نداشتی و خدا قبول نکرد. این را باید کنار گذاشت.

 به حساب اینکه آن دو مقصرند، هابیل مقصر است؟ هابیل که مقصر نیست، کاری نکرده است، علیه قابیل کاری کرده؟ به زور قربانی قبول شده؟ به زور قبول قربانی را از خدا گرفت، چنانکه در تورات دارد که عیص و یعقوب با هم کشتی گرفتند، این دو با هم کشتی گرفتند برای اینکه برکت نبوت را از اسحاق بگیرند، عیص و یعقوب با هم کشتی گرفتند که برکت نبوت را بگیرند، کدام در این کشتی شرکت کرد؟ الی آخر که گفتنی نیست اصلاً که بر حسب نص تورات، جناب یعقوب که رأس‌الزاویه سلسله بنی‌اسرائیل است، نبوت را با حقه و زور و کشتی از خدا گرفت، یعنی به جای اسحاق، که اسمش را گذاشته پنوئیل، پنوئیل یعنی زورخانه، در تورات دارد پنوئیل، فنوئیل در عربی و پنوئیل در فارسی، زورخانه. حالا در اینجا زورخانه دیگر که قابیل که دعوا دارد من باید رسول بشوم نه هابیل، حالا که رسول نشده و قربانی هابیل قبول شده، «قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ» خوب چرا؟ این کشف از چه می­کند؟ اینکه من تو را حتماً خواهم کشت، مگر گناهکار هابیل است؟ نه، دستش به خدا نمی­رسد و زور او نمی­رسد که خدا را بکشد، نابود کند، چرا خدا قربانی هابیل را قبول کردی و او را رسول بعد از آدم کردی؟ چون دستش به او نمی­رسد، می­گویند دستت که نمی­رسد به بانو، دریاب کنیز مطبخی را، این جریان هم اینطور شده، این «لَأَقْتُلَنَّكَ»، «لَأَقْتُلَنَّكَ» که «إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ»‏ و موعظه و نصیحت و غیره اثر نکرد، بلکه هجوم کرد و برادرش هابیل را کشت. پس معلوم می‌شود که قابیل، مؤمن عادی هم نیست، آنقدر در بی‌ایمانی عجیب است، آنقدر عجیب که حتی حاضر است با خدا کشتی بگیرد و معارضه کند، خدا را بکشد و چون نمی­تواند، هابیل را که برکت نبوت را به‌وسیله قبول قربانی گرفته است، از بین ببرد. پس وحی به قابیل نازل می­شود؟ پس وحی به قابیل هم معنا ندارد، به قابیل وحی بشود که قربانی تو قبول نشد، قربانی او قبول شد.

دوم: وحی به هابیل، چون هابیل زمینه نبوت است، اگر وحی به هابیل شده است که قربانی تو قبول و قربانی قابیل نه، قابیل قبول می­کند؟! قابیل از خدا قبول ندارد، از آدم قبول ندارد، از هابیل که مناوء است و معارض است با او به حساب ظاهر قبول دارد؟ نه، پس وحی هم نیست.

سوم، سوم این است که باید یک جریانی باشد که هر چشم بینایی ولو حیوان باشد می­فهمد، وقتی که قربانی هابیل آتش گرفت بدون آتش عادی، آتش گرفت به صورت آیت بینه ربانیه، «قَدْ جاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلي‏ بِالْبَيِّناتِ وَ بِالَّذي قُلْتُمْ»‏، یکی از الذی قلتم این است، آتش گرفتن قربانی هابیل به صورت خرق عادت و آیت بینه، این در رابطه با تقریب قربان هابیل است و طبعاً در رابطه با رسالت است. پس این معجزه را دید، حالا که این معجزه را دید، مثل ابوجهل، ابوجهل معجزه را از رسول‌الله دید، موجب شد که چنین و چنان کند در مکه، معده گوسفند به سرش انداختن، آباءجهالات و ابولهب­ها و اینها، حبس کردن، بیرون کردن، در شعب ابی‌طالب، فحش دادن، مجنون است، ساحر است، کاهن است، «نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ‏» (طور، آیه 30) تمام اینها بعد از آن جریان است و الّا قبل از اینکه رسول‌الله (ص) حامل رسالت ظاهریه الهیه گردد و قرآن بر او نازل شود، امین بود، محترم بود، خیلی هم محترم بود، حتی در حجر الاسود که می­خواستند بگذارند، پیغمبر دستور داد که چنین کنید، پخش شود، دعوا نشود، ولکن بعد از این جریان شروع کرد ظهور عداوت‌ها و دشمنی­ها با رسول‌الله (ص) تا آخرین مرحله که خواستند او را بکشند و حضرت به غار رفت و از آنجا به مدینه.

حالا در اینجا این «فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما» از کجا می‌تواند معلوم شود؟ از اینجا که «بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ»، این قربانٍ تأکله النار، ثابت کرد از برای هابیل که تو رسول و قربانی تو قبول و ثابت کرد از برای قابیل که تو رسول نیستی و قربانی تو غیر مقبول، و لذا دست به گریبان هابیل شد به حساب وعده­ای که داد «لَأَقْتُلَنَّكَ». این مرحله اولی.

  • چرا از آدم قبول نمی­کند؟ آدم که می­توانست بگوید.
  • برای اینکه وقتی از خدا قبول نمی­کند، از آدم قبول می­کند؟!
  • این مقام نبوت را قبول داشت، می‌دانست که نبی راست می‌گوید.
  • باشد، مقام نبوت بالاتر است یا الوهیت؟ این قربانٍ تأکله النار را از مقام الوهیت قبول نکرد، دست به یقه هابیل دارد می­شود، از نبوت قبول می­کند؟! قبول نمی­کند.

«قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ» چند بحث است اینجا:

1- سؤال: آیا اگر کسی در عملی تقوا دارد و در اعمال دیگر که در رابطه تنگاتنگ با این عمل نیست تقوا ندارد، در آن عملی که تقوا دارد خدا قبول می­کند یا نه؟ ممکن است گفته شود نه، چون «قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ» و این عبارت را خداوند از هابیل نقل می­کند و تصدیق هم می­کند، تکذیب هم نمی­کند، پس این کلام، کلام الهی است صددرصد، چه خود بگوید و چه از دیگری نقل کند و حتی معاذ الله از شیطان نقل کند و رد نکند. خوب کسی می­تواند اینطور بگوید، «إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ» یک معنی کلی و عام آن این است که هر عملی را خداوند در صورتی قبول می­کند که این عمل‌کننده، «المتّقی: باشد، نه در این، بلکه در همه اعمال، ولکن این حرف قابل قبول نیست. برای اینکه معنی این حرف این است که فقط اعمال عدول درست است، کسانی که عادل نیستند، گاه فسق می­کنند، گاه ایمان، گاه کار تقوا می­کنند گاه غیر تقوا، از اینها اعمال تقوا هم قبول نیست، خلاف صد­ها نص قرآن شریف است.

پس «إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ» در آن عمل، در آن نمازی که می­خوانید اگر تقوا داشتید نماز قبول است، اگر روزه تقوا نبود قبول نیست، در زکاتی که می­دهید اگر تقوا داشته باشید قبول است، اگر در خمس تقوا ندارید قبول نیست، هر عملی به حساب خودش، مگر اعمال ارتباطی که در صورتی این عمل قبول است که وضویت درست باشد، بله، صلاة در صورتی صحیح است که وضو درست باشد، لباست چنین باشد، مکانت چنین باشد، اما اگر جریان ارتباطی نباشد، ممکن است این قبول باشد و آن قبول نباشد، قبول به معنای اینکه صحیح باشد، نه قبول به معنای آن مراتب عالیه که مورد تصدیق و «إِلَيْهِ … الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ» (فاطر، آیه 10) آن‌طور نباشد.

بنابراین در اینجا عمل قربانی هابیل، مورد قبول واقع شد، چرا؟ برای اینکه هابیل که ظرف رسالت او بود، خالصاً للّه، بهترین گوسفندان خود را انتخاب کرد و تقدیم کرد و خداوند می­فرماید که «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» (آل‌عمران، آیه 92) بالاتر از برّ رسالت، کدام برّ است؟ وقتی که در برّ­های عادی «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ» مستحیل است برسید به برّ مقصود «حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» آنچه را خود دوست دارید، آن را در راه خداوند بدهید، نه اینکه آن چیزی که افتاده کنار و گندیده و رذل و پست و پاره است، آن را بدهید و خوب را برای خودتان نگه دارید، خیر. و لذا دارد امیرالمؤمنین (ع)، اگر دو پیراهن می­خرید، می­خواست در راه خداوند بدهد، آن بهتر را در راه خدا می­داد یا آن برابر را در راه خدا می­داد. حالا در مقام عادی که معلوم، در مقام رسالت، رسالت که ممتاز­ترین مقامات بشری است بعد از عصمت بشری، می­گوید که بهترین به‌طور کلی را به عنوان قربان، و می­داند که این گوسفند زیباتر و بهتر و چاق­تر و گران­تر، بعداً قربانٍ تأکله النار خواهد بود، نه خود می­خورد و نه دیگران. پس این اخلاص کامل و تقوای کامل را در این جریان دارد، اما قابیل نه، قابیل از رذل­ترین محصولاتش، آفت‌زده و… که قابل خوردن نیست، این رذل­ترین را داد، نه نیت خالص است و نه آنچه را داده است چیز مناسبی است. این هتک است نسبت به مقام ربوبیت که تقریب للّه کند آنچه که خود نمی­پسندد و آیات در این مطلب ما زیاد داریم.

«قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ» این مقدمات را عرض کردم برای اثبات مقام عالی جناب هابیل (ع) که اگرکسی شک در رسالت ایشان دارد، از آیات رسالت ایشان کاملاً به دست می­آید. «لَئِنْ بَسَطْتَ» (مائده، آیه 28). این حرف هابیل. آن تهدید کرد «قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ»، بعد چه؟ مطلب دوم، «لَئِنْ بَسَطْتَ» چون او می‌گفت که «لَأَقْتُلَنَّكَ»، لام تأکید، نون تأکید ثقیله، تأکید، حتماً من تو را خواهم کشت. آیا اگر تو او را بکشی خدا را کشته­ای؟ نه، اگر تو او را بکشی قربانٍ تأکله النار را کشته­ای؟ نه، اگر او را کشتی، رسالت او را کشتی و به تو منتقل می­شود؟ نه، ولکن این حسد و این بغض و غیظ احمقانه موجب شد که برادرش را که عنوان رسالت پیدا می­کند، بکشد.

«لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَني‏»، اگر آن‌طوری که تو تهدید کردی، باز کنی دستت را به سوی من که مرا بکشی، «ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ»، اینجا سه بُعد دارد، اگر کسی بخواهد به انسان هجوم کند، اول تهدید کرده، اول تهدید کرده که حتماً تو را خواهم کشت، بعد هم هجوم کند، اینجا من که مُهاجَم هستم، سه بُعد است: یا همانطور که او تصمیم قتل مرا می­گیرد، من هم تصمیم قتل او را می­گیرم، این باطل است. تصمیم قتل کسی که تصمیم دارد یعنی چه؟ فقط تصمیم دفاع باشد. این باطل، پس قتل کسی را بدون اینکه آن انسان را کشته یا دارد می­کشد، این معنا ندارد. مرحله دوم اینکه مقاتله کنیم، هابیل و قابیل مقاتله کنند، یعنی قابیل که می­خواهد هابیل را بکشد، هابیل هم به‌عنوان مدافعه، مدافعه مقاتله­ای باشد، گاه مدافعه مقاتلی است، گاه مدافعه غیر مقاتلی. مدافعه مقاتلی این است که او می­خواهد مرا بکشد، من هم در مقابل می­خواهم او را بکشم، این غلط است. اما سوم، مدافعه غیر مقاتله­ای، نه قتل است و نه مقاتله، هابیل نه می­خواهد قابیل را بکشد و نه با او کشتار کند، بلکه مدافعه کند. سوم را آیه ذکر نکرده، سوم این است که هابیل دفاع کرد یا نه؟ نگفته دفاع کرد و نگفته نکرد. آنچه واجب است بر هابیل و بر هابیلیان که مظلوم واقع می­شوند بر جانشان، این است که دفاع کنند. این واجب را ذکر نکرده، نه نفی کرده است و نه اثبات کرده، آنچه که فرموده: «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَني‏ ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ»‏ من دست برای کشتن تو دراز نمی­کنم، نه کشتن ابتدایی تو و نه کشتن مقاتله­ای تو، اما دست هم برای دفاع از خود دراز نمی­کنم؟! این را گفت؟!

سؤالی که در اینجا هست این است که چرا هابیل که مورد هجوم قابیل قرار می­گیرد دست بلند نمی‌کند؟ می­گوییم اینطور نیست که مطلقاً دست دراز نکرده، نه، دست برای کشتن قابیل نباید دراز کند، چرا؟ برای اینکه اگر کسی تصمیم کشتن کسی را دارد، او هم باید تصمیم کشتن این را بگیرد؟ نه، باید تصمیم دفاع را بگیرد، یعنی باید جدیت کند که او این را نکشد، اما در این جدیت و دفاع، اگر بدون تصمیم قتل آن طرف مقاتل، آن طرف کشته شد، این قتل عمدی نیست و اعتدای به مثل است. اما اگر چنانچه چون او تصمیم قتل مرا گرفت، من هم تصمیم قتل او را بگیرم، این غلط است. اگر او تصمیم قتل مرا نگرفت، من بخواهم او را بکشم، غلط است. اما اگر او تصمیم قتل مرا گرفت و مشغول شد به کشتن من، من فقط دفاع باید بکنم، تا آنجایی که قدرت دارم باید دفاع بکنم. اما چون او تصمیم گرفت من [هم] تصمیم بگیرم، غلط است، تصمیم قتل کسی که قتل نکرده است، اعتدای به مثل نیست، تصمیم زدن کسی که هنوز نزده است، اعتدای به مثل نیست. اگر کسی بخواهد مرا بزند، من باید جلوگیری کنم که نزند، نه اینکه او بزند، من هم بگویم من هم بزنم، خیر، در صورتی من هم بزنم که او زده باشد، بعد من هم اعتدای به مثل کنم. اما اگر تصمیم بگیرد که مرا بزند، آن چیزی که اینجا واجب است بر من، منع است و جلوگیری از این است که ظلم او حاصل شود، ولی اگر ظلم او حاصل شد، سیلی به صورت من زد، من می­توانم اعتدای به مثل کنم به عنوان «فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ» (بقره، آیه 194) پس در آیه چیزی نیست که ما توجیه کنیم، خود را باید توجیه کنیم، چون «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَني‏ ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ» من کشنده تو نیستم، نه ابتدائاً و نه قتالاً، نه قتالاً طرفینی و نه ابتدائاً، هیچ‌کدام نیستم.

  • اینجا یک چیز دیگر می­شود، اینکه می­گوید «لَأَقْتُلَنَّكَ» با نون تأکید ثقیله، این می­رساند که قابیل به هر نوعی بود، این نقشه را کشیده بود که این کشتن پیاده شود.
  • بله، حتماً بکشد. ولکن هابیل نه «لَأَقْتُلَنَّكَ» است، نه «لِأَقْتُلَكَ».
  • شاید غافلگیر کرده است.
  • آن مطلب دیگری است، حالا ما به آن کاری نداریم. ببینید، یک «لَأَقْتُلَنَّكَ» داریم، یک «لِأَقْتُلَكَ» داریم، یک «لأدافع».
  • وقتی کسی در جنگ شرکت می‌کند، برای همین شمشیر می‌کشد که دفاع کند.
  • فرق دارد، یک مرتبه انسان شمشیر می­کشد به کسی که مستحق قتل است، آن مطلب دیگری است، اگر انسان شمشیر می­کشد در مقابل کافر، در مقابل مشرک، او مستحق قتل است، جنگ هم نباشد مستحق قتل است، ما در مسلمان، دو نفر فرزندان آدم که موحد هستند، مسلم به آن معنای کلی هستند، آیا قابیل قبل از اینکه جریمه قتل را عمل کند، مستحق اعدام است؟ نه. نه مستحق اصل اعدام است و نه تصمیم اعدام، چه تصمیم «لَأَقْتُلَنَّكَ» و چه تصمیم «لِأَقْتُلَكَ».
  • اگر دزدی بیاید داخل خانه، در حالی که دارد وارد خانه می­شود، شما می­توانید بکشید، چرا؟ چون ترس جان است، اما وقت رفتن نمی­توانید بکشید.
  • نه، بیخود گفته‌اند، نمی­توانیم بکشیم، جلو می­گیریم، بکشیم چیست؟ اگر دزد می­آید در خانه می‌خواهد سرقت کند، من در حال دفاع، اگر دفاع کردم و در ضمن دفاع بدون قصد قبلی کشته شد، آن مطلبی است، آن را فقهاء می­گویند، نه اینکه اگر دزدی بیاید در خانه، بنده تیر بزنم بکشم برود؟ روی چه حساب؟ اعتداء به مثل در اینجا نیست، هنوز نه مال برده، نه جان برده، من چرا او را بکشم؟ این درست نیست اصلاً، نقل نفرمایید.
  • اینکه نباید حتماً مسئله اعتداء به مثل باشد، چون جریان یک کافر هست و یک مسلم.
  • چه کسی گفته قابیل کافر بود؟ کافر نبود.
  • خوب همین که نبوت هابیل را قبول نکرد کافر نیست؟!
  • نه، قبول نکرد نیست، فرق می­کند، یک مرتبه اصلاً قبول ندارد نبی است، یک مرتبه معارضه می‌کند، مثل فرزندان یعقوب. فرزندان یقوب که آن کلاه را گذاشتند سر یعقوب و یوسف را بردند، باز مؤمن بودند، مؤمن منتها درجات ایمان پایین، مسلم، درجه اسلام بسیار پایین، این ملحد نیست، منکر خدا نیست، منکر نبوت نیست، ولیکن قبولش خدا را و قبولش نبوت را در آن پایین‌ترین مراحل خیلی خیلی کمرنگ است، ما که نمی­توانیم بگوییم که این کافر بوده است.
  • کسانی که نبوت پیامبر را انکار کردند، پس پیامبر هم وقتی می­خواسته…
  • انکار نکرده.
  • وقتی سر جنگ داشتند، باید پیامبر ساکت باشد، بگوید اول آنها بیایند من را بکشند، بعد من اقدام کنم! در حالی که پیامبر همیشه پیش‌قدم بوده است.
  • نه اینطور نیست، پیغمبر پیش‌قدم بود در کجا؟ در جنگ پیش‌قدم بود؟ نه، همه در دفاع است. اولاً، ثانیاً…
  • همین که می­داند اراده دارند برای کشتن و آزار مسلمین، خود حضرت…
  • صحیح، درست است، ولکن چه کسانی؟ کسانی که مستحق قتل هستند، اما اگر دو مسلمان، دو فرزند آدم که هر دو مسلم هستند، یکی می­گوید حتماً تو را می­کشم، دیگری بگوید من هم حتماً تو را می‌کشم، غلط است، چرا؟ برای اینکه قصد قتل مؤکد یا غیر مؤکد کسی، در صورتی است که مستحق قتل باشد، اگر کسی نیت قتل کند، مستحق قتل است؟! نیت قتل، اگر کسی نیت و تصمیم قتل کسی را بگیرد، این مستحق قتل است؟ نه.
  • این کفر است. […]
  • کشتن آدم کفر است؟ مگر کشتن آدم کفر است؟ مگر تمام مسلمانانی که همدیگر را می­کشند کافر هستند؟ خیر.
  • الآن وقتی که مثلاً امنیت من در خطر قرار گرفت، طرف مرا تهدید می­کند، درِ خانه من هم طوری نیست که من بتوانم قفل کنم، می­دانم پس من اصلاً نمی­توانم بخوابم، خوب پس این مسئله چه می­شود؟
  • ما یک کلمه واضح بیشتر نداریم: «فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ»
  • غیر از این آیه، از آیات دیگر فهمیده می‌شود، شما در بحث‌های قبلی فرمودید کسی که قائل است به اینکه این کلام از طرف خداست و آن را انکار می­کند، این حکم معاند پیدا می­کند. معاند از کافر بدتر است.
  • خیر، مساهل است، معاند نیست. کما اینکه جناب آدم که معصیت کرد، معصیت مساهله است، سهو عن تقصیرٍ است، معاند نیست، مگر هر کسی عصیان می­کند، اگر کسی عصیان می­کند، معاند با خداست؟! مساهل است. حالا این شخص غضب و حسدش طوری بالا رفته، مثلاً این پادشاهان مسلمان که فرزندش را می­کشت، برادرش را می­کشت، پدرش را می­کشت، مبادا که مقام سلطنت را بگیرد، این کافر نیست، این ایمانش بسیار ضعیف است، آن‌قدر ایمانش ضعیف است، آنقدر کم‌رنگ است که این وادار نمی­کند که همه کارهای واجب را انجام بدهد و همه کار­های حرام را ترک کند، نباید قیاس کرد.

در اینجا «قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ» هر دو تقریب قربان کردند، چرا قابیل تقریب قربان کرد؟ برای خدایی که قبول ندارد؟ خدا را قبول دارد، منتها قبولش ضعیف است، قربانی او ضعیف است، قبول او ضعیف است، نیت او ضعیف است، تمام اینها. اگر قابیل گفت «لَأَقْتُلَنَّكَ»، هابیل چند حال دارد: یا بگوید من هم لاقتلنّک، غلط است، ابتدائاً غلط است چون قابیل مستحق قتل نیست. اگر اگر بگوید «لِأَقْتُلَكَ» باز غلط است، چرا؟ قابیل مستحق قتل نیست، اگر بگوید لأدافع درست است، اوّلی و دومی را نگفته، یعنی «لَأَقْتُلَنَّكَ» را نگفته است، «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَني‏ ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ»‏ نه لاقتلنّک، نه لاقتلک. این باز شدن دست هابیل که هنوز کشته نشده، باز شدن دستش در معرکه قتال سه وجه دارد:

اول: «لَأَقْتُلَنَّكَ»، غلط است، چرا او را می­کشی؟ نکش، یکی «لِأَقْتُلَكَ»، غلط است، چرا بکشی؟ سه، لأدافع، لأدافع اینجا نفی و اثبات ندارد، دفاع حتماً به مقتضای ایمان کرده، چون دفاع عن النفس واجب است در کل شرایع الهیه، عدم ذکر دفاع در اینجا لأدافع عنّی، لأدافع عنّی، عدم ذکر دلیل بر این نیست که دفاع نکرده، اما آنچه که اینجا فرموده است که «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَني‏ ما أَنَا بِباسِطٍ» این واجب ایمان است، واجب توحید و واجب ایمان در کل شرایع الهی این است که من دست قتل، یا قتلِ «لَأَقْتُلَنَّكَ»، یا قتل عادی به سوی کسی حق ندارم دراز کنم، نه نیتاً و نه عملاً، نیت قتل فلانی که مرا خواهد کشت، نمی‌شود، دست دراز کنم با نیت قتل فلانی، چون می‌خواهد مرا بکشد، نمی­­شود، فقط من می­توانم دفاع کنم.

  • نمی­شود گفت که حرمت برادری بوده؟ حرمت برادری را می­خواسته نگه دارد، گفته تو را نمی­کشم؟
  • حرمت برادری چیست؟! یعنی بنده حرمت برادری نگه دارم دفاع نکنم؟ برادر می­خواهد مرا بکشد، عجب حرفی است، نه، حرمت مسلم، وقتی کسی مستحق قتل نباشد، او را چرا بکشم اصلاً؟!
  • فقط کفر نیست که استحقاق قتل می­آورد، محارب با خدا هم…
  • این که محارب با خدا نیست.
  • محارب با رسول که هست.
  • محارب با رسول هم نیست، عجب حرفی است، شما چرا یادتان می­رود؟ هنوز رسول نشده، می­خواهد رسول بشود. اینجا قضیه حسد است، حسد آنقدر بالا می­رود، بالا می­رود، بالا می­رود با اینکه یک جو ایمان هست، با این حال پدرش را، مادرش را، برادرش را، امام را، مگر مأمون که امام را کشت، اصلاً مسلمان نبود، موحد نبود؟ بود، ولی خاک بر سر آنقدر فاسق بود که امام را کشت، ما که نمی‌گوییم بهشتی است، می­گوییم این آدم منافات با اصل… این منافق نبود، مأمون منافق نبود، یک مقدار هم شیعه بود، این مأمون که منافق نبود، ولیکن «الْمُلْكَ عَقِيمٌ» آنقدر این حرص مقام خلافت داشت که حتی امام که در سر راه او ایستاده است، امام را سم داد و کشت. ما نمی­گوییم بهشتی است، بعضی از فسق­ها هست که از بعضی از کفر­ها هم احیاناً از نظر اثر بالاتر است، اما اینکه این مأمون قبل از اینکه امام را بکشد، امام حق داشت او را بکشد؟ نه، چرا؟ با هیچ میزانی از موازین این درست نیست که امام معصوم (ع) با اینکه مقامش بالاترین مقامات است، در قله عصمت و طهارت است، کسی که می­داند او را می­کشد، امیرالمؤمنین ابن ملجم را و دیگران، کل ائمه (ع) مسموم شدند، مقتول شدند و می­­دانستند احیاناً یا کلاً که قاتل کیست، مع ذلک دست به قتل او نیالودند، چرا؟ برای اینکه اعتداء به مثل نیست، فقط دفاع است.

البته آن مقداری که می‌تواند شخص مؤمن از خود دفاع کند باید دفاع کند، اما هجوم کردن برای کشتن کسی اگر مستحق قتل است، بحث دوم شد، یا اینکه مقاتله با کسی که آن طرف کافر است، بحث دوم شد، اما اگر کسی مسلمان است و در کمترین مراتب اسلام است و ضعیف­ترین مراحل اسلام و شما در بالاترین مراحل ایمان و اسلام هستید، شما حق ندارید دست دراز کنید که او را بکشید یا لاقتلنّک یا اقتلک، چرا؟ برای اینکه هنوز او کاری نکرده، فقط چه کار می­توانید بکنید؟ می­توانید دست دفاع باز کنید، پس این آیه اصلاً وصمه­ای و لکه­ای به دامن مقدس هابیل (ع) نیست که بله، ایشان فرمود من دست دراز نمی­کنم، نگفت دست دراز نمی­کنم، گفت دستم را برای کشتن قابیل دراز نمی­کنم، نه دستم را برای دفاع از خود دراز نمی­کنم. این مرحله اولای بحث است که اصل بحث یک تتمه­ای دارد که ان‌شاءالله بعداً.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».

…آیاتی که احیاناً متشابهات است و احتمالاتی دارد، که دارای سه بُعد است، بعد اول: نمی­توانیم آن آیه را به طبق احتمال صحیح معنا کنیم، آن کنار رفت، حق نداریم معنا کنیم. بُعد دوم: ارجاع کنیم به آیاتی که نص است و یا ظاهر مستقر است در مطلب، می­گوید این، بُعد سوم: آیات داریم؛ یعنی از خود آیه­ای که احتمالات متضاده در آیه هست، بعضی درست، بعضی نه، بعضی درست نیست، ما درستی احتمال درست را از خود آیه درمی­آوریم، از نص آیه احیاناً، از ظاهر مستقر آیه احیاناً، مستقل از آیات. البته اینکه لازم است ما متشابهات را به محکمات ارجاع کنیم، این مرحله وسطیٰ است، مرحله اولی کسانی که با قرآن آشنایی ندارند، اصلاً حق ندارند نه روی قرآن فتوی دهند و نه روی روایات، چون روایات بر محور قرآن است. و اما کسانی که تا اندازه­ای با قرآن آشنایی دارند، متشابهات قرآن را به محکمات ارجاع می­کنند، معلوم می‌شود. و متشابهات این نقصان دلالتی نیست، بلکه علوّ مدلولی است. و اما اگر انسان درست با قرآن کار کند و زندگی کند با قرآن، «عاش قلبه القرآن فعاش القرآن قلبه» (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏1، ص 51) زندگی فکری و زندگی معرفتی و زندگی دقت و علمی ­او قرآن باشد، خیلی ساده و خیلی روشن، بدون تکلف خود آیه که شما می­گویید نص است در این مطلب غلط، خوب درمی­آورد از آیه از نظر ادبی که نص است بر خلاف آن مطلبی که شما ­می­گویید.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».