جلسه صد و هفتاد و هفتم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

رسالت (حضرت نوح)

سرگذشت قوم نوح در قرآن

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

با تبریک میلاد با سعادت حضرت امام محمد بن علیٍ الباقر (ع) یک فرد از دوازده ثقل اصغر، تتمه بحث را راجع به آیاتی که راجع به نوح (ع) است از ثقل اکبر آغاز می­کنیم. محور ثقل اکبر است و حائر ثقل اصغر. ما یک محور واحد داریم که نازل من سماء الوحی است الی یوم الدین که محور المحاور است و آن قرآن است و کل مکلفین الی یوم الدین من الانس و الجن و الملائکة و غیرهم اجمعین، اینها حائرند، گردنده‌اند بر محور معارف قرآن. اگر ما برای رسول‌الله (ص) در نقطه اولی و از برای سیزده نفر معصومین دیگر در نقطه ثانیه، مقام بسیار عالی و عظمت علیا قائل هستیم، چون حائر هستند بر محور ثقل اکبر «وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ» (عنکبوت، آیه 48)

مقام محمدی (ص) و من دونه و من بعده من المعصومین، دارای سه مرحله از عصمت هستند، مرحله اولی عصمت بشریه است که با کوشش­های طاقت‌فرسای خود و توفیق الهی، در بالاترین قله­های عصمت و طهارت عملی و علمی، قدم گذارده‌اند تا مقام شایستگی نزول عصمت ربانیه را یافته‌اند. مرحله دوم عصمت، عصمت ربانیه است که روح‌القدس است که پروردگار عالم تتمه­ای که در فطرت­های آنان و در عقل‌های آنان و در قلب­های آنان از تطهیر مانده است، تطهیر کند. چون انسان و هر مکلفی، در دو مرحله سلب و ایجاب است: سلب غیر خدا و غیر خدایی­ها، بعد ایجاب حق سبحانه و تعالی از نظر معرفتی و از نظر عملی. در این سلب و ایجاب که لا اله الّا الله است، تمام وجود مکلفان باید در درون و برونشان، در دانش و عقیده و اخلاق و عملشان دارای دو مرحله سلب و ایجاب باشند، اما این دارایی دارای سه مرحله است که مَثَل اعلای عصمت را در این سه بُعد که رسول‌الله (ص) است محور قرار می­دهیم و ما حائر بر آن هستیم، قرآن محور رسول‌الله است و رسول‌الله حائر و گردنده دور قرآن و ما هم بر دو محور تمسک می‌کنیم، محور اصلی کتاب الله است و بر مبنای کتاب الله، رسول‌الله (ص) هستند.

بُعد اول عصمت علیای بشری، آن استعداد و زمینه سلب و ایجابی است، سلبِ هر چه بد است و ایجابِ هر چه خوب است، در بُعد طاقت و قدرت بشری منهای وحی و به اضافه تأییدات و عنایات خاصه ربانیه. مرحله دوم که این ظرف عصمت علیای بشریه، بر محمد و محمدیین (ص) حاصل شد، آنگاه عصمت روح‌القدسی می­آید. خداوند وحی می­کند روح قدسی عصمت را بر قلب نازنین رسول‌الله (ص) در همان نقطه اولای «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ * خَلَقَ الْانسَانَ مِنْ عَلَقٍ» (علق، آیات 1 و 2) در نقطه اولی. ولکن نقطه سوم، نقطه محوری و نقطه اهم است، آن دو ظرف هستند. ظرف اول و زمینه اول، عصمت بشری در بالاترین مرحله رسول‌الله (ص) است، مرحله دوم ظرفی به ظرف اول افزوده می­گردد، یعنی عصمت ربانیه و روح‌القدس بر روح محمدی که (ص) که ظرف عصمت اولی است، اضافه می­گردد و این هر دو ظرف هستند. ظرف و زمینه اول، عصمت بشریه است و ظرف و زمینه دوم که از تمام کدورات و از تمام تاریکی­ها و از همه قصور­ها پاک می­شود، ظرفی می­شود که می­تواند بهترین وحی رب‌العالمین را دریافت کند، این دو ظرف با ظرفیت علیای در بُعد عصمت بشری و ظرفیت علیای در بعد عصمت ربانیه روح‌القدس، این دو زمینه می‌شوند از برای نزول عصمت ثالثه، عصمت علمی، عصمت معرفتی، عصمت عبودیتی، عصمت تقوایی که محور ثالث عبارت است از قرآن شریف.

«وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ» پس آن دو عصمت ظرف هستند و قرآن مظروف، آن دو زمینه‌اند و قرآن شریف که تمام علم ممکن النزول رب‌العالمین است، منذ نزوله الی یوم الدین، محور المحاور است. قرآن شریف از برای عصمت بشریه محور است و از برای عصمت الهیه نیز محور است، اما این مرحله سوم عصمت که قرآن شریف است نیز نیازمند به استمرار عصمت ربانیه است «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَليلاً» (اسراء، آیه 74) یا «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً * وَ لَئنِ شِئْنَا لَنَذْهَبنَ‏َّ بِالَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ» (اسراء، آیات 85 و 86)، دوتا است: 1- وحی روح‌القدسی، عصمت؛ 2- وحی قرآن.

اگر ما بخواهیم عصمت ثانیه که عصمت ربانیه است بعد از عصمت بشریه، از تو می‌زداییم. «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ» این تثبیت، عصمت است. «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَليلاً» و عصمت محوری که عصمت سوم است که قرآن است که «سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى‏ * إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفى‏» (اعلی، آیات 6 و7) این اقراء، اقراء ربانی است، فلا تَنسَ نیست، «سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى» اقراء یکی از دو ثمر را دارد، یک ثمر اقراء و خواندن آیات این است که شخص گوش بدهد و گوش هوش فرا دارد و بفهمد، اما ممکن است از یاد او برود، اینجا این نیست، این فلا تَنسَ است، فلا تَنسَ نهی است، مکلف است که فراموش نکند، احیاناً قصوراً یا تقصیراً فراموش می­کند. اما «سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى» این اقراء، اقراء پرباری است که دارای دو بُعد است: یک بعد اینکه «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ * عَلى‏ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ * بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبينٍ» (شعراء، آیات 193 تا 195) واسطه ظاهره وحی روح الامین است که این آیات را بر قلبِ قلب القلوب محمدی (ص) وارد می­کند. ولکن مرحله دوم تثبیت ربانی است و لذا «وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنا وَكيلاً».

این چند جمله در ارتباط با مقام عصمت صغرای ثقل اصغر است که به مناسبت میلاد باقر العلوم (ع) عرض شد. علم آن حضرت، عبادتش، طاعتش، خضوعش، اخلاقش به‌گونه­ای است که ما نمی­توانیم بفهمیم، اینکه نمی­توانیم بر اثر تقصیر ما است، می­توانیم؛ اما نمی­خواهیم که بفهمیم. از نظر اخلاق بسیار عظیم است، وقتی که با عظیم اساقفه نصاری حضرت در نزدیک یک کوهی بحث می­کند، این عظیم اساقفه، به حضرت عرض کرد: ما شنیدیم شما عالم عالم آل رسالت محمدیه هستید، فرمود: «لست من جهّاله»، من از جهالشان نیستم، چرا؟ می­خواهد به ما یاد بدهد، اگر من و من­ها و ما و ما­ها در آغاز ادعای علم کامل کردیم، احیاناً اگر قصوری یا تقصیری که جهل است پیش آمد، اصل اسلام لکه‌دار می­شود، اما اگر گفتیم ما ان‌شاءالله جاهل نیستیم، همان است که عالم هستیم، عالم هستیم و جاهل نیستیم از نظر معنا یکسان است، اما از نظر تعبیر دو گونه است.

مقامات معصومین (ع) خدا می­داند و خدا بیان می­کند، اما اینجا یک مثلّثی است در هندسه مقامات عصمت معصومین (ع)، یک ضلع، ضلع ضلیع است که بیان رب‌العالمین است و دو ضلع، ضلع ضئیل است، غلط است، باطل است، افراط باشد و یا تفریط باشد. کسانی هستند که به خیال ولایت و به غلط فهمیده‌اند، مقامات ائمه را حتی از رسول بالاتر می­دانند، مقامات رسول را از جهت رسالتی بالاتر می‌برند، اینها افراط می­کنند. گروهی هستند که تفریط می­کنند، مقامات معصومین را مانند سایر انسان‌ها در دو بُعد قصور و تقصیر می­دانند، گرچه بهتر از آنها و بالاتر از آنها، ولکن کلمات وحی، مخصوصاً وحی قرآن که قابل تغییر و تحویل و نقیصه و زیاده نیست، این محور کل معارف اسلامیه و معارف ممکنه است. ما راجع به نخستین دعوت رسالت عزم که مربوط است به حضرت نوح (ع) سخن می­گفتیم و همه اینها با هم مناسب است، چون همه‌اش ان‌شاءالله فی الله است و لله است و بر حسب حدیث شریف قدسی عن الله: «تَذَاكُرُ الْعِلْمِ بَيْنَ عِبَادِي مِمَّا تَحْيَا عَلَيْهِ الْقُلُوبُ الْمَيْتَةُ إِذَا هُمُ انْتَهَوْا فِيهِ إِلَى أَمْرِي‏» (الکافی، ج 1، ص 41).

راجع به حضرت نوح (ع) مطالبی را بر محور آیات مقدسات قرآن، نه تفریطاً و نه افراطاً، بلکه با دقت و بدون تحمیل عرض کردیم، تحمیل نبود، تجمیل هم نبود، چون نباید بر قرآن تحمیل کرد و نباید به آن جمال داد، جمال قرآن از همه جمال­های بیانی و معنوی بالاتر است. بحث دومی را که جمعیة المرسلین الامریکن، در کتاب الهدایة به میان آورده‌اند این است که حضرت نوح (ع) دعا علی عالَم الفجّار، این را بحث کردیم.

بحث دیگر این است که جناب نوح (ع) دعایی کرد وقتی که سوار کشتی نجات شد و کسانی که باید غرق شوند، غرق شدند که در ضمن آنها، زن نوح و فرزند نوح بود، «وَ نادى‏ نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْني‏ مِنْ أَهْلي‏ وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمينَ * قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ» (هود، آیات 45 و 46) «وَ لا تُخاطِبْني‏ فِي الَّذينَ ظَلَمُوا» (هود، آیه 37) الی آخر. در اینجا، کسانی که در خدمت قرآن هستید، سوره هود را باز کنید، که در آغاز، آیه 25: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذيرٌ مُبينٌ» سخن آخر قوم نوح که بر کفر و تکذیب خود می­افزودند « قالُوا يا نُوحُ» آیه 32: «قالُوا يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا» (هود، آیه 32) زیادی حرف می‌زنید. به این پیغمبر بزرگوار که با کمال علم و رحمت و حکمت و محبت و صبر و بردباری سخن می‌گوید و هرگز سخن خشن نمی‌گوید، «قالُوا يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا» با ما مجادله کردی، «فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا»، زیادی حرف زدی، آخر سر این است: «فَأْتِنا بِما تَعِدُنا» از این بما تعدنا استفاده می­شود که نوح (ع) که از این قوم مأیوس شده است، دعا می­کرد که خداوندا، این قوم را نابود کن و در حضور همین قوم هم می­گفت، وعید می‌داد این قوم را که در آینده­ای عذاب شامل حال شما خواهد شد. اینها چه می­گویند؟ «فَأْتِنا بِما تَعِدُنا» خوب بیاور، آن عذابی که بنا است بیاوری بیاور. این هم غلط اینها است، خیال می‌کردند که خود نوح اگر پیغمبر است یا نیست، به خیال آنها، اگر پیغمبر است، خود می­تواند عذاب بیاورد، پیغمبر چه کاره است که رحمت بیاورد، عذاب بیاورد، وحی بیاورد، شریعت بیاورد، دخالت در تکوین کند، دخالت در تشریع کند، «لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ‏ءٌ» (آل‌عمران، آیه 128)، تو هیچ کاره هستی. در بُعد ربوبیت تو هیچ کاره­ای، نه اصالتاً و نه اذناً. «إِنَّما أَنَا رَسُولُ» (مریم، آیه 19) فقط نامه‌رسان هستی، اگر یک کلمه از خود بگویی، تو رب رسول هستی.

«فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقينَ» جواب: همینجا با مشرکین مطلب را طی می­کند، «قالَ إِنَّما يَأْتيكُمْ بِهِ اللَّهُ» (هود، آیه 33)، فقط خداست که عذاب می­آورد، من چه کاره‌ام؟ نه من خود از خویشتن عذاب می‌آورم و نه اگر از خدا خواستم، لازم است خدا حرف مرا قبول کند، خدا از من تبعیت نمی­کند، من فقط دعا می­کنم، التماس می­کنم، هر وقت صلاح بود، خدا عذاب بیاورد، من عذاب آورنده نیستم، نه در اصل که رب نیستم و نه در فرع که نه نائبم و نه خلیفه‌ام و نه وکیلم، نه مُخَوَّلم و نه مُوَکَّلم. اینطور نیست که خداوند به من اجازه داده که هر وقت خواستی عذاب بیاور، من عذاب‌آورنده نیستم، معجزات و آیات نبوت از خداست، عذاب­ها و رحمت­ها از خداست، توفیق­ها و عنایت­ها همه از خداست، ما واسطه بیانی هستیم، واسطه ایجاد نیستیم، واسطه بیان هستیم.

«قالَ إِنَّما يَأْتيكُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شاءَ» نه إن شئتُ، نه اینکه من اصرار کنم، گریه کنم، فریاد بزنم. 950 سال است دارد دعا می­کند، خوب اثر نمی­کند ولی دعا می­کند، در حضور این قوم کافر دعا می­کند و اگر این دعای او یک موقع اجابت نشود، آبروی نوح رفته نزد این مشرکین، ولی یک موقعی می­خواهد اجابت بشود به اراده الهی، وقت آن را او می­داند، اصل آن را خداوند انجام می­دهد. «قالَ إِنَّما يَأْتيكُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شاءَ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزينَ». وقتی که مشیت خداوند تعلق گرفت که شما را مبتلای به عذاب کند، نمی­توانید خدا را عاجز کنید، جلوگیر و جلودار از عذاب خدا شما نیستید، نه من، نه من­ها، هیچ‌کس جلودار عذاب خداوند نیست.

«وَ لا يَنْفَعُكُمْ نُصْحي‏ إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ» (هود، آیه 34)، من اراده دارم شما را نصیحت کنم، شب و روز نصیحت می­کنم، «قالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمي‏ لَيْلاً وَ نَهاراً * فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائي‏ إِلاَّ فِراراً * وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ» (نوح، آیات 5 تا 7) الی آخر، «وَ لا يَنْفَعُكُمْ نُصْحي» شما کسانی هستید که نصیحت منِ نوح که پیغمبر هستم، اگر اراده دارم که شما را نصیحت کنم، اراده دارم یعنی چه؟ مگر نصیحت نمی‌کرد؟ نصیحت کردن دو نوع است: کسی که نصیحت می­کند، اراده دارد یا ندارد، اراده دارد منتها اراده دو بُعدی است: 1- اراده دارد نصیحت کند به‌عنوان دلالت به وحی الهی که این را کرده؛ 2- اراده دارد نصیحتی کند که حتماً اثر کند؛ یعنی موفِّق باشد، این را نفی می‌کند. «وَ لا يَنْفَعُكُمْ نُصْحي‏ إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ» یعنی «إن اردت ان انصح لکم نُصحاً یؤثّر فیکم» اثر با من نیست، اثر با الله است، مکوّن اوست، من فقط حامل شریعتم.

«إِنْ كانَ اللَّهُ يُريدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ» (هود، آیه 34) اگر خداوند می­خواهد که ما را گمراه کند که «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ» (صف، آیه 5)، اغواء خداوند نسبت به آنها چند بُعدی است: 1- شایستگی هدایت ندارند، بنابراین «وَ يَذَرُهُمْ في‏ طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ» (اعراف، آیه 186)، رهایشان کن. 2- بالاتر، «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ» (بقره، آیه 7)، اینها اغواء الهی است، اغواء و اضلال الهی، چه در بُعد اول که کمک نخواهد کرد، چه در بُعد دوم «أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطينَ عَلَى الْكافِرينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا» (مریم، آیه 83) هل می‌دهد، چرا؟ جزاء است، همان‌طور که در قیامت به طرف جهنم هل می­دهد که نتیجه است، در اینجا هم به طرف کفر هل می­دهد، تو که کافری و عناد داری، به تو عمر بیشتر می‌دهم، مال بیشتر می­دهم، قدرت بیشتر، که کفرت تبلور کند، ظهور کند، تا آن جایی قابل تحملِ حیات تکلیف است و الّا از بین بردن است، «إِنْ كانَ اللَّهُ يُريدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ»

  • کلمه «يُريدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ» یک مقدار شبهه‌ چیزهای دیگر هم…
  • جوابتان را دادم، اراده اغواء فرد در جایی است که «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ» یعنی اینها منحرف شدند و در انحراف باقی ماندند و بنابراین قابل هدایت نیستند، خدا یکی از دو کار را می­کند، قدم اول این است که دیگر به آنها عنایت نمی­کند، «رَبِّ لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ» (الکافی، ج 2، ص 581) خداوند اگر عنایت نکند که رفته است آن جایی که هیچ… دوم این است که اگر در این بُعد هم استمرار و قوام ضلالت بیشتر شد، آن وقت «أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطينَ عَلَى الْكافِرينَ» جلو شیطان­ها را هم نمی­گیرد، اول جلوی خودش را هم نمی‌گیرد، او را هل می‌دهد، بعد جلوی شیطان‌ها، شیطان‌ها هر چه می‌خواهند به سراغ او بروند و گمراهش کنند، چه؟ عذاب است. «إِنْ كانَ اللَّهُ يُريدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ».
  • کلمه «یُریدُ» یعنی…
  • جواب دادم. «هُوَ رَبُّكُمْ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» رب اوست، من رب نیستم، من رسولم، من رب نیستم. بعد: «وَ وَ أُوحِيَ إِلى‏ نُوحٍ» البته در ضمن، مطلبی است راجع به رسول‌الله (ص) که شباهت دارد با رسالت نوح، رسالت اولای ولایت عزم با رسالت اخری، بعد:

«وَ أُوحِيَ إِلى‏ نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ» (هود، آیه 36) آغاز بحث دوم از اینجاست. خوب این وحی پروردگار است که «لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ» آن کسی که قد آمن، آمن، آن کسی که هنوز کافر است، چه متردّد است، چه منافق است، چه متروّی است، چه کافر عمیق است، دیگر نه، ایمان نخواهد آورد، «فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ». خوب تا اینجا نوح دعا می‌کرده؟ بله دیگر، برای اینکه از آیات قبل فهمیدیم «بِما تَعِدُنا» ایعاد کرده و و وعده تحقق دعا داده است با آن جریانات، در اینجا «وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا» (هود، آیه 37) امر است. آغاز تحقق دعای نوح (ع) است. «وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا» بعیننا نیست، بأعیننا است. به رقابت‌های ما، رحمت‌های ما، که از کل جهات این فلک نجات بدهد مؤمنان را، از جهت جسمی، از جهت بقاء عقلی، از جهت عبودیت در بُعد تکلیف، از هر جهت، نه تنها این فلک جسم آنها را از غرق نجات می­دهد، بلکه عقول آنها، افکار آنها، اخلاق آنها، عقاید آنها را از غرق شدن در اضلال قوم نوح نجات می­دهد، دیگر فاصله شد.

«وَ وَحْيِنا» این صنعتگر اول خداست و معمار که وسیله ظاهری ساختن کشتی است، جناب نوح است. چنین کشتی‌ای آیا ممکن است که مبتلای به شکست بشود؟ ممکن است غرق گردد؟ تمام دنیا را به اراده خداوند آب فرا گرفته و این کشتی هم به اراده خداوند؛ میخ ر ا کجا بکوب، فلان چوب را کجا بگذار، قد کشتی، طول آن، عرض آن، زمان آن، مکان آن، وضع آن، چوب آن چگونه باشد، تمام اینها «بِأَعْيُنِنَا وَ وَحْيِنا». بعد: «وَ لا تُخاطِبْني‏ فِي الَّذينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ» (هود، آیه 37) یک وقت رحمتت گل نکند نسبت به کسانی که ظلم کرده‌اند در طول این مدت 950 سال، دلت اینجا نرم بشود، بگویی خدایا این را نجات بده، آن را، یعنی چه؟ یعنی حتی زنت، یعنی حتی فرزندت، «إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ».

«وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ» مشغول ساختن کشتی شد، «وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ» (هود، آیه 38) شما من را مسخره می­کنید؟ ‌ای نوح، تو پیغمبری را گذاشتی کنار، آمدی نجار شدی؟! حالا که نجار شدی چرا کشتی می­سازی؟! حالا که کشتی می­سازی چرا کنار آب نمی‌سازی؟! آب اینجا نیست. خبر ندارند که بعداً همه دنیا را آب می­گیرد، گرچه اینجا خشک است، کنار دریا نیس. شروع کردند مسخره کردن، «قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا» مسخره می­کنید؟ ما هم شما را مسخره خواهیم کرد، بعد امواج خروشان طوفان جهانی شما را مسخره خواهد کرد، شما زبانی مرا مسخره می­کنید اما طوفان عملاً شما را مسخره خواهد کرد. «إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ * فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقيمٌ» (هود، آیات 38 و 39) «يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ» عذاب طوفان است که در عالم تکیف، شما را می‌گیرد. «يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقيمٌ» منذ الموت است الی یوم القیامة که عذاب مقیم است. غرق شدن که عذاب مقیم نیست، عذاب دفعی است، غرق شد، مرد، تمام شد رفت، ولکن «وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقيمٌ»، بعد الموت که در عالم برزخ است که عذاب مقیم برزخی متوسط بین الدنیا و الآخرة است و عذاب یوم القیامة که عذاب مستمر است تا وقتی که اینها استحقاق دارند، بعد لا نار و لا اهل نار.

«حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ» (هود، آیه 40) تفصیلش را به تفسیر مراجعه کنید. «حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا» امرنا بالعذاب، بنا شد که عذاب باشد. «وَ فارَ التَّنُّورُ» چند احتمال است، یکی تنّور غضب حق صار، خداوند غضب کرده است و این غضب در این مدت تحقق پیدا نکرده است، اما الآن «فارَ التَّنُّورُ» فوران کرد تنّور غضب رب‌العالمین، این یک احتمال، احتمال دیگر این است که تنّوری بود که در آن نان می­پختند، خوب از درون تنور یا نان باید دربیاید یا آتش، اما از داخل این تنور آب بیاید، نه، «وَ فارَ التَّنُّورُ»، این هم یک احتمال است، احتمالات دیگری هم هست.

«قُلْنَا احْمِلْ فيها مِنْ كُلٍّ» (هود، آیه 40)، یعنی من کلٍّ من الخلیقة، من کلٍّ من الخلیقة چیست؟ آیا انسان‌ها هستند فقط یا با حیوانات فقط یا درختان نیز؟ کسی خیال کند که درختان دیگر نیست، درخت با آب زنده است، بنابراین چه زیر آب برود، چه زیر آب نرود، این درخت­ها فرق می­کند، بعضی درخت­ها خفه می­شوند مثل نخل، نخل مثل انسان است، خفه می­شود، خیلی از درختان هستند که اگر همه‌جای آنها را آب بگیرد، می‌گندند، از بین می‌روند. پس این «قُلْنَا احْمِلْ فيها مِنْ كُلٍّ» یعنی من کلِّ حیٍّ حیاةً نباتیّة، حیاةً حیوانیّةً، حیاةً انسانیّة. البته اینجا سؤال پیش می­آید که آیا جن نیز چنین است؟ بله جن هم خفه می­شود داخل آب، مگر جن خفه نمی‌شود؟! ولی الآن بحث سر انسان داریم. «قُلْنَا احْمِلْ فيها مِنْ كُلٍّ» یعنی من کلٍّ من الخلیقة، چرا حمل کن؟ آن مخلوق­هایی که اگر داخل کشتی نباشند، خفه می­شوند باید باشند.

  • [سؤال]
  • بله، سفینه.
  • آن‌وقت اینها بخواهند نباتات را داخل کشتی جای بدهند، چطور می‌شود؟
  • همه را که نه، «مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ» نباتات نر و ماده دارند، از نر و ماده­ها نهال­هایی داریم، کشتی هم خیلی بزرگ بوده، کوچک که نبوده، کشتی عالمی، این کشتی فقط برای هفتاد نفر که نیست، برای هفتاد نفر و از تمام حیوانات روی زمین که نسل قطع نشود.

خداوند نسل دوم درست نکرده، نسل حیواناتی که از آغاز خلق کرده، حالا که بنا است این کشتی درست شود و همه خفه بشوند، خوب اگر این حیوانات همه از بین بروند، درخت­ها و… باید نسل بعد مجدد درست بشود. از این عبارت می­فهمیم، از این آیه ­می­فهمیم که خداوند نمی­خواهد نسل بعد ایجاد کند، آغاز کرد نسل را از اول، حالا نمی­خواهد افناء کند، بعد آغاز کند، نخیر، و لذا «قُلْنَا احْمِلْ فيها مِنْ كُلٍّ» یعنی من کلٍّ من الخلائق الحیّة، نباتیّةً و حیوانیّة و انسانیّة، ولی گفت چقدر؟ «زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ» این یک غلطی است که فارسی‌زبان‌ها دارند، عرب­­ها هم بعضی وقت­ها، خیال می­کنند، زوج یعنی جفت، خیر، یکی را می‌گویند زوج، یعنی موجودی که همسان دارد، همتا دارد، آن زوج است، ولذا «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ» (ذاریات، آیه 49) موجودی که همسان دارد، کل خلائق اینطور هستند، خداوند زوج نیست، نه دو است و نه می­تواند دو شود، اما موجودات جهان، گرچه واحد شما می­بینید، اما این واحد مرکّب است، حداقل ترکّب از دو بُعد مثبت و منفی است که زوجین است، حداقل ترکّب عبارت است از ترکّب اثنینی، چه در بعد فیزیکی باشد، چه در بعد هندسی که بحث دیگری است.

«قُلْنَا احْمِلْ فيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ» بعد: «وَ أَهْلَكَ»، اهل نوح، اهل نوح یعنی خویشاوندان، زنان، نوادگان، نواده­هایی دارد دیگر، زن­ها دارد، زن دارد، نواده دارد، فرزند دارد و… منتها «إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ» این یک مطلب است که باید بحث کنیم. «وَ مَنْ آمَنَ»، و من آمن این تخصیص بعد التعمیم است یا خاص بعد الخاص؟ خاص بعد الخاص بگوییم «أهلک» یعنی خویشاوندان و ذراری نوح، این خاص. در مقابل: و من آمن یعنی کسانی که ایمان آوردند از مرسلٌ الیهم و مکلفین که از خویشاوندان نوح نیستند، احتمال دوم خیر، و من آمن قاعده کلی است، هر کس ایمان آورد، چه از خویشاوندان تو، چه غیر که عام بعد الخاص است، علی ایّ الحالین دو بُعدی است جریان و به یک معنا یک بعدی است. به این معنا یک بعدی است که هر کس ایمان آورده است به تو، قد آمن، این اهل نجات است، اما آن کسی که قد آمن نیست، یا متروّی است، یا منافق است، یا متظاهر به ایمان است و کافر است یا هر چه هست، این البته نه، «إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ» اول: «وَ أَهْلَكَ».

  • من آمن کسی که ایمنی هم می‌خواهد شامل می‌شود؟ مثلاً کسی امان می‌خواهد.
  • وقتی کسی ایمان آورد، امان است دیگر، کشتی نوح امان است برای ایمان.
  • نه این ایمان نیاورده، ولی پناه می­برد به…
  • بله، من آمن بالله، خیر، برای اینکه «مَنْ قَدْ آمَنَ». قبلاً فرمود: «مَنْ قَدْ آمَنَ»
  • آن را قبل گفتید.
  • باشد، عوض نشده است. «مَنْ قَدْ آمَنَ». «وَ أُوحِيَ إِلى‏ نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ» پس «قد آمن» درست، بقیه ایمان نخواهند آورد، وقتی که ایمان نخواهند آورد پس کفّار کلّاً که قد آمن نیستند، چه متروّی باشند، چه منافق باشند، هر چه، وقتی قد آمن نشوند، همه باید هلاک شوند، چرا؟ برای اینکه خداوند می‌فرماید و به وحی إخبار می­دهد. آن کسی هم که متروّی است، ایمان نخواهد آورد، منافق، ایمان نخواهد آورد، متردّد هم ایمان نخواهد آورد، یعنی بالاخره این کافر خواهد ماند. در اینجا ما سه جمله داریم: « وَ أَهْلَكَ» «حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ» حیوانات را، خر نر و ماده، شتر نر و ماده، گاو نر و ماده و… «وَ أَهْلَكَ» اهلت یعنی کسانی که اهلیت دارند در دو بُعد: یک بعد از خویشاوندان تو هستند؛ دوم اینکه اهلیت ایمانی دارند. چون اگر اهلیت ایمانی ندارند، هم خدا فرمود که آنها غرق خواهند شد، هم نوح دعا کرد که غرق خواهند شد. و لذا «إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ».

این کیست؟ سبق علیه القول در کلّ قرآن ما تفتیش کنیم، نمی­یابیم مگر زن نوح، اما راجع به پسر نوح در هیچ جای قرآن غیر از اینجا نداریم که این را خداوند وعده عذاب و وعده غرق داده، کافر است، مؤمن است، متردّد است و… این را داریم بحث می­کنیم، این را آقایان فکر کنید، من فکر کردم دارم عرض می‌کنم، شما هم فکر کنید، ببینید که مطلب اضافی یا کمی هست در اینجا یا نه؟ اهلک، ما دو احتمال داریم: 1- تفتیش در کل قرآن که آیا خداوند از اهل نوح چه کسی را استثناء کرده؟ 2- اگر ما یافتیم در قرآن که خداوند از اهل نوح فقط زن را «إِلاَّ امْرَأَتَهُ» (اعراف، آیه 83) زن را استثناء کرده است، البته «إِلاَّ امْرَأَتَهُ» مربوط به لوط است، راجع به نوح آیه دیگر داریم. زن را استثناء کرده، بعد احتمال می­دهیم که شاید پسرش را هم استثناء کرده، پسرش هم ممکن است استثناء کرده، اما در قرآن شریف وجود ندارد.

راجع به هر دو اینها، اول، راجع به زن که استثناء شده، در قرآن شریف «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلينَ» (تحریم، آیه 10) پس زن نوح استثناء شد، زن نوح که آهل الاهل است، نزدیک‌ترین اهل است دیگر، زن نباشد که بچه نیست، که دختر نیست، که نوه نیست. اینکه فرد اول اهل است از نظر جسمی که از نظر جنسی، این استثناء شد که تصریح کرد قرآن شریف که این کافر است. «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلينَ» پس اهل نار هستند و کافر هستند و کافر می­میرند، پس زن نوح استثناء شد، اما در کل قرآن نداریم که پسر نوح استثناء شده باشد، هیچ، این یک مرحله.

مرحله دوم، شاید خداوند پسر نوح را هم استثناء کرده است و در قرآن نگفته، دو جواب دارد: یکی اینکه این گفتنی است، همانطور که زن نوح گفته شد، باید پسر نوح هم گفته شود، پس پسر نوح که گفته نشد، نه به این معنی است که او کافر نبود، نه، خدا نفرموده است که این کافر است، فقط زن نوح را فرموده است که این کافر است و اهل آتش خواهد بود و «مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ» است. این اهلک، هم زن را می­گیرد، هم فرزند را می­گیرد، همه را می­گیرد دیگر، منتها «مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ» بر حسب نص این آیه عبارت است از زن نوح، اما فرزند نوح، نفیاً و اثباتاً در قرآن شریف، نفی ایمان و اثبات کفر اصلاً در قرآن برای او ذکر نشده و اگر خداوند او را هم استثناء کرده بود، چطور این حرف­ها را دارید می­زنید؟! چطور زن نوح را خداوند استثناء کرد، و عرض نکرد که «ربّ ان زوجتی من اهلی و انّ وعدک الحق» خوب زوجه انسان با فرزند انسان، خیلی فرق دارد، فرزند از زوجه درست می­شود. اگر بنا است محبت به اهل است به عنوان اهلیت و کفر او در نظر این پیغمبر معاذ الله مانع نباشد، چرا زنش؟ نسبت به زن و فرزند هر دو دعا نکرد؟ گفت «رَبِّ إِنَّ ابْني‏ مِنْ أَهْلي‏ وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمينَ» (هود، آیه 45)؟ اینجا چند بُعد است: اصلاً ما در قرآن… اگر داشتیم خوب مطلبی بود، در قرآن شریف ما نداریم، آن دومی هم احتمالی است که رد می­کنیم. در قرآن شریف نداریم که پسر نوح را خداوند به نوح فرمود کافر بود، پس احتمال…

  • خودش می‌فرماید: «وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرينَ» (هود، آیه 42)
  • مع، مِن ندارد، آن خودش یکی از ادله ماست. ما سه، چهار دلیل داریم در اینجا. سه چهار دلیل داریم همان‌طور که ابراهیم (ع) که بسیار بزرگتر است از نوح (ع)، در حال تروّی می­دید پدر بت‌ساز بت‌پرست را، آزر را «وَ اغْفِرْ لِأَبي‏ إِنَّهُ كانَ مِنَ الضَّالِّينَ» (شعراء، آیه 86)، چرا؟ چون تبیّن نداشت، «فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ» (توبه، آیه 114)، اما ابراهیم با آن عظمت این قصور را داشت، تقصیر نبود، قصور علمی، نمی­دانست که آزر حقاً معاند است، خیال می­کرد در حال تروّی است، چرا؟ این‌طور وعده داد که «لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْني‏ مَلِيًّا» (مریم، آیه 46)، از «وَ اهْجُرْني‏ مَلِيًّا» این برق امید در دل ابراهیم آمد که او گفت حالا یک مقداری رها کن، می­خواهد فکر کند. احتمال نمی­دهید که نوح (ع) نمی­دانست فرزندش کافر است، قطعاً کافر است، شاید منافق بوده، شاید به نظر نوح متردد و متروّی بوده، اگر متردد و متروی باشد، امکان ایمان هست، قبل از مرگ امکان ایمان و تحقق ایمان هست.

ما چند علامت داریم از آیات مقدسات قرآن که نوح مطمئن نبوده است فرزندش کافر است. 1- مگر خداوند نفرمود «مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ»؟ خوب «مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ» که زن او بود، ولیکن فرزند او که سبق قول ندارد. 2- وقتی که کشتی ساخته شد، در اینجا «حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فيها» تا «وَ قالَ ارْكَبُوا فيها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحيمٌ * وَ هِيَ تَجْري بِهِمْ» (هود، آیات 41 و 42) آغاز جریان است، نرفته بالا هنوز، چون اگر رفته بالا که دیگر «يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا» (هود، آیه 42) معنا ندارد. آغاز حرکت، یعنی در حال جریان است، کشتی مثل اینکه ماشینی که در حال راه افتادن است و یک مقداری راه افتاده، می­شود سوار آن شد، ولی وقتی که رسید به سرعت، نه، کشتی یا هواپیما هم که در حال پرواز است و هنوز پرواز نکرده است، می­شود سوار آن شد. اینجا تا آن مرحله آغازین بلند شدن کشتی روی امواج خروشان جهان‌شمول، نوح هیچ نگفته است، تسلیم نوح را ملاحظه کنید، هیچ چیزی نگفته است.

«وَ هِيَ تَجْري بِهِمْ في‏ مَوْجٍ كَالْجِبالِ وَ نادى‏ نُوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ في‏ مَعْزِلٍ»، معزل چیست؟ 1- دور بودن از مؤمنین که اهل نجات هستند؛ 2- و دور بودن از کافرین که اهل نجات نیستند؛ 3- دور بودن از هر دو. احتمال اینکه هست، «وَ كانَ في‏ مَعْزِلٍ» یک گوشه نشسته است، نه با کافر­ها است و نه با مؤمن­ها است، بله، در یک بُعد با کافر­ها است، با مؤمن­ها نیست، یعنی مؤمن­هایی که نزدیک کشتی هستند و می‌خواهند سوار شوند، پسر نوح نرفته است میان مؤمن­ها، ولی میان کافر­ها هم نیست، ولی مع الکافرین است در یک بُعد، مع الکافرین نیست در یک بعد و مع الکافرین است در یک بعد، هر دو هم دلیل دارد.

مع الکافرین نیست در یک بُعد به گمان نوح «وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرينَ»، من الکافرین که نیست. قرآن که افصح کلام است، تعبیر می­کند از وضع نوح «وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرينَ» با کافران نباش، از کافران نباش که نگفت. پس نمی­دانست از کافران است، نوح نمی­دانست فرزندش از کافران است، گفت: «وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرينَ» با کافران نباش، با کافران بودن چند بُعد است: 1- چون من الکافرین است مع الکافرین است، این نیست، چون تعبیرش «لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرينَ» است. 2- چون در حال تردد بین الکفر و الایمان است، در حال تردد بین الکفر و الایمان است، هما‌نطور که با مؤمنین سری دارد و سرّی دارد، با کافرین هم همچنین، الآن فرض کنیم نشسته است با کافرین که نرفته‌اند سراغ کشتی و نمی­توانند بروند، این هم نرفته است.

نوح که در اینجا اولاً تصریح می­کند «يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا» چرا می‌گوید؟ مگر خود نوح نفرین نکرد «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً» (نوح، آیه 26)، دیّارا چیست؟ مگر استغراق نیست؟ «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً» همه کفار را گرفت، زن او را هم گرفت، چون سبق علیه القول است، اگر پسرش می­دانست کافر است خوب داخل دیّاراً هست، هم داخل إخبار حق است، «أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ» (هود، آیه 36)، هم در دعای خود او است: «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً» اگر فرزند خود را من الکافرین می­دانست، خودش دعا کرده، خودش نفرین کرده، چرا می­گوید یا «يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا»؟ چرا نگفت یا امرأتی ارکبی معنا؟ اینکه می­گوید «يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا» پس ثابت نیست کافر است، اولاً «يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا» ثانیاً: «وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرينَ» ثالثاً «مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ» زوجه است. بنابراین جناب نوح معذور است در این حرف، بگوید سوار شو یعنی چه؟ یعنی تتمه­ای که لازم است انجام بده، ایمان واقعی، سوار شو، نه اینکه در حال کفر، در حال کفر که احدی حق ندارد، هم خداوند وعده داده است و وحی کرده، هم نوح «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً»، این از مقام ایمان عادی دور است تا چه رسد مقام ایمان عالی و عصمت عالیه نوح (ع).

اینجا «يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرينَ * قالَ سَآوي إِلى‏ جَبَلٍ يَعْصِمُني‏ مِنَ الْماءِ» (هود، آیات 42 و­ 43) آنقدر این در حال انکار بود، ولی کفر قطعی ثابت نیست، اینجا حال تردّد است. «سَآوي إِلى‏ جَبَلٍ يَعْصِمُني‏ مِنَ الْماءِ» من می­روم به طرف کوهی که از آب نجاتم بدهد، «قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ» (هود، آیه 43) خود نوح می‌گوید هیچ عاصمی من امر الله نیست مگر کسی که خدا رحم کند، مگر خداوند به کافر رحم می­کند؟ خداوند که وعده داده است: «أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ»، و نوح هم که دعا می­کند که «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً» این باز مرحوم است؟ پس احتمال می­دهد که فرزندش مورد مرحومین باشد و مورد مرجومین نباشد، همین احتمال موجب است که «يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرينَ».

«وَ حالَ» دیگر هیچ نگفت، یک کلمه حرف نزد، «وَ حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ» (هود، آیه 43) یعنی موج بود، ولی موج حائل نشده بود. چون این بلند شدن آغازین و نخستینِ کشتی است، موج هست، بین اینها و بین کشتی نوح هست، ولی طوری است که می­شود پا زد داخل آب، شنا کرد آمد جلو، ولکن «وَ حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقينَ» دیگر هیچ نگفت. «وَ قيلَ يا أَرْضُ ابْلَعي‏ ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعي‏ وَ غيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَ قيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمينَ» (هود، آیه 44) تازه «وَ نادی» سوار کشتی است و دارد می‌رود، پسرش هم خفه شده، «وَ نادى‏ نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْني‏ مِنْ أَهْلي‏» (هود، آیه 45)، دارد سؤال می­کند، اعتراض نیست، سؤال است. حتی از خود سؤال هم خدا منع می­کند، این اعتراض نیست، چرا؟ برای اینکه خودش دعا کرده است، «فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْني‏ مِنْ أَهْلي» این صغری، «وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ» کبری، نتیجه: قبل از «وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمينَ» این است که الّا اهلک مگر نفرمود؟ «إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ» بر او که سبق قول نشده است، فقط بر امرأة شده و پسرش نشده است. پس اینجا نوح نتیجه نگرفت و حال اینکه نتیجه اینطور است. نتیجه ظاهری مطلب این است که «إِنَّ ابْني‏ مِنْ أَهْلي» وعده نجات دادی «‏وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ» پس باید ابن من نجات پیدا کند، ولکن «وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمينَ» احکم الحاکمین هستی و حکم به غرق شدن فرزند من درست است، ولی می­خواهم…