پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-پاسخ به این که چرا نوح (ع) در حال طوفان از پسرش خواست که در کشتی سوار شود حال آنکه باید کافرین هلاک می شدند؟ ۲-اثبات اینکه منظور از «من قومک» در آیه ی « وَأُوحِيَ إِلَىٰ نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ...» اهل و خانواده حضرت نوح نیست . ۳-توضیحاتی پیرامون فرموده ی حضرت نوح «... رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ» و جواب خداوند. ۴- بیان اینکه منظور از «اهلک» در آیه ی « قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ ۖ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ ۖ...» چیست.

جلسه صد و هفتاد و هشتم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

رسالت (حضرت نوح)

سرگذشت پسر نوح؛ تفسیر آیاتی از سوره هود

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

با مطالعه دقیق آیاتی که در مقدمه و مؤخره دعای نوح (ع) علی قومه هست، این نتیجه به دست می‌آید که آن حضرت، حتی خلاف اولی هم نکرده است در سؤالش مگر به عنوان قصور. اینگونه نیست که انبیاء الهی، قصور علمی اصلاً نداشته باشند در غیر امور تشریعی. در امور شرعیه و احکام شرعیه عامه از برای کافه مکلفین، لازم است در سه بُعد معصوم باشند: «عصمةً فی تلقّی الوحی الربّانی، عصمةً فی العمل به و عصمةً فی الدعوة الیه، امّا فیما سوی ذلک، فاحیاناً کثیرة او قلیلة حسب مختلف الدرجات، لهم قصوراتٌ علمیّة عدة».

  • [سؤال]
  • این هم درست نیست. راجع به نوح (ع)، ما وقتی روی خود آیات دقیقاً مطالعه می­کنیم، می­فهمیم که نوح نمی­دانست فرزندش عناد در کفر دارد، یا فرزندش را متروّی می­دانست که کفر از روی عناد و از روی عمد ندارد. «[…] الملاحم شتی حسب المفهوم من آیة من الذکر الحکیم، نتأکّد تأکّداً بالغاً صحیحاً انّ نوحاً (ع)، کان یعلم و یعلم و لا یعلم، کان یعلم انّ قومه الحاضرین، غیر الاهلین منه، هم اعداءٌ لله سبحانه و تعالی و کان اخبره ربّنا سبحانه و تعالی: «أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ» (هود، آیه 36) هذا بیّن. و لکن ما ذا یفهم من قوله تعالی «مِنْ قَوْمِكَ»؟ من قومک الرسالیین او من قومک یعنی غیر اهلک؟»

 دو احتمال است. برای اینکه خداوند فرمود: «احْمِلْ فيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَليلٌ» (هود، آیه 40) اینجا یک قوم رسالی داریم که تمام مکلفین در زمان نوح (ع)، چه از اهل نوح باشند و چه از اهل او نباشند، قوم او هستند، قوم رسالی که اعم است از اهل و غیر اهل و یک قوم در مقابل اهل داریم؛ «أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ». «ما ذا اتفهم نوح (ع) من قوله تعالی «أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ»؟ لن حلّت محلّها من قوم نوح و لا تشمل حسب الظاهر اهله». یک اهل است، یک قوم است.

قوم نوح دو شق هستند، اهل نوح هم دو شق هستند، قوم نوح دو تا شق هستند ««وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَليلٌ» یعنی من قومه، الّا نذرٌ قلیل من قومه و امّا الکثیر الغزیر من قومه، ما آمن، فانشقّ قومه شقّین اثنین، شقٌّ قلیل، «آمَنَ مَعَهُ» و شقٌّ کثیر، ما آمنوا» کذلک راجع به اهل نوح (ع)، اهل نوح (ع) هم شقوقی شدند، یک شق: امرأته، «شقٌّ مخالفٌ للحقّ، معاندٌ ضدّ الحقّ، امرأته، کما خبّره ربّنا سبحانه و تعالی و خبّرنا فی الذکر الحکیم «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلينَ» (تحریم، آیه 10) امرأته.

«و امّا ابنه، فلا لا و لا نعم» راجع به فرزند نوح که کافر است، قرآن نه لا می­گوید و نه نعم می­گوید، مگر آخر سر. «إِنَّ ابْني‏ مِنْ أَهْلي‏ وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمينَ * قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ» (هود، آیات 45 و 46)، اخیراً بعد ما رکب الفلک و بعد ما غرق الکذّابون الکافرون، امّا قبل ذلک، لا لمحة و لا اشارة و لا صراحة، لا لللا و لا لنعم» که این پسر نوح که بعداً برای نوح معلوم شد که این مستحق عذاب و غرق بود، مؤمن بود؟ قرآن ندارد، کافر بود؟ ندارد، بین الکفر و الایمان بود؟ دارد، مثلثی است هندسه وضع فرزند نوح، ضلع اول: کافر بود؟ کجا دارد قبل از اینکه به کشتی سوار شدند و غرق شدند؟ مؤمن بود؟ کجا دارد؟ اما برزخ بینهما هست «و هنالک برزخٌ بین لا و نعم، لا ایمان و اصل الایمان، برزخٌ بین لا و نعم فی مراحل عدّة، و لمحات عدّة من آیات عدّة، منها انّ ربّنا سبحانه و تعالی لمّا اوحی الی نوح (ع) قال: «أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ» هل من قومک صریحٌ فی اهله کذلک؟ لا، و لا سیّما الآیة الثانیة».

  • این نکته را بفرمایید که اینکه حضرت نوح گفت: «إِنَّ ابْني‏ مِنْ أَهْلي» منظور ایشان چیست؟
  • می­رسیم، هنوز نرسیدیم، داریم قدم برمی­داریم برسیم، شما هم دقت کنید، من هم دقت می­کنم، با هم دقت کنیم ببینیم به کجا می­رسیم. و منظور از این دقت این نیست که ما تحمیل کنیم بر قرآن، اگر صحبت تحمیل است که چون در مغز ما رفته است و گفته‌اند و نوشته‌اند چنین، پس قرآن چنین، باید راجع به آدم بگوییم «وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى» (طه، آیه 121) تَرَکَ الاولی، ما این را نمی‌گوییم، آنچه قرآن می­گوید، ما همان را می‌گوییم، از خدا ملّاتر که نیستیم، از خدا نزدیک‌تر به حق که نیستیم، آنطور نزدیک به حق نیستیم، ما آن چیزی را می­گوییم که خدا می­گوید.

«وَ أُوحِيَ إِلى‏ نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ» لن خاصّة ٌ بقومه الاکثرین الباقین الذین ما آمنوا و ربّنا یخبّر نوح (ع) انّه لن یؤمنوا حتی الموت، و لکن لن هنا تشمل ابنه؟ لا، تشمل امرأته؟ کذلک لا. انّما عرفنا انّ امرأته کانت کافرة من آیة اخری «إِلاَّ مَنْ سَبَقَ». «أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ» در اینجا «وَ أَهْلَكَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَليلٌ» در این دو آیه از کجا فهمیدیم که ابن نوح کافر است؟ نفهمیدیم، زن نوح کافر است، «مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ».

  • از قوم نمی‌فهمیم؟ اینها داخل قوم هستند دیگر.
  • خیر، قوم رسالی، چرا؟ برای اینکه خداوند بین اهل و قوم مقابله انداخته، فرمود: «احْمِلْ فيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ» سورة هود الآیة الاربعون: «حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ» «قارن بین اهله و من آمن، اهله بصورة خاصّه و من آمن بصورة عامة «وَ أَهْلَكَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ» من هذا الذی سبق علیه القول ایحاءً الی نوح الّا امرأته؟» فقط زن او است، در آیه: «كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما» مربوط به زن اوست. «وَ مَنْ آمَنَ»، «وَ مَنْ آمَنَ» قوم است دیگر، چون مقابل اهل است، بنابراین اگر از اینکه فرمود «أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ» «لم یعرف نوحٌ (ع) من وحی ربّه سبحانه و تعالی بالنسبة لابنه الکافر انّه مؤمن أو کافر» متردّد است، کما اینکه ابراهیم متردّد بود دیگر، نمی­دانست.
  • پس ابن او ایمان نیاورده بود دیگر.
  • ولیکن ایمان نیاورده بود، اولاً ممکن است منافق بوده، تظاهر به ایمان، باطن کفر. این یک احتمال، احتمال دوم: خیر کافر، ولی کافر لن نبوده، چون «أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ» لن قوم را گرفت، اهل را نگرفت.
  • اگر می­خواست ابن را هم شامل شود، باید چه تعبیری می‌آورد؟
  • – «أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ و أهلک إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ» چون اهل در مقابل قوم است، چون اگر اهل در مقابل قوم نبود، «قوم کل رسول هم المکلفون الذین هم المرسل الیهم بصورة طلیقة من اهله و من غیر اهله، و لکن هنا مقارنة بین اهله و قومه».
  • در اینجا فرموده: «وَ أُوحِيَ إِلى‏ نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ»
  • – «مِنْ قَوْمِكَ» مقابل اهل است، عرض می‌کنم.
  • – [سؤال]
  • می­فهمم، ولی آنجایی که قرینه­ای در کار نباشد. اینجا روی آن علاقه­ای که نوح (ع) داشت به ایمان کفار و لا سیّما فرزند خود که فرزند صلبی اوست، روی این علاقه و روی این حساب­ها، روزنه امید در قلب نوح (ع) بود چنانکه در ابراهیم بود.

ابراهیم نسبت به ابیه آزر، روزنه امید در او با اشاره کوچکی حاصل شد، «لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْني‏ مَلِيًّا» (مریم، آیه 46) آن بود، در اینجا چه؟ «نوحٌ (ع) من أین یعرف انّ ابنه کافر؟ من أین یعرف انّ هو مؤمن؟ من أین یعرف انّه منافق؟ من أین یعرف انّه متردّد؟ فی هذه الاضلاع الاربعة من أین یعرف؟ للظهور، ظهور الاعمال او ان یوحی ربّنا سبحانه و تعالی الیه انّه کافرٌ لن یؤمن، انّه مؤمنٌ لن یکفر، انّه منافق، انّه متردّد. هل من الواجبات الرسالیّة، من المسئولیّة الرسالیّة انّ رسول یعرف عمق کل انسان؟ حتی بالنسبة لرسول الهدی (ص) «وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ في‏ لَحْنِ الْقَوْلِ» (محمد، آیه 30) نحن نعلمهم، انت لا تعلمهم» پیغمبر بزرگوار که در بالاترین قله عصمت و علم رسالتی است، «نحن نعلمهم، لا تعلمهم» خدا باید معرفی کند منافق است، این منافق از نظر ظاهر، صف اول، کارهای ایمانی ظاهراً اول را انجام می­دهد، باطن را چه کسی خبر دارد؟ اگر خداوند به او وحی کند، خبر دارد، اگر وحی نکند که خبر ندارد.

  • «فلذلک نوحٌ (ع) حال انّه لم یعرف انّ ابنه کافرٌ صامد، و لو عرف انّه کافر، و لکن کافرٌ متروّی، کافرٌ مفکّر، کافرٌ متردّد و ربّنا سبحانه و تعالی انّما قال: «أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ» لن خاصّة بقومه و لم تشمل لن اهله. «إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرينَ» (اعراف، آیه 83) حسب آیة لوط و الّا امرأة نوحٍ حسب آیة «امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ» (تحریم، آیه 10

بنابراین، اگر دعا هم می­کرد، مطلبی نبود. «لو انّ نوحاً (ع) دعا لصالح ابنه المتظاهر بالکفر، غیر المتأکّد انّه لن یؤمن، کان محبوراً و لم یکن مخطوراً و کان صحیحاً ان یدعوا و لکن ما دعا» این دعا را هم نکرد، حتی سوار کشتی شد. نزدیک است که کشتی در جبل جودی، آرارات، نخجوان، فرود بیاید، تازه آنجا «قال ُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْني‏ مِنْ أَهْلي‏ وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمينَ * قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ» یعنی بچه تو نیست، اهلیت نجات ندارد، اینجا فهمید. «حالیّاً و بعد ما رکب نوح و المؤمنون معه و سائر الاهلین المؤمنین بعد ما رکب و اخذت الامواج تموّج الغرقی و تحمل هذه السفینة و الفلک المشحون، و هو قریب الی النزول فی جبل آرارات، جودی بنخجوان، اخذ یسأل، لا یدعوا، یسأل، یعرض حاله» عرض حال.

مثلاً فرض کنید که یکی از انبیائی که بسیار بسیار به او مصیبت وارد شد، دعا نکرد، عرض حال کرد، چه کسی بود؟ ایوب. «أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ» (انبیاء، آیه 83) نگفت چه کار کن. «ایوب (ع) دعی، دعی، متی دعی؟ بعد ما تواترت و تقاطرت علیه کل ضرٍّ و کل بؤسٍ حسب الظاهر فی الحیاة الدّنیا، لم یدعُ لنفسه، «أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ»» عرض حال است، عرض حال نکند که گدایی نکرده است.

«و ربّنا سبحانه و تعالی فی آیة من سورة الفرقان یهدّد هؤلاء الذین لا یلفظون و لا یفکّرون و لا یطلبون من ربّهم سبحانه و تعالی عند الاضطرار و البؤس» «وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُوني‏ أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي‏ سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ» (غافر، آیه 60)، این آیه سوره دیگر است، سورة الفرقان: «قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزاماً» (فرقان، آیه 77)، در قلب دعا است، در زبان عرض حال است، «أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ» نوح بعد اللتیّا و التی که «حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقينَ» (هود، آیه 43) بعد از این سوار کشتی است و دارد می­رود و دارد می­رود و دارد می­رود، تا رسید به جبل آرارات «وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ» (هود، آیه 44) قبل از اینکه «اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ» «فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْني‏ مِنْ أَهْلي‏» اینکه معلوم است، مگر اهلش نیست؟ فرزند آدم اهل آدم نیست؟ از اهل مستثنون هم نیست. «إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ» یعنی امرأته فقط، بر فرزندش که سبق قول نشده بود. «إِنَّ ابْني‏ مِنْ أَهْلي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ» «انت وعدت ان تنجی اهلی و الذین آمنوا، هذا ابنی من اهلی و لم یسبق علیه القول، فکیف غرق؟» این سؤال باز نیست «إِنَّ ابْني‏ مِنْ أَهْلي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمينَ» عرض حال است، «قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ» تو نمی­دانستی، نمی‌دانستی که این فرزند اهلیت ایمانی ندارد و جزء لَن است، ظاهر لَن، «أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ» شامل فرزند که نبود، شامل قوم بود، نمی­دانستی، «مِنْ قَوْمِكَ» حالا که نمی­دانستی، این را که نمی­دانستی، سؤال هم نکن، «فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ» (هود، آیه 46). نفرمود لماذا سألت، «لا تَسْئَلْنِ» بعداً هم سؤال نکن، حالا عرض حال است. عرض حال تبدیل به سؤال نشود. «و لیس السؤال سؤال استفحامٍ و اقتحامٍ و اقترادٍ، و تندیدٍ و تبدیدٍ، سؤال استعلام، حتی نوح (ع) نُهِیَ عن سؤال الاستعلام «فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ» فی المستقبل و إلیکم لمحات من الذکر الحکیم حول القضیّة، «حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَ فَارَ التَّنُّورُ» (هود، آیه 40) تفصیل القصّة و تفصیل التفسیر، راجعوا الی الفرقان ان شاء الله، «حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَ فَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ»، امرأته، «وَ مَا آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلِيلٌ» (هود، آیه 40)

«وَ قَالَ ارْكَبُوا فِيهَا»، قال لأمر الله تعالی، «وَ قَالَ ارْكَبُوا فِيهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَ مُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيمٌ» (هود، آیه 41)، تفسیر، «فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَكَ» فی آیة اخری، سورة المؤمنون، الآیة الثامن و العشرون، «فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَكَ عَلَى الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» مگر نوح خودش دعا که کرد «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً»، دعای او شامل فرزندش شد؟ به نظر او نه، کافر نمی­دانست، از کافرین معاندی که «لَنْ يُؤْمِنَ» و «لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً» که نمی­دانست، و الّا اگر کافر می‌دانست خوب خودش نفرین کرده است، حالا که خودش نفرین کرده می­گوید: «ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرينَ» (هود، آیه 27)؟ نمی­شود.

««و قال» نوح «ارْكَبُوا فِيها» قولا لكلّ من زوجين اثنين عمليا، و لمن آمن معه و أهله إلّا من سبق عليه القول أمرا، فلم يقل لامرأته و ابنه «اركبوا»» (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏14، ص 298) به هیچ‌کدام نگفت سوار شوید. به زنش، به فرزندش. «حيث الظالمون كانوا من المغرقين».

«بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» تا می­رسیم به اینجا، «وَ هِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ وَ نَادَى» (هود، آیه­ 42)، متی، لمّا اخذت الفلک، تعلوا علی الماء «وَ هِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ وَ نَادَى نُوحٌ ابْنَهُ وَ كَانَ فِي مَعْزِلٍ» متی؟ لمّا اخذت الفلک تجری بهم فی موجٍ کالجبال «وَ كَانَ فِي مَعْزِلٍ» معزلٍ عن الکافرین و هو مع الکافرین، معزلٍ عن المؤمنین و حسب الظاهر مع المؤمنین، احتمال، و هو فی معزل، «يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرينَ»

««و هي» الفلك المشحون «تَجْرِي بِهِمْ» هؤلاء المؤمنين معه و من كل زوجين اثنين «في» خضم «مَوْجٍ كَالْجِبالِ» -و هي «كالجبال» المتحركة بهيبتها- قضية التطام هام عام للبحر المحيط على الأرض كلها «تَجْرِي بِأَعْيُنِنا جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ» (54: 14) «وَ نادى‏ نُوحٌ ابْنَهُ» الكافر «وَ كانَ فِي مَعْزِلٍ» عن الفلك و علّه عن الكافرين أيضاً «يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرِينَ». و الهول هنا هولان اثنان، هول في صامتة الطبيعة الهائجة المائجة، و هول في النفس البشرية المارجة الفالجة، فهما يلتقيان. و تراه ناداه «وَ هِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبالِ» «ارْكَبْ مَعَنا» و كيف يركب معهم» (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏14، ص 300)

نوح مگر نفرین نکرد علیه کافرین؟! اگر فرزندش را از کافرین می­دانست، چطور جرأت دارد «ارْكَبْ مَعَنا»؟ «سفینة، سفینة النجاة للمؤمنین، فکیف یدعوا ابنه و یراه کافرا صامداً معانداً «ارْكَبْ مَعَنا» و ربّنا لا یردّ علی نوحٍ هذه المقالة» اگر چیز غلطی است، خدا باید رد کند، چرا گفتی «ارْكَبْ مَعَنا»؟ نگفت، «ارْكَبْ مَعَنا» تعریض الحال است، «ارْكَبْ مَعَنا» یعنی مقدمه دارد. «قول نوح (ع) لابنه «ارْكَبْ مَعَنا» یعنی کن من المؤمنین الصامدین، ثمّ ارکب معنا، امّا ارکب معنا لأنّک ابنی، لماذا لم یقل لإمرأته؟ لماذا لم یقل لسائر الکفّار القریبین الیه، «ارْكَبْ مَعَنا»».

  • نوح تا طوفان نمی­دانست که پسرش ایمان نیاورده، وقتی که گفت «ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرينَ»‏ معلوم است که از کافرین بوده.
  • مع الکافرین، نه من الکافرین.
  • همان مع الکافرین.
  • مع الکافرین اعم است از من الکافرین. «یمکن ان یکون الانسان مع الکافرین و من الکافرین او لیس من الکافرین و مع الکافرین، یتروّی» هر دوی اینها هست.
  • معیت با کافر یعنی کافر بودن.
  • نشد، بنده با ابوجهل دارم راه می­روم، ولی ابوجهلی نیستم، با او هستم، شریک هم هستم.
  • – [سؤال]
  • مع الکافرین. «علّه يناديه في اللحظات الأخيرة»
  • وقتی که به او می­گوید: «ارْكَبْ مَعَنا» و او سوار نمی­شود، آیا این دلیل بر این نمی­شود که این شخص کافر است؟
  • وقتی که نشد معلوم نشد کافر است، معلوم شد در حال تروّی است، نمی­داند چه کار کند، سوار کشتی نشد، حالا بعد چه؟ عرض می­­کنیم.

«علّه يناديه في اللحظات الأخيرة من رجاء النجاة و هي اللحظات الأولى من جريها و لمّا تعلو علوا لا يمكن معه ركوبها بمدّ يد أم طنب، أو بسبح له يمكنه للوصول إليها. و لما ذا يناديه و هو كافر و مع الكافرين» صحبت سر اینجاست دیگر، «ارْكَبْ مَعَنا» چرا؟ «و ليس في وعد النجاة إلّا أهله إلّا من سبق عليه القول و من آمن، و سابق القول يشمل إلى امرأته ابنه قضية الكفر المشترك بينهما» این سؤال است «فلا هو مؤمن ينجو معهم، و لا هو من أهله الآهلين للنجاة حيث هم المؤمنون منهم دون الكافرين» (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏14، ص 300) این سؤال است. جواب: «علّه كان يرجو إيمانه لمحة من الاستثناء الخاص «إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ»».

هنا خمس لمحات نعدّدها لکم، خمس لمحات انّه لم یکن کافراً صامداً ثابتاً فی کفره اللّمحة، الاولی: ««إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ» و لم يسبق القول صراحا إلا في امرأته كما في آية التحريم؟ و لكن ابنه مشمول لـ «الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ» (هود، آیه 37)» مگر ظلم نکرده؟ کسی که هنوز ایمان نیاورده، و لو متردّد است، مگر ظلم نکرده؟ می­گوییم فرق می­کند، اگر کسی کافر است و در حال تروّی و در حال شک است و در حال تحرّی است، این ظالم است؟ این در راه حق است، این ظالم نیست. اگر شک عامد باشد، بله، اگر کفر عامد باشد بله، ولکن کسی شک کرد که در راه است، در راه است که اگر حق را بیابد، قبول کند، این که ظالم نیست.

«إلا أنه يبقى احتمال خروجه عن ذلك الظلم بلمحة «إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ»؟ و لكن سبق القول هنا ليس إلّا على «الَّذِينَ ظَلَمُوا» حيث تعم الظلم من قومه إلى أهله و الظالم فيهم امرأته و ابنه» همین‌طور بالا و پایین می‌رویم تا ببینیم چه می‌شود. «و ليس اختصاص سبق القول في خصوص امرأته، سابقاً في قصة نوح المحكية في القرآن كله، و لا نحتمل ذلك الإختصاص بوحي خاص لم يأت في القرآن» اگر ابن هم مستثنی است، باید بیاید که نیامده است.

«لأنه اختصاص غالط يغلّط نوحا في ابنه، و لكن امرأته مذكورة في «امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ» (66: 10). أجل قد نتلمّح من: «وَ كانَ فِي مَعْزِلٍ» أنه كان يفكر في أمره» (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏14، ص 301) معزل است، هم از این جداست، هم از آن جداست، هم از کفّار و هم از مؤمنین در یک حالتی که حالت حرج است. «عازلاً عن نوح و المؤمنين، و عن الكافرين، مما يؤيد كأنه متروّ في شكه، و كما تلمّح إبراهيم (ع) من قول آزر: «وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا» فوعده الاستغفار و استغفر له ظناً منه أنه متروّ في ذلك المليّ. أم علّه كان منافقاً» احتمال دوم، منافق بوده، ظاهر مطلب معلوم نیست، وقتی که پیغمبر بزرگوار نداند منافق را «انت لا تعلمهم، نحن نعلمهم» خوب نوح می‌داند؟! نمی­دانسته.

«أم علّه كان منافقاً لا يبرز كفره لأبيه استجلاباً لصالح الرحمة الأبوية، و أن كونه مع الكافرين لا يعني كفره؟» اعم است «من الکافرین» «و قد يتأيد ذلك ب «ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرِينَ» دون «من الكافرين» فالذي هو من الكافرين هو بطبيعة حاله يكون مع الكافرين» (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏14، ص 301) «ولکن الذی مع الکافرین لیس بطبیعة الحال أن یکون من الکافرین». اعم و اخص مطلق است، مع الکافرین با من الکافرین عموم و خصوص مطلق است.

«کلّ من هو من الکافرین، فهو مع الکافرین، معیّةً سکنیة، معیّةً معیشیّة، معیّة المحاکاة، معیة المؤانسة و لکن لیس کلّ من یکون مع الکافرین، من الکافرین. رسول الهدی کان فی مکّة المکرّمة مع الکافرین، مع ابی جهلٍ، مع کذا، مع کذا… فی مکان و فی زمان، و لکن لم یکن منهم، کان یدعوهم الی الله».

  • [سؤال]
  • – «و لا تکن مع الکافرین، الفصیح هنا اذا کان یعلم نوح انّ ابنه من الکافرین ان یقول و لا تکن من الکافرین، فی معزلٍ اوّلاً، مع الکافرین ثانیاً».
  • – [سؤال]
  • خوب برای نوح یک اشاره بود، برای ما اگر نباشد، برای نوح که اشاره بود. «و أما «أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ»؟ فقد لا تشمل ابنه لمكان «قومك» الظاهرة في غير الأقارب» (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏14، ص 301) این اشاره سوم. «إضافة إلى وعد النجاة لأهله إلّا من سبق عليه القول، و هو من أهله و لم يسبق عليه القول» کجا داریم راجع به پسرش؟ «إضافة إلى انه قد يعنى «من قومه» في «أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ» أم بخروج امرأته خاصة لسبق القول عليها بخصوصها في آية «امْرَأَتَ نُوحٍ». أو أنه رجى خروجه من الكفر دون تمامٍ أم هو على أشراف الخروج، إذا ف «لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرِينَ» استنقاذ له من بينهم حتى يتخلص من كفرهم، و لكنه رغم زعمه ذاك يسمع نداء كفره الآيس من إيمانه في تلك الحالة الخطرة: «قالَ سَآوِي إِلى‏ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْماءِ قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ وَ حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ» (هود، آیه 43

مغرق شد، اینجا سؤال برای نوح پیش می­آید، غرق شد دیگر، غرق شد به حساب احکم الحاکمین است و اینجا نوح گیر است، گیر روی قصور است. از آن طرف وعده داده که اهل نجات پیدا می­کنند «الّا من سبق» که امرأة است، از این طرف می­فرماید که کافرین هستند که هلاک می‌شوند. خوب فرزند نوح، از اهل که هست، «سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ» هم نیست، از کافرین بودن هم که معلوم نیست، پس چرا حکم کفر بر او وارد شد و غرق شد؟ اینجا نوح جاهل است. «لیس یسأل تعنّتاً و لا تقحّماً و لا تجهّماً، لا، انّما یسأل تعرّفاً، بل و لمّا یسأل و لم یسأل، انّما عرض الحال» حالش را دارد عرض می­کند، ملاحظه کنید.

«وَ قِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ وَ يَا سَمَاءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْمَاءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» این آیه 44، بعد آیه 45: «وَ نَادَى نُوحٌ رَبَّهُ» فی هذا البین و الفلک فی البحر الملتطم بامواجه الهائجة «وَ نَادَى نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي»، معلوم است، این عرض واقع است. «وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ»، وعدتَ ان تنجی اهلی الّا من سبق علیه القول و حسب ما اعرف، امرأتی، «وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ» و قد حکمت ان یغرق ابنی و قد غرق و لکن انا حائرٌ بین الامرین، انا اجهّل نفسی و لا اجهّلک یا ربّ، اقول اخیراً و انت احکم الحاکمین، تری انّه کان ابنه من صلبه» این یک بحثی است که بعد می‌کنیم.

«قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ» (هود، آیه 46)، یعنی لیس من ولدک؟ این فرزند خود نوح است، اینکه از اهل من است، اگر فرزند انسان از اهل انسان از نظر جسمانی نباشد، پس از نظر جسمانی چه کسی از اهل انسان است؟ بقال سر کوچه است؟ اینکه نیست. خداوند نفرمود من اهلک المؤمنین قطعیّاً، فرمود من اهلک، «إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ» که امرأته باشد. «قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ» لم یقل عاملٌ غیر صالح، اینجا مصدر استعمال شده، برای اینکه از بس طالح بود، از بس کثیف بود، حتی اگر منافق بود که مطلب خیلی روشن‌تر است، از بس کثیف بود هیچ صلاحیت بیت نبوت را ندارد، پس صلاحیت اخذ رحمت بیت نبوت را اصلاً ندارد، بلکه صلاحیت اخذ رحمت ایمان را هم هرگز ندارد.

  • با این حال حضرت نوح متوجه نشدند؟
  • منافق بود دیگر، حالا روشن دارد می­شود، حالا خدا وحی می­کند که اینطور است، قبل از اینکه خدا وحی کند که اینطور است، نوح از کجا می­دانست؟ و این یک نکته‌ای است که می­رساند که اینطور نیست که انبیاء همه چیز را بدانند، «کما فی بعض الروایات فی اصول الکافی انّ الائمّة (ع) یعلمون کلّ ما کان و کلّ ما یکون و ما هو کائن، غلطُ و غلطٌ و غلط، لا، انّهم یعلمون علم الشرعة الربّانیّة و لکن لا بدّ ان یعلم الامام الصادق، کم شعرَ فی رأسی انا؟ لیس من الواجب».
  • واجب نیست، اما می­داند.
  • چه کسی گفته می­داند؟ دروغ است. علم آنها به اندازه علم خداست؟
  • اذا شاؤوا؟

– اذا شاؤوا هم دروغ است، اذا شاؤوا مشیت آنها… «وَ مَا تَشَاءُونَ إِلاَّ أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ» (انسان، آیه 30)، خدایا بخواهم از تو که فلان چیز را بدانم؟ نه، خیلی خوب، بله، خیلی خوب، پس اینطور نیست که «انّ الائمّة یعلمون کلّ ما کان و ما یکون و ما هو کائن» به‌طور مطلق، این علم، علم الهی است، «عالِمُ الغَیبِ» فی سورة الجن، بعضی از ما می‌خواهیم از خدا مقدس‌تر باشیم. «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً * إِلاَّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً * لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ» (جن، آیات 26 تا 28) «علماً بالرسالات الربّانیّة، هل من الرسالات الربّانیّة ان یعلم النبیّ او الامام المعصوم کم شعر فی رأسی، کم لقمة انا اکلتُ؟ کم یوم انا […] فی السفر؟» اینها که نیست. این زیاده­روی­هایی است که ولایتی­ها انجام می­دهند.

  • [سؤال]
  • ولایتی­ها تَه جهنم جای دارند.
  • – [سؤال]
  • کدام ولایتی­ها؟ من نه، من و شما نه، آن ولایتی­های خَرَکی، آنهایی که علی را از پیغمبر می­برند بالا، پیغمبر را از خدا می­­برند بالا، اینها را داریم بحث می­کنیم.
  • مراد از اهل نزد خدا و نوح دو چیز بوده؟
  • در اینجا اهل دو چیز بود: یکی اهلیت نَسبی، یکی اهلیت ایمانی و معرفتی، اینکه خداوند فرمود که «أَهْلَكَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ» «أَهْلَكَ» هر دو را شامل شد، «إِلاَّ مَنْ سَبَقَ» آن که کافر است قطعاً خارج شد. آن کسی که مانده، یا ایمان دارد که معلوم است، یا معلوم نیست ایمان دارد یا نه، ممکن است ایمان پیدا کند و این را خبر ندارد، نوح نسبت به پسرش این را خبر ندارد اصلاً. اینجا خداوند خبر می­دهد: «قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ»
  • پیش از اینکه سؤال بکند، برای نوح تبیین شده است.
  • معلوم نبوده است.
  • تبیین شده.
  • کجا؟
  • قبل که گفت: «يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا» و «قالَ سَآوي إِلى‏ جَبَلٍ يَعْصِمُني‏»
  • باز کفر است؟
  • همین کفر است.
  • تردد است.
  • باید امامت…
  • خیر، ممکن است اینطور باشد، اینطور فکر کند که من در صورتی باید سوار کشتی بشوم که از مؤمنین باشم، فعلاً که متردّد هستم، حالا که در حال تردّد هستم، امکان دارد خدایی که من در او متردّد هستم، مرا بالای کوه هم نگاه دارد، این احتمال هم که هست. پس ما حمل بر کفر نمی­توانیم بکنیم. این حمل بر صحت این است، یعنی حمل بر صحت باید کرد حتماً، چرا؟ برای اینکه اگر نوح از این جریان کفر قطعی او را فهمید، اصلاً چرا عرض حال می­کند؟ اگر کفر قطعی را فهمید، پس عرض حال نباید بکند، خودش دعا کرده: «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً» هو نفسه دعا و علی ابنه لو علم انّه کافر، فلم یعلم و لمّا یعلم انّه کافر بقوله: «سَآوي إِلى‏ جَبَلٍ يَعْصِمُني‏ مِنَ الْماءِ قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ وَ حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقين‏».
  • یعنی پیامبر ولایت ندارد؟ بر دیگران ولایت ندارد، فرزند خودش به طریق اولی.
  • تکوینی ندارد، تشریعی هم ندارد، نه ولایت تکوینی دارد و نه ولایت تشریعی.
  • این «ارْكَبْ مَعَنا» برای فرزندش وجوب نمی‌آورد؟
  • –  «ارْكَبْ مَعَنا» به امر خداست، «ارْكَبْ مَعَنا» شرط دارد. «ارکب معنا مع مقدماته، من مقدمات جواز الرکوب فضلاً عن وجوب الرکوب، ان یؤمن بالله و اذا لم یؤمن بالله، هو مشمولٌ لدعاء نوح و مشمولٌ لوحی الله تعالی: «أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ»»
  • – [سؤال]

– «قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ» ‏«فَلا تَسْئَلْنِ» چیست؟ مگر سؤال کرد نوح؟ سؤال نکرده، نوح گفت که «رَبِّ إِنَّ ابْني‏ مِنْ أَهْلي‏ وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمينَ» این صغری، این کبری، نتیجه هم نگرفت، نگفت «إِنَّ ابْني‏ مِنْ أَهْلي‏ وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ فالنتیجة لا بدّ ان ینجوا ابنی» نه، اصلاً نتیجه نگرفت از صغری و کبری، بلکه گفت: «وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمينَ». این مسلّم است، آنچه من نمی­دانم به من یاده بده، سؤال نکرد. «قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ» لم یقل لماذا سألتَ، ما سأل، «فَلا تَسْئَلْنِ» لمّا ینهی ربّنا سبحانه و تعالی نبیّ من شیء، بنفس النهی، یبیّن حرمته» نمی­گوید این کار را که کردی بعداً تکرار نکن، نه، به نفس امر خدا که امر می‌کند به رسول‌الله که اول نماز بخوان، یعنی نماز نمی­خوانده با اینکه واجب بوده، حالا می‌گوید نماز بخوان؟ نه، «الامر و النهی لهما دوران اثنان: الدور الاوّل أنّ المأمور ترک الامر قبلاً ثمّ یؤمر ثانیاً و الدور الثانی انّ المأمور لمّا امر حتی الآن، امر فی بزوغ المرحلة» انبیاء اینطور هستند دیگر.

  • […] ایمان را می‌خواهد بیان کند؟
  • معلوم است دیگر، پس چه؟
  • ولایت به اذن الله که دارند.
  • آن را هم ندارند. ««إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ‏» الآهلين للنجاة، لأنه كان من الظالمين، فقد كان امرأتك من أهلك و سبق عليها القول لأنها كانت من الظالمين، و هكذا ابنك مهما كان من أهلك نسباً و ولادة» (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏14، ص 307) جان مطلب اینجاست: «و لكنه ليس من أهلك الرسالي حتى يكون معك في حقول الرحمة الرسالية، فالأهلية المنجية هي التي يتبناها العقيدة و العمل الصالح لبيت الرسالة، دون أهلية الصلب و سواها» اهلیت صلب، اهلیت سبب، اهلیت صداقت، اینها. «غير الآهلة للحقل الرسالي، ف «أهلك» هم كل أهله آهلين و سواهم» خود أهلک «ثم «إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ» يستثني امرأته عن أهلية النجاة رغم أنها داخلة في أهلية السبب» زن انسان نزدیک‌تر است یا پسرش؟ زنش، از زن پسر درمی­آید، چطور نوح این زن را نفهمید که این اهل نیست یا هست؟ خوب می­دانست اهل نیست، اهل نیست از چه سبب؟ از سبب اینکه این اهل نسبی هست ولیکن اهل ایمانی نیست، آن وقت راجع به فرزندش که از اهلیت نسبی دورتر است، آنجا پس جاهل بوده است. «ف «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ» تعني أهلية النجاة، أو من أهلك الموعودين بالنجاة، بل هو من المستثنين عن النجاة ل «إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ» فقد «نفاه اللّه عنه حين خالفه في دينه» «فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ» أنه ليس من أهلك الآهلين» این را نمی­دانستی که از اهل آهلین نیست.
  • یک سؤال اینجا هست و آن اینکه اصلاً نوح احتمال این را می­داده که فرزندش در آن هنگام که گفت «سَآوي إِلى‏ جَبَلٍ يَعْصِمُني‏ مِنَ الْماءِ» نادم شده باشد و الآن متوجه شده باشد که بخواهد ایمان بیاورد.
  • عرض کردم این را دیگر، عرض کردم که امکان این مطلب هست، تأیید می­فرمایید.

«فتسألني لما ذا لم ينج من الغرق» این را سؤال نکن ««إِنِّي أَعِظُكَ» عن «أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ» في سؤالك» جاهلین یعنی چه؟ خوب جاهل که بود، نوح نمی­دانست، ولی جاهل آن است که سؤال کند خوب چرا؟ نه چرای اعتراضی، مطلب چه شد که اینطور شد؟ «و قد يعني «إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ» -إضافة إلى ابنه- سؤاله المترقب» نهی از آینده می‌کند «لما ذا أهلكته و هو ابني و قد استثنيت أهلي و هو منهم؟» این را سؤال نکن «و هنا يتوضح لنا بنصوع و نصوح أن ليس قرابة النسب و السبب و ما أشبه مما تضر أو تنفع، فإنما هما من حصائل الأهلية العقيدية و العملية فتنفع، أم ضدها فتنقع، «وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏» (نجم، آیه 39) أجل، إن للهالات» هالات یعنی علامات، یعنی حالاتی که بر انسان احاطه دارد. «إن للهالات النسبية و السببية -كما للحالات المساعدة في مختلف الظروف- إنها لها تأثيراً في تضخيم الصالحات و الطالحات» (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏14، ص 308) هر چه به پیغمبر نزدیک‌تر باشد گناهش بیشتر و ثوابش هم بیشتر، هر چه دورتر ««وَ لا يُظْلَمُونَ نَقِيراً» (نساء، آیه 124) و تراه بعد جهل و سأل ما ليس له به علم من كون ابنه من الظالمين فلم يكن من أهله الآهلين؟ النص هنا ساكت عن سؤاله، و الآية التالية تنفي على حد قوله سؤاله: «قالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ» (هود، آیه 47)» سؤال که نکرده، این اسئلک آینده است، اعوذ بک ان اسألک فیما بعد کما نهیتنی عمّا بعد. «وَ إِلاَّ تَغْفِرْ لِي»، غفْر: دفعٌ و رفعٌ. دفع یعنی جلوی او را بگیر سؤال نکند و رفع یعنی اگر من عرض حال کردم، عرض حال، زمینه سؤال است، آن را هم ببخش، نکته را توجه کنید. «غفر: امّا دفعٌ للذنب أو رفعٌ للذنب، رفعٌ للذنب الحاصل و دفعٌ عن الذنب الذی سوف یحصل» اینجا هر دو را می­گیرد. «وَ إِلاَّ تَغْفِرْ لِي»، ان لا تمنع عنّی هذا السؤال الجاهل القاحل فیما بعد، «وَ تَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخَاسِرِينَ» (هود، آیه 47) یا اگر چنانچه این عرض حال که «رَبِّ إِنَّ ابْني‏ مِنْ أَهْلي‏ وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ» اگر در عرض حال هم یک مقداری ظلمت و کدورتی هست، این را هم ببخشای.

«فسؤال ما ليس للسائل به علم سؤالان اثنان، سؤال محظور و هو سؤال الاعتراض: لم أهلكت ابني و هو من أهلي، و لم يكن، فإنما طرح الموقف المجهول لديه ليقف على ما يجهله من قضية ضلال ابنه، و لما يتبين له أنه عدو للّه دون سؤال، ثم ذيّله ب: «وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ» مما يصرح بكامل رضاه بحكمه تعالى في ابنه على أية حال له كما في كل الأحوال. ثم و سؤال محبور» (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏14، ص 308) «وَ قُلْ رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً» (طه، آیه 114) پیغمبر مأمور است که سؤال کند «زِدْني‏ عِلْماً» اینجا هم «زِدْني‏ عِلْماً» است دیگر، پس این محبور است. ولی در یک جهت یک کمی کدورتی در آن هست که آن ته دل کأنّ چرایی، شبه‌چرایی در کار است.

«ثم و سؤال محبور أم هو لأقل تقدير غير محظور و هو الذي ينتجه «رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي» و ليس ذلك من طرح السؤال، بل هو أشبه بعرض الحال كما عرضها أيوب: «رب إني مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ» (38: 41). و ليس «إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ» إلّا حظراً عن مستقبل السؤال دون حاضره، أو ماضيه» نه ماضی است نه حاضر. «كيلا يقع في فخ السؤال المحظور قضية الرحمة الأبوية، ناسياً أنه تعالى «أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ». و كما صدّق بكل تصديق وعظ ربه حيث: «قالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ» و عوذا باللّه ألّا يعيذه ربه بعد دعاءه عن هذا السؤال! ثم «إِلَّا تَغْفِرْ لِي» صدا عن هكذا سؤال غفر الدفع…»