پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-بیان اینکه علت ذکر قصه ی گذشتگان در قرآن کریم چیست؟ ۲-اثبات اینکه استخوان ها دارای روح هستند و فتوای مشهور که روح را بدون روح می داند باطل است. ۳-اثبات اینکه اسم حضرت ابراهیم در زبان سریانی «اَبرام» است نه «آبرام» ۴-توضیحاتی حول قرائتهای قرآن و تاکید بر حذر بودن از قرائت های غیر حفص از عاصم ۵-بررسی شخصیت حضرت ابراهیم از دیدگاه کتب عهدین

جلسه صد و هشتاد و دوم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

رسالت (حضرت ابراهیم)

نقد متون اهل کتاب درباره ابراهیم (ع)

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

بحث محوری از جهت سلب و ایجاب مقامات رسالتی، در درجه اول در اختصاص پیمبران اولوالعزم است که راجع به نوح (ع) مطالبی را عرض کردیم. دومین پیامبر اولوالعزم ابراهیم (ع) است که 69 بار در آیات و سوره­های گوناگون در قرآن شریف یافت شده است. و اصولاً قرآن شریف که از گذشتگان به‌عنوان قصه و حکایت مطالبی را نقل می­کند؛ چه نیکان و چه بدان، هر دو به حساب هیمنه قرآن شریف است. آنچه خوبان همه داشته­اند، در قرآن شریف بیان شده است و آنچه بدان نیز داشته­اند در قرآن یاد شده است. اصولاً، «هَدَيْناهُ‏ النَّجْدَيْنِ»‏ (بلد، آیه 10) به همین معنا است. «نجد» عبارت از مرتفع و بلندی است و خداوند بدی‌ها و نیکی­ها را در بلندی دیدگاه فطرت­ها و عقل­ها و دانش­ها و شناخت­ها و احساسات انسان­ها قرار داده است که «عَلى‏ بَيِّنَةٍ» (انعام، آیه 57) باشند. از بدی­ها بپرهیزند که خداوند بدها و بدی­ها را بسیار روشن و هویدا نشان داده است. و به خوبی­ها گرایش پیدا کنند و اعتقاد و علم و تعهد و عمل داشته باشند که آنها را در بلنداهای گوناگون به مکلفان فهمانده است.

اگر در قرآن شریف قصص انبیاء (ع) در برخوردهای گوناگون رسالتی بیان شده است، تنها به حساب قصه‌ویی و بیان حالات گذشتگان نیست. بلکه «إِنَّ في‏ ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ» (آل‌عمران، آیه 13) عقل‌دارها و مغزدارها و متفکران عبرت می­گیرند و پند و اندرز می­گیرند از آنچه درباره گذشتگان از نیکی­ها و بدی­ها گذشته است. این‌گونه نیست که قرآن شریف تنها سنت و روش رسول‌الله (ص) و نیک‌سیرتان در بُعد شریعت آخرین را بیان کند، بلکه از برای همین امت آخرین، از آغازِ فرستادن قرآن الی یوم الدین، خداوند نمونه‌ها و الگوهای زشت و زیبا را، از شخص­ها و شخصیت­ها و افکار و دانش­ها و برخوردها و کارها بیان کرده است که، امت اسلام که بزرگترین امت در شریعت­های ربانیه است، از آنها پند بگیرند. درست است که شریعت قرآن، شریعت ابراهیم نیست، اما مسلمان­ها می­توانند از ابراهیم و ابراهیم­ها پند بگیرند. درست است شریعت نوح و موسی و عیسی و سایر پیامبران نیست، اما می­توانند از روش­های آنان پند بگیرند.

درست است خاتم‌النبیین (ص) در سنت ختمیه حتمیه خود و سنت پایانی و نقش اخیر رسالت خود، نیازمند به رسالت­های گذشته نیست. اما رسالت­های گذشته در پیش روی رسول‌الله (ص) اولاً راه­ها و روش­های نخستین رسالت­ها را بیان می­کند. و ثانیاً «فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ» (احقاف، آیه 35) نمونه­های رسالت­های سخت را در گرداب­های سهمگین دعوت و رسالت، برای این پیمبر آخرین گزارش می­دهد. برای اینکه پیغمبر راه­هایی را که خداوند به پیامبران گذشته داده است و آن را­ها را رفته­اند، این پیامبر نیز از همان راه برود و گرچه بهتر می­رود. بنابراین قصه­های قرآن شریف فقط قصه­گویی نیست، بلکه «قَص» است. «قص» یعنی برش، «قص» تاریخی یعنی برش تاریخی، تاریخ­های گذشتگان را قرآن هرگز به‌طور کلی نقل نمی­کند. بر خلاف تورات تحریف‌شده که قصه­های دور و دراز را بیان می­کند و مقصد روشنی در این قصه­های طولانی به چشم نمی­خورد؛ چون تحریف شده است. اما قرآن شریف اگر امر دارد، نهی دارد، دلیل دارد، برهان دارد. مجرد از قصه­ها، خود قصه­های قرآن نیز دلیل است، برهان است، بیان است، تبیان است، حمد است، موعظه است. «إِنَّ في‏ ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ» «لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ‏ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ». (یوسف، آیه 111)

ما نه تنها از اوامر و نواهی قرآن و ارشادات مستقیمه اصلی قرآن باید پند بگیریم، بلکه از گزارش قصه‌های پیامبان نیز و کسانی که در راه پیمبران بوده­اند ما باید پند بگیریم. این غلط است که گفته شود، چنانکه احیاناً یهود و نصاری می­گویند، که قرآن کتاب قصه‌ای است. تورات که بدتر است، اگر قرآن به نظر شما بد است. اما قصه­های تورات، قصه­های قرآن شریف، شامل بسیار بسیاری از احکام است که متأسفانه فقهای احکامی اسلامی، نه تنها به آیاتی که در احکام نص و یا ظاهر است توجه نمی­کنند، به اینها که اصل است توجه نمی­کنند. در ضمن به آیاتی هم که قصص گذشتگان را ذکر می­کند توجهی نمی­کنند، از آیات قصص ما احکام را می­فهمیم. از باب نمونه، مراجع تقلید و نویسندگان رساله­ها و کتب فقهیه احکام در باب اجزاء میته می­فرمایند: آن اجزایی از حیوان مرده و میته غیر دریایی البته که گوشت‌دار است و خون جهنده دارد، آن اجزایی نجس است که در آن روح حیوانی حلول کرده باشد. اما آن اجزایی که روح حیوانی در آن حلول نکرده است، از جمله استخوان پاک است. آقایان بر خلاف حس و بر خلاف نص فتوا می‌دهند. بر خلاف حس: اگر استخوان پا یا دست انسان صدمه‌ای ببیند بیشتر درد می­کند یا اگر گوشت بدن انسان صدمه ببیند؟ استخوان، پس این فتوا بر خلاف حس است. که وُلوج روح در استخوان قوی­تر و پابرجا­تر از ولوج روح در گوشت است. بر خلاف قصه هم فتوا می­دهند. سوره یس: «وَ ضَرَبَ‏ لَنا مَثَلًا وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ». (یس، آیه 78)

خداوند نقل می­کند از قول کسانی که منکر حیات بعد الموت یوم القیامة الکبری هستند که «وَ ضَرَبَ‏ لَنا مَثَلًا وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ» پس وحی رسالات این مطلب را گفته است و از برای مکلفان تثبیت کرده است که خداوند استخوان­ها را زنده می­کند «وَ هِيَ رَمِيمٌ» پس حیات به استخوان­ها می­رود. استخوان­ها محور زندگی است، نه گوشت­ها، بدن انسان کلاً محور زندگی یافتن به وسیله ولوج روح است. اما بُعد اصلی و پایه­ای عبارت از ولوج روح در استخوان­ها است. «وَ ضَرَبَ‏ لَنا مَثَلًا وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ» ما از مثال­های قرآن، از قصه­های قرآن، حکایت­های قرآن، ما احکام را استفاده می­کنیم. احکام عملی، احکام عقیدتی، اخلاقی، احکام منطقی، فلسفه­ای، احکام سیاسی، اقتصادی، از قصه‌های قرآن ما استفاده می­کنیم. از همه چیز قرآن ما همه چیز را استفاده می­کنیم و بهره‌برداری می‌کنیم.

حالا، راجع به قصص ابراهیم، در قصص ابراهیم سلب­ها و ایجاب­هایی هست. در تورات که طبعاً کتابی است محرّف، نسبت­هایی به ابراهیم خلیل­الرحمن (ع) داده شده است، که به مؤمن­های عادی هم این نسبت­ها نباید داده بشود. آن چند فرشته­ای که نزد ابراهیم آمدند و خواستند بشارت بدهند که ساره حامله خواهد شد و فرزندی از ساره خواهی آورد. اینها را ابراهیمِ تورات گمان کرد سه‌تا خدا هستند. سه خدا را تعبیر خدا کرد و تعبیر یک خدا کرد و سجده کرد. تورات می­گوید. و از این قبیل بسیار است، و چون اینها در توراتشان و بعداً در انجیلشان این‌گونه مطالب غلط است و نمی­توانند بگویند صحیح است و اگر هم توجیه کنند، توجیه، وجه صحیحی به آن غلط­ها نمی­دهند، نسبت به قرآن می­گویند: قرآن هم نسبت به ابراهیم مطالبی دارد که قابل پذیرش نیست. در برخورد با ستاره‌پرستان گفت: «هذا رَبِّي» (انعام، آیه 76) در برخورد با ماه‌پرستان: «هذا رَبِّي» (انعام، آیه 77) در برخورد با خورشیدپرستان: «هذا رَبِّي» (انعام، آیه 78) نسبت به آزر که قرآن می­گوید «أبیهِ» یک جا در قرآن لفظ «أبیهِ آزر» دارد و جاهای دیگر «آزر» دارد و «أبیه» ندارد. این «اسْتَغْفِرْ لَهُ» و از این قبیل چیزها.

پس نفی­هایی و اثبات­هایی، در تورات و انجیل مسلماً هست. اما در قرآن شریف تماماً اثبات است. تمام آنچه که پروردگار عالم نسبت به ابراهیم (ع) در 69 جای قرآن با ذکر اسم ابراهیم آورده است، اثبات مقامات عبودیت، نبوئت، نبوت و رسالت، امامت که آخرین مرحله و بالاترین قمّه ترقی ابراهیم (ع) است که «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهيمَ‏ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي» (بقره، آیه 124) که مقام امامت و رهبری کل پیمبران در گذشته و در زمان خودش و تا موسی نیامده است، این اختصاص به ابراهیم خلیل (ع) پیدا کرد. در قرآن شریف، در تمام 69 جا که نام ابراهیم (ع) برده شده است، در تمام برخوردها، در برخورد با آزر در آغاز جوانی، در برخورد با مشرکان گوناگون، در تسلیم در برابر امر الهی و در تمام برخوردهای دعوتی و رسالتی، که تمامش رنگ صددرصد عبودیت و رسالت و امامت داشت.

هیچ نفی‌ای در قرآن شریف به چشم نمی­خورد، مگر چشم­های نابینا یا کم‌بین. اگر در آیاتی که آن آیات مستند قرار گرفته است که، ابراهیم (ع) معاذ الله تخلفی داشته است. نقصانی احیاناً، بی‌ایمانی و یا کم‌ایمانی «أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى‏ وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَ‏ قَلْبي» (بقره، آیه 260) این به خاطر کم‌بینی و نابینی است. اگر درست حدقه چشم عقل و معرفت را باز کنیم و از مجرای دلالتی قرآن ما دقت کنیم، نه تنها قرآن نفی منقبت و فضیلتی نسبت به ابراهیم (ع) نکرده است. بلکه تماماً اثبات منقبت و فضیلت برای خلیل‌الرحمن (ع) است، و بلکه آن مقامات عبودیتی و معرفتی و تسلیم و طاعت که قرآن از برای ابراهیم خلیل‌الرحمن (ع) ذکر می­کند، جز برای خاتم‌النبیین برای هیچ ولیّ عزمی از اولوالعزم در قرآن شریف ذکر نشده ­است. نسبت به خاتم‌النبیین در تمام مقامات عبودیت و رسالت و امامت مقام ویژه و استثنایی و اختصاصی خداوند ذکر کرده است که بر همه ابراهیم­ها و نوح­ها و موسی­ها و عیسی­ها مقدم است.

اما در میان چهار پیغمبر اولوالعزم قبل از رسول اسلام، تا چه رسد نسبت به پیغمبران جزء که اولوالعزم نبوده­اند، آن مقامی که قرآن شریف برای ابراهیم ذکر کرده است، برای عیسی ذکر نکرده است، برای موسی ذکر نکرده است. با اینکه موسی و عیسی بعد از ابراهیم­اند، اما ابراهیم که قبل از این دو پیغمبر اولوالعزم است، آن مقاماتی که قرآن شریف برای ابراهیم ذکر کرده است، برای این دو بزرگوار ذکر نکرده است. مهم‌ترین و اصلی­ترین و بالاترین ریشه کل رسالت­ها در قبل و بعد به استثنای خاتم‌النبیین (ص) مربوط به ابراهیم خلیل‌الرحمن است.

جنبه اثبات بوجهٍ عام روشن است، مخصوصاً برای کسانی که اعتقاد به قرآن شریف دارند و بر مبنای تصریحات و بیانات قرآن شریف، مقام عالی و اعلای ابراهیم خلیل‌الرحمن را حتی در رسالات و در امامت‌ها و رهبری­های نسبت به رسل قرآن شریف بیان کرده است. پس ما جهت تنزیه الانبیاء باید داشته باشیم. انبیاء تنزُه دارند، ما تنزیه نمی­کنیم، خدا تنزیه می­کند. یک مرتبه است که مثلاً در قرآن یا در حدیث، یک مطلبی هست که انسان از آن می­فهمد با کمال دقت که فلان نبی ناقص نیست. این را می‌گویند تنزیه، یعنی حدیث نزیه نیست، ما تنزیه می­کنیم. این غلط است. یک مرتبه است خیر، ما خود را از نظر فکر تنزیه می­کنیم. مثل توجیه، توجیه آیات قرآن غلط است. آیات قرآنیه أبین بیان است و اجمل جمال است، وجیه است و فوق کل وجاهت­های دلالتی و مدلولی در کل مراتب است. ما غلط است توجیه کنیم، ما افکار خود را باید توجیه کنیم. چشم را باز کنیم، دقت شایسته و بایسته بکنیم تا آنچه که خداوند فرموده است بدون افکار غلط، بدون حجاب­هایی که ما ایجاد کرده­ایم در حوزه­ها و جاهای دیگر، ما آیات را درست بفهمیم، مرادات­الله را از آیات بفهیم. اگر نفهمیدیم، سکوت کنیم و اگر می­توانیم بفهمیم، آنچه که خداوند بیان کرده است، نه ما روی آن بگذاریم، یا از آن کم کنیم.

حالا، راجع به ابراهیم خلیل‌الرحمن در کتاب «عقائدنا» که البته موجود نیست و بعداً ان­شاءالله چاپ خواهد شد و برادران خواهند داشت. چون چاپ اول تمام شده است و مقدار زیادی از آن را مسیحی­ها در لبنان به دریا ریختند. خیال کردند به دریا ریختن از بین می­برد. همان طوری که کتاب «لماذا نصلی و متی نقصر من الصلاة» را که در بحث حدود قصر صلاة و افطار صوم است، ما در لبنان عربی چاپ کردیم. یکی از آخوندهای عمامه سیاه، این را به دریا ریخت. خیال کرد که مثلاً این از بین می­رود. بعد هم ده­ها هزار و بیشتر چاپ شد. حالا مسیحی­ها خیال کردند با ریختن این­ کتاب به دریا، از بین می­رود. در تمام ملل اسلامی این کتاب رسوخ پیدا کرده است و حتی جایی به ما گفتند پنجاه دلار ما خریدیم. به حساب اینکه ما طبق مستندات تورات و انجیلی که در دست اینها است و مقبول این­ها است و کتاب­هایی که اسقف­ها و کشیش­ها و مطران‌ها و مستشرقین مسیحی نوشته­اند، طبق حرف­های آنها، حرف­هایشان را نقض کردیم. نه با قرآن ضد آنها فقط، بلکه آنچه را قرآن دارد با دقت کامل و صحیح به آنها نشان داده­ایم که آنچه را شما خیال می­کنید تنقاض و تضاد است، این‌طور نیست. و آنچه را که در تورات­ها و انجیل­های شما و کتاب­های علمای شما موجود است که شاید به بیش از صد کتاب اصلی اینها ما در کتاب «عقائدنا» استناد کرده‌ایم. بخشی از این کتاب در بحث نبوات راجع به ابراهیم خلیل‌الرحمن است. صفحه 358 عقائدنا: «مقارنةٌ في إبراهيم (ع)» ابراهیم تورات را با ابراهیم قرآن مقایسه می­کنیم. چه بلاهایی در تورات سر ابراهیم (ع) آمده است و چه رحمت­های زایدالوصفی در قرآن شریف نسبت به ابراهیم خلیل‌الرحمن (ع) است.

«المناظر: أصحابي!» «أصحابي»، علمای تورات، علمای انجیل، علمای اسلام هر که هستند، داریم مناظره می­کنیم. «و ما هي نظرية الكتابين بالنسبة لإبراهيم شيخ المرسلين عليه التحية و السلام؟» یکی از اصحاب، اصحابی است که کتابش حاضر است، خودش حاضر نیست. چون در این مناظره و مباحثه چند جهت جمع است. یک کسانی بوده­اند با آنها بحث کرده­ایم. یا کسانی قبلاً با ایشان بحث کرده­ایم. کسانی که ممکن است بحث کنند. کسانی که قبلاً بحث نکردیم و با ما بحث نخواهند کرد چه حضوراً، چه غیاباً، اما کتاب نوشته­اند. یعنی در تمام ابعاد هندسه استدلال و هندسه ایراد و نظر، چه آنچه گفته­اند یا نوشته­اند. خواهند گفت، یا خواهند نوشت، یا اگر بنویسند و اگر بگویند، قرآن چون بر کل «ما قیل أو یُقال» دارای هیمنه و سیطره است، این است که مناظر قرآنی می­تواند با استمداد از معارف قرآنی جواب بدهد.

کسی که در اینجا می­خواهد جریان ابراهیم (ع) را از نظر تورات و انجیل گزارش بدهد، «الدكتور بُست‏» است. دکتر بُست مؤلف کتاب «قاموس کتاب مقدس» است. قاموس کتاب مقدس به زبان عربی قبلاً چاپ شده است، به زبان انگلیسی قبلاً چاپ شده ­است، به زبان فارسی هم مستر هاکس آمریکایی ترجمه کرده است که ترجمه مستر هاکس نزد من است، که کلیسای انجیلی تهران در حدود 35، 36 سال پیش که ما رفت و آمد داشتیم و بحث داشتیم به ما هدیه کردند.

«الدكتور بُست‏: التوراة تسمية آب رآم» و حال اینکه «آب رآم» غلط است. «أب رام» باید باشد. چون آب لغت یونانی است؛ یعنی خالق، «رام» یعنی جمعیت، «آب رآم» یعنی آفریدگار مردم، ابراهیم آفریدگار مردم است. در لغت هم این­ها غلط کرده­اند. کما اینکه وقتی که تعبیر آب می­کند نسبت به مثلاً فرض کنید کشیش یا مَطران یا غیر، این آب غلط است، أب بگویند عیب ندارد. پدر، پدر روحانی… اما آب غلط است. یا در انجیل می­گوید «آبی» از مسیح (ع) نقل می­کنند که حضرت مسیح فرمود: «آبی» اینها «آبی» را به معنای أبی» معنا می­کنند، یعنی پدر من… خدا را پدر مسیح معرفی می‌کنند، یا پدر ولادتی یا پدر اتخاذی و ادعایی و حال اینکه آن لفظی که در انجیل هست آب است أب نیست. آب معنی أب نمی­دهد. آب نه در لغت فارسی، که آب است. در مقابل نان، نه در لغت خارجی که آب، ماه آب است. آب، نیسان، ایلول و غیره، و چه در لغت عربی، آب را به معنی أب باید بگوییم، آب نیست. آب به معنی آئِب بسم الله، ولی لفظ آب ما در لغت عربی نداریم. پس «أبی» غلط است، اینها آب می­نویسند و أب می­خوانند.

در اینجا دکتر بُست استناد می­کند به سفر تکوین المخلوقات، 17 آیه 4 و 5. می­گوید: «التوراة تسمية آب رآم» نخیر أب رام، آب رام غلط است. أب رام، این کلمه مرکب است. رام یعنی گروه، جمعیت و آب یعنی خالق، باید أب رام باشد. یعنی پدر جمعیت. ابراهیم پدر جمعیت بت‌پرستان بود، درست است. کما اینکه قرآن شریف می­فرماید: «إِنَّ إِبْراهيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً» (نحل، آیه 120) خودش گروه بود، یعنی بفرده و بشخصه مانند گروه کار کرد. و گروه خداپرستان در زمان ابراهیم و در زمان­هایی بعد از ابراهیم تا موسی اینها ذریه دعوتی و ذریه رسالتی و رهبری ابراهیم (ع) بودند. که «ذریّة الروح» و «ذریّة الدعوة» هستند، نه ذریه نسب و جسم باشند. پس این لغت آبرام نسبت به ابراهیم غلط است.

– [سؤال]

– آن وقت ایشان خودش هم معنی کرده است: «الأب العالي». «آب رآم: الأب العالي» غلط است. اولاً آب «أب» نیست. آب خالق است. باید بگوییم أب رام، «الأب العالي» پدرِ بزرگ، پدر بزرگِ جمعیت، پدر بزرگِ جمعیت خداپرستان، که نقطه اولای دعوت رسالتی از زمان ابراهیم تا زمان موسی(ع) این‌طور بوده است.

– ابراهیم به معنای إبرام بوده است؟

– بله، ابراهیم معرّبش است.

– در قرآن هم اشاره شده که أب شماست.

– بله، اشاره نیست، صریح است. بله «أبی» صریح است.

– [سؤال]

– این‌طور می‌شود: «أَبيكُمْ إِبْراهيمَ» (حج، آیه 78) می­شود أب رام، اصلاً خود «أَبيكُمْ إِبْراهيمَ» أب رام است. أب رام یعنی پدرِ بزرگ، پدرِ بزرگ جمعیت بت‌پرستان و خداپرستان. و یک اشتباهی که ما داریم این است که اصولاً ابراهیم در لغت عبرانی و سریانی زمان ابراهیم و زمان تورات و زمان انجیل باید «أبرام» باشد. «إبرام» هم گفتند، «أبرام»، اما «آبرام» غلط است. أبرام لغت سریانی است. اما وقتی که قرآن می­خواهد أبرام بگوید، باید بگوید أبرام؟ قرآن که عربی است، قرآن را تعریب می‌کند: «ابراهیم». «وَ إِذْ قالَ‏ إِبْراهيمُ‏ لِأَبيهِ آزَرَ» (انعام، آیه 74) «ابراهیم» ببینید أبرام شد: ابراهیم، و چرا؟ برای اینکه قرآن به لغت عربی است. با لغت عربی باید آن پیامبر گذشته را به ما معرفی کند و مخصوصاً لفظ محمد (ص)، لفظ محمد باید لفظ محمد باشد.

چهار جای قرآن محمد است، و یک جا احمد است، و به عکس ابراهیم، ابراهیم که در لغت شریعت خودش و شریعت موسی و عیسی أبرام است، در قرآن ابراهیم می­شود. ولکن محمد (ص) که در لغت قرآن و شریعت اسلام محمد است و احمد است، در شریعت‌های قبل هم باید همین باشد. نمی­شود یک لغت دیگر باشد. باید همین لغت محمد باشد که به انتظار همین محمد باشند، و لذا در تورات داریم: «محمدیم لکسپام» یا در انجیل پریکلیطوس دارد، پاراکلیطوس را اینها تحریف کرده­اند. پریکلیطوس یعنی بسیار پسندیده، بسیار پسندیده عبارت از احمد و محمد است، احمد و محمد ترجمه پریکلیطوس است. همان پاراکلیطوس یعنی تسلی‌دهنده. اینها بعد از ظهور اسلام و ظهور پیغمبر بزرگوار اسلام این را تحریف کردند، و ما لغت احمد در انجیل داریم، در ترجمه کشیش اَوِسکان ارمنی، که انجیل را ترجمه کرده است. می­گوید: «و بزرگ دعوت‌کننده آنها نامش احمد است». البته ما احتیاجی به این الفاظ نداریم. چون خود قرآن، آفتاب آمد دلیل آفتاب.

مطلبی که می­خواستم عرض کنم این است. ما در قرائت قرآن و در برخورد معنوی با قرآن در هر دو اشتباه کاریم. در برخورد معنوی با قرآن که یا نداریم، حوزه­های اسلام کلاً و خصوصاً در اثر شیطنت استعمار و حماقت خودمان خود را محروم کرده­اند. این از نظر معنوی، و اگر هم از نظر معنوی جلو می­رویم، نگاه نمی­کنیم، دقت نمی­کنیم، فکر نمی­کنیم. آنچه در مخیله ما وارد شده است. از جاهلیت­ها و افکار غلطِ مزخرفِ از این طرف و آن طرف، این را بر قرآن تحمیل می­کنیم. حتی از نظر لفظ هم ما تعدّی می­کنیم.

ایران اسلامی و جمهوریِ مبارک اسلامی ما که در رادیو و تلوزیون قرآن زیاد می­خوانند، چرا قرآن­های محرف می­خوانند؟ چرا وقتی که قاری قرآن مصری و غیر مصری می­خواند: «إِذْ قالَ‏ إِبْراهيمُ، ابراهیم، آبراهام اِبرِهِم اَبرَهَم…» این بازی­ها یعنی چه؟ این بازی­ها چیست سر قرآن درمی­آورید؟ یا فرض کنید که «یَطهُرنَ، یَتَّطَهرنَ» یا اینکه «هِتَّلَک هُتَّلَک» این بازی‌ها چیست سر قرآن درمی­آورید؟ شما هم در معنای قرآن و هم در لفظ قرآن بازیگر هستید. خاکستر بر سر این احمق­هایی که نسبت به قرآن، این‌طور در لفظش و در معنایش اهانت می­کنند. شعور داشته باشید. کسی که قرآن را می­خواند شیعه باشد. درست قرآن را آن‌طور که هست بخواند. بازی سر قرآن درنیاورید. عبدالباسطی سر قرآن بازی سر قرآن درنیاورید. صداش خوب است، صوتش خوب است، لحنش عالی است، چنین است، چنان است. قبول داریم. ولی بازی سر قرآن درآوردن… هی قرائات سبعه، قرائات عشره، یک قرائت در قرآن است که قابل قبول است. و آن قرائت متواتر موجود در قرآن است. شما الفاظ را عوض می­کنید. گاه معانی عوض می­شود. اگر هم معنا عوض نشود، حق نداریم ما لفظ را عوض کنیم. بعضی وقت‌ها هم لفظ و هم معنا عوض می­شود، شما به بعضی از روایات متعارضه که استناد می­کنید و فتوا می­دهید که «مَلک یوم الدین» بهتر است. ترجیح هم می­دهند، اگر ملک و مالک بخوانید درست است. ملک درست است، هر دو غلط است. قرآن مالک دارد. شدرسنا می­خواهید بکنید؟ در تفسیر سوره حمد، در «الفرقان» مراجعه کنید. از چند نفر راوی نقل شده است که این­ها «کان رسول الله یقرأ ملک» (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏1، ص 98) همان­ها می­گویند «کان رسول الله یقرأ مالک» خب این دوتا کان با هم تعارض دارد. بابا یا «یقرأ ملک» یا «یقرأ مالک» پس تعارض دارد، اولاً.

ثانیاً، اگر هم ما روایت متواتری داشته باشیم که «کان رسول الله یقرأ ملک» می­گوییم این دروغ است، چون بر خلاف نص متواتر قرآن است و اگر قرائات دیگر تواتری هم داشته باشد، در مقابل تواتر قرآن چه کاره است؟ اولاً قرائت­های دیگر، قرائت حفص و… اینها تواتر ندارند. خیال است، گفته­اند تواتر دارد. و ما چون تخصصی در این مطالب نداریم، فقط می­شنویم و قبول می­کنیم. ثانیاً، اگر هم قرائات هفت‌گانه یا قرائات ده­گانه که «النشر فی القرائات العشر» کتاب نوشته­اند، سه جلد است، اگر هم قرائات ده­گانه یا نه‌گانه یا هفت‌گانه داریم، آن قرائات غیر از قرائت قرآن تواتر ندارد. اگر تواتر هم می­داشت، در مقابل تواتر قرآن نقش بر آب است و چیزی نیست. پس ما مسلمان­ها معاذالله… معاذالله به هر دو جهت می­خورد. کجای ما مسلمان است؟ ما هم به لفظ قرآن اذیت می­کنیم و اهانت می­کنیم، هم به معنای قرآن. به لفظ و معنای قرآن کار نداشته باشید! بگذارید همان‌طور که خداوند نازل کرده است، و اگر کار دارید درست در الفاظ قرآن آن را که در تواتر موجود کتبی قرآن و در طول تاریخ رسالت اسلامی است، به آن استناد کنید. و در معنای قرآن اگر هم هر قدر بی­معنا و پوچید، سراغ معنای قرآن نروید. یا اگر رفتید آن را که قرآن دارد می­گوید، همان را، بر قرآن شریف تحمیل نکنید.

در لفظ ابراهیم وقتی که قاری می‌خواهند: «إذ قال آبراهام» آبراهام اصلاً غلط است، غلط اندر غلط است. معنایش غلط است، لفظش غلط است. آب نیست، «أب» است. شما از کتاب دکتر بست آمریکایی نقل می­کنید. از کتاب قاموس مقدس نقل می­کنید. از لغتی که آنها می­گویند و در این لغت غلط کرده­اند، نقل می­کنید؟ آبراهام، یعنی چه آبراهام؟ اصلاً این غلط است. از نظر لفظی و از نظر معنوی غلط است. یا در باب «کُفُواً أَحَدٌ» چهار قرائت آقایان می­گویند، کُفُواً احد، کُفْوأً احد، کُفُؤاً اَحَد، کُفْؤاً أحد، بله چهارتا است. معنایشان یکی است. قرآن چه دارد؟ قرآن می­گوید «کُفُواً أَحَدٌ». اگر شما «کُفُواً أَحَدٌ» نگویید و کُفْؤاً اَحَد، کُفُؤاً اَحَد، کُفْواً اَحد بگویید، نماز شما باطل است. این نماز غلط است، چون شما سوره قرآن می­خوانید، در سوره قرآن «کُفُواً أَحَدٌ» است. اگر طبق روایتی، طبق خیالی، طبق اجماعی، طبق چه، شما طور دیگری بخوانید، در مقابل قرآن ایستادگی کردید. معارضه کردید. در مقابل لفظ قرآن حزب تشکیل داده­اید، همان‌طور که در مقابل معنای قرآن تشکیل داده­اید.

این اول می­گوید که «التوراة تسمية آب رآم» غلط است. «أبرام». «الأب العالي، و أبراهام» بسم الله، اشکال دارد. أبراهام، این قرّاء قرآن هم آبراهام، اَبراهام، اِبرِهِم، همه‌اش غلط است، منتها بعضی­هایش غلط لفظی و معنوی هر دو است. بعضی­ها غلط لفظی است، معنایش درست است. مثلاً اَبرام اصلش سریانی و عبرانی است. اَبراهام درست است، هر دو اَب… اَب به معنی «والد». خودشان ترجمه می­کنند. «أب الجماعة الكثيرة» «الأب العالي، وأبراهام: أب الجماعة الكثيرة (تك 17: 4- 5) و هو أصل الطائفتين» ما اول آنچه که در تورات است درست و نادرست ذکر می­کنیم. بعد رجوع به قرآن شود. «و هو أصل الطائفتين: بي إسرائيل وبني إسماعيل وسائر العرب (تك 25)» درست هم هست.

«أصل الطائفتین» که این هم أب بنی‌اسرائیل است، هم أب بنی‌اسماعیل است. چرا؟ برای اینکه بنی‌اسرائیل… اسرائیل، یعقوب است، یعقوب بن اسحاق، اسحاق فرزند بلافصل ابراهیم است. و اسماعیلیان، اسماعیل هم فرزند بکر و اول حضرت ابراهیم است، و از فرزندان حضرت اسماعیل رسول‌الله (ص) است، چنانکه در تورات دارد، آیاتی است که به مناسبت توجه خواهیم کرد. که یکی از فرزندان اسماعیل که در خود مکه مکرمه در فاران بوده است و در بریه فاران نشو و نما داشته است. بعداً، پیمبر اسماعیلی که خاتم‌النبیین است از او متولد شد.

«اعتزل بأمر اللَّه» اینها تمام مستفاد از آیاتی است که اشاره کرده است. «اعتزل بأمر اللَّه أقرباءه المشركين» درست است. حتی یکی از آنها آزر، که از اقربا بود، والد او نبود. «و قد مضى عليه سبعون (يوش 24: 2 و 14) «و أبوه ترح أو تارح»» درست است. به عنوان والد، ما در روایت داریم، قبول هم داریم. قبول می‌کنیم به حساب بحثی که بعداً خواهیم داشت و قبلاً عرض کردیم مراراً که آزر والد ابراهیم قطعاً نبوده است. «(تك 11: 27- 28) زوجته سارة» این زن عقدی و رسمی او ساره است. «كانت عقيمة و لذلك وهبته أمتها هاجر» کنیزش هاجر را به او بخشید. «فأولد منها إسماعيل» پس تورات تصریح می­کند. فرزند بکر و اول ابراهیم، اسماعیل است. پس یهودی­ها و مسیحی­ها بی­جا می­گویند که فرزند بکر اول اسحاق است. اینها اسحاق را ترجیح می­دهند، که اسحاق پدر یعقوب است و جد بنی‌اسرائیل است. می­خواهند ترجیح بدهند جد را که فرزند اول است. نخیر، خود نص تورات، تکوین المخلوقات فصل 3 آیه 16 می­گوید: «زوجته سارة كانت عقيمة و لذلك وهبته أمتها هاجر فأولد منها إسماعيل».

اینکه ما معتقدیم تورات تحریف شده است، به این معنی نیست که همه‌اش غلط است. نخیر، عوضی دارد، ولی محور اصلی‌اش که صحیح است، بعضی عبارات کم و زیاد است. «و بعد ثلاث عشر سنة تجلّی له ربّه و وعد أنّ سارة ستلد» این هم دروغ است. بله، بعد از 13 سال خداوند به او وعده داد که ساره فرزندی خواهد زایید. در قرآن شریف آیاتی هست که خداوند فرشتگانی فرستاد. دو بشارت داشتند؛ یک بشارت راجع به اینکه ساره حامله خواهد شد. بشارت دیگر راجع به قوم لوط که چنین و چنان خواهند شد. دو بشارت: یکی بشارت به ابراهیم، دیگری انذار از برای قوم لوط. اما این جمله که «تجلّی له ربّه» خداوند تجلّی برای کسی ندارد. این لفظ تجلّی که در میان عرفان­ها و خرفان­ها موجود است. لفظ غلط است و معنا غلط است. تجلّی یعنی چه؟ یعنی خدا جلوه کرد؟ یعنی چه خدا جلوه کرد؟

– [سؤال]

– تجلّی للجبل در قدرت است. اینجا تجلّی در وحی است. یک «تجلّی فیه» داریم، یک «تجلی له»

– انتشار رحمت نیست؟ تجلی رحمت؟

– بله، ببینید تجلّی در جبل یعنی چه؟ آنجا جلوه قدرت است. «فی الجبل» هم که نیست. للجبل است، یعنی قدرتی که جبل تحمل ندارد به جبل متوجه داشت، مندک شد، درست است؟ در اینجا «له» چه تجلّی کرد؟

– رحمتش.

– وحی است؟ باید بگوید «أوحی له»، «أوحی له» به عبارت صریح و صحیح اولی است. بله، تجلی را اگر بخواهیم خیلی بالا و پایین ببریم، خیلی تجریدش کنیم از جهاتی که با تشبیه و با محدودیت منافات ندارد، اشکال ندارد. ولی عبارت اصلح حداقل این است که «أوحی له».

(تکوین 17) «و بعد أن بلغ المائة من عمره الشريف أنجز اللَّه له وعده بإسحاق» (نامه پولس به رومیان فصل 4 آیه 19 تا 22) انجیل پولس به رومیان و کسان دیگر این جزء اناجیل فرع است، بعد از اناجیل اربعه‌ای که مسیحیان معتقدند. «فأوجبت هذه الولادة الجديدة ابتعاد هاجر و ابنها إسماعيل من فورهما» (تکوین فصل 21) این را ما تصدیق می­کنیم که بعداً وقتی ایشان خودش صاحب فرزند شد، دیگر هاجر را از پیش خودش راند، دیگر حاضر نبود آنجا باشد و از پیش خودش راند. و ابراهیم هاجر و فرزنش را در مکه «رَبَّنا إِنِّي‏ أَسْكَنْتُ‏ مِنْ ذُرِّيَّتِي‏ بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ» (ابراهیم، آیه 37)

– یعنی ساره آنها را راند؟

– ساره حاضر نبود که هاجر نزدیک او باشد. به حساب اینکه بچه دارد، وقتی که بچه‌دار نبود، هیچ، وقتی که بچه‌دار شد، موجب شد که او را راند.

– یعنی حسادت کرد؟

– حسادت کرد، منتها در اینجا دو مطلب است.

– «رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ» (هود، آیه 73)

– بله، منافات ندارد، چه منافاتی دارد؟ چون رحمت… بعضی وقت‌ها رحمت کلی و صددرصد است، بعضی وقت­ها بعضی است. در اینجا رحمت بعضی است.

– یعنی حسادت با پایین‌ترین مراتب رحمت…

– در این بُعد کار نداریم، در بعد اینکه به اعجاز خداوند ساره را در سن نود و چند سالگی حامله کرد. این رحمت است یا نه؟ ساره ایمان هم داشت، شکی نداریم، کافر نبود. ایمان داشت و حسادت هم کرد. منتها این رحمت کاری به حسادت ندارد. حسادت کرد. منتها اگر فرض کنید مؤمنی حسادت کند، اصلاً رحمت ندارد؟ رحمت الهی ندارد؟

– این تعیبر خاص می­شود.

– نه، علیکم، جمع است. اولاً علیکم بر این زن خاص که نیست. «علیکم اهل بیت النبوة الابراهیمیّة» مورد رحمت هستند. منتها بدرجاتهم، کسانی که کافر هستند، نیستند. مثل فرزند نوح، اما کسانی که اهل بیت الرسالة الإبراهیمی هستند، مورد رحمت هستند. رحمت عام است، رحمت خاص است. و از جمله رحمت‌‌های خاصه اعجاز ولادت است. منافات که ندارد، رحمت ساره مقداری کمتر است. چرا؟ به حساب اینکه حسادت کرده است.

– یعنی به دستور خدا نبود که هاجر و اسماعیل را…

– البته بود، ولی به چه حسابی؟ من همین را می­خواستم عرض کنم. اینکه خداوند دستور داد ابراهیم هاجر و فرزندش را در واد غیر ذی زرع بگذارد. این حسابش چه بود؟ آیا به حساب حسادت ساده بود؟ طبع مطلب این است. چون ساره فرزند نداشت. بعد هاجر را به او داد، فرزنددار شد. این بُعد اول حسد، که فرزنددار شد دیگر، محترم‌تر می­شود. بعد دوم خود ساره فرزنددار شد. بعد دوم حسد، اینجا حسد ادغامی، حسد مضاعف بطبیعة الحال است که موجب شود که ساره حاضر نباشد هاجر با فرزندش اسماعیل که فرزند اول هم هست از کنیزی که خودش به ابراهیم داده­است، با هم باشند. اینجا امر الهی است که باید فرزندت را با هاجر به آنجا ببری، و اینجا دارد دعا می­کند. «رَبَّنا إِنِّي‏ أَسْكَنْتُ‏ مِنْ ذُرِّيَّتِي‏ بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقيمُوا الصَّلاةَ» و این که رب می­گوید، الهی نمی­گوید، یعنی مقام تربیتی رب‌العالمین در این جریان بردن هاجر و فرزندش اسماعیل به وادی غیر ذی زرع، این عنوان ربوبی تربیت دارد. تربیت نسبت به ابراهیم بالاتر برود که این فرزند اول را که جد خاتم‌النبیین (ص) است از خودش فاصله بدهد.

– آیا خداوند به ساره کمک داد؟

– به ساره نه، خیر، برای اینکه هاجر مورد حسد و اذیت واقع نشود، و احیاناً آن هوو این فرزند را نکشد، این زن را اذیت نکند. خدا می­گوید بردار برو، بردار برو که مورد اذیت واقع نشود «فأوجبت هذه الولادة…»

– [سؤال]

– بله، آن را بحث می­کنیم، چون ما در تورات داریم بحث می‌کنیم، آن بحث قرآنی است.

– تورات گفت حسد برد؟

– اینجا دارد دیگر: «فأوجبت هذه الولادة الجديدة ابتعاد هاجر وابنها إسماعيل من فورهما»

– آن تحلیل دلیل نمی­شود که به خاطر حسادت ساره نبوده است، یک دستور الهی بوده، یک برنامه الهی بوده ­است؟

– کدام تحلیل؟ هر دو بوده است، منافات ندارد. امر الهی بوده است، درست است. امر الهی بوده: «لِيُقيمُوا الصَّلاةَ» و غیره، این معلوم است. ولکن، مثلاً فرض کنید امام‌حسین (ع) که کشته شد، این کار شیطان بوده است و کار خدا. کار شیطان بوده است در بُعد شیطنت که امام‌حسین را کشت. کار خدا که این کشته شدن یک تبلور عظیمی به‌عنوان جهادی و به‌عنوان شخصی به امام‌حسین (ع) داد. منافات هم با هم ندارد. در اینجا هم ابراهیم که فرزندش را و هاجر را به وادی ذی زرع می­برد، این جریان الهی دارد. حتی اگر هم ساره حسادت نمی­کرد، جریان الهی برای خودش دارد، ولکن این حسادت ساره یکی از اسباب بود که این امر الهی تحقق صددرصدی پیدا کند.

– چرا این فرمان را به ساره نداد؟

– برای اینکه ساره زیر بار نمی­رفت، ولی هاجر زیر بار رفت.

– صد فرسخ با زن و بچه در بیابان…

– بیشتر، برای اینکه هاجر زیر بار رفت، ولی ساره زیر بار نمی­رفت، به این جهت بود. «و بعد 25 سنة ابتلاه اللَّه أن يذبح ابنه إسحق» دروغ است. نص قرآن اسماعیل است. این می­گوید اسحاق، دارد حقه می‌زند. می­خواهد بگوید اسحاق بود که مورد امتحان و ذبح قرار گرفت. زورش نمی­رسد بگوید اسحاق اول فرزند بود، خیر، ولیکن «و بعد 25 سنة ابتلاه اللَّه أن يذبح ابنه إسحق وارث العهد على جبل موريا» از قضا چرا وارث العهد؟ بله، اسحاق وارث العهد فعلی است و در نسلش هم چنین بوده است. اما وارث العهد اول که بود؟ وارث العهد اول اسماعیل است؛ چون خود اسماعیل پیغمبر بود. بعد از ابراهیم (ع) آن کسی که اول پیغمبر بود در حاشیه رسالت ابراهیم، جناب اسماعیل است. «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ‏ إِسْماعيلَ‏ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا» (مریم آیه 54) که رسالت اول است.

– [سؤال]

– بله، منافات ندارد، ولی پیغمبر قبلی اسماعیل است، پس این «وارث العهد على جبل موريا» غلط است. اولین وراثت عهد به حساب امتحانی که حاصل شد، امتحان درباره آن ذبیح بود، مربوط به اسماعیل است. البته نفی و اثبات­های بالاترش را هم ما در آیات خواهیم خواند. «و قد نجح في محنته» در این امتحان بزرگ و ابتلاء بزرگ ابراهیم موفق شد «و سمّاه اللَّه أبا المؤمنين و خليله» این هم دروغ است. «نجح» نسبت به اسماعیل بوده است و نسبت به اسحاق نبوده است. (دوم توماسیان -که نامه پولس، انجیل پولس به توماسیان است- فصل 30 آیه 7 و اشعیاء، فصل 41 آیه 8 و یوشع نبی فصل 2 آیه 23).

«هذه نماذج» نمونه­هایی است، «من نظرات العهدين في إبراهيم (ع) فما هي نظرية القرآن؟» البته ما در «ما هي نظرية القرآن» دو حرف داریم: یک حرف می­گوییم: شما کم گفتید. آن خیلی خوب‌هایش را راجع به ابراهیم از تورات گفتید، آن بدهایش را نگفتید، ما بدها را می‌آوریم اولاً، ثانیاً نظریه قرآن را راجع به ابراهیم (ع) قرآن می­گوییم. «المناظر: و هناك أيضاً بيئات كاذبة» زمینه­های دروغی است «ينسبها العهدان إلى ساحته، و القرآن يذودها عنه، كلها يمس كرامته من فرية زور و غرور…»