جلسه صد و هشتاد و چهارم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

رسالت (حضرت ابراهیم)

داستان زندگی ابراهیم (ع)

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

اصولاً در رابطه با جریان رسالت و دعوت و اعمال ابراهیم (ع) و همچنین سایر پیمبران و همچنین سایر مطالب، انسان ممکن است سه نوع برخورد داشته باشد. برخورد اول، برخورد ادعای بدون دلیل که هرگز قابل قبول نیست حتی از پیامبران نیز، مگر اینکه رسالت آنها با دلیل ثابت شده باشد. بُعد دوم این است که انسان تنها به قاضی رود. ادله­ای را که انسان دارد بیان کند و این ادله بما هی هی قانع‌کننده باشد، اما ادله دیگران را هرگز ذکر نکند. این ضلع دوم ادعا قوی است، اما تمام نیست. یا ممکن دیگران نیز ادله­ای داشته باشند که با ادله شما مکافئ و مساوی باشد، یا بر ادله شما غالب باشد. ضلع سوم ادعای مطلب این است که انسان دلیل طرفین را ذکر کند. طرف چه گفته­ و شما چه می­گویید. در اینجا مطلب طبعاً محقق می­شود. و مرحله کمال ضلع سوم این که آنچه را گفته­اند و آنچه را شما می­گویید، تنها در میدان بحث نباشد. بلکه آنچه را گفته­اند و امکان دارد بگویند، آن را شما ذکر کنید و بعداً آنچه را می­توان در بیان رد گفته­ها و یا آنچه ممکن است بگویند، شما رد کنید.

در این ضلع چهارم مطلب کاملاً ثابت می­گردد. جریان حوار و مناظره قرآن شریف چنین است. چون کتابی است که مهیمن، یعنی حافظ، یعنی غالب، یعنی مسلط، بر کل ادعاها و ادله و بیاناتی که شده­ و می‌شود و خواهد شد، با اشاره به آنها و یا تصریح به آنها تمام آنها را رد می­کند و آن مطلبی که صحیح است اثبات می­کند. کما اینکه نقطه اولای دعوت رسالتی قرآن و سایر کتب آسمانی و پیمبران نیز «لا إله إلا الله» است که «لا إله» که نسبت به تمام الوهیت­ها جنبه سلبی دارد با تمام براهین فطریه و عقلیه و علمیه و حسیه در قرآن شریف صریحاً و یا ظاهراً و اشارتاً در بعد «لا اله» بیان شده است. کسانی که قائل به آلهه دیگر هستند، یا قائل به اله و خالق هرگز نیستند که مادیین و قائلین به ازلیت مادّه هستند، قرآن شریف سخنان و ادعاهای آنان را ذکر می­فرماید که سلب کلی کند، «لا اله» الوهیت ماده، الوهیت آلهه دیگر، جاندارها و بی­جان­ها، جمادها و حیوانات و انسان­ها و ملائکه و… اینها را با کل ادله­ای که امکان دارد، بیان می­کند رد می­کند و اثبات «الا الله» می­کند.

ما در جریان ابراهیم خلیل (ع) که سخن می­گفتیم، بحثمان بحث مقارنه­ای بود. تورات چنین می‌گوید و انجیل چنان و قرآن این­گونه می­گوید. قرآن با دو نظر آنچه در تورات و انجیل است، در بساط بحث و انتقاد و تحقیق قرار می­دهد. اشاراتی یا تصریحاتی نسبت به آنچه در تورات و انجیل است، دارد و از برای تفصیل مطلب ما به این کتاب­ها مراجعه می­کنیم، تا وضع آنها روشن بشود و بعد آنچه که حق است و شایسته پذیرش است، در نصوص و ظواهری از قرآن مقدس اثبات می­کند. راجع به ملائکه ای که به عنوان دو بشارت، یک بشارت ولادت اسحاق از ساره و یک بشارت عذاب بر قوم لوط، آیاتی را از تورات ما نقل کردیم. باز هم مطالب دیگری دارد که گفتنش به‌طور مختصر مناسب است. مثلاً، در تورات عنوانی که ما در «عقائدنا» ذکر کردیم: «إبراهيم التوراة يشك في صدق الوعد الإلهي» (عقائدنا، ص 347) اینکه می­گوییم ابراهیم تورات، نه آن ابراهیم واقعی، ابراهیمی که در تورات نقش دعوت و رسالت دارد، نقش رسالت و دعوتش در برون و در درون مخدوش است. اما ابراهیم قرآن چنین نیست. ابراهیم یکی استف ولکن آن ابراهیم که یکی است، در قرآن درست معرفی شده، اما در تورات غلط معرفی شده است.

کما اینکه حضرت رضا (ع) راجع به عیسی با جاثلیق که بحث می­فرمودند. جاثلیق برای تشکک در رسالت رسول­الله و یقینیت رسالت عیسی عیسی (ع) این­طور استدلال کرد. عرض کرد: شما قبول دارید که عیسی پیمبر است و ما هم که عیسوی هستیم. فرمود بله، سکوت کردند که تا معلوم بشود چه می­گوید. عرض کرد: ما هر دو یقین داریم و رسالت عیسی (ع) را اعتراف داریم، اما در رسالت خاتم‌النبیین اختلاف داریم. […]حضرت فرمودند: خیر، برگردیم. در رسالت عیسی اتفاق نداریم. عیسایی که شما می­گویید ما قبول نداریم، و عیسایی که ما می­گوییم شما قبول ندارید، پس در عیسی هم اختلاف داریم و در ابراهیم (ع).

راجع به ابراهیم (ع)، ابراهیم به آن خصوصیاتی که در تورات از نظر ایمان، از نظر دعوت، از نظر معاذالله خطا ذکر شده است، قرآن آن ابراهیم را قبول ندارد. آن ابراهیم رسول نیست. کربلایی ابراهیم هم نیست! چون کربلایی ابراهیم مؤمن است و اینقدر خطا نمی­کند. پس ابراهیم از نظر توارت با ابراهیم از نظر قرآن فرق دارد.

یک بخش از تورات راجع به این است که ابراهیم معاذالله، در وعده الهیه شک کرده است و بعد خدای تورات به ابراهیم تورات جریانی را فرموده است­ که انجام بده که با انجام آن جریان شک ابراهیم از بین برود و حال آنکه آن جریان هیچ ارتباطی به از بین بردن شک ابراهیم ندارد. در تورات (سفر تکوین المخلوقات فصل پانزدهم آیه 7 تا 11): «فيقال له: (إبراهيم): أنا الرب الذي أخرجك من أور الكلدانيين ليعطيك هذه الأرض لترثها» أور کلدانیین محل سیطره نمرود و نمرودیان بود و مانند مکه مکرمه برای رسول‌الله (ص) در آغاز دعوت که چه خطرات و مضایقات و حبس­ها و اذیت­هایی داشت. بنابراین، بشارت است که خداوند به رسول‌الله (ص) می­فرماید من تو را از اینجا -از این محیط شرک- نجات می­دهم. چنانکه مسیح (ع) را از محیط انکار تا به حد به دار آویختن او که می­خواستند و نتوانستند. «بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ» (نساء، آیه 158) خدا از این میان او را به آسمان برد و در بهشتی دنیوی او را جای داد، تا زمان ظهور حضرت مهدی (عج).

راجع به ابراهیم هم بر حسب این آیات که «أنا الرب الذي أخرجك من أور الكلدانيين» از جایگاه کلدانیان خداوند تو را خارج کرد. جای خطرناکی بود، جای پرمصیبتی بود. «ليعطيك هذه الأرض لترثها» ارض فلسطین، شام کبیر و فلسطین بزرگ که شرق أوسط و خاورمیانه باشد. که محور و مرکز ولادت و بعثت و دعوت اکثریت مطلقه پیمبران الهی بوده است، که پیمبران اسرائیلی است. «فقال أيها السيد» خدا دارد وعده می­دهد، می­گوید این کار را می­کنم. من می­خواهم زمین را به ارث برای تو قرار بدهم که دعوت توحیدی تو کاملاً نمود پیدا کند و تبلور بیابد. «فقال أيها السيد الرب! بما ذا أعلم أني أرثها» از کجا بدانم که من وارث این أرض خواهم شد؟ عجیب است. پیغمبر اینقدر دارای شک؟ معاذالله ایمانش اینقدر قلیل؟ که خدا به او وحی می­کند که «إنی اورثک» من این أرض را به میراث در تحت سیطره تو قرار می­دهم که دعوتت دعوت علنی و شایسته کلی باشد. «فقال أيها السيد الرب! بما ذا أعلم أني أرثها» این مربوط به –معاذالله- جهالت ابراهیم تورات، جهالت خدای تورات از این بدتر؛ یعنی جهالتی که این آیات نسبت به خدا داده از این بدتر است.

– نمی‌شود گفت این مثل جریان حضرت ذکریاست که «قالَ رَبِّ اجْعَلْ‏ لي‏ آيَةً». (مریم، آیه 10)

– نه، آن آیه بود. این آیه نیست. حالا می­خوانیم. «فقال له» خدای توارت به ابراهیم برای ازاله شکش نگفت چرا شک می­کنی؟ من که وعده دادم. من که وعده دادم، وعده خدا که تخلف‌پذیر نیست، چون علمش و قدرتش و عنایتش، وعده‌اش، تمام اینها صددرصد باید انجام بشود. این را نگفت. بلکه خدای تورات به ابراهیم تورات گفت: این کارها را بکن معلوم می­شود، و حال اینکه این کارهایی که الآن می‌خوانیم هیچ ربطی به از بین بردن شک ابراهیم ندارد. «فقال له: خذ لي عجلة ثلثية» یک گوساله ثلثیه، ثلثش را داده­اند. «و عنزة ثلثية» یک بزی که ثلثش را داده­اند «و كبشاً ثلثياً» گوسفندی که ثلثش را دادند «و يمامة و حمامة» حالا هر چه. «فأخذ هذه کلها» مأمور شد بگیرد. آیا گرفتن اینها معجزه است و آیه است؟ نه، بعدش: «فأخذ هذه كلها و شقها من الوسط» همه را گرفت، از وسط شقه کرد. این کار حرامی است. چرا از وسط شقه کردی؟ اینکه ذبح نیست. اگر از وسط این حیوانات حلال‌گوشت را شما ببرید و دو تکه کنید. اینکه کار حلالی نیست. حرام است. تازه همین کار حرام هم اگر آیت الهیه بود حرمت از بین می­رفت، مانند آن رسالت­هایی که به وسیله «بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ» (آل‌عمران، آیه 183) ثابت می­شد، آنجا ارجح بود البته، چون اثبات آیت الهیه برای اثبات رسالت بود، ولی در اینجا مطلب این نیست. «و شقها من الوسط و جعل شق كل واحد مقابل صاحبه» از وسط بز را، گوسفند را، گوساله را از وسط برید و مقابل هم گذاشت که چطور بشود مثلاً؟ «و أما الطير فلم يشقه پرنده را نبرید.

«فنزلت الجوارح على الجثث و كان إبراهيم يزجرها» جوارح: حیواناتی که لاشخور هستند، مثل بازها، مثل کرکس­ها، مثل کلاغ­هایی که حیوانات را می­خورند و می­درند. «فنزلت الجوارح على الجثث و كان إبراهيم يزجرها» (تکوین المخلوقات فصل 15 آیه 7 تا 11) چه شد؟ یک عده حیوان را تلف کردی، بعد جوارح ریختند و خوردند. ثابت شد که خداوند این ارض را به تو به وراثت می­دهد. چه ربطی دارد؟ ما چه اشکالی کردیم؟ همین‌قدر که عرض کردیم کافی است.

بعد: «نقد و تحصيل، فرية و تزييف» (عقائدنا، ص 347) اگر به یکی بگویند تو، او چندتا تو می­گوید. این غلط است. اگر به کسی یک بدی بگویند، او برگردد چند بد بگوید، این اعتدای به مثل نیست. قاعده­اش از نظر اسلامی این است که انسان سکوت کند. «ادْفَعْ‏ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ‏ السَّيِّئَةَ». (مؤمنون، آیه 69) اینها این­طور نیستند. اینها می­گویند اگر تورات چنین است، کتاب الهدایه جمیعیة المرسلین الأمریکن که تفسیر دارد، اینجا یادداشت کردیم. می­گوید: اگر توارت نسبت به ابراهیم چنین است، قرآن هم چنین و چنان است. می­گوییم اگر تورات چنین است، قرآن هم چنین و چنان است و اگر واقعیت دارد چنین و چنان نسبت به قرآن، هر دو را کنار می‌گذاریم. شما هم دارید خاک بر سر خودتان می­کنید، هم بر سر مسلمان­ها، اینکه جواب نشد! اگر جواب دارید بدهید. اگر جواب ندارید، گوش کنید که آیا قرآن شریف نسبت به این ایراداتی که شما می­کنید جواب دارد یا نه، اینها می­گویند که «إن القرآن» در کتاب «جمعية الهداية المطبوعة بمعرفة المرسلين الأمريكان بمصر سنة 1898» «إن القرآن ينسب إليه كذلك، الكذيب والشكّ و ‏عبادة الأصنام» می­گوید «بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ» (انبیاء، آیه 63) کذب است. و الشک «وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى‏ وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي‏» (بقره، آیه 260) که «أَرِني‏ كَيْفَ‏ تُحْيِ الْمَوْتى» (بقره، آیه 260) که بحث می­کنیم. «رَبِّ أَرِني‏ كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‏ قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى‏ وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي‏ قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ». این شک… «و عبادة الأصنام» «هذا رَبِّي‏ هذا أَكْبَرُ» (انعام، آیه 78) که بحثش امروز است.

««قال: هذا ربي» فإذا كان هذا عن اعتقاد‏» اگر ابراهیم این نجم را و بعداً این قمر را و بعداً این شمس را گفت «هذا ربی» اگر اعتقاد است، شرک است. اگر عقیده ندارد کذب است. اگرِ سوم چیست؟ روی آن فکر نکرده است. «و أنه شك في قدرة اللّه» در جریان إحیاء موته، اینجا تکرار کرده است. شک فی موته در سوره بقره آیه 260: «رَبِّ أَرِني‏ كَيْفَ‏ تُحْيِ الْمَوْتى». شک را بالا گفته و شک در قدرة الله را پایین گفته است. ««وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي» و إنه كذب «قالُوا أَ أَنْتَ‏ فَعَلْتَ‏ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهيمُ * قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ‏ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ‏‏» (انعام، آیات 62 و 63

البته متأسفانه گروهی از مسلمان‌ها با جمعیة الهدایة المبشرة الإمریکیة شرکت دارند، که اگر به این آیات می­رسند شروع می­کنند شدرسنا کردن و توجیه کردن و حال اینکه خود آیات وجیه است. اگر روی آیات ما درست دقت کنیم، خود آیات جوابگوی خیالات غلطی است که ما احیاناً داریم. «فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ * فَقالَ إِنِّي سَقيمٌ» (صافات، آیات 88 و 89) ابراهیم سقیم نبود. نظر در نجوم کرد. گفت من بیمارم، آیا ستاره‌پرست بود و ستاره اشاره کرد تو بیماری الآن؟ دروغ است. ستاره اشاره کرد که بعداً بیمار خواهی شد؟ «إِنِّي سَقيمٌ» به معنای الآن معنایی ندارد. حرف اینها: «فالواجب على المسلم أن يزيل هذه من قرآنه و أحاديثه ثم يعترض على الكتاب المقدس!» (عقائدنا، ص 348) اول این حرف­ها را از قرآنش کنار ببرد، بعد به کتاب مقدس اعتراض کند. می­گوییم نخیر، ما اعتراض می­کنیم به هر چه غلط است. هر کس، هر کتابی، هر چه غلط است، هر جاست، هر که گفته، اگر اعتراض وارد است، ما اعتراض می­کنیم. چطور به کتاب مقدس اعتراض می­کنیم و اعتراض علی الله نیست، بلکه اعتراض بر کسانی است که «فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» (بقره، آیه 79) اگر هم معاذالله و معاذالله الف مرات در قرآن شریف چنین مطلبی بود، ما می­گفتیم معاذالله قرآن تحریف شده است. ولکن تمام کسانی که روی قرآن حساب دارند، یا حساب رد دارند، یا حساب اثبات دارند، حساب ایمان دارند، حساب تفتیش و جستجو دارند. از نظر لغوی، از نظر ادبی، فلسفی، عقلی، عرفانی، اقتصادی، از هر نظری دقت کرده­اند تا کنون یک نقطه ایراد بر قرآن نتوانسته­اند بگیرند. بدون اینکه ما تأویلات داشته باشیم. ما آیات را در معرض بحث قرار می‌دهیم.

– این نکته که حضرت ابراهیم سقیم نبودند، بیمار نبودند و گفتند «إِنِّي سَقيمٌ» چه دلیلی داریم؟

– هنوز که نرسیدیم. ما این را گفتیم، به وقتش بحث می­کنیم. حالا یک به یک بحث می­کنیم. «إبراهيم في نظر القرآن بصورة مجملة» این را ما نمی‌خوانیم. ابراهیم در قرآن شریف به‌طور اجمالی و به‌طور تفصیلی طوری تعریف شده که ما نسبت به سایر پیمبران، به استثنای خاتم‌النبیین (ص) پیدا نمی­کنیم، چنانکه دیروز اشاره ­شد. حالا، یک به یک، رشته رشته آیات را بحث می­کنیم. ابراهیم در مثلثی از زندگی در برابر مشرکین بود. در بُعد اول و در بُعد دوم و در بُعد سوم، بعد اول زندگی هنگامی که کودک بود و در خانه عمویش آزر بود که بعداً بحث خواهد و قبلاً گفته شد که آزر پدر او نیست. فقط در یک جای قرآن «لِأَبيهِ آزَرَ» (انعام، آیه 74) دارد. در جاهای دیگر آزر دارد، «أبیه» ندارد. ولی همان یک جا، اگر هم صدجا بود «أبیه آزر» این حساب داشت. چرا عمو را «أب» گفت؟ چرا نفرمود «عمی آزر»؟ حساب دارد. ابراهیم در خانه عمویش یا هر کس که پدر نیست، نه جدش است نه پدرش است، در خانه شخصی به نام آزر که قرآن تعبیر می­کند: «إِذْ قالَ إِبْراهيمُ لِأَبيهِ آزَرَ» در آنجا بزرگ شده است. کودک بوده و تحت سرپرستی و مثلاً تربیتی و رشد در خانه آزر بوده است. آزر بت‌پرست، بت‌ساز. در انجیل برنابا جمله بسیار زیبایی دارد که قرآن هم اشاره ­می­کند و روایات ما. دارد که آزر به ابراهیم گفت که تو بالاخره باید غذا بخوری و زندگی کنی، نیازمندی مادی داری دیگر؟ گفت: بله، گفت: اینهایی که من دارم برو بازار بفروش. بت­فروش بود دیگر، بت می­ساخت و بت هم می­فروخت. از اینها بردار، همان‌طور که من بت­ها را می­سازم و می­فروشم، تو هم بردار از این بت­ها ببر بازار بفروش. ابراهیم گفت: بسیار خوب. یکی از این بت­ها را برداشت، برد بیرون خانه، به پای این بت طناب بست و روی زمین می­کشید. آهای مردم بخرید چیزی که نه آفریننده است، نه مربی است، فایده ندارد، ضرر ندارد. هیچ کس نخرید. برگشت با همان آمد خانه، گفت ابراهیم چرا نفروختی؟ من خیلی می­فروشم، چطوری فروختی؟ چطوری تبلیغات کردی؟ گفت: من واقعیت را گفتم، دروغ نگفتم. گفتم: آهای مردم بخرید آنچه نه نفع دارد، نه ضرر دارد و ما آن را درست کردیم. گفت: این چه کاری است کردی؟ آیا وقتی که تو گرسنه می­شوی، دلیل می­خوری سیر می­شوی که با دلیل داری جنس می­فروشی؟ ابراهیم گفت که دلیل خوردنی نیست، ولیکن نان خوردنی است. من می­خواهم نان بخورم و زندگی مادی را بکنم، ولیکن از راه غلط نه، آیا تو شک داری که این بت­ها نه نفع دارند و نه ضرر؟ از اول این‌طور شروع کرد.

از آن آغاز طفولیت که می­شود ابراهیم سخن بگوید. با آزر این‌طور رفتار کرده است­. و دائماً در سلب و ایجاب، سلب بت‌پرستی و بت‌سازی و ایجاب خداپرستی. این ضلع اول با آزر، آزر مرد. آزر که مرد، چون دعوت اول باید از خانه آغاز گردد. «وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ‏ الْأَقْرَبينَ» (شعراء، آیه 214) کسی که دعوت رسالتی دارد و دعوت امامتی دارد، دعوت عالم ربانی دارد، از خود باید آغاز کند. اول کسانی که به او نزدیک­اند. چه اثر کند، چه اثر نکند. اثر زیاد باشد، کم باشد. باید از آنجا شروع کند. بعد مرحله دوم، ضلع دوم مثلث دعوت إلی الله این است که با آنهایی که نزدیک­ترند. نزدیک­ترند چه کسانی هستند؟ عبدة الاوثان که سه بخشش را قرآن شریف به‌طور خصوصی ذکر می­کند و بخش­های عمومی را به‌طور عمومی که أوثان و اصنام و طواغیت و… سه بخش خصوصی: ستاره‌پرستان، کسانی که آسمانی­ها را می­پرستند. ستاره‌پرستان و ماه­پرستان و خورشیدپرستان. این مرحله دوم. آیا این مرحله دوم است یا مرحله سوم؟ کاری به اینجا نداریم. این هم یک مرحله، این هم یک ضلع دعوت، قبل از نمرود بوده، بعد از نمرود بوده­؟ این را هم کاری نداریم. البته این را ما بحث کردیم. حالا چه قبل از نمرود بوده­ چه بعد از نمرود، دو کار بعد از دعوت آزر کرد و آزر مرد. حالا این دو کار دیگر را کرده­ است: 1- در مقابل ستاره­پرستان و ماه­پرستان و خورشید­پرستان که امروز بحث می­کنیم و دقت می‌کنیم، احتجاج کرد. که روی این احتجاج اینها ایراد دارند. «هذا رَبِّي‏ هذا أَكْبَرُ» این چیست؟ بحث می‌کنیم. 2- مرحله دیگر این است که وقتی که ابراهیم مطرود واقع شد. طوری شد که کسی نباید به سراغ ابراهیم برود. دیدند حجتش قوی است، حجت ابراهیم آنقدر قوی است که هر کس نزد ابراهیم برود، مغلوب می‌شود، منکوب می‌شود، بالاخره به طرف ابراهیم می­رود. بازی دومی را که بعد از تکذیب ابراهیم، بعد از تهدید ابراهیم، بعد از حتی منجنیق ابراهیم، درآوردند چه بود؟ جلوی او را به‌طور کلی دولت نمرود گرفت، جواسیس را گذاشتند که هیچ‌کس سراغ ابراهیم نرود. این قضیه در مکه حاصل شد. در مکه ما پشت منبر رسول­الله (ص) می­نشستیم و کسانی می­آمدند و سؤال و جواب، آنجا منع شد، هر کس برود سراغ این شیخ، اگر دانشگاهی است، او را از دانشگاه بیرون می­کنیم. اگر اداری است، از اداره بیرون می­کنیم. به جاهای خیلی خیلی بالا رسید. حماقت­ها به جایی رسید که حتی در خانه کسی می­خواست بیاید بحث کند، با اینکه بحث ما قرآنی بود، این محظور بود. در حوزه مبارکه علمیه قم هم همین‌طور است. نهی از منکر بسیار منکر، فلان‌جا نرو و فلان‌جا برو، اگر بروی چنین است. این نهی از نزدیک شدن به معارف قرآن است.

پدر بسیار بزرگوار ما ابراهیم خلیل‌الرحمن مبتلای به این جریان شد. ما هم باید فرزندی کنیم و دنبال آن حضرت تا آخرین قطره خون برویم. ممنوع شد کسی سراغ ابراهیم برود. ابراهیم چه کار کرد؟ ابراهیم جو ایجاد کرد. یک روز عیدی بود و بنا بود بیرون بیروند «فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ *‏ فَقالَ إِنِّي سَقيمٌ» (صافات، آیات 88 و 89) به چه حساب­هایی که بعداً صحبت می­کنیم. «فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرينَ‏» (صافات، آیه 90) رفتند، آنها که رفتند، ابراهیم رفت داخل بت‌خانه، شروع کرد با یک داسی بت‌ها را یکی یکی شکستن. شکست، شکست، شکست، و داس را گذاشت سر بت بزرگ تا آخر مطلب. چرا؟ برای اینکه وقتی برمی‌گردند، ممنوع شده است­ نزد ابراهیم بروند. ممنوع شده­ است با ابراهیم صحبت کنند. ابراهیم در عزلت، ابراهیم نباید پیدایش باشد، نباید به سراغ او بروند. ابراهیم یک زمینه و جوّی خلق کرد که جمعیت بسیاری به سراغش آمدند و شروع کردند سؤال کردن. «قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهيمُ * قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ» (انبیاء، آیات 62 و 63) که این جو ایجاد کرد. و باید کسی که دعوت إلی الله دارد جو ایجاد کند یا اگر در جوی او را دعوت می­کنند، برود و نترسد. و یا اگر نرود، اگر بتواند جوی ایجاد کند. ابراهیم خلیل‌الرحمن توانست با شکستن بت­ها و معبودهای آنها جو ایجاد کند. این فرزند کوچک ابراهیم هنوز نتوانسته است­. اگر یک ساعت در حوزه مبارکه علمیه قم جو عمومی بدهند ما صحبت بکنیم. البته صحبت بکنیم طبعاً مطلب عوض می­شود و این ادعا نخواهد بود. ولذا دعوت می­کنند، رد می­کنند. دعوت می­کنند، عذرخواهی می­کنند تا آخرش.

حالا ابراهیم خلیل‌الرحمن با عبدة الأوثان صحبت می­کند. در خدمت قرآن باشید، آیات را در نظر بگیرید. سوره مبارکه انعام از آیه 74: «وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ لِأَبيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً» این برای ضلع اول دعوت است. «وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ لِأَبيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً إِنِّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ في‏ ضَلالٍ مُبينٍ * وَ كَذلِكَ» مختصرترین بحثی که راجع به جریان محاجه ابراهیم با «أَبيهِ آزَر» است، اینجاست. این ضلع اول به‌طور خیلی کوتاه و مجمل بیان شد. بعد: «وَ كَذلِكَ» «ذلک» اشاره به بعید است. اگر می­فرمود کذا، یا کذاک، قریب است. «کذلک» رؤیت ملکوت گاه نزدیک است، گاه دور است، گاه محال است. سه بُعدی است. و حال راجع به ملکوت مقداری صحبت کنیم. ملکوت، مبالغه مِلک و مُلک است. مِلک ملکیت چیزی است. ممکن است مُلک نباشد. مُلک سیطره بر چیزی است. ممکن است ملک نباشد. اما خداوند «المالک المَلِک» است، «الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ» (حشر، آیه 23) است، «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» هم هست. سیطره ملکی واقعی بر کل جهانِ وجود دارد و سیطره مَلِکی که قدرتش در تکوین کل موجودات سلباً و ایجاباً نافذ است، دارد. حالا، این مَلک و مالک که در بعضی از آیات مَلِک است، در بعضی از آیات مالک است. ملک و مالک در حق سبحانه و تعالی یکسان است، اما چون ملک از مالک احیاناً جدا می­شود و بسیار و مالک از ملک جدا می­شود، خداوند برای اثبات اینکه ملکیت و مالکیت بقولٍ مطلق صددرصد بدون استثناء از خدا ذاتاً و صفاتاً نسبت به کل موجودات تحقق دارد و قابل انعزال و انفصال نیست. و لذا ملکوت می­فرماید.

ملکوت سه بُعد دارد: بُعد اولِ ملکوت، ملکوتی است که ما مأموریم. «أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في‏ مَلَكُوتِ‏ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ‏ءٍ» (اعراف، آیه 185) سماوات و أرض یک ظاهر دارد، یک باطن دارد. ظاهر سماوات و أرض سماء است، أرض است، نجم است، انسان است، حیوان است و… این ظاهر را همه می‌بینند. حیوان­ها هم می­بینند، حشرات هم می­بینند، دیوانه­ها هم می‌بینند، ابله­ها هم می­بینند. این ملکوت نیست. بُعد اول ملکوت این است که وقتی انسان به موجودات آسمانی و زمینی نظر می­کند. پشت این وجود چیزی را می­بیند. این وجود پشتوانه دارد. پشتوانه این وجود این است که این موجودات حادث­اند و آغاز دارند، پس محدث و آغازگر دارند. اولین قدمی که نسبت به «مَلَكُوتِ‏ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» است این است که «مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ» (نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 106) این تبصیر اول است. «مَنْ أَبْصَرَ بِهَا»، نه «أَبْصَرَ إِلَيْهَا». اگر فقط به ظاهر جهان بنگرید و به شهوات و لهوات و حیوانیات و هوسات این دنیا دلخوش کنید غرق می­شوید و اصلاً به وراء این عالم توجه ندارید. این هیچ، برای حیوانات است

اما «أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في‏ مَلَكُوتِ‏ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» یا «قُلِ‏ انْظُرُوا ما ذا فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (یونس، آیه 101) این «قُلِ‏ انْظُرُوا» فقط با چشم نگاه کردن نیست. چون که ما داریم می­بینیم. آنچه در زمین است و آنچه در آسمان است یا از دور یا کسانی که با کیهان‌پیماها می­روند و می­بینند، خوب می­بینند. اینکه مورد نظر نیست، داریم می‌بینیم. اتوماتیکی است. کافر می­بیند، ملحد می­بیند، مسلمان می­بیند. کافر بیشتر می­بیند. آن فیزیکسین­ها و شیمیست­ها و… که به نظر فیزیکی و شیمیایی در موجودات ارضی اکتفا نمی­کنند و بالا هم می­روند، آنها جلوتر از مسلمان­ه هم رفته­اند. آن نظر را امر نمی­کند. بلکه نظر در بُعد اول ملکوت، بُعد اول ملکوت، بنگر به این موجود، از کجا آمده و که او را آورده است و چرا هست و چگونه هست؟

پاسخ این سؤالات وقتی انسان دقت کند، در سوره مبارکه ملک این مطلب هست. که نظر به موجودات آسمانی و زمینی و نظر «ما تَرى‏ في‏ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى‏ مِنْ فُطُورٍ» (ملک، آیه 3) بعد: «ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسيرٌ» (ملک، آیه 4) این نظر، نظر حیوانی و سطحی نیست. نظر عمقی است در بُعد اول، نظر عمقی در بُعد اول این است که این موجود را که می‌بینم «أَبْصَرَ بِهَا» است. این خود آمده است یا بوده است­، یا او را ایجاد کرده­اند. سومی با نظر صحیح و عمیق روشن می‌شود. «قُلِ‏ انْظُرُوا ما ذا فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» یا «أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في‏ مَلَكُوتِ» این ملکوت بُعد اول است، ملکوت چیست؟ حقیقة الملک است. یک ظاهرالمُلک است و ظاهرالمِلک. یک حقیقة المُلک و المِلک است. ظاهر المُلک و المِلک معلوم است. ظاهرالمِلک، عبا متعلق به من، فرش متعلق به من، خانه متعلق به من، عمامه متعلق به شما، فلان چیز متعلق به شما، این ظاهر است. ظاهر المُلک: رضاخان، پسر رضاخان و… ظاهرالمُلک هستند. ولکن، باطن المِلک و المُلک به دست چه کسی است؟ به دست حق است. به دست کسی است که این مِلک را ایجاد کرده­ است، آن مُلک را ایجاد کرده است. پس از این مِلک ظاهری و مُلک ظاهری ما پی ببریم با نظر صحیح انسانی، فطری و عاقلانه، به اینکه چه کسی ایجاد کرده است­، چه کسی تدبیر می‌کند؟ آیا امر چه کسی نافذ است، آیا این موجودات که همیشه بوده­اند خودپا هستند؟ آیا این موجودات که یکدیگر را ایجاد کرده­اند خودپا هستند یا خود پایی ندارند، بلکه پشتوانه دارند و پشتوانه رب‌العالمین است. این بُعد اول ملکوت است. ملکوت یعنی «حقیقة المِلکِ و المُلک» ظاهر المِلک و المُلک آن است که حیوانات هم می‌بینند. ولکن، «حقیقة المِلکِ و المُلک». حالا، ملکوت که حقیقة المِلک و المُلک است، سه بُعدی است. یک بُعدش برای کل مکلفین.

«أَوَ لَمْ يَنْظُرُوا في‏ مَلَكُوتِ» همه مکلفان لازم است نظر عمیق بکنند تا آنجا که امکان دارند و استعداد دارند تا آفریننده جهان را از آفرینش‌ها بشناسند، البته درجات دارد. این بُعد اول، درست است سه بُعد داریم، ولی بُعد اول و دوم درجات دارد، بُعد سوم نه، بُعد سوم چیست؟ بُعد سوم «بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ» (مؤمنون، آیه 88) آن «حقیقةُ المِلک و المُلک» که علماً و قدرتاً و تکویناً به دست رب‌العالمین است، مخصوص اوست. این درجات ندارد. مگر خداوند درجات دارد؟ مگر علم خداوند و قدرت خداوند درجات دارد؟ «درجةٌ واحدة» که الوهیت است، احاطه کلی است، قدرت کلیه است و إلی آخر، آن ملکوت سوم، ضلع سوم ملکوت در اختصاص رب است. به کسی هم داده نمی‌شود. نه ملکوت تکوین، نه ملکوت علم، نه ملکوت تدبیر، مکوّن و مشرع و مدبر و موفِّق فقط رب‌العالمین است، رسل نیستند، حتی خاتم‌النبیین (ص) نیست. که در بُعد معجزات ما بحث کردیم […]

این ملکوت سوم، ولی ملکوت اول و دوم مراتب دارد. ملکوت اول مربوط به کل مکلفین است. تمام مکلفین باید از نگرش به ظاهر جهان، باطن نخستینِ جهان را بیابند، که عبارت است از خالق و مربی و مدبّر و مهیمن این جهان. فطرتاً می­توانند، عقلاً می­توانند و حساً نیز می­توانند، سه بُعد دارد، با فطرت­های خودشان که غبارها را برطرف کنند. در بحث توحید مفصل عرض کردیم و اشاره می­کنیم. با عقل­های خود، حدقه چشم­های عقل را باز کنند، می‌فهمند. این حجت درونی. حجت­های برونی حس است. حس در بُعد حس، حس در بُعد علم، حس در ابعاد گوناگون علم تجربی، هر چه بیشتر به «ملکوت سماوات و أرض» بنگرند. بیشتر دریافت می­کنند که این سماوات و أرض عاجزند، فقیرند، هیچ نبوده­اند، آغاز دارند، پس دارای آغازگرند. هر قدر آغاز این موجودات را بهتر بفهمیم، حدوث و فقر و ارتباط صد­در­صد این موجودات را به مکوّن بیشتر بفهمیم، معرفت ما نسبت به مکوّن طبعاً بیشتر خواهد بود.

این ملکوت اول، ملکوت اول درجات دارد، ولی مربوط به چه کسی است؟ به کل مکلفین. ملکوت دوم، عمق دوم ملکوت موجودات است که مربوط به مقام عصمت است. آیا معصومین به جهان می­نگرند؟ بله، ولکن نگرش آنها به جهان در بُعد داخلی که معلوم است. در بُعد فطری از همگان اقوی هستند؛ عصمت. در بُعد عقلی از همگان أقوی هستند؛ باز عصمت عقلی. در بُعد نگرش برونی به ملکوت سماوات و أرض از همگان أقوی هستند، چون عصمت ربانیه است. عصمت ربانیه در این سه ضلع بدرجاتها در معصومین پیاده می‌شود. از آدم که در پایین­ترین درجات عصمت رسالتی است و از خاتم‌النبیین (ص) که در بالاترین درجات عصمت رسالت است. «و بینهما متوسطات» از آدم تا خاتم، کسانی که دارای مقام عصمت هستند، چه رسولی، رُسُل، و چه رسالتی که ائمه معصومین (ع) و سایر ائمه اگر باشند، اینها ملکوت دوم را دارند. ملکوت دوم یعنی «حقیقة التعلّق بالله» در بُعد اول «حقیقة تعلق العالم ملکاً و مُلکاً بالله» از برای کل مکلفین است، معلوم. درجات دارد. به سلمان و فوق سلمان و غیر، ولی تالی‌تلو مقام عصمت و رسالت یا امامت معصومه. این درجات دارد.

ولکن دیگر سلمان­ها و مقدادها و ابوذرها و غیره نمی­توانند ملکوت مقام عصمت را بیابند. نه در بُعد فطرت، تبلور فطرت آنها بیشتر است. چون دو بُعدی است: بشری و الهی، نه در بُعد عقل «إنارة العقل مكسوف بطوع الهوى» با کم و زیاد برای همگان هست. هر قدر هم بالا برود، عصمت قله بشری می­شود. ولکن عصمت الهی که نیاید هنوز باز قصورهایی هست، ولو تقصیر ندارد. ملکوت اینجا، ملکوت صددرصد در بُعد امکان معرفت مکلفین نیست. اما نسبت به کسانی که دارای مقام عصمت هستند، عصمت ربانیه به ضمیمه عصمت بشریه ملکوت را تبلور می­دهد. پس «وَ كَذلِكَ‏ نُري» ملکوت دوم است. منتها این ملکوت یا برای آدم است، برای یونس است، برای نوح است، برای ابراهیم و ابراهیم­ها است، اینها درجات دارند. تمام اینها بُعد معرفت ملکوتیشان بُعد دوم است و بالاتر از بُعد معرفتی ملکوتی اول است. شکی ندارد؛ چون عصمت دارند، عصمت ربانی دارند. این مرحله دوم.

اما مرحله سوم و «بِيَدِهِ‏ مَلَكُوتُ‏ كُلِّ شَيءٍ‏»، علماً، معرفتاً، قیومیتاً، تکویناً، تشریعاً، حقیقة الأشیاء را کما هی فقط خدا می­داند، نمی­شود خدا به دیگری هم تعلیم کند. خدای دوم درست می­شود. مساوات حاصل شود، ولو به عنوان معاونت، وکالت، خلافت و… که بحث­های اینها گذشته است. پس ما سه ملکوت داریم، اینجا این مقدمه را که عرض کردم برای جواب مطلب است. «وَ كَذلِكَ‏ نُري إِبْراهيمَ‏ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (انعام، آیه 75) مگر به غیر ارائه نکرده­ایم؟ چرا «أَوَ لَمْ يَنْظُرُوا في‏ مَلَكُوتِ‏ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (اعراف، آیه 185) هم ارائه شده و هم امر شده است­. یعنی سماوات و أرض طوری خلق شده­اند که با نگرش صحیح به آنها انسان می­تواند بفهمد پشتوانه دارند، رب دارند، خالق دارند، مدبر دارند. این را هم خداوند ایجاد کرده­ است، یعنی «العالم کله عساکر تدل علی ربانیة الرب» این شکی ندارد. تمام جهان وجود، اصل وجود، کیفیت وجود، وضعیت وجود، درجات وجود، تمام اینها آیات و اسماء رب­العالمین­اند، اگر نظر صحیح به اینها انسان بکند. این معلوم است. این تکوین، از نظر تشریع «أَوَ لَمْ‏ يَنْظُرُوا»، «قُلِ‏ انْظُرُوا» ما مأموریت داریم که ملکوت السماوات و الأرض را که خدایی آفریننده است، با مراتب بشناسیم. این دوم، اما برای ابراهیم این ملکوت نیست.

برای ابراهیم ملکوت بالاتر است. «وَ كَذلِكَ‏ نُري إِبْراهيمَ‏ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» که ملکوت در بُعد دوم «حقیقة المِلک و المُلک» است. در بُعد اول دیگران‌اند. ما بخشی از حقیقت مِلک و مُلک عالم داریم، مادون عصمت «معرفة الله بدرجاتهم» انبیاء بخش بالاتری دارند از معرفت عالی مِلک و مُلک و تعلق جهان بالله علماً و قدرتاً، اما بخش نهایی نیست. و بخش نهایی که درجات ندارد و فقط یک مرحله­ای است و این یک مرحله بالاتر و مساوی ندارد، عبارت است از «بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» (یس، آیه 83) که ملکوت در اینجا حقیقت صد­درصد بلااستثناء از نظر علم به جهان و قدرت به جهان است. یعنی «حقیقة التعلّق بالله» را که اگر ابراهیم عرض کرد «رَبِّ أَرِني‏ كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‏»‏ (بقره، آیه 260) چه می­خواست بفهمد؟ «کیف تَحیی» نبود، بعد عرض می‌کنیم.

ابراهیم خواست که حقیقت إحیاء موتی را آن­طور که مخصوص خدا نیست و می­تواند پیمبری بفهمد، بفهمد. ابراهیم تقاضا نکرد که حقیقة الإحیاء که مربوط و خاص به خداست بفهمد. این غلط است، جهالت است. بلکه همان­طور که پیغمبر بزرگوار مأموریت دارد «قُلْ‏ رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً» (طه، آیه 114) یعنی «زدنی فیک تحیّراً و معرفةً» ازدیاد تحیّر و معرفت از رب‌العالمین می­خواهد. همین­طور هم ابراهیم خلیل در مرحله مادون «رَبِّ أَرِني‏ كَيْفَ تُحْيِ»‏ «کیف تَحیی» معلوم است. «كَيْفَ تُحْيِ» آن­طوری که تو إحیاء می­کنی. ولیکن طوری که خدا احیا می­کند، دو بُعد دارد: یک بُعد ملکوت خاص به رب­العالمین که این را نمی­خواهد. یک بُعد ملکوت و حقیقت إحیاء موتی، آن­طوری که می­شود غیر خداوند بفهمد. این را تقاضا می­کند. کما اینکه موسی وقتی که «لَنْ تَراني‏» (اعراف، آیه 143) آمد. «رَبِّ أَرِني‏ أَنْظُرْ إِلَيْكَ‏» (اعراف، آیه 143) «أرنی» در بُعد معرفتی، یعنی آن‌طوری که می­شود کسی تو را بشناسد، مرا بشناسان. مربوط به محمد بن عبدالله (ص) است، این را خواست. می­گوید نخیر، تو مُندک می‌شوی. «انْظُرْ إِلَى‏ الْجَبَلِ‏».

«وَ كَذلِكَ‏ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ وَ لِيَكُونَ» معطوف دارد، معطوفٌ علیه، «وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ» یک بُعد «لِـ» رسولی است و یک بُعدش رسالتی است. «وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ» بُعد رسولی است. «ما جَعَلَ‏ اللَّهُ‏ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ‏ في‏ جَوْفِهِ» (احزاب، آیه 4) این‌طور است دیگر، وقتی که در عمق معنا انسان وارد می­شود، لفظ احیاناً غلط می­شود. «وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ» این «وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ» بُعد رسولی است. بُعد رسالتی­اش معطوف علیه است که ما بعداً بحث می­کنیم.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».