جلسه دویست و پنجاهم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

حضرت یونس علیه السلام

تفسیر آیاتی از قرآن پیرامون حضرت یونس (ع)

 «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

از پیامبران غیر اولی‌العزم که مورد هتک و تهمت قرار گرفته‌اند، بر مبانی ناصحیح تفسیر آیاتی راجع به این پیامبر بزرگوار و روایاتی که از طریق شیعه و سنی متأسفانه وارد شده است، حضرت یونس (ع) است. در قرآن شریف از یونس تعابیر گوناگونی است. «وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ»[1] تصریح باسمه (ع)؛ «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً»[2] تصریح بلقبه؛ «وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ»[3] کذلک تسمیة بلقبه؛ و ما الی ذلک من تعابیر عدة تعبّر عن محتد الرسالیة و الرسولیة فی دعوته الی الله سبحانه و تعالی. ندرس هذه الآیات».

در اینجا چند بحث است. آیا جناب یونس (ع) هنگامی که از میان قومش مغاضباً رفت و در زندانِ شکم ماهی قرار گرفت، پیامبر بود یا نه؟ و اگر پیامبر بود این گناه بود یا نه؟ و اگر گناه نبود «سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ» یعنی چه؟ «مما اورد علی یونس (ع) تصریح قوله «سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ» ندرس هذه الآیة. «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ». جریان هر چه بوده است «سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ» تنزیه حق سبحانه و تعالی است که بدون ظلم کسی را زندان کند و تصریح جناب یونس (ع) «سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ»، فکیف یمکن ان ینتجب ربنا سبحانه و تعالی ظالماً من الظالمین للرسالة. «فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ»[4] یعنی فاستجبنا له توبته لما قال «سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ» یعنی تاب الی الله فاستغفر. «فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ». این یک بحث. بعد برمی‌گردیم.

سوره صافات: «وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ» انسان گمان می‌کند که از حالا که خداوند دارد صحبت می‌کند، یونس مرسل است. «إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ»[5] لما أبق و فرّ من قومه مغاضباً الی الفلک المشحون، قد یقال انه کان من المرسلین، فظلمه کان فی وقت رسالته». «وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ * إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ * فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضينَ * فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُليمٌ * فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ * لَلَبِثَ في‏ بَطْنِهِ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ * فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقيمٌ * وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطينٍ * وَ أَرْسَلْناهُ إِلى‏ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزيدُونَ * فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى‏ حينٍ»[6] باز برمی‌گردیم صحبت می‌کنیم.

در حقیقت کسی خیال کند که اگر یونس (ع) در حالی که «إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ» ظلم کرد -معاذ الله- اگر رسول بوده است که ظلم منافات با رسالت دارد، اگر رسول نبوده است که در اینجا می‌فرماید: «وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ» متی؟ «إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ». قد یتظاهر من الآیة من دون التفکیر طبعاً و یستنبط من الآیة من دون التفکیر، ان یونس (ع) لما أبق الی الفلک المشحون مغاضباً «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» کان من المرسلین».

سوره قلم، آیه 48: «فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادى‏ وَ هُوَ مَكْظُومٌ». «لا تَكُنْ» نهی. نهی دلیل علی الحرمة طبعاً. النهی بطبیعة الحال دلیل علی الحرمة. فکون رسول الهدی (ص) کصاحب الحوت اذ نادی و هو مکظوم، هذه الکینونة محرمة فی الشرعة الرسولیة او الشرعة الرسالیة. «لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ * فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحينَ»[7]

این یک سؤال. اینجا چند سؤال است که مطرح می‌کنیم. سؤال اول که باز تکرار می‌کنیم، آیا این کاری که یونس کرد که ظلم بود در زمان رسالت بود؟ ظلم و گناه هر چه باشد، ولو کوچک باشد، با حالت رسالت منافات دارد. اگر چنانچه قبل از رسالت بود، آیه صافات می‌گوید: «وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ». «وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ * إِذْ أَبَقَ» یعنی زمانی که، وقتی که، برای اینکه فرار کرد به سوی فلک، پس ایشان در حالت فرار از مرسلین بوده است. این یک اشکال. دوم: «هنا ربنا سبحانه و تعالی یقول بالنسبة لعقوبة یونس (ع) اذ ذهب مغاضباً یقول اموراً عدة. «فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ * لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ». لولا تسبیحه، لولا استغفاره للبث فی بطنه الی یوم یبعثون». مطلب دوم: «لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ» تناقض شد. «نبذه بالعراء یعنی ان ینجّیه الله تعالی من بطن حوت الی العراء، الی الصحراء و هو مذموم». «لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ». پس اینجا چند چیز است. «فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ * لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ» سبّح فلم یلبث.

– [سؤال]

– نعمت چیست؟ مگر تسبیح نعمت نیست؟

– [سؤال]

– تدارَک. در راه هستید، ولکن یک مقدار بیشتر فکر کنید. «بین التسبیح و بین النعمة فرق. هذا جواب و لکن ایّ فرق؟» اشکال این است که «فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ * لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ» و لکن و لولا ان تدارکه نعمة من ربّه ما هو الفرق؟ نقول: الانسان قد یسبح، یستغفر و تقبل توبته، قد یکون لا. التسبیح اعم من قبول التوبة و من عدم قبول التوبة. هناک یقول ربنا سبحانه و تعالی: «فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ» یعنی اصلاً توبه نمی‌کرد، «لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ».

– [سؤال]

– تسبیح توبه است. «إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ» توبه است دیگر. «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ» این توبه است دیگر.

– نه، به خاطر تسبیحش است، نه به خاطر توبه…

– نه، خود تسبیح در اینجا توبه است. […] «سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ * فَاسْتَجَبْنا لَهُ» چه را؟ توبه کرده دیگر. توبه کرده، استغفار کرده که خود استجابت دلیل بر این است که قبلاً ایشان با «سُبْحانَكَ» و این‌ها توبه کرده است. «قد یتوب الانسان الی الرب ثم قد یقبل الرب توبته و قد لا یقبل. فقبول التوبة من الله تعالی ادراک منها. «نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ» چیست؟ اینجا دو نعمت است. «نعمة اولی للمذنب و نعمة ثانی. نعمة اولی: «ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا»[8] خداوند توفیق داد که این‌ها توبه کنند. «نعمة ثانیة: انه تقبل توبتهم». «لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ» یعنی چه؟

– اینجا دو مرحله است، یکی تسبیح است که او را از بطن حوت نجات بدهد، بعد «فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ».

– نه، نجات نداده است. تسبیح خالی نجات نمی‌دهد، «لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ».

– بعد «فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ». آن نعمت برای عراء است.

– آن عراء غیر این عراء است. «لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ» یکی است، و یکی «فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ» که مذموم نبود، ممدوح بود. «النبذ بالعراء قد یکون ممدوحاً و قد یکون مذموماً». ما داریم در مذموم بحث می‌کنیم.

– دو مرحله عذاب به شمار بیاوریم. یکی در بطن حوت بودن.

– تا چه زمانی؟

– تا روز قیامت. یکی در عراء بودن. در بطن حوت بودن به‌وسیله تسبیح از بین رفت، آمد در عراء؛ مرحله عذاب خفیف‌تر. آن هم به «لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ» نجاتش داد.

– نخیر، اینطور نیست. تسبیح، بسم الله، «فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ * لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ» در اینجا تدارک نعمت نیست، تسبیح بوده است. «و نتیجة التسبیح انه لا یبقی فی بطنه الی یوم یبعثون، و لکن لو کان التسبیح و لم یکن قبول التوبة «لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ» و لکن «لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ» مرحله دوم. پس نعمت ثانیه است. «النعمة الثانیة قبول توبته. لما تقبل توبته عند استغفاره» نه اینکه بعداً. «عند استغفاره تقبل توبته، و لما تقبل توبته تقبل توبته عبارة اخری عنه تدارکه النعمة». این تدارک است، یعنی این همینطور مانده است.

– اگر توبه قبول نشود […]

– نه، فرق می‌کند. اگر کسی توبه کرد، یک صلاحیتی ایجاد می‌کند یا نه؟ واقعاً توبه کرده است. این صلاحیت ایجاد کردن، پس آن عذاب بین توبه را نخواهد داشت، بین بین. آیه اینطور می‌گوید، ما از خودمان نمی‌گوییم. «لو لم یتب الی ربه ابداً «لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُون» و لکن تاب الی ربه. لو لم تدارکه نعمة من ربه طبعاً لنبذ بالعراء و هو مذموم، و لکن تدارکته نعمة من ربه بعد ان تاب فتاب الله علیه. لما تاب الله علیه لم ینبذه بالعراء و هو مذموم» بلکه «نبذ بالعراء، القی فی العراء «وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطينٍ» و کذا و کذا و کذا.

– اگر بگوییم که اصل نجاتش به خاطر استغفار بوده و اینکه «لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ» این نبذ بالعراء به خاطر…

– «وَ هُوَ مَذْمُومٌ»، چون دوتا نبذ بالعراء است، یکی مذموم است، یکی غیر مذموم.

– نعمت یک مرحله بالاتر را بگوییم، چه اشکالی دارد؟

– ما هم همین را داریم می‌گوییم. نعمت قبول توبه است، چیز دیگر نیست. اینجا اصل توبه یک مرحله را طی کرد…

– این نعمت غیر آن تسبیح است.

– بله، قبول است، چون آن تسبیح توبه است. «لما سبّح و قال انی کنت من الظالمین یعنی تاب. ثم قبول توبته من الله تعالی «فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحينَ»[9] حالا در آیات می‌خوانیم.

– قبول التوبة «لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقیمٌ» و لیس مذموم.

– «احسنت. لانه قبول توبة، و لکن لو لم تدارک نعمة من ربّه «لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُوم».

– [سؤال]

– و لکن لم یکن مذموماً. لما نبذ بالعراء لم یکن مذموماً لانه تدارکته نعمة من ربه.

– «فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ» همان عرائی که مذموم است دیگر.

– نشد. عراء مقدمه نجات است. در صورتی عراء مذموم است که بیندازند در بیابان و مذمتش کنند.

– خود عراء مذموم است.

– چه کسی می‌گوید مذموم است؟

– نه، نمی‌خواهد بگوید مذموم است، می‌خواهد بگوید همراه مذمت است.

– «وَ هُوَ مَذْمُومٌ» حال است. «لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ ممدوحٌ» یکی، «لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ» یکی. این دومی است. «لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ» و لکن تدارکته نعمة من ربه فالقی فی العراء و لم یکن مذموماً بل «وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطينٍ» بعد «وَ أَرْسَلْناهُ إِلى‏ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزيدُونَ». خداوند توبه را قبول کرد «فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحينَ» که حالا می‌خوانیم، «فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحينَ» یعنی لم یکن من الصالحین. لما فرّ من قومه مغاضباً خرج عن الصلاح. لم یکن من الصاحین. اذا لم یکن من الصالحین، کیف یصلح للرسالة؟» ما این دو بحث را در این سه آیه داریم.

در سوره انبیاء، این بدایت مطلب است. «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً»[10] «مغاضباً، لا غضباناً علی ربه. اذا غضباناً، هذا کفر؛ مغاضباً» مغاضبه بین طرفین است. «مغاضباً قومه»، چرا؟ برای اینکه هر چه دعوت کرد قوم زیر بار نرفتند. کما اینکه در آیه قبلی ما داریم، در سوره یونس، آیه 98: «فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إيمانُها إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى‏ حينٍ». این استثناء است. از این آیه می‌فهمیم که «عند رؤیة البأس التوبة لا تقبل، الّا قوم یونس لانهم تابوا عند رؤیة البأس توبة نصوحاً». این استثناء است. «فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إيمانُها». ایمان در موقع بأس فایده ندارد چون از ترس است، «إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى‏ حينٍ».

اینجا باید یک مقداری توقف کنیم. «الرسول الی قوم لابد ان یضحّی فی دعوته الی الله سبحانه و تعالی، ضرب او سب او هتک او سجن او ایاً کان». اصل سلامتی خودش، راحتی خودش، دست‌بوسی، کتک نخوردن، احترام و این حرف‌ها نیست. «اصل الداعی تحقیق الدعوة عذراً او نذراً. اذا استرت الدعوة استرت، و اذا ما استرت علیه ان یلاحق فی الدعوة ما دام حیاً و لکن اذا هتک او ضرب او […] او کذا او کذا، هذه لا تمنع ابلاغاً. اللّهم اجعلنا من اخوة یونس (ع) بین آباء الجهالات».

این اصل است؛ هر که بامش بیش برفش بیشتر. هر کس یک وظیفه مسئولیت بزرگتری را دارد، این بیشتر باید مجاهدت کند. کسی که در راه نبوت است یا نبی است. اینکه می‌گوییم “در” برای اینکه بعداً از آیات می‌فهمیم که ایشان در آن راه رسول رسمی نبودند. «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» رسول نبود، این مقدمه کار است. کسی که در طریق رسالت است یا خودش رسول است یا بالاتر نبی است، این در طریق دعوت باید پا بر پشت بام وجود خودش بگذارد، منهای رغبات، منهای شهوات، منهای امنیات، منهای احترامات، منهای، منهای… بعضی وقت‌ها منهای زنده ماندن. بعضی وقت‌ها اینطور است. مگر اینکه وجودش لازم است که دعوت را ادامه بدهد و اگر کشته بشود و از بین برود، این دعوت کال و ناقص است. «فالاصل الاصیل فی البنیة الرسولیة و الرسالیة مواصلة الدعوة حتّی یعرب حتّی یقول له رب سبحانه و تعالی کافی». این در قرآن شریف «سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ»[11] «عَلَيْهِمْ» لا علیک، «سَواءٌ عَلَيْهِمْ» لا علیک، «إِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ»[12] عذراً او نذراً. امّا ان تؤثر نذاراتک و اذا لا تؤثر عذراً عند ربک». این بحث را ما در باب امر به معروف و نهی از منکر داریم.

پس اصل زندگی رسولی و رسالتی رسول این است که تکذیب کردند، قبول کردند، قبول نکردند، فحش دادند، استهزاء کردند، لات‌بازی درآوردند، چه کردند، کما اینکه با ما این کارها را مرتب در قم می‌کنند، هر کار کردند، اینجا نشد آنجا، آنجا نشد اینجا. اما اگر برود، قهر کند، از دعوت الهی قهر کرده است. اگر یونس (ع) رسالت جزئی یونسی داشت، رسول‌الله (ص) رسالت کلی قرآنی دارد و اگر چهارده قرن به رسول‌الله ظلم شد، کسانی بعد از چهارده قرن خواستند قیام کنند از برای بسط دادن دعوت قرآنی، از این بادها و از این سر و صداها و ابولهب‌ها و ابوجهل‌های ریش‌دار و عمامه‌دار و غیر ریش‌دار و عمامه‌دار هر کاری می‌کنند بکنند، مطلبی نیست، هیچ خوفی در کار نیست. «لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ».[13]

جناب یونس در اینجا کوتاهی کردند، چطور؟ یونس مأموریت یافت که در میان این قوم دعوت کند. دعوت کرد، کرد، کرد، کرد، اصلاً اثر نکرد، مگر چند نفری ایمان آوردند. چه کار کند؟ فرار کند؟ چرا؟ «یونس تبب دعوته؛ تبب دعوته للحد الاخیر، حیث أیس بصورة عامة عن ایمان قومه. و […] بالعذاب و وعد الله سبحانه و تعالی له العذاب و قرر وقت العذاب و لکن اذا جاء العذاب هل یشمل یونس معهم؟ لا». یونس که عذاب نمی‌شود. عذاب کشت‌زار الهی است، یک چیزی نیست که همه را بگیرد. عذاب بیاید بله، مگر راجع به لوط که بسم الله با اهلت بیرون برو، ولی اگر نفرموده بود بیرون برو، چرا لوط برود بیرون؟ عذابی است که لوط را که داعی الی الله است از بین نمی‌برد.

جناب یونس (ع) ماند و ماند و ماند و ماند تا آخر به‌طور کلی مأیوس شد از اینکه دعوت او اثر کند. چرا باید فرار کند؟ باید بماند. قوم یونس نخواستند یونس را بکشند، تهدید به قتل نکردند، اما ما را تهدید کردند، بکنند، ما جای دیگری خواهیم رفت. دعوت خود را در مدینه شروع خواهیم کرد، از مکه به مدینه خواهیم رفت. جناب یونس را تهدید به قتل نکردند، نریختند سر و صدا بکنند، فقط ایمان نیاوردند. ایمان نیاوردند، بنابراین یونس چرا بماند؟ این چرا دو بُعد دارد؛ یکی اینکه بماند باز دعوت کند اثر نمی‌کند. شاید اثر کند، شاید هم اثر نکند. قطعاً اثر نمی‌کند، ولی عذراً در اینجا بر مبنای دعوت رسالتی این است که جناب یونس در اینجا بماند، اما فرار کرد. از عذاب فرار نکرد، از اینکه بریزند او را بکشند فرار نکرد، از چه فرار کرد؟ فرار هم نکرد، فقط رفت. بله یک جا دارد «أبَقَ» جای دیگر هم دارد «ذَهَبَ»، همین‌جا که داریم بحث می‌کنیم «إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً». آنجا «أبَقَ» یک حساب دیگری دارد.

بنابراین در اینجا جناب یونس که دعوت الهی را انجام داده است، تکمیل نکرده است. «سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ». المقصرین فی تحقیق الدعوة و مواصلة الدعوة. لم یکن قاصراً، لم یکن فاشلاً، لم یکن عاطلاً، طبّق دعوت ربه سبحانه و تعالی شیئاً کثیراً حتّی أیس من اجابة قومه و اخیراً خرج عن قومه قبل وقته». چرا قبل از وقت رفت؟ رسول‌الله را هر چه کردند از مکه بیرون نرفت. دیوانه گفتند، کاهن گفتند، ساحر گفتند، زدند، معده گوسفند بر سرش ریختند، در شعب ابی‌طالب او را حبس کردند، غذا هم ممنوع شد، نرفت، نباید برود، چه زمانی رفت؟ آن موقع که خواستند او را بکشند، آن‌وقت به دستور الهی به طرف غار رفت و بیرون رفت و در مدینه هم دعوت خود را ادامه داد و تشکیل دولت اسلام داد.

جناب یونس اینجا نباید این کار را بکند. «سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ» به چه کسی ظلم کرده؟ مگر خدا مظلوم واقع می‌شود؟ «الظلم له ثلاث مراحل؛ مظلوم مین هو؟ ربه؟ الله لا یُظلم، لا ینتقص منه. الظلم، الانتقام. او ظلم قومه؟ ما ظلم قومه. کیف ظلم قومه و یطبّق دعوته علی طول حتّی أیس من اجابة. ظلم نفسه رسالیاً. الرسالة لابد ان تظل علی طول الخط حتّی یأمر الرب، حتّی یخاف خوفاً قطعیاً علی نفسه». اینجا نه خداوند امر کرده، نه قضیه کشتنی بوده، «ذَهَبَ» برای اینکه این‌ها قبول نمی‌کنند، و لذا «سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ فی ذهابی عن قوم من الظالمین».

– [سؤال]

– غضب برای کشتن و تهدید قتل نبوده، غضب. خیلی‌ها بر شما غضب دارند، ولی شما را می‌کشند؟ «مُغاضِباً» که دلیل نمی‌شود، «مقاتلاً» که نیست، «مُغاضِباً». «یونس کان غضباناً علی قومه و قومه کانوا غضبانین علیه و لکن ما وصل الی حد القتل و لا التشرید، لا القتل و لا التشرید».

– [سؤال]

– أبق من شو؟ من الاذیة. الإباق اعم من القتل، من الایذاء، من مواصلة عدم الایمان. لا یختص الاباق بالقتل.

– [سؤال]

– و اذا کان اباق هو القتل کان واجباً، کیف ظالمین؟ اذا کان اباقه عن قومه حفاظاً علی نفسه، انهم کانوا یریدون قتله، فهذه الاباق کان واجباً علیه. الاباق من الشر واجب.

– اگر در راه دعوت کشته شود، دیگر واجب نیست فرار کند.

– مراحل دارد. این را اشاره کردم که بعضی وقت‌ها اگر بماند و در راه دعوت کشته شود مطلبی نیست، ولی اینجا اینطور نبوده، چون ظالمین را می‌گوید. پس بنابراین اینجا جایی بوده که باید بماند، هم کشتن در کار نبوده و اگر هم کشتن در کار بوده اینجا باید بماند. «کما ان تطبیق الرسالة من الله تعالی بإذن الله، کذلک وقف الرسالة، کذلک خروج عن ظرف الرسالة، عن محیط الرسالة، خروج عن القوم». همه نفی و اثبات، تمام باید به امر الهی باشد، منتها ایشان صاحب وحی بودند و طبق وحی، دیگران صاحب وحی نیستند، طبق وظیفه شرعی باید عمل کنند. بنابراین ایشان ظلم که کرده، ظلم به خود کرده است. «فقد ظلم نفسه رسالیاً. لابد ان یحقق رسالته حتّی یأتی امر الله تعالی بالخروج، او حتّی یهدد بالقتل لا علی أیة حال».

به این آیات مراجعه کنید: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» لم یقل «اذا»، «اذ»، علت این چیست؟ به علت اینکه مغاضباً رفت. بعد «فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ» عَلِمَ نیست، ظَنَّ است، چرا؟ گمان او این بود که من کار خود را کردم. من دعوتم را کردم اثر هم نکرده، بس است. پس به نظر می‌آید این قوم هم که مهدد به عذاب هستند، من هم طلب عذاب کردم، خدا هم که بناست فردا عذاب را بفرستد، پس ظاهر مطلب این است که خداوند دیگر تضییق بر من نخواهد کرد؛ یعنی مرا تحت فشار نخواهد آورد که چرا رسالت خود را ناقص گذاشتی. «فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ» من القدر یعنی التضییق، لا من القدرة. «أَنْ لَنْ نَقْدِرَ» لا من القدرة، کما فی بعض الروایات. «أَنْ لَنْ نَقْدِرَ» یعنی مستحیل عن نضیّق علیه رزقه و حیاته من الحدس، من الکذا و الکذا. و لکن ظن کان باطلاً. هذا الظن کان باطلاً لانه خلاف الدعوة المستمر الرسالیة.

«فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیهِ فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ» متی؟ لما قدرنا علیه و ضیقنا علیه و سجناه فی بطن الحوت، «فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ» ظلمات اللیل، ظلمات بطن الحوت، ظلمات الظلم و العصیان، ظلمات انه فلّ و فرّ عن قومه». این‌ها ظلمات است. ظلمات ظاهری و ظلمات باطنی. در اینجا «فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ». این کاری که من کردم صددرصد با توحید مطابق نبود. باید همین‌طور بمانم «سُبْحانَكَ» نقدسک ان تقدر علیّ بلا سبب، اقدسک ان تفتننی فی بطن الحوت بلا سبب، فقد سجنتنی بالسبب». حالا می‌خواهم سبب‌ها را از بین ببرم. «إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ * فَاسْتَجَبْنا لَهُ». این «فَاسْتَجَبْنا» چیست؟ «لولا ان تدارکه نعمة من ربه». این را پیدا می‌کنیم، در قرآن چیز دیگری پیدا نمی‌کنیم. این استجابت «فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ» من غمّ العصیان، من غمّ السجن، من غمّ الظلم و ما الی ذلک «وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ».

«مع الاسف الشدیدة هنا روایات مختلفات من طریق السنة و من طریق الشیعة تنسب الی ذا النون (ع) ما لا ینسب الی الجهال و […]». مطلبی بود که جایی بود، این را نمی‌گویم، فقط در کتاب مدینة المعاجز یک کسی یک مطلبی را نقل می‌کرد، همین‌طور به یونس فحش داد، مدام گفت چرا این شانه بالا انداخت، چرا این شانه بالا انداخت. گفتم این غلط‌ها چیست می‌کنی! پیغمبر بزرگوار الهی را خداوند در قرآن معصوم می‌گوید، تو داری می‌گویی چرا این شانه بالا انداخت؟! این حرف‌ها چیست می‌زنی؟! گفت: مدینة المعاجز نوشته است. گفتم آن هم مثل تو عاجز است، غلط کرده بر خلاف نص قرآن نوشته است. مطالبی که بر خلاف نص قرآن است که قابل نیست. این آیه انبیاء.

در اینجا سؤال پیش می‌آید. «یونس طبعاً کان من المرسلین، لا شک، متی؟ لا نعلم. اذا کان من المرسلین، فکیف ظلم؟ «قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ»[14] الی غیر ذلک». ظالم در پُست رسالت بود. یک مرتبه ظالم در بعضی احکام که نقل می‌کند، «ظلم فی موقف الرسالة اذا کان رسولاً. اذا ظلم الرسول فی موقف الرسالة هذا تندید بالرسالة و تندید بربنا سبحانه و تعالی، کیف ابتعث ظالماً للرسالة». جواب این است که چه کسی گفت ایشان رسول بود؟ «من یقول؟ ما هو النص الذی یدل علی ان یونس (ع) کان فی هذا الوقت رسولاً، بل نصوص تتری تدل فی آیات اخری علی انه ما کان رسولاً، کان فی مقدمة الرسالة».

– شما فرمودید خروج حضرت یونس باید به امر الهی باشد. این امر الهی…

– اگر رسول بود. این اشکال بود. اگر رسول هستی باید به تو وحی شود. این رسول بود یا نه؟

– خارج شده، اگر رسول نبود که خارج شدن دیگر دلیل ندارد.

– نقص است، چرا؟ برای اینکه خداوند می‌خواهد یک کسی را به مقام رسالت برساند، اینکه می‌خواهد به مقام رسالت برساند، باید راه‌هایی را طی کند. در این راه‌هایی که طی می‌شود نقصان‌هایی که وجود دارد، این نقصان و انتقاص در طریق رسالت است دیگر. این شخصی که از پیغمبر مرسل زمان خود مأموریت دارد و خداوند وحی کرده است به آن پیغمبر مرسل زمان -هر کس بوده بزرگتر از یونس بوده- که ایشان باید برود فلان‌جا و دعوت کند و قاعده رسالت این است که این رسالت همین‌طور باشد و باشد و باشد تا آن پیغمبر بگوید بس است، یا نه، اگر هم پیغمبر نگوید بس است، اگر شما مأمور هستید که امر به معروف و نهی از منکر کنید، حق دارید اگر اثر نکرد بیرون بروید؟ حق ندارید. پیغمبر هم همین‌طور. در مقدمات رسالت هم نیست، ولکن آیا بنده که در حوزه مبارکه قم مشغول دعوت قرآنی هستم، حق دارم هر چه گاز گرفتند و لگد زدند بیرون بروم؟ حق ندارم، چون ممکن است بعداً اثر کند یا اینکه «عُذْراً أَوْ نُذْراً»[15] اثر کند که اثر می‌کند و اگر هم در گروهی اثر نکرد، ممکن است بعداً اثر کند، اگر بعداً هم اثر نکرد حجت بالغه الهی باید تثبیت شود.

«فی باب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر، لا یجوز ان یتخطی الآمر و الناهی الا خوفة علی نفسه بصورة قطعیة». اهم و مهم در کار است. «الأهم تطبیق الدعوة القرآنیة، تطبیق الدعوة القرآنیة لا اهم منه، حتّی اذا قتل الانسان، نقول حتّی اذا قتل الانسان، و لکن فی باب دعوة یونس (ع)، دعوة رسالیة و لم تکن دعوة رسولیة». رسول نبوده است، در آیات بعد می‌خوانیم. این دعوت رسالی ولو در حال عادی باشد به‌عنوان امر به معروف و نهی از منکر، این «عُذْراً أَوْ نُذْراً» است و کما اینکه تمام دعاة الی الله که پایین‌تر از رسل هم هستند، حق ندارند که دست از دعوت بردارند و از مرکز دعوت بیرون بروند برای اینکه آقا گوش نکرد، گوش نکرد، آقا فحش داد، بدهد، آقا بد گفت، گناه خودش زیاد می‌شود. من باید بمانم. من‌های نوعی که می‌خواهیم دعاة الی الله باشیم باید بمانیم تا آنجایی که اهمی پیش بیاید. چه اهمی برای یونس پیش آمد که رها کرد و رفت؟

وانگهی، درست است که اینجا اگر قومش بر همین حال می‌ماندند وعده عذاب محقق بود، اما اگر برگردد و این قوم ایمان نیاورند چه؟ برگشت و ایمان آوردند، مگر یونس علم غیب دارد؟ «هل کان یعلم یونس (ع) ان قومه سوف لا یؤمنون فخرج عنهم؟ لا، و لذلک هم آمنوا. «فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى‏ حينٍ»[16] بنابراین یونس ظلم کرد مثل آدم. «آدم (ع) قبل رسالته ظلم، غوی، عصی، حوالی ستة آیات، ستة ادلة قاطعة قرآنیة تدل علی انه عصی «وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏ * ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى‏»[17] کذلک یونس. یونس (ع) عصی فی الناحیة الرسالیة -لا رسولیة، ما کان رسول- عصی فی الناحیة الرسالیة شیئاً خفیفاً فلذلک «فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ»، کما ان آدم عصی و لکن عصیانه عصیان خفیف، کذلک یونس عصی قبل رسالته عصیاناً رسالیاً خفیفاً «فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ» بعد ذلک تبیّن، لا، لازم یسجن لانه ظلم». «سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ». بعد منتقل می‌شویم به آیه…

– این عذابی که قرار بود […]

– علی شرط.

– وقتی فرار کرد، این عذاب داشت نازل می‌شد که فرار کرد؟

– نه، بنا بود که فردا عذاب نازل شود، ایشان رفت و نه اینکه عذاب به او نگیرد، چون عذاب که پیغمبر را شامل نمی‌شود.

– نه، منظور من این است که یک آیه می‌گوید ما هیچ قریه‌ای را عذاب نمی‌کنیم، مگر اینکه رسول برای آن‌ها بفرستیم. احتمالاً حضرت یونس رسول بودند.

– چه رسولی؟ خود رسول یا دعوت رسول بود؟ مثلاً اگر الآن یک قریه‌ای را خدا خراب کرد با اینکه دعاة الی الله رفتند، یعنی رسول نبوده؟ معنی رسالت از نظر عصمت که نیست؛ یعنی این از طرف خداوند به وسیله رسالت‌های گذشته یا رسالت فعلی مأموریت دارد.

– پس قرار بوده عذاب نازل شود برای چه؟

– قرار نزول عذاب به شرط بوده است. «انما قرر ربنا ان ینزّل العذاب علی هؤلاء اذا فقووا علی کفرهم و لکن لم یفقووا؛ آمنوا، و «لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ»[18]

 – منظور من این است که حضرت یونس این را می‌دانسته یا نمی‌دانسته؟

– چه چیزی را نمی‌دانسته؟

– اینکه عذاب مقرر است نازل بشود.

– این از باب «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ»[19] است.

– […] فقط علم داشته اصلاً که عذاب می‌خواهد نازل شود؟

– علم داشته، فرض کنید علم داشته است.

– علم او از کجا آمده است؟

– دو مطلب است دیگر، فرض کنیم علم داشته است. خداوند دعای او را اجابت کرد که عذاب وارد خواهم کرد، بر چه کسی؟ بر قوم کافرین. این‌ها که بعد ایمان آوردند!

– منظور من این است که باید رسالت داشته باشد تا اینکه بداند این عذاب نازل می‌شود.

– مگر رسول نمی‌تواند به او بگوید؟ رسول زمان خودش. اگر رسول نباشد، رسول زمان نمی‌تواند به او بگوید که تو دعا کردی، دعای تو استجابت شد که فردا عذاب می‌آید بر مبنای اینکه اینها کافر هستند؟ مگر باید وحی مستقیم به او بشود؟

– این دلیل می‌خواهد که رسول در زمان خودش آنجا بوده است.

– همیشه بوده است. همیشه رسل با هم بوده‌اند. هر زمانی هزارها رسول بوده است.

– تابع بودن حضرت یونس در آن موقع…

– پیغمبر بودن او هم دلیل می‌خواهد و اینجا دلیل داریم که پیغمبر نبوده و دلیل دوم داریم، نص است بر اینکه بعداً پیغمبر شد. حالا آیاتش را می‌خوانیم. در سوره مبارکه صافات، 139: «وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ». این مطلب را تأیید می‌کند که «إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونَ»[20] مرسل بوده است. ظاهر این است، ولی بعد جوابش: «وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ» متی؟ متی ندارد که چه زمانی. «إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونَ» برای اینکه ایشان به سوی فلک مشحون فرار کرد. «فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضينَ»[21] از کسانی که دحض شدند و از کشتی به دریا پرت کردند، برای اینکه کشتی سنگین شده بود. «فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُليمٌ * فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ * لَلَبِثَ في‏ بَطْنِهِ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ»[22] تا اینجا. «فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ»[23] او نبذ بالعراء شد، مذموم نیست. «فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقيمٌ * وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطينٍ * وَ أَرْسَلْناهُ» چه زمانی؟ بعد، چرا؟ نص است دیگر. اول آدم خیال می‌کند مطلق است. «وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ» از حالا، از وقتی که فرار کرد، ولی نص است بر اینکه نه، از وقتی که فرار کرد نه، بعداً او را رسول کردیم، چرا؟ دارد که «وَ أَرْسَلْناهُ». این واو عطف به فاء است «فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقيمٌ».

– می‌تواند ارسال ثانی باشد.

– دلیل می‌خواهد.

– این ارسال دوم بوده است.

– دلیل می‌خواهد. ارسال ثانی دلیل می‌خواهد. این دلیل کجا است؟ خودش مطلق ارسال است. ارسال مقید نیست، ارسال مطلق است. ارسال مقید که نیست. زید را خانه آقا فرستادیم؛ این دفعه دوم است؟ دفعه دوم دلیل می‌خواهد. اصل ارسال که مطلق است.

– اصل ارسال به واسطه همان آیه قبلی.

– کدام آیه قبلی؟ خیر، آن مطلق بود. آن نمی‌گفت از چه زمانی، این می‌گوید: «فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ». فاء تفریع است دیگر، یعنی چه؟ «بعدما لَبِثَ في‏ بَطْنِهِ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ فَنَبَذْناهُ» یعنی بعداً «بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقيمٌ» «وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطينٍ» بعد «وَ أَرْسَلناهُ». چون فاء است دیگر، تفریع است. «وَ أَرْسَلْناهُ إِلى‏ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزيدُونَ * فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى‏ حينٍ»[24]. پس ارسال برای بعد است. آیا اصل ارسال برای بعد است یا ارسال ثانی؟ ارسال ثانی دلیل می‌خواهد. حالا ما می‌گوییم زید را خانه فلانی فرستادیم، یعنی اولین بار است، نه اینکه دفعه دوم است، دفعه دوم دلیل می‌خواهد. پس ارسال جناب یونس بعد از بلا بود.

– خود آیات دلیل است دیگر.

– کدام آیات؟

– خود این آیات دلیل است که این ارسال دوم است.

– چه گفت؟

– همین آیات می‌گوید «إِذْ أَبَقَ» هنگامی که…

– «إِذْ» هنگام نیست، «إِذا» هنگام است. «إِذْ» علت است، «إِذا» هنگام است. «إِذْ» زیرا. منتها این مقدمه رسالت است. «مقدمة الرسالة الرسمیة الربانیة ان الله تعالی اخلصه و اصفاه و ارسله. کما نستوی کذلک من سورة القلم». سوره قلم، آیه 48: «فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادى‏ وَ هُوَ مَكْظُومٌ * لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ * فَاجْتَباهُ» چه زمانی؟ «بعدما اذنب و بعدما تاب و بعدما تاب الله علیه و بعدما تدارکته نعمة من ربه و بعدما نبذ بالعراء و هو مذموم؛ لا، بعدما نبذ بالعراء و لکن غیر مذموم. بعدما نبذ بالعراء «فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحينَ». الاجتباء و الصلاح عمق الرسالة. یعنی قبل ذلک ما اجتباه ربه و ما کان من الصالحین. کل الرسل من الصالحین». این هم نص است دیگر. این نص دوم به اضافه نص اول…

– [سؤال]

– نه، از آیات می‌فهمیم که این مقدمه رسالت بود. از این آیات می‌فهمیم که خداوند می‌خواهد کم‌کم پر و بال بدهد، کم‌کم جلو برود، کم‌کم قوی بشود تا اینکه «وَ أَرْسَلْناهُ إِلى‏ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزيدُونَ». حالا این آیات را ملاحظه کنید. «فَاجْتَباهُ» «متی؟ قبل ان لم یکن یجتباه ربه فجعله من الصالحین، یعنی لم یکن من الصالحین. لم یکن من الصالحین بفعلیة الرسالة. نعم، فی مقدمة الرسالة نعم«.

– پس او رسول آزمایشی بود.

– همین دیگر. آزمایش به این معنا که او را در بُعد رسالتی، در راه رسالتی دارد تربیت می‌کند تا وقتی که «فَاجْتَباهُ». «و کل الآیات التی فیه الاجتباء و جعله من الصالحین دلیل علی انه قبل الرسالة لیس مجتبی و قبل الرسالة لیس من الصالحین لحمل الرسالة» چون صلاح فرق دارد. شما صالح هستید، ما هم صالح هستیم، ولی رسول نیستیم. «الصلاحیة لحمل الرسالة و الصلاحیة الاجتباء عبارة عن فعلیة الرسالة». از این آیات ما استفاده می‌کنیم که جناب یونس (ع) سرتاسر جریانش این بوده است که ایشان قبل از رسالت رسمی به این بلا مبتلا شد. «ثانیاً: حتّی لو کان رسولاً و فی بدایة الرسالة هذا لیس تخلفاً عن حکم الشرعی، لیس تخلفاً عن حکم الشرعی. ان الله تعالی احیاناً یرفع عصمته الموضوعیة عن نبیّ حتّی یقع فی فخ ثم یرجع…


[1]. صافات، آیه 139.

[2]. انبیاء، آیه 87.

[3]. قلم، آیه 48.

[4]. انبیاء، آیه 88.

[5]. صافات، آیه 140.

[6]. همان، آیات 139 تا 148.

[7]. قلم، آیات 49 و 50.

[8]. توبه، آیه 118.

[9]. قلم، آیه 50.

[10]. انبیاء، آیه 87.

[11]. بقره، آیه 6.

[12]. آل‌عمران، آیه 20.

[13]. بقره، آیه 38.

[14]. بقره، آیه 124.

[15]. مرسلات، آیه 6.

[16]. صافات، آیه 148.

[17]. طه، آیات 121 و 122.

[18]. یونس، آیه 98.

[19]. رعد، آیه 39.

[20]. صافات، آیه 140.

[21]. همان، آیه 141.

[22]. همان، آیات 142 تا 144.

[23]. همان، آیه 145.

[24]. همان، آیات 147 و 148.