جلسه دویست و پنجاه و هشتم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

حقوق و وظایف زن و شوهر نسبت به یکدیگر

تفسیر آیه 34 سوره نساء

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

مسلمان‌ها یک قاعده عمومی از نظر اجتماعی دارند با اختلاف درجات درونی و برونی، اختلاف درجات فکری، عقلی، ایمانی، اخلاقی، جانی، مالی و سایر جهات و بر مبنای اینکه هر فرد از افراد مکلفین و لا سیما به هنگامی که ایمان آوردند و مسلمان شدند، لازم است کدح «الی ربک کدحاً» داشته باشند. «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ».[1]

اگر در این درجات گوناگونی که مسلمان‌ها از نظر نیروهای درونی و برونی از برای ترقی ایمانی و عمل صالح اختلاف درجاتی که دارند، تنها خودکفایی کافی نیست که شما خود خویشتن را می‌توانید زندگی اسلامی بدهید و نیاز به دیگری ندارید. تنها این نیست، بلکه «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً»[2] در درجه اول باید جدیت کنید که خودکفا گردید و در درجه دوم دیگران که در بُعد ایمان و عمل صالح یا قصوراً و یا تقصیراً کفایتی ندارند، دنباله‌رو آن‌ها هم باشید و ولیّ آن‌ها باشید. اجتماع اسلامی اجتماع ولایت است، چه اجتماع منزلی که بسیار قوی است، اجتماع محلی، شهری، اجتماع اقوام، انسباء، اجتماع کلی مسلمان‌ها در کشورشان و اجتماع کلی مسلمان‌ها در کل جهان.

«وَ رابِطُوا»[3] در آخرین آیه سوره مبارکه آل‌عمران دستوراتی است از جمله «وَ رابِطُوا». مسلمان‌ها برای حفظ مصالح ایمان جمعی باید ارتباطات داشته باشند. نقطه‌ای را که در این وظیفه اجتماعی مورد بحث قرار داده‌ایم، وظیفه‌ای است که زن و شوهر نسبت به یکدیگر دارند. اگر چنانچه مردی که اجنبی از مرد یا زن دیگر که قوم و خویشی ندارند، این مرد اجنبی واجباتی را انجام می‌دهد و آن دیگران عمداً ترک می‌کنند، واجب است امر کند یا نه؟ بله. آمر چه زن باشد و چه مرد باشد. «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ».[4]

آن کسی که آمر است، زن باشد، مرد باشد، سیاه باشد، سفید باشد، پیر باشد، جوان باشد، بالا باشد، هر چه می‌خواهد باشد، این آمریت بالمعروف و ناهی بودن عن المنکر نه مقامات ظاهری دنیوی می‌شناسد، نه سن بالا، نه مال، نه چیزهای دیگر. این جریان باید در زندگی زناشویی که زیربنای کل اجتماعات انسانی است مقرر گردد. اگر شما یک هسته‌ای را، یک دانه‌ای را درست نکارید درست درنمی‌آید. باید دانه درست کاشته گردد، بعداً درست تربیت شود تا آن ثمره‌ای که از این دانه و یا هسته منظور دارید به خوبی نتیجه بدهد. هسته مرکزی اجتماعات ما عبارت است از زندگی زن و شوهر که این اولین اجتماع، اجتماع دیگر را که فرزندان، دختران، پسران و بعد عروس‌ها و دامادها، بعد عمه‌ها، خاله‌ها، دایی‌ها و… اجتماع بزرگ نشأت گرفته از اجتماع نخستین کوچک زن و مرد است.

اگر ما در اجتماعات بزرگ و در اجتماعات متوسطه این ضرورت را داریم که «يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»[5] این در اجتماع خانوادگی ضروری‌تر است. اگر نسبت به دیگران که از ما دور هستند، نسباً دور هستند، قرابتاً دور هستند، همسایه نیستند، از ما دور هستند، نسبت به آن‌ها با وجود شرایط واجب است که ما امر به معروف و نهی از منکر کنیم، نسبت به نزدیک‌ها چه؟ «وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ»[6] به این حساب است. اینطور نیست که انذار رسول‌الله (ص) در اختصاص «عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ» است. یا اینکه موسی (ع) برای نجات بنی‌اسرائیل آمد، دعوت ابتدایی موسی (ع) است، و الا دعوت موسی (ع) دعوت جهانی بود. قوم هر نبی در بُعد اول کسان و نزدیکان او هستند، یا همسایگان او هستند، نزدیکان او هستند و بعد قوم دوم؛ کل کسانی که باید این رسالت الهی را که این پیامبر آورده است عمل کنند، مخصوصاً در میان انبیاء اولوالعزم.

این رسالت ربانیه‌ای که مربوط است به کل مؤمنین که امت آمره بالمعروف و ناهیه عن المنکر هستند، نقطه اولای این عبارت است از زن نسبت به شوهر، شوهر نسبت به زن، بعد پدر نسبت به فرزندان، مادر نسبت به آن‌ها، فرزندان نسبت به پدر و مادر، بعد بالاتر، بالاتر، بالاتر، این درجات و طبقاتی که قریب و اقرب و… باید که این حکم الهی تطبیق بشود و انجام بشود. بنابراین چه استیحاشی است که اگر چنانچه شوهر ناشز بود، زن همان ترتیبی را که شوهر نسبت به زن ناشزه باید انجام بدهد، انجام بدهد؟

ما نسبت به نشوز زن در آیه مبارکه 34 از سوره نساء این بحث را داریم. در آیه 34: «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ» این آیه بحث‌هایی دارد از جمله وظیفه مردان نسبت به زنان ناشزه‌ای که نشوز آن‌ها مخیف است. نوعاً وقتی که سخن از این جریان به میان می‌آید خیال می‌شود و به ما خیالاندند و روایاتی درست کرده‌اند و فتاوایی داده‌اند که مرد بر زن مسلط است و او را بزند، او را چه کند، او را چه کند اگر چنانچه نیرویی در کار است، ولی نسبت به زن اصلاً صحبتی نیست و حال آنکه در سوره مبارکه نساء، آیه 128 قضیه عکس را بیان فرموده است: «وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً» دوتا شد. راجع به آیه قبلی «وَ اللاَّتي‏ تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ» اعراض نبود، «نُشُوزَهُنَّ» یکی است. در اینجا «وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً» چه کار کنید؟

– این هم نشوز مخیف است؟

– از اعراض معلوم می‌شود مخیف است. در آنجا «وَ اللاَّتي‏ تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ» نشوز مخیف. در نشوز مخیف زن که اخافه آن بسیار بسیار زیاد است و شیرازه زندگی را در غیاب مرد یا احیاناً در حضور مرد از هم می‌پاشد چنین کنید، چنان کنید، ولکن «وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً» پس چه نشوزی است؟ نشوز مخیف است. «وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ» نفرموده است که «و ان امرأة وجلت من بعلها نشوزاً»، بلکه «خافَتْ». «وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً» سؤال: چرا جریان مرد نسبت به زنی که نشوز مخیف دارد تکرار نشد؟ در آنجا بود که «وَ اللاَّتي‏ تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ» اول، «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً» چرا اینجا تکرار نشد؟ چند جهت دارد که اشاره می‌کنیم.

1- آیا نیروی مرد بیشتر است یا زن؟ مرد. در کتک‌کاری که بین زن و مرد می‌شود، مرد غالب است یا زن؟ مرد نوعاً غالب است دیگر، مگر یک زن قلدری باشد، قوی باشد، [مقابلش] یک مرد لاغری باشد، هروئینی باشد. پس مرد در هنگام کتک‌کاری، آن هم کتک‌کاری خصوصی، اگر بیرون بخواهند کتک‌کاری کنند به زن‌ها بیشتر کمک می‌کنند، به مردها کمتر مثلاً، اما اگر این جریان که سه پله دارد و سه درجه دارد جلوی نشوز مخیف زن را گرفتند، این سه بُعد دارد. اول «فَعِظُوهُنَّ» بعد «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ» بعد «وَ اضْرِبُوهُنَّ». در هر سه بُعد قدرت بیشتر با مرد است، اما در همین جریان خصوصی بُعد اول، بعد دوم، بعد سوم، زن چنین قدرتی را نوعاً دارد؟ نوعاً چنین قدرتی را ندارد، پس تفصیل نمی‌دهد. این سه را اینجا تفصیل می‌دهد. اجمال دارد، اجمال را عرض می‌کنیم، تفصیل نمی‌دهد.

2- اگر همان جریان اینجا تکرار بشود که شما زن‌ها هم «وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً» اگر می‌ترسید از نشوز مرد و می‌ترسید از اعراض مرد، نه صرف اعراض، نه صرف نشوز؛ نشوز مخیف که شیرازه زندگی زناشویی را از هم می‌پاشد و اعراض مخیف، طوری از این زن اعراض کرده که این «كَالْمُعَلَّقَةِ»[7] است، اگر زنی از نشوز مرد و یا اعراض مرد بترسد، یعنی نفرموده است شما زن‌ها اول این مرد را موعظه کنید، بعداً در رختخواب پشت کنید و دور بشوید، بعداً مرد را کتک بزنید. جهت اول این است که قدرت مردها نوعاً از نظر عقلی، از نظر عقیدتی، از نظر موعظه‌ای، از نظر قدرت بدنی بیشتر است، آنجا آن دستور صریحاً آمده است. جهت اول. جهت دوم: اگر به زن‌ها یک مقدار میدان بدهید، سوء استفاده می‌کنند. قضیه اینطور است. چون کنترل زن‌ها کمتر از مردها است. خودداری و کنترل زن‌ها از مردها کمتر است. اگر یک مقدار به آن‌ها یک جریانی را نشان بدهید، همین‌طور تا «هم فیها خالدون» می‌روند. پس تصریح در اینجا به جهت اول و جهت دوم نشده است.

اما سؤال: اگر همان قدرت و همان هیمنه‌ای را که مرد در این سه بُعد می‌تواند داشته باشد و در زندگی داخلی باید نسبت به زن پیاده کند که جهت اول ایجابی بود؛ «فَعِظُوهُنَّ»، جهت دوم سلبی بود؛ «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ»، جهت سوم هم سلبی آخر بود؛ «وَ اضْرِبُوهُنَّ» اگر این قدرت را زن دارد و راه دیگری جز این ندارد، چه کسی می‌تواند بگوید که زن مرد را موعظه نکند؟ یک مردی است که نشوز اخلاقی دارد، نشوز عقیدتی دارد، نشوز عملی دارد، نشوز در بُعد زناشویی دارد و زن قدرت دارد او را موعظه کند. زنی است درس‌خوانده، باسواد، معرفت اسلامی دارد و مرد اینطور نیست. در اینجا که زن این قدرت را دارد، خطاب به زن نیست که مرد را موعظه کن؟ مگر «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ‏»[8] در اینجا تخصیص خورده است؟ اگر این مؤمنه می‌تواند نهی از منکر کند، امر به معروف کند، چرا نکند؟ این مرحله اولی اگر اثر نکرد. مگر نهی از منکر چه در مرد چه در زن مراتب ندارد؟ مرحله اول «ادْعُ إِلى‏ سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ»[9] موعظه است.

مرتبه بعد چیست؟ اعراض است. از این شخص اعراض کند. وقتی از این شخص اعراض کرد در اثر اعراض… من به یاد دارم در جباع که بعضی تابستان‌ها بودیم عرق‌فروشی آنجا بود، قهوه‌خانه و فلان. من به مسلمان‌ها در خطبه جمعه مخصوصاً می‌گفتم که شما از این قصاب‌هایی که گوشت به عرق‌فروش‌ها می‌فروشند گوشت نخرید، اعراض است. این اعراض شد و موجب شد که عرق‌فروشی کم بشود، بعد دستگاه عرق‌فروشی را جمع کردیم. این مرحله دوم اعراض است. مرحله اول که موعظه است اثر نکرد، این‌قدر کودن است که اثر نمی‌کند. مرحله دوم اعراض است. اگر با اعراض هم چیزی نفهمید، شما از این زن اعراض کردید، در رختخواب خوابیدید و به او پشت کردید و دور خوابیدید که شخصیت فرماندهی زناشویی زن را و جاذبه جنسی او را ضربه زدید، این هم اثر نکرد «وَ اضْرِبُوهُنَّ» اینجا دیگر کتک است. «صُكُّوا بِهَا جِبَاهَهُمْ»[10] اینجا سیلی زدن است، کتک است. کتک نه برای انتقام، کتک برای اینکه شخصیت بشری او کشته می‌شود. این شخصیت بشری که در اینجا صدمه دید، این بشر اگر بخواهد بشر شود و بخواهد به حالت صحیح برگردد از این منکری که انجام می‌دهد دست برمی‌دارد، آن معروفی که ترک می‌کند، انجام می‌دهد.

این چه زن نسبت به مرد و چه مرد نسبت به زن، این مراتب سه‌گانه نهی از منکر را اگر زنی اینگونه است، می‌تواند موعظه کند. در شوهر اثر نکرد، در رختخواب هم پشت کند. این پشت کردن زن و اعراض زن در رختخواب از مرد واجب است، چون از مراتب نهی از منکر است. مگر اینطور نیست؟ چه کسی این حرف را زده است که مرد هر وقت بخواهد که با زن مشغول شود زن سوار شتر هم باشد، باید پایین بیاید! این حرف‌ها چیست شما می‌زنید. در روایات جعل کردند که زن در هر حالی از حالات است، اگر مرد بخواهد با او همبستر شود، باید کار خود را رها کند بیاید. اگر دارد نماز شب می‌خواند رها کند بیاید، دارد رخت می‌شوید رها کند بیاید، اگر سوار شتر است رها کند بیاید. یعنی چه؟ این حرف‌ها چیست؟! مگر زن و مرد با هم شرکت در زندگی ندارند؟ فقط مرد شهوت دارد زن ندارد؟ اگر مرد شهوت دارد و نیاز به زن دارد واجب است که زن تن بدهد، اما اگر زن احتیاج دارد مرد واجب نیست تن بدهد؟ چه کسی این حرف را گفته است؟!

– [سؤال]

– این مرحله اخیر تأدیب است؛ یعنی وقتی که شخصیت نسائی نه، شخصیت بشری زن، چون الاغ را می‌زنند، اگر شخصیت بشری زن، نه زنانگی، شخصیت زنانگی او در «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ» کوبیده شد که اینجا مرکز فرماندهی زن است که همه فرامین را می‌تواند بدهد، ولیکن این هم فایده نکرد، وقتی که شخصیت بشری زن کوبیده شد و حیوان حساب شد، حالا در صورتی که مرد با موعظه زن درست نشد، مرحله دوم همان است که راجع به مرد گفته شد. مرحله دوم این زن همانطور که واجب بود موعظه کند اگر می‌تواند که هیچ، اگر نه دیگری را بیاورد، مطلبی نیست. دیگری آوردن برای مرد هم همین‌طور است. اگر مرد نتواند این زن را موعظه کند، شایستگی ندارد، یک کس دیگر، پدر او را، برادر او را، دایی او را، عموی او را که بتواند در او تأثیر کند و موعظه کند. آن هم اگر بتواند موعظه کند، نتواند دیگری، ولی این توان در مرد هم در بُعد موعظه و هم در بعد ضرب و هم در بعد دیگر بیشتر است.

مرحله دوم نسبت به زن واجب است، اگر موعظه خود و دیگران اثر نکرد. در رختخواب بخوابد، اما کاملاً پشت کند. خود را خوب آرایش کند، عطر هم بمالد، درست هم بکند، لباس، مخصوصاً مغریات انجام بدهد در رختخواب بخوابد، اما پشت کند به مرد و از او دور باشد تا در این فرماندهی قوای جنسی به مرد از نظر مرد بودن و شرایط جنسی داشتن توهین بشود. اثر نکرد «وَ اضْرِبُوهُنَّ» می‌تواند سیلی بزند در گوش او بزند. می‌تواند این مرد را کتک بزند.

حالا «وَ اضْرِبُوهُنَّ» را بحث می‌کنیم که «وَ اضْرِبُوهُنَّ» چیست، چه مقدار است. «وَ اضْرِبُوهُنَّ» از باب انتقام نیست. اگر شرع مقدس حدودی را و تعزیراتی را مقرر کرده، انتقام است؟ انتقام نیست. انتقام را کسی می‌کشد که خود او ضرر دیده است، مگر خدا ضرر می‌بیند؟ مگر خدا از گناهان ما صدمه می‌بیند؟ اگر تمام عالم وجود مطیع گردند، خدا خداتر نمی‌شود و اگر تمام عالم وجود هم شیطان شوند، از خدایی خدا کم نمی‌شود. برای مصلحت ماست. قضیه یک‌طرفی است، دوطرفی نیست.

بنابراین اگر خداوند جهنم ببرد که انتقام نمی‌کشد. این ظهور ملکوت عمل است. حتی‌المقدور تا آنجایی که بر خلاف عدل نباشد، خدا عذاب را هم کمتر می‌کند، اما ثواب «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ».[11] در عذاب «جَزاءً وِفاقاً»،[12] تازه «وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ»[13] «وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ»[14] رحمت مقدم بر عذاب است. خداوند تا آنجایی که امکان دارد کمتر از استحقاق عذاب، عذاب می‌کند. تا آنجایی که اگر باز آن را کم کند، خلاف عدل بشود، خلاف عدل انجام نمی‌دهد. هم فضل در رحمت است، هم فضل در عذاب است. حالا در «وَ اضْرِبُوهُنَّ» بحث می‌کنیم، این سه‌تا را که برای مردها است برای زن‌ها هم بحث می‌کنیم. این سه مرحله. پس هم مرد و هم زن. نشوز مرد را باید برطرف کرد و نشوز زن را باید برطرف کرد، منتها مردها کمتر به بیرون نیاز دارند و زن‌ها بیشتر. اگر این زن نمی‌تواند در مرحله اخیره خود به صورت این مرد سیلی بزند، برادرش را، پدرش را و غیره را صدا کند بیایند به این سیلی بزنند ادب شود. قضیه اینطوری است، اینطور نیست که ما یک‌طرفه حساب کنیم.

قرآن شریف به‌طور اجمال اینطور تعبیر می‌کند: «وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً»[15] «علیهما» شد. آنجا از طرف مرد بود چون نیروی مرد بیشتر است، عقل او، عقیده‌ او، و غیره بیشتر است. اینجا می‌گوید با هم کمک کنید. ای مرد که نشوز تو مخیف است و ای زن که از نشوز مخیف او می‌ترسی، با هم کمک کنید. کما اینکه در یکی از آیات مبارکات نهی از منکر می‌فرماید: «كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ»[16] تناهی واجب است دیگر، چون نهی از منکر مراحل دارد. مرحله اخیره، دو نفر هستند هر دو نماز نمی‌خوانند، هر دو عرق می‌خورند، اگر چنانچه این هر دو همدیگر را نصیحت کنند و نهی کنند، اگر قابل تأثیر است بر هر دو نهی از منکر واجب است. کجا نهی حرام است؟ آنجایی که ناهی عن المنکر بر منکر خود باقی است و نهی می‌کند دیگری را که بر منکر خود باقی است. اینجا که تناهی نیست. تناهی آنجایی است که اثر طرفینی در کار باشد. ولو این عرق می‌خورد، آن هم عرق می‌خورد. دوتایی واجب است، حد آخر واجب این است که این عرق‌خور بگوید برادر نخور، آن هم بگوید برادر نخور. اگر در این نهی تأثیر باشد.

در اینجا دو برادر هستند؛ یکی نشوز مخیف دارد، دیگری مظلوم است، ولی این دوتا باید که «يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً» مرد، خود را اصلاح کن. زن، او را اصلاح کن. زن، نمی‌توانی؟ دیگری دخالت کند که در این مرد اصلاح ایجاد شود. اصلاح ایشان دارای سه بُعد است، همان‌طور که در مرد نسبت به زن بود. بعد اول موعظه. مرد! اتعاظ کن. زن! موعظه کن. مرحله دوم هجر در مضاجع. مرد! انسان شو این وضع پیش نیاید. زن! تو این کار را بکن که این اصلاح شود. مرحله سوم: زن حق دارد خودش یا دیگری مرد را بزند. مرد! فرار نکن، باید کتک را بخوری. انتقام هم در اینجا نیست، اینجا برای ادب شدن است. همان‌طور که در باب حد، اگر حد شرعی بخواهد جاری شود هم شخصی که حد را می‌زند باید بزند و هم کسی که می‌خورد باید بخورد، اگر فرار کند گناه است. البته حد شرعی، حد شرّی را ما عرض نمی‌کنیم. حدودی که می‌گویند و انجام می‌دهند حدود شرعی نیست، حدود شرّی است. در آنجایی که حد شرعی باشد.

«فَلا جُناحَ عَلَيْهِما» چرا «فَلا جُناحَ» فرمود؟ برای اینکه خیال جاهلیت عربی اینطور بوده است و خیال جاهلیت عربی مستمره در میان مسلمان‌ها ایران و غیر ایران هم همین‌طور است که مرد هر کاری بکند کرده است، زن نه. خیال اینطور شده و ما را خیالاندند که زن دیگر حق ندارد فضولی کند، موعظه کند قیامتی هست، آخرتی هست، بعد پشت کند، بعد بزند. این‌ها گناه ندارد. نمی‌خواهیم بگوییم مباح است. مگر نهی از منکر مباح است؟ مگر امر به معروف مباح است؟ نه، «فَلا جُناحَ» در زمینه‌ای است که فکر جناح بوده و جناح عربیِ گناه است. خیال می‌شده است که گناه است و خیال طرفینی است؛ بلکه سه طرف.

زن خیال می‌کند مرد هر چه شد شد، بنشین دعا کن، گناه است که من به مرد دست‌درازی کنم. خیال از طرف مرد که مرد را خیالاندند که تو صدها برابر زن حق داری. […] سوم: محیط، اجتماع. اجتماع هم اینطور خیال می‌کند بر مبنای استمرار جاهلیت عربیه که نخیر، زن مردش را زد! بی‌دلیل نزد. این واجب بود بزند. همانطور که واجب بود مرد این سه مرحله را عمل کند، زن هم در مواردی که می‌تواند خودش واجب است، اگر خودش نتواند برادر خود را بیاورد، پدر خود را بیاورد، این مرد را تأدیب کنید. این مرد باید ادب شود و اگر زن ترک کند، این ترک واجب خود را کرده است.

«فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما» این بینونتی که اینجا حاصل شده که اصلش مرد است، صلح هم «وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ» از چه؟ یعنی این زن محکم برای طلاق بایستد؟ نه. مادامی که امکان دارد مرد را اصلاح کند، طلاق چرا؟ کما اینکه برعکس، مرد وقتی که «وَ اللاَّتي‏ تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ»[17] یک نشوز مخیفی از نظر اخلاقی یا عقیدتی یا چه یا چه این زن دارد، اینجا باید این زن را اصلاح کرد، حق طلاق نیست. آن آخرین مرحله است که حق طلاق است که «فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ يُريدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما»[18] در اینجا «وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ»[19] مخصوصاً مردها. این شح، بخل، استقامت در غلط، این حاضر است و حالت حاضره کل نفس‌ها است، مخصوصاً مرد. به غیرت او برخورد می‌کند زن نصیحت کند، زن پشت کند، زن او را بزند، زن بیاورد او را بزنند، ادب کنند. «وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ وَ إِنْ تُحْسِنُوا» ایجاباً «وَ تَتَّقُوا» سلباً، «تُحْسِنُوا» در اصلاح مرد و زن در مقابل آن، «وَ تَتَّقُوا» باید انسان منظورش از این کارهایی که در باب نهی از منکر است انتقام نباشد، بلکه منظور درست کردن این سوء و تبدیل به حسن کردن است، این نشوز مخیف را تبدیل به عدم نشوز کردن است. «وَ تَتَّقُوا» زیادی نه، اگر بنا است با یک سیلی این زن یا مرد اصلاح شود، دوتایی غلط است، چون انتقام نیست، این فقط برای تأدیب است. «فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيراً». این هم مربوط به نشوز مرد.

– [سؤال]

– شح؟ همان بخل و خودخواهی است. بحث بسیار مهمی که اقلامی بین مسموم و غیر مسموم، نورانی کم دیدم، قلم نورانی در این بُعد، در بعدهای دیگر هم خیلی کم داریم. راجع به «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ»[20] فقط همین یک آیه در قرآن شریف برای تبیین این مطلب وجود دارد. «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ» «قائمون» که نیست، «قوّامون» است. «قَامَ» که فعل لازم است، احیاناً متعدی می‌شود. من رئوس مطلب را عرض می‌کنم و شما فکر کنید. راجع به «الرِّجالُ قَوَّامُونَ»؛ «الرِّجالُ» چه کسانی هستند؟ فقط شوهرها یا همه مردها؟ «قَوَّامُونَ» مبالغه در «قائم» است. «قیام»، «قامَ» فعل لازم است و این فعل لازم گاهی لازماً استعمال می‌شود، گاه متعدیاً استعمال می‌شود. لازماً استعمال می‌شود مثل «قام زید» لازم است.

اصولاً اسلام شریف شریعت قیام است. انسان همیشه باید قیام داشته باشد؛ قیام در ترقیات معرفتی، ترقیات عقلی، اخلاقی، علمی، عملی، مالی، در زندگی باید قیام داشته باشدف چنانکه در مال که بُعد خامس از نوامیس خمسه است، خداوند قیامی را مقرر کرده است. وقتی که در بُعد خامس منفصل از انسان از نوامیس خمسه که مال است، خداوند قیام را واجب کرده است، قیام در عقیده، قیام در عقل، قیام در نفس، قیام در علم، این‌ها واجب‌تر است به اولویت، گرچه ادله دیگر داریم که به اولویتِ محتاج ما نیستیم.

مثلاً راجع به قیام در مال که بارها عرض کردیم و این آیه مبارکه محور بسیار بسیار از مسائل اقتصادی و غیر اقتصادی است در بُعد قیام در نوامیس خمسه مخصوصاً ناموس مال. «وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي‏ جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً»[21] مال قیام است. حق ندارید مال را تلف کنید. حق ندارید مال باشد و استفاده نکنید. نخیر، این مال برای قیام است، قعود نیست، دراز کشیدن نیست، کنز نیست. اگر مال را خمس دادید، زکات دادید، همینطور در بانک یک میلیون تومان، ده میلیون تومان پول دارم و در بانک افتاده است، این قیام ندارد، این قعود است.

در مال اینطور است و در کل ابعاد انسان باید قیام داشته باشد، منتها این قیام دو بُعدی است؛ یک قیام خودکفا برای خود، عقلش، عقیده‌اش، جانش، عرضش، مالش، به دیگری محتاج نیست، پس ولایتی بر او نخواهد داشت. یک قیام نسبت به دیگران که قعود دارند. دیگران که در یکی از این ابعاد خمسه یا در بعضی یا بیشتر یا کل قصوراً یا تقصیراً قعود دارند، ولایت بر آن‌ها است.

و گر بینم که نابینا و چاه است                   اگر خاموش بنشینم گناه است

این قاصر است. یک کسی که چشم دارد، چشم خود را هم می‌گذارد و می‌خواهد در چاه بیفتد، باید او را نگه داری. چه قاصر را چه مقصر را که از قیام خارج می‌شوند، کسانی که قدرت دارند که هم خودنگه‌دار هستند و هم نگهبان و نگهدار دیگران باشند، باید دیگران را حفظ کنند. «قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً»[22] این قیام کلی که قیام لازم است و قیام متعدی هم داریم.

قیام متعدی «قام علیه» داریم. «قام علیه، قام الیه، قام معه، قام له، قام فیه، قام به» همه هم در قرآن وجود دارد. ولی معنا فرق می‌کند. مثلاً مثل «قضی». «وَ قَضى‏ رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ»[23]. این «قضاه». «قضاه، قضی به، قضی له، قضی علیه، قضی معه». معنی این‌ها فرق می‌کند. مثلاً در باب ذر، ما باید لغت را تحکیم کنیم چون کلید فهم قرآن و سنت در کل عبارات لغت است. اگر شما کلید باز کردن این در را نداشته باشید فایده ندارد، با پارو نمی‌شود، با بیل نمی‌شود، با طلا نمی‌شود، با انگشتر زمرد نمی‌شود، نمی‌شود، باید کلید این در باشد. شما هم اگر می‌خواهید که معانی قرآن شریف و سنت را بفهمید یا معانی عبارات دیگران را بفهمید، این کلید لازم دارد، کلید اول آن لغت است، کلید دوم آن ادب است. کلید اول لغت است این «ض، ر، ب» چیست؟ این خوردن است؟ آشامیدن است؟ نه، کتک است. بعداً شما به هیئت برسید. هیئت آن و بعد نحو آن. صرف آن که هیئت است و نحو آن که اعراب است و ارتباط کلمات است و بعد معانی و بیان هم مراحل بعدی و سازنده روبنایی است.

ما این هفت دسته را در قیام داریم: «قام» لازم، «قام علیه، قام الیه، قام معه، قام له، قام فیه، قام به». این‌ها با هم فرق دارد. «قیام علیه» زورگویی نیست. آقایان خیال می‌کنند «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ» قلدر است، خیلی حق دارد، هر چه بگوید همان می‌شود. این حرف را در مغز ما کردند. این نیست، از آیه این درنمی‌آید. اهل کتاب و اهل قرآن یا دنبال آیه نمی‌روند یا اگر بروند خراب می‌کنند، نسبت می‌دهند به قرآن و افترا می‌زنند به قرآن که خدا می‌گوید مردها هر کاری می‌خواهند با زن‌ها بکنند. ترک مستحب، فعل مکروه. فعل مباح را اگر مرد گفت نه، حرام می‌شود، اگر گفت بله واجب می‌شود. این حرف‌ها چیست شما دارید می‌زنید؟!

در آیات قرآن مثلاً «قامَ»: «إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا»[24] «قام علیه»: «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ» «قام الیه»: «وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى‏»[25] «قام معه»: «فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَکَ»[26] در نماز جماعت. «قام له»: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ»[27] یک آیه هم داریم به عکس «قام له». «قام فیه»: «لا تَقُمْ فيهِ أَبَداً»[28] راجع به مسجد ضرار «لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى‏ مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فيهِ»[29] بعد نسبت به مسجد ضرار: «لا تَقُمْ فيهِ أَبَداً» که این قبل از مطلب است. «قام به»: معاکس آیه قبلی «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ»[30] «قوام بالقسط» این قیام‌ها فرق دارد.

حالا «قام علیه». «قام علیه» برای چه کسی است؟ «قام علیه» در زمینه‌ای است که این شخص یک قصوری دارد، یک تقصیری دارد که اگر به حالت قصور و تقصیرش او را واگذار کنیم، ضایع می‌شود. کسی که این قصور و تقصیر را ندارد، خودکفا است و در بُعد دوم می‌تواند مراقب اعمال دیگران عقلاً، علماً، معرفتاً، اخلاقاً، عقیدتاً، عملاً، مالاً، حالاً باشد، لازم است «قام علیه» باشد. این «قیام علیه» یعنی مراقبت. اصلاً معنی «قام علیه» یعنی مراقبت. مراقبت در بُعد قدرت؛ این ضعف قدرت است. مراقبت در بُعد علم؛ جاهل است آگاهش کنید. مراقبت در بعد معرفت؛ کم است درستش کنید. مراقبت در بعد مال؛ کم است به او بدهید یا او را وادار کنید کار کند. مراقبت در بعد حفظ عفت؛ زن بهتر می‌تواند عفت خود را حفظ کند یا مرد بهتر می‌تواند عفت زن را حفظ کند؟ معلوم است. زن هر چه باشد قدرت بر حفظ عفت خود را نه در بُعد برونی و نه در بعد درونی به اندازه مرد ندارد. آنچه لازم است نسبت به زن حفظ شود «الرِّجالُ قَوَّامُونَ».

یک مطلب دیگر؛ این «قوّامون» اینجا خبر است یا انشاء است؟ صیغه انشاء که نیست. «فلیقومنّ الرجال علی النساء» که ندارد، «الرِّجالُ قَوَّامُونَ» است. این سه بُعد دارد؛ دو بعد آن در یک طرف است، بعد دیگر طرف دیگر. آن دو بُعد اول، بُعد تکوین و کون است. «الرِّجالُ قَوَّامُونَ» خدا دارد می‌گوید، پس خداوند رجال را «قوام علی النساء» خلق کرده است، تکوین است. اگر چنانچه خدا این کار را نکرده بود و این حرف را می‌زد و رد نمی‌کرد، این دروغ بود، قرآن کتاب هدایت است. خداوند که یک خبری می‌دهد و این کاری که هست کار خدا است، رجال را خدا رجال خلق کرده و نیروها به آن‌ها داده است، نساء را خدا خلق کرده و نیروهای کمتر نوعاً داده است، خداوند این کار خود را که دارد نقل می‌کند، اگر که کار خودش نبود، کار دیگری بود و غلط بود، خداوند نقل نمی‌کرد و ساکت می‌نشست. نخیر، این بُعد تکوینی.

دوم: بُعد کونی. ممکن است بعد تکوینی باشد، ولکن عصاة به هم بزنند. خداوند در مردها یک حالتی را تکوین کرده است و در زن‌ها یک حالتی را تکوین کرده است. این تکوین باید تحقق پیدا کند. اگر کسانی بر خلاف تکوین حق تخلف کردند و این تکوین را کم کردند یا زیاد کردند که از نظر تکوین الهی عوض بشود، این غلط است. اینجا بعد دوم است. «الرِّجالُ قَوَّامُونَ» قوامون یعنی کاری که خداوند کرده است که رجال نیرومندتر، نیروی زن‌ها کمتر. پس نیرومندتر اینطور خلق شده است که به کسی که نیروی کمتر دارد کمک کند. این بُعد تکوینی.

بُعد کونی: و مردها اینچنین هستند. مردها مخصوصاً مردهای سالم که جاهلیت ندارند، مردهای سالم و زن‌های سالم چنین هستند. این‌ها مخصوصاً در زندگی زناشویی وحدتی را تشکیل می‌دهند. چیزهایی زن دارد، مرد ندارد، چیزهایی مرد دارد، زن ندارد، چیزهایی هر دو دارند. در هر سه بُعد باید یک وحدت خانوادگی را تشکیل بدهند تا این زندگی، زندگی نورانی منور خداخواه باشد و خداراه باشد و خدابین باشد که بتوانند افرادی را شایسته و درست تحویل اجتماع بدهند. این بُعد دوم، بعد کونی.

سوم: باید چنین باشد، تشریع است. باید رجال «قوام علی النساء» باشند. درست است صیغه، صیغه امر نیست، اما مگر ما از خبر امر نمی‌فهمیم؟ چرا. یک نکته اینجا در ضمن عرض کنم. مثلاً فرض کنید که من به کسی تعارف می‌کنم، می‌گویم آقا بفرما منزل ناهار، و حال آنکه ناهار خودم را هم ندارم یا کم دارم. آیا این انشاء است یا نه؟ بله. دروغ است یا نه؟ بله. انشاء که دروغ نیست. از این انشاء خبر درمی‌آوریم. یعنی چه؟ بفرما یعنی من آمادگی دارم، منتها آمادگی ندارم. پس نتیجه این بفرما که لفظاً انشاء است چیست؟ یعنی من آمادگی دارم. پس خبر از این انشاء درمی‌آید. از انشاء هم خبر درمی‌آید، از خبر هم انشاء. اینجا از انشاء خبر درآمده است. اینجا که آقا بفرما انشاء است. امر است دیگر، خواستن است، تقاضا است. از این انشاء خبر درآمد. بعضی وقت‌ها از خبر انشاء درمی‌آید.

در اینجا «الرِّجالُ قَوَّامُونَ» خبر است در بُعد تکوینی که خداوند تکوین کرده است، و در بعد کونی که در خارج تحقق دارد، خبر است، ولکن آیا لازم است این یا لازم نیست؟ «قوامون» دو بُعدی دیگر لازم نیست. بعد اول «قیام علیه» است. کسی که توانایی دارد نسبت به آن که ناتوان است باید کمک کند بر حسب بسیاری، صدها آیه از قرآن شریف که باید انسان خیراتی که دارد به دیگران برساند. «انفقوا» فقط انفاق مال نیست، انفاق قدرت است، انفاق علم است، انفاق عقیده است، انفاق لسان است، انفاق مال است و… انفاق‌هایی که امکان دارد در ابعادی که واجب است یا راجح است و مستحب.

پس این در دو بُعد لزوم دارد؛ یک بعد «قیام علیه»، دوم: «قوّام» که مؤکد است. پس اینجا وجوب مؤکد دارد که رجال «قوام علی النساء» باشند. از کجا دلیل می‌آورید قوام در چه هستند؟ قوام یعنی پاسدار. «قام علیه»، «إِلاَّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً»[31] «وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاَّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً». اهل کتاب دو دسته هستند؛ یک دسته کسانی که اگر شما یک قطار شتر طلا بدهید برمی‌گردانند. خداوند قطار شتر طلای بشارات نسبت به خاتم‌النبیین در تورات و انجیل داده است، بعضی از اهل کتاب می‌گویند بله، همینطور است، مؤمن هم می‌شوند. «وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ». یک نفر یک بشارت داده است از اهل کتاب، ولی این‌قدر این متخلف است، آن‌قدر عاصی است و تناسی می‌کند، منکر است «إِلاَّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً» یعنی چه؟ مراقب باشید. نمی‌خواهد به سرش بزنید، نخیر، مراقب باشید تخلف نکند. این مراقب باشید تخلف نکند به نفع چه کسی است؟ هم به نفع اوست هم به نفع شما.

«قام علیه» در بُعدی که «قیام علیه» و مراقبت طرف و کمک کردن مالی، جانی، حالی به ضرر من است یا به ضرر اوست که «قام علیه» غلط است. «قام علیه» دو بُعد است؛ یک «قام علیه» حرام داریم و یک «قام علیه» واجب. «قام علیه» حرام این است که من مراقب باشم فلان کس چه می‌کند تا اینکه بر سرش بزنم که این کار را نکند یا چه نمی‌کند، بزنم که این کار را بکند. این هم از برای کسی که «قام» و هم کسی که «قام علیه» ضرر است. این «قام علیه» یعنی مراقبت، تحت نظر گرفتن، مراقبت کردن، ولایت داشتن، دنبال بودن، مال کم است قصور عن تقصیر؛ جبران، عقل کم است قصور عن تقصیر؛ جبران، عفت نمی‌تواند حفظ کند؛ جبران، قدرت بدنی؛ جبران، قدرت عقیدتی و معرفتی و علمی؛ جبران، باید این جبران کلاً حاصل شود. این معنی ولایت است. ولایتی که در جو اسلامی دارنده بر ندارنده دارد، ولایت زورگویی نیست، ولایت کر شو، خر شو، کور شو نیست، ولایت سوار شدن نیست، ولایت سواری دادن هم نیست. ولایت این است که شما کسری دارید، من با کمال محبت کسری شما را جبران می‌کنم. اگر قصور دارید جبران می‌کنم، اگر تقصیر دارید «يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»[32] به این طریق جبران می‌شود. حالا در خود آیه این نکته وجود دارد. البته بحث دنباله دارد در الفرقان هم مراجعه کنید.

– [سؤال]

– بله، به دست می‌آید. از چند جای آیه به دست می‌آید. «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ»[33] سه احتمال، «بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ» چیست؟ یعنی «بعض الرجال علی بعض الرجال»؟ بحث این حرف‌ها نیست. رجال با رجال بحث نیست. «بعض النساء علی بعض النساء»؟ نساء که «هم» نیستند اولاً، صحبت زن با زن نیست. «بعض الرجال علی بعض النساء»؟ بحث این هم نیست. بعضی مردها بر بعضی زن‌ها فضیلت دارند؟ نه، بحث کلی است، «الرِّجالُ» همه، «قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ» همه. پس این هم نیست. پس چه شد؟ چهارم. این سه احتمال غلط است.

احتمال چهارم: «بِما فَضَّلَ اللَّهُ» نه اینکه بین زن و مرد مباعضه است «بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ»[34] زن از مرد درست می‌شود، مرد از زن درست می‌شود. آن که ازِ او بیشتر است، چه کسی است؟ مرد است. اگر زن نباشد مرد اصلاً درست نمی‌شود، اگر زن نباشد اصلاً مرد درست نمی‌شود، چون مرد که نمی‌تواند زن بزاید، ولی اگر مرد نباشد، زن می‌شود درست شود، عیسی (ع). عیسی (ع) از زن درست شد، ولی از مرد نمی‌تواند درست شود.

این «بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ» مباعضه آیاتی در قرآن شریف دارد که «بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ» بعضی از بعضی. شما دو عضو یک وجود هستید. زن و مرد دو عضو یک وجود هستند، ولو هر دو مستقل هستند در کون، مستقل هستند در وجود، اما در کیان زندگی زناشویی باید این‌ها یک وحدتی را ایجاد کنند. حالا که باید وحدتی را ایجاد کنند، پس «بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ» این بعضی تبعیضی است، یعنی بعضی فضایل مرد دارد که زن ندارد، بعضی فضایل زن دارد که مرد ندارد، بعضی فضایل را هر دو دارند و هر سه فضیلت قرب عند الله است. آن قدرت دارد این ندارد، این عفت دارد، او این میزان را ندارد، این ناموس دارد، دنبال ناموس می‌روند، دنبال مرد نمی‌روند و… این آبستن می‌شود، مرد آبستن نمی‌شود. آن مرد آبستن می‌کند، زن آبستن نمی‌کند. هر کدام سه بُعد دارد: فضیلتی مرد بر زن، زن بر مرد، فضیلت برابر که حقوق مرد بر زن و حقوق زن بر مرد و حقوق برابر. این‌ها در بحث این نیست که «عند الله» فضیلت. خیر، «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»[35] آن اتقی است، قدرت او بیشتر است که اتقی نیست.

– «بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ» «بعضهم» را می‌توانیم به انسان‌ها بزنیم؟

– کدام انسان‌ها؟

– کل انسان‌ها.

– اینجا کل بحث نیست. بحث سر «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ» است، یعنی بین رجال و نساء است، چیز دیگری نیست. در این مزدوج بحث است. این را من باب طرح دارم عرض می‌کنم، فکر کنید.

– اگر مجموع باشد رجال و نساء […]

– قبول است ولکن چه مجموعی؟ «بِما فَضَّلَ اللَّهُ بعض الرجال علی بعض النساء»؟ این است؟

– نه، «بِما فَضَّلَ اللَّهُ» بعض این انسان‌ها که رجال باشند «علی بعضهم» که…

– این نمی‌شود، چرا؟ برای اینکه باید بگوید «بما فضلهم الله علیهم» این که بهتر بود. پس این «بعض» اصلاً برای چه آمد؟

– بعض این مجموع انسانی بر بعضی دیگر.

– بعض چیست؟ بعض فردی است یا بعض عضوی است؟ بعض جهتی است. اگر بعض فردی باشد باید بگوید «بما فضلهم الله علیهم»، اگر بعض جهتی است، این تعبیر درست است. روی این فکر کنید. من دارم این را مطرح می‌کنم که روی آن فکر کنید. «بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا». این «بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ» هردوانه است. «بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِم‏» از یک طرف است، از طرف مرد به طرف زن. دو جهت در اینجا هست که «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ».

از کجا قوامیت درمی‌آید؟ آقایان در این جمله فکر کنید: «فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ». دو بُعد دارد. رجال قوامیت دارند. ولی این زن‌های صالحه چه هستند؟ «قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ». برای قانته بودن زن و برای حافظ للغیب بودن اینجا پاسداری مردان لازم است، اما اگر این زن در غیب شوهر می‌رود مسجد، درس می‌خواند می‌آید ملا می‌شود یاد می‌گیرد، این گناه است؟ خلاف صلاح است که مرد زور کند بگوید نباید بروی؟ مطلب دنباله دارد، ان‌شاءالله بعداً بحث می‌کنیم.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. انشقاق، آیه 6.

[2]. تحریم، آیه 6.

[3]. آل‌عمران، آیه 200.

[4]. توبه، آیه 71.

[5]. آل‌عمران، آیه 104.

[6]. شعراء، آیه 214.

[7]. نساء، آیه 129.

[8]. توبه، آیه 71.

[9]. نحل، آیه 125.

[10]. الكافی، ج 5، ص 56.

[11]. هود، آیه 108.

[12]. نبأ، آیه 26.

[13]. زخرف، آیه 32.

[14]. هود، آیه 119.

[15]. نساء، آیه 128.

[16]. مائده، آیه 79.

[17]. نساء، آیه 34.

[18]. همان، آیه 35.

[19]. همان، آیه 128.

[20]. همان، آیه 34.

[21]. همان، آیه 5.

[22]. تحریم، آیه 6.

[23]. اسراء، آیه 23.

[24]. بقره، آیه 20.

[25]. نساء، آیه 142.

[26]. همان، آیه 102.

[27]. مائده، آیه 8.

[28]. توبه، آیه 108.

[29]. همان.

[30]. نساء، آیه 135.

[31]. آل‌عمران، آیه 75.

[32]. همان، آیه 104.

[33]. نساء، آیه 34.

[34]. آل‌عمران، آیه 195.

[35]. حجرات، آیه 13.