پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-انتقاداتی از عقیده ی خلود بی نهایت نسبت به جهنمیان ۲-ایراد برخی از سوالات موجود حول بهشت و بهشتیان و جهنم و جهنمیان مثل : • علت تعذیب الهی خصوصا در گناهان شخصی مثل ترک نماز و روزه و ... در کسانی که مخلد در آتش هستند و سزاوار بهشت را ندارند چیست؟ • کودکان غیر مکلف و مجانین وارد بهشت می شوند یا جهنم؟ • آیا قیامت شامل مجانین و کودکان ما دون تکلیف نیز هست ؟ • اختلاف درجات در بهشت تنها در بعد روحی است یا بعد جسمی را نیز شامل است؟ • و...

جلسه سیصد و پنجاه و هشتم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

بهشت و بهشتیان و جهنم و جهنمیان

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».

دنباله بحث معاد، راجع به جنّت و نار ما سؤالاتی کرده بودیم که این سؤالات را با یک تفصیل بیشتری تکرار می‌کنیم تا ببینیم جواب آن چیست، جواب دارد یا جواب ندارد. این‌طور که نمونه‌ای از این جریان را قبلاً در فقه عرض کردم، اگر سؤالاتی بر اسلامیات ما کرده‌اند و یا می‌کنند، ما باید جواب آن را آماده کنیم، آماده کردن جواب هم به دو صورت است.

یکی اینکه ما فکر کنیم، دقت کنیم،‌ بفهمیم کجای این سؤال غلط است، اصلاح کنیم و جواب بدهیم. دوم این است که خیر، این سؤال حق است و واقع مطلب چنین است، ما گمان کردیم چیز دیگری است. در هر دو صورت بر مبنای کتاب الله و سنّت رسول الله (ص) باید جواب را آماده کنیم. جواب‌هایی هم که ما به عنوان شرع‌مدار -نه به عنوان اشخاص عادی- به عنوان متخصصین در شریعت،‌ به عنوان فکر متولّد شریعت، جواب‌هایی را هم که ما آماده می‌کنیم، سه بُعدی است؛ جواب گذشتگان، جواب کسانی که هستند، جواب آیندگان که همان‌طور که قرآن در تمام نفی و اثبات‌ها خلود دارد، جواب‌هایی که از سؤالاتی در کلّ تاریخ اسلام سؤال شده است یا سؤال می‌شود یا خواهد شد، جواب‌ها را اگر از منطق قرآن که کُر است، که مطلق است، داشته باشیم، این جواب‌ها، جواب‌های قاطع خواهند بود.

راجع به جنّت و نار. از نظر تعداد، تعداد آیاتی که لفظ جنّت دارد یا لفظ نار دارد، آیاتی که مربوط است به انذار و ترساندن از عذاب و جزاء یوم البرزخ یا یوم القیامة الکبری با هفت، هشت تعبیر 537 مرتبه حداقل ذکر شده است. جَحیم 25 مرتبه، جَحيماً، یک مرتبه، جَهَنّم 75 مرتبه، نار 126 مرتبه، سَقَر چهار مرتبه، عَذاب 264 مرتبه و تحقّق عذاب چهل مرتبه، این مربوط به نار است. البته نار برزخی زیاد نیست، عمده نار آخرت و عذاب آخرت بود. البته ما لفظ زمهریر را هم فقط در یک جای قرآن داریم «لا يَرَوْنَ فيها شَمْساً وَ لا زَمْهَريراً»[1] که این هم باز بحث می‌شود.

البته 537، 538 آیه و بیشتر راجع به عذاب سوزاندن است و مانند سوزاندن و در یک آیه که زمهریر است، یخ زدن است که عذاب اوّلی طبعاً عذاب مهم‌تری است و اهمیت عذاب دومی کمتر است.

راجع به جنّت، لفظ جنّت 66 مرتبه، جَنَّات 69 مرتبه و رحمت که هم شامل رحمت دنیا است و هم برزخ و هم آخرت، 79 مرتبه. ‌سرجمع انذار به عذاب و جحیم و نار و غیره، چند برابر تبشیر به رحمت رب‌العالمین در عالم برزخ و در عالم قیامت است.

سؤالات: اوّلاً مگر عذاب خدا بیشتر از رحمت خدا است که آیات عذاب زیادتر است؟ با اینکه «سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ»[2] یا آیه دیگر که «وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ * إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ»[3] یعنی «للرّحم»،‌ ذلک به چه برگردد نزدیک‌تر است، بهتر است؟ رحم،‌ رحمت نه، رحم. رحمت اضافه است. «وَ «لِذلِكَ خَلَقَهُمْ»[4] «ذلِک» هم که اشاره به بُعد است، بعید است، این مقام عالی،‌ این مقام عالی که مقصود است و مقصد رب‌العالمین است که رحم است، به رحم خلق کرده است، نه به اختلاف.

خوب پس اصل خلقت برای رحم است،‌ برای رحمت است، چه در بُعد عالم تکلیف و چه بعداً در برزخ و چه بعداً در قیامت، اصل رحمت است. عذاب یک استثنائی است، اگر عذابی به عنوان جزاء در کار باشد، آن هم جزای وفاق، آن هم با شرایط که در عالم برزخ موقتاً و در عالم قیامت حتماً و بتّاً، این یک استثنائی است. آیا اگر کسی در یک مدرسه‌ای مدیر است، دبیر است، معلّم است، اصل درس یاد دادن و محبّت کردن است یا اصل کتک زدن است؟ این کتک زدن و تأدیب کردن بُعد دوم است، اصل اوّلی یاد دادن است با رحمت، با بیان خوب، و لا سیّما رب‌العالمین. خداوند متعال که اصلاً خلق را برای رحمت خلق کرده است، وجود را و هدایت وجود را و سایر جهات را، رهبری‌های درونی و برونی را به عنوان رحمت مقرّر فرموده است، پس اصل جریان از اوّل تا آخر در مثلّث نشئات این رحمت است.

سؤال: پس عذاب چرا؟ کسی که کسی را عذاب می‌کند یا او را زده است، او را کتک زده است، مال او را خورده است، او را اذیت کرده است، برای انتقام می‌خواهد جبران کند؛ خدا که اذیت نمی‌شود -سؤالی که می‌شود و ما آن را تبلور دهیم- اگر تمام عالم هستی شمر بشوند، یزید بشوند، شیطان بشوند، کارهای آن‌ها شیطانی باشد، به خدا ضرر می‌خورد؟ به کون او، به کیان او؟ ضرر نمی‌خورد، خود آن‌ها ضرر می‌کنند. کسانی که احیاناً ظلم می‌کنند، خود آن‌ها ضرر می‌بینند یا فرض کنید این‌جا ضرر نمی‌بینند.

پس بُعد اوّل، چون این مرحله دوم که مرحله حاشیه‌‌ای است، مرحله اصلی رحمت است، رحمت رب‌العالمین مرحله اصلیه است که «وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ» نه «وَ لِذلِکَ وَ للعَذاب» نه «لذلک و للاختلاف» نه، اصلاً اصل محور و زیر بنای آفرینش کلّ موجودات عالم برای رحمت است. خوب عذاب علّت می‌خواهد، چرا بیافریند و عذاب کند؟ چند بُعد دارد:

اول: انسان را آفرید، مکلّف قرار داد، واجباتی مقرّر کرد، محرّماتی مقرّر کرد و وعید داد که اگر این واجبات را ترک کنید و محرّمات را عمل کنید، عذاب می‌کنم.

سؤال: خوب چرا عذاب می‌کند؟ آیا این واجبات به نفع انسان بود یا نه؟ بله. محرّمات به ضرر انسان بود یا نه؟ بله. اگر انسانی خود دستور طبیب را ترک کند، بر خلاف طبیب عمل کند، ذات‌الریه بگیرد و بمیرد، باید دوباره او را بکشیم؟ خود این عمل او عذاب است. دیگر بر سر زدن که نمی‌خواهد، بر سر زدن دوباره نمی‌خواهد.

سؤال عرض می‌کنم: این آدمی که از اوامر واجبه الهیه و نواهی حتمی الهیه تخلّف کرده است، بوجهٍ عام داریم عرض می‌کنیم، کاری به ظلم نداریم، ظلم را بعد عرض می‌کنیم. بوجهٍ عام نماز‌ را نخوانده است، حج را نرفته است و فلان حرام را انجام داده است، منهای نظر به ظلم. خوب این را چرا عذاب کنند؟ عذاب برای چه بکنند؟ عذاب انتقام است؟ خدا که انتقام نمی‌کشد. عذاب برای اینکه به خدا ظلم شده است؟ خدا که مظلوم واقع نمی‌شود. البته یک آیه هم اشاره می‌کند، خدا مظلوم واقع می‌شود. مظلوم یعنی منتقص، اگر کسی به کسی ظلم کرد، در او نقص ایجاد کرده است. در وجود او، در مال او، در اولوهیت رب‌العالمین نه نقصی ایجاد می‌شود به این ظلم‌های که اشخاص می‌کنند و نه کمالی ایجاد می‌شود به عدل‌ها و فضل‌های که این‌ها انجام می‌دهند، پس انتقام نیست. ظلم هم به حساب ظلم نیست.

دوم:‌ نه ظلم است و نه انتقام است که خدا ناراحت شده باشد، بخواهد عذاب دهد یا به خدا ظلم کرده باشند، بخواهد جزاء بدهد، اعتدای به مثل، تازه اگر هم بود فرض می‌کنیم، فرض کنید که به خدا بر فرض محال ظلمتی می‌شد. مثلاً اگر یک شخصی که عاجز است، بدبخت است، فقیر است،‌ زمین‌گیر است، یک تلنگری به فرمانده کلّ قوا زد، باید او را بگیرد بکشد؟ خوب عفو کن، تازه اگر هم این باشد. اگر چنانچه تمام عالم گناه کنند، فرض کنیم بر فرض محال بر ساحت ربوبیت انتقاص است؟ باز مقتضای رحمت او این است که اصلاً توجه نکند، این را داریم بر فرض محال عرض می‌کنیم. از این دو بُعد می‌گذرد.

بُعد سوم، سؤال سوم که اگر نه انتقام است و نه پاسخ دادن به ظلم است، مثلاً این‌طور که به این آدم گفتیم راه این است، برو، به نفع تو است و چاه این است، نرو، به ضرر تو است. خوب برو به نفع او بود، به نفع تو که نبود. اگر این واجبات را انجام بدهد، به نفع خدا نیست، خدا منتفع نیست. اگر محرّمات را انجام بدهد، به ضرر خدا که نیست. به نفع خود این شخص مکلّف است، واجبات را انجام دهد. به ضرر او است، اگر محرّمات را انجام بدهد. خود این شخص به ضرر خود کار کرد، محرّمی را انجام داد، جلوی نفع بچه خود را گرفت که واجب را ترک کرد. پس چرا او را کتک بزند؟ مگر این احکام خداوند معالجه نیست؟ مگر طب نیست؟ آیا شخص طبیب اگر نسخه‌‌ای نوشت و مریض عمل نکرد، اضافه بر آنکه مرض او شدیدتر می‌شود و حال او بدتر می‌شود، آیا دکتر باید یک کلنگ بر سر او بزند که زودتر بمیرد؟ اینکه درست نیست، اگر می‌تواند باید او را معالجه کند، چون او حماقت کرده است. این مرحله سوم.

چهارم؛ چهارم است که خیر، این مکلّف واجباتی را ترک کرده است که ظلم به دیگران است، محرّماتی را انجام داده است که ظلم به دیگران است، آدم کشته است، مال کسی را خورده است و غیره. ظلم. اشکال این‌جا مانند اوّل و دوم و سوم نیست، زودتر می‌شود جواب داد. آن اوّل، دوم و سوم که اصلاً جواب ندارد، چون اشکال وارد است در صورتی که به عنوان انتقام باشد، به عنوان ظلم باشد، ولی این‌ها نیست. نه انتقام است، نه ظلم است و نه چیز دیگری.

مرحله چهارم؛ مرحله چهارم این است که این آدم اگر ظلمی به دیگری کرده است، می‌گوییم کدام ظلم؟ یک ظلم «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ»[5] به خدا؟ نه، به حقیقت ظلم کرده است. آیا حقیقت و توحید یک کسی است در خارج که اگر کسی مشرک شد، به جای خدا پرستی -‌دارم سؤال می‌کنم– اگر کسی به جای خداپرستی، بت‌پرستی کرد، این به زید و عمرو ‌ظلم کرده است؟ نه. خود او بت خود را می‌پرستد، به کسی هم کاری ندارد. فرض کنیم نه مال کسی را می‌خورد، نه کسی را می‌زند، نه فحش می‌دهد، نه تصرّف… نخیر، فقط بتِ خود را می‌پرستد و کاری هم به کسی ندارد، این به چه کسی ظلم کرده است؟ آیا به خدا ظلم کرده است؟ خدا مظلوم واقع نمی‌شود. آیا به عقیده ظلم کرده است، به عقیده ظلم کرده، یعنی چه؟ عقیده هم یک کسی است که اگر بر خلاف آن انجام شود، وارونه می‌شود و نابود می‌شود؟ مگر دین خدا از بین می‌رود؟ اگر کسی به کسی ظلم کرد، دین خدا سر جای خود است. تخلّف از دین خدا کرده است.

این در بُعد شرک است که بُعد عقیدتی است. آدمی که مشرک بود، آدمی که مسلمان نبود، آدمی که «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ»[6] با اینکه حق را می‌داند -‌داریم سؤال می‌کنیم، این سؤالات مهم است و آقایان برای تهیّؤ جواب آن توجه کنند که بر مبنای کتاب و سنّت جواب می‌دهیم-‌ کسی که ظلم از نظر عقیدتی کرده است، به اشخاص ظلم نکرده است، به خدا ظلم نکرده است، خدا مظلوم نیست. به اشخاص ظلم نکرده است، این بت خود، آن هم خدای خود، این احترام خودش به بُت هم، آن هم احترام خودش به خدا، این را چرا عذاب کند؟

پنجم؛ این را ما در هر ظلمی نمی‌گوییم -حالا کم‌‌کم مختصر می‌شود- ما در آن ظلمی که ظلم به اشخاص است، بحث می‌کنیم فعلاً تا بعد بقیه آن را بگوییم. اگر کسی در عالم تکلیف با ترک واجب یا واجباتی یا با فعل محرّم یا محرّماتی، تعدّی به اشخاصی کرد، تعدّی کرد به کسانی که نباید به آن‌ها تعدّی کند، خوب «مَنِ اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ»[7] این پنجم است.

-‌ از امر مولا تعدّی کرده، به خود مولا جسارت کرده است.

– به مولا ظلم شده است یا نه؟ نه، از مولا کم آمده است یا نه؟ نه، چرا مولا دست بر سر او دراز بکند؟ چیزی نشده است.

-‌ از امر مولا خلاف کرده است.

-‌ باشد، چه عیبی دارد؟ اگر کسی امر کسی را مخالفت کرد و خود او بر اثر مخالفت امر بدبخت شد، مثل بیماری که امر طبیب را مخالفت کرد و خود او بدبخت‌ شد، بیمارتر شد، آیا باید یکی هم بر سر او زد؟ ذات‌الریه گرفته است، باید بر سر او زد که زودتر بمیرد؟

-‌ […] عذابی است که بعد باید ببیند.

-‌ نه، آن را تازه می‌خواهیم بحث کنیم. کسی که رفت، یک کسی را زد، کتک زد. درست است؟ یا کسی را کتک زد، او هم برمی‌گردد او را می‌زند، مطلب تمام شد. یا یک مرتبه نه، کسی را کتک زد، کسی را زد و کشت، مال کسی را برد، ظلم به او شد. این ظلم باید در محکمه عدل جبران شود یا نه؟ ما داریم این را بحث می‌کنیم، این نقطه آخر است، یعنی این از نقاط آخر است که در بُعد ظلم کسی که به دیگری ظلم کرد، می‌داند ظلم بد است، عقلاً و فطرتاً بد است، شرعاً بد است، بدون اضطرار به دیگری تعدّی کرد، این‌جا مقتضای محکمه عدل الهی چیست؟ تقاص گرفتن است.

در این‌جا سؤال داریم، یک آدمی است که ده سال در سن تکلیف بوده است، یک سال در سن تکلیف بوده است -‌مثال خیلی بیّن- یک سال در سنّ تکلیف بوده است، با آگاهی کفر و ظلم و شرک و غیره. آن چیزی که می‌شود روی آن انگشت گذاشت، کدام است؟‌ این است که به دیگران ظلم کرده است، باید پاسخ بدهد. پاسخ یک سال ظلم بی‌نهایت عذاب است یا قبل از بی‌نهایت، هزار سال عذاب است؟ دو هزار سال عذاب است؟ اگر کسی به دیگری پنج سیلی زد، جواب او پانصد سیلی است؟ جواب آن پنج سیلی با همان شدّت است. خوب پس به این سؤال توجه کنید، شما چطور می‌گویید که عذاب‌های جهنّم اصلاً قابل مقایسه با عذاب‌های دنیا نیست – این حرف‌ها را داریم تازه عرض می‌کنیم، لذا فتوا نیست، نظر نیست، سؤال است- عذاب‌های جهنّم اصلاً قابل مقایسه با عذاب‌های دنیا نیست. سیلی‌های آن، زدن‌های آن،‌ زخمی ‌کردن‌های آن،‌ قابل مقایسه نیست، پس جزای وفاق کجا است؟

اگر یک آدمی به کسی ظلم کرده است، به اندازه همان ظلم باید او را بزنند نه بیشتر. اگر کسی، یک کسی را در آتش دنیا سوزانده است، اگر آتش آخرت داغ‌تر است و مدّت آن بیشتر است، خوب چرا؟ این دو بُعدی ظلم است. هم باید مدّت همان مدّت باشد، هم باید سوزش همان مقدار سوزش باشد. اگر در دنیا کسی عقربی را به جان کسی انداخت و او را نیش زد، بگویید: در آخرت افعی می‌افتد، خوب نمی‌شود. در آخرت عقرب جهّنمی که خیلی بدتر از عقرب دنیا است، به جان او می‌افتد؟ هم مدّت آن بیشتر خواهد بود، هم نیش آن بدتر خواهد بود، این‌طور که نمی‌شود. بنابراین این‌جا توقف می‌شود تا اینکه انسان از نظر جواب فکر کند چه باید کرد.

عرض کردم، مکرّر عرض می‌کنم که قبل از آن ‌که از ما سؤالاتی بشود که ما جواب را آماده نکردیم، باید جواب را آماده کنیم. یکی از مطالبی که مکرّر عرض کردیم و در تفسیر شاید ما پنجاه بار تکرار کردیم، چون خیلی مهم است، قضیه لانهایت عذاب است. با این سؤالات، روی اصل خود عذاب مقداری تردید وارد می‌شود، تا چه رسد به… یک نفر آدمی که سنّ تکلیف رسید -مثال خیلی بیّن و روشن- به سن تکلیف رسید و یک سال یا چند ماه با توجه، کافر شد و کفر ورزید و چه کرد و چه کرد، بعد که مرد، این بی‌نهایت سال در آن عذاب‌های بسیار بسیار بالا که هم از نظر مادّه عذاب، هم از نظر مدّت عذاب حد ندارد، بسوزد. این نسبت به مقام رب‌العالمین ظلم‏ نیست؟ خدا او را می‌سوزاند یا شیطان او را می‌سوزاند؟ یا خودش خود را، یا عمل او؟ اگر شیطان است، شیطان محدود است. اگر خود او است، خود او محدود است. اگر عمل او است، عمل او محدود است. پس خدا می‌سوزاند.

خدا می‌سوزاند، مگر مبنای خداوند بر رحمت نیست؟ خدا که مبنای او بر رحمت است، در باب رحمت اضافه می‌دهد، در باب عذاب که اضافه نمی‌دهد. در باب رحمت خدا اضافه می‌دهد، رحمت را اضافه کردن یکی را ده کند، ده را صد کند الی آخر، مطلبی نیست، ولی در عذاب آن‌جایی که خداوند اگر عذاب نکند ظلم است، باید عذاب کند. اگر یک کسی که به شما ظلم کرده است و در دنیا جزا داده نشده است، اگر او را در برزخ و آخرت زنده نکند و جزا ندهد، این ظلم است؟

 ما در این‌جا سؤال داریم. سؤال: آن کسی که در نقطه درخشان که مطابق عدل است، به جنّت نرود. کسی که کار جنّت نکرده است‌،‌ بلکه کار نار کرده است و صددرصد کار نار کرده است، به جنّت نرود، یک کسی هم بگوید: خوب خداوند در قیامت فقط آن‌هایی را که اهل جنّت هستند زنده کند، اهل نار را زنده نکند. این فرق است یا نه؟

اگر فرض کنید عده‌ای قبول شدند، عده‌ای مردود، عده قبول را به کلاس بالاتر می‌برند، عده مردود همین‌طور می‌مانند؟ کافی است،‌ کتک که دیگر نمی‌خواهد. عده قبول را بالاتر می‌برند، این جزا است، عده مردود همان‌‌طور می‌مانند. فرض کنید که این کسانی که اهل جنّت هستند، طبعاً به حساب استحقاق خود به جنّت می‌روند. اما کسانی که استحقاق جنّت اصلاً ندارند، کفر است، تکذیب است یا چیزهای دیگر، او را اصلاً زنده نکند، زنده نکند یا اگر هم زنده کردند، باز یک مقداری عذاب کنند و بمیرانند.

اما همین‌طور عذاب، همین‌طور عذاب، همین‌طور عذاب إلی غیر النّهایة که کل فلاسفه، کل عرفا، کل مفسرین، کل کلامیون، کل اخباریین الّا من شذ می‌گویند. در نجف یک بار درس سیصد نفری ما، هفتاد نفر شد. چرا؟ چون بحث خلود می‌کردیم. بعد ما با آقای خوئی (ره) زیاد ما رفت و آمد داشتیم. به ما فرمودند: شما چنین و چنان فلان هستید، آینده شما چنین است. ولی اگر شما این بحث‌ها را نکنید، بهتر نیست؟ گفتم: من خیال می‌کردم که در حوزه علمیه بحث می‌کردم، نمی‌دانستم ابرقو است. ابرقو از دهات سابق قم است. خوب این بحث‌ها را باید در حوزه کرد یا در مسجد امام حسن عسکری (ع) که سال اوّل انقلاب ما بحث می‌کردیم، ما حدود صد نفر طلبه عرب داشتیم که هفتاد، هشتاد نفر آن‌ها از خلیج می‌آمدند. یک روز از همین قبیل‌ بحث‌ها می‌کردیم، هفتاد نفر از آن‌ها نیامدند، ما نمی‌خواهیم که معرکه بگیریم، قضیه این است.‌ ما اگر بخواهیم درست بحث کنیم، حرف حسابی بزنیم، بیایند یا نیایند، خوب می‌نویسیم.

-‌ [سؤال]

-‌ این‌ها را نمی‌گویم، این‌ها فراری‌هایی هستند که فرار کردند، یا برای دوری راه یا برای هر چیز دیگری فرار کردند. حالا ما عمق بحث را می‌خواهیم، در نظرم هست حوار را که در نجف می‌نوشتم، حوار بین الالهیین را، ما دوازده نفر را انتخاب کردیم، الآن بعضی‌ از آن‌ها هستند. دوازده نفر که فلسفه خواندند، چه خواندند انتخاب کردیم و در سرداب سن می‌رفتیم، گفتیم: هر چه کفر دارید بیرون بریزید که مطالب کاملاً قوی بشود. کفر آن‌ها را بیرون انداختیم، سؤالات، جواب تا اینکه کتاب حوار درآمد.

حالا که ما می‌خواهیم به عالم اسلامی بحث‌های عقیدتی را نشان دهیم، در این بحث موضوعی حالا که در بحث معاد و جنّت و نار هستیم، خوب جواب این سؤالات را باید بدهیم یک، دو، سه، چهار، پنج، نمی‌خواهیم مدام عدد زیاد کنیم، «تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ»[8] در کلّ این مراحل آن‌جایی که لابدّ منه است چیست؟ این است که بین اهل جنّت و کسانی که اهل جنّت نیستند، باید فرق باشد. صرف فرق چیست؟ عدالت است. خوب این صرف فرق مراحلی دارد؛ بر مبنای عدالت.

1- خداوند آن‌ها را زنده نکند. مردند و تمام شد؛

2‌- زنده کند، همان ‌مقدار که ظلم کردند، یک سال، دو سال، همان یک سال، دو سال آن‌ها را عذاب کند.

3-‌ فرض کنید که نه، خیلی بیشتر، بخواهد (معاذ الله) ظلم بشود، بخواهد ظلم شود، ظلم محدود می‌شود.

آقایان می‌فرمایند: ابد، اصولاً در موجود غیر الهی ازل و ابد معنا دارد؟ معنا ندارد. ازل در انحصار خدا است، ذاتاً و عرضی معنا ندارد و ابد هم در انحصار خدا است، برای خود و برای دیگران هم عرضاً. اگر خداوند إلی غیر النّهایة الواقعیه فرض می‌کنیم ما این‌جا سؤال داریم، از «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ»[9] سؤال داریم. […] احتمال سؤال است دیگر. اگر این لانهایت واقعی که واقعاً لا نهایة راجع رحمت باشد، این ذاتی است یا عطیه‌‌ای است؟ ذاتی که نیست، عطیه‌‌ای فرق دارد. اگر لا نهایة عذاب باشد ذاتی یا عطیه‌ا‌ی است؟ ذاتی چیست؟ لا نهایة عذاب ذاتی است؟ ابدیت عذاب، ابدیت عرضی است یا ذاتی؟

-‌ عارض است.

– ‌عرضی از کجا می‌آید؟ از خدا. خوب عطیه خدا است؟ لانهایت عذاب عطیه خدا است، شیطان هم از این عذاب فرار می‌کند. شیطان هم بلد نیست این‌قدر عذاب کند. آخر مگر بنا بر عطیه نیست؟ خداوند این لانهایتی که اضافه –این‌جا برنامه داریم، لانهایت اضافه بر برنامه است- لا بدایت که ازلیت است که اصلاً معنا ندارد خداوند به کسی بدهد. اما لانهایت که ذاتی نیست، اگر لانهایتی در عذاب یا رحمت برای کسی بیاید در عالم قیامت، باید از کجا بیاید؟ ذاتی که نیست، از طرف خدا باید بیاید، از طرف خدا لانهایت رحمت می‌آید، رحمت است. لانهایت عذاب چیست؟‌ چرا خدا لانهایت عذاب را بدهد؟ عدل است؟ نخیر. فضل است؟ معلوم است نخیر، ظلم است؟ بله، چه ظلمی؟ آن هم ظلمی است که لانهایت است. لانهایت عذاب، ظلم لانهایت است. مگر بنا نیست بر مبنای عطیه الهی باشد؟ عطیه الهی، نه اینکه عذاب. چون لانهایت که عذاب نیست، چون «جَزاءً وِفاقاً»[10] است. «جَزاءً وِفاقاً» یا «فَلا يُجْزى‏ إِلاَّ مِثْلَها»[11] و إلی آخر. فوقِ فوقِ لانهایت عدل است. «مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلا يُجْزى‏ إِلاَّ مِثْلَها» خوب اضافه آن چیست؟ اضافه آن عطیه نیست، اضافه آن ظلم است.

پس در لانهایت رحمت، اضافه آن رحمت فوق الرّحمة است و در لانهایت عذاب که از طرف خدا باشد، آن چیست؟ آن ظلم فوق العدلِ فوق الفضل است. قاعده آن فضل است که از عذاب تا آن‌جایی که امکان دارد کم بشود، اما فرض کنیم کم نشد، همان صد سالی که ظلم کرد، صد سال هم برگشت بشود، خوب بیشتر آن چه؟ بیشتر بر مبنای عطیه می‌آید یا عطیه نیست؟ خطیئه است. این‌ها سؤالاتی است که مطرح می‌شود.

و مطلب دیگر؛ مگر قرآن شریف راجع به نار نمی‌فرماید: «وَ يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزيدٍ»[12] و به این آیه استدلال می‌کنند که جهنّم از بهشت بزرگ‌تر است، استفاده می‌کنند جهنّم از بهشت بزرگ‌تر است، خوب این دروغ است. برای اینکه جنّتی را که خداوند در سوره نجم مقرّر کرده است، «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى‏ * عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى‏ * عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى‏»[13] این کره وجود، این کره وجود که ما که در زمین هستیم، بین هستیم. بعد آسمان اوّل، دوم، ‌سوم، چهارم، پنجم، ‌ششم، هفتم، جنّت کجا است؟ جنّت فوق هفتم باید باشد. «وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ»،[14] «وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ».[15] «عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» را «كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» معنا می‌کنیم؛ چون اگر خود آسمان و زمین جنّت است پس أین النّار؟ ‌نخیر «عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» به اندازه سعه کلّ سماوات و ارضین این جنّت است، کجا است؟ فوق سماء سابعه. حالا این کره وجود.

این کره وجود که تمام آسمان‌ها و تمام زمین‌ها و تمام میلیاردها، میلیاردها کرات که میلیارد‌ها سال نوری است، سرعت نور چقدر است؟ این‌ها چیست؟ نار در این خواهد بود، تماماً که نار نیست. بعد چه؟ بعد این جنّتی که «عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» باید قطر دایره این جنّت که دورادور کلّ عالم وجود است، قطر آن و مساحت آن مجموعاً از نظر حساب هندسی، به اندازه خود این کره‌ باشد. حجم این کره چقدر است؟ اگر حجم این کره صد میلیارد متر مکعب است مثلاً، هر چند، هزاران میلیون متر مکعب است، خوب «عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» به چه معنا است؟ یعنی این جنّتی که «عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى‏» است و فوق سماء سابعه است و محیط است بر کلّ کره کون، باید آن هم بر همین مقدار سعه داشته باشد.

پس حداقل سعه جنّت، حداقل قدر سعه نار است و این ناری که است «فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» است، نه کلّ سماوات و الارض نار می‌شود. فرض کنید کلّ سماوات و ارض هم نار بود، خدا که این‌قدر آتشی ندارد. اگر کلّ سماوات و ارض هم نار شود، تازه برابری صددرصد بین سعه جنّت و سعه نار است. پس شما نمی‌توانید به این آیه استدلال کنید که «يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزيدٍ».

بعداً هم این سؤال است که قبلاً هم عرض کردم که معلوم است که جنّت مقتضای رحمت است، ولکن رحمت الهیه فضل است، عدل نیست، فوق عدل است. ولکن آیا رحمت الهیه باید با این نکته بی‌نهایت باشد؟ نهایت دارد. ما که موجوداتی هستیم که همه ما نهایت داریم، رحمت الهیه هزارها، صدها، میلیون‌ها، میلیاردها، تیلیاردها، سنتیلیاردها بیشتر از آن چه که کردیم، اما نهایت باید داشته باشد یا باید بی‌نهایت باشد؟ این بی‌نهایت بودن را از کجا درمی‌آوریم؟

فقط یک آیه‌ در قرآن شریفه استدلال می‌کنیم و می‌کردند و می‌کنند «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» یعنی چه؟ چون مجذوذ دو بُعد دارد: یک جذّ وجود است، یک جذّ عطا است. «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» یعنی عطای این جنّت عطایی است و بخششی از طرف خدا است که منقطع از اهل جنّت نمی‌شود؛ این دو بُعد دارد. یک بُعد این است که مادامی که این‌ها در جنّت هستند، عطا هم هست. وقتی مردند چه؟ عطا نیست. این یک بُعد، این جذّ ظاهری. بُعد دوم غیر مجذوذ –که البته آیه دلالت ندارد– بُعد دوم این است که نه خود این‌ها از بین خواهند رفت و نه عطای نسبت به این‌ها از بین خواهد رفت. این‌جا می‌خواهیم نظر بدهیم، می‌گوییم: دو احتمال در این‌جا وجود دارد. مثلاً «لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى‏»[16] یعنی چه؟ یعنی إلی غیر النّهایة است؟ محدود است؛ چون نار محدود است یا «فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ»[17] یعنی مادامی که هستند، اگر مردند که تخفیف نیست. درد فلانی کم شد، خوب مرده است، دیگر درد ندارد، اصلاً موضوع منتفی است. در این‌جا هم «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» کسی این دو احتمال را بدهد: این جنّت عطای الهی است از برای اهل جنّت، از آن‌ها بریده نمی‌شود. بریده نمی‌شود دو نوع است؛ یکی اینکه مادامی که هستند، بریده نمی‌شود، وقتی که از بین رفتند چه؟ دیگر بریده شدن نیست. این سؤالاتی است که در روز اوّل بحث راجع به جنّت و نار ما داریم.

– این‌ها بحث‌ها را کردید، جواب هم فرمودید.

-‌ همه را جواب دادم؟ نه، تمام این‌ها را؟ این‌طور نیست. بعضی‌ها را جواب دادم، بعضی‌ها از آن‌ها مانده است. ما این سؤالات را کردیم و جواب بعضی‌ها را دادیم و جواب خیلی‌ها را ندادیم.

– […]‌ بهتر از این است که محال باشد.

-‌ نه، حرفی که الآن من جدیداً زدم و قبلاً نگفته بودم. «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» را استدلال می‌کرده‌ایم و می‌کرده‌اند که جنّت إلی غیر النّهایة است. نخیر، دو احتمال است، این یکی از آن‌ها است. این یکی از سؤالاتی که باز جواب ندادیم. مراحلی در این‌ها است که البته بعضی‌ها را جواب دادیم، شکی نیست، به یاد دارم و قسمتی‌‌هایی را جواب ندادیم. نمی‌خواهم طول و تفصیل بدهیم، حالا این تتمّه بحث راجع به جنّت و نار را عرض کنیم، بعداً بحث دیگری.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».

[پایان جلسه 358]

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».

در تتمّه بحث معاد از نظر اصل معاد و ثواب و عقاب چند سؤال است که عرض کردیم و سؤالات دیگری هم اضافه می‌کنیم.

از جمله سؤالات اضافه: آیا یوم القیامة الکبری بالاخره آخر دارد، چه در جنّت و چه در نار یا فقط در نار و نه در جنّت یا آخر ندارد؟ سؤال دوم: چه جنّت و نار و چه فقط نار، آخر دارد و جنّت بر فرض آخر ندارد اگر دلیل داشتیم، آیا آفرینش مکلّفان دیگر در انحصار همین‌هایی هستند که قیامت بر آن‌ها قیام می‌کند؟ نخیر، بعد از اینکه قیامت قائم شد و حساب و ثواب و عقاب آغاز و رسیدگی شد، بعداً خداوند آفرینش موجودات دیگری را استمرار می‌کند و لا سیّما مکلّفان. چنانکه از باب نظیر این نسل موجود انسانی اوّلین نسل نیست، نسل‌هایی هم بوده‌اند که قبلاً منقرض شده‌اند و ظاهراً قیامت آن‌ها نیامده است و قیامت آن‌ها یک‌جا با نسل موجود است. اما این نسل‌ها منقرض شده است و بعداً نسل موجود و بعداً قیامت سرجمع برای کلّ نسل‌ها است.

سوم؛ آیا این‌گونه است که این نسل‌های گذشته و این نسل موجود که در فرض دارای قیامت واحده هستند، خداوند قبل از این نسل‌ها و قبل از این نسل، مکلّفین دیگری نیافریده بود که آن‌ها هم قیامت مستقلی داشته باشند که قبلاً این قیامت شده است یا مکلّفین دیگری هم آفریده بود که قیامت مجزّایی برای آن‌ها شده است؟ بالاخره آیا قیامت کبری عمومی، عموم خلقت مکلّفین را شامل است که همین قیامت آینده باشد که ما در انتظار هستیم؟ نخیر، قیامت‌هایی در کار است. اگر ما دلیلی داشته باشیم که قیامت در اختصاص همان است که ما در انتظار آن هستیم، مطلبی است، اما اگر دلیل نداشته باشیم، آیا خالقیت خداوند را و رحمت او را و خلق مکلّفین را و حساب و قیامت جزاء و ثواب و عقاب را ما می‌توانیم منحصر کنیم؟ ما دلیل بر انحصار نداریم.

سؤال دیگر؛ آیا بالاخره إحیای موتی للقیامة الکبری چه در این قیامت که در انتظار آن هستیم، چه احیاناً در قیامت‌های دیگری که بوده است و یا قیامت‌های مستقبله‌ای که نسبت به مکلّفین بعدی هم که بعد القیامة الکبری خلق شوند، در مثلث قیامت بر حسب احتمال، آیا آن‌هایی که إحیاء می‌شوند، فقط مکلّفین هستند؟ اصولاً قیامت برای ثواب و عقاب است و ثواب برای مکلّفین است و عقاب هم برای مکلّفین است یا مجانین و صغار هم إحیاء می‌شوند؟ این سؤال را نکرده بودم.

مجانین و صغار هم حتماً باید إحیاء شوند؟ دلیل بر این مطلب وجود دارد. آقایان بگردید در قرآن شریف، کسانی که معجم دارید، بگردید. آیا در کلّ قرآن، آیا در کلّ آیات معاد قرآن دلیلی بر این مطلب است که احیاء انسان‌ها-راجع به انسان‌ها بحث می‌کنیم، حیوان مطلب دیگری است- إحیای انسان‌ها عام است؟ ولو جنین که سقط شده است إحیاء می‌شود؟ بچه‌هایی که قبل از تکلیف مرده‌اند، إحیاء می‌شوند؟ بچّه‌های مسلمان‌ها یا غیر مسلمان‌ها، احیاء می‌شوند یا نه؟

-‌ [سؤال]

-‌ اگر ما دلیل داشته باشیم که انسان‌های مکلّف احیاء می‌شوند که می‌فرمایید.

-‌ [سؤال]

-‌ بله، بحث سر همین است، من همین‌طور نمی‌خواهم فرض بکنم، این را بی‌حساب دارم فرض می‌کنم. ما به آیات که مراجعه می‌کنیم تا آن‌جایی که من مطالعه کردم -حالا بعداً مطالعه می‌کنید- آیاتی که إحیاء است «حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً»[18] «هُم» به مکلّفین است، تا این‌جایی که من دیدم، بعد باز هم می‌بینم.

-‌ «كُنْتُمْ أَمْواتاً» شامل چه کسانی می‌شود؟

– «وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً»[19] مخاطب چه کسی است؟ مخاطب مکلّفین است. حالا این را باید بحث کنیم. یکی از سؤالاتی که… یعنی این سؤال جدید است، باید بحث کنیم که آیا اصولاً فقط مکلّفین هستند که به حساب ثواب یا عقاب و هم ثواب و عقاب این‌ها احیاء می‌شوند که ضرورت معاد هم همین است. اصلاً نمی‌خواهیم بگوییم که این ضرورت معاد دلیل بر اختصاص است، نخیر، ما یک ضرورت معاد داریم، یک بالاتر از ضرورت که رجحان است. آنکه معاد را ضروری می‌کند، وجوب حساب و ثواب و عقاب است.

-‌ «أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ».

-‌ می‌خواستم همین را بگویم، آیا «أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ»[20] یا «ذُرِّیاتِهِمْ» این ذریات یعنی اطفال؟

-‌ [سؤال]

-‌ باید ببینیم، من آن را دیدم، صبح هم در آن فکر کردم، ولیکن در این آیه مطالعه می‌کنیم، آیا «ذُرِّيَّتَهُمْ» اطفال آن‌ها هستند یا خیر، ذریات یعنی کسانی که اتباع ایمان هستند یا هر دو هستند؟ این کدام است؟ باید بحث کنیم، پس این سؤال جا دارد.

– این‌ها‌‌ غلمان بهشت هستند.

-‌ چه کسی می‌گوید؟ خود ما این احتمال را دادیم. ولی دلیل نیاز دارد. عرض کردم این جای صحبت است. بعداً این صحبت‌ها می‌شود که آیا بچه‌هایی که –این مطلب بعدی است- مادون تکلیف هستند یا دیوانه هستند و با حالت جنون مردند، در مورد این‌ها چگونه است؟ بهشتی هستند، جهنّمی هستند؟ بر حسب آن روایاتی که در بحار و غیر بحار نقل می‌کنند که این بچّه که در عالم تکلیف، تکلیف نداشته است، این‌جا آتش را به او نشان می‌دهند، اگر به طرف آتش رفت که داخل آتش می‌رود، اگر نرفت…

-‌ ‌[سؤال]

-‌ بله، ‌قابل قبول نیست. در هر صورت مگر بر مبنای تکلیف، ثواب و عقاب نیست؟ بله دیگر. مخصوصاً عقاب، مگر عقاب بر مبنای تکلیف نیست؟ اگر کسی مکلّف نبوده است و از دنیا رفته است که عقاب یعنی چه؟ بعد، و ثواب یعنی چه؟ البته یعنی چه اوّل خیلی محکم است. عقاب یعنی چه، چون اصولاً عقاب در کسی است که تخلّف کرده، کسی که مکلّف نیست، این اصلاً زمینه تخلّف ندارد، اما چون عقاب مربوط به عدل است و مقتضای عدل بر عقاب این است که تخلّف کرده است. کسی که مادون تکلیف است یا دیوانه یا صغیر است، این تخلّف نکرده است. بنابراین عقاب نیست، اما آیا ثواب است یا نه؟ بله، ممکن است باشد.

– ثواب و عقاب انعکاس خود عمل است.

– کلاً این‌طور نیست. انعکاس عمل صددرصد عقاب است، ولی انعکاس عمل صددرصد ثواب نیست. ممکن است کسی اصلاً عملی نکرده است و نمی‌توانسته انجام بدهد، مثلاً بچّه یک ماهه مرده است. یک بچّه مادون تکلیف یا مجنون مرده است، این استحقاق عقاب نیست، اما استحقاق ثواب است، این مطلبی است، خوب نیست. وعده ثواب است؟ باید دید.

مرحله سوم: آیا اگر خداوند که «وَ رَحْمَته‏ وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ» این رحمت او شامل کسانی هم شد که استحقاق ثواب ندارند، چون مکلّف نبودند، این مطلبی است؟ اگر خداوند رحمتی را به کسی مجانی بدهد، این اشکالی دارد؟ مرحله بعدی، سؤال: کسی که -این مربوط به همین سؤال است- کسی که اصلاً در عالم تکلیف نبوده است، او مادون تکلیف فوت کرده است، طبعاً عمل صالحی نکرده است، چون مکلّف نبوده است، عمل طالح هم اگر شده است، این مکلّف نبوده است. چطور این به بهشت برود، سلمان فارسی هم به بهشت برود، انبیاء هم به بهشت بروند، همه یک جا باشد؟ نمی‌شود. این یک جواب است، یک جواب درجات است. آیا درجات در کلّ ابعاد است یا فقط در بُعد معنوی است و در بُعد مادّی نیست؟

– آن‌ کسی که مجنون است، مجنون است دیگر.

– سالم می‌شود. مثل آن پیرزنی که پیغمبر بزرگوار فرمود: در بهشت پیر وجود ندارد، پیرزن ناراحت شد.

-‌ آخر او عمل صالح انجام داده است، این هیچ چیزی انجام نداده است.

-‌ اگر مجانی خداوند به کسی لطف کند اشکال دارد؟ حالا این یک سؤال، به سؤالات دیروز برمی‌گردیم. سؤالات دیروز و سؤالات امروز جمع می‌شود و فشرده می‌شود، سؤالات محوری ایجاد می‌شود. ما سؤالات محوری را شروع می‌کنیم که بقیه آن سؤالات حاشیه‌ای خواهد بود.

رحمت خداوند به یک موجودی استحقاق نمی‌خواهد. کسی که نه استحقاق ثواب دارد و نه استحقاق عقاب دارد، اگر خداوند به او رحمتی کند، این چه مطلبی است؟ مجانی به کسی رحمت کند، اشکال دارد؟ اگر کسی به من ضرری زد، ضرر خود را از او بگیرم. اگر کسی به من نفعی رساند، خوب نفعی به او می‌رسانم. اگر کسی نه ضرر و نه نفع زد، من او را دعوت به ناهار دعوت کنم، اشکال دارد؟ رحمت کردن بلامقابل که خوب است، اگر رحمت شخصی بالا است، طوری است که رحمت مع المقابل که می‌کند، اما رحمت بلامقابل هم می‌کند، این مطلبی است؟ نه. اصلاً بهشت همین‌طور است. مگر کسانی که عمل صالح انجام می‌دهند، به نفع خدا انجام می‌دهند؟ به نفع خود آن‌ها است، به نفع خود در دنیا و نیز به نفع خود در برزخ و قیامت که زمینه ثواب برای آن‌ها است که این زمینه اصلی به حساب وعده خداوند است و عطاء هم عطاء غیر مجذوذ است، یعنی این رحمت به اندازه زحمت نیست…


[1]. انسان،‌ آیه 13.

[2]. بحار الأنوار، ج‏91، ص 386.

[3]. هود، آیات 118 و 119.

[4]. همان، آیه 119.

[5]. لقمان، آیه 13.

[6]. نمل، آیه 14.

[7]. بقره، آیه 104.

[8]. بقره، آیه 196.

[9]. هود، آیه 108.

[10]. نبأ، آیه 26.

[11]. غافر، آیه 40

[12]. ق، آیه 30.

[13]. نجم، آیات 13 تا 15.

[14]. حدید، آیه 21.

[15]. آل‌عمران، آیه 133.

[16]. طه، آیه 74.

[17]. بقره، آیه 86.

[18]. کهف، آیه 47.

[19]. بقره، آیه 28.

[20]. طور، آیه 21.