جلسه چهارصد و دوم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

آیه‌ی حمل امانت الهی

توضیحاتی دربارۀ لفظ امانت؛ مراحل مختلف هدایت

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ»‏.

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً».[1]

راجع به «إِنَّا» و «عَرَضْنَا» مفصّلاً بحث کردیم. راجع به امانت؛ جنس امانت عُدداً و تعداد امانت عَدداً کدام است؟ آیا امانت یکی است، خوب امانتاً کافی است، چون تای تنوین علامت وحدت است. امانت چندتا است؟ الأمانات باید باشد. آیا امانت دوتا است؟ امانتین باید باشد. پس به چه وجه «الْأَمانَةَ» است؟ الف و لام «الْأَمانَةَ» الف و لام جنس است، جنس امانت. جنس امانت با یک و دو و چند سازش دارد. این امانت هم یکی است و هم چندتا است. هم چندتا است و هم یکی است. دیروز عرض کردم عرض امانت که نمایش دادن امانت موجودات است به موجودات از برای تذکّر آن‌ها و رفع غفلت و تجاهل آن‌ها، امانت هدایت باید باشد، نه امانت وجود، نه امانت ایجاد روح، نه امانت ایجاد شعور.

چون هر موجودی از موجودات عالم علی الاطلاق، دارای چهار عطیه ربانیه است. عطیه اولی وجود است، عطیه ثانیه روح است، عطیه ثالثه شعور است، عطیه رابعه هدایت است. آیا «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ» خداوند هر چهار عطیه را به عنوان امانت نشان داده است؟ در نمایشگاه نمایش دادن‌های تکوینی، خداوند بعد از خلقت این چهار مرحله برای کل موجودات، عرض امانت که فرموده است، عرض یعنی نشان دادن هر چهار مرحله است؟ وجود موجودات را به آن‌ها، حیات آن‌ها را که همه موجودات حیات دارند، حیات آن‌ها را و شعور آن‌ها را و هدایت آن‌ها را. دیروز عرض کردم امانت در بُعد کلّی فقط هدایت است، در بُعد زیربنایی و روبنایی امانت هدایت است. امروز عرض می‌کنم که هر چهار مرحله امانت است.

هدایت از نظر عرض، عرض امانت است در بُعد اخیر کون و کیان هر موجودی. وقتی که کیان موجود تمام شد، یعنی مرحله هدایت تکمیل یافت، آن وقت عرض می‌شود. یعنی هدایت موجودات را که عطیه رابعه هر موجودی است به نمایش آن موجود می‌گذارد، از برای اینکه رفع غفلت و رفع تجاهل و تساهل بشود. این لابدّ منه است.

 ولکن امروز توضیحاً برای توضیح آن اجمال عرض می‌کنم که این عرض امانت در انحصار عرضه و نمایش دادن هدایت نیست. بلکه عرض وجود به موجودات، نمایش دادن وجودهای آن‌ها به آن‌ها، بَعد نمایش دادن حیات آن‌ها به آ‌ن‌ها، بعد نمایش دادن هدایت آن‌ها به آن‌ها، وجود و حیات و شعور، این سه مرحله، بعد نشان دادن هدایت آن‌ها. منتها نشان دادن هدایت، عرض هدایت با عرض آن سه مرحله دیگر فرق می‌کند. عرض هدایت نشان دادن هدایت برای تذکّر به هدایت است. ولکن نشان دادن وجود آیا تذکّر به وجود است؟ هر موجودی می‌داند موجود است. نشان دادن حیات هر موجودی برای تذکّر حیات است؟ هر موجودی می‌داند. نشان دادن شعور برای تذکّر به شعور است؟ هر موجودی هم وجود خود را، هم حیات خود را، هم شعور خود را می‌داند و از خود غفلت ندارد. پس عرض وجود و عرض حیات و عرض شعور از لحاظ اصلی نیست، ولکن عرض هدایت از لحاظ اصلی است.

«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ» در بُعد هدایت که رکن رابع هر موجودی است، در بُعد اصلی است. اصل هدایت را که رکن رابعه هر موجودی از موجودات است، خداوند به نمایش آورده است. اصل هدایت را به نمایش آورده است که غفلت نکند، تجاهل نکند، تساهل نکند. اما به نمایش آوردن اصل وجود در رتبه اوّل، حیات در رتبه دوم، شعور در رتبه سوم برای ابراز اصل نیست، اصل را همه می‌دانند. برای چیست؟ برای اینکه اصل وجود را که فقیر إلی الله است، نه اصل وجود. چون اصل وجود یا غنی است یا فقیر است. بعد از وجود، اصل حیات یا غنی است یا فقیر است. بعد از حیات، شعور یا غنی است یا فقیر است، هدایت که غنی و فقیر نیست، هدایت فقر است. هدایت که خداوند هر موجودی را هدایت کرد برای آن راهی که مستقیماً باید این موجود طی بکند، تکاملاً یا استمراراً یا به همان درجه‌ای که دارد، این هدایت اصل و فرع ندارد. ولکن انسان می‌داند موجود است و آگاه کردن او به موجود بودن در اصل وجود معنا ندارد. بلکه آگاه کردن و عرض امانت وجود به موجود، به عنوان اینکه حقیقت وجودش فقر است، نمایش دادن وجود به عنوان اینکه تعلّق بالله دارد، نمایش دادن حیات به عنوان اینکه اصلی نیست، خود را گم نکنید، تعلّق بالله دارد، نمایش دادن شعور به عنوان تعلّق بالله.

بنابراین «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ» به نمایش آوردن ارکان اربعه کون و کیان کل موجودات است با این تفاوت که به نمایش آوردن هدایت، آگاه کردن به اصل هدایت است که فراموش می‌کنند. ولکن به نمایش آوردن وجود و حیات موجود و شعور موجود برای آگاه کردن به اصل نیست، همه به اصل آگاه هستند، بلکه برای آگاه کردن عمق فقر است. وجود تو از تو نیست، «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى‏»[2] نگو. حیات تو از خودت نیست. شعور تو از خودت نیست و این عرض سه بُعدیِ اوّل مقدّمه است بر عرض یک بُعدی چهارم. وقتی که عرض کرد خداوند -البتّه پس از این مراحل- پس از مرحله وجود و حیات و شعور و هدایت، پس از این چهار مرتبه باز چهار مرتبه این مراتب عرض شده است. عرض وجود برای اینکه شعور داشته باشد، توجه داشته باشد که این وجود از خود او نیست. این پله اول است. عرض حیات نه در بُعد اصل حیات، برای اینکه توجه داشته باشد حیات از خود او نیست، فقر ثانی. عرض شعور برای اینکه شعور از خود تو نیست، از غیر است، این عرض ثالث و بر مبنای وجود و حیات و شعور هدایت عرض می‌شود که چهار عرض است، بعد از چهار خلقت. پس هر موجودی هشت بُعدی است.

هر موجودی از موجودات عالم، بر مبنای نص «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ» دارای هشت مرحله است. چهار مرحله خلقتی و چهار مرحله نمایش دادن. مرحله خلقتی وجود، مرحله خلقتی حیات، مرحله خلقتی شعور، مرحله خلقتی هدایت. بعد مرحله عَرضی وجود در بُعد فقر، نه در اصل وجود، اصل وجود را می‌دانیم. مرحله خلقتی حیات در بُعد فقر، نه در بُعد اصل حیات، مرحله خلقتی شعور در بعد فقر، نه در مورد اصل شعور، ولکن مرحله خلقتی هدایت در بُعد اصل هدایت. «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ».

 بنابراین امانتاً نفرمود، چون یک فرد نیست. امانتین نفرمود، چون دو فرد نیست. الأمانات هم نفرمود. به چند جهت: برای اینکه اگر مثل «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِِ إِلى‏ أَهْلِها»[3] امانات جمع محلّی به لام است و کل امانات را شامل است. امانات درونی، برونی، مالی، حالی، عقیده‌ای، علمی، عملی، منفصل، متّصل، همه را شامل است. اگر در این‌جا «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَاتِ» می‌فرمود، همه را شامل بود و همه مراد بود. امانات درونی مراد است. امانات چهارگانه درونی را که این امانت را به سایر موجودات نداده است، این امانت را خلق کرده است، بعد از تکمیل خلق مراتب چهارگانه امانت، عرض کرده است، به نمایش درآورده است برای آگاهانیدن در سه بُعد اوّل به فقر و آگاهانیدن در بُعد چهارم که هدایت است برای اینکه اصل هدایت فراموش نشود.

بنابراین همه امانات مراد نیست، این اوّلاً، ثانیاً: الأمانة جنس امانت است و این امانت معروضه در عین آنکه چهارتا است وحدت دارند، سنخیت دارند، در یک راه عرض امانت شد. برای یک مقصد و یک نتیجه و سلوک یک سبیل عرض امانت شد که راه مستقیم إلی الله را طی کند. چون وجود است، حیات است، شعور است، هدایت است. این چهار مرحله مخلوق است برای سلوک الی الله و سلوک سبیل الله.

بحثی که دیروز کردیم و دنبال می‌کنیم کل موجودات جهان جمادات و نباتات و حیوانات و… وجود دارند، حیات هم دارند، شعور هم دارند، هدایت هم دارند. چطور حیات دارند؟ مثلاً «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»[4] قرآن را باز بکنید سوره اسراء، آیه 44، سوره 17: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُوراً» مرحله اولی: «تُسَبِّحُ»، «تُسَبِّحُ» فعل است و فعلی را که نسبت به کسی دادند، آن فاعل باید مختار باشد و الّا فعل او نیست. انبر زغال را برنداشت، شما زغال را برداشتید، انبر وسیله است. اگر گفتند: انبر زغال را برداشت، باید انبر شعور داشته باشد مگر با قرینه قطعی. حالا «تُسَبِّحُ» فعل است. «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ» عبارةٌ اُخرای کل خلایق است. کل خلایق خدا را تسبیح می‌کنند و تسبیح به حمد است، چنانکه در ذیل آیه است. وقتی کل خلایق خدا را تسبیح می‌کنند، پس کل خلایق دارای حیات هستند، دارای شعور هستند. حیات ملازمت با شعور در بُعد اصلی ندارد، در بُعد دلالی دارد. ممکن است حیات باشد، شعور نباشد. اما شعور باشد و حیات نباشد، نمی‌شود.

-‌ [سؤال]

-‌ بله، حیات دارند، حیات شعوری. ما منهای قرآن بحث می‌کنیم هیچ چیزی نمی‌دانیم، ولکن بر مبنای قرآن که بحث می‌کنیم، کل موجودات جهان حیات دارند، شعور دارند، هدایت دارند. منتها حیات‌ها فرق می‌کند، شعورها فرق‌ها می‌کند، هدایت‌ها فرق می‌کند. کما اینکه وجودها فرق می‌کند؛ وجود جمادی، نباتی، فلان، حیات هم فرق می‌کند، شعور هم فرق می‌کند، هدایت هم فرق می‌کند، عرض هم فرق می‌کند. در این مراحل ثمانیه که چهار مرحله خَلقی است و چهار مرحله […] است، موجودات مراتب و درجات دارند، ولکن کل موجودات جهان خلقت با درجات خود در چهار بُعد و در چهار بُعد بَعدی، دارای شعور هستند و دارای حیات هستند و دارای هدایت هستند.

حیات داشتن مسلتزم حرکت نیست. حیات داشتن مستلزم این است که ما بدانیم. ما بدانیم، ندانیم. حرکت کند، حرکت نکند. علم ما به حیات آن‌ها برسد، نرسد. سمع ما به تسبیح آن‌ها برسد یا نرسد. بر حسب وحی قرآنی «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ» سماوات سبع کل کائنات فوقی است که اطراف ارض ما است. «وَ الْأَرْضُ»، «وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ»[5] ارضین سبع و سماوات سبع که تعبیر عبارةٌ اخری از کل کائنات است «تُسَبِّحُ لَهُ وَ مَنْ فيهِنَّ» ما فیهن نیست، «مَنْ فيهِنَّ» چرا «مَنْ فيهِنَّ»؟ برای اینکه اگر ما فیهن بود ما اعم است از ذوی‌العقول و غیر ذوی‌العقول. «مَنْ فيهِنَّ» چرا؟ می‌خواهد بگوید همه در تسبیح شعور دارند، تسبیح تکوینی است همان‌طور که عرض کردم. تسبیح به معنای این نیست که شما به این شیء نگاه می‌کنید، از نگاه کردن عمیق خود پی می‌برید که این شیء مخلوق است. شما تسبیح می‌کنید نه آن، بلکه خود این موجود تسبیح می‌کند. تسبیح کردن خود موجود دلیل است بر شعورٌ مّای این موجود. درست است نسبت به انسان تعبیر ما می‌شود، انسان من است، ملائکه من هستند، فرشتگان من هستند، اجنّه من هستند. حیوانات و نباتات و جمادات ما هستند، مای نسبی هستند، یعنی لاشعور نسبی هستند. لاکلام، لامنطق، لاشعور، لاحیات نسبی هستند، اما در وضع جمعی حساب بکنید، تمام شعور دارند، حیات دارند، ادراک دارند و هدایت دارند. تمام مراتب ثلاثه‌ای که انسان‌ها دارند بعد از وجود که مرتبه حیات باشد و بعد مرتبه شعور باشد و بعد مرتبه هدایت، همه را دارند منتها با تفاوت مراتب.

-‌ [سؤال]

-‌ «وَ ما» در غیر ذوی‌العقول، ولکن غیر ذوی‌العقول دو حالت دارد: یک غیر ذوی‌العقول که اصلاً شعور ندارد، یک غیر ذوی‌العقول که شعور دارد، عقل ندارد. شعور دارد. شعور اعمّ است از عقل و مادون عقل و مافوق عقل. عقل مرحله وسط است. عقل یک مادون دارد، عقلی که انسان دارد. عقل انس و جن یک مادون دارد، یک مافوق دارد، یک برابر. برابر عقل انس، عقل اجن است و انسان‌ها و آسمانی‌ها و مادون عقل انس، عقل حیوانات و نباتات و جمادات است که از آن به شعور تعبیر می‌شود و عقلِ فوق عقل وحی است. عقلِ فوق انسان، عقل وحی است.

-‌ [سؤال]

-‌ اگر غریزه با شعور است، ولو شعور کم بله، ولی غریزه بدون شعور نه، غریزه بدون شعور غلط است. بنابراین شعور ادراک، شعور که ادراک خود است و غیر خود. چون ادراک یا ادراک خود است فقط و غیر خود نه، یا نخیر، ادراک خود است و دریافت غیر خود. این «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ» هم ادراک خود است و هم ادراک غیر خود است. ادراک خود است که «تُسَبِّحُ» ادراک غیر خود است که خدا را «تُسَبِّحُ». اگر ادراک فقط خود بود، دیگر «تُسَبِّحُ» معنا نداشت.

پس هم ادراک خود است و هم ادراک غیر خود است که خالق خود و آفریدگار خود است. «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ» «مَن» به حساب آمده است. اگر کسی بگوید: «مَن» فقط ذوی‌العقول را شامل است، اشتباه است. «مَن» تمام موجوداتی است که دارای شعور هستند. چرا؟ برای اینکه من گاه در مقابل ما استعمال می‌شود. من ذوی‌العقول رسمی هستند، ما ذوی‌الشعوری که ادنای از امور است، کما اینکه من، منِ فوقی و منِ عقل بشری هم هست که منِ وحی است. منِ وحی، منِ انسانی است، منِ شعوری است. منِ شعوری در مراحل ثلاث آن که شعور حیوانی باشد و شعور نباتی باشد و شعور جمادی باشد.

«وَ مَنْ فيهِنَّ»، «فيهِنَّ» آیا «فيهِنَّ» فقط مظروف را شامل است یا ظرف را نیز شامل است؟ آنچه در زمین است، زمین را خارج می‌کند و آنچه در آن است می‌گیرد یا نخیر، هر دو را؟ هر دو را، به دلیل خود آیه. «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ» تأیید آن: «و َ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» چون ممکن است کسانی گمان کنند که «مَنْ فيهِنَّ» فقط ذوی‌العقول هستند، مادون انس و جن نیستند، و لذا می‌فرماید: «و َ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» استغراق است. استغراق کلّی است. یعنی آنچه لفظ شیء بر آن اطلاق می‌شود و شیء است، در هر مرحله‌ای از مراحل شیئیت، ولو شیئیت دانیه جمادی داشته باشد «يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ».

بنابراین این تسبیح بالحمد در انحصار جاندارن معمولی معروف نیست. در انحصار انسان و ملک و انسان‌های دیگر و جن نیست، بلکه جمادات هم، فوق آن نباتات هم، فوق آن حیوانات هم، این قلم بر تمام موجودات عالم رسم است که «يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ».

فقه چیست؟ یک علم است و یک فقه است. علم اعم از فقه است. علم ضروری، علم نظری. علم که هم ضروری را شامل است، هم نظری را، اعم مطلق از فقه است. فقه یعنی چه؟ فقه یعنی دانستن با ترتیب مقدّمات. اگر مقدّمات را به ترتیب ندهیم، نمی‌فهمیم، این فقه است. بنابراین رساله تقلیدی فقه نیست. بلکه آن کتابی که با استدلال‌هایی که مناسب است، استدلال کرده است و مطلب فرعی نظری را بر مبنای استدلال نمودار می‌کند، این را فقه می‌گویند. حالا یا فقه فرعی، فقه اصلی، فقه تاریخی، فقه جعرافیایی، فیزیکی، شیمیایی، هر فقهی. بنابراین فقه اخص از علم است. دانستن چیزی را که بدون ترتیب مقدّمات نمی‌شود دانست. حتماً باید مقدّمات آن ترتیب بشود تا انسان بداند.

حالا یا انسان و غیر انسان امکان دارد مقدّماتی را در طول زمان و عرض زمین با کاوش‌ها و کوشش‌ها و دقّت‌ها، مقدّماتی را ترتیب بدهد تا مجهولی را معلوم بکند. یک مرتبه نخیر، یک معلومی است که در کون معلوم است. معلوم است در عمق و معلوم است در غیب. معلوم در غیب است که منهای وحی هر قدر مقدّمات و مساعی و کوشش‌ها و کاوش‌ها را ترتیب بدهیم، به آن نمی‌رسیم. این از این قبیل است «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ»، «لا تَفْقَهُونَ» وجه عام دارند. کسانی که در راه کوشش و کاوش و پیدا کردن تسبیح به حمد هستند؛ لفظ آن را، معنای آن را، وضع آن را، کمّ آن را، کیف آن را، از سنگ و از نبات و از حیوان، این‌ها هر گونه مقدّمات ترتیب بدهند، به آن نمی‌رسند. کسانی که مخترع هواپیما هستند و صدا و سیما را به دست آوردند و بعد هم و بعد هم و بعد هم به سماوات خواهند رسید و کرات را از نزدیک خواهند نگریست، ولکن با مقدّماتی که از نظر علم درونی و علم برونی، علم معرفتی، علم مادی، ترتیب می‌دهند و مجهولاتی را معلوم می‌کنند «لا تَفْقَهُونَ» به این وضع نخواهند رسید.

منتها علوم غیب سه قسم است: یک علم غیبی است که با ترتیب مقدّمات به طور عادی به دست می‌آید یا به طور غیر عادی به دست می‌آید. یک علم غیبی است که فقط به وسیله وحی به دست می‌آید. یک علم غیب است که به وسیله وحی هم به دست نمی‌آید. «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً»[6] این «فَلا يُظْهِرُ» در بُعد مستثنی منه است با استثناء «إِلاَّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ»،[7] «إِلاَّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ» علم غیبی که مربوط است به مرضیین از رسول‌الله، استثنا کنیم، بقیه علم غیب منحصر به خدا است و هیچ کسی نمی‌تواند پیدا کند. فقه پایین‌تر است. علمی که تعلّق آن منحصر به وحی است، عالمیان هر گونه مقدّمات ترتیب بدهند من دون وحی به آن نخواهند رسید. این علم غیب دوم است. علم غیب سوم آن است که مقدّماتی ترتیب می‌دهند؛ صعب باشد، آسان باشد، مشکل باشد، دیر باشد، زود باشد، به آن خواهند رسید در مختلف زمان.

این «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» کدام غیب است؟ آن غیبی است که در انحصار خدا است؟ نخیر. داود هم تسبیح جبال را می‌شنید، کما اینکه مفصّل خواهیم گفت. «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ»[8] تسبیح جبال را که ادنای تسبیح در مرحله ظهوری است، در مرحله‌ای که ما می‌دانیم ادنای تسبیح است، ولکن در عمق تسبیح است. «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ». صدای تسبیح، معنای تسبیح، وضع تسبیح، وقت تسبیح، عدّه آن را، مدّت آن را تا آن‌جایی که امکان دارد غیر خدا بداند، خداوند تعلیم کرده است، آن‌جایی که امکان ندارد نه. اصل حقیقت صددرصدِ بلاحجاب و مطلق را البته نه، منحصر به خدا است. ولکن ملکوت تسبیح را تا آن‌جایی که امکان ارائه و تعلیم دارد، خداوند به داود و به مثل داود و فوق داود ارائه داده است. ولکن مادون وحی «لا تَفْقَهُونَ».

«وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ». ببینید «هُم»، این‌جا «مَن» است. این‌جا هم «هُم»، «هُم» به داود برمی‌گردد. «هُم» در یک بُعد فقط به ذوی‌العقول برمی‌گردد، در بُعد دیگر به ذوی‌الشعور. شعور هم عقل است. شعور عقل دانی است. عقل عادی عقل است، عقل وحی هم عقل است. شعور شامل تمام این مراتب است، ولکن تعبیر خاص این مراتب، عقل وحی، وحی است، عقل عادی عقل است، عقل مادون عقل شعور است و این شعور در اختصاص حیوانات نیست، بلکه در نباتات و جمادات هم هست.

ما آیاتی را در ذیل تفسیر همین آیه داریم که عرض می‌کنیم. در صفحه 211، از جلد 15 تفسیر که سوره اسراء است. «ان الكون كله محراب فسيح فصيح يفصح عنه و يسبح له و ينزهه عن شركاء فيوحده و يسجد له و يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم». مثلاً در باب طیر، «أَ لَمْ تَرَ» سوره 24، سوره نور، آیه 41. «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» که سماوات و سماواتیان، ارض و ارضیان از جنّ و انس و حیوان و غیرهم، همه را شامل می‌شود «وَ الطَّيْرُ صَافَّاتٍ» از باب نمونه طیر در حالی که صافات هستند و صف اندر صف پرواز دارند. «كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ» وحی آن‌ها، وحی داخلی است، وحی خارجی لازم ندارند. «كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِما يَفْعَلُونَ» این یک آیه.

-‌ این صلاة در این‌جا به چه معناست؟

-‌ صلاة در دوازده معنایی که دارد، معنای اصلی که ما قبول کردیم و درست است، از ایقاد نور است. یعنی حجبی که بین خلق و رب است، با این حالت از بین می‌رود و کم می‌شود، ایجاد نور یعنی ظلمت‌هایی که بین حیوان و انسان و جنّ و ملائکه و این‌ها است، این ظلمت‌ها تا اندازه ممکن با صلاة برطرف می‌شود. صلاة لفظ دارد، هیئت دارد، معنا دارد. لفظ‌‌ها یکسان نیست، هیئت‌ها یکسان نیست، معانی یکسان نیست. هر موجودی به اندازه استعداد و ظرفیت خود، چه با لفظ باشد که «يُسَبِّحْنَ»، چه با معنا باشد، چه با عمل باشد و اگر گفتیم صلاة، لزومی ندارد صلاة ملائکه پیشانی بر سجده گذاشتن باشد، صلاة حجر و صلاة این عینک پیشانی را به سجده گذاشتن باشد. ظهر که الله اکبر گفتند، پیشانی به سجده بگذارند، نخیر صلاة یعنی آن حالت اتجاه إلی الله که حواجب و موانع را کم می‌کند.

آیه دیگر سوره 38 (ص)، آیه 19:‏ «وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ» طیر محشور است. یعنی سلیمان پرندگان را جمع کرده است، همان‌طور که سربازان انسانی تحت فرمان سلیمان هستند، سربازان پرنده هم تحت فرمان سلیمان هستند، حرف او را می‌فهمند، حرف آن‌ها را می‌فهمد. حتی نمل، سوره نمل دیگر، سوره‌ای است در قرآن به نام سوره نمل که «قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ»[9] عربی نگفت، به زبان خودش گفت. ولی نمل به زبان مورچه‌ای صحبت کرد، سلیمان شنید. با گوش وحی سلیمانی و تعلیم الهی شنید. «وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ» ‏اواب، یعنی تا اراده کند و اشاره بکند، تمام طیر‌ها می‌آیند و لذا رئیسة الهداهد که هدهد باشد «وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ»[10] هدهد معلوم می‌شود که رئیس کلّ قوای هدهدها بود که نامه سلیمان را رساند و از این قبیل. روایتی در این زمینه داریم، مثلاً از جمله درّ المنثور جلد چهارم، صفحه 183: «عن عائشة أنّ رسول الله (ص) قال صوت الديك صلاته» خروس بی‌محل بامحل است، ما بی‌محل هستیم.

-‌ [سؤال]

-‌ قبول می‌کنیم، چون مطابق قرآن است.

-‌ «صوت الديك صلاته و ضربه بجناحيه سجوده و رکوعه» حدیث دوم، حدیث دوم در درّ المنثور است، همان جلد چهارم، صفحه 142: «لا تضربوا وجوه الدواب» به خر سیلی نزنید، به گوسفند سیلی نزدید، به حیوان سیلی نزنید «فان كل شي يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» این متوجّه است به رب و تسبیح به حمد می‌کند. و همچنین حدیث سوم باز در همان مصدر: «لا تتخذوا ظهور الدواب كراسي لاحاديثكم» شما روی صندلی می‌نشینید، اما روی یک الاغ، روی یک اسب همین‌طور بنشینید یا بایستید، چرا؟ برای اینکه حیوان سواری برای راه بردن شما است، نه برای کرسی بودن شما.

البتّه بحث بسیار عمیق و عقلی و ادبی و فلسفی و عرفانی است که پرده آن را إن‌شاءالله فردا باز می‌کنیم. «لا تتخذوا ظهور الدواب كراسي لاحاديثكم في الطرق و الأسواق فرب مركوبة خير من راكبها» چقدر پیدا می‌شود الاغی که از سوار خود بهتر است. اسبی که از سواری خود بهتر است، حتی خوکی که از سوار خود بهتر است. گاو و خوک و الاغ و… از سوار خود بهتر است. «فرب مركوبة خير من راكبها و أكثر ذكراً لله منه» ذکر خدا را بیشتر می‌گوید. «فكل صنف من صنوف الدواب و الطير امة تسبح حتى النمل و صوت الضفدع تسبيح»[11]‏ بعضی از حیوانات شب تا صبح می‌خوانند، خسته نمی‌شوی؟ این جیرجیرک‌ها، این جیرجیر بی‌خود نیست، این جیرجیرک صدا کردن زن او نیست، صدا کردن شوهر خود نیست، این حد دارد. صدای زن و شوهر و غذا و آب و خواب حد دارد، این بی‌حد جیر می‌زند. شب‌ها که چشم‌های ما خواب است، این جیرجیر دارد. «لا فحسب الدواب كلها تسبح بل و الأشجار و الجمادات». سوره انبیاء، آیه 79: «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنَّا فاعِلينَ‏».

تسخیر دارای ابعادی است؛ تسخیر مسبّح و تسخیر سامع. تسخیر گوش سامع که گوش وحی او قوی شود و صدای تسبیح جبال را بشنود. «يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنَّا فاعِلينَ» باز سوره 38 (ص)، آیه 18 «إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ‏ * وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ» سوره 13 (رعد)، آیه 13 «وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ» اینکه آسمان صدا می‌کند، تسبیح است. بی‌خود صدا نمی‌کند، برای ترساندن صدا نمی‌کند، برای تسبیح است. «وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خيفَتِهِ وَ يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصيبُ بِها مَنْ يَشاءُ وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ وَ هُوَ شَديدُ الْمِحالِ‏».

 آیه دیگر، سوره انعام که آیه منحصر به فرد است در ابعاد مختلف. آیه 38: «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ‏»، «فقد يردف الإنسان بكل دابة» همان‌طور که عرض کردم. گاهی انسان با دواب و ملائکه و جن ردیف می‌شود، خوب این دابه خاص است. گاه تعبیر تسبیح می‌آید. تعبیر تسبیح که آمد، «هُم» می‌آید، یعنی کلّ موجودات مسبّح هستند.

«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ»[12] در این عرض چهار مرحله است که قبلاً عرض کردم که این نشان دادن خودهای موجودات به خودهای آن‌ها، حیات آن‌ها را و شعور آن‌ها را و هدایت آن‌ها را دلیل بر این است که این‌ها می‌فهمند. اگر سنگ فهم نداشته باشد، چطور خداوند وجودش را بر او عرض می‌کند که تو فقیر هستی، عرض فقری. اگر سنگ حیات و روحِ جماد نداشته باشد، چطور خداوند حیات او را عرض می‌کند و نشان می‌دهد که تو حیّ هستی و از تو نیست؟ نشان می‌دهد شعور او را که شعور داری و از من است. نشان می‌دهد هدایت او را که از من است. از من بودن اوّل و دوم و سوم و چهارم را به که و چه چیز نشان می‌دهند؟ به موجودی که بفهمند.

پس مکلّف هستند. پس تمام موجودات عالم اضافه بر وجود، حیات دارند، شعور دارند، هدایت دارند. اگر زندگی نداشته باشند و حیات نداشته باشند، شعور یعنی چه؟ اگر حیات و شعور نباشد، هدایت یعنی چه؟ اگر حیات و شعور و هدایت نباشد، عرض یعنی چه؟ همین‌طور سنگ را به سنگ نشان می‌دهند؟ اگر سنگ چشم دیدن ندارد، چرا سنگ را به او نشان می‌دهند؟ بنابراین این‌ها گوش شنیدن دارند، فهم دارند، تمام موجودات شعور دارند، با شعور داشتن وجود خود را، حیات خود را، شعور خود را، هدایت خود را «عَرَضْنَا». پس «عَرَضْنَا الْأَمانَةَ» امانات اربع است. این امانات چهارگانه را «عَرَضْنَا عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها». دلیل پنجم، دلیل ششم، دلیل دهم…

«فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها» دیروز عرض کردم ابای از حمل امانت که خیانت در امانت است، ابا دلیل است بر شعور، دلیل است بر اراده، دلیل است بر اختیار، دلیل است بر تکلیف. «فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها» اوّلا «وَ أَشْفَقْنَ مِنْها» اشفاق خوف مشوب به تعظیم است. یعنی در برابر حق که هستند، عظمت حق و خوف از حق وادار کرد که خیانت در امانت نکنند «فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها» یعنی نیروی مخالفی بود که این نیرو آن‌ها را وادار به خیانت بکند، ولکن نیروی مخالف وادار کردن به خیانت جمادات و نباتات و حیوانات و همه موجودات، این نیرو را «أَبَيْنَ». چرا «أَبَيْنَ»؟ «وَ أَشْفَقْنَ مِنْها». «أَبَيْنَ» یک بُعد است، اشفاق یک بُعد است. بُعد اوّل، بُعد طاعت است، بُعد تسبیح است که «أَبَيْنَ» ترک آن‌ها را. «وَ أَشْفَقْنَ مِنْها» یعنی خوف مشوب به تعظیم رب‌العالمین موجب شد که خیانت در امانت نکنند. «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ».

منتها در این نقطه‌ای که چند بار عرض کردیم و باز نکردیم، در تفسیر است باید بازتر بشود، چرا کل مفسّرین و کل مترجمین و کل شعرا و کل کل کل، این آیه را اشتباه معنی کردند؟ حتی استاد بزرگوار ما آیت‌الله شاه‌آبادی می‌فرمود که امانت را حمل کرد. چون معدن ظلم به نفس اماره است و معدن جهل عن الله است. از بزرگ و کوچک و متوسط کلاً اشتباه کردند، فقط کسی که اشتباه نکرده است خدا و پیغمبر و ائمّه هستند. از رسول الله و از ائمّه روایت است طبق آنچه از آیه می‌فهمیم که «فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ» «حَمَلَهَا الْإِنْسانُ»، حمل امانت خیانت است، نه اینکه امانت را به دوش کشید […] حمل امانت خیانت است. منتها این امانت‌های امانت وجود و حیات و شعور و هدایت را انسان در میان کل موجودات خیانت کرد، چون «ظَلُوماً جَهُولاً»[13] است و دیگران یا خیانت نکردند یا خیانت آن‌ها کم‌رنگ است. ولکن این سؤال پیش می‌آید: اگر همه موجودات مکلّف هستند، پس همه ثواب دارند، حساب دارند، عذاب دارند، موت دارند، برزخ دارند، قیامت دارند که این را سؤال کردند، فردا اگر زنده بودیم، جواب آن را عرض می‌کنیم.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. احزاب، آیه 72.

[2]. نازعات، آیه 24.

[3]. نساء، آیه 58.

[4]. اسراء، آیه 44.

[5]. طلاق، آیه 12.

[6]. جن، آیه 26.

[7]. همان، آیه 27.

[8]. انبیاء، آیه 79.

[9]. نمل، آیه 18.

[10]. همان، آیه 20.

[11]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏17، ص 212.

[12]. احزاب، آیه 72.

[13]. همان.