جلسه چهارصد و سوم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

آیه‌ی حمل امانت الهی

ابعاد مختلف هدایت؛ اختیار موجودات در خیر و شر

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً».[1]

در بعضی موارد منطق انسان کُند است. اگر حقیقت را درست دریابد و درک کند. این روزها که بحث در امانت است که به نمایش آسمان‌ها و آسمانیان و زمین‌ها و زمینیان و انسان‌ و انسان‌ها گذاشته است، اگر انسان به حقیقت فکر کند و دقّت کند، وضع او وضع دیگری خواهد شد. مطالب غیبی چند نوع است: یک مطلب غیبی است که در انحصار خدا است که به وحی هم به اصحاب وحی القاء نمی‌کند و یک مطلب غیبی است که به وحی به اصحاب وحی القاء می‌کند، نه به عنوان رسالت. مطلب غیبی سوم به اصحاب وحی القاء می‌شود به عنوان رسالت و مطلب غیبی چهارم که به وسیله کاوش و کوشش انسان‌ها احیاناً به دست می‌آید.

قضیه اینکه عالم وجود کلّاً مسجد است و تمام موجودات عالم دارای ولایت توحیدی در اصل و دارای صلاة در فرع هستند، از قسم اوّل نیست. آیا از قسم دوم است؟ از قسم دوم حقیقت تسبیح کائنات است. لغت تسبیح کائنات است که «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ»[2] پس سوم است. اگر در قرآن وحی نشده بود و نیامده بود که «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ» یا «وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ»[3] و یا سرجمع آیاتی که به تعبیرات گوناگون تمام کائنات را «بما هی کائنات» موحّد می‌داند و مسبّح حق می‌داند، ما اطلاع نداشتیم. ولی بر مبنای اینکه قرآن را قبول داریم که صددرصد کتاب وحی است، ما در جهانی زندگی می‌کنیم که تماماً مسجد است، مسجد احترام دارد. مسجدهای نوعی احترام دارند، چون برای صلاة‌ است و ذکر، ذکر الله است و عمل مرضی الله است و نیّت مرضی الله است، خانه نیست،‌ بازار نیست، اداره نیست، خیابان نیست، بیابان نیست، مزرعه نیست که انسان به کارهای دنیوی مشغول باشد، مسجد اختصاصاتی دارد. مخصوصاً «إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»[4] مسجد وادی مقدّس است که محضر رب است، مکان عبادت رب است، ساختمان و سازمان آن برای توجه عبودیتی به رب است، این مسجد خاص. ما احترامی که نسبت به مسجدهای خصوصی باید بگذاریم، نمی‌گذاریم، تا چه رسد که تمام کائنات مسجد باشند. کائنات فوقانی، کائنات محیط در شش جهت، کائنات درونی، کائنات برونی، جسم من، مادّه روح من، گرچه این من کافر باشد، مشرک باشد، ملحد باشد، تمام مسبّح رب هستند.

«قالَ رَبُّنَا الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏»[5] ‌هدایت در دو بُعد مختصر می‌شود بر حسب آیات. بُعد اوّل هدایت به ولایت توحیدیه است که در روایت داریم. بُعد دوم هدایت به نتیجه ولایت توحیدیه که صلاة است. همه عالم موحّد هستند، همه عالم مصلّی هستند، همه عالم مسبّح رب‌العالمین هستند. بنابراین ما جایی، چیزی، کسی را نمی‌توانیم پیدا کنیم که ساجد ‌نباشد. «وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» کلّیت دارد. عرض امانت که در بُعد اصلی چهارم امانتِ هدایت است که نشان دادن امانت هدایت است در بُعد اوّلی توحیدی و در بُعد دومی صلاتی، این عمومیت دارد. حتی ارواح ملحدین، ارواح کفّار و مشرکین، ارواح فسّاق و متخلّفین، ارواح آن‌ها هم دارای دو بُعد است: یک بُعد جسمِ روح است، یک بُعد توجهِ روح است. جسم روح هم موحّد است، جسمِ جسم، جسمِ روح در بُعد داخلی و سایر اجسام و ارواح کائنات غیر متخلّفه، مکان آن‌ها مسجد است، خود آن‌ها ساجده هستند، خود آن‌ها موحّد هستند، خود آن‌ها مصلّی هستند.

-‌ [سؤال]

– مشرک روح است، عرض کردیم روح را استثنا کردیم. روح دو بُعد دارد: یک بُعد روح جرم روح است، یک بُعد روح توجه روح است. توجه روح است که اشراک و الحاد و توحید و عصیان و اطاعت می‌آورد. آن بُعد خارج است. در آن بُعد است که تخلّف است؛ یا تخلّف اصلی است و یا تخلّف فرعی است. اگر یک نفر که نماز نمی‌خواند در مسجد الحرام قرار بگیرد که در و دیوار آن نماز است، لبیک است،‌ یا الله است، ‌ذکر است، این آدم وادار به نماز می‌شود یا نه؟ ‌بله. چون می‌بیند. بینش بصری است،‌ ولو بینش بصیرتی نباشد، بینش بصری است. وقتی شما در جمعی قرار بگیرید که همه چنین می‌کنند، چنینی که مخالف با عقل نیست، مخالف با شرع نیست، شما هم آنچنان عمل خواهید کرد. پس چطور شده است ما انسان‌ها در مسجد زندگی می‌کنیم، چون جهان کلّاً مسجد است، خود ما نمی‌فهمیم، اما بر حسب منطق صریح وحی قرآن به ما فهماندند که همه چیز ساجد است، همه چیز موحّد است، همه چیز مصلّی است، همه چیز ذاکر حق است، آن وقت من و من‌های مشرک، ملحد، موحّد عاصی، تخلّف کنیم از سجده حق و تخلّف کنیم از شرایط توحیدی. بنابراین بار بسیار بار سنگینی است. اگر توجه نمی‌داشتیم که نمی‌داشتیم، ولی اکنون که توجه داریم که عرض امانت بر کل کائنات است، سجد برای کل کائنات است، صلاة برای کل کائنات است، عقیده توحیدی برای کل کائنات است، چرا ما انسان‌ها که از فضیلت رب‌العالمین بیشترین آن را دریافت کردیم، عقل را بیشترین آن را، استعداد را بیشترین آن را، کمال را بیشترین آن را، «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في‏ أَحْسَنِ تَقْويمٍ»[6] ‌چرا ما بالا، بالا، بالاها از همه موجودات پست‌تر باشیم؟

بحثی که باید دنبال کنیم؛ سؤال: آیا عدل پروردگار فقط مقتضی است که عالم قیامت را به عنوان جزای ثواب یا عقاب برای مکلّفین انسان و مانند انسان مقرر کند؟ یا نخیر، عدل مقتضی جزاء است، ثواباً و عقاباً حتی برای جمادات، چون بنا شد جمادات مکلّف باشند. جمادات و فوق آن‌ها نباتات و فوق آن‌ها حیوانات، این سه بُعدی که ادنی هستند از بُعد عقلانی انسان. انسان هم در زمینه‌ای که عاقل باشد مکلّف است، بنابراین چند مرحله می‌شود. مرحله علیای تکلیف: انسان و مانند انسان عاقل، مرحله بعدی: انسان غیر عاقل یا سفیه یا هر چه. مرحله بعدی: حیوانات، مرحله بعدی: نباتات، مرحله بعدی: جمادات، همه مکلّف هستند. همه که مکلّف هستند باید نتایج تکلیف را هم حاضراً و مستقبلاً داشته باشند. وقتی که خداوند عرض امانت به همه کائنات کرد «فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً»[7] یا «وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً»[8] و الی آخر، آیاتی که سرجمع و در جمع اثبات می‌کند همه موجودات «مهدیّ من عند الله» هستند، همه موجودات موحّد هستند، همه موجودات مصلّی هستند، همه موجودات در جمع مختار ‌هستند، گرچه اختیارها فرق می‌کند، اختیار ضعیف، قوی، اقوی و اقوای اقوی، ولکن همه موجودات دارای اختیار هستند، بنابراین همه موجودات هم باید جزا ببینند. اختیاری که در خیر مصرف می‌شود ثواب و اختیاری که در شر مصرف می‌شود عقاب، نه تنها انسان، حیوان هم، نبات هم، جماد هم، پس کجاست؟

جواب: ما راجع به انسان مطّلع هستیم که خداوند ما را از آغازِ عقل مکلّف کرده است. قبل از اینکه عقل ما رسایی داشته باشد برای دریافت توحید و دریافت دین، عقل ما نارسا است یا مستمراً مانند اشخاصی که مجنون هستند یا موقّتاً مانند کسانی که صغیر هستند، تکلیفی در کار نیست. یعنی چه؟‌ یعنی تکلیفی که ثواب و عقاب بعد الموت برزخاً و قیامتاً بیاورد در کار نیست. اما تکلیف زندگی در کار است. پدر، مادر، برادر، کسانی که مربی این طفل هستند، در برابر آن‌ها مکلّف است، طفل مکلّف است و وظیفه دارد پدر و مادر در ثواب و عقاب که در جمله تربیت است، مراعات این طفل را بکنند. گرچه نه در بُعد الهی؛ چون به شناخت اله هنوز نرسیده است، عقل او بالغ نشده است و رسایی ندارد. ولکن در بُعد حیوانات چه؟ در بُعد حیوانات هم جزا و عقاب باید باشد، در بُعد نباتات هم، در بُعد جمادات هم. منتها جزا که اعم از ثواب و عقاب است که بر مبنای حساب است که بر مبنای تکلیف است که بر مبنای زشت و زیبای اعمال و افکار است، مراحلی دارد. مگر روی جزا و حساب نوشته است حتماً بعد الموت باید باشد؟ بله، برای انسان بعد الموت است. حساب و جزا و ثواب و عقاب انسان مکلّف بعد الموت است طبق نص، مگر ظلم که خداوند ظلم را جزاءٌ مّا می‌دهد در عالم تکلیف و جزای بیشتر در عالم برزخ و جزای بالاتر در عالم قیامت، اما کل جزا‌ها ثواباً و عقاباً به طور مستمر بعد الموت است در برزخ، برزخی آن و در قیامت مستمر آن و ادامه آن.

پس اینکه مقتضای عدل الهی ثواب و جزا است، جزا ثواباً یا جزا عقاباً، این کلّیت دارد، ممکن است در دنیا فقط باشد، ممکن است در دنیا و برزخ باشد، ممکن است در دنیا و برزخ و قیامت باشد، ممکن است در دنیا نباشد، در برزخ و قیامت باشد، ممکن است در برزخ نباشد، در قیامت باشد و افراد موجودات هم فرق می‌کنند. ما نسبت به انسان‌ها مطلع هستیم، نسبت به انسان‌ها بر حسب نصوصی از قرآن و سنّت مقدسه اسلامیه تا انسان به حد تکلیف نرسد، ثواب و عقاب و جزائی که مربوط به برزخ و قیامت است نیست، اما در دنیا هست. در دنیا مأمور هستیم، در دنیا اولیای اطفال، اولیای مجانین، اولیای صغار مکلّف هستند و در تربیت سلبی و ایجابی این‌ها مأمور هستند، جلوی بدی‌های‌ این‌ها را بگیرند و آن‌ها را به خوبی‌ها وادار کنند، اما در برزخ نیست، در قیامت نیست.

راجع به حیوانات پله دوم و مرحله ثانیه است. چنانکه در آیه انعام می‌بینیم: «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ»[9] اصل حشر حیوانات را این آیه تذکر می‌دهد. اما اصل حشر حیوانات که برای حساب است، برای جزاء و ثواب و عقاب است اعم است از اینکه حشر مستمر، جزای مستمر یا جزای موقّت. جزای موقّت مسلّم است، اشاره از قرآن و تصریح روایات که حیواناتی که ظالم بودند، مظلوم بودند، ظلم نسبت به یکدیگر داشتند، یا ظلم نسبت به انسان یا مظلوم نسبت به انسان، این‌ها را خداوند محشور می‌کند، جزاء می‌دهد خیراً و شراً، بعد فانی می‌شوند؛ این بُعد دوم.

بُعد دیگر: پایین‌تر نباتات هستند و بُعد پایین‌تر جمادات هستند. راجع به نباتات چون اختیار هست، هدایت هست، عقید‌ه توحیدی را مکلّفاً و عقیده صلاتی و خود صلاة را مکلفّا چه؟ در آن‌ها هم جزائی است، ما نمی‌دانیم، نه کتاباً و نه سنّتاً خبر نداریم. ممکن است جزا در دنیا باشد ما اطلاع نداریم و در جمادات نیز همچنین. منتها با یک تصور دیگر و یک فکر دیگر، درست است که مربع موجودات دارای این مرحله هدایت هستند که هدایت بُعد اصلی توحیدی دارد و بُعد فرعی صلاتی دارد، درست است، ولکن تخلّف جمادات یا نیست یا کمتر است، چرا؟ چون شعور آن‌ها کمتر است.

هدایت ضعیف‌تر، شعور ضعیف‌تر، ادراک ضعیف‌تر و تخلّف یا نیست، عدل است یا عصمت است -البته نسبت به جمادات تعبیر جدید است- عدل است یا عصمت است، تخلّف یا نیست یا وجود دارد، کمرنگ است و آن کمرنگ هم جبران می‌شود، ما نمی‌دانیم. در دنیا جبران می‌شود ما نمی‌دانیم، بالاخره جبران می‌شود و در نباتات شعور بیشتر، هدایت زیادتر، تکلیف بیشتر، تخلّف بیشتر، جزاء بیشتر، اما کجا؟ ما نمی‌دانیم. در حیوانات است که می‌دانیم، در انسان‌ها و مانند انسان‌ها است که می‌دانیم که در حیوانات در قیامت حشر است و جزاءٌ مّا و بعد فنا و در انسان‌ها که در قلّه هدایت و تکلیف هستند و در قلّه وظیفه هستند، هم در دنیا، هم در برزخ، هم در آخرت.

-‌ [سؤال]

-‌ ما از سرجمع آیات بحث می‌کنیم «لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ»[10] تسبیح دارند، شما نمی‌فهمید. ولی تسبیح دارند آیا در تسبیح آن‌ها تخلّف است یا نیست؟ نه می‌گوید هست، نه می‌گوید نیست. ولکن به قدری تخلّف نسل‌های انسانی سابق و فعلی و آینده -اگر باشد- بالا است، ‌عصیان آن‌ها بالا است، ‌خیانت آن‌ها بالا است که خداوند در میان کلّ متخلفین، خوب جن هم تخلّف دارند، مگر شیطان تخلّف ندارد؟ جن، شیطان، پایین‌تر: حیوان تخلّف دارند، ولکن در مقابل کل تخلّفاتی که از این موجودات سر می‌زند، کم و زیاد آن «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً».[11] خیانت انسان از ابلیس هم بیشتر است، البته نسل اخیر را نمی‌گوییم، کما اینکه عرض کردم انسان‌ها، نسل‌های گذشته که کلاً منقرض شدند، نسل موجود و نسل‌های آینده که بعد القیامة اگر بیاید، تخلّف نسل انسان در مثلث زمان سرجمع بیشتر است از شیطان‌ها، از اجنه، تا چه رسد از حیوان‌ها.

بحث دیگر: تکرار مادّه‌ای شده است، اما از نظر ترکیب باید به طور مرتب بحث کنیم. چون راجع این مطلب ظاهراً کسی این حرف را نزده است، یا اگر زده است ما که ندیدیم. «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ» ‌امانت چیست؟ خوب روایت داریم. روایت داریم امانت ولایت است، روایت داریم امانت صلاة است. ولایت هم ولایت امیرالمؤمنین نیست، ولایة الله است، ولایت امیرالمؤمنین برای سنگ؟ آن بُعد اوّلِ ولایت و بُعد اکمل آن و بُعد اجمل و اجمع آن ولایة الله است که آیات این را تأیید می‌کند. «لِلَّهِ يَسْجُدُ»[12] نه «لأمیر المؤمنین یؤمن» نه «لمحمّدٍ یؤمن». بنابراین «الوِلایَة» می‌گویند، بر خلاف آنچه ولایتی‌ها به اصطلاح ولایت امیرالمؤمنین می‌گویند، نخیر، اوّل ولایة الله است در جایی که صحیح است، در جایی که جمع صحیح است، اوّل ولایة الله است، بعد ولایة النبی است، بعد ولایة الامیر المؤمنین است. ولکن در جایی که ولایت نبی و امیر جا ندارد که سنگ است، که نبات است، که جماد است، که حیوان است و انسان‌های قبلی که زمان رسالت اسلام بودند، این‌جا ولایت همان نقطه اولای ولایت است که ولایة الله است. این یک روایت.

در روایتی است که صلاة است. در روایت دارد وقت نماز که می‌شد، رعشه به امیرالمؤمنین دست می‌داد. عرض می‌کردند: چرا؟ می‌فرمود: «حان وقت الولایة وقت الصّلاة» پس بنابراین هدایت دو بُعد دارد” یک بُعد اصلی که ولایة الله است و توحید است و بُعد فرعی که صلاة است که نتیجه توحید است، این دو بُعد.

ما از آیه امانت اصلاً و از آیات دیگر راجع به امانت چه می‌‌فهمیم؟ آیا امانتی است که هنوز خدا خلق نکرده است؟ «عَرَضْنَا» معنا ندارد. هنوز خداوند جن و انس و جماد و نبات و حیوان و این‌ها را خلق کرده است، در زمینه خلق آن‌ها «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ» در آیه که ندارد این امانت چیست. آیا این امانت چیزی است که خدا خلق نکرده بود و خلق کرده است؟ «عَرَضْنَا» نیست. یا چیزی است که خداوند خلق کرده است مقابل این موجودات. یعنی سماوات و ارض و جبال و همه موجودات، همه موجودات را خلق کرده است، امانت را هم جدا خلق کرده است، حالا می‌خواهد امانت را به نمایش این‌ها بگذارد، این هم در چند بُعد غلط است. چرا؟ برای اینکه امانت هم وجود است یا وجود نیست و عدم است؟ امانت موجود است یا معدوم است؟ اگر امانت معدوم است، معدوم را خلق کرده است؟ خلق معدوم است؟ یعنی وقتی خلق کرد، مخلوق معدوم است؟ نخیر. اگر امانت موجود است که موجود است، خوب جزء سماوات و ارض و جبال و جمادات و نباتات و حیوان‌ها و انس‌ها و جنّ‌ها و ملائکه این‌ها است. پس نتیجه: این امانت قبلاً مخلوق نبوده است. بعداً هم جدای از موجودات مخلوق نبوده است، چون جدای از موجودات عدم است و موجودات کل موجودات عالم امکان را شامل است.

چون سماوات و ارض و جبال که منها الإنسان، این عبارةٌ اخرای کل موجودات پیدا و ناپیدا و آسمانی و زمین هم هست. بنابراین این امانت اگر موجودی است مخلوق در مقابل این‌ها که خداوند حالا این امانت به نشان می‌آورد، نشان می‌دهد به موجودات که آیا حمل می‌کنید؟ قبول می‌کنید یا نه؟ این نیست. برای اینکه این امانت هم جزء این موجودات است. این امانت که جزء این موجودات است جزء کدام است؟ هر چهار بُعد را می‌گیرد.

-‌ قبل خلق شده یا بعداً خلق شده؟

-‌ با انسان، با جماد. آن مربعی که ترسیم کردیم، هر موجودی دارای چهار وضع است: وجود، روح، شعور، هدایت. امانت کدام است؟ قدر مسلّم امانت هدایت است در هر وجهی از وجوه و در قدر حاشیه‌ای و ضمنی وجود است، حیات است، شعور است. در بُعد عرض کردن و تذکّر دادن وجود که فقیر است، حیات که فقیر است، شعور که فقیر است، بنابراین امانت از این چهارتا خارج نیست و محور امانت هدایت است.

پس «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ» یعنی همانی که موجودات دارند از آن غافل هستند. همان را که موجودات دارند و از همان تغافل دارند و تجاهل دارند و تساهل و تفاعل دارند، همان را به نمایش موجودات گذاشتیم. به نمایش موجودات گذاشتیم در صورتی که موجودات بفهمند، اگر نفهمند نمایش یعنی چه؟ سنگ را به نمایش آجر گذاشتند، معنی ندارد. آهن را به نمایش مس گذاشتند، معنی ندارد. ‌اینکه عرض کردیم، این معروض اوّلاً در این چهار بُعد است که بُعد اخیر آن بُعد مسلّم است که امانتِ هدایت است که تکلیف است، که توحید است، که صلاة است. وجود هم در بُعد فقری، حیات هم در بُعد فقری. وجود و حیات و شعور در بُعد فقری.

ولکن بُعد فقری وجود و بُعد فقری حیات و بُعد فقری شعور همه‌ بُعد هدایت است. هدایت یا متمرکز است، مرحله چهارم یا ضمنی است. یعنی اگر عرضِ وجودِ موجود شد به موجود، برای این نیست که بداند موجود است، برای این نیست که بداند وجود او چیست، فقیر هدایت است. حیات آن فقیر هدایت است. شعور آن فقیر هدایت است تا مرکز هدایت. پس مرکز المراکز در امانتی که خداوند به هر موجودی عنایت فرموده است، این مرکز المراکز هدایت است، یا هدایت صددرصد که بُعد اراده است در بُعد اصل و در بُعد فرع، یا هدایت نسبی است که هدایت می‌کند موجود را که وجودت فقیر، حیات را که حیاتت فقیر، شعور را که شعورت فقیر، پس سرجمع هدایت است.

این امانت هدایت را که خداوند داده است، به نمایش می‌گذارد. پس «حَمَلَها» و «لَم یَحمِلَ» این نیست که امانت را قبول نکرد، قبول کرد. امانت را قبول نکرد یعنی امانتی که خواست بدهد، دیر داد، گفت نمی‌خواهم. یا قبول کرد، این حرف‌ها نیست. مثل اینکه بنده موجود هستم، حالا که موجود هستم وجود را قبول نکنم، موجود هستم. بنده که موجود هستم، حی هستم، شعور دارم، هدایت دارم، قبول نکنم. هست، خود را قبول ندارم، خودم نیستم، خود هستم که نیستم، حیات من است که نیست، شعور من هست که نیست، هدایت من هست که نیست. به عمق مطلب رجوع کنیم انسان از افکار زیاد تعجّب می‌کند.

«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ» پس عرض این است که ما این امانت را درست کردیم، می‌خواهی قبول کن، می‌خواهی نکن، خودش است. قبولاندن تکوین است. کما اینکه وجود دادند ما را، موجودات را در وجود قبول کردند، ما چیزی نبودیم که قبول کنیم یا نه، در حیات قبول کردن حی نبودیم که حیات را قبول کنیم یا نه، در شعور قبول کردن شعوری نبود که شعور را قبول کنیم یا نه، در هدایت هم قبل از هدایت، هدایتی نبود که قبول کنیم. بنابراین در چهار بُعد خدا داده است. این داده را دارد به نمایش می‌گذارد، «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ». این داده به موجودات را امانت هر موجودی در حد خودش، این را به نمایش می‌گذارد برای تذکّر و این تذکّرات مختلف است که بحث خواهیم کرد. بنابراین «فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها» یعنی چه؟ ابا کردند که این امانت را قبول کنند؟ خود آن‌ها‌ امانت هستند. خود آن‌ها در مربع این امانت هستند، موجود ابا کرد، از قبول کردن وجود؟ تکرار می‌کنم حساب دارد. حی که حیات به او دادند، در این عرض از قبول کردن حیات ابا کرد؟ موجود باشعور که به او شعور دادند، از قبول کردن شعور ابا کرد؟ ابا کرد، ابا نکرد. انسان ابا نکرد، دیگران ابا کردند. این چه حرفی است؟ هدایت، هدایت که «الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏»[13] مهدی است هر موجودی، کما اینکه شاعر است هر موجودی، کما اینکه حی است هر موجودی، کما اینکه موجود است هر موجودی، این قبول الله قبول یعنی چه؟ وجود دارد. «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ»‌ اوّلاً امانت، ‌ثانیاً عرض، ثالثاً «أَبَيْنَ‏»، رابعاً: «أَشْفَقْنَ»، خامساً: «حَمَلَهَا» در مخمّسی از دلالات قطعی آیه بدون شک ما می‌فهمیم که حمل امانت خیانت است.

– [سؤال]

-‌ بله، آن هم هست. «ظَلُوماً جَهُولاً» البته باز هم هست. بنابراین از سرتاسر آیه، از کلمات آن، از جملات آن، استفاده می‌کنیم که این امانت چیست؟ وضع آن چیست؟ حمل آن کدام است؟ وانگهی خود حمل امانت، بارها عرض کردم امانت که به انسان می‌دهند، ولو منفصل باشد، ولی متصل نیست، امانتی که منفصل است از وجود شما، این قالی را به شما امانت می‌دهند، مقتضای امانت گرفتن حمل امانت است یا ادا؟ ده سال، بیست سال، مقتضا حمل است، حمل است برای ادا. حمل برای ادا از اوّل ادا است، به شما گفتند یک سال پیش شما باشد، یک سال شما آن را حمل می‌کنید، برای خود شما می‌شود یا برای ادا نگهبانی می‌کنید؟ پس یا حمل است یا ادا. پس خود «حَمَلَهَا الْإِنْسانُ» یعنی «خانَها الإنسان» چیست؟ امانتی که به او دادند نه، امانتی که بعد از وجود و حیات و شعور و هدایت به او دادند نه، امانتی که جزء رابع ذات است، امانتی که جزء چهارم ذات موجودات است و عرض به او دادن نیست، عرض به او نشان دادن است. نشان دادن است برای حجّت، خدا بر ما دو حجّت دارد، در این هدایت فطری انسان به انسان نشان می‌دهد. در هدایت فطری که خداوند انسانی کرده است، دو حجّت دارد و هر دو حجّت مستمر هستند، چه حجّت درونی خِلقی و حجّت درونی فعلی، اختیاری.

حجّت درونی خِلقی را آیه سوره اعراف تبیین می‌کند به طور خاص در انسان و آیه احزاب تبیین می‌کند به طور عام در کل موجودات. «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ» گزارش دارد می‌دهد «مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلی»[14] گزارش دارد می‌دهد، تکلیف نیست، گزارش است. گزارش دارد می‌دهد که این امانت را ما عرض کردیم به شما «أَشْهَدَهُمْ» این‌جا عرض است، این‌جا اشهد است. نشان دادیم به شما امانت را که از غفلت بیرون بیایید «أَشْهَدَهُمْ» به شهود شما، به نمایه شما، به دین شما، به بینش شما آوردیم امانت را، پس آیه عرض امانت بوجهٍ کلّی و آیه اعراف بوجهٍ خاص.

 آن وقت برای استمرار، به این اکتفا نیست، به این حالت تکوینی که خداوند ایجاد کرده است اکتفا نیست. آیه فطرت: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً»[15] همان وجه را که فطرت است که ما به شما اشهاد کردیم، عرض کردیم، نشان دادیم، تذکّر دادیم، شما هم، نه فقط من. کاری است که خدا کرده است و کاری است که به دنبال خدا ما باید انجام بدهیم، نه منحصراً برای ما است و نه منحصراً کار خدا است. هردوانه است. خد این مادّه حجّت را، مادّه امانت را، مادّه هدایت را، اوّلاً به ما داده است، ثانیاً بر ما نشان داده است و تذکّر داده است و توجّه داده است در این دو بُعد. بعد ثالثاً «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ» بر خلاف آنچه استاد اعظم می‌فرمودند، فطرت الله اعنی و الزم نیست، فطرت الله همان وجه است. اقامه کن وجه خود را لدین، وجه چیست؟ فطرت است. وجه صورت نیست، وجه فکر نیست، در حاشیه است. وجه «ما یُواجِه به الانسان و یُواجَه» است. مواجهه یا نسبی است یا حقیقی است. مواجهه با حق در ظاهر و باطن و سرّ و علن و مادّه و روح، این وجه مواجهت دارد با حق و با دين حنيفاً که دین حق است.

بنابراین «وَجْهَكَ» در بُعد اصلی، آن وجوهی که آقای شاه‌آبادی می‌فرمودند نیست. «وَجْهَكَ» فطرت است. چون وجه ظاهر خطاکار است، وجه عقل خطاکار است، وجه فکر خطاکار است، وجه حس خطاکار است، وجوه خمسه حس و وجوه سبعه درونی و وجوه خمسه برونی که دوازده وجه است، خطاکار هستند، وجه فطرت است که خطا نمی‌کند. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» پس با تکمله بحث در آیه احزاب، آیه اعراف است که «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ»[16] که متأسّفانه آن‌جا هم دیگران زیاد چیز فرمودند، حتی به یاد دارم در حدود پنجاه سال پیش بود تقریباً، در خانه‌ای بودیم که علامه بزرگوار طباطبایی درس می‌دادند و ده شاگرد داشتند، ما هم آن‌جا بودیم. آیه ذریه بحث شد، ایشان اصرار داشتند که عالم ذر است، ما مخالف بودیم و حالا هم مخالف هستیم. اصلاً احتمال داده نمی‌شود که عالمی قبل از عالم وجود انسان باشد که عالم ذر باشد، عالم ذریّه است و ذر نیست. و آیه فطرت را که یک سال در درس مرحوم آیت‌الله بزرگوار آقای شاه‌آبادی بودیم، آیه فطرت را بحث کردند که فقط در یک نکته یا دو نکته ما اختلاف داریم که اضافه بر آنچه که ایشان فرمودند، ما نوشته‌ایم و اضافه بر آنچه نوشته‌ایم فکر کردیم و فکر می‌کنیم تا مطالب بیشتری به دست بیاید.

برگردیم به حرف اوّل «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ»[17] پس ما امانت هستیم. حیات ما امانت است، شعور ما امانت است، هدایت ما امانت است، و ما امانت‌های چهارگانه که در قلّه انسان قرار داده است در عالمی زندگی می‌کند که همه ساجد هستند، همه راکع هستند، همه مسبّح هستند، همه موحّد هستند. آدم باید با طهارت زندگی کند، طهارت روح، با تقوا و با پرهیز. همه موجودات مسبّح رب هستند. کائنات مسجد وسیعی است که همه مسبّح رب هستند و همه موحد رب هستند «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ» انسانی که دارایی او از همگان بیشتر است روحاً، جسماً، متّصلاً، منفصلاً «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ» چرا؟ «إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً». مرحوم آقای شاه‌آبادی می‌فرمودند: ظلوم یعنی بسیار ظالم به نفس امّاره خود، که عادل در عقل است و بسیار جاهل از غیر الله. اوّلاً، ثانیاً انسان نوعاً این‌طور است؟ آیا انسان‌ها نوعاً –که اکثریت مطلقه هستند- ظالم به نفس امّاره هستند و عادل به عقل هستند؟ و انسان‌ها نوعاً جاهل به غیر الله هستند و عالم باالله هستند؟ نوعاً خلاف است «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‏ خُسْرٍ»[18] «خُلِقَ الإنسان جَهولاً»، «خُلِقَ الإنسان ظلوماً»، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ»[19] انسان و انسانیت و لا سیما در کلّ نسل‌ها اکثریت مطلقه آن ظلوم است، جهول است، بخیل است، این اوّلاً. ثانیاً ظالم به چه کسی می‌گویند؟ ظلوم صیغه مبالغه ‌ظالم است. اگر انسان نسبت به نفس امّاره خود کنترل می‌کند، ظلم است؟ به آقای شاه‌آبادی عرض می‌کنیم: شما می‌گویید معدن ظلم، انسان معدن ظلم است، معدن ظلم به نفس امّاره است، قبول کردیم، ولکن آیا تعدیل کردن نفس امّاره بر مبنای عقل انسانی و عقل وحی ظلم است یا عدل است؟ عدل است عدولاً باید باشد یا جهول؟ «إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً» چون انسان معدن ظلم است و انسان معدن جهالت است، معدن ظلم است به امانات الهی و معدن جهالت است به امانات الهی، تجاهل می‌کند، تغافل می‌کند، تعاند می‌کند. هم تجاهل و تغافل که جهول هستند. مرکز جهل است و معدن جهل است، کأنّه نمی‌داند این انسان مخلوق خدا است، نمی‌داند وجود او فقیرِ الله است، نمی‌داند مهدی من عند الله است. یا اینکه تجاهل و تساهل می‌کند، پس ظلوم است. «إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً * لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكينَ وَ الْمُشْرِكاتِ وَ يَتُوبَ اللَّهُ عَلَى»[20] تتمه برای بعد.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. احزاب، آیه 72.

[2]. انبیاء، آیه 79.

[3]. نحل، آیه 49.

[4]. طه، آیه 12.

[5]. همان، آیه 50.

[6]. تین، آیه 4.

[7]. احزاب، آیه 72.

[8]. رعد، آیه 15.

[9]. انعام، آیه 38.

[10]. اسراء، آیه 44.

[11]. احزاب، آیه 72.

[12]. رعد، آیه 15.

[13]. طه، آیه 50.

[14]. اعراف، آیه 172.

[15]. روم، آیه 30.

[16]. اعراف، آیه 172.

[17]. احزاب، آیه 72.

[18]. عصر، آیه 2.

[19]. ابراهیم، آیه 34.

[20]. احزاب، آیات 72 و 73.