ابعاد جسمی و روحی انسان در قرآن
مقایسه و مقارنه آیه فطرت با آیه اخذ میثاق
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ * أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ * وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ».[1]
اینکه ما احیاناً تمثیل میکنیم آفتاب آمد دلیل آفتاب، از برای تثبیت و تقریب روشن بودن به تمام معنای قرآن، مثل اضعف از ممثّلٌ له است. چون آفتاب طلوعی دارد و غروبی دارد، اما آفتاب قرآن برای دیدنها و توجّه کردنهای درست و صحیح و بدون حجاب همیشه طالع است. مانند طلوع شمس نیست، غروب آن که هیچ، بلکه «کالشّمس فی رایعة النّهار» است. خورشید در موقع زوال که صددرصد درخشش خود را به اهل افق خود میبخشد، قرآن شریف چنین است.
هر کس هر چه میخواهد بر مبنای قرآن بگوید، انحرافات و ضلالات و اشتباهاتی را بر قرآن تحمیل کند، آیا رد این اشتباهات و جوابگوی این ضلالات باید دیگران باشند یا خود قرآن است؟ خود قرآن حقایق را تثبیت میکند و کل ضلالات و انحرافاتی را که نسبت به قرآن میدهند رد میکند. خود آیه ذرّیه و تنها خودش، تا چه رسد به آیه فطرت و آیات دیگر، نفی و اثباتی دارد. نقش لا إله إلّا الله در امر مهم فطرت هم در آیه فطرت و هم در آیه ذرّیه منتقش است، منتها باید چشم بصیرت را باز کنیم و با دقّت به خود آیه نظر کنیم.
احیاناً مفسّرانی هستند که آیهای را با غفلت از نصّ آیه تفسیر میکنند، مثلاً فخر رازی. فخر رازی در یک آیه از آیات مانند بعضی دیگر از آیات برخلاف نصّ آیه اشتباهاً مطلبی را گفته است. «وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثيراً».[2] این «صَلَواتٌ» را فراموش کرده، «لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ»، چهار جمله است. «وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثيراً»، اینجا صلوات را تردّد کرده است که آیا مراد صلاة است یا مراد صِلوَة یا صلاة یهود است. و حال آنکه صلوات و مساجد بیانگر یکدیگر هستند، مساجد امکنه صلوات است و صلوات متمکّن در مساجد است. صَوامِع و بِیَع، صومعه برای نصاری است و بیع برای یهود است. از این غفلت کرده است که «صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ» و مساجد و صلوات، و از این قبیل بسیار است. مفسّر است، محقّق است، دقّت کرده است، اما عمدتاً نظر به گفتار دیگران است. یا نظر به گفتار دیگران و تحمیل گفتار دیگران که یا شهرت است و یا اجماع است و یا ضرورت علمی دیگران است، یا تحمیل نظر خود. اما اگر حنیفاً نظر به قرآن کنیم، چنانکه قرآن دستور داده است به فطرت حنیفاً نظر کنیم و به دین حنیفاً نظر کنیم، نظر کردن به دین اسلام که اصل و اساس آن قرآن است، حنیفاً نظر کنیم و تحمیل نکنیم، حقایقی را که خداوند اراده کرده است برحسب استعداد به دست ما میآید.
ما سه نظر در این دو آیه داریم، یک نظر در آیه فطرت که بحث کردیم و یک نظر در آیه ذرّیه که بحث میکنیم و یک نظر در مقارنه و مقایسه این دو آیه. نظر اوّل که نظر در آیه فطرت است بحث کردیم، نظر دوم که در آیه ذرّیه است بحث میکنیم، نظر سوم که فعلاً وقت آن است مقایسه بین آیه ذرّیه و آیه فطرت.
اوّلاً، مطلبی را عرض کنم و بعد داخل در جریان مقارنه و مقایسه این دو آیه شویم. اصولاً اگر قرآن اسم کسی را، مطلبی را، واجبی را، حرامی را، مکرّراً ذکر کند، دلیل بر اهمیت آن مطلب است. اگر مطلب اهمیت داشته باشد، این مطلبِ پراهمیت را خداوند مکرّراً ذکر میفرماید. یا از نظر هدایت اهمیت دارد و یا از نظر ضلالت اهمیت دارد. خدا در بُعد اوّل است، از اهمیت هدایت نزدیک سه هزار مرتبه لفظ الله در قرآن ذکر شده، با صفات ذات آن و صفات فعل آن و افعال آن ذکر شده است. شیطان در بُعد اوّلِ اهمیت ضلالت است، در قرآن بیش از همه انبیاء ذکر شده است. گرفتاریهای موسی (ع) در بین رسل اولوالعزم الهی قبل از خاتمالنّبیین (ص) بسیار بوده و لذا موسی، معجزات او، معارضات فرعونی او، معارضات قوم او در قرآن بیش از کل انبیاء الّا خاتمالنبیین ذکر شده است. شرک بالله چون در بُعد ضلالت بدترین گناهان است شاید صفحهای از قرآن نباشد که ذکر نشده باشد و توبیخ نشده باشد. در مقابل توحید الله چون در بُعد اوّل اهمّیت هدایت است، صفحهای از قرآن خالی از آن نیست.
این مقدّمه را به این مناسبت عرض کردم که انسان که برحسب آیاتی از جمله آیه تین اشرف مخلوقات است، «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويمٍ»،[3] خود این انسان در مجموع جسم و روح و عقل و فطرت و بدن و سایر مراتب فعلیه و شأنیه آن، ممتازترین موجودات عالم هستی است. اما این موجود ممتاز هم دارای بخشهایی است، بخش ظاهری بدن، بخش باطنی روح. بخش ظاهری بدن هم بخشهایی است، جایگاه عقل که مغز است، جایگاه صدر روح که صدر است، جایگاه قلب روح که قلب است و جایگاه فؤاد روح که قلب است. پس از نظر جسمی هم دارای درجات و ابعادی است و همه ذکر شده است.
نطفه انسان، علقه او، مضغه او، عظام او، «فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً»،[4] از طرفی در بُعد خلقت بدنی ذکر شده است. بعد جایگاه عقل او که مغز باشد، چه مغز باشد جایگاه عقلِ عقل یا عقل لبّ، جایگاه صدر روح که صدر است ذکر شده است. جایگاه قلب روح که قلب جسمانی است ذکر شده و جایگاه فؤاد روح که قلب جسمانی است ذکر شده است. اینها مراحلی از جسم انسان است، چه در بُعد جسمانیت، چه در بُعد توجه روح. اما روح، روح انسان هم ذکر شده، گاه به لفظ روح کمتر، گاه به لفظ نفس زیادتر، نفس امّاره بالسوء یا نفس امّاره بالخیر. نفس در قرآن تعبیر از روح است، روح هم در قرآن هم تعبیر از روح است، روح انسان و هم ارواح سایر ذوات الارواح که بحث آن گذشته است و اشاره خواهد شد. منتها در بُعد نامرئی انسان که روح انسانیِ انسان باشد، الفاظ و تعبیراتی از درجات و جهاتی موجود است. الفاظ عامّه: روح انسان، نفس انسان؛ الفاظ خاصّه: عقل انسان، صدر انسان، قلب انسان، فؤاد انسان، عقل روحی، صدر روحی، قلب روحی، فؤاد روحی که جایگاه آن جایگاه جسمانی است.
و اما از فطرت انسان که زیربنای عقل است که عقل زیربنای روح انسانی است که روح انسانی زیربنای روح حیوانی است که روح حیوانی زیربنای روح نباتی است، از فطرت چهار تعبیر مهم در چند آیهای که در درجه علیای اهمیت بحث هستند ذکر شده است. تعبیری که از عقل شده است فقط عقل، از صدر فقط صدر، از قلب فقط قلب، از فؤاد که قلب مشتعل است به نور هدایت یا نار ظلمت فقط فؤاد، از روح فقط روح یا نفس. اما از فطرت انسان چهار تعبیر در چند آیه قرآن با اوصاف متعدّدی شده است. «وَجْهَكَ»،[5] «فَأَقِمْ وَجْهَكَ»، وجه انسان. وجه وجیه انسان که سایر انسان گویی بدن است، گویی دست و پا است، گویی اعضاء است، وجه انسان که «یواجه به» و «یواجه الأشیاء»، وجه است، یک تعبیر. «فِطْرَتَ اللَّهِ»، دو تعبیر، ذرّیه تعبیر دیگر، «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ»،[6] «ذُرِّيَّتَهُمْ» همان فطرت است. چهارم: «وَ اتَّقُوا الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلينَ».[7]
راجع به جبلّه اشارهای کردم و صحبت مشروحی نکردم، «الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلينَ». جبلّه از جبل است، جبل دو بُعد دارد؛ یک بُعد هیئتی دارد و یک بُعد مادی دارد، بُعد کمّی دارد و بُعد کیفی دارد. بُعد کمّی «وَ اتَّقُوا الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلينَ»، «کُم» چه کسانی هستند؟ «کُم» کسانی هستند که حاضر زمان خطاب این آیه هستند، زمان رسول الله (ص) است. از نظر حقیقت عینی موضوع و از نظر حقایق خارجیه کلّیه و قیاس حقایق حقیقیه، کل انسانهایی که الی یوم القیامة خلق میشوند. آیا انسانهای موجود در زمان پیغمبر و کلّ انسانهایی که الی یوم القیامة خلق میشوند بیشتر هستند یا انسانهای قبلی؟ انسانهای قبلی. انسانهای قبلی، نه انسانهایی که فقط از ذرّیه آدم هستند، از ذرّیه نسلها و نسلها و نسلها و هزاران نسل انسانی که منقرض شدهاند و از آیه خلافت فهمیدیم. پس بنابراین از نظر کمّیت جبلّة هستند، جبل هستند، جبل و کوه در مقابل تپه، در مقابل درخت، در مقابل زمین، در مقابل ساختمان، همه در برابر جبل ناچیز هستند. جبل هم سنگ است و قوی است و هم دارای ارتفاع است. این در بُعد کمّی.
در بُعد کیفی استقامت جبل فوق استقامتهای عادی است، استقامت جبل از استقامت تپههای خاکی، استقامت معدنهای شبهخاکی، استقامت درختان و نباتات، استقامت حیوانات، استقامت بناها بیشتر است. «وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلينَ»، «الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلينَ» ناظر به دو بُعد است؛ یکی گروه بسیار بسیار زیادی که قبل از انسانهای موجود زمان پیغمبر و بعد خلق شدهاند. «وَ اتَّقُوا الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلينَ»، نه «و الأناسی الأوّلین»، نه «بنی آدم الأوّلین»، نه «بشر الأوّلین»، نه «إنس الأوّلین»، «وَ الْجِبِلَّةَ». تعبیر جبلّة حساب دارد، جبلّة وجه است، وجه است و وجه ذاتی است. یعنی انسان از نظر کیفیت دارای جبلّة است، یعنی انسان ابعادی دارد، بعضی از ابعاد قابل زوال هستند، قابل تزلزل هستند، قابل تبدیل هستند، ولکن جبلّه انسان، که فطرت انسان، که وجه انسان، که ذرّیه انسان، این قابل تبدیل نیست. «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»،[8] از اینکه قرآن شریف در چهار آیه، چهار تعبیر از فطرت انسان که زیربنای انسان و انسانیت کرده است، این دلیل بر این است انسان که در قلّه کامله عالیه کل موجودات آفرینش است، این انسان هم دارای ابعادی است: بُعد جسمانی، بُعد روحانی.
بعد روحانی عقل و مافوق عقل است، ولکن فوق عقل و فوق مافوق عقل، زیربنای عقل است و لبّ است و صدر است و قلب است و فؤاد که عبارت از فطرت است. این فطرت در دو آیه اصلی فطرت با اوصاف ذاتی و مانند ذاتی آن بیان شده است و در آیاتی دیگر اشاراتی است به حکم فطرت در حال اضطرار. فطرت گاه حال اضطرار است، گاه حال اختیار است، در حال اختیار یا اقامه وجه به دین حنیفاً میشود یا اقامه وجه به دین حنیفاً نمیشود. بُعدی که عرض کردیم، بُعدِ حال اضطرار است، «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ».[9] در آیه فطرت که بحثی از فطرت است و در آیه ذرّیه که بحثی از فطرت به نام ذرّیه است. فطرت به نام ذرّیه در آیه 172 سوره اعراف و فطرت به نام فطرت در آیه 30 سوره روم. خصوصیّاتی که در آیه فطرت است بحث کردیم، 1- «فِطْرَتَ اللَّهِ»، 2- «الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها». ناس جسم نه، ناس روح.
چون میگوید فطرت را به دین توجّه بده، متوجّه به دین باید فکر داشته باشد، عقل داشته باشد، شعور داشته باشد. عقل و شعور برای جسم انسان نیست، برای روح انسان است. اگر جسم کارگر است، فرمانده روح است و فرمانده عقل است یا فرمانده نفس است. بنابراین «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها»، ناس روح را، ناس روح را بر مبنای عقل. عقل انسان، روح انسان، بر مبنای فطرت آفریده شده است که فطرت زیربنا است. «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» و سایر جهات. حالا، در آیه فطرت خدا بیانگر حکم ذاتی فطرت است و امر میکند که «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً». اما در آیه ذرّیه، در آیه ذرّیه بیان خلقِ فطرت نیست، بیان مسائله با فطرت است، مسائله تکوینی با فطرت و مسائله با ذات فطرت است.
در آیه فطرت بعد از خلق فطرت که «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ» امر میکند که «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً». ولکن در آیه مسائله فطرت نظر به بعد از خلق فطرت است، چطور؟ «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ». «أَخَذَ» یعنی «خَلَقَ»؟ «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» بیان خلقت فطرت است، «فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها». «فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» در بُعد زیربنا و اصلی. ولکن در آیه ذرّیه «وَ إِذْ أَخَذَ»، باید مأخوذ باشد یا نه؟ اگر گفتند از شما پولی را گرفتم، باید پول باشد یا نه؟ اگر تحصیل پول است «إذ حَصَّلَ»، «أَوجَدَ»، «خَلَقَ». ولکن «إِذ أَخَذَ»، این مأخوذ قبل از اخذ باید وجود داشته باشد تا «أَخَذَ» بر آن صدق کند.
– [سؤال]
– منتها از عقل که زیربنای آن فطرت است. «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ»، از چند جای این آیه، حدود نُه جا، ده جای این آیه به دست میآوریم که عالم ذر قبل از خلق انسان وجود ندارد. اینکه معروف است، مشهور است، مکتوب است، معقول است، در فلسفه، در عرفان، در تفسیر، در روایات، در اقوال و… تمام دروغ است، از خود آیه پیدا است. از یک جا هم پیدا بود کافی بود، از خود آیه در چند بُعد از ابعاد سراسر این آیه که گزارش إشهاد «عَلى أَنْفُسِهِمْ» است، این مطلب به دست میآید که این اخذ و این مشاهده و این إشهاد و این استشهاد قبل از خلقت انسان نبوده است. چطور؟
ببینید، آدم در اینجا محور است، در آیه خلافت آدم محور نبود، در آیه خلافت آدم به عنوان آخرین انسانها محور بود، ولکن خلافت آدم از کلّ انسانهای تاریخ بود. اما در این آیه «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ»، آدم کیست؟ آدم شامل نسلهای گذشته انسانی هست یا نه؟ نیست. آدم عَلَم است، اسم است. در 25 جای قرآن لفظ آدم، آدم، آدم، آدم، فقط اسم است از برای جدّ اعلای ما که نسل اخیر هستیم. اما نسلهای گذشته که میلیونها نسل است، آدم نبودند، انسان بودند، بشر بودند، ناس بودند، اناس بودند، انام بودند، آدم نبودند. آدم اسم عَلم است از برای جدّ نسل اخیر که زوج او حوّا است. «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ»، «من بنی بشر» نیست، اگر بنیبشر، بنیانسان، بنیناس، بنیانام بود، میگفتیم تمام نسلهای انسانی را شامل است.
خدا حساب سرش میشود، مثل ما که بیحساب صحبت میکنیم نیست، میگوید آدم یعنی آدم، آدم اخصّ از انسان است. انسان بشر ناس و اناس و اینها اعم هستند. در آیه خلافت استفاده کردیم که انسانهایی، نسلهایی قبل از نسل موجود انسان بودهاند، ولیکن در این آیه فطرت فقط برای آدم است. این فطرتی که خداوند از آن تعبیراتی کرده است، اوصافی ذکر کرده است، برای این نسل اخیر است، نسلهای قبل هم مکلّف بودند، اما این فطرت را نداشتند. این فطرت را، این امتیاز را، این علوّ را نداشتند.
«مِنْ بَني آدَمَ»، «من آدم» نفرمود، اگر «من آدم» میفرمود، حرف مقداری از روایات و حرف مقدار زیادی از مفسّرین درست بود که «من آدم» یعنی از کمر آدم ذرّیه او را بیرون آوردیم و إشهاد کردیم. خیر، «مِنْ بَني آدَمَ»، اگر میفرمود آدم، فقط آدم بود، اگر میفرمود انسان و بشر، همه بودند. «مِنْ بَني آدَمَ» فرموده، یعنی «آدم و بنوه»، «مِنْ بَني آدَمَ» یعنی آدم و فرزندان او. از آدم، از حوّا، فرزندان آنها، از اوّل الی یوم القیامة هر چه انسان نسل اخیر است. ببینید تمام افراد نسل اخیر انسان، صدها تریلیارد فرد باشند با همه این کار را کردیم. ببینید، «مِنْ بَني آدَمَ»، بحث خواهیم کرد که این بنیآدم فرزندان اوّل آدم نیستند. چون و چون و چون و از جمله اگر فرزندان اوّل آدم بودند، فرزندان اوّل آدم چند پدر دارند؟ یک پدر، و حال آنکه آیه میفرماید: «أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ»،[10] «آبَائُنَا»، «أَوْ تَقُولُوا» چه کسانی؟
این بنیآدم برای اینکه نگویند «آبَائُنَا» مشرک بودند، مگر فرزندان بلافصلِ آدم اوّل چند پدر داشتند؟ اوّلاً یک پدر داشتند. ثانیاً مگر این پدر مشرک بود؟ بنابراین این بنیآدم اوّلاً از نظر لفظی و ثانیاً از نظر معنوی کل انسانهای نسل اخیر را شامل هستند. مگر «بنی» جمع نیست؟ جمع مضاف مگر از صیغ استغراق نیست؟ از صیغههای لفظی و ظاهری استغراق جمع مضاف است. بنیآدم، نه فرزندان اوّلی، نه فرزندان اوّلی با مقداری، خیر، فرزندان آدم اوّل که نسل اخیر انسان است الی یوم القیامة الکبری، تریلیاردها فرد. «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ». آیا این اخذی که خدا کرده است، مأخوذ باید موجود باشد یا نه؟ بله. اگر این مأخوذ، «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ»، باید ظهور وجود داشته باشد، بنیآدم وجود داشته باشند، آدم وجود داشته باشد، قبل از وجود آدم، قبل از ظهور بنیآدم، اخذ چه چیزی است؟
این چه حرفی است که میگویند قبل از خلقت انسان، قبل از خلقت آدم در عالم ذر. یعنی قبل از خودش؟ عالم ذر قبل از وجود اصلش بوده است؟ اوّلاً ذر نیست ذرّیه است. ما یک ذر داریم، یک ذرّه داریم، یک ذرّیه داریم، ذر در قرآن وجود ندارد، ذرّیه وجود دارد که اولاد انسان هستند یا اصل وجود انسان هستند و ذرّه هم مربوط به غیر انسان است. «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ» یک به یک نگاه کنید. «وَ إِذْ أَخَذَ»، حالا «إِذ» را بعد عرض میکنیم. «إِذْ أَخَذَ»، این مأخوذی که هست، هر چه هست، باید قبلاً خلق شده باشد که خدا آن را اخذ کند، خلق نشده را که اخذ نمیکنند. خلق شده باشد، موجود باشد تا اخذ کند. این اوّل.
آدم، آدم کیست؟ آدم قبل از اینکه خلق شود آدم بود؟ خاک آدم بود؟ خاک که آدم نیست. خاک مبدأ خلقت آدم است، «مِنْ بَني آدَمَ»، بُعد دوم. بُعد اوّل آدم باید باشد، بُعد دوم بنیآدم باید باشند، بعد سوم «ظُهُورِهِمْ» باید باشند، بعد چهارم «ذُرِّيَّتَهُمْ» باید باشند، باید آدم باشد، ذرّیه او باشد، بنی او، افراد اولاد او باید باشند، اینها باید باشند. چون قبل از بودن آدم، قبل از خلقت آدم اوّل، عالم ذر بوده است؟ این چه حرفی است؟ بعد عرض خواهیم کرد، وقتی که تمام این دو آیه را ما بررسی کنیم تا حدود ده و بیشتر یا کمتر، ده دلیل یا کمتر یا بیشتر است بر اینکه عالمی به نام عالم ذر نداریم، عالم ذرّیه است و عالم ذرّیه بعد از خلقت آدم و بعد از خلقت بنیآدم و بعد از خلقت صلب و بعد از خلقت ذرّیه است. پس این اخذ خلق نیست و خلق قبل الخلق نیست، وجود قبل از وجود نیست. این اشارهای است که تفصیل آن را بعد عرض خواهم کرد.
کلمات آیه را باید یک به یک عرض کنیم. «وَ إِذْ»، «إِذْ»، زمانی است. آیا «إِذْ» زمانی لازمان را شامل است که میگویند در «إِذْ»؟ «وَ إِذْ أَخَذَ» خداوند در «إِذْ» اخذ کرد. آیا ذات خدا، علم خدا، قدرت خدا، حیات خدا که ذات الله و صفات ذاتی الله قبل از خلق جهان است زمان داشت؟ زمان نداشت. «کَانَ» هم که نسبت به خدا استعمال میشود، «کَانَ» منسلخ از زمان است. «یَکونُ» منسلخ از زمان است، «کَائِن» منسلخ از زمان است، خدا زمانی نیست. نه بودۀ زمانی است، نه هستِ زمانی است، نه خواهد بودِ زمانی است. زمان مربوط به مواد عالم است، زمان که فاصله بین اکوان و نتیجه تغیّر است و نتیجه تبدّل است، اصل و محور زمان تغیّر است و تبدّل است «و لا یتغیر بانغیار المخلوقین»، خدا عمر ندارد. موجودی عمر دارد که مشمول زمان است و مادّه است که مشمول زمان است و موازات با زمان دارد، با ترکّب دارد، با تغیّر دارد، با مکان دارد. بنابراین «إِذْ» برای زمان است، «إِذْ» که برای زمان است مانند زمان که برای زمان است، مانند وقت که برای زمان است، این در لازمان استعمال میشود؟
پس اوّلاً نفی کنیم، بعد اثبات. «إِذْ»، این اخذ منفیّاتی دارد و مثبتاتی دارد، اخذ چه بوده بحث بعدی است، نقطه اولی است. «إِذْ» منفیّاتی دارد که لا إله است و مثبتاتی دارد إلّا الله، سلب آن. پس «إِذْ» حکایت از اخذ لازمان که اخذ در علم است نمیکند، خداوند عالِم بوده است، قادر بوده است، حی بوده است و هست و خواهد بود قبل از خلقت مقدورات و معلومات و اموات. بنابراین «إِذْ» اشاره به زمان است، اشاره به قبل از زمان، قبل از خلقت انسان، قبل از خلقت موجودات نیست، چون آن «إِذْ» ندارد.
بحث دوم، آیا این «إِذْ» اشاره به یک زمان است یا اشاره به کلّ زمانها است؟ در قرآن استعمالات «إِذْ» فرق میکند، در بعضی مواقع «إِذْ» اشاره به زمان خاص است. «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ»،[11] زمان خاص است، همه زمانها نیست. یک مرتبه پروردگار به ملائکه فرمود: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً». «إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ»،[12] «إِذْ قالَ عيسَى»،[13] «قالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ»،[14] «إِذْ» زمان خاص است. ولکن آیا در اینجا هم «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ» زمان خاص است؟ در یک زمان خداوند تمام فرزندان آدم مخلوق را که مخلوق هستند، این کار را کرده است؟ مگر در یک زمان خلق شدهاند؟ مگر آدم و کل فرزندان او الی یوم القیامة در یک زمان خلق شدند که اخذ در یک زمان باشد؟ در یک زمان نیست.
– [سؤال]
– زمان خاص چیست؟ زمان خاصی که همه باید موجود باشند، آیا زمانی در گذشته، حالیه، آینده هست و بود و خواهد بود که در یک زمان کل موجودات، کل انسانها جمع شوند؟ بله، یوم القیامة، یوم القیامة اینطور است، یوم القیامة چنین است. در یوم القیامة یوم الجمع است، یوم الحشر است، ولی یوم القیامة را نمیخواهد بگوید. این ماضی است، «وَ إِذْ أَخَذَ»، گرفت. آیا «إِذْ» زمان واحد است؟ ما از صدها «إِذْ» که در قرآن استعمال شده میفهمیم که «إِذْ» زمان واحد است، چند زمان است، همه زمانها است؟ در اینجا همه زمانها است، چرا؟ برای اینکه «أَخَذَ»، […] «أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ».
آیا بنیآدم و آدم همه در گذشته بودهاند؟ شما در گذشته بودهاید؟ شما در زمان آدم بودهاید؟ آدم در گذشته از خلقت خود بوده است؟ خیر. پس «إِذْ» آغازی دارد و انجامی دارد و از مجموع زمانها تعبیر به «إِذْ» شده است. مثال: قرآن شریف در خلقت عالم هستی از نظر زمانی دو تعبیر دارد، یک تعبیر «في سِتَّةِ أَيَّامٍ»،[15] «خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما في سِتَّةِ أَيَّامٍ» که «سِتَّةِ أَيَّامٍ» را، آیات 9 تا 12 سوره فصّلت تبیین کرده است که این ایّام چیست. ایّام زمانها است، شب و روز نیست، ایّام زمانها است، در شش زمان. در شش زمان که چند زمان مربوط به خلقت زمین است، چند زمان مربوط به خلقت آسمان است و چند زمان مربوط به هفت بخش کردن آسمان و خلق ستارگان در آسمان اوّل است که در آسمانهای دیگر مرئی است.
ولکن از همین «سِتَّةِ أَيَّامٍ» خدا طور دیگری هم تعبیر کرده، «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ».[16] شش یوم یک یوم است. چرا؟ برای اینکه اگر یوم را در ابعاد در نظر بگیریم شش یوم میشود، اگر یوم را نسبت به قبل از تاریخ آن در نظر بگیریم، یوم میشود. مثلاً روز پهلوی، تمام ایّام پهلوی (لعنة الله علیه) یک روز، ولکن روزی که رئیس کلّ قوا شد، روزی که شاه شد، روزی که در دستهها میآمد گِل میزد، روزی که بیحجابی کرد، روزها است. ایّام سلطنت پهلوی را اگر در داخل بنگریم نسبت به ابعاد کار او ایّام است، امّا نسبت به قبل و بعد ببینیم یک یوم است. کذلک خلق سماوات و الارض در شش، هفت آیه «سِتَّةِ أَيَّامٍ» است، چون نظر به درون است. در آن زمانها آیا آسمانها و زمین را در یک زمان آفریدیم؟ خیر. «قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذي خَلَقَ الْأَرْضَ في يَوْمَيْنِ»،[17] آیات فصّلت، «وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِكَ رَبُّ الْعالَمينَ * وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فيها وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلينَ * ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ * فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ في يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ وَ حِفْظاً ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ».
در سوره فصّلت تفصیل میدهد که این شش روز چه کار کردیم. اما نسبت به قبل از این شش روز و نسبت به اختتام این شش روز یوم واحد. «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ»، نه ایّام. اینجا هم همینطور است، اینجا هم «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ»، تمام انسانها را، فقط در موقع خلقت آنها؟ بحث میکنیم. در موقع خلقت اجساد و ارواح انسانها اخذ شده است؟ در موقعی که به آنها عقل دادیم اخذ شده است؟ چه در موقع خلقت باشد، چه در موقع عقل باشد که در موقع عقل است، بحث خواهیم کرد، این زمانها است. در کل زمانهایی که چندین ده هزار سال قبل آدم اوّل خلق شد و بعد بنیآدم، بنیآدم الی یومنا، إلی یوم القیامة، میلیاردها بنیآدم خلق میشود، این «إِذْ» شامل همه است. شامل قبل از زمان خلق آدم نیست، بعد از زمان خلق آدم و فرزندان او الی…
پس «إِذْ» تعبیر از زمان مجموع است. آیا جمع آدم و بنیآدم در یک زمان به طور واحد جمع بودند؟ خیر. پس بنابراین «إِذْ أَخَذَ» درست است تعبیر ماضی است، ولکن تعبیر ماضی منسلخ از زمان نیست، درست توجه کنید، تعبیر ماضی که «إِذْ» است انسلاخ از زمان ندارد. البته «کَانَ» انسلاخ از زمان دارد، «كانَ اللَّهُ»، چون خدا زمانی نیست، «یکون» زمانی نیست. ولکن «إِذْ أَخَذَ» فعل خدا است، فعل خدا زمانی است. فعل خدا که زمانی است، آیا فقط زمان ماضی است؟ مگر بنیآدم فقط زمان ماضی بودند؟ آیا فقط زمان حال است؟ مگر زمان نزول آیه بودند؟ آیا فقط زمان گذشته است؟ مگر بنیآدم زمان گذشته هستند؟ خیر. مثلث زمان.
بنابراین «وَ إِذْ أَخَذَ»، «إِذْ» که مجموعه زمانها است که به وحدت نظر کرده است، زمان خلقت هر انسان، ولادت هر انسان و عقل هر انسان «أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ». این اوّلاً. ثانیاً» این اخذی که شده است، اخذ به تعبیر ماضی است، «یأخُذَ» نیست؛ چون در مستقبل صریح است، «آخِذٌ» نیست؛ چون در حال صریح است. «أَخَذَ» است، «أَخَذَ» هم در ماضی، هم در حال، هم در استقبال، هم در هر سه استعمال میشود، اینجا هر سه است. یعنی «أَخَذَ» از خصوصیت ماضی یا مضارع یا حال منسلخ است، فقط زمان است. ما سه بُعد داریم: یا لازمان است یا زمان خاص است یا زمان عام است. «إِذْ» لازمان نیست که عرض کردیم، زمان خاص نیست که ماضی باشد، برای اینکه حال و مضارع هم هست. برای اینکه این زمانی است و زمان واحدِ خاص نیست. بنابراین این زمان، «إِذْ أَخَذَ»، «أَخَذَ» ماضی منسلخ از خصوصیت و اختصاص ماضی، اختصاص حال، اختصاص استقبال و شامل تمام اخذهای تمام بنیآدم و تمام فطرتها است.
مطلب دومی که بعد باید بحث کنیم این است این اخذی که خداوند کرده است، «مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ»، در زمان خلقت بدن است؟ در زمان خلقت روح است؟ در زمان خلقت بدن که این اخذ احتجاج ندارد، زمان خلقت روح این اخذ احتجاج ندارد، احتجاج بر بچه است؟ بر جنین است؟ پس زمان خلقت عقل است. زمانی که خداوند عقل را در انسان خلق کرد و تبلور داد، در آن زمان فطرت متبلور به عنوان زیربنای عقل یا عمق عقل خداوند خلق کرد.
تتمّه بحث برای شنبه. بحث بسیار دقیق مهم است، هم من فکر میکنم با اینکه در تفسیر نوشتهام و هم شما آقایان فکر کنید و تفاسیر را مطالعه کنید، ببینید چه معرکه آرای غلطی بر ضدّ این آیه است.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. اعراف، آیات 172 تا 174.
[2]. حج، آیه 40.
[3]. تین، آیه 4.
[4]. مؤمنون، آیه 14.
[5]. روم، آیه 30.
[6]. اعراف، آیه 172.
[7]. شعراء، آیه 184.
[8]. روم، آیه 30.
[9]. عنکبوت، آیه 65.
[10]. اعراف، آیه 173.
[11]. بقره، آیه 30.
[12]. همان، آیه 54.
[13]. صف، آیه 6.
[14]. مائده، آیه 12.
[15]. ق، آیه 38.
[16]. توبه، آیه 36.
[17]. فصلت، آیه 9.