پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-بیان اینکه معارف قرآن با توجه به استعداد و فهم مخاطبین بر چهار نوع عام ، خاص ، اخص و اخص الخاص است. ۲-بحث حول فعل (یعلم) که یک لفظ مشترک برای دو معنای (می داند و نشانه میگذارد) است که از الفاظ متشابه بین افعال خدا با افعال خداست. ۳-اثبات اینکه منظور از لفظ (الْمَاءِ) در آیه ی «وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ...» آب نوشیدنی نیست. ۴-اشاره به این مطلب که لفظی که کثیر الاستعمال در یک معنا است تنها با وجود قرینه می توان از آن معنای دیگر اراده کرد. ۵-بیان علت استخدام لفظ (الماء) برای تعبیر از ماده ی اولیه ی خلقت

جلسه چهارصد و هفتاد و یکم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

محکمات و مشابهات در قرآن؛ تشابه در الفاظ و لغات

محکمات و مشابهات در قرآن؛ تشابه در الفاظ و لغات

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

چون مکلّفین به قرآن شریف در حد خاصّی نیستند، نه در یک زمان و نه در زمانهای مختلف، بلکه استعداداتشان، افکارشان، علوم‌شان فعلاً، شأناً در زمان نزول قرآن و زمانهای بعدی الی یوم القیامة فرق میکند، روی این مبنا و مبناهای دیگر که قبلاً عرض شد، این‌طور نیست که کلّ معارف قرآن که از الفاظش و از آیات دیگر استفاده میشود شامل همه باشد، نیست.

البته یک اعتراض میشود، قرآن را که خود را معرفی میکند «هُدًى لِّلنَّاسِ»،[1] بنابراین تمام ناسهای مکلّف باید مهتدی به هدای قرآن باشند، در کلّ درجات و مراتب هدایت. جواب از چند جهت: جهت اولی یک هدای درونیه تکلیفیه عامّه شامله بر کلّ مکلّفین داریم، این هست. یعنی مطالبی که چه از اصول معارف الهیه و اصول دین باشد و چه از فروع احکام باشد، اخلاقیات باشد، سیاسات باشد، اجتماعیات باشد و سایر جهات در بعد درونی لابدّ منهِ تکلیفیاش، فهم آن همگانی است. یعنی در انحصار محکمات است. متشابهات وضع دیگری و استعداد بالاتری لازم دارد. محکمات قرآن که تشابهی در دلالت از نظر لفظ و از نظر معنا ندارد، مخصوصاً محکمات در بُعد تکالیف ضروریه همگانیِ همه‌وقتی، این عمومیت دارد، همگانی است. فهمش اختصاص به دستهای جز دسته دیگر ندارد. بلکه همه مکلّفین با مختصری تفکّر و تأمّل و بر مبنای شناخت لغت صحیح عربی دریافت میکنند اصول و فروع معارف و احکام قرآن را در بُعد ضرورت قرآنی، این هدایت عامّه است.

هدایات قرآن در چهار بُعد است: هدایت عامّه و هدایت خاصّه و هدایت اخصّ و هدایت اخص الخاصّ. هدایت عامّه قرآنیه چنانکه عرض کردیم در بُعد سطحی همگانی تکالیف ضروریه عقلی و بدنی است و کلّ تکالیف ضروری. هدایت خاصّه که بُعد دوم است، مخصوص کسانی است که از استعداد والاتر از حداقلّ تکلیف، استعداد، فکر، دقّت والاتر از حداقلّ تکلیف این‌ها خاصّاند. بهره آن‌ها طبعاً بیشتر است از بهره دسته اول، حتی در آیات محکمات تا چه رسد به متشابهات.

دسته سوم اخصّ‌اند. کسانی هستند که اضافه بر نکات و لطائف محکمات، معانی متشابهات را هم دریافت میکنند در درصد بالا. اخصّ الخاصّ، معصومین و تالی تلو معصومیناند که اضافه بر اینکه کلّ معارف مقصوده لفظیه تأویلیه قرآن را صد درصد میدانند و امتیاز معصومین بر کسانی که تالی تلو معصومیناند این است که آن‌ها حروف مقطّعه را هم میدانند. حروف مقطّعه که بُعد دلالی عامّ ندارد، بُعد دلالی خاصّ ندارد، بعد دلالی اخصّ ندارد، بعد دلالی اخصّ الخاصّ در جهت رمزی و تلگرافی دارد، آن‌ها میدانند.

بنابراین این‌گونه نیست که کلّ معارف چهارگانه قرآن مورد تکلیف کلّ مکلّفین باشد. وانگهی اگر قرآن تمام حقائق را صد درصد میخواست بیان کند، اولاً چند برابر این میشد، ثانیاً قابل تحمّل نبود، ثالثاً تجمید افکار. جامد کردن افکار در صورتی است که استاد آنچه را شاید و باید بگوید و مجالی و زمینهای از برای تفکّر و تعمّق و دقّت شاگرد نگذارد، این تنبل بار آوردن است. مقدمهای بود از برای مطلبی که دیروز عرض کردم و تفصیل بیشتر را عرض کنم.

و امّا متشابهات، در قرآن آیات متشابهات است و آیات مشتبهات نیست. متشابهات است حتماً، البته درصدش نسبت به افراد فرق میکند. ولی مشتبهات در بُعد دلالی قرآنی اصلاً نیست. مشتبهات نیست، مشتبهات دلالاتی است که در آن اشتباه است. و اشتباه قابل برطرف شدن نیست، این عوج است. اگر آیات مشتبهاتی در قرآن بود، معنایش عوج بودن، بیان نبودن، ظلمانی بودن، تاریک بودن، ناقص بودن قرآن بود. مشتبهات در قرآن نیست، متشابهات هست.

و این متشابهات در چند بُعد است: یک بعد خلقی بین یکدیگر، یک بعد خالقی بین یکدیگر و یک بعد خلقی و خالقی که دیروز عرض کردیم. مثال: مثلاً در بُعد خالقی لفظ «یَعلَمُ» در خداوند صدها مرتبه با صیغ مختلفه ذکر شده است. از نظر لفظ یک معناست «وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ»،[2] «لیعلم» از نظر لفظ با اینکه آیاتی که تصدیق می‌کند که خداوند همه چیز را عالم است «بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ»،[3] از نظر لفظ یکسان است، تشابه دارد دیگر.

این تشابه اگر در آن دقت نشود و فکر نشود، موجب تناقض است. برای اینکه آیاتی که علم مطلق مثلث زمان و قبل از زمان و بعد از زمان را در انحصار خدا میداند، با این آیه از نظر تشابه «وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ» که یازده آیه داریم، یازده آیه از این قبیل داریم «وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ» که خدا بداند. اگر بداند معنا شود، طبق تشابه «یعلم» اینجا با «یعلم»های مطلق، «یعلم»های مطلق علم کلّی است و «یعلم» اینجا ظاهر قبل از تأمل علم بعد از جهل است. این تشابه است. علم داشت، «یعلم»، «یعلم» در اینجا که محدود است و اگر از علم باشد بعد از جهل است با «یعلم» جاهای دیگر غیر از این یازده جا تفاوت محدود و لامحدود دارد. تفاوت علم مطلق شایسته ربّانی و تفاوت علم بعد الجهل دارد، این تشابه است. تشابه بین «یعلم الله» و «یعلم الله».

ولکن تشابه این یازده «یعلم» در دو بُعد برطرف میشود: یک بعد خودی و یک بعد آیات دیگر. آیات دیگر که تصریح دارد در مطلق علم ربّانی در زمان و لازمان و قبل و بعد، آیات محکمه دالّه بر علم مطلق حقّاند و فرض کنید این آیه متشابه است، متشابه است دیگر، تشابه دارد. «وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ»، واقعاً تشابه دارد. آن محکم این متشابه را معنا میکند؛ یعنی این «یعلم» در اینجا یا از عِلم است یا از عَلم است. اگر از عِلم باشد که غلط است. چون آیات محکمات قرآن، صدها آیه محکم قرآن علم الهی را مطلق میدانند، پس از عِلم نیست، از علَم است. «عَلَمَ یَعلَمُ عَلماً، عَلِمَ یَعلَمُ عِلماً.» «وَ لِيَعْلَمَ» از عَلم است، از عِلم نیست. به دو دلیل: یک دلیل نصّ آیات محکمات که علم را مطلق میداند و در اینجا «وَ لِيَعْلَمَ» مطلق نیست. دلیل دیگر این است که عِلم دو مفعول‌گیر است، عَلم یک مفعول‌گیر است. عَلم یعنی علامت گذاشتن، عِلم یعنی دانستن. کسی که چیزی را علامت میگذارد، لابد علم دارد که علامت میگذارد. «وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ» و همچنین یازده آیه دیگر که یازده آیه بر اساس تحقیق قرآن که به معنای عِلم اگر بگیریم هم بر خلاف ادلّه عقلیّه است و هم برخلاف آیاتی که نصّ است در مطلق علم. عِلم نیست، عَلم است.

یک دلیل آیات محکمات و دلیل دیگر لغت. برای اینکه عِلم دو مفعول‌گیر است، ولی عَلم یک مفعول‌گیر است. «وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ»، «مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ» مفرد است، یعنی دو مفرد داریم: یک مفرد لفظی داریم و یک مفرد معنوی. «مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ» این مفرد معنوی است. و در کلّ یازده آیهای که «لیعلم» است که اگر عِلم باشد، علم بعد از جهل است، مفعول مفرد است.

– [سؤال]

– «مَن يَنصُرُهُ وَ رُسُلَهُ» دوتاست، ولی یک مفرد است یعنی جمله نیست، جمله مبتدا و خبری نیست. چون جمله مبتدا و خبری، مثلاً «مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ» چیست؟ مگر سکوت نیست؟ جمله و کلام این است که «یصح السکوت علیه» باشد. «مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ» فقط مبتداست، یا باید چیزی قبلش بیاید یا بعدش. بنابراین مفرد دو نوع مفرد است: یک مفرد لفظی زید، عمرو، «ضَرَبَ» یک مفرد معنوی. اینجا صله و موصول مفرد معنوی هستند، «مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ» چیست؟ یا خبر میخواهد یا مبتدا.

این یک ضلع از مثلّث متشابه که تشابه دارد فعلی که نسبت به خدا داده میشود لفظاً با همان فعل، اما همان معنا فرق دارد. عِلم است که مطلق است، این عَلم است که مقید است. و عَلم مقیّد با عِلم مطلق منافات ندارد. برای اینکه کسی که علامت میگذارد «مَن يَنصُرُهُ وَ رُسُلَهُ» را، این باید علم داشته باشد تا علامت بگذارد. جاهل که نمیتواند علامت بگذارد. جاهل علامت میگذارد برای عالم کردن، برای آگاه کردن. کسی که برای آگاه کردن علامت میگذارد مثلاً در قضیه قبله، «وَ مَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنتَ عَلَيْهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ».[4] این را خداوند علامت گذاشته است؛ یعنی قبلهای که بر اساس تحقیق در مدینه منوره هفت ماه تا هفده ماه قبله بیت المقدّس شد، این علامت بود. خدا میدانست که چه خبر است، ولکن برای اینکه خود این‌ها هم بدانند، هم کسانی که «یَتَّبِعُونَ» هستند، هم کسانی که «لا یَتَّبِعُونَ» هستند. بدانند چه خبر است. چون قبل از امتحان همه میگویند ما چنین هستیم. اما وقتی که امتحان شد، افراد توزرد خیلی است.

پس این «لیعلم»ها در کلّ یازده جای قرآن از عِلم نیست، از عَلم است. از نظر مادّه عین و لام و میم است، تشابه دارد، ولکن هم از نظر صیغه و هم از نظر معنا فرق دارد. از نظر صیغه عَلم است عِلم نیست، از نظر معنا علامت گذاشتن است و دانستن نیست. این تشابهی که نمونهاش را عرض کردیم، نمونههای دیگر هم داریم. تشابهی که در افعالی که نسبت به خدا داده میشود، دو لفظ است که هر دو لفظ تشابه دارند در اصل مادّه، در اصل حروف مادّه اولیّه، ولکن هم در معنا و هم در صیغه فرق دارند.

تشابه بین خلق و خالق را که میدانید، ید، عرش، علم، قدرت، سمع، بصر، کون، شیئیت و از این قبیل. الفاظی که مشترک الاستعمالاند بین الخلق و الخالق تشابه دارند. در خلق استعمال بشود تشابه به خالق دارد. در خالق استعمال بشود تشابه به خلق دارد. و این تشابه هم با قرینه خودی و هم با قرینه آیات محکمات برطرف میشود. خود الله بودن قرینه است بر اینکه علمش علم خلق نیست. خود خلق بودن قرینه است بر اینکه علمش علم الله نیست. بنابراین قرینه متصله است. قرینه متصله برای کسی که امعان و دقّت بیشتر داشته باشد و قرینه منفصله: آیات محکمات.

بُعد سوم: بعد سوم تشابه در بین خود خلق است، مثل لفظ ماء. لفظ ماء که در اینجا مورد بحث ماست، لفظ ماء تشابه در بین خود خلق دارد. لفظ عرش تشابه بین خلق و خالق دارد. برای اینکه لفظ ماء تشابه بین خلق دارد. و لفظ عین و لام و میم «یَعلَمُ» تشابه دارد بین این فعل برای خالق و در جای دیگر همین فعل از برای خالق.

در این آیه مورد بحث «وَهُوَ الَّذِي خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ».[5] سماوات و ارض کلّ کون است، چنانکه عرض کردیم با تفاصیلی که دیروز و قبلاً عرض کردیم. «وَهُوَ الَّذِي خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ»، این ماء را در یک سبر و تقسیم دلالی، در یک بررسی و سبر و تقسیم دلالی در مربّعی در نظر میگیریم. ماء چیست؟ آیا ماء همین ماء معمولی خوردنی و آشامیدنی ماست؟ که این ماء قبل از خلق سماوات و ارض بوده و خداوند سماوات و ارض را از همین ماء خلق کرده، این یک احتمال است، روی احتمال عرض میکنم. این مائی که «وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ» یا مائی است که همین آب خوردن است و قبل از خلق سماوات و ارض بوده یا نخیر، همین آب خوردن است و با سماوات و ارض خلق شده و این آب خوردن نیست. ولکن احتمال دوم دو بُعد دارد: در حالی که سماوات و ارض را خداوند خلق کرد، همین آب خوردن را با سایر اجزاء سماوات و ارض را خلق کرد، ولکن در دو احتمال مراد همین آبِ خوردن است.

چرا فرمود «وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ»؟ برای اینکه «وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ».[6] چون اعظم موادّ کائنات سماوات و ارضی ماء است، فرمود: «وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ»، یعنی بناء خدا و محور خلقت خدا، خلقت سایر موجودات عالم بر آب بود. از آب خلق کرد سایر موجودات را، این یک احتمال. احتمال دوم نخیر، از آب که با آسمان و زمین خلق کرده، سایر موجودات را خلق نکرده، بلکه آب مهمترین جزء عالم است، چون مهمترین جزء عالم است، این ماء جدا آمده است. ذکر خاص بعد از ذکر عام. این چهار احتمال. پس آیه متشابهه است. این جمله «وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ»، در بُعد عرش بحث می‌کنیم، در بُعد ماء تشابه دارد. تشابه اول، دوم، سوم، چهارم.

یک بعدش که میگوییم مراد است ماء غیر از آب خوردن است. آب خوردن چه قبل از خلق سماوات و ارض باشد، چه با خلق آنها باشد، با خلق آنها باشد که کلّ موادّ از ماء خلق شده یا أحیاء از ماء شده و ماء به عنوان مادّه اصلی محوری ممتاز ذکر شده است، در این چهار بُعد یک بعد فقط مراد است با رد کردن سه بعد دیگر. چگونه رد کنیم؟ رد کردن با تأمل در خود آیه اولاً که اعمق است و با تأمل در آیات دیگر.

اولاً این آیه منحصر به فرد است در ابعادی از جمله این بُعد مقصود و بُعدی که مراد است که مراد مادّۀ اوّلیه کون است. از مادّه اوّلیّه کون هیچ آیهای به خصوص اسم نبرده است. در آیه ذاریات هم «وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ»،[7] زوجین اسم مادّه اوّلیه نیست، زوجین شامل است. زوجین چون مِن كُلِّ شَيْءٍ» کلّ اشیاء را میگیرد، کلّ اشیاء هم مادّه اوّلیه، ثانویه و قبل و بعد، همه را میگیرد. تمام اشیاء مخلوقه، اشیاء مخلوقه اول دارند یا نه؟ چون اشیاء مخلوقه اول دارند، پس این «وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ» اوّل را هم شامل است، نه اینکه زوجین مخصوص است. ولکن آیه هفتم سوره هود مخصوص است لفظ ماء به مادّه اولیّه با بیانی که عرض می‌کنیم. بنابراین این آیه در کلّ قرآن شریف که بحث از خلقت و سماوات و ارض و تطوّرات میکند، منحصر به فرد است در ابعادی که از جمله این بُعد است که خداوند از مادّه اولیّه به لفظ آب اسم برده است و چرا؟ بحث میکنیم.

آن سه احتمال، اگر در سبر و تقسیم منحصر که منحصر است این آب: یا غیر آبِ خوردن است یا آب خوردن. اگر آبِ خوردن است، سه بعُد بیشتر ندارد: یا آبِ خوردن قبلی است که سماوات و ارض از آن خلق شده، یا آب خوردن با سماوات و ارض است. آب خوردن با سماوات و ارض هم یا کلّش از این آب خلق شده یا ذکر خاص بعد العام است. این تقسیم، تقسیم حصری است.

اما اگر بگوییم که احتمال اول، خداوند اول این آبِ خوردن را خلق کرد، بعداً کلّ سماوات و ارض را از همین آب خوردن خلق کرد، چون قدرش مسلّم است. یعنی این ماء و این سماوات و ارض با هم ارتباط دارند، ارتباط اوّل و ثانی دارند. «وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ» یعنی «و کان عرشه علی الماء قبل خلق السماوات و الأرض». و از جمله معانی عرش بناء است، بناء محوری خالقیت خداوند در خلق سماوات و ارض ماء بود. بنابراین ماء مادّه خلقت سماوات و ارض است.

احتمال اول این‌طور از بین میرود. برای اینکه اگر مراد از ماء همین آب خوردن معمولی باشد، سماوات و ارض چیست؟ این «السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ» کدام سماوات و ارض است؟ مگر همان سماوات و ارض که در حال نزول آیه بود نیست؟ «هُوَ الَّذِي خَلَق السَّمَاوَاتِ»، کدام سماوات؟ سماوات در حال اوّل خلقت؟ این سماواتی که شما ملاحظه میکنید از دور و این ارضی که از نزدیک ملاحظه میکنید، این سماوات و ارض که عبارة اخرای از تمام کون است، حداقلّ دلالی لفظ سماوات و ارض این است که شامل آن حال باشد اقلاً. در آن حالی که این آیه نازل شد «وَهُوَ الَّذِي خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ» فرمود: «وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ»، این سماوات و ارض آب داشت یا نداشت؟ داشت، آب در آسمانها، آب در زمین، آب در رودخانهها. آیا سماوات و ارض را با آبهایش خدا از آب خلق کرد؟ آب را از آب خلق میکنند؟ اینکه پنجه را باز کرد گفت وجب است دیگر، آب که از آب خلق نمیشود اولاً.

ثانیاً، مگر کلّ سماوات و ارض از آب خلق شده؟ خیر. برای اینکه یک آیه در قرآن داریم که «وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ»، نه «حَیّاً». موجوداتی که حیّاند از آب خلق شدند، چه آبی کار نداریم، حالا هر آبی. موجوداتی که حیات دارند، حیات انسانی، حیات جنّی، حیات مَلَکی، حیات حیوانی، حیات نباتی دارند فرض کنید، حیات جمادی که نیست. موجوداتی که ادنی، اقلّ، اوسط، اعلای حیات را دارند که حیاةٌمّاست، حیات نباتی باشد، حیات حیوانی باشد، حیات انسانی باشد، این «جَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ». آیا اکثریت با أحیاء است یا با غیر أحیاء است؟ اکثریت با غیر أحیاء است.

پس بنابراین اگر از آب، آن هم از آب خوردنی ما خداوند خلق کرده است، بخش خیلی کمی از سماوات و ارض را خلق کرده است، بخش خیلی کم از أحیاء را. بنابراین با جواب اول، با اشکال اول و اشکال دوم این احتمال کلّاً از بین میرود که خداوند قبلاً همین آب را خلق کرد و بعد آسمانها و زمین را با آبهایش از آن خلق کرد. این‌طور نیست. اولاًَ آب خلق شده بود و بعد از خلق آب، آب را از آب خلق کند، این اولاً. ثانیاً از آب اکثریت آسمان و زمین خلق نشده، بلکه أحیائش خلق شده است. این احتمال اول که ردّ کردیم.

احتمال دوم که دو بُعد دارد: یک بُعد این است که خداوند همین آب را با آسمانها و زمین خلق کرد، منتها این آب مادّه اصلیِ کلّ سماوات و ارض است. قبلی‌ها هم لزومی ندارد، ملازمت و ملاصقت. به طور ملاصق این آب را خلق کرد و سماوات و ارض را هم از این آب کلّاً خلق کرد. جواب این را دادیم، أحیاءِ سماوات و ارض از این آب خلق شده، اگر این آب مراد باشد. بنابراین اولاً أحیاء از این آب خلق شده، ثانیاً آب از این آب خلق نشده است.

بنابراین احتمال اول کنار رفت، دو احتمال دوم هم با این مبنا کنار رفت، میماند احتمال چهارم که آب باید غیر آب باشد. حالا غیر آب از چه چیزی است، ما یا میدانیم یا نمیدانیم. اگر بدانیم که فبها المراد، اگر هم نمیدانیم، همین‌قدر میدانیم که مراد از مادّه اصلی خلقت عالم آفرینش این آب نیست. این اولاً، ثانیاً لفظ ماء در قرآن به غیر آب خوردن استعمال شده است. به آب منی استعمال شده، آب میوه استعمال شده و همچنین. درست است در جای دیگر قرآن کلّاً به مادّه اوّلیه عالم استعمال نشده، مگر ضمن آیه ذاریات که آن هم لفظ آب نیست. پس استعمال لفظ آب در مادّه اوّلیه خلقت فقط در این آیه است و قلّت استعمال دلیل بر عدم دلالت نیست.

در صورتی قلّت استعمال دلیل است بر ضعف دلالت و یا عدم دلالت که استقلال دلالی در کار نباشد. اگر از قرینه اکثریت، اشهریت، بیشتر استعمال شدن بخواهیم استفاده کنیم بله، ولکن اگر قرینه قطعیه درونی و برونی برای اینکه این آب، آب خوردن نیست، آب منی نیست، آب میوه نیست، آب فلزّات نیست، آبهایی که در آسمانها و زمین است، به هر طوری از طورها نیست، بنابراین اکثریت استعمال ولو 99 درصد باشد، دلیل نخواهد بود. اکثریت استعمال در صورتی دلیل است که قرینه ذاتیِ داخلی و برونی نداشته باشیم، اینجا قرینه داریم.

– اکثریت استعمال نشانه حقیقت است؟

– نه نشانه حقیقت، نشانه این است که مراد است. اگر یک لفظی، مثلاً فرض کنید لفظ اسماعیل در قرآن. زیاد استعمال شده است در اسماعیل بن ابراهیم، اگر یک جا راجع به اسماعیل استعمال شد که صادق الوعد، کسی نمیگوید اسماعیل صادق‌الوعد غیر اسماعیل بن ابراهیم است. […] چرا؟ برای اینکه اگر مراد از اسماعیل «إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ»[8] غیر اسماعیل بن ابراهیم بود قرینه میخواست، قرینه نداریم. پس اکثریت دلیل است. اسماعیل صادق‌‌الوعد قرینه چیست؟ قرینه این است که غیر از آن اسماعیل است؟ نخیر، برای اینکه مگر اسماعیل بن ابراهیم صادق‌الوعد نبود؟ بنابراین ما قرینه قطعیه در این اسماعیل در میان دهها مورد که اسماعیل در قرآن ذکر شده، اینجا روایت دارد که این اسماعیل غیر از اسماعیل بن ابراهیم است. می‌گوییم خیر، چرا؟ برای اینکه اگر غیر باشد قرینه قطعیه میخواهد. چون یک مرتبه ذکر شده است. چون قرینه قطعیه و قرینه مرجّحه نداریم، پس این اسماعیل همین اسماعیل است. چرا؟ به علّت کثرت استعمال. یعنی تمام اسماعیلهای قرآن اسماعیل بن ابراهیم هستند. اگر این بخواهد اسماعیل غیر ابراهیم باشد قرینه میخواهد که نداریم.

ولیکن ماء این‌طور نیست. ماء درست است که ده‌ها مورد، شاید پنجاه بار بیشتر ماء در قرآن استعمال شده، چه آب خوردن چه آب منی چه غیر آب، ولکن یک مورد فقط ماء استعمال شده و مراد آن آبها نیست، اگر ما قرینه نداشتیم میگفتیم همان آب است، آب منی است، آب چیست. ولکن اینجا قرینه قطعیه داریم. قرینه قطعیه از خود آیه، چطور؟ مثبتات «وَهُوَ الَّذِي خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كَانَ»،[9] نفرمود «و عرشه»، اگر کان نبود، «و عرشه علی الماء» بود، آن سه احتمال زنده میشد. گرچه آن سه احتمال با ادلّه دیگر کشته میشود، ولی در این بُعد زنده میشد. با ادلّه دیگری که عرض کردیم، احتمال اینکه آب خوردن باشد کشته میشود، ولی این احتمال زنده میشد. ولکن «وَ کَانَ»، «کَانَ» چه زمانی؟ مثلاً میگوییم زید به خانه ما آمد و در کجا بود. یعنی مقارن آمدن به خانه ما یا بعد یا قبلاً؟ قبلاً بود دیگر، صریح. «وَهُوَ الَّذِي خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ» یعنی قبل از خلقت سماوات و ارض. یعنی قبل از اینکه آسمان و زمین را خلق کند «کَان عَرشُهُ عَلَی الماءِ»، هنوز که آب نیست. اگر این آب باشد «کَانَ» نمیخواهد. زید ظهر آمد، ظهر آمد دیگر، قبل از ظهر نیامد، بعد از ظهر آمد. ظهر آمد دیگر تکرارش همان ظهر است.

پس «وَ کَان عَرشُهُ عَلَی الماءِ» یعنی عرش خداوند به هر نحوی که هست بعداً بحث میکنیم، عرش خداوند بر مبنای «الماء» بود و آن «الماء» آبِ خوردن نیست، آب منی نیست، آب میوه نیست، این آبهایی که ما میشناسیم اصلاً نیست، آبی است که اصلاً نمی‌شناسیم و هرگز نمیتوانیم بشناسیم.

برای اینکه اصولاً آن معانی لفظ دارد که با آن معانی آشنا باشیم. چه معنی لفظ دارد؟ آن معانی از برای ما لفظ دارد که آن معانی را بشناسیم. معنایی که نمیشناسیم و نمیتوانیم هرگز بشناسیم، لفظ ندارد. پس باید یک لفظ مأنوسی را خداوند مقرّر کند. مأنوسترین الفاظ از برای نشان دادن و تلفّظ از مادّه اولیّه ماء است. سؤال: چرا ماء؟

– اگر ضیق الفاظ باشد، چه نیازی به بیان آن است؟

– برای اینکه خداوند میخواهد تنبّه بدهد که مادّه اوّلیه در عالم هست. اگر میخواهد تنبّه بدهد مادّه اولیّه در عالم هست، برای آن مادّه اولیّه اسم باید بیاید یا نه؟

– «و کان عرشه علی الحجر» هر لفظی را می‌تواند استفاده کند.

– همین را عرض می‌کردم. بنابراین در چند حالت است: یا اینکه اصلاً مادّه اولیّه بخصوصه اشاره نشود یا مادّه اولیّه بعمومه اشاره شود مانند «وَ مِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ»؟ کافی نیست. پس مادّه اولیّه بخصوصه باید اشاره شود. مادّه اولیّه که بخصوصه باید اشاره شود، معنای بدون لفظ نمیشود. معنای با لفظی که ما آگاهیم نمیشود. چون ما به الفاظی آگاهیم که به معانی آن آگاه باشیم. اگر معنی را ما اصلاً آگاه نیستیم و نمیتوانیم آگاه بشویم و محال است آگاه بشویم، اطّلاع بر معنی پیدا کنیم، لفظ اصلاً یعنی چه؟

بنابراین چارهای جز بُعد اخیر نیست که لفظی که معنایش از برای مردم معلوم است و از نظر معنا تشابهی دارد با مادّه اوّلیه، آن لفظ ذکر بشود. در میان کلّ موادّ عالم آن مادّهای که تشابه دارد با هم‌سنخ بودن اجزاء مادّه اولیّه چیست؟ چون مادّه اولیّه الکترونها نیست، پروتونها نیست، پوزیترون‌ها نیست و اجزاء دیگر مختلف عالم نیست، بلکه مادّه اولیّه متسانخة الاجزاء است، مادّهای که اجزائش متسانخ است، بعد از تسانخ اجزاء، با ترکیبهای الکترونی و پروتونی و عنصری موادّ مختلف درست شده است. این مادّهای که تسانخ اجزاء دارد، از مادّهای که متسانخة الاجزاء است بصراً البته، مادّهای که متسانخة الاجزاء است بصراً و بصیرتاً، مادّه اولیّه است. […] مادّهای که تسانخ اجزاء دارد بصراً و نه بصیرتاً چیست؟ آب است، خاک است، هواست. آب تسانخ اجزاء دارد، تشابه اجزاء دارد، هوا همچنین، خاک همچنین. پس چرا نفرمود «و کان عرشه علی التراب»؟ تراب تسانخ اجزاء دارد. چرا نفرمود «و کان عرشه علی الهواء»؟ برای اینکه این اولاً هوا غیرمرئی است، هوا که مرئی نیست. و خاک، خاک درست است از نظر بصری اجزائش متسانخ است، ولکن چون موالید خاک مختلف است، بنابراین از این کشف میکند که خاک هم اختلاف دارد.

گذشته از آن، اصلاً مهم این است که اجزاء خاک از نظر ظاهری بصری مسانخ است، بعضیها زرد است، بعضیها سفید است، بعضیها قرمز است. فرض کنید آن هم نباشد. اولاً از نظر بصری هم مسانخت اجزاء ندارد. ثانیاً اگر هم از نظر بصری مسانخت و مشابهت اجزاء داشته باشد، از نظر انتاج ندارد، انتاج طبیعی، نه انتاج خلقی. اگر خداوند مادّه اوّلیه را به مواد دیگری تحویل داد، این خلقت است، این به طور اتوماتیکی نیست. ولکن زمین، هر دانه‌ای که میکارید، بر مبنای همان دانه ثمر می‌دهد. انار انار، سیب سیب، گلابی گلابی، پسته پسته، هر چیزی. بنابراین از این اثمار گوناگون خاک استفاده میشود که تسانخ اجزاء آن طوری که شایسته باشد برای تعبیر از مادّه اولیه نداریم. بهترین و عالیترین و سادهترین و معروفترین و متشابهترین موجود در عالم خلقت، ماء است.

بنابراین لفظ ماء را خداوند استخدام کرده است به عنوان دوربین از برای نشان دادن حقیقت مادّه اوّلیه که نشان با دوربین است، نشان با ذرّه‌بین است. چون نشان دادن معانی یا نشان کامل است یا نشان غیرکامل است یا اصلاً نشان نیست. اینجا یا مادّه اوّلیه را خدا نشان ندهد که نقص است، یا نشان بدهد کلّاً که نمیشود، پس بینابین است. بین الامرین که نشان بدهد مادّه اوّلیه را در آیه سوره هود با استعاره و استخدام لفظی که تشابه اجزاء دارند. بنابراین چون لفظ ماء و خود ماء تشابه اجزاء دارد، بله، علم کشف کرد که مرکّب است از H2O، الکترون و پروتون. علم کشف کرد، ولی از این اول این‌طور بود؟ خیر. از قضا از جمله موادّ چهارگانه بسیطهای که بشریت میدانسته آب بوده، بسیط می‌دانسته و حال آنکه بسیط نیست. باید یک لفظی بیاید که بشر از وقتی که آیه نازل میشود الی انقراض عالم، در سطح عمومی معرفتی مکلّفین یکسان باشد، در این یکسان بودن همه برابر باشند. بله، در جهت علمی، تحقیقات علمی و علوم تجریبی فرق میکنند. بنابراین متعیّناً اصرار برای اثبات حق است، نه اصرار برای تحمیل. هرچه ما دقّت کنیم، مفرّی جز لفظ ماء در اینجا ما نداریم. و اما بحث عرش که برای فردا خواهد بود.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. بقره، آیه 185.

[2]. حدید، آیه 25.

[3]. انفال، آیه 75.

[4]. بقره، آیه 143.

[5]. هود، آیه 7.

[6]. انبیاء، آیه 30.

[7]. ذاریات، آیه 49.

[8]. مریم، آیه 54.

[9]. هود، آیه 7.