جلسه چهارصد و هفتاد و دوم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

قطعیتِ خاتمیت دین اسلام؛ تعریف لغت دین در قرآن

قطعیتِ خاتمیت دین اسلام؛ تعریف لغت دین در قرآن

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

اگر بحثهای فقهی یا تفسیری در کلّ ابعاد تسلسلی باشد که تسلسلی هم هست، ولی قاعده این است که در زمانها که هنگامههایی علیه دین اسلام از طرف نوگرایان برپا میشود، حوزههای علمیه اسلامیه هم باید جانبداری از اسلام بکنند و با ادلّه قاطعه عقل و قرآن از شریعت مقدّس اسلام طرفداری کنند.

زمزمههایی از مردهها و زندهها و نوگرایان یا حتی بعضی کهنهگرایان در دو مطلب است: مطلب اول این است که رسالت و وحی اسلام، قرآن اسلام، نبوت اسلام و کلّ اسلام خاتمیتی چندان ندارد. این بحث، بحث اهمّ است از کلّ بحوث. دوم اینکه زمزمه میشود و شده است که قرآن چنانکه نسخ درونی دارد، تناسخی در آیات قرآن احیاناً وجود دارد چه تباین کلّی و چه اطلاقی را تقیید کردن و چه مقیّدی را مطلق کردن، چه عامّی را تخصیص دادن، چه خاصّی را تعمیم دادن که این‌ها موارد مختلفه نسخ است. چنانکه نسخ درونی در قرآن وجود دارد، نسخ برونی هم وجود دارد. نسخ برونی هم کهنهگرایانی میگویند که سنت قرآن را نسخ کند. یا بالاتر کلامی از ائمه (ع) بدون استناد به سنت، قرآن را در بعضی از احکام نسخ کند. نوگرایان میگویند عقل پیشرفته انسانی هم میتواند احکامی از قرآن را بر حسب مقتضیات زمانی نسخ کند.

بنابراین بحث چند روز آینده ما در صورت ادامه حیات دو بُعدی است: یک بُعد اصل خاتمیت اسلام در کلّ ابعاد اسلامی که هشت بعد است، عرض میکنم. و بُعد دوم این است که قرآن غیرممکن است که نسخ گردد، حتی بعد از نزول قرآن تماماً که آخرین کلام وحی در قرآن به پایان رسید، حتی خدا هم نسخ نمیکند. درست است که خدا احیاناً در ابعادی گوناگون که برشمردیم، بعضی احکام قرآن را نسخ کرده یا کلّاً، یا بعضاً، تعمیماً، تخصیصاً، تقییداً و این‌ها. ولکن بعد از نزول تمام قرآن که خاتمه وحی شد و خاتمه وحی هم به ختم عمر رسول الله (ص) بود، دیگر خدا هم نسخ نمیکند نه با وحی، وحی قرآنِ دیگر، کتاب وحیانی دیگر و نه با الهام بر خلفاء معصوم رسول الله (ص).

و اما بحث اوّل، دین. لغت دین در قرآن شریف 93 بار تکرار شده است. و در این 93 بار آیاتی را مورد نظر قرار میدهیم که نص است و یا ظاهر کالنص است در اینکه دین اسلام، دینِ آخرین است. یعنی تا آخر زمان تکلیف هیچ دینی از طرف خدا از برای بعض مکلّفان و یا کلّ مکلّفان مقرّر نخواهد شد. از جمله آیه سیزدهم سوره 42 و از جمله آیه نوزدهم، سوره سوم و نیز آیه سی و سوم، سوره نهم و آیاتی دیگر از این قبیل. «شَرَعَ لَكُمْ مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ»، سوره شوری، آیه 13، از جمله آیات محوری است که دین را، دین اسلام را دین خاتم معرّفی کرده است.

عرض کردیم هشت مرحله است که ما روی این هشت مرحله قرآنی تکیه داریم بر خاتمیت جمعی دین مبین اسلام. رسالت، نبوّت، وحی، قرآن، کلمة الله، دین، شرع، ولایت عزم. این هشت باب بهشتی را قرآن به سوی خود گشوده است که بر مبنای این هشت بابی که متضافرند و با همدیگر همگام و همراه هستند، شریعت مقدّسه اسلام را در هر لغتی تصوّر کنید، لغت دین، شریعت، وحی، کلام، پیغمبر و غیره، خاتم به گونه مطلق است تا آخر زمان تکلیف. البته تکلیف دو بُعد دارد: یک بُعد، تکلیف فعلیِ مکلّفانِ کلّ جهان آفرینش که تا رستاخیز است. اما بُعد بَعد که اگر رستاخیز شد، قیامت شد و اهل بهشت و جهنم به جایگاه خود رفتند، آیا بعداً خداوند عالم تکلیف دیگری ایجاد خواهد کرد یا نه؟ فعلاً در صدد بحث این مطلب ما نیستیم. بحث ما از زمان تکلیف، زمان تکلیف فعلی است تا رستاخیز نخستینِ جهان خلقت که رستاخیز کلّی است.

«شَرَعَ لَكُمْ مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ» تا آخر. مخاطب «کُمْ» چه کسانی هستند؟ معلوم است بر حسب این آیه و آیاتی مشابه که پنج راه از دین واحد، خدا به روی کلّ مکلّفان جهان گشوده است. راه اوّل شرع نوح است، بعد ابراهیم است، بعد موسی است، بعد عیسی است، بعد خاتم النبیین (ص) است. بر این مبنا مخاطب «کُمْ» در «لَکُمْ» چه کسانی هستند؟ آیا مخاطب تنها مکلّفان زمان رسالت اسلامی هستند؟ یا مکلّفان از آغاز بشریت تا آن زمان هستند؟ یا مکلّفان از زمان رسالت اسلامی إلی یوم الدین هستند؟ کدام است؟ از اینکه پنج راه به تعبیر «شَرَعَ» خدا پنج راه باز کرده است «مِنَ الدِّینِ»، از دین که دین واحد است و راههای به سوی دین و از سوی دین پنج‌تاست.

– منظور از دین چیست؟

– عرض میکنم. و منظور از دین در کلّ آیات دین طاعة الله است. چون دین مطلق یعنی طاعت. یا طاعة الله است و یا طاعة الشیطان. آن دینی را که خدا مقرّر کرده است از برای مکلّفان، طاعةي الله است و آن دینی که شیطان مقرّر کرده است طاعة الشیطان است. ولی آیاتی که خدا مکلّفان را امر به پیروی از دین میکند، طبعاً طاعة الله است. پس دین در اصل لغت کلّ پیرویهاست، پیروی رحمانی و پیروی شیطانی. ولکن در منطق قرآن، آن آیاتی که مکلّفان را امر میکند که تبعیت از دین بکنند و تبعیت از شیطان نکنند، جهت اثباتیاش دین رحمان است که پیروی از خداست و جهت سلبیاش دین شیطان است که ترک پیروی از شیطان است. این دین.

مطلب دیگر این است که دین طاعت است و طاعت، طاعة الله دارای دو بُعد است: یک بُعد عالم تکلیف است و یک بُعد پس از مرگ است. دین در عالم تکلیف، پیروی تکلیفی از دین خداست و از طاعت خداست. منتها این پیروی تکلیفی از طاعت خدا در عالم تکلیف نمودی چندان از نظر پاداش و از نظر واقعیت ندارد. مگر برای معصومان و کسانی که تالی‌تلو آنها هستند که برای آن‌ها پیداست کالعیان پاداش شایسته طاعة الله، البته در آخرت و بعد از مرگ، ولیکن در دنیا برای آن‌ها پیداست. در دنیا برای آن‌ها دو مطلب پیداست: یکی حقّانیت پیروی از طاعت و دین خدا، دوم: بالعیان میبینند و بالعیان میدانند و بالعیان معتقدند که این طاعت آیندهای بسیار درخشان پس از مرگ در برزخ و در قیامت دارد.

نسبت به دیگران، دین در دنیا اطاعت از فرمان و امر خداست کلّاً، چه در درون، چه در برون، چه در ظاهر، چه در باطن، چه فردی و چه اجتماعی در کلّ ابعاد فکری، علمی، عملی، تصمیم و همه پیرو دین خدا و طاعت خدا را انجام دادن است. این در بُعد اصل تکلیفی و عملی. ولکن پس از مرگ در برزخ مقداری و در آخرت کلّاً نمودار میشود حقیقت طاعت الله. بنابراین دین در دنیا خود طاعت است و پس از مرگ بروز ملکوت و حقیقت طاعت الله است. چنانکه طاعت الله در دنیا پیروی حق است از نظر تکلیف و طاعت شیطان بر خلاف این پیروی شیطان است بر خلاف تکلیف، در آخرت هم دین خدا حقیقت و ملکوت و واقعیت پاداشهای خداست نسبت به دین‌الله و در مقابل بروز حقیقت و ملکوت طاعت شیطان که اوّلی بهشت است و دومی جهنم است. این دین.

بر حسب آیاتی چند، دین خدا واحد است، دین متعدّد نیست، ادیان در قرآن نداریم ولی شرایع داریم. دین واحد است، دین طاعة الله. منتها این طاعة الله که محور است از برای کلّ مکلّفان در عالم تکلیف عملاً و بعد از عالم تکلیف جزائاً، این در عالم تکلیف راههایی دارد، البته این راهها تمام از دیناند و به سوی دیناند. من الدین و الی الدین، این راهها مثل سرچشمههای فرات، مثل نهرهای فرات، نهرهایی که از فرات منقسم میشود، این نهرها از فراتاند و متصلّ به فرات‌اند، منتها نهر گاه کوتاه است، گاه بلند است، گاه عمیق است، گاه غیرعمیق است. این گاه گاهها در اصل آب فرات گزندی ایجاد نمیکند. بله، مقداری کم است، مقداری زیاد است، وسیع است، مدام است، منقطع است.

همین‌طور دین، شرایع، شرع نوح یک چشمهای است، یک راهی است که از دین الله و طاعة الله باز شده است، حدّش محدود است. حدّش هم از نظر زمانی و هم از نظر ابعاد تکلیفی محدود است. ابعاد تکلیفی، آن مقدار که مورد نیاز فردی و اجتماعی مکلّفان است. ابعاد زمانی، تا آغاز شریعت ابراهیم، همچنین شریعت ابراهیم، همچنین موسی، همچنین عیسی و نه همچنین خاتم النبیین. خاتم النبیین (ص) در بُعد زمانی ادامه دارد تا رستاخیز و آخر زمان تکلیف و در بُعد حاجات، نیازهای کلّ مکلّفان هر قدر در علم و در عقل و در فهم و در نیازها کلّاً تعالی و ترقّی داشته باشند و توان داشته باشند، قرآن بیانگر و نشانگر راههای راست است. «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يِهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ»،[1] که از جمله آیاتی است که مورد بحث خاتمیت است.

در این آیه مبارکه آمده است: «شَرَعَ لَكُمْ مِّنَ الدِّينِ» سوره شوری آیه 13، «شَرَعَ لَكُمْ»، «کُمْ» چه کسانی هستند؟ عرض کردیم بر حسب تقسیم منطقی و سبر و تقسیم منطقی «کُمْ» آیا مخاطبین موجود زمان نزول این آیهاند یا نخیر، مراد کلّ مخاطبیناند بالفعل و الی یوم القیامة؟ بالفعل یعنی از زمان رسالت اسلامی الی یوم القیامة؟ یا نخیر مخاطبین کلّ جهان تکلیفاند در کلّ زمانها از آغاز و تا رستاخیز؟ سوم درست است. چرا؟ برای اینکه اگر «کُمْ» مربوط به مکلّفین زمان صدر اسلام باشد، آیا در زمان رسالت اسلامی هر پنج شرع وارد است؟ تناقض است، تضاد است، تهافت است، اختلافاتی است. امّت اسلام اگر «کُمْ» در این آیه امّت اسلام باشند، آیا امّت اسلام از آغاز نزول این آیه تا رستاخیز جهان مکلّفند هم به دین نوح، هم شریعت نوح، هم ابراهیم، هم موسی، هم عیسی، هم خاتم النبیین؟ این غیرممکن است.

– [سؤال]

– آن آیات دیگر است، بحث میکنیم. حالا در این آیه بحث میکنیم، دقّت بیشتری در این آیه میکنیم که با کمال بررسی و با کمال دقّت ببینیم آیه چه دلالت دارد؟ پس «لَکُمْ» چه کسانی هستند؟ «لَکُمْ» کلّ مکلّفین هستند. کلّ مکلّفان پنجگانه که شرایع پنجگانه «مِنَ الدِّین» از برای آنها صدور یافته است. برای اینکه اگر کلّ نباشند، فقط کسانی که زمان پیغمبر هستند، زمان پیغمبر که 23 سال رسالت است، در 23 سال رسالت مخاطبین «کُم» در 23 سال رسالت مخاطب و مکلف هستند به پنج شرع؟ این که نمیشود. یا از نظر قضایای حقیقیه «لَکُم» هم قضیه واقعیه مخاطبین زمان پیغمبر، هم قضیه واقعیه کلّ کسانی که بعداً و بعداً و بعداً إلی یوم القیامة میآیند، این هم درست نیست. برای اینکه در جمع کلّ مکلّفین به اسلام مکلّف خواهند بود هم به اسلام، هم به تورات، هم به قرآن، هم تورات، هم انجیل، هم صحف ابراهیم، هم صحف نوح، این درست نیست.

بنابراین استفاده میبریم از این پنج شرع، پنج شرع متهافت که در احکام متضاده هستند، در زمان اختلاف دارند، در حاجات مکلّفان اختلاف دارند، در تبیین مطالب احیاناً اختلاف دارند. و اختلاف بین مکلّفان در زمان واحد غلط است، بنابراین «لَکُمْ» یعنی کلّ مکلّفان.

سؤال: آیا کلّ مکلّفان، مکلّفان از آدم تا آخرین فرد مکلّف تا روز رستاخیز را فقط میگیرد یا نخیر، انسان‌های قبلی را هم شامل است؟ شامل نیست. برای اینکه نوح چه زمانی بود؟ نوح از نسل آخرین است، بنابراین این «کُمْ» نسلهای گذشته را هرگز شامل نیست. به دلیل «مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا» آیا کتابی که بر نوح نازل شد، این کتاب شامل مکلّفان قبل از خلقت آدم صفی‌الله بوده؟ این غلط است.

– مکلّفان قبل از نوح را هم شامل نمی‌شود؟

– این جواب دارد، قبل از این نسل. قبل از نوح مکلّفان مکلّف بودند به شریعت آدم، منتها شریعت آدم چه بوده و چرا از اولوالعزم نبوده، این بحث دیگری است که خواهیم کرد ان‌شاءالله. بنابراین این «کُمْ» کلّ مکلّفان از زمان آدم تا انقراض عالم تکلیف هستند. آیا «کُمْ» شامل مکلّفان از آدم تا زمان نوح نیست؟ هم نیست و هم هست. نیست، کلّ شریعت نوح مورد تکلیف کسانی که از آدم تا نوح بودند نبوده. هست، بعض شریعت بوده، بعض شریعت به عنوان شریعت عقلانی وحیانی.

چون شریعت دارای دو بُعد است: یا شریعت تکمیل عقل است، آنچه را عقل میفهمد یا نمیفهمد یا کم میفهمد، این را بر میزان وحی مستقیم کردن. شریعت آدم شریعت وحیانی عقلانی بوده است. چنانکه بعداً تصریح خواهیم کرد. ولکن شریعت نوح هم شریعت عقلانی بوده، هم وحیانی که عقل به آن نمیرسد. که استقلال شریعت نوح که اوّلین پیغمبر اولوالعزم است از این باب است که شریعت او جمع است بین شریعت عقلانی که تکمیل عقل است در شریعت آدم و شریعت دیگری است که عقل رسایی به آن هرگز ندارد. که این دارای دو بُعد است.

«شَرَعَ لَكُمْ مِّنَ الدِّينِ»، «کُمْ» پس کلّ مکلّفین است. برای کلّ مکلّفان از زمان نوح در دو جهت و قبل از نوح از زمان آدم در یک جهت و تا زمان ابراهیم و موسی و عیسی و خاتم النبیین الی یوم الدین، در این مجموعه پنج راه از دین گشوده شده است. اگر بعد از اسلام شریعت دیگری بود، پس شش راه میشد، شش راه میشد، هفت راه میشد، بیشتر میشد. چنانکه این مطلب خلافی جاهلانهای که مشهور است بین کسانی که از آن‌ها پسندیده نیست، میگویند این تعدّد شرایع بر مبنای تکامل انسانهاست. اگر تعدّد شرایع بر مبنای تکاملها انسانها باشد که نقضهایش را بعداً عرض میکنیم، یک نقض مهمش این است که آیا مکلّفان زمان نزول قرآن چه بودند و حالا چه هستند؟ صدها برابر ترقّی عقلی، فکری، علمی کردهاند، بنابراین باید صدها شریعت بیاید.

بنابراین این شرایع متعدّده به عنوان تکامل نیست، بلکه عنوان دیگری دارد که «لِّيَبْلُوَكُمْ فِي مَآ آتَاكُمْ»[2] چنانکه در بحثش خواهد آمد. حالا اگر آخرین دین، آخرین شریعت، آخرین راهی که خداوند از دین مطلق و طاعت مطلقه خودش باز کرد، شریعت اسلام نباشد، پس این عدد پنج‌گانه غلط است که «مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ».[3]

مطلب دیگر: در این شرایع و در این پیامبران تفاضلاتی است یا نه؟ بله، «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ»[4] فضیلت رسول، افضلیت رسول، افضلیت رسالتی، افضلیت وحیانی و در کلّ جهاتی که حامل این شریعت است. چه کتاب حامل شریعت، چه رسول حامل شریعت، در کلّ این جهات تفاضل است. و دلیل بیّنش این است که اوّل فرمود: «مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا»، وحی نفرمود. بارها عرض کردم درست است کلّ رسالتها وحی ربّانی است، اما اینجا تعبیر وحی نشده است. تعبیر وحی فقط «وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ». اوّلاً «الَّذِي»، «زیادة المبانی تدلّ علی زیادة المعانی» معنای «ما» با «الذی» یکسان است. «ما» آنکه، «الذی» آنکه، «ما» به معنای آنکه باشد، بعضی وقتها آنکه است. «ما» آنکه «الذی» آنکه، ولکن «ما» آنکۀ عادی و «الذی» آنکه‌تر است، مبالغت در کس بودن است.

بنابراین چرا فرمود «مَا وَصَّی»؟ «ما» خفیفتر است، آنچه خدا وصیت کرد به نوح خفیفتر است از آنچه بر پیغمبر نازل کرد که «الذی»، این یک. دوم: «وَصَّی»، آنجا «أَوْحَيْنَا» است. «أَوْحَيْنَا» دو امتیاز دارد: یک امتیاز وحی است، یک امتیاز «نا»، و امتیاز وحی و امتیاز «نا» که مخاطب است. این مخاطب متکلّم وحده است، این متکلّم وحده هم جمع است و هم متکلّم وحده. بنابراین «وَالَّذِي أَوْحَيْنَا» چهار امتیاز بر «مَا وَصَّی» دارد:

1- آنجا «ما» است، اینجا «الذی» است.

2- اینجا وحی است، آنجا «وَصَّی» است.

3- اینجا متکلّم وحده است و آنجا غائب است «وَصَّی».

4- اینجا «نا» است و آنجا مفرد است «وَصَّی».

بنابراین چهار امتیاز، دارای چهار رکن است امتیاز وحی بر پیغمبر اسلام نسبت به وحی بر نوح. درست است اگر ما آیاتی دیگر نمیداشتیم که آنچه بر نوح نازل شده وحی است، میگفتیم وحی نیست. ولکن «أَوْحَيْنا إِلى‏ نُوحٍ»،[5] آیات دیگر داریم. وحی بر نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، لفظ وحی ما زیاد داریم. ولکن چون وحی دارای مراتبی است، اینجا با این چهار امتیاز تبیین کرده است که وحی بر خاتم النبیین اوّلاً «وَالَّذِی» است، ثانیاً «أوحَی» است، ثالثاً «نا» است. «نا» در دو بُعد است: یک بعد متکلّم وحده و یک بعد جمع است. یعنی جمع ربّانیت ربّ العالمین که امکان نزول و صدور دارد از برای مکلّفان، جمعاً در دو وحی رسالت پیغمبر هست، مهمش وحی قرآن است و در حاشیهاش وحی سنت است.

و چرا نوح مقدم شده با آنکه پیغمبر بزرگوار از نظر منزلت مقدّم است؟ نوح مقدّم شده، تقدّم زمانی است، نه تقدّم معنوی. تقدّم مقامی و تقدّم معنوی نیست. تقدّم معنوی در چند جهت مربوط به خاتم النبیین (ص) است، ولیکن نوح دارای تقدّم زمانی است. دوم: اگر تقدّم زمانی است، پس چرا به ترتیب نیامده؟ اوّل نوح بعد ابراهیم بعد موسی بعد عیسی (ع)، آن هم برای این جهت که اینجا هم تقدّم رتبهای بر همه مقرّر شده است، چه بر نوح و چه بر دیگران هم شتاب‌زدگی وحیانی ربّانی حضرت حق سبحانه و تعالی برای تبیین اینکه این وحی بر خاتم النبیین از تمام وحیها مقدّم است.

«وَ مَا وَصَّيْنَا» اینجا «ما» است. امتیازی که وحی بر ابراهیم دارد فقط «نا» است، امّا وصیت است، «ما» هم هست، وحی نیست. وحی نیست، «الَّذِی» نیست، «أَوْحَی» نیست. بنابراین در یک جهت اینجا شرکت دارد با خاتم النبیین، این جهت «نا» است، در سه جهت دیگر شرکت نیست.

آن وقت «مَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى»، ابراهیم و موسی و عیسی در «نا» که یک جهت از چهار جهت است شرکت دارند، با خاتم النبیین شرکت دارند و در جهات دیگر با نوح. «أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ»[6] آیا اینکه شرایع مختلفه نازل شده است بر پنج نبی و برای پنج گونه مکلّفان از آغاز تکلیف آدم تا انقراض عالم تکلیف، این برای اختلاف است؟ نخیر، «أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ».

سؤال: آیا «أَقِيمُوا الدِّينَ»، «اقیموا الشرع» است یا «أَقِيمُوا الدِّينَ» است؟ اگر «أَقِيمُوا الدِّينَ» «اقیموا الشرع» باشد، بنابراین یک شرع نوح تا آخر باید قائم باشد، پس «أَقِيمُوا الدِّينَ» است. یعنی اصل که دین است، این اصل دین را در حفاظت و مراقبت و عمل، علم و عمل و عقیده به شرع محفوظ داریم. چون اصل طاعة الله است. طاعة الله است در شریعت تورات نماز چنین، شریعت انجیل نماز چنان، شریعت ابراهیم نماز چنان، همه نماز است. مثل یک کسی که کارگر شماست، این کارگر در صورتی صد درصد مخلص است که هر کاری بگویید انجام بدهد. برو چیز بخر، انجام بدهد، چاه پاک کن، انجام بدهد، رختشویی کن، انجام بدهد. ولکن اگر بعضی را انجام داد و بعضی را نداد، این از امتحان غلط درآمده است. این شرایع گوناگون هم عمدتاً از برای ابتلاء است. «لِّيَبْلُوَكُمْ فِي مَآ آتَاكُمْ» چنانکه در آیه مائده خواهیم خواند.

«أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ». این اختلاف شرایع موجب تفرّق از دین نیست، چنانکه خود شرایع تفرّق از دین ندارند، بلکه نازل‌شده و شعبههایی است از دین، شما شعبه را با اصل تفرّق ندهید. بله، تفرّق تا اندازهای در شرایع هست، ولی تفرّق صوری است. تفرّق صوری در شرایع موجب این نیست که تابعان شریعت موسی، شریعت موسی را بر سر شریعت عیسی بزنند یا عیسی بر سر شریعت ابراهیم یا تابعان شریعت نوح بر سر شریعت ابراهیم بزنند، نخیر. «كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ».[7]

پس سرجمع از این آیه مبارکه استفاده میکنیم که شرع اسلام که کمال دین است و تمام دین است و تمام نعمت است که «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِی»[8] که «کُم» کلّ مسلمانها هستند إلی یوم الدین، هم نعمت تمام شده، هم تکمیل شده و دین به طور کلّی آنچه دارد تبیین کرده است. این یک آیه، آیه دیگر…


[1]. اسراء، آیه 9.

[2]. مائده، آیه 48.

[3]. شوری، آیه 13.

[4]. بقره، آیه 253.

[5]. نساء، آیه 163.

[6]. شوری، آیه 13.

[7]. همان.

[8]. مائده، آیه 3.