پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-بیان منظور از (خاتم النبیین) در آیه ی « ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ‏ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليماً» از آیات مُثبِت خاتمیت نبوت حضرت محمد ﷺ ۲-اشاره به آیاتی از عهدین که بشارت رسالت حضرت محمد ﷺ و خاتمیت این رسالت داده شده است. ۳-بحث حول آیات زیر که صراحت بر اتمام نزول وحی با قرآن دارد: • وَ تَمَّتْ‏ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ • وَ اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتابِ رَبِّكَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً • لا يَأْتيهِ‏ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميدٍ

جلسه چهارصد و هفتاد و ششم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

تفسیر آیه چهلم سوره احزاب؛ خاتمیت پیامبر (ص)

تفسیر آیه چهلم سوره احزاب؛ خاتمیت پیامبر (ص)

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

از جمله آیات خاتمیتِ نبوئت و رسالت و نبوّت و ولایت عزم آیه 40 سوره احزاب است: «مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا». قبلاً هم عرض کردم که لفظ «النبیّ» در سراسر قرآن 33 مرتبه تکرار شده و در تمام 33 مرتبه مقصود خاتم النبیّین (ص) است. و این اشاره به این حقیقت است که حضرت حامل و شامل کلّ نبوّتهای ربّانی است. همچنین لفظ «الرسول»، البته «رسولاً»، «رسل»، «رسالات» در قرآن زیاد داریم، ولکن لفظ «الرسول» که رسولِ معرَّف است، این رسول معرّف 84 مرتبه در قرآن ذکر شده و مقصود خاتم النبیّین (ص) است.

در این آیه که لفظ خاتَم ذکر شده و نه خاتِم، این سؤال پیش میآید که خاتَم غیر از خاتِم است و شما ادّعا دارید که پیغمبر بزرگوار خاتِم است. پاسخ این است که خاتَم افضل و اکمل از خاتِم است. ممکن است خاتِم نبیّین باشد، امّا خاتَم نبیّین نباشد. خاتِم از ختم است، ولکن خاتَم انگشتر است. چون سابقاً کسانی که دارای انگشتر بودهاند، اسمهای خود را بر نگین انگشتریشان میدادند حک میکردند که همان مهرشان بود. بنابراین خاتَم نسبت به حلقه دارای دو امتیاز است: یک امتیاز این است که ارزش انگشتر به خاتم است. حلقه هر چه باشد, خاتم یا زمرّد است یا الماس است یا هرچه است بالاخره شخصیت و اهمیت انگشتری نوعاً به خاتم است. دوم, این خاتم مهر است و مهر کجای نامه زده میشود؟ مهر آخر نامه است. یعنی آنچه بعد از مهر نوشته شود و ادّعا گردد, این مورد تکذیب است. چون خاتم تصدیق‌کننده آن چیزی است که قبلاً نوشته شده, اگر بعداً نوشته شود الحاقی است, مورد تکذیب است و قابل قبول نیست.

بنابراین «مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ» حضرت را مهر آخرِ نامۀ کلّ نبوّتها معرفی کرده است. درست است که رسالتهای الهی دارای چند بُعد است و قبل از کلّ رسالتها نبوئت است. نبوئت که عرض کردیم, وحی بدون رسالت و وحی رسالت, هر دو را شامل است. نبوئت اعمّ است از رسالت, چنانکه رسالت اعمّ است از نبوّت, چنانکه نبوّت اعمّ است از ولایت عزم و چنانکه ولایت عزم اعمّ است از امام النبیّین و امام المرسلین و خاتم النبیّین بودن. در اینجا اوّل رسالت پیغمبر بزرگوار اسلام را ثابت کرده و بعد نبوّت را و در عین نبوّت, خاتم نبوّت است. پس حضرت محمد (ص) هم خاتم رسالت است, هم خاتم نبوّت است.

کسانی ممکن است خیال کنند و بگویند که درست است پیغمبر خاتم نبیّین است, ولی خاتم مرسلین نیست. چون نبیّ اخصّ است از رسول. چنانکه رسول اخصّ است از نبیّ و خاتم النبیّین بودن پیغمبر اسلام, دلیل بر خاتمیت رسالت نیست. چند جواب دارد: یک جواب بر مبنای دلالی خود آیه و جواب دیگر آیه هشتاد و یکم سوره آل‌عمران «وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّيْنَ لَمَا آتَيْتُكُم مِّن كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءكُمْ رَسُولٌ مُّصَدِّقٌ لِّمَا مَعَكُمْ» که پیغمبر بزرگوار آخرین رسول است. بنابراین هم آخرین نبیّ است به حساب خاتم النبیّین هم آخرین رسول است به حساب آیه 81 سوره آل‌عمران که قبلاً بحث کردیم. وانگهی آیا این نبیّین فقط جمع نبیّ است یا هم جمع نبیء است و هم جمع نبیّ است؟ آیه 81 سوره آل عمران تأیید میکند که هم جمع نبیء است و هم جمع نبیّ است. برای اینکه ختم رسالت آن بزرگوار طبق آیه آل‌عمران میانگین جریان است. بُعد اوّل نبیء است، بعد آخر نبیّ است، بعد وسط رسول است. وقتی که بُعد وسط, پیغمبر بزرگوار در بُعد وسط که رسالت است خاتم است، در بُعد آخر هم که ختم نبوّت است به طریق اولی ختم نبوئت است.

«وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا»، ما نه تنها در قرآن شریف نسبت به ختم نبوئت و رسالت و نبوّت این بزرگوار آیات زیادی داریم, بلکه در کتب انبیاء نیز چنین است. مثلاً در کتاب حبقوق نبی که در ایران مدفون است، در کجاست؟ من زیارتشان کردم میگویند حیقوق، حبقوق نبیّ که از انبیاء صاحب بشارات به خاتم النبیّین (ص) است. در تویسرکان، ایشان در سرکان است، در سرکان دفن است و یا در خود تویسرکان, یادم نیست. آیه 3 تا 6 اینجا به زبان عبرانی است و ترجمهاش هم هست. «إلوه متيمان يابو و قادوش مهر فاران سلاه شاميم هودد و تهلاتو مالئاه هاآرص» همین یک آیه مورد استدلال ماست. خدا از تیمان میآید. تیمان جنوبی بیت المقدس است. و قدوس از کوه فاران میآید که کوه حراء است. «سلاه» برای همیشه، این سِلاه که نصّ عبرانی است, تنصیص است بر اینکه رسالت رسول پارانی، فارانی، حرائی برای همیشه است. بنابراین رسالتی بعد از رسول فارانی نخواهد بود. و همچنین البته به بشارات عهدین مراجعه خواهد شد، من به طور مختصر عرض میکنم.

از جمله سومین فراز از وحی لحمان حطوفاه نبوئت هیلد است که میگوید: تا آخر زمان تاج بر سر رسولان خواهد بود. این هم راجع به نبوئت هیلد و همچنین آیاتی دیگر است که ما تفصیلش را عرض نمیکنیم، فقط در انجیل یوحنا باب 16 آیه 12 و 13 از زبان حضرت مسیح (ع): و دیگر چیزهای بسیار دارم که به شما بگویم, لیکن حالا نمیتوانید متحمّل شد. امّا چون فاراقلیط که در اصل لغت یونانی پریكلیطوس است و پریکلیطوس به لغت عربی احمد و محمّد است و به فارسی بسیار ستوده. اما چون پریکلیطوس بیاید شما را به تمام راستی ارشاد خواهد نمود. «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يِهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ»[1] وقتی که تمام راستی وحیانی به وسیله پریکلیطوس, محمّد و احمد (ص) تبیین شد، دیگر بعد چه بیاید و که بیاید برای چه که عرض خواهیم کرد.

و همچنین در آیه 16 از انجیل یوحنا فصل 14: و من از خالق خواهم خواست. چون در انجیل دارد که آب که اینها أب گرفتند، أب را به معنای پدر گرفتند. آب در لغت یونانی فارسیاش آفریدگار است و عربیاش خالق است. و من از آفریدگار خواهم خواست و او فارقلیط دیگری به شما خواهد داد که تا ابد با شما بماند. و همچنین در صفحه 98 فصل 36 آیه 6 انجیل برنابا. برنابا از حضرت مسیح نقل میکند و به تحقیق پیامبران همه آمدند مگر رسول الله. لفظ رسول الله یک عَلم خاص است از برای پیغمبر اسلام بر حسب آیات متعدّدی در انجیل برنابا. آنکه زود است بعد از آن بیاید زیرا که خدا این میخواهد تا که من مهیا سازم راه او را.

– این معتقدین که عرب نبودند که آب را أب حساب کنند.

– با این حال اشتباه کردند. آب را أب آوردند, أب را هم پدر آوردند. دو اشتباه کردند. عرب نبودند، با اینکه این آب لغت عبرانی است, این لغت عبرانی را أب گرفتند, برای اینکه پدر بشود برای اینکه مسیح را پسر خدا حساب کنند، پدر بشود.

– أب که عربی است.

– اشکال آنهاست, اشکال ما نیست. اشکال آنهاست که آب را أب را گرفتند. و اگر آب, شهر آب است, ماه آب است که درست نیست. آب اصلاً عربی نیست, آب لغت عبرانی است و به معنی خالق است.

در بعضی آیات ما عرض کردیم که هشت مورد است خاتمیت رسول اکرم (ص), یکی کلمه، کلمه وحیانی به نصّ آیاتی از قرآن به وسیله قرآن پایان یافته است. بنابراین کلمه وحیانی هرگز نه در بُعد رسالت، نه در بُعد نبوّت، نه در بُعد ولایت عزم، نه در بُعد خاتمیت برای کسی بعد از رسول اسلام نخواهد بود. «تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً»، سوره انعام آیه 115: «وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ» قرآن که در این آیه تصریح میکند که کلمه ربّ تمام شد. کلمه ربّ چیست؟ کلمه ربّ کلمه وحیانیِ ربّانیِ رسالتی است. چه زمانی تمام شد؟ به وسیله قرآن کلمه ربّ یعنی کلمات قرآنی کلّاً, کلمات وحیانی ربّ را پایان داد. «صِدْقاً وَ عَدْلاً» درست است تمام کلمات وحیانی سبحانه و تعالی صدق است و عدل است، امّا صدق عدل موقّت داریم و صدق عدل مستمر. صدق عدل عادی داریم و صدق عدل متبلور. تمام کتابهای وحیانی کلمات صدق و عدل ربّ هستند، ولکن نوح آغازش بود، ابراهیم تمام نکرده، موسی تمام نکرده، عیسی تمام نکرده، «وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ» به وسیله کلمات قرآن، کلمه ربّ کلّاً تمام شد.

«لاَّ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ» سؤال: آیا «لَا مُبَدِّلَ» تبدیل خلقی است یا تبدیل خالقی است و یا هر دو؟ «لَا مُبَدِّلَ» استغراق جنس است یا نه؟ بنابراین همان‌طور که مبدّلی, عوض کنندهای, جایگزین‌کنندهای, نسخ‌کنندهای, تغییردهندهای از برای کلمات قرآن از میان خلق الله و مکلّفان, انبیائی وجود نخواهد داشت, خدا هم تبدیل نمیکند؛ چون «لَا مُبَدِّلَ». «لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ ربّ» در قرآن نفی جنس مستغرق صد درصد است که خدا هم نسبت به خودش سلب میکند خالقاً و مخلوقاً کلمات ربّ صدقاً و عدلاً تمام است. بنابراین اگر کسی حتّی با اعجاز بر فرض محال، حتّی اگر کسی با اعجاز دعوی نبوّت و یا رسالت و کتاب الهی بعد از پیغمبر اسلام کند, این هم کذب است هم ظلم است. میگوییم برفرض محال اعجاز. چون کسانی هستند که به خیال اعجاز سحر میکنند و سحر در نظر مردم به حساب اعجاز میآید، این است که میگوییم بر فرض محال.

بنابراین آنچه به نام وحی, به نام وحی ربّانی بعد از قرآن حتّی از ائمه بزرگوار که از کلّ انبیای اولوالعزم غیر از خاتم النبیّین افضل هستند, اگر ادّعای وحی احکامی شود، هم کذب است و هم ظلم است؛ چون این «تَمَّتْ» چند بُعد دارد: یکی «كَلِمَةُ رَبِّكَ»، صدق و عدلی که به آخرین مرحله ربّانی از طرف خدا رسیده است به وسیله قرآن تمام شد. «لاَّ مُبَدِّلِ لِكَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ».

و همچنین آیه 27 سوره کهف: «وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَنْ تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا»، این «لَنْ» کلّ مکلّفان، کلّ زمانها، کلّ مکانها را، کلّ مخاطبان وحیانی را شامل است. پس این اضافه بر آیه قبل دارد. موافق آیه قبلی «اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ» این ضمیر غایب مفرد در «کَلَمَاتِهِ» هم به ربّ برمیگردد هم به کتاب ربّ. «لا مبدّل لکلمات ربّ و لا مبدّل لکلمات کتاب ربّ» اگر خدا وحیهای قبلی را احیاناً تبدیل فرموده است, امّا قرآن که آمده است, مجموعه قرآن آخرین کلمات وحیانی ربّ است و هرگز مبدّلی نخواهد داشت. نه مبدّل رحمانی و نه مبدّل خلقی انسانی و غیر انسانی. «وَلَنْ تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا» محال است پناهگاهی, همان‌طور که پناهگاه الوهیتی غیر از ربّ سبحانه و تعالی محال است پیدا شود و خدا همیشه خداست در مثلّث زمان, قبل از زمان و بعد از زمان، همین‌طور هم کتاب ربّ, کتاب آخرین رب که قرآن است تا آخر زمان تکلیف هرگز تبدیل‌پذیر نیست.

درست است که تبدّل درونی و نسخ درونی در قرآن احیاناً سه، چهار مورد وجود دارد، ولیکن این «مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ» کلّ قرآن است و کلّ قرآن گرچه تناسخ داخلی داشته باشد، اما نسخ برونی ندارد. یعنی وحیای، فکری، چیزی بخواهد قرآن را نسخ کند. نسخ در کلّ ابعاد: چه نسخ تباین کلّی، چه نسخ تباین جزئی، چه نسخ عمومی که ظاهرش در عموم است، چه نسخ مطلقی که ظاهرش در اطلاق است، چه نسخ توسعهای، چه نسخ تضییقی، چه نسخ کلّی تباین کلّی. هر گونه تبدیل و تغییری و حتّی هرگونه جا به جایی آیاتی, حتّی جا به جایی الفاظ آیات هم قابل پذیریش نیست؛ چون تألیف قرآن تألیف ربّانی است, طبق آیاتی از جمله آیه سوره قیامت که «لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ».[2]

و از جمله آیات سوره فصّلت آیه 42: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جَاءهُمْ وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ * لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ»،[3] ذکر در اینجا همین کتاب عزیز است که طبعاً قرآن است. «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جَاءهُمْ وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ»، عزیز چیست؟ عزیز غالب است. قرآن غالب است. غلبه دارای دو بُعد است: یک غلبه بر حقهای گذشته، یک غلبه بر باطلهای آینده و سوم غلبه بر کلّ باطلهای زمان نزول قرآن. پس همان‌طور که خدا عزیز مطلق است, هیچ‌گاه مغلوب نیست و عزیزی فوق او یا برابر او وجود ندارد، قرآن شریف هم به همین صفت عزیز ربّانی توصیف شده است. ربّ عزیز است ذاتاً, صفاتاً و افعالاً، قرآن که کتاب عزیز است، عزیز است در بُعد وحیانی بودن. هم در بُعد لفظی، هم در بُعد معنوی در کلّ ابعادی که قرآن مشتمل بر آن ابعاد است.

«لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ»، «بَيْنِ يَدَيْهِ» قرآن کجاست؟ کتابهای قبلی. چون کتابهای آسمانی همه دو وجهه دارند یا سه وجهه دارند: یک وجهه توجه به کتابهای وحیانی قبل دارند، یک وجهه توجّه به حرفهای موجود زمان دارند، یک وجهه توجّه به بعد دارند. ولیکن این سه وجهه مربوط است به غیر قرآن. قرآن «لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ» در وجهه ربّانی «من خلفه» را ازاله میکند. بله، مثلاً تورات نظر به صحف ابراهیم دارد، نظر به انجیل دارد. تصدیق میکند صحف ابراهیم را و تصدیق میکند انجیل را و تثیبت می‌کند خودش را. ولکن قرآن شریف «مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ» تصدیق‌کننده کلّ کتابهای وحیانی است که قبلاً نازل شده و تصدیق‌کنندۀ حرفهایی است که موافق قرآنی است.

«وَلَا مِنْ خَلْفِهِ»، «لا یأتیه المبطل» نیست «لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ»، چرا؟ برای اینکه مبطل یعنی یک نیرویی، یک فکری، یک حرفی که ابطال کند قرآن را، ولیکن «لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ» باطل اخصّ از مبطل است. ممکن است مبطل باشد، ولی بطلان ایجاد نکند. ولکن «لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ» یعنی مبطلی که ابطال ایجاد کند. مبطلی که ابطال نسبت به قرآن ایجاد کند چه از کتب آسمانی قبل، چه افکار زمان نزول قرآن، چه حرفهای بعدی «لَا يَأْتِيهِ». بنابراین در کتب انبیاء زیاد داریم که کتب انبیاء بشارت دادند به خاتم النبیّین (ص) و بشارت دادند به نزول قرآن که در کتاب بشارات عهدین مفصل ذکر شده است.

«وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ» یعنی بعد از قرآن هم چیزی که، فکری که، وحی‌ای که بتواند قرآن را ابطال کند یا کلّاً یا بعضاً نخواهد آمد. بنابراین خاتمیت کتابیِ وحیانیِ قرآن با این آیه ثابت است. «لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ» حکیم مطلق و حمید مطلق.

– چرا گفته «مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ»؟

– جلو, برای اینکه اصولاً کتابهای وحیانی یک رو دارند به طرف کتابهای وحیانی قبل, مثلاً تورات نظر به کتاب قبل دارد، نظر وحیانی به کتابهای قبل دارد و نظر رسالتی به موجودین زمان دارد و نظر وحیانی نسبت به کتابهای بعدی دارد. این سه نظر. ولکن قرآن چطور؟ قرآن نظر دارد به کتابهای وحیانی قبل که مصدّق است، نسبت به تصدیق و تثبیت نظر قبل است. ولکن آیا کتابهای قبلی که مصدَّق قرآن است، مکذّب قرآن است؟ کتابهای قبلی که قرآن را تصدیق میکند، مکذّب قرآن است؟ نخیر، مصدّق قرآن است. کتابهای بعدی هم نخواهد آمد که مکذّب قرآن باشد. یعنی وحی‌ای از طرف خدا نخواهد آمد. پس وحی قبلی و وحی بعدی نسبت به قرآن باطل نیست. یعنی نتیجه برخورد قرآن با کتابهای قبلی و با کتابهای بعدی این نیست که قرآن باطل بشود, بلکه به عکس؛ حقّانیت وحیانی قرآن را کتابهای وحی قبلی تحقیق میکند و کتابهای بعدی که هم وحی نیست تا اینکه تکذیب بشود.

– «مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ» مگر برای حال و آینده نمیشود؟

– در قرآن چنین است. در قرآن «مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ» یعنی هر گونه ابطالی نسبت به قرآن در مثلّث زمان نیست, ولکن باطل دو نوع است: یک مرتبه ابطال وحیانی قبلی است که نیست. یک مرتبه ابطال وحیانی بعدی است که نیست. یک مرتبه ابطال غیر وحیانی بعدی است که باز نیست. فرقش این است.

– یعنی «مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ» سه زمان را شامل است؟ منظورم این است که کتاب‌های دیگر گذشتند، دیگر «مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ» نیستند.

– پیغمبر بزرگوار که «مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ»[4] چیست؟ یعنی دو رو دارد و سه رو دارد: یک رو به کتابهای قبلی که تصدیق‌کننده است، یک رو به مرسلین موجود، یک رو هم تا انقراض زمان. تا انقراض زمان این سه رو, هر سه رو «بَيْنَ يَدَيْهِ». زمان گذشته، زمان حال، زمان آینده قرآن مواجه است. مواجه است با وحی‌های قبلی که تصدیق میکنند. مواجه است با افکار موجود که رهبری میکند، مواجه است با مکلّفین بعدی الی یوم الدین که رهبری میکند.

– این «مِنْ خَلْفِهِ» را برای چه اینجا آورده؟

– «مِنْ خَلْفِهِ» از این جهت است، چون «مِنْ خَلْفِهِ» ممکن است مبطل بیاید, امکان ابطال وحیانی قرآن را نسبت به بعد ابطال میکند. امکان ابطال وحیانی قبل که کتب قبلی ابطال نکرده است. که موجود است و ابطال نکرده, بلکه تصدیق کرده. ولکن «وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ» یعنی بعد از قرآن کتابهای وحیانی بیاید که قرآن را ابطال کند، نسخ کند, نخواهد آمد. بنابراین بعدش به این معناست و قبلش هم به این معناست. تتمه بحوث را فردا در آن هشت بخش عرض میکنیم ان‌شاء‌الله که خاتمیت تقریباً فردا یا خاتم میشود یا اینکه بعد مقداری بحث کنیم.

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ».


[1]. اسراء، آیه 9.

[2]. قیامت، آیات 16 و 17.

[3]. فصّلت، آیات 41 و 42.

[4]. بقره، آیه 97.