بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین
اللهم صلی علی محمد و آل محمد
فقه مقارن
بخش از بحث راجع به فقه مقارن دیروز فهرستوار عرض شد باید نیز بر مبنای این مقدمه تصدیق و شرح آنچه را که دیروز عرض کردم.
مقدمه ای رو عرض کنم، اصولاً ادیان مقدسه الهیه و مخصوصاً دین مقدس اسلام که فشرده، فشرده کافی از کل ادیان است با اضافاتی که رمز خلود است بر چند مبناست: مبناهای درونی مکلفین و مبناهای برونی.
مبناهای درونی مکلفین که آیات انفسی است و مبناهای برونی مکلفین که آیات آفاقی است.
چنین که میفرماید: ﴿ سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ﴾ [فصلت: آیه ۵۳] اینجا سنریهم هست و نریهم نیست و نریهم نظر به استقبال دارد با حفظ حال یعنی از این هنگام که قرآن نازل شد الی یوم القیامه خداوند آیات و نشانههای بر حقانیت خود و دین خود و کتب خود و رسل خود را ارائه میکند.
این ارائه هم ارائه درونی و خودی است و هم ارائه برونی، سنریهم و اوریهم نیست یعنی بر مبنای جمعیت صفات رحیمیه این ارائه حاصل است چون ارائهها گوناگونه گاه ارائه مفرد است، گاه ارائه جمع است و گاه ارائه جمعِ جمع سنریهم، انا نحن و از این قبیل جمعها در ارائه ربانیه و در تنزیل قرآن مقام جمع الجمع است. یعنی خداوند در کل ابعاد ربانیت و رحیمیت و هدایت، این تنزیر را در قرآن دارد و این ارائه را در آفاق و انفس دارد.
سنریهم آیاتنا، آیاتنا جمع مضاف است و جمع مضاف دلیل بر استغراق است. با دو استغراق این ارائه حاصل است یکی استغراق کل صفات ربانیه در بعد ارائه هدایتی. دوم مرئی، ارائه در بعد مطلق و جمعت صفات است و مرئی هم آیاتنا آیات جمع است جمع مضاف است و جمع مضاف دلیل است بر استغراق، یعنی کل نشانهها.
نشانههای: سری، خفی، ظاهری، خودی، برونی، درونی، هر چه نشانه است بر حق و هر چه نشانه است بر حقانیت حق، این رو ارائه میکند. به عبارت دیگر کل کائنات در بُعد عمیق دلالت دارند بر وجود ذات و صفات ذات و افعال ذات، صفات رحمانیه و صفات رحیمیه. منتها گاه بدون ارائه است گاه با ارائه است.
سنریهم یعنی آیاتی که دلالت میکند بر حق سبحانه و تعالی، خداوند ارائه میدهد، چه فی الآفاق و چه فی انفسهم. آیات انفسی آغازگر این آیات؛ فطرت است، بعد عقل است، بعد لبّ است، بعد صدر است، بعد قلب است، بعد فؤاد است بر مبنای تفکر و تدبر و دقت.
آیات برونی هم یا آیات تکوینی ست یا آیات تشریعیه، آیات تکوینیه سماوات و أرض و انسانها و حیوانات و نباتات و جمادات، تمام موجودات که زبان دارند اما از برای سمع ما زبان ندارند.
آیات تشریعیه آیات وحی است. همانطور که آیات تکوینیه هم دلالت فوقی دارند، دلالت واضح دارند مخصوصاً با ارائه حق، آیات تشریعی حق هم دلالت فوقی دارند؛ بیان اللناس است فالجمع است نور است برهان است . [کالشمس فی رابعة النهار] (چجدید، ص۳۱۸) است. به قول امام باقر (ع) میفرماید: [القُرآنِ یَجری کَما تَجرِی الشَّمسُ] (بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج۱، ص: ۱۹۶)؛ جریان تابش انوار قرآن، جریان شمس است، البته شمس تر از شمس است از برای مثال میفرماید که کالشمس است.
خب با این مقدمه، مقدمه دیگری رو عرض میکنیم؛ اصولاً ادیان الهیه بر چند مبنا در ارائه آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم مبتنی ست: مبانی درونی و مبانی برونی که عرض کردم و این مبانی درونی و مبانی برونی که آیات حقاند و خداوند این ها را ارائه میدهد روی چه حسابه؟ روی حساب فکر، عقل، علم، سعی، تعلم آیات بسیاری بر این موضوعات داریم.
﴿يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ﴾ [الانشقاق: آیه ۶] : انسان و مخصوصاً انسان، البته کدح در اختصاص انسان نیست، کوشش و کاوش و سعی در انحصار انسان نیست. انسان به عنوان بهترین، کاملترین و با استعدادترین موجود است.
اینجا او موجود است. ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ﴾ [الانشقاق: آیه ۶]:ملاقات معرفتی رب، ملاقات عبودتی عبودیتی رب، ملاقات طاعتی رب، ملاقات در بعد تکلیف، آیین تکلیف، ملاقات در برزخ، ملاقات در قیامت که تمام ملاقاتهای معرفتی و ملاقاتهای تکلیفی و ملاقات های جزائی ست، در اثر سعی است.
و همچنین آیه سوره نجم﴿وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى *وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى *ثُمَّ يُجْزَاهُ الْجَزَاءَ الْأَوْفَى﴾ [النجم: آیه ٣٩-۴١] و در سه بعد مساعی انسانها نمودار میشه: در بعد دنیا: ﴿وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى﴾ در بعد برزخ: ﴿وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى﴾ در بعد قیامت: ﴿ ثُمَّ يُجْزَاهُ الْجَزَاءَ الْأَوْفَى﴾
بنابراین کشف، سعی، تعلم، تتبّع، تفکر، استشعار، شعور، توقع. این ها محورهای زندگی انسان هاست در بُعد معرفت الله و طاعت الله، شناخت الله و الوهیّات و الهیات.
بنابراین تقلید به معنای معروف قابل قبول نیست. تقلید بر مبنای اجتهاده اینکه عنوان شده است که بحث فقه مقارن آغازش اجتهاد تقلید است و پایانش حدودیات یا تعزیزات است، این بحث دیروزی که امروز هم کشش دارد بر مبنای اجتهاد است که تقلید هم اجتهاد است. تقلید بُعد ضعیفی است از اجتهاد و این بعد ضعیف تقلید مراحلی دارد، درجاتی دارد، چنانچه اجتهاد هم دارای درجاتی است. و سرجمع انسان مکلف با درجات و استعدادات و مَساعی و جهدها و تفکرها و تدبرهای گوناگون، دارای درجاتی ست در شناخت خود و شناخت عالم خود و شناخت خدا و شناخت تکالیف.
دیروز بحثمون به این آیه ختم شد. آیه سوره مبارکه: اِسراء یا أسراء هم أسراء درسته ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ﴾ [اسراء: آیه ١] و هم اِسراء درسته که مصدر أسراء است.
تمام کائنات و تمام موجودات آنچه برش شیءصدق کند، تمام شعور دارند، حیات دارند، علم دارند، زندهاند. نه تنها حیوانات و انسانها و جن و ملائکه زندهاند بلکه سنگها زندهاند، نباتات زندهاند، حیوانات زندهاند، حیواناتی که ما لال میدانیم و جماداتی که ما لال میدانیم، این ها زبان دارند، منتها زبان فهم لازمه. ﴿وَلَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ﴾ [اسراء: آیه ۴۴].
در سوره مبارکه اسراء البته بحث تفسیریش در جلد پونزدهم الفرقان است، [صفحه ٢١١ آیه ۴۴] ﴿تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا﴾ [اسراء: آیه ۴۴]: این آیه چند بعدی مبنای زنده بودن، شعور داشتن، عالم بودن، عبادت کردن حق را نسبت به کل کائنات بحث میکند.
اول: ﴿تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ﴾ که عرض کردم. سماوات سبع که محیط است بر أرض ما و ارض که جنس ارض است که در سوره طلاق هست: ﴿وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ﴾ [طلاق: آیه ١٢] هرجا سماوات و أرض یا سماوات و أرضون هست نه به لفظ ارضون و من ارض مثلهن این مراد کل کائنات جهان است. هر موجودی که غیر خداست، مشمول سماوات و أرض است.
حالا ﴿تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ ﴾ تا اینجا ادعا میشود که سماوات تسبیح میکند، ارض تسبیح میکند، مراد خود سماوات نیست، کُرات نیست، کهکشانها نیست، مجرات نیست، جزائر آسمانی نیست بلکه فضاست فقط. اینطور خیال میشه. والارض: خود زمین ولکن نخیر (و من فیهن) و من فیهن دارای دو دلالت است: یک دلالت عام؛ ﴿تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ﴾ و یک دلالت خاص؛ ﴿وَمَنْ فِيهِنَّ﴾
کسانی که در سماوات و أرض و أرضون هستند. حالا، این کسان انسان خیال میکند که فقط ذوی العقول اند، فقط انسانها هستند، جن هست، ملائک هست و نظائرشان، ولکن و ان من شیء، در مرحله سوم استغراق است ﴿وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ در این ﴿يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ حسابی کنیم. چون تسبیح خداوند که تسبیح اختیاری ست نه تسبیح تکوینی بلکه تسبیح فعله اختیاری ست چند جوره: تسبیح؛ جنبه لا اله دارد، امر؛ جنبه الا الله و لااله الا الله کلمه مختصره توحیدیه در کل معارف اصلی و فرعی ما نقش دارد و باید بحث شود، حالا تسبیح لا اله است. یعنی سلب کردن ذات و صفات و افعالی که شایسته خداوند نیست. امر ایجاب اثبات ذات صفات و افعالی که شایسته خداست.
در یک حدیثی از امام صادق (ع) نقل میشه که یابن رسول الله، یا رسول الله خدا را معرفی میفرمایید؛ فرمود؛ مختصر بگم یا مفصل؟ گفتند مختصر بگو، فرمود: آنچه تو و عالم تو هست خدا نیست و آنچه خدا هست تو و عالم تو نیست. [بائن عن خلقه و خلقه بائن عنه] وجودش، قدرتش، علمش، ذاتش، افعالش، تمام مباینت کلی دارد با خلائق. کما اینکه خلائق در لفظ وجود در لفظ علم در لفظ قدرت در الفاظ شرکت دارند ولکن حقایق حقایق مباینه است.
تا مباینت کلی مناقضه نه مباینت تا مباینت کلی بین حقیقت وجود حق و صفات ذات حق و افعال حق نباشد، اون نمیتوند حق باشد و نمیتوند خالق باشد و مخلوق هم نمیتوند مخلوق باشد.
بنابر این در بُعد تسبیح که جنبه سلبی ست و در بعد حق که جنبه ایجابی است، تسبیح خالی کافی نیست، سلب خالی کافی نیست، اثبات خالی هم کافی نیست، حمد به تسبیح هم کافی نیست بلکه تسبیح بالحمد است. حساب کنید، یعنی خصوصیت قران این است که از جمله خصوصیت قرآن این است که هیچ جمله ای را نمیشود به جای جمله قرآنی گذاشت که همون معنا رو ایفا کند یا چه برسد بهتر باشد روی حسابه، چون﴿أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ﴾ [نساء: آیه ١۶۶] بر مبنای علم مطلق بی نهایت حق، قرآن نازل شده.
در الفاظش، در معانیش، در تعریفش، در ترتیبش، در تمام خصوصیات مبناست، حالا اگر ما جنبه سلبی داشته باشیم: سلب وجود، سلب قدرت، سلب علم، سلب کلی میشه و خدا نیست اصلاً اگر جنبه اثبات داشته باشیم وجود، وجود مطلقها وجود و صفات وجود و علم و قدرت و حیات و فکر، این ها تشبیه. برای اینکه وقتی ما میگیم وجود، چه وجودی به نظرمون میاد؟ وجود خودمون دیگه وقتی لغت وجود رو میگیم از لغت وجود معنای وجودی که مأنوس هستیم، علمی که مأنوسیم، قدرتی که مأنوسیم، حیاتی که مأنوسیم، رحمانیت، رحیمیت، رازقیت، عطوفیت، غفوریت که مأنوسیم این اثبات هم غلطه.
(صحبت حضار)
این دو لفظ ما. بنابراین اگر سلب بگیم، سلب خداست. اگر ایجاب بگیم اونطوری که ما میفهمیم تشبیهه. اگر ایجاب بر مبنای سلب بگیم یا سلب بگیم یا سلب برمبنای ایجاب ﴿يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ کدامه؟ ﴿يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ سلب بر مبنای ایجابه، نه ایجاب بر مبنای سلب.
سلب بر مبنای ایجاب یعنی چه؟ خدا موجود است نه مانند سایر موجودات. خدا موجود نیست، پس بر مبنای وجود، سلب کل وجودات خلقی، سلب کل وجودات حدوثی، بر مبنای ایجاب وجود هست و همچنین عالِم است نه مانند علم ما قادر است نه مانند قدرت ما حی است نه مانند حیات ما تمام ذات و صفات ذات و افعال حق بین سلب است و ایجاب.
سلب است یعنی مانند جهان نیست، ایجاب است یعنی وراء مانند جهان است. ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ [شوری: آیه ١١] در هر سه بُعد. ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ در ذات و در صفات و در افعال مماثل ندارد. بنابراین ﴿يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ نیست و﴿يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ با این عمقش در انحصار انسان نیست.
﴿وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ﴾ جمادات، نباتات، حیوانات همه کائنات از آنچه پیدا و ناپیداست ﴿يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾، منتها این تسبیح هم درجاتی دارد. شعور سنگ شعور بدایی و ابتدایی است. شعور نبات بیشتر است شعور حیوان بیشتر است، شعور جن و ملائکه بیشتر است، شعور انسان بیشتر از همه، استعداد انسان چنانکه دیروز عرض کردیم استعداد فوقی است که از کل استعدادات جهان وجود عرض میشود که بیشتره و البته انسان زمین را ما میشناسیم، خودشو میشناسیم ولکن انسانهایی که در بعضی کرات آسمانی وجود دارند و ما نمیشناسیم باز قرآن عرض میشود که اشاره دارد، آیه دارد.
آیه ای صریح است دو آیه، دو آیه صریح است در قرآن کریم که انسان مانند دارد و مانند انسان در بعضی از کرات آسمان جود دارد. ﴿وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا﴾ [اسراء: آیه ٧٠]: كَثِيرٍ را میذاره کنار، قلیل میاد، یعنی بر قلیلی ممن خلقنا تفضیل ندارد انسان. نه اون ها بر انسان تفضیل دارند، نه انسان بر اون ها تفضیل دارد، یکسان است.
﴿وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَثَّ فِيهِمَا مِنْ دَابَّةٍ وَهُوَ عَلَى جَمْعِهِمْ إِذَا يَشَاءُ قَدِيرٌ﴾ [شوری:آیه ٢٩]، ﴿وَمِنْ آيَاتِهِ﴾ این آیه بر نبی امی در جمعیت و مجتمع امی بیسواد جاهل نازل شده است که هنوز بشریت با سیر صعودی بسیار قوی در علم به بعضیاش رسیده به بعضی نرسیده ﴿وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ از آیات قدرت و حکمت و علم و رحمت رحیمیه و رحمانیه هست آفرینش آسمانها و زمینه یعنی آفرینش کل کائنات ﴿وَمَا بَثَّ فِيهِمَا مِنْ دَابَّةٍ﴾ و آنچه پراکند در آسمان ها و زمین از جنبندگان، پس پله اول: همانطوری که در زمین ما جنبندگانی وجود دارند در آسمان ها هم وجود دارند. مقتضای وجود جنبندگانی چه {22:16} معلومه حیوانات، جنبندگان معلوم حیوانات هستند. مقتضای وجود جنبندگانی، جنبندگان دریایی، جنبندگان هوایی، جنبندگان زمینی، حیوانی، انسانی، مقتضاش آب است، هوا است، گیاه است، غذاست.
پس چون ﴿بَثَّ فِيهِمَا مِنْ دَابَّةٍ﴾ خداوند جنبندگان را خلق کرد و پخش کرد در آسمان و زمین، بنابراین همانجور که در زمین آب است و گیاه است و فضای استنشاق هست، در آسمان ها هم آب ها، گیاه ها، فضاهای استنشاق مناسب در اونجا هست. حتی اگه سوال شه آیا در کره خورشید موجود هست؟ میگیم ممکنه باشه، منتها موجوداتی که با حرارت خورشید و با فضای خورشید عرض می شود سازندگی دارند، اینها اشاراتی هستند.
خب ﴿وَمَا بَثَّ فِيهِمَا مِنْ دَابَّةٍ﴾ از ﴿دَابَّةٍ﴾ انسان خیال می کند جانور است. از ﴿دَابَّةٍ﴾ و جانور انسان به دست نمیاد، ملک به دست نمیاد، جن به دست نمیاد، ولکن ﴿وَهُوَ عَلَى جَمْعِهِمْ إِذَا يَشَاءُ قَدِيرٌ﴾اذا شاء نیست و او بر جمع کردن این پراکنده ها، خداوند خلق کرد، بعد پراکند، بعد جمع می کند. سه بعدیست.
﴿وَمَا بَثَّ فِيهِمَا مِنْ دَابَّةٍ وَهُوَ عَلَى جَمْعِهِمْ﴾ جمعها نیست که گمان شود که برای {23:36}، پس جمع کردن ذوی العقول، ذوی العقول، انسان ها، اجنه، ملائکه که پخشند در آسمان ها و زمین ﴿إِذَا يَشَاءُ قَدِيرٌ﴾ بنابراین جنبندگان عاقلی هستند در آسمان ها مانند انسان، ولکن خداوند هر وقتی بخواهد بین این ها جمع می کند چطور جمع می کنه؟ آیا اونها زرنگ ترند یازمینی ها زرنگ ترند یا هر دو، هیچکدام معلوم نیست.
پنج خصوصیت و پنج خارق عادت و پنج مطلب که هنوز بشریت به خیلیاش نرسیده در این آیه هست برگردیم، ﴿تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ﴾ آیاتی در تفصیل این آیه در قرآن شریف هست که اشاره میکنم، عرض میشود که الم تر سوره ٢۴ آیه ۴١ ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ﴾ [نور:آیه ۴١]: پرندگان که صف اندر صف سیر میکنند و پرواز میکنند اینها هم یسبح، ﴿كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ﴾ تسبیح تکوینی است تسبیح که صلاه نداره، ما باید صلاتمون رو اجتهادا یا تقلیدا به معنای صحیح یاد بگیریم. ولکن ﴿ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ﴾ فعلِ، فعل اختیاره و همچنین آیه ١٩سوره ٣٨ ﴿وَالطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ﴾ [ص :آیه ١٩]: در روایت داریم [والصوت الدیک صلاه وضربه به جناحین سجوده و رکوعه] [درالمنثور جلد ۴ ص ١٨٣].و همچنین [ لاَ تَضْرِبُوا وُجُوهَ اَلدَّوَابِّ][ المحاسن , جلد۲ , صفحه۶۳۳] شک داری تو الاغ نداری، چراچک میزنی! بله اگر تأدیبه ولی بیخود، یهو نمیفهمه چک نزنید، سیخ نزنید، شلاق نزنید بیخود [ لاَ تَضْرِبُوا وُجُوهَ اَلدَّوَابِّ] مخصوصا صورت هاشون چرا؟ ﴿ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ ﴾ الاغ است ولی با زبانی که ما نمی فهمیم تسبیح و حمد دارد.
درالمنثور باز همون صفحه ای که عرض کردیم و همچنین [لا تتخذوا الدواب کراسیا الاحادیثکم] اسب و شتر و قاطر و عرض میشود که حیوانات دیگر رو ، کرسی و صندلی از برای صحبت کردن نگیرید. میشنیم یه جا رو کرسی یا صندلی صحبت میکنیم مطلبی نیست ولکن روی حیوان انسان نباید بنشینه بایسته و عرض میشود که صحبت کنه. خیر این برای سواری ست برای راه بردنه. {26:51} [لاَ تَتَّخِذُوا ظُهُورَ اَلدَّوَابِّ كَرَاسِيّاً فَرُبَّ دَابَّةٍ مَرْكُوبَةٍ خَيْرٌ مِنْ رَاكِبِهَا وَ أَطْوَعُ لِلَّهِ وَ أَكْثَرُ ذِكْراً].گاهی اوقات اونکه سواره خرتر از سوار هست، سواره اسب تر از اونه سواره شتر تره.
حتی بر مبنای آیه مبارکه انعام داریم که ﴿ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ﴾ که بعدا می خوانیم برای اینکه آدرس آیه رو توجه کنید ﴿وَ مَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ ﴾ [انعام :آیه ٣٨] ﴿وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ ﴾ امت اند اینها ﴿مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ﴾ جمع ذوالعقوله، عقل انسانی ندارند، عقل فرشته ای ندارند، عقل جنی ندارند، عقل حیوانی دارند. حیوانات چه پرندگان، چه خزندگان، چه هوایی ها، چه دریایی ها، چه زمینی ها عقل حیوانی دارند.
﴿ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ﴾ حشر الی رب معنیش چیه؟ حشر الی رب یعنی دراون دنیا زنده میشن البته بحث مفصلی است بعد خواهم گفت. یوم القیامه زنده میشن چون اگر حیوانی ظلم کرده است باید جزا ببینه. اگر حیوانی مظلوم شده است باید که مظلومیتش جبران بشه، حتی دارد که بعضی وقتا یک الاغی رو خداوند محشور می کنه این الاغ سوار سواریش میشه چرا؟ چونکه سوارش شده بهش ظلم کرده کاه، یونجه نداده علف نداده نشسته روش سوارش شده اذیتش کرده، بنابراین مو رو از ماست درست میکشن.
حتی راجع به جبال عرض کردم در سوره ٢١سوره انبیاء آیه ٧٩ ﴿فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ وَكُلًّا آتَيْنَا حُكْمًا وَعِلْمًا وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ﴾ [انبیاء:آیه ٧٩] نه اینکه خدا خلق صوت در جبال کنه. خلق صدای تسبیح بحمد در جبال کردن که داعی بر این مطلب هست آخه ﴿وَسَخَّرْنَا﴾جبال از برای غیر انبیاء که مورد وحیاند مسخر نیستند. خداوند مسخر کرد مع داوود نه الی داوود، نه علی داوود، نه به داوود، مع این معیت معیت حاصل شد اگر معیت با تفهم تسبیح جبال حاصل نگردد تسبیح جبال رو انسان نمی فهمه باید معیت علمی به وسیله وحی حاصل شود ﴿وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ﴾ و همچنین سوره ٣٨ آیه ١٨ ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ وَٱلطَّيْرَ مَحْشُورَةًۖ كُلٌّ لَّهُۥٓ أَوَّابٌ﴾ [ص: آیه ١٨،١٩] و همچنین سوره ١٣ رعد، آیه ١٣ ﴿وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ ﴾ [ رعد: آیه ١٣] این رعد که غرش دارد صدا دارد ،غرش و صداش در گوش ما یه صدای بیخودی است ولکن همین صدا تسبیح است. هر صدایی از هر حیوانی، از هر جمادی، از هر نباتی، صدای خودی، صدای غیر خودی به صدا دربیاریم تمام تسبیح و حمد است ﴿وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلَائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَيُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ فَيُصِيبُ بِهَا مَنْ يَشَاءُ وَهُمْ يُجَادِلُونَ فِي اللَّهِ وَهُوَ شَدِيدُ الْمِحَالِ﴾ [ رعد:آیه ١٣] و همچنین آیاتی دیگر.
از این آیه به خوبی استفاده می شود که کل جهان تکوین شعور دارند، علم دارند، عاقل رب اند، مسبّح رب اند، حیات دارند، منتها حیات درجات دارد، علم درجات دارد ، فکر درجات دارد. پس تمام عالم هستی مکلفند و تمام ما سِوَی الله مسجدی ست که تمام موجودات خدا را عبادت می کنند منتها عبادت ها فرق داره. نسبت به انسان که بحث فقه مقارن انسان است، انسان از دو نظر امتیاز سلبی و ایجابی دارد.
امتیاز ایجابی انسان از نظر استعداد فوقی انسان است. استعداد فوقی که خداوند در انسان قرارداده در ملائک نیست، در جن نیست، در سایر موجودات نیست، در اون قلیل هست که ما نمیشناسیم، بر مبنای این استعداد فوقی مامور به کدح هست، سعی است، تعقل است، تذکر است، تفکر است و تمام، به تمام وجود و با تمام قوی در طریق تکامل و در طریق استکمال خود و دیگران قرار گرفته است و در مقابل بهترین معلمان که انبیاء و رسل با اختلافات درجات باشد، برای اینها قرار داده بنابراین انسان مکلفترین مکلفین عالم وجود است.
انسان در رحم مادر هم مکلف است، بعد از تولد مکلف است، قبل از بلوغ مکلف است، با بلوغ مکلف است. مراحلی از تکلیف دارد که بعض در بعضی مراحل مواخذ است الهیه، در بعضی مراحل مواخذ است بشریاً، در بعضی مراحل خودی مواخذ نیست. مثلاً: طفل که تازه متولد میشه میفهمد باید شیر خورد و میفهمد که از پستان باید شیر خورد از دست نباید خورد، از سر نباید خورد، از پا نباید خورد، میفهمد میفهمه. بنابراین این به تکلیف خودش که البته تکلیف از باب اختیار درش کمرنگه عمل میکنه این مواخذ نیست اگر بچه ای که تازه متولد شده شیر نخورد و از گرسنگی ضعیف شد و مریض شد این مواخذ نیست، خودیه. ولکن مقداری که این بچه بزرگ شد به سن یکسال و دو سالگی رسید تکلیف مضاعفه تکلیف غیری ست، یعنی باید حرف شنوی داشته باش. اگر بچه میفهمد بد و خوب را و در میان اجتماع خانگی پدر و مادر هست، چیزایی که بد میداند چیزایی که خوب میداند مخصوصاً تربیتش میکنند و تعلیم میکنند که این بد است این خوب است. بد مضاعف، خوب مضاعف، بدی که خود میداند بد است و بهش گفتن بد است، خوبی که خود میداند خوب است و بهش گفتند خوب است اگر عمل نکند، این موأخذه بچه ای که تادیب میکنیم، تادیب رو چه حسابه؟ آیا بچه از نظر بشری مکلف نیست؟ از نظر خودی و غیر خودی مکلف نیست؟ اگر بچه از نظر خودی و غیر خودی مکلف نباشد پس تادیب یعنی چه؟ تعلیم یعنی چه؟ تربیت یعنی چه؟ امر یعنی چه؟ نهی یعنی چه؟ اینها مراحل قبل از تکلیف ربه. بُعد اول تکلیف ربانی بعد عقل است بر مبنای فطرت. اگر عقل بر مبنای فطرت که زیر بنای عقل فطرت است و رو بنای فطرت عقل است، جوری شد در محیطی در زمانی در وضعی که خدا و خداییها را شناخت این آغاز تکلیفه.
در آغاز تکلیف اختلاف نظر هست. فقهای اسلام نوعاً شیعتاً و سنتاً میفرمایند: دختر ٩ ساله و پسر ١۵ ساله. بعضیها که مسلمانند اما مسلمان دزدیها، دزدی ها که تابع محمد دلوزند و محمد دلوز که در لبنان خیلی تابع داره و در سوریه تابع داره و در مصر تابع دارد، این رئیسشون و مبدأ مذهبیشون که میگه من شیعه هستم، این یک عرض میشود که خیاط بوده، یه مطالبی میگه عجیب که حالا لازم نیست بگیم.
این از جمله در رابطه با تکلیف میگوید که اول سن تکلیف چهل سالگی است. یعنی بعد از خوشیها و شادیها و شهوتها که انسان چهل سالش شد، تازه چهل سالش شد تازه مکلف. فقهای شیعه و سنی کلاً درصد خیلی خیلی خیلی بالا تکلیف آغازین عبادت را که نماز است و نقطه درخشان اولی تکلیف که نماز است میگن دختر در سن ٩ سالگی از نظر قائده و پسر در سن ١۵ سال و ما حرف سوم داریم. حرف سوم در دو بُعد مختصر میشه. یک بعد تکلیف مراحلی دارد اینطور نیست که در سن معین ٩ ساله دختر یا ١۵ ساله پسر کل تکالیف. نخیر تکلیف مراحل دارد:
مرحله اولی، مرحله عقلی، مرحله جنسی، مرحله جسمی، مرحله اقتصادی، مرحله امر و نهی و دعوت الی الله و مراحل دیگر. نقطه آغازین تکلیف عقلی را یا با جسمی یا با غیر جسمی کلاً میگن چهل، یا چهل سالگی است یا ٩ سالگی در دختر و ١۵ سالگی در پسر. ولکن اون ها اضافه برتکلیف عقلی تکلیف روزه هم همینطور میگن، میگن در روزه هم دختر در ٩ سالگی واجب است و پسر در ١۵ سالگی و سایر تکالیف. بله تکلیف نکاح رو میگن دختر از ٩ سالگی به بعد پسر از ١۵ سالگی به بعد. ولکن ما حرف دیگر داریم، حرف دیگر بر مبنای فطرت بر مبنای عقل، بر مبنای علم، بر مبنای فکر، بر مبنای کتاب و بر مبنای سنت که سنت اختلاف داره.
قدم اولین در تکلیف عقلی که نماز را واجب میکند معمولاً در سن ١٠ سالگی است. در سن ١٠ سالگی پسر و دختری که در محیط اسلامی زندگی میکنند و می بیننند و میشنوند و میفهمند جریانات اسلامی رو از پدر و مادر یا از محیط خانوادگی این ها معمولاً، نه به طور کلی، استثناء پذیره، کما اینکه تکلیف 15 سال پسر هم استثناء پذیره، تکلیف ٩سال دختر هم استثناء پذیره، ما یک قاعده داریم، یک استثناء ،از نظر قاعده عرض میکنم از نظر قاعده چنانکه چنین میگن از نظر قاعده 40 سالگی و دیگر فقهای اسلام شیعه و سنی میگن از نظر قاعده دختر ٩ سالگی و پسر ١۵ سالگی، ما میگیم از نظر قاعده دختر و پسر آغاز تکلیف عقلیشون طبق ادله ای که عرض میکنیم سن ١٠ سالگی.
البته استثناء هم داره. مثلاً علامه حلی در سن ٨ سالگی مجتهد شده مکلف نبود؟ اینقدر شعور داشت، اینقدر استعداد داشت، اینقدر فهم داشت در سن ٨ سالگی مجتهد شد مکلف نیست؟ مکلف است پس تکلیف بر چه مبناست؟ آیه سوره انعام ﴿ وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ ﴾ [انعام: آیه ١٩] که بحث بسیار مهمی در این آیه خواهیم داشت فردا انشاءلله اگه زنده موندیم، که قرآن بلوغ را تعیین کرده است. با لفظ بلوغ ﴿مَنْ بَلَغَ ﴾ در این آیه و بلاغا و تعبیرات دیگر در آیات دیگر که بلوغ رو تعیین کرده است قرآن.
در سن ١٠ سالگی به طور معمول و به طور ضابطه ای و قاعده ای، پسر و دختر مسلمان یکسان باید نماز بخوانند این از بعد تکلیف عقلی. البته این اول اجتهاد بعد از این سه بعد بلوغیه که دیروز عرض کردیم. خوب شد که فرمودید که دیروز بحث شد. دو بعد درونی مقارنه فقه قرآن با شیعه مقارنه فقه قرآن با سنت. (39:14) به طور کلی و مقارنه است این دو برونی. پس در پنج بعد ما مقارنه فقهی خواهیم داشت.حالا در بعد مقارنه درونی ما عرض کردیم که تکلیف این سه جوره، حالا طفلی که در سن ده سالگی است معمولاً در خانواده مسلمان زندگی میکند و میشنود و میبیند اعمال و اقوال اسلامی رو و دریافت میکند این معمولاً خدا رو در ١۵ سالگی شناخته، ممکنه در ٩ سالگی بشناسه.
امام زمان در سن ۵ سالگی ولی مطلق معصوم در بعد اعلای عصمت شدند. یا آدمی که فرض کنید ٢٠ سالشه، ٣٠ سالشه، ۵٠ سالشه دیوانه است مکلفه؟ نه فرق داره ما از نظر قاعده عرض میکنیم از نظر قاعده تکلیف عرض میکنیم استثناء قبلی، استثناء بعدی مربوط به خودشه از نظر قاعده، قاعده تکلیف عقلی در سن 10 سالگی تکلیف عقلیه و تکلیف جسمیه روزه، تکلیف جسمی روزه، آیا مناسب است که گفته شود که دختر ٩ سالگی واجب است روزه بگیره پسر ١۵ سالگی؟ آیا دختر ۶ سال از پسر قوی تر است از نظر بنیه؟ روزه کاری به عقل نداره که تکلیف عقلی نماز است عبادت است که جسم میخواد. عبادتی که به وسیله جسم باید انجام داد باید جسم تحمل داشته باشد. آیا تحمل جسمیه یه دختر بیش از پسر است؟ ۶ سال بیش از پسره؟ یا بالعکسه تحمل جسم پسر بیشتره یا برابره فرض کنیم برابره حداقل برابره. حداقل برابر بودن بنیه جسمی پسر رو داریم. بر مبنای بنیه جسمی که میتواند روزه بگیرد بدون عسر و بدون حرج، پسر و دختر روایت هم دارد، در سن ١٣ سالگی، به طور قاعده روایت زیاد داریم، اگر نداشتیم در سن ١٣ سالگی به طور معمول و به طور قاعده که درصدش زیاد است پسر و دختر توان روزه گرفتن دارند، منتها بعضی پسرها و دخترها هستند در سن ٣٠ سالگی هم نمیتونن روزه بگیرن، بعضی هاشون هم در سن ١٠ سالگی میتونن، اگر پسر و دختر در سن کمتر از ١٣ سال ١٠ سال ١٢ سال ٩ سال بتوانند روزه بگیرند نه حرج باشد نه عسر باشد روزه واجب میشه، در صورتی که پله اول تکلیف رو طی کرده که پله اول تکلیف دریافت اینکه خدایی هست با دریافت ولو ضعیف که خدایی هست تکلیف هست و تکلیف دارای مراحلی است، مرحله آغازین تکلیف، تکلیف عقلی است. بحث تتمه داره ان شاء الله فردا توفیق خواهد بود به یاری خدا که مخصوصاً در این آیه که عرض می شود که در مورد بلوغ است که تصریح به بلوغ دارد بحث کنیم.
اللهم الشرح صدورنا بالنور العلم و الایمان و معارف القرآن العظیم و وفقنا بما تحبوا و ترضا و جنبنا ان ما لا تحبوا و لا ترضا. والسلام علیکم و رحمه الله.
اللهم صل علی محمد و آل محمد