پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

جلسه صدم درس خارج فقه

وضو

بسم الله الرحمن الرحیم.

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین

اللهم صل علی محمد وآل محمد

ما برای اینکه تکلیفمون راجع به کل مطلقات و عمومات روشن شود، باید دو بحث اصلی راجع به مطلقات و عمومات بکنیم.

یک بحث به طور مختصر، مطلق یا عام، سه نوع است. یا نص است در اطلاق یا عموم، یا ظاهر مستقر است در اطلاق یا عموم، یا نه نص است و نه ظاهر است که بیان قاعده است و تخصیص نیست و اگر قرآن باشد، با قرآن قابل نسخ هست.

و همچنین ظاهر در اطلاق و ظاهر در عموم، حکمش تالی تلو نص است و خبر ولو متواتر باشد، چنانکه نمی تواند نص در اطلاق و نص در عموم را تقیید یا تخصیص زند، همین حکم هم راجع به ظاهر مستقر در اطلاق و عموم است. چون بر حسب آیات و روایات متواتره عرض، حدیثی که بر خلاف کتاب باشد، مطرود است.

و خلاف دو جور خلافه. یا خلافه نص است و یا خلاف ظاهر. نمی توان گفت که خلاف نص، خلاف است و خلاف ظاهر، خلاف نیست. بله خلاف ظاهر خلاف است و خلاف نص، نص در خلافت است و صددرصد خلاف است.

ولکن خلاف ظاهر، ظاهر در خلاف است، اما اگر ظاهر مستقر قرآن باشد، ظاهر مستقر قرآن هم حکم نص را دارد. مانند اطلاقات و عموماتی که نص در اطلاق یا عموم باشند و تالی تلوشون ظاهر اطلاق و در عموم.

قسم سوم.

(صحبت حضار)

اگر صدق مخالفت کند، چه قابل جمع باشد، چه قابل جمع نباشد، قابل جمع بودن، یعنی بر خلاف ظاهر قرآن، حدیث را با قرآن جمع کردن. بر خلاف ظاهر قرآن حدیث را با قرآن جمع کردن، تحمیل است بر ظاهر قرآن و مخالف است با ظاهر قرآن.

(صحبت حضار) این اراده جدی حاصل نمی شود

اگر اراده جدی، اگر اراده جدی در ظاهر حاصل نشود، خلاف بلاغت و خلاف فصاحت است.

خداوند متعال لفظی بفرماید که درصد خیلی بالا ظاهر در یک معناست. چه مطلق باشد و چه عام. حالا اگر اراده خلاف دارد، باید لفظ را عوض کند. چون لفظ را عوض نکرده است، مقتضای بلاغت و لا سیما بلاغت قرآنی و فصاحت قرآنی این است که لفظ یا ظاهر در مراد باشد، یا صریح در مراد.

اگر لفظ ظاهر در مراد است و مراد غیر مراد است، این یا خیانت است، یا جهالت است، یا ظلم است در دلالت. مفصلش را در کتاب اصول الاستنباط ملاحظه خواهید فرمود.

قسم سوم عرض می شود که تعبیر اهمال می کنند. اهمال غلطه. قسم سوم از اطلاقات و عمومات، اطلاقات و عموماتی ست که در بیان کل مراد نیست. ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ [البقرة: آیه ۲۷۵] در بیان کل شروط صحت بیع، نیست. برخلافش ﴿وَحَرَّمَ الرِّبَا﴾ [البقرة: آیه ۲۷۵] ﴿حَرَّمَ الرِّبَا﴾ چون معلل است، موضوع علت است. موضوع رباست. 

مثلاً فرض کنیم اگر فرموده باشن، محرمه از ظلمّ این قابل استثناء نیست. چون ظلم خودش دلیل است برحرمت. اما محرم است خوردن سیب، این صریح نیست. چون سیب بودن، دلیل بر حرمت نیست، ولی ظلم دلیل بر حرمته.

﴿حَرَّمَ الرِّبَا﴾

(صحبت حضار) پس ربا هم همین معنا دارد دیگه

ربا یعنی مفت خوری. مفت خوری یعنی تطاول و تجاوز. تطاول و تجاوز به مال مردم، به جان مردم، به عرض مردم، به هر چه مردم، این کلاً عقلاً و شرعاً، نصاً، کتاباً و سنتاً، حرام است. بنابراین موضوع مستقله.

بنابراین ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ [البقرة: آیه ۲۷۵] قسم سوم اطلاق است، ﴿حَرَّمَ الرِّبَا﴾ قسم اول اطلاق است. ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾استقبال می کند از قیود، نه اینکه قیود مخالف باشه. چرا؟ برای اینکه می دانیم خداوند در مطلق ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾، تمام قیود موضوع را بیان نکرده، بلکه یک قید هم بیان نکرده.

بیع فقط. قید دارد، قید این است که سفاهت نباشد، جهالت نباشد، ظلم نباشد، مفت خوری نباشد، کم فروشی نباشد، زیاد فروشی نباشد. تمام این قیود از نصوص قرآن استفاده میشه.

بنابراین، بیّن است که ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ در مقام بیان قاعده کلیست، کلیت ندارد. بلکه به عنوانی اینکه اگر انسان گیر کرد، فلان قید، قید است از برای صحت بیع، یا قید نیست، مراجه می کند به مطلق ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾.

فقط در این جهته. و برای اینکه برای تحلیل بیع نمیشه تمام بیع ها را شمرد. هزاران بیع است، فرداً، موضوعاً، حکماً. بنابراین باید تحت عنوان یک مطلقی که ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ هست. حلیت بیع را به عنوان بیع، به عنوان کلی و ضابطه و قاعده تبیین  کرد، بعد قیودش را ﴿وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ﴾ [النساء: آیه ۵]، ﴿تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ﴾ [النساء: آیه ۲۹] و قیود دیگری که در قرآن شریف ذکر شده.

بنابراین در مثل ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ [البقرة: آیه ۲۷۵] که اطلاقش درجه سوم است. نه نص است در اطلاق و نه ظاهر مستقر از است در اطلاق و نه ظاهر غیر مستقر است در اطلاق، بلکه نص است در عدم عموم. ولکن قاعده عامه است و ضابطه کلیه است.

بنابراین استقبال می کند از قیود. یعنی قبل از اینکه قیود حلیت بیع را از کتاب و سنت بفهمید، به ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ [البقرة: آیه ۲۷۵] نمی توانید عمل کنید، عام هم همینطوره.

حالا ولکن در حرمت ربا. ﴿وَحَرَّمَ الرِّبَا﴾ [البقرة: آیه ۲۷۵] لماذا لأنه ربا. خود موضوع، علت حکم است. علت حرمت ربا، رباست و نه چیز دیگر. مثل حَرَّمَ الله الظلم مثلاً، حرم الله السرقه، حرم الله القتل. از این موضوعاتی که صددرصد بیانگر علت حکم است. علت کلی و صددرصد حکم، در خود موضوع بیان شده.

حالا، این سه قسم ما مطلق و عام داریم. حالا بعضی الفاظ هم مطلق اند، هم عام اند. بعضی الفاظ، فقط مطلق اند. بعضی الفاظ، فقط عام اند.

مثلاً ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ [المائدة: آیه ۱] هم عام است، هم مطلق است، هم عرض می شود که عام است، هم مطلق است. مطلق است از لحاظ عقد، عقود جمع عقد است. عقد، قیدی در اینجا براش بیان نشده، بنابراین مطلق است، از لحاظ عقد.

عام است از لحاظ جمع، عقود. کل عقود را با الف لام استغراق شامله. بنابراین عقد بیمه که در زمان نزول این آیه نبوده است و بعداً حاصل شده است، مشمول مفهوم ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ [المائدة: آیه ۱] هست.

چنانکه ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ [البقرة: آیه ۲۷۵] بیع هایی که در زمان نزول آیه نبوده و بعد حاصل شده است، به هر رنگی هست، مشمول قاعده کلی ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ هست، مگر استثنائاتی که نص قرآن، یا دلیل سنت بهش بزنه. خب، این یک بحث.

بحث دیگر. این بحث دیگه رو بیشتر توجه کنید. چون بحث اول رو مکرر ما عرض کردیم. بحث دیگر.

مطلق یا عام در بُعد نصش که معلوم. در بُعد ظاهرش هم دنباله نص معلوم. حتی مطلق و عام بُعد سوم، مادام که قیدی نیامده است، ما نمی توانیم مطلق و یا عام دسته سوم را تقیید کنیم.

مثلاً ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ [البقرة: آیه ۲۷۵] اگر ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ ﴿تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ﴾ [النساء: آیه ۲۹] نیامده بود، ترازو رو رو شرط نمی دونستیم. اگر ﴿لَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا﴾ [النساء: آیه ۵] ما اگر سفاهت رو با، سفاهت بیع می شد، قبول می کردیم. چون قید نیومده. ولکن اگر قید بیاد، قید مسلم باشد یا کتاباً در اصل و یا سنت مقبوله در فرع، ما عرض می شود که قبول می کنیم.

بنابراین، ما قسم اول که نص است معلوم، ﴿حَرَّمَ الرِّبَا﴾. قسم دوم که ظاهر است، پیرو نص. قسم سوم که ضابطه است. مطلقی که به عنوان ضابطه مطلق است.

مطلقی که، عامی که به عنوان ضابطه عام است. حتی در مطلق و عامی که به عنوان ضابط است. نه نص است و نه ظاهر مستقر است و نه ظاهر غیر مستقر است، إلاّ اینکه نص است در عموم غیر استغراقی، نص است در ظاهر غیر استغراقی، تا مادامی که با تفحص و تفتیش از محالش، قیدی نیامده است، قید نمی تونیم بزنیم، به حجت اطلاق، به حجت عموم.

اگر قیدی آمد ببینید این دسته، درست دقت کنید، دسته سوم اطلاقات و عمومات، نص است در اطلاق غیر مستغرق. نص است در امور غیر مستغرق.

ولکن این غیر مستغرق از کجا بفهمیم؟ از قیود ثابته. اگر قیدی، دو قیدی، سه قیدی ثابت بود، اینجا چی میشه؟ قید ها را می زنیم، بعد این ظاهر یا مطلق، مطلق یا عرض می شود که عامّه طبقه سوم میشه چی؟ میشه نص.

مثلاً من جمله ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ [البقرة: آیه ۲۷۵] ما گشتیم قیود مسلمه صحت بیع را با قرآن که ﴿بَيَانٌ لِلنَّاسِ﴾ [آل عمران: آیه ۱۳۸] است و با سنت قطعیه که بیان ثانی للناس است، پیدا کردیم و دیگر هرچه گشتیم، قیدی پیدا نکردیم. قیدی پیدا نکردیم، ممکن نیست باشه، چون اگه باشه و پیدا نکنیم حجت بالغه نیست.

درست دقت کنید ﴿قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ [الأنعام: آیه ۱۴۹]. احکام خدا، مخصوصاً بایدها و نبایدها، باید در کتاب و سنت قطعیه باشد. اگر در روایت غیر قطعی باشد، قابل قبول نیست، چون ﴿وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ [الإسراء: آیه ۳۶].

بنابراین اگر ما از نظر فقاهتی دقت کرده ایم، جستجو کرده ایم، نه در قرآن و نه در سنت قطعیه، نیافتیم قیدی را، پس او قید نیست.

مثل عرض می شود که بیع این جور، که هم ثمن نسیه است، هم مثمن نسیه است. بیعی که هم ثمن اش نسیه است و هم مثمن اش نسیه است، در قرآن قید ندارد. این قید را نداره که باطله. در سنت قطعیه هم دلیل بر بطلان نداریم.

بنابراین بیعی که هم ثمن، البته به شرط اینکه سفه نباشد، جهاله نباشد. بیعی که هم ثمن در یک سال دیگر است، هم مثمن. خانه رافروختم به شما به ده میلیون تومن. این ده ملیون تومن را سال دیگر بدهید، خانه را هم سال دیگر. این را آقایون نوعا میگن که باطله. دلیل قرآنی ندارد، دلیل سنت قطعیه هم ندارد. چون اینطور است، بنابراین به ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ [البقرة: آیه ۲۷۵] ما استدلال می کنیم. و قص علی ذلک فعلل و تعلل. دلیل لبی یعنی چه؟

(صحبت حضار)

دلیل لبی یعنی چه؟

(صحبت حضار)

سیره عقلاً فایده نداره. برای اینکه اگر سیره عقلا مختلف باشد و وحدت نداشته باشد، حجت نیست. حتی اگر سیره عقلا وحدت کلی داشته باشد، باز حجت نیست. چرا؟ برای اینکه غیر ممکن است که شارع مقدس حجتی را، حکمی را داشته باشد که باید یا نباید است، واجب یا حرام است، در کتاب و سنت، بیان نکند.

﴿هَذَا بَلَاغٌ لِلنَّاسِ﴾ [إبراهيم: آیه ۵۲]. یعنی رساست حکم خدا. رساست با دو لسان. لسان کتاب و لسان سنت. اگر هم لسان کتاب خاموش است، هم لسان سنت خاموش است، نمی توانیم بگیم واجب است. چه اجماع باشد، چه ضرورت باشد، لب باشد، هرچه باشد فایده ندارد. این رو در جای خودش ما بحث کردیم، ولکن جواب به شما میدم برای اینکه اشاره باشه و تفصیلش رو بعد عرض می کنم خدمتتون.

حالا، عرض می شود که در مطلقات و عمومات طبقه سوم. در هر سه جور مطلق و عام، مخصوصاً در بُعد اول که نص است، در بُعد دوم که ظاهر است و حتی در بُعد سوم که عنوان ضابطه است، اطلاق شمول دارد و عموم شمول دارد. حالا شمول چند جوره. ما در مثلثی شمول اطلاق و عموم را نسبت به افراد فرض می کنیم.

حالا مثال در بحث وجوه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ﴾ [المائدة: آیه ۶] آیا وجوه مهمل است، به تعبیر آقایون؟ آیا وجوه مطلقه؟ هم مطلقه، هم عامه دیگه. وجوه از نظر جمع عرض می شود که عامه. از نظر وجه، مطلق است.

آیا این اطلاق وجه و عموم جمع وجوه، طبقه سوم است؟ طبقه سوم بودن در چه صورته؟ اصولاً طبقه سوم بودن اطلاق یا عموم در صورتی است که استقبال کند از قیود. استقبال از قیود در صورتی است که بدانیم قیودی هست. مثلا، خیلی حساسه بحث ها. این بحث محوری ست در کل فقه.

مثلاً در ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ [البقرة: آیه ۲۷۵] می دانیم قطعاً بلا قید نیست. چرا؟ برای اینکه اگر بیع حلال باشد بدون هیچ قیدی، ﴿أَحَلَّ) تحصیل حاصله. بله؟ بیع بلا هیچ قیدی، در میان کفار و ملحدین و مسلمین و مشرکین و مکفرین بوده. بنابراین ﴿أَحَلَّ) یعنی چه؟ پس چیز جدیده.

(صحبت حضار)

محال است که خداوند تأیید کند کل بیوع را. بیعی که ظلم است، بیعی که جهل است، بیعی که سفاهت است، محال است. عقلاً و شرعاً.

(صحبت حضار) این قیود رو ما استفاده کردیم.

حتی اگر

(صحبت حضار)

عرض می شود که ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ [البقرة: آیه ۲۷۵] باشد و در قرآن هیچ قیدی نباشد، می دانیم، قیودی در سنت قطعیه وجود دارد. چرا؟ برای اینکه بیع به ما هو بیع، صددرصد حلال بودنش به چند دلیل غلط است.

یک دلیل، اگر که بیع به ما هو بیع، بدون هیچ قیدی از قیود حلال باشد، ﴿أَحَلَّ) میخواد چیکار؟ نمیخواد. گفتن نداره که، نباید بگه اصلاً.

برای اینکه اگر چنانکه بیعی است قیدی ندارد، چرا میگه؟ این اولاً. ثانیاً، بیع اصولاً فروشه، فروش باید اسلامی باشد. بر مبنای ایمان باشد. پس ظلم نه، جهالت نه، خیانت نه، کلاهبرداری نه، چون از مسلمات شرعیه عقلاً، کتاباً، سنتاً، این است که معاملات نباید کلاه گذاری بشه. ظلم باشه، خیانت باشه، جهالت باشه، مفت خواری باشه.

بنابراین در خود ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ [البقرة: آیه ۲۷۵] حرف داریم. حالا چه رسد وجوه. عرض می شود که (فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ﴾ [المائدة: آیه ۶]. در (وُجُوهَكُمْ﴾ که دنبال بحث دیروز می گفتم شاید مطالبی باشه، بله شاید مطالبی هست، مطالب خیلی بالایی هم هست، عرض می کنم.

(فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ﴾ [المائدة: آیه ۶] آیا (وُجُوهَكُمْ﴾ مطلق و عام طبقه سوم است؟ کی میگه؟ مطلق و عام طبقه سوم این است که وجه در اطلاقش، وجوه در جمعش، قطعاً قیدش داشته باشد. قطع دارید شما؟ ما در بیع، قطع داشتیم. هم لفظاً، هم عرض می شود که عقلاً، ولیکن وجوه، شما قطع دارید، قید داره؟ شک دارید قید داره؟ ظن قید دارید؟ وجوه به کل الوجوه.

چه وجه مطلق که وجه باشد، وجه بزرگ، وجه کوچک، وجه ریش دار، وجه بی ریش، وجه دراز، وجه کوتاه، این مطلقه. چون وجوه مکلفینه، کل مکلفین.

نمی شود که وجه مکلفی که به اندازه دو انگشت است، مراد باشد.وجه مکلفی که به اندازه دو برابر انگشت است ،مراد نباشد. یعنی {19:47} مراد نباشد.

بنابراین، این وجوه طبقه سوم نیست که قابل تقیید باشد. یا طبقه دوم است، یا طبقه اول است. اگر طبقه اول که نص در اطلاق و عموم نباشد، طبقه دوم است که ظاهر است در اطلاق و عموم. و ظهور در اطلاق  و عموم رو از چند جهت ما می فهمیم. یک جهت که وجوه کل مکلفین است، چون ﴿أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ [المائدة: آیه ۶] مورد عرض می شود که خطابند.

نکته این است که در قرآن هیچ قیدی ولو کمرنگ، از برای وجوهی که واجب است شستنش به عنوان اولین شستن، در وضو وجود ندارد.

در سنت هم، سنت قطعیه قید نزده، سنت غیر قطعیه. سنت متعارضه، سنت غیر قطعیه، حتی اگر سنت قطعیه هم باشد، که نیست. اگر سنت قطعیه ای باشد که به وجوه که یا نص است در اطلاق و عموم یا ظاهر است حداقل در اطلاق و عموم، اگر قید بزند، قید قابل قبول نیست، برای اینکه احادیث عرض، آیات عرض،  آیات عرض می گوید، آنچه بر خلاف کتاب است، قبول نمی کنیم.

اگر بر خلاف نص یا نص اطلاق یا نص عموم است، مخالفه، مخالف نصه. اگر بر خلاف ظاهر اطلاق یا ظاهر عموم است، مخالف ظاهر است. اما اگر بر خلاف طبقه سوم است. خلاف نیست.

اگر ﴿تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ﴾ [النساء: آیه ۲۹]، ﴿تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ﴾ مخالف با ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ [البقرة: آیه ۲۷۵] نیست. بلکه ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ [البقرة: آیه ۲۷۵] استقبال می کند، پیشواز می رود، تتبع می کند، جست و جو می کند که آخه این بیع چه قیودی دارد؟ حتماً قیودی دارد.

بنابراین هر چه مخالف اطلاق یا عموم کتاب باشد، در بُعد اول، در بُعد دوم، مخالف است. در بُعد سوم، مخالف نیست. یعنی قیودی که ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ [البقرة: آیه ۲۷۵] را قید می زنند، مخالف ندارن، یک درصد مخالفت ندارن. بلکه ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ استقبال می کند.

بنابراین، آنچه مخالف کتاب است، نصاً یا ظاهراً قابل قبول نیست و در بُعد سوم قیودی که به مطلق طبقه سوم می خورد، ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾. قیودی که به عام طبقه سوم میخورد (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) [مائده: آیه ۱].

عقود جمع عقوده. ولکن عقود ظالمه عقود مجهوله، عقود سفیهانه، عقود چنین. قیودی که به ﴿أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ﴾ در اطلاق می کند، قیودی که (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) [مائده: آیه ۱] در عموم میخورد، مخالفت با اطلاق و مخالفت با عموم ندارند.

بنابراین، به طور کلی مخالفتی در کار نیست. من یادمه با آقای خویی بحث می کردم رحمت الله علیه، ایشون خب اصولی بود دیگه. گیرش این بود که، اگر ما قیودی که در سنت است به کل مطلقات و به کل عمومات نتوانیم بزنیم، بنابراین معطل می مونیم. گفتم معطل نمیمونیم. فرمودند چرا؟ گفتم این سه قسم رو داریم.

قسم اول نص، قسم دوم ظاهر، قسم سوم مخالف با قیود ندارد. آنچه را که از عمومات و اطلاقات، مخالفت با قیود و مخالفت با تخصیصات ندارد بلکه استقبال می کند قید می زنیم و آنچه را نه رفض می کنیم به حکم کتاب که ﴿وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ [الإسراء: آیه ۳۶] ایشون فرمود اصول جدیده؟ گفتم اصول قدیمه. اصول قدیم و مقتبس از قرآنه.

حالا بگذریم. دنباله بحث. حالا این ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ﴾ [المائدة: آیه ۶].

وجوه نسبت به قیود، چهار ضلعه. درست توجه کنید. در مربعی ما قید یا قیود وجوه را، أیدی را، مرافق را، رئوس را، أرجل را، کعبین را، تمام، هم مطلق است، هم عام است. وجوه مطلق است، از باب وجه. هر وجهی می آید. عام است از باب وجوه.

أیدی، أیدی مطلق است از باب ید، عام است از باب عموم أیدی. مرافق، مرافق مطلق است از باب مرفق، جمع عرض می شود عام است از باب مرافق.

رئوس، رئوس مطلق است از باب رأس و جمع است از باب جمع رئوس. (وَأرْجُلَكُمْ) أرجل مطلق است از باب رجل، و عام است از باب جمع. (إِلَى الْكَعْبَيْنِ) کعبین، کعب مفردش مطلق است از باب کعب، عرض می شود که اثنین هم که جمع اقل است که اقل جمع دو تاست، این هم عرض می شود که مطلق است از باب دو بودن.

خب بنابراین در این آیه تمام الفاظی که هست چه مسحتین باشد و چه غسلتین، هم عام است و هم مطلق. عام و مطلق طبقه سوم نیست، طبقه اول هم که نص است نباشد، طبقه دوم طبقه أوسط است، هست. خیر الامور اوسطها. یعنی وجه ظاهر مستقر است در کل وجه. وجوه ظاهر مستقر است در کل وجوه. و همچنین أیدی و همچنین أرجل، و همچنین مرافق، و همچنین رئوس.

حالا، در وجوه و در مرافق و در أیدی و در ر رئوس و در أرجل و در کعبین، ما چهار تصور داریم از نظر قیود. درست توجه کنید. این بحث سابقه هم نداره البته. به این وضع.

یک بُعد که خارج است کلاً، قیدی که کلاً خارج است، احتمالش نمی دیم، قلت وجود نیست، قلت استعمال نیست، قلت فهم نیست. بلکه کلاً تخصصاً خارج است از عام، تقیداً خارج است از مطلق. با اون کاری نداریم که.

مثلاً این قیدی که مراد از وجوه، وجه با گردن باشد. قید با سر باشد، با بعد از آرنج باشد، با گوش ها باشد، با توی چشم ها باشد، توی بینی ها باشد، این قیود اصلاً تخصصاً خارجه. چون وجه نیست. به هیچ وجهی از وجوه، وجه نیست.

وجه اونیه که مواجه دارد. توی دهان، توی دماغ، توی بینی، گر چه در وجه است، ولی وجه نیست. سر، گردن، (قطع صدا)

درصد وجه نیست. نه استعمالاً وجه است،  نه در قلت فهم است، فهم زیاد و کم، هر چه باشد، در کل فهم ها و در کل استعمالات و در کل استدلالات، وجه شامل غیر وجه نیست و اونچه غیر وجه است، قطعاً خارج است. این یک ضلع از مربع است.

سه ضلع دیگر، درست توجه کنید. البته ما معارضه قوی داریم با اصول در این مبانی.

حالا انصراف، آیا این بُعدی که عرض کردم به انصراف خارج است یا به صرف خارج است؟ به انصراف خارج نیست، به صرف خارجه.

انصراف اونه که داخل بشه و بیرونش کنیم. سر و گردن و گوش، داخل وجه نیست تا بیرونش کنیم. پس این انصراف نیست، صرفه. پس انصراف در این بُعد صرف است و اگر حجت است چون دلالت به اقل دلالات، اصلاً ندارد. پس انصراف نیست. دلتون میخواد بگین انصراف؟ بگین انصراف.

(صحبت حضار) پس بنابراین نباید این جاها شسته شود

توی دماغ نه، توی دماغ

(صحبت حضار) بینی، خب این ها که همه

اونو که بحث نکردیم

(صحبت حضار)

ما توی دماغ و توی بینی و توی دهن اینا رو بحث کردیم. شما بودید در بحث

اما سه وجه دیگر.

حالا اگر انصراف در سه ضلعه فقط. چون ضلع چهارم که انصراف نیست. کلاً خارجه. انصراف این است که یا انصراف برای قلت وجود است. مثلاً، مطلقی عامی، افرادی دارد. بعضی افراد کم اند خیلی. بعضی افراد زیادند، بعضی افراد متوسطند، بعضی افراد یک درصداند، کم اند افرادشون.

مثلاً فرض کنید که انسان در بُعد کمال أعلی و کمال مطلقه ممکنه بعد الله، در یک فرد است اصلاً و در سیزده فرد است فرعاً، چهارده معصوم. انسان، بله، این از باب علیا.

از باب پایین. انسانی که از شیطان، شیطان تر باشد، استاد شیطان باشد، این هم کم است. پس هم اول قلت وجود دارد، هم دوم.

آیا می شود گفت لفظ انسان انصراف دارد محمد و آل محمد، چون قلت وجود دارد؟ انصراف دارد از انسان هایی که عین شیطان و طریق شیطان اند؟ نخیر، قلت وجود انصراف آور نیست. قلت وجود ضربه ای به دلالت لفظ وارد نمی کند.

آقایون که به طور مطلق میگن انصراف دارد پس نه، غلطه. انصراف بُعد اول، بُعد دوم، بُعد سوم هر سه مدلول دلیل است و حجته.

و اونی که عرض کردیم انصراف نیست، صرفه. یعنی دلالت ندارد. اگر دلالت داشتن لفظ صددرصد، پنجاه درصد، بیست درصد، یک درصد، اگر یک درصد هم به طور کمی دلالت، دلالت دارد یک درصد یا ندارد؟

اگر دلالت یک درصد ندارد، اون طبقه چهارم میشه. اگر دلالت یک درصد یا چند درصد کمرنگ دارد، پس دلالت دارد. آیا لفظ که دلالت دارد، ولو دلالت کمرنگ دارد، بالاخره دلالت دارد یا ندارد؟ دارد.

اگر  کسی که لفظ را می گوید مرادش به استثنای آن است که یک درصد مدلول است، باید استثناء بدونه.

یه لفظی بگد که اون فرد رو نگیره. یا لفظی که آورده است اون فردی که قلیل الوجود است، کمرنگ گرفته است، استثناء بزند.

چنانکه مطلق را آورده است، عام را آورده است، مطلق مطلق است، عام عام است، نفس است در ضابطه بودن حداقل، خب اگر فلان فرد خارج است. اکرم العلما. اگر مراد کل علما نیست و فساق خارج اند، إلا الفساق رو باید بگه. یا اکرم العلما العدول باید بگه، مقتضای بیانه

(صحبت حضار)

صبر کنید، صبر کنید، صبر کنید، در این صورت این عرض می شود که ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ﴾ [المائدة: آیه ۶]. هم فرد اطلاق دارد کل وجه ها را شامل است بدون قید و هم وجوه، جمع کل وجه ها.

وجه هیچ قیدی ندارد. وجوه، فرداً قید ندارد. وجه قیداً قید ندارد. بنابراین این ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ﴾ دارای سه جور قید احتمالی ست. درست دقت کنید. چهار جور عرض نمی کنیم. چون جور اول را که عرض کردیم خارج است. قطعاً خارجه.

قیدی که قطعاً خارج است و به هیچ وجه من الوجوه مدلول نیست، اون خارجه. حالا، یا قلت استعمال موجب انصراف است، یا قلت وجود، یا قلت فهم. این خیلی مهمه قلت فهم. ببینید، یا قلت استعمال، کمتر استعمال می شود انسان در فلان فرد خاص. یا قلت وجود، موجب انصراف است.

وجود چنان انسانی درصد بسیار قلیل است. آیا قلت استعمال و قلت وجود، در اینجا که الان استعمال شده است، مطلق و استعمال شده است عام، آیا این قلت وجود فلان انسان، قلت استعمال لفظ انسان در فلان انسان، این علت می شود که این عام یا مطلق شامل نباشد؟ چرا؟ دال هست یا نه؟ این دلالت فرق داره؟

دلالت یا خیلی عالی ست یا متوسط است یا کمرنگه. اگر دلالت کمرنگ هست، آیا اون مدلول کمرنگ مراد است یا نیست؟ اگر مدلول کمرنگ مراد است که فبها. اگر مدلول کمرنگ مراد نیست، باید لفظ را یا جوری بیارن که این مدلول کمرنگ را نگیرد، یا اگر مطلق است یا عام است لفظی بیاریم که مدلول کمرنگ خارج بشه. مقتضای فصاحت و بلاغت نیست.

من یادمه در حدود پنجاه و پنج سال پیش که لُمعه میخوندم، یادمه، البته بر محور قرآنی. فکرم این بود، حالا هم اینه که اون الفاظی که خصوصاً در قرآن شریف هست، تا اونجا که امکان دلالت دارد در عقل فوقانی، علم فوقانی، فکر فوقانی، مراد است. زیرا قرآن عامّه، برای همه است دیگه.

اگر لفظی در قرآن است که امکان دلالت لفظی و معنوی بر معنایی دارد، و جلوی این امکان دلالت یا اصل دلالت را نص نگرفته است، پس مراد است. چون خدا ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾ [فصلت: آیه ۵۴]، ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ [البقرة: آیه ۲۹] عالم است به کل شیء.

کسی که عالم است به کل شیء، کل مرادات خود را میداند. کل الفاظ رو میدوند. کل الفاظی که دلالت صددرصد بر مرادی دارد میداند. بنابراین محال است که لفظ، غالب معنا نباشد. لفظ صددرصد غالب به معناست و معنا صددرصد، مغلوب لفظ (قطع صدا)

این انصرافی که آقایون بهش تکیه دارن، و به حجت انصراف میگن که این عرض می شود که وارد نیست، میگیم آیا انصرافی که یا قلت وجود است، به علت قلت وجود است، یا قلت فهم است، یا قلت استعمال است، این دلیل عقلی یا دلیل نقلی دارد که حجت است؟

نخیر. نه کتاب، نه سنت، انصراف را دلیل بر عدم شمول عام یا مطلق بر منصرف عنه نمی داند. بلکه دلیل عقلی، ثابت می کند که در کلام فصیح و در کلام بلیغ، اگر به علت قلت وجود یا قلت استعمال یا قلت فهم مراد نیست، دلیل عقلی در کلام فصیح و بلیغ، مقتضی این است که قید را بیارد.

یا عام و مطلق نباشد. یا عام و مطلق را با قید بیاره. چون قید نیاورده، بنابراین قید خارج از مراد است. همونطور که مراد افراد صددرصد است، کمتر از صد درصد است، افرادی یک درصد است.

اگر یک درصد استعمال است، یک درصد عرض می شود ندرت است، یک درصد فهمه. بنابراین قلت استعمال و قلت فردی دلیل بر انصراف نیست. انصراف حاصل نمی شود. صرف که نیست. انصراف هم نیست. برای اینکه، قائل کلمه ای گفته که این کلمه، شامل یک درصد، صددرصد، پنجاه درصد، همه است. چون شامل است، عدم شمول دلیل میخواد، پس انصراف در اینجا، حجت نیست.

اما قلت فهم. سوال، این بحث خیلی مهم است که ظاهر امروز تمام نشه برای شنبه. چون فردا من نیستم. یکی از نواده هام فوت کرده باید بریم فاتحه اش.

عرض می شود که این رو توجه کنید. قلت فهم، آیا این بحث بسیار بسیار ریشه ای و مهمه. آیا قرآن که نازل شده است که بُعد اصلی وحی است. قرآن را به فهم عوام باید فهمید؟ اگر خواص بیشتر بفهمند، مراد نیست؟

یا به فهم خواص باید فهمید که فهم عوام مطرح نیست؟ یا به فهم خواص است و تفهیم عوام؟ سه بُعده دیگه. یا فقط فهم عام؟ جاهل، عامی، آنچه را از لفظ فهمید این حجت است برای علما، عقلا، عرفا، فلاسفه، علمای علوم تجربی، اینه؟ یا به عکس، قرآن فقط برای علماست، عقلا، علما، متخصصین؟

نه اول درسته، نه دوم. برای اینکه ﴿بَيَانٌ لِلنَّاسِ﴾ [آل عمران: آیه ۱۳۸] است. قرآن برای کل مکلفینه. عقل کم، زیاد. علم کم، زیاد. فکر کم، زیاد. تفکر کم، زیاد.

همین قدر که بر مبنای لغت قرآن کلید فهم قرآن است، بفهمید این حجت است برای شما. منتها اگر علم بیشتر است، فهم بیشتر است، تبلور بیشتر است، تکان بیشتر است. علم بیشتر تناقض آور و تضاد آور نیست. در صورتی که فهم عامی، فهم مستقیم و درست باشد باشه.

بنابراین بُعد اول. که مخاطب قرآن و تفهم قرآن بر میزان عوام است، غلط. بر میزان خواص است، غلط. بر میزان هم عوام است، هم خواص. ولکن، عوام نمی توانند فهم عامی خود را تحمیل بر خواص کنند، خواص هم نمی توانند تحمیل بر عوام کنند. بلکه اگر خواص مطلبی را با تخصص علمی و دقت، فهمیدند، باید بتوانند تفهیم کنند به عوام.

اگر تفهمیم کردند به عوام و عوام فهمیدند، پس حجت است علی الخواص مساً و مماساً و علی العوام، تعلیماً ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾ [النحل: آیه ۴۴] (تُبَيِّنَ)، (تُبَيِّنَ) خودی ست. ولکن (تُبَيِّنَ) از خود قرآن. خود قرآن بیان است.

﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ﴾ [البقرة: آیه ۱۵۹]

حالا مثال، مثلاً فرض کنید که ﴿أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفَاتًا﴾ [المرسلات: آیه ۲۵] را باید به فهم عوام در نظر بگیریم؟ عوام نمیفهمه.

چون لغت کفات، یعنی پرنده سریع و سیر. پرنده سریع و سیر، آیا زمین را پرنده سریع و سیر قرار ندادیم؟ نه عوام زمان نزول، نه خواص، نه علما، نه زمین شناسان، نه آسمان شناسان، نه ستاره شناسان، هیچ

(عیلکم السلام)

هیچ کس از أعلم علما، فهم حرکت عرض را نداشت. بنابراین بگیم که به دست نافهم ها بدهیم که کفات می گوید که عرض می شود که قبور، کفات اموات است و ابنیه کفات احیاء است.

نافهم هایی که این روایت را جعل کردن، نافهم هایی، بی شعور هایی که این روایت رو جعل کردن به أئمه نسب دادن که کفات درسته معنی لغویش یعنی (طائر یسرع فی التهران یتقبل فی)، ولکن یسرع رو نمیشه قبول کرد. خلاف حس  است.

ولکن عرض می شود که یتقبض. یَتَقبَض، قابض بودن زمین، برای احیاء و اموات. برای اموات قبور قابض است. برای احیاء عرض می شود که ساختمان ها قابض است. این معنی عامی را کردن و تحمیل بر قرآن کرده اند.

حتی خواص، اگر خواصی مانند فخرالدین رازی ها و غیر و غیر و غیر درست توجه کنند، میفهمند که زمین حرکات داردريال ولی حالا معلوم نیست. محول به آینده است.

ولکن اگر خواصی تحمیل کنند بر قرآن بگن چون حرکات زمین بر خلاف حس است که فخر رازی در تفسیر میگوید که این آیه کفات و آیه ذلول درست است که ظاهر است در حرکات زمین، ولکن چونکه خلاف حس است، تأویل می بریم .خب این غلطه. تأویل قلیله. این علیله. برای اینکه قرآن برای زمان فخر رازی که نیست. برای زمان گذشته، برای کل زمان هاست.

بنابراین، قلت فهم موجب انصراف نمی شود. چه قلت فهم عوام، که کفات را قبور عرض می شود که اموات و ابنیه احیاء گرفتند، چه قلت فهم خواصی که میگن قبول داریم زمین حرکت می کنه، ولی نمی فهمیم.

این نمی فهمیم آیا قلت فهم، البته علمایی که این فهم رو دارند، قلیل اند. قلت فهم علمای قلیل در این بُعد صادقانه و صحیح و عالمانه، که کفات یعنی سریع الحرکت. ولی سریع الحرکتی که نمی فهمیم.

آیا این قلت فهم موجب انصراف است؟ که انصراف داشته باشد کفات از سرعت، از حرکت. فقط قبض باشد، اون هم قبض هم محول به فهمه. عوام، چون عوام یا عوام علمایی که محدث باشند، روایت جعل کرده اند. یا عوام غیر علما که متحدث باشند و روایت براشون جعل شده که قبور کفات الاموات است و عرض می شود که ابنیه کفات الاحیاء است.

تا اینجا بحث باشه، تا راجع به وجوه بحث داریم ما. وجوه و أیدی و مرافق و رئوس و همه بحث داریم. ولیکن این محور بحث یادتون باشد برای شنبه ان شاء الله اگر زنده موندیم.

اللهم الشرح صدورنا بنور العلم و الایمان و معارف القرآن العظیم و وفقنا لما تحبه و ترضی و جنبنا ان ما لا تحبه و لا ترضی والسلام علیکم و رحمت الله

اللهم صل علی محمد و آل محمد

من در جواب سوال شما خواهم عرض کرد که اگر ریش یک متر هم باشه، باید شست. به دلیل اطلاق آیه.