بسم الله الرحمن الرحیم
و صلی الله علی محمد و ال طاهرین
بارها عرض شد که فقه دین دو مرحله ای ست، فقه اکبر و فقه اصغر.
جز آنکه فقه اکبر در اکبر معلوم، در اصغر هم باید معلوم باشد. فقه اکبر که معرفت الله است و معرفت رسول الله است و معرفت یوم الله و ایام الله است، طبعاً لفظ نیست، بلکه علم است، عقیده است، معرفت و اخلاق است و سپس عمل.
اما فقه اصغر که احکام فرعی ربانی ست که فقه واجبات است و فقه محرمات، فقه واجبات از برای انجام اون ها و فقه محرمات برای ترک اون ها، این هم دارای دو بُعد است. گاه روزه، زکات، خمس، امر، نهی، حج، صلاة، این گاه نظر به جسم است و گاه تنها نظر به روح است و گاه هر دو منظور است.
کسانی هستند که این انحراف براشون حاصل شده که می گویند خدا نظر به جسم عبادات ندارد، جسم صلاة، رکوع، سجود، قیام، تکبیر، حمد، اذکار و نظر به جسم امر و نهی ندارد، نظر به لفظش، نظر به عملش ندارد، بلکه کلاً نظر به روح است. چنین که می گویند ما صوفیان صفا از عالم دیگریم عالم همه صورند ما واحد الصوریم و غلط کردند و غلط کرده اند.
می گویند مقصود از نماز، روح نماز است، ما دارای روح نمازیم البته بعضیاشون میگن، نظر از روزه خودداری از محرمات به مرجوحات است، ما این خودداری را بدون روزه داریم. نظر از حج، نظر از چه، نظر از چه، این میگن روح و جسم غلطه.
گروهی به اجسام و اجساد عبادات چسبیده اند و از روح عبادات در اون ها خبری نیست، عمل می کنند در حد ادنی اما این فقه اصغرشون بدون فقه اکبر است. نماز که مورد بحث است یک پیکره ظاهری لفظی و عملی دارد و یک هیکل معنوی و روحانی دارد.
قاعده جمع است بین روح و جسم، جسم صلاة، جسم فقه اصغر است و روح صلاة روحی ست که از زمره فقه اکبر است.
ما نوعاً به جسم ها می پردازیم، حتی در بُعد بهداشت، عمده بهداشت ما، بهداشت جسمانی ست. چون درد جسم است که دردآور است و درد روح از برای بی دردها دردآور نیست. از برای کسانی که زندگیشون بر مبنای روح است، بر مبنای معنا و حقیقت است، درد روح درد آورنده تر است از درد جسم.
حتی در عمق روحی، درد جسم را هم احیاناً دریافت نمی کنند که شاید در عمق روحی و عرفانی عرض میکنم و باید که سر مقدس امام حسین علیه السلام رو که می بریدند چون سلوک، سلوکی الی الله بود از طرف حسین علیه السلام، شاید اونقدر روح متوجه به الله بود، اون قدر محضر مطلق بود، اونقدر اخلاص مطلق بود که احساس درد جسمانی هم احیاناً نمی کرد.
برگردیم، صلاة یک پیکره جسمانیه ظاهری دارد که دیدنی ست با چشم ها و شنیدنی ست با گوش ها. شنیدنی ست اذکار صلاة و دیدنی ست اعمال صلاتی که از قیام و قوعود و رکوع و سجودش، این پیکره ظاهر است. نوعاً نمازگزاران به پیکره ظاهر صلاة توجه دارند.
فقهشون، فقه احکام ظاهری و پیکره جسمانی صلاة است. هیچ سوالی، تحقیقی، پرسشی، کوششی، کاوشی و نمایشی در بُعد فقه اکبر صلاة که روح نماز است که (أَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي) [طه: آیه ۱۴] (إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ) [عنکبوت: آیه ۴۵] (إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى) [طه: آیه ۱۲]. توجه به جهات روحانی و عمقی معنوی صلاة ندارند.
ما هر دو را باید حفظ کنیم، هم ظاهر صلاة را طبق نظام بایدها و نبایدهای فقه اصغر در الفاظ و اذکار صلاة و در اعمال صلاة و هم فقه اکبر را که عمده آن است.
ولکن، چون فقه اکبر صلاة در توان کل مکلفان نیست، واجب نشده است مانند فقه اصغر صلاة، که اگر کسی فقه اصغر صلاة را انجام دهد، واجبات و محرمات را منظور کند، در تنظیف صلاة از ترک واجبات و ترک محرماتی در صلاة و در مقدمات واجبی صلاة، این فقه، فقه اصغر را انجام داده، تکلیف خودش را بجا آورده.
ولکن، اگر صلاة عمقی نداشته باشد این ترفیع درجه ای نیست (إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ) [فاطر: آیه ۱۰] إِلَيْهِ ندارد فقط اسعال تکلیف است، گفته نمی شود چرا نماز نخوندی؟ روی این اصل خدا به مراعات توان نوع مکلفان، فقه اصغر صلاة را که ظاهر لفظی و ظاهر عملی و در بُعد اول ظاهر معنوی نیت است، واجب کرده اما فقه اکبر را امر کرده، واجب نکرده، در حدود توان، در حدود امکان، حتی اگر قاصر باشد یا مقصر باشد مکلف در ترک فقه اکبر صلاة، مؤذب نیست گرچه مقام رفیعی هم ندارد.
مقامات رفیعه صلاة بعد از انجام تکلیف ظاهری و بعد از اسقاط تکلیف، مقامات رفیع صلاة مربوط است به اون صلاة معنوی، صلاة روحانی، به اون شکافتن ظلمات و مانع ها بین عابد و معبود و ورود در نور، خروج از ظلمات و ورود از نور.
ما دیروز در آخرین مرحله به این آیه مبارکه سوره اسراء رسیدیم و تتمه ای عرض می کنیم، بعد بحثی عمیق تر و شامل تر و دقیق تر و رقیق تر در آیه ششم سوره طه داریم (إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى) [طه: آیه ۱۲].
اما تتمه بحث (تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ) آیه سوره اسراء ۴۴ (تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ) [الإسراء: آیه ۴۴] (إِنْ مِنْ شَيْءٍ) که استغراق تسبیح است در کل اشیاء، بلا استثنا، ما ها را هم مَن میکند، مَن ها من اند، عاقل اند، جن اند، انسان اند، فرشتگان اند با مراتبشون و ماها را که عقل رسمی ندارند و تکلیف رسمی ندارند، مانند حیوانات تا چه رسد به نباتات، تا چه رسد به جمادات، اون ها را هم جزء مَن به حساب می آید.
اول (تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ) [الإسراء: آیه ۴۴] گمان می شود که (مَنْ) فقط ذوی العقول رسمی اند، ولکن (إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ) [الإسراء: آیه ۴۴] این دو اضافه دارد، یک اضافه کل اشیاء چه من ها چه ماها، جمادات، نباتات، حیوانات، مضاف اند بر مَن ها که فرشتگان و جنیان و انسان باشند.
مطلب دوم (تُسَبِّحُ) تسبیح است فقط، آیا تسبیح تنهاست؟ آیا تسبیح حمد است؟ (يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ) [الإسراء: آیه ۴۴] می گوید تسبیح به حمد است، چنان که عرض کردیم، تسبیح تنها سر از نفی مطلق در میاره و حمد تنها سر از تشبیه مطلق در میاره، ولکن تسبیح به حمد کنترل داره.
آنچه را خدا دارد دیگران ندارند، آنچه را دیگران دارند خدا ندارد، دارایی خدا دارایی حقیقی ست، ندارایی خدا ندارایی اونچه از آن ها منزه است، ندارایی نقص ها.
در حقیقت کل کائنات از صفات سلبیه حق اند، ذواتشون، افعالشون، صفاتشون فی ما بین است کلاً از صفات سلبیه حق اند. صفات ثبوتی حق در ذات حق است، صفات سلبیه حق خارج از ذاته. ذات حق که وحدت حقیقیهِ واقیعهِ مطلقهِ منحصر به فرد دارد تمامش بایدهاست، شایدهاست،.
این شایدها و بایدها در ذاتش، در صفاتش، در افعالش، وحدت حقیقی دارد. منتها موجودات دیگر در ذواتشون، در صفاتشون، در افعالشون، کلاً ذوات و صفات و افعال سلبی حق اند، ذوات ما مسلوب است از ذات خدا، ذات خدا هم مسلوب است از ذوات ما.
صفات ما مسلوب است از صفات خدا، صفات خدا هم مسلوب است از صفات ما، افعال ما مسلوب است از افعال خدا، افعال خدا هم مسلوب است از افعال ما. در اسم مشترکیم در کون، در وجود، در لفظ علم، لفظ قدرت، لفظ حیات، لفظ عمل، لفظ هر چه، هر چه باید و نباید در لفظ مشترکیم، اما در معنا تواین و تناقض کلی ست.
حالا، (وَلَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ) [الإسراء: آیه ۴۴] آیا این تسبیح تکوینی و تکونی ست یا تسبیح فعلی و اراده ای ست؟ نظرم هست در پنجاه و چهار پنج سال پیش، در صحن کهنه قم نشسته بودم جلوی یکی از حجره ها، مرحوم آیت الله العظمی آقای مهدی آشتیانی که أفضل و أعلم فلاسفه کل شرق و غرب بود، اونجا تشریف داشتند و استاد ما بودند در فلسفه، اما فلسفه ایشان و فلسفه های دیگر را بر مبنای قرآن قبول نداشتند.
به ایشون عرض کردیم این (لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ) [الإسراء: آیه ۴۴] چیه؟ فرمود تسبیح، تسبیح تکوینی ست، گفتم تسبیح تکوینی چیست؟ ایشون فرمودند و من عرض می کنم، تسبیح تکوینی این است که با نظر عمیقِ دقیقِ فقیهانه با مقدمات شایسته به کائنات، می فهمیم که این کائنات آیات رب اند. (مَن أنظرَ) (من أبصر إليها أعمته وَ من أبصَرَ بِهَا بَصرتهُ).
اگر با دیده عقل و انصاف به کائنات نظر افکنیم، میفهمیم که این کائنات خلق رب العالمین اند. خلقشون، همه چیزشون در اصل مربوط به مقام خالقیت رب العالمین است، پس (تَسْبِيحَهُمْ) [الإسراء: آیه ۴۴] این میشه، روی فکر فلسفی.
خب، به ایشون عرض کردم که اگر این است اینکه مأمور به است، (قُلِ انْظُرُوا مَاذَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ) [یونس: آیه ۱۰۱] (أَوَلَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ) [الاعراف: آیه ۱۸۵] آیات متعدده ای در امرش، در تأنیب و تأکید کسانی که مقصراً نظر به ملکوت سماوات و عرض نمی کنند زیاده.
بنابراین نظر انداختن، فکر کردن، کاوش کردن، دقت کردن در حقایق، ملکوت نه ظاهر، در حقایق آسمان ها و زمین، در حقایق موجودات، برای اینکه به دست بیاد که اینا آیات رب العالمین اند این واجبه، پس چرا اینقدر میگین (لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ) [الإسراء: آیه ۴۴]؟ سکوت فرمودند، گفتم که بنابراین آیه دلالت دارد که کل موجودات مسبح به حمد اند، مصلی هستند، ذاکرند، خود را در محضر حق می دانند، تمام عالمیان بدون استثنا.
و اما سوال، که پس ارواح کفار چی؟ آیا ارواح کفار، اجسادشون که مسبح اند، ارواح، اجساد چه نباتیش، چه حیوانیش و چه انسانیش که مغز است و قلب است منهای روح، این اجساد مسبح به حمد اند، آیا ارواح چی؟ ارواح کفار که انکار می کنند خدا را یا انکار می کنند توحید را، انکار می کنند حق را، این ارواح چی؟
دیروز اشاره ای عرض کردم، اشاره اول اشاره عرفانی بود که اینا شیء نیستند، شیء اند و شیء نیستند. شیء اند به عنوان مخلوق رب، و شیء نیستند چون تخلف کرده اند از مخلوقیت رب العالمین، این جواب عرفانی دیروز بود.
جواب فقه این است که اصولاً استثنا دارد، برای اینکه مثلاً آیه سوره احزاب (وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا) [الاحزاب: آیه ۷۲] (إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ) [الاحزاب: آیه ۷۲]
حمل به معنای حمل امانت ظلمه، پس انسان ظالم است. ظالم ترین ظالم های کائنات انسان است و عادل ترین و بارز ترین عادل ها و واردهای کائنات نیز انسان است.
بحث مفصل و نهایی دارد جای خودش، حالا اشاره، بنابراین این تسبح حمده همه همگان، نباتات، جمادات، حیوانات ملائکه و و و همه، ولکن بزرگ ترین مکلفان رسمی و عالی ترین مکلفان رسمی که انسان ها هستند، احیاناً تسبیح رب را ندارند.
این مغز در بُعد جسمانی مسبح رب است، قلب در بُعد جسمانی، این قلب کافر، قلب ابوجهل، قلب ابولهب ها، مغزهاشون، قلب هاشون، فطرت هاشون در بُعد جسمانیِ مادی، این مسبح رب اند ولکن در بُعد روحی، اراده، فکر، اختیار، مسبح رب نیستند و معاند اند در ترک تسبیح رب و (وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا) [نمل: آیه ۱۴].
پس بُعد عرفانیش قبل عرض کردم که حالا اشاره شد و بُعد فقهیش این است که استثناست. استثنا می خورد انسان ظلوم و جهول که این انسان ظلوم و جهول، از نظر روح مکلف تخلف کرده است عناداً، جهالتاً یا عناداً و عمداً.
(صحبت حضار)
مادی
(صحبت حضار)
اجزای ترکیبی روح هم دو بُعده
(صحبت حضار)
اجزای ترکیبی روح هم دو بُعد است، یک بُعد، بُعد مادی بودن، یک بُعد توجه وراء مادی، در بُعد مادی بودن اجزای ترکیبی روح هم مسبح اند، در بُعد وراء مادی کافر اند. کفار، در بُعد ورای مادی.
(صحبت حضار)
شیء بله، همه شیء، تمامش شیء
آنچه موجود است شیء است حتی الله، ولکن شی مخلوق کل اشیا است، کل اشیا که نمودی دارند و بودی دارند یا بود دارند و نمود ندارند، هر چه سرّ است و خفیّ است و أخفا شیء است و مخلوق است این مشمول شیء است.
(صحبت حضار) شیء با وجود مساویه؟
بله، بله
قرآن ها رو باز کنید صفحه سیصد و دوازده سوره طه (فَلَمَّا أَتَاهَا) [طه: آیه ۱۱] آیه ۱۲ (فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَى) [طه: آیه ۱۱] (إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى) [طه: آیه ۱۲] (وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى) [طه: آیه ۱۳] (إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي) [طه: آیه ۱۴] (إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ) [طه: آیه ۱۵] الی آخر.
خب، ما گاه نظر سطحی به آیه از نظر صراحت یا از نظر ظهور با تأمل می کنیم، این تکلیف کل مکلفین است. برای اینکه (وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا) [آل عمران: آیه ۱۰۳] بُعد اعتصام نخستین تکلیفی، اعتصام علمی ست.
بعد از اعتصام علمی، اعتصام عقیدتی و نیتی و درونی میاد. و بعد از اعتصام عقیقدتی، اعتصام عملی میاد، ولکن بُعد اول، بُعد اعتصام علمی ست.
اعتصام علمی به قرآن که عصمت گرفتن و نور علم روشن واضحِ بدونِ هیچ تاری گرفتن از قرآن که أفصح کلام است، أبین کلام است، از همه برهان ها برهان تر است، از همه نورها أنور است، این در بُعد دلالت لفظی صریح و یا ظاهر قرآن، شامل کل مکلفانه.
این عبارته، کما اینکه امیر المومنین صلوات الله علیه میفرماید که (إنَّ كِتابَ اللّهِ عَلى أربَعَةِ أشياءَ عَلَى العِبارَةِ، وَ الإشارَةِ وَ اللَّطائِفِ وَ الحَقائِقِ. فَالعِبارَةُ لِلعَوامِّ، وَ الإشارَةُ لِلخَواصِّ، وَ اللَّطائِفُ لِلأَولِياءِ، وَ الحَقائِقُ لِلأنبِياءِ).
نجف بعضی جلساتمون که داشتیم می گفتم (اللهم جعلنا من العوام) به عوام نرسیدیم ما، (العبارة یعنی الالفاظ معبر المعانی سطحی) و إلاّ سلطح الفاظ
(صحبت حضار)
سطحی یعنی ظاهری، ظاهری و سطحی
فالعباره للعوام، عوام مسلمان صددرصد واجب است که از عبارت قرآن مستفید گردند، لفظ نیست که بخوند نفهمد، نخیر عبارت، العباره و العباره اخص من اللفظ، و الافظ اعم من العباره، (لفظ تعرفه معنا و لفظ لاتعرف معنا) ولکن (العباره والفظ الذی تعرفُ معنا) اولاً به دلیل عبارت ثانیاً (فالعباره للعوام و الاشاره) آیا بعد از لفظ معناست یا اشاره؟ بعد از لفظ معناست، بعد از معنا اشاره.
ولکن عبارت، عبارت اگر لفظ است بعدش باید که چی باشه،؟ معنا باشه، نفرمود (فالعبارة العوام و المعنی و الاشاره) پنجتا رو نگفت، (هنا مربع من الوظائف و لا مخمس لو کان المعنی من العباره اللفظ لکانت عبارة امام علیه السلام علی العبارة والمعنی والاشارت ولطیف و الحدائق)
خب، بنابراین وظیفه نخستین این است که ما بفهمیم خدا در این منشور ولایتش چه فرموده، از ما چه می خواهد، در فقه اکبر در فقه اصغر، چه میخواهد، بعد مرحله اشاره است.
خدا خواسته است برای بعضی از ما که از عبارت بگذریم، به اشاره نیز توجه کنیم. به اشارات توجه کنیم، به لطائف توجه کنیم، بلکه دربی از حقایق هم به روی ما باز بشود بر مبنای تبیین قرآن و تبیین رسول قرآن صلوات الله و سلامهُ علیه که حقایق مخصوص اون حضرت است و در اختصاص اون حضرت.
حالا نمونه بیاریم، مثلاً (لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ) [واقعه: آیه ۷۹] در قرآنه، این مس یک ظاهری دارد، اشاره ای دارد، لطیفه ای دارد، حقیقه ای دارد.
ظاهرش، ما ظاهر بینان جسم بینانیم، ماده بینانیم، مادی بینانیم، بینش معرفت کمتر داریم و لذا تلفظش اینه که این بُعد اول است، درب اول پیدای مشهود ملموس وجود ما، (قطع صدا)
گروه زیادی از ما ملکفان هستیم که روح را حمال بدن قرار دادیم، ولکن بدن باید حمال روح باشه، روح را حمال بدن قرار دادیم، یعنی روح هر چه می کند برای بدن باشه، بدن برای بدن و روح هم برای بدن، پس این مَن، مَن بدن است،
(صحبت حضار)
مَن حیوانی ست. بدن، بدن ظاهر، مَن حیوانی ست. مَنِ مَن واقعی نیست این که میگوییم مَن در حقیقت من روح است، من جسم نیست، جسم باید حمال بدن باشد.
اگر ما به جسم باید برسیم دو بُعد دارد، یک بُعد فرعی و حاشیه ای، سلامت جسم و یک بُعد اصلی سلامت روح برای اینکه عقل سالم در بدن سالم است.
خب حالا در این آیه مبارکه اونچه را که نوعاً می فهمند بدنی ها و ناظران الی الاجسام این است که (لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ) [واقعه: آیه ۷۹] یعنی لا يَمَسُّهُ خَطَّ القرآن إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ حدثیاً و خبثیاً، اینطوری فرمود.
حالا آقایون فقها که خبث رو گذاشتن کنار میگن حدثه فقط، اگر دست انسان نجس باشه، پر از کثافت باشه و خشک باشه بزنه به قرآن میگن اشکال نداره، این مطهره؟ ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم، هفت شهر عشق را دیگری رد کرد، ما در عبارت موندیم.
آقای فقیه عزیز اگر فقیهی، کسی که دستش پر از نجاسته، پر از قاذوراته و خشکه به قرآن، خط قرآن میزنه و طوری نیست این میگی حلاله، این مطهر است؟ کسی که محدث است مطهر نیست با اینکه دستش نجس نیست، دست پاک، تمیز با صابون آقا شسته، این مطهر نیست درسته مطهر نیست.
چطور شما مفضول رو بر فاضل مقدم می دارید؟ این چه فقهی ست که دستی که انسان محدثه، حدث اکبر، حدث اصغر ولکن این دست و بدن پاک تمیز، پاکیزه، خوب، معطر، این رو به قرآن بزنی حرامه، درسته حرامه، ولی دستی که پر از کثافت است و آشغاله ولی وضو داره این آدم یا غسل داره، وضو داره، طهارت حدثی اصغر، اکبر دارد، ولی این دست و بدن پر از قاذورات و کثافات و خباثاته، این اشکال ندارد؟
حالا، این در بُعد اول که (لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ) [واقعه: آیه ۷۹] هم اخبار است، هم نهی است. نهی است با اخبار، اخبارست با نهی. اخبار دلالتش بر نهی احیاناً أقوای از نهیه، مثل (الزَّانِي لَا يَنْكِحُ إِلَّا زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ) [نور: آیه ۳].
(صحبت حضار)
می خوایم بحث کنیم دیگه، داریم بحث می کنیم.
پس (لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ) [واقعه: آیه ۷۹] کسانی که پاک شده اند، این کسان را اولاً منحصر در جسم کردن غلطه که جسم پاک شده، ثانیاً انحصار در پاک شده حدثی غلط است، پاک شده حدثی، خبثی، نجسی این بُعد اوله.
خب بالاترش، مس و ماس و ممسوس داریم، ماس مکلف، ممسوس القرآن، مس برخورد بدون واسطه، برخورد بدون واسطه مس است و إلّا مس نیست. اشاره، اشاره است.
بنابراین این سه بُعد رو باید در نظر گرفت. این سه بُعد در بُعد جسمانی، کسی که بدون طهارت کبری، بدون طهارت صغری ست و مخبث است و عرض می شود که نجس است و این حرفا یا بعضی رو دارد بعضی رو ندارد، بالاخره نجاست الماء، خباثت الماء، حدث الماء دارد این به خط قرآن حق ندارد تماس بگیره، این بُعد اول.
خب، بُعد دوم
(صحبت حضار)
عرض می کنم بله
خطه بله، در دست خطه، دست که معنا نیستش که، دست و جسم انسان، دست و جسم قرآن را، دست و جسم قرآن، خط قرآنه.
خب بُعد دوم گوش، گوش دادن به قرآن طهارت می خواهد. اگر گوش انسان صداهای حقانی و وحیانی را نمی خواهد، علاقه ندارد یا قاصر است یا مقصر است یا معاند است، اینا مس قرآن دارند، از صدای قرآن، معارف قرآن را می شنود، دریافت می کند، دریافت معارف قرآن با سمع و با بصر، به آیات قرآن می نگرد، آیات قرآن را می شوند این نگرش و بینش و گوش دادن در صورتی مؤثر است در تأثیر حقایق قرآن در مکلف که مطهر باشد.
گوش مطهر، چشم مطهر، نه چشمی که به هر منظره پلید و ناپسندی نگرش دارد ولی به منظره قرآن نگرش ندارد، نه گوشی که هر صدای یاوه و غلطی را دوست دارد بشنود ولی این صداهه رو نمی شنوه.
بنابراین ابوجهل و ابولهب و دیگران، دیدنشون به قرآن لا یزدادوا الی تباراً و ضلالً و ظلماً، (وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ) [الاسراء: آیه ۸۲] شفاء در کل ابعاد، شفاء (لا اله)، رحمت (إلّا الله)، شفاء ازاله کل نقصان ها که قابل ازاله است. شفاء از مرض دیگه و رحمت در بُعد عافیت اضافه نوره. اضاره نار، اضافه نور، ازاله ظلمات، ایجاد نور (وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا) [الاسراء: آیه ۸۲]
کسانی که با قرآن تماس معرفتی ندارند ولو مسلمون باشند، ولو شیعه باشد، ولو مدرس عالی حوزه علمیه باشد که یکی از حاضرین نقل فرمودند من در درسی حاضر شدم کفایی میگفت، گفتش که مقدمه موسیقی حرام، حرام نیست که این رو باید بحث کرد.
یکی گفت یا ایشون بود یا دیگری گفتش که با (لَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ) [مائده: آیه ۲] مطهر است، این مسلمان شیعه اثنی عشری عالم آیت الله مدرس عالی فقه و اصول، این مطهر است، این مخبث است، این خبیث تر است از کافری که با دید به قرآن مهتدی می شود، با شنید قرآن مهتدی می شود. ابعادی دارد، اشارات حالا اشاره می کنیم.
خب مس و ماس و ممسوس، ماس جسم، مس اصول، ممسوس جسم قرآن، ماس گوش، چشم، مس صدا و خط، ممسوس صدا و خط قرآن.
بعد، مرحله بعد، ماس عقل انسان روح انسان، روح غیر مطلق عقل غیر مطلق، مس با معارف قرآن غیر مطلق، ممسوس غیر مطلق، المطهرونی که تمام طهارت ها در اون ها جمع است در آیه تطهیر (إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا) [الاحزاب: آیه ۳۳]
المطهرون که عبارت رو اشاره و لطایف و حقایق را مس می کند، مس کلی صددرصد دارند، اما مس آغازینی که مربوط به کل مکلفین است در بُعد جسمانی مس جسمانی ست، در بُعد روحانی (وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا) [آل عمران: آیه ۱۰۳]، معرفت آنچه را از بایدها و نبایدها خدا در قرآن مقرر فرموده.
حالا در اینجا ما، به عدد من کاری ندارم، مراتبی را از نعلین ما داریم ببینید (فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَى) [طه: آیه ۱۱] (إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ) [طه: آیه ۱۲]، (نَعْلَيْكَ) چیه؟ خب ظاهر (نَعْلَيْكَ) دو تا کفشه دیگه.
این عبارتش، نعلین، نعلین است چرا؟ چون (یمشی به ما للحوائج المادی) بله، پس آنچه وسیله مشی است، وسیله گذر است، وسیله رفت و آمد است، این نعلینه،.
نعلین اول این دو کفش، دو کفش که در حال صلاة نعلین حرام است، در حال صلاة کفش پوشیدن حرام است، چرا؟ برای اینکه اولاً (إِنِّي أَنَا رَبُّكَ) [طه: آیه ۱۲]، ثانیاً (إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى) [طه: آیه ۱۲] دو قدس است، یک قدس (إِنِّي أَنَا رَبُّكَ) تو رب نیستی، دگیران رب نیستند، هیچ رب نیستید، هیچ رب نیستند (إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ) [طه: آیه ۱۲] این ظاهر مطلب.
دو، نعلین تسنیه است این دو، این دو را ترک کن، این دو را که به وسیله اون ها راه می پیمایی، در سلوک الی الله ترک کن، دو هایی که یک است و دو است و سه است و ده است و بیشتر است و کمتر است، هر دویتی، هر دوئی، هر ترکبی را که در سلوک الی الله مانع است ترک کن.
حالا الفاظ رو توجه می کنیم بعد بقیه را برای فردا.
ببینید (فَاخْلَعْ) [طه: آیه ۱۲]، خعل دو بُعدی ست. یک خلعهُ یا خلع عنه ست، یک خلع علیه است. خلعه و خلع عنه یعنی بازداشت، گرفت، عریان شد، خلعه ان ملابسه، لباسش رو کند. خلع ملابسه یا خود لباسش کند یا دیگری.
ولکن خلع علیه یعنی خلعت پوشید، پس معنی سلبی دارد و معنی ایجابی دارد و چون (فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ) [طه: آیه ۱۲] عرض می شود که نه انکَ داره نه علیکَ دارد، بنابراین هر دو را شامل است.
پس (فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ) [طه: آیه ۱۲] نقطه اولی، (لا اله الا الله) را در اینجا ترسیم می کند، یک خلع سلبی دور کن نعلین را، چه نعلین ظاهری، چه نعل نفس و عقل، چه نعل روح و بدن، چه نعل دنیا و آخرت، چه نعل خود و دیگران، چه نعل خودپسندی، دیگران پسندی، خودخواهی، دیگران خواهی، خودراهی دیگران خواهی، تمام نعل ها که بعد تشریح می کنیم. این جهت سلبی.
بعد خلع خلعتی، (فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ) عبادت الله و معرفت الله دو وسیله اند برای سالک الله، منتها عبادت الله و معرفت الله بر مبنای وحیانی، (نَعْلَيْكَ)، (إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى) [طه: آیه ۱۲] این (طُوًى) در آیه آمده است یعنی در هم پیچیده ای در آمده است.
پس دو جهت که وسطش (فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ) ببینید، جهت اول (إِنِّي أَنَا رَبُّكَ) [طه: آیه ۱۲] چون من رب توام باید نعل هایی را که خلع باید کرد، خلع کنید از سلوک الی الله و نعل های که اختلاء از پوشیدن است باید بپوشی، با (لا اله الا الله) سلوک الی الله، این بُعد اول، (أَنَا رَبُّكَ) [طه: آیه ۱۲].
(إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى) [طه: آیه ۱۲] وادی مقدس دو وادی ست، یک وادی خصوصی ست، یک وادی عمومی.
وادی عمومی تمام عالم (قطع صدا)
صلاة ها، صوم ها، حج ها فعل واجبات و ترک محرمات، تتمه این مطلب که اشاره کردیم برای بعد انشا الله.
و السلام علیکم و رحمت الله و البرکاته