پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

جلسه صد و بیست و نهم درس خارج فقه

نماز

بسم الله الرحمن الرحیم

با عرض تبریک میلاد سید الشهدا علیه السلام که از أفضل السالکین الی الله است، دو بحث را که یکی مربوط به امروز است و یکی مربوط است به تتمه بحث سلوک الی الله شروع می کنیم.

بحث دیروز ما هم تتمه بحث در آیه (فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ) [طه: آیه ۱۲] است و هم مقدمه ای ست از برای تبیین أصدق صادقین و أحسن سالکین الی الله که در رتبه علیای بعد از رسول الله صلوات الله و السلام علیه است.

بحث ما در این آیه نهم سوره طه بود (إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى) [طه: آیه ۱۲] در آیات قرآنی مراحل هفت گانه ای را ما داریم.

مرحله اولی الفاظ آیات است، دوم معانی منصوصه آیات،‌ سوم معانی ظاهره آیات، چهارم اشارات آیات،‌ پنجم لطائف آیات،‌ ششم بعضی از حقایق و به عبارت دیگر تأویلات آیات، هفتم تأویل آیات قرآن به قول مطلق که در انحصار خداست.

ما شش مرحله اولی را مخصوصاً پنج مرحله اولی را طی می کنیم، گر چه بعضی از مراحل نیاز است به تنبه از طرف معصومین علیهم السلام.

این مراحلی که از برای آیات قرآن هست، مراحل تکاملی ست نه تناقصی و تناقضی که اگر یک بطنی از بطون را از باب اشاره یا لطیفه یا حقیقت تأویلی کسی گفت و منافات داشت با نص یا ظاهر مستقر قرآن قابل قبول نیست.

ما همانطوری که نصوص معانی آیات را بر مبنای ادبیت عربی الفاظ می فهمیم و همانگونه که معانی ظاهر آیات را از ظواهر مستقره آن می فهمیم، همچنین اشارات را، لطایف را، حقایق را.

در حقیقت الفاظ آیات، الفاظ و اقشار اند از برای معانی نصی،‌ و الفاظ ظاهره آیات اقشار اند و پوشش هایی و دال هایی از نظر ادبی برای معانی ظاهره.

و این معانی نصی و معانی ظاهره با تجرید از نص و با تجرید از ظاهر، معنای اشاره ای می شود. معنای اشاره ای هم با تجرید از اشاره، معنای لطیفه ای می شوند و معنای لطیفه با تجرید معنای حقیقی و تأویلی می گردد که متتابع اند با هم، از پی یکدیگرند.

هر قبلی لفظ است از برای بَعد. هر بَعدی لفظ است از برای بَعد البعد، الی تا اونجایی که امکان دارد ما اشاراتی و لطایفی و حقایقی را پشت سر هم از آیات بفهمیم.

از باب نمونه، تفاصیلی که از ائمه علیه السلام مروّی است نوعاً اشارات است، لطایف است،‌ حقایق است. تفسیر نصی نیست، تفسیر ظاهری نیست، چون نص و ظاهر، مخصوصاً نص، از برای همه عربی دانان روشن است. حُرِّمَ حُرمَ است، کُتِبَ کُتِبَ است، نص نص است،‌ ظاهر مستقر ظاهر مستقر است و این تکلیف همگانی ست.

تمام مسلمان ها در صورت دانستن لغت عربی و نحو و صرف عربی به طور متقن، معانی نصی آیات را و معنی ظاهر آیات را می فهمند و بایستی بفهمند، با تأمل، تدبر، دقت شایسته.

اما اشارات جایش بسیار خالی ست،‌ اما لطایف جایشان بسیار خالی ست، بلکه برگردیم عقب، حتی معانی نصوص جایش در حوزه های ما خالی ست، حتی معانی ظواهر مستقره جایشان در حوزه های ما خالی ست، چون تأمل حتی در حد عوام که العبارة للعوام نمی کنند.

در هر صورت، مثلاً از باب نمونه تجریداتی که از نص یا ظاهر، نص معمولی و ظاهر معمولی چون نص و ظاهر دو بُعد دارد، یک نص و ظاهر معمولی، همه کس فهم است، یک نص و ظاهری ست که در عمقش هم انسان می رود.

نص و ظاهر معمولی همه کس فهم را أئمه نوعاً تبیین نکردند بیانه،‌ خودش بیانه، ولکن اشارات و لطائف بسیاره. مثلاً (وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ) [بقره: آیه ۳] را از امام باقر علیه السلام است که (مِمَّا عَلَّمْنَاهُمْ یَبُثُّونَ) رزق که علم نیست فقط، رزق از نظر نص و ظاهر معمولی همگانی رزق مال است، رزق مادی ست.

کم اند کسانی که رزق را أعم از رزق معنوی و مادی بدانند و لذا با تجرید رزق مادی از مادی بودن، تحولی اشاره ای به رزق معنوی ست که علم است، پس این تجرید اول.

رزق را بر حسب نص یا ظاهر رزق که نوعاً می فهمند رزق مادی ست، خوراک و لباس و مکان و زن و شوهر و این حرفا. ولی با تجرید اول و تنبه اول میگیم که رزق نه تنها در انحصار امور مادی نیست، به ما می گوید (مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ) [بقره: آیه ۳] یعنی مِمَّا عَلَّمْنَاهُمْ یَبُثُّونَ.

علم صحیح ربانی را که ما أئمه تعلیم می کنیم بسط می کنند، پخش می کنند. این نمی خواهد، این تفسیر نمیخواد نفی کند رزق مادی را، میخواد بگد اون رزقی را که مجهول است و معلوم نیست، با تعمیم و یا با تجرید رزق مادی، اگر رزق مادی را از مادی بودن تجرید کنیم میشه رزق،‌ رزق أعم و أهمش رزق معنوی ست و مهمش رزق مادی، این تجرید اول.

تجرید دوم،‌ در تجرید اول، علم، علم تربیتی ربانی که از أئمه علیهم السلام به ما می رسد این تجرید اوله، بعد از علم عقیده،‌ معرفت،‌ عمل تمام این ها، بس رزق مادی،‌ بس علم معرفتی، بسط معرفت‌، بس عقیده،‌ بس عمل تمام این ها اشارات و لطایفی ست متتابع که با تجریدهایی انجام می گیرد.

یا فرض کنیم (فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ إِلَى طَعَامِهِ) [عبس: آیه ۲۴] هم به همین منواله. فرمود انسان،‌ نفرمود بدن الانسان، نفرمود معدة الانسان،‌ (الْإِنْسَانُ)،‌ ولی انسان هایی که به این آیات توجه می کنند و توجه ظاهری در حد اول دارند،‌ گمان می کنند طعام خوراکیه فقط،‌ ولیکن چنانکه بدن خوراکی لازم دارد، روح هم خوراکی لازم دارد،‌ بلکه خوراکی روح أعم است از خوراکی بدن.

(لو أنَّ بدنَ الانسان ثُمَّ بالسَّم یموت ولکن یموت إمَّا الی الجَنه، إمّا الی النار، ولکن إذَا ثُمَّ روحُ الانسان بالسمِّ الفاکد القاتل، الّذی ینحرفُ الانسان الحق یدخل فی الجحیم) اینطوری ست دیگه، پس همانطوری که روح أهم است از بدن هدایت روح هم بهداشت روح هم أعم است از هدایت بهداشت بدن.

همانطوری که روح أهم است، خوراک روح که علم است که معرفت است که عقیده است که به دنبالش عمل است، أهم است از آنچه مربوط به بدن هست.

و لذا (مِمَّا عَلَّمْنَاهُمْ یَبُثُّونَ) یا مثلاً بالاتر بریم (وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ) [صافات: آیه ۸۳] مرجع ضمیر هُ کیه؟ نوحه. در یه روایت دارد (وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ عَلیٍّ) چرا؟ رد کنیم ؟‌نخیر، تأمل می کنیم.

ببینید یک لفظ ظاهر نصی دارد مرجع که نوح است (وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ) [صافات: آیه ۸۳] ابراهیم دنبال رو نوح در شریعت وحیانی توحیدی بود، ولکن آیا نوح بالاتر است یا علی علیه السلام؟ علی علیه السلام در بُعد عصمت والاتر از نوع و عیسی و موسی و ابراهیم اند.

و لذا این مرجع، مرجع با تجرید نوح از نوح بودن. نوح را از شخص نوح بودن تجرید میکند معصوم علیه السلام و این مجرد را بالاتر از اون قرار داده (وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ) [صافات: آیه ۸۳] مِن شیعه علیٍّ، پس ابراهیم هم دنبال رو عصمت علیای محمدی ست که بُعد اولش محمد صلوات الله علیه است و بُعد دومش علی علیه السلام و أئمه علیه السلام است.

البته،

(صحبت حضار)

بله بله بله

این تأویله در حقیقت،‌ یعنی اگر ما تجرید کنیم،‌ اگر تجرید صحیح بکنیم نوح را،‌ نوح متبع عرض می شود که (وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ) [صافات: آیه ۸۳] نوح متبع ابراهیم را، ابراهیم که تابع نوح است، اگر ما متبع را که نوح است تجرید کنیم از نوح بودن و بالاتر ببریم میشه محمد و علی و معصومین محمدی علیه السلام، این تجریده.

مثلاً فرض می کنیم (فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ) [الإسراء: آیه ۲۳] را (لَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ) (أُفٍّ) رو از (أُفٍّ) تجرید می کنیم بالاتر میبریم، و لا تضربهم،‌ و لاتضربهما تجرید می کنیم بالاتر.

بنابراین تابع بودن ابراهیم نسبت به علی بالاتر است از تابع بودنش نسبت به نوح، اینا تجریداته.

(صحبت حضارر)

بله، بعضی ها منصوص عله است،‌ بعضی ها مستنبط عله است.

(صحبت حضار)

حالا این تجرید ها دو گونه است. یک تجرید دلخواه است که غلطه،‌ تجریدهای دلخواه احیاناً سر از تناقض در میاره، تناقض با نص،‌ تناقض با ظاهر.

ولکن اگر تجرید بر مبنای دقت شایسته کامل در نص و یا ظاهر اولیه باشد این درسته و أئمه علیه السلام راهنمایی می کنند. راهنمایی های رسول الله صلوات الله علیه در بُعد اول و أئمه علیه السلام در بُعد بعد،‌ یکی پس از دیگری،‌ این اشارات است،‌ این لطایف است،‌ این تجریدات است.

حالا در آیه مورد بحث (إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ) [طه: آیه ۱۲] اخلع کی؟‌موسی،‌ موسی،‌ فقط موسی،؟ نخیر‌،‌موسی را تجرید می کنیم میشه مکلف‌، مکلف فوق،‌ مکلف ادنی، مکلف برابر.

سه بُعد از مکلفین عرض می شود که در این (أَنَا رَبُّكَ) هستند، (إِنِّي أَنَا رَبُّكَ) [طه: آیه ۱۲]، رب تجرید نداره،‌ رب خودش مجرده،‌ رب خودش مجرده فوق مجرده،‌ ولکن (إِنِّي أَنَا رَبُّكَ) [طه: آیه ۱۲] کاف موسی ست، نص قرآن موسی ست به ظاهر نمیرسه،‌ به نوح نمی رسد،‌ به رسول الله نمیرسد؟ چرا. بعضی ها را به عنوان مادون،‌ بعضی ها رو به عنوان ما فوق،‌ بعضی ها رو به عنوان برابر، کل مکلفین (رَبُّكَ) [طه: آیه ۱۲] شاملشونه،‌ در بُعد تأویل.

کل کسانی که برابری با موسی دارند مثل عیسی علیه السلام، مشموله. کل کسانی که فوق موسی و عیسی و نوح و ابراهیم اند که حضرت محمد و همه دین میشن، این ها به طریق اولی هستند.

پس (إِنِّي أَنَا رَبُّكَ) [طه: آیه ۱۲] این کاف بُعد نصی دارند، بُعد اشاره ای دارد، بُعد اعلا دارند، بُعد ادنی دارد، بُعد برابر دارد، (إِنِّي أَنَا رَبُّكَ) [طه: آیه ۱۲]،‌

خب (فَاخْلَعْ) همانطور (نَعْلَيْكَ)، (نَعْلَيْكَ) هم تجرید دارد، اول نص نعلین دو کفشه، چون (إِنِّي أَنَا رَبُّكَ) [طه: آیه ۱۲] قبلاً و چون (إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى) [طه: آیه ۱۲] که وادی مقدس وحی است، وادی مقدس وحی تجرید می شود، صلاة ضمنش میاد.

مگر صلاة وادی مقدس نیست؟ وادی مقدس وحی موسوی مربوط به موسی ست علیه السلام، وادی مقدس وحی محمدی مربوط به محمد است که بالاتر است، واحدی وحی نوحی و ابراهیمی مربوط به اون هاست که یا برابرند یا برترند یا پایین ترند، وادی مقدس صلاة که مربوط است به کل مکلفین، وادی مقدس است، پس خلع نعلین در صلاة از نظر فقه اصغر واجب است.

این آیه هم فقه اصغر را شامل است و هم فقه اکبر را. فقه اصغر اشاره شد، حالا فقه اکبر، (فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ) [طه: آیه ۱۲]، (نَعْلَيْكَ) تجرید اول چی بود؟ این نعلین ظاهری و ثمانی رو تجرید می کنیم، یعنی این جسم خاصی ست، نعلین دو جسم خاص اند که دو کفشه، دو کفشه.

ولیکن این نعلین دارای دو بُعد است، یک بُعد نعل بودن، یک بُعد وسیله راه رفتن. وسیله سیر،‌ وسیله انتقال،‌ پس این وسیله انتقال دارای دو بُعده،‌ یا بُعد جسمانی ظاهری ست یا بُعد معنوی

بُعد اول وسیله جسمانی ظاهری نعلین چیه؟ کل عالم ماده. کل عالم ماده وسیله زندگی کردن، مشیت در زندگی، وسیله ترقی، وسیله تعالی، وسیله سلوک است. یا سلوک الی الله یا سلوک الی له،‌ غیر سلوک ما نداریم. (يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ) [انشقاق: آیه ۶]

بنابراین می توانیم اینجا با تجرید کلیه نعلین، نعلین را تجرید کنیم، یعنی کل عالم هستی در بُعد ماده، نه در بُعد مادی،‌ مادی که مجهزتر میشه، کل عالم هستی در بُعد ماده مشمول زوجین اند،‌ چرا؟‌ دلیل (وَمِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ) [ذاریات: آیه ۴۹].

تمام اشیا نعلین اند، تمام اشیا زوجین اند، تمام اشیا عالم، تمام موجودات عالم، حتی ارواح، تجرید اجسام، تمام زوجین اند، پس تمام عالم امکان نعلین اند، یُمشی بهما، چون زوجین اند، ماده اولی زوجین است، مواد دیگر هم حداقل زوجین اند، بنابراین با تأیید این آیه که (وَمِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ) [ذاریات: آیه ۴۹] (فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ) [طه: آیه ۱۲] البته دیروز عرض کردم اخلع هم خلع ایجابی ست، هم خلع سلبی ست.

خلع سلبی یعنی آنچه را وسیله سلوک قرار دادید، اگر او را استقلال براش قائل بشید، (فَاخْلَعْ) بذارید کنار، (من أبصر اليها أعمته) ولکن آنچه وسیله سلوک است، اگر سلوک الی الله است، اخلع، بپوش، هم در سلب است، هم در ایجاب است.

حالا نعلین،‌ نعلین در تجرید اول کل عالم مادی هستی را شامل است. در بُعد بَعد، در بُعد بَعد انسان دارای روح است و جسم. انسان به وسیله این روح و جسم مشی می کند، روحش مشی روحانی، جسمش مشی جسمانی یا جسمش هم مشی روحانی در حاشیه روح یا به عکس روحش هم مشی جسمانی در حاشیه جسم، مشیه، در مثلث مشی، بنابراین این روح و جسم نعلین هستند. درست دقت بفرمایین، نعلین اند.

(فَاخْلَعْ)، (فَاخْلَعْ) یا در بُعد ایجابی یا در بُعد سلبی،‌ در بُعد سلبی اگر مشی با روح و جسم الی اللهو است، الی الشیطان است، (فَاخْلَعْ) بندازید کنار، اگر الی الله است بپوش.

این روح و جسم انسان اگر سیر الی الله دارند که نعلین اند، نعلین جسم و روح همه ایجابی، خلع ایجابی، اگر مشی الی الشیطان است، مشی الی الهوا ست، مشی الی الضلال و اعراف است، (فَاخْلَعْ) یعنی بکن،‌ پا برهنه شو، برهنه شو از روحی که خودی فکر می کند، جسمی که خودی ست.

سوم،‌ باز تجرید سوم، تجرید نعلین دنیا و آخرت،‌ دنیا نعل است نعل تکلیف، آخرت نعل است نعل جدا، (فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ) [طه: آیه ۱۲]،‌ البته این مرحله، مرحله خاصی ست.

از جمله کلمات امیر المومنین علیه السلام این است که خدایا اگر مرا با عبادت به نار ببری، عبادت رو ترک نمی کنم،‌ در جمله ای دیگر، من تو را عبادت نمی کنم برای ورود در جنت و دوری از نار، بلکه اگر مرا بر مبنای عبادت به نار ببری، نار خواهم رفت.

اگر مرا برای ترک عبادت به جهنم ببری من ترک نخواهم کرد، اون جنتی که درش عبادت تو نباشد نمیخوام، اون ناری که درش عبادت تو باشد میخوام و لذا این معنی احراره،‌ احرار، آزادگان که بدون نظر به دنیا، بدون نظر به آخرت، عابد الله اند و عارف الله اند، این ها خلع کردند، خلع نعلین دنیا و آخرت کردند.

زیاد نمی تونم صحبت کنم اینجا برای اینکه خودم اهلش نیستم.

مرحله دیگر، (نَعْلَيْكَ)،‌ روح دارای دو نعل است، نعل ایجابی و نعل سلبی،‌ نعل ایجابی عقل است و نعل سلبیش نفس است. (فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ) [طه: آیه ۱۲]،‌ هم عقل را هم نفس را اخلع،‌ خلعت دو بُعد است یا خلعت ایجابی ست یا خلعت سلبی.

اگر به عقل خود اکتفا میکنی، بدتر به نفس خود اکتفا میکنی (فَاخْلَعْ) این دو تا کفش رو بکن، چون سیرت غلط است، سیر ظلمانی ست، این سیری که حتی با عقل، حتی با شورای عقلانی انسانی، منهای وحیانی سیر کنید، این سیر غلط است، هم نفست و هم عقلت. نفس بدتر، عقل بهتر،‌ ولی هر دو ملتبس اند.

ولکن در بُعد ایجابی اگر عقلت و نفست وحیانی باشد، تابع وحی باشد، اخلع،‌ بپوش، رسول الله فرمودند (شَیطانی أسلَمَ بِیَدی) شیطان رسول الله مسلمانه،‌ نفس اماره رسول الله تابع عقل وحیانی ست.

(صحبت حضار)

این شیطان نفس اماره، در حالی که تابع عقل باشد اونیه که در من و شما نیست، در معصومین است،‌ این شیطان نفس اماره در معصومین هست. معصومین خودشون با عقلشون، با نفسشون، چون نفسشون عقلانی شده، همانطور که عقل وحیانی ست، نفس هم عقلانی ست. عقل وحیانی ست در یک بُعد، نفس وحیانی ست در دو بُعد .

نفس اماره وحیانی بُعد اولش تابع عقله،‌ وحیانی دوم تابع وحیه،‌ بنابراین اخلع نعلیک، اگر راجع به نفس و عقل است که نفس و عقل مادی هستند و نه ماده نیستند (فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ) [طه: آیه ۱۲](إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى) [طه: آیه ۱۲] بنابراین تمام زوج ها، تمام جفت ها را، ماده، مادی، دنیوی، اخروی، ظاهری باطنی،‌ خودی و غیری.

مثلاً،‌ انسان دارای سه بُعد است یا موجب و یا منفی. خود بینی، خودخواهی، خود راهی، و این سه تام شش تا میشه،‌ خودبینی و دیگران بینی،‌ خدا نه، خود بینیی و دیگران بینی این نعلینه،‌ خود خواهی و دیگران خواهی نعلینه، خود راهی و دیگران راهی نعلینه،‌ این سه را (فَاخْلَعْ) در بُعد ایجابی و در بُعد سلبی.

در بُعد سلبی‌، این خودبینی و دیگران بینی که بینش من أبصر اليهاست، رها کن. این خودخواهی و دیگران خواهی که اگر مَن أبصر الیهاست، توقف در خود است و به جای دیگری نمی رسد رها کن. این خودراهی و دیگران راهی اگر راه خود است که خود است و راه دیگران است که دیگران است و راه خدا نیست رها کن. این در بُعد سلبی.

در بُعد ایجابی،‌ خود بینی، خودخواهی،‌ دیگران بینی،‌ دیگران خواهی، دیگران راهی را اگر بر مبنای وحی است، اگر وحیانی ست بپوش،‌ بنابراین کل این ابعاد اشارات و تا برسد به حقایق که حق الحقایقش در بُعد کمتر از صددرصد، امام حسین علیه السلام، صاحب امروزه.

حالا، روز سوم شعبان است و با اتصال این مقدمات سلوک الی الله که تتمه هم دارد بعداً به امام حسین علیه السلام. راجع امام حسین علیه السلام خیالات مختلف است، افکار مختلف است، سه گونه است و سه راه است.

بعضی ها امام حسین را پایین تر از عصمت می برند معاذ الله میگن جنگ کرد با یزید و کشته شد، بعضی بالاتر از حتی پیغمبر هم می برند، از خدا هم بالاتر می برند، خدا به زیارت امام حسین می رود، بعضیا اینطور میگن، خدا به زیارت قبر حسین می رود.

بعضی ها معتدل اند، معتدل به این معنا که در اصول کافی دارد که (الائمه علیه السلام فِي العِلمِ وَالشَّجاعَةِ والتقوی سَواءٌ) در بُعد اصلی درسته (فِي العِلمِ وَالشَّجاعَةِ) علم واجب، شجاعت واجب، تبری واجب،‌ مستحبش جای خود دارد که بعد بحث میکنم.

(صحبت حضار)

(فِی العلم و التقوی و السواء)

خب حالا،‌ سوال اگر امام حسن عسکری علیه السلام که در سن جوانی شهید شد و مسموم شد، ایشون در زمان امام حسین، حسین بود یا کمتر یا بیشتر؟ حسین بود.

اگر علی علیه السلام با اون مقام رفیعش که معصوم دوم است و در رتبه دوم است اگر علی علیه السلام در زمان امام حسین در موقعیت امام حسین بود، حسین بود یا علی بود؟ حسین بود. اگر حسین در زمان علی علیه السلام و در موقع او بود چی بود؟ علی بود، علی در زمان حسین حسین بود، حسین در زمان علی علی بود.

امام جواد الائمه که در سن هفت سالگی امام شدند، اگر در سن هفت سالگی تا بیست و نه سالگی، بیست و هشت سالگی، در این سنین در زمان علی و موقعیت علی بودند همون عدالت، همون علم و همون شجاعت بود.

بنابراین سن،‌ فرق نمیکنه،‌ سن کم، سن زیاد، بحث سر موقعیته، چرا؟ برای اینکه (رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ) [نور: آیه ۳۷] هیچ چیزی مانع اون ها از ذکر الله لساناً، علماً، عقیدتاً، اخلاقاً، عملاً، فرداً، مجتمعاً نیست، بلکه کل مستحبات دارای واجباته.

صبر کنید

کل مستحبات به معنی واجباته،‌ اهل الله کسانی هستند که همه کارشان واجب است. مستحب را به حد وجوب می رسانند، مرجوح را به حرمت می رسانند، مباح را به حد وجوب می رسانند و انجام می دهند، اینم بحثی ست که باید بعداً بکنیم.

حالا أئمه علیهم السلام کلاً، آقایون سوال، کلاً آیا اگر یکی در زمینه دیگری بود، در زمینه خودش بود یا زمینه دیگری؟ (الحَسَنُ و الحُسَينُ إمامانِ قاما أو قَعَدا) مظاهر مطلب دیگری ست، مثلاً خود رسول الله صلوات الله علیه در سیزده سال مکه در حال تقیه بود، در ده سال مدینه تقیه رفع شد.

آیا پیغمبر در مکه شجاع نبود؟ غصه دین رو نمی خورد؟ دفاع از نوامیس را لازم نمی دانست، بعداً لازم دانست؟ یعنی محمد در مکه صلوات الله علیه غیر آن در مدینه است؟ همونه.

علی علیه اسلام در اون چند سالی که به عنوان معیّد پیغمبر، از دوازده سالگیش تا آخر عمر پیغمر با پیغمبر بود، وزیر پیغمبر بود و کمک پیغمبر بود، در جنگ ها، در صلح ها، این علی عوض شد در این بیست و پنج سال خلفا و بعداً برگشت علی شد؟ علی بود و منهای علی شد و بعد به علاوه علی شد؟ نخیر همش علی بود. در مثلث زمان علی بود، زمان پیغمبر علی بود، زمان خلفا علی بود، بعد هم علی بود، هنوز هم علی هست، در برزخ علی ست، در قیامت علی ست.

علوّ علی علیه السلام در کل مراحل ظاهری و باطنی یکسان است، زمین ها فرق می کند، زرها فرق میکنه. مثلاً (مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ) [الاحزاب: آیه ۲۳] سوره احزابه،‌ (مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا) [الاحزاب: آیه ۲۳].

(مَنْ قَضَى نَحْبَهُ) که شهید شدن در راه خداست با (مَنْ يَنْتَظِرُ) امام زمان فرق نمیکنه، امام زمان که شهید نشده و شهیدم نخواهد شد، با امام حسین که شهید شد اونجور، فرق نمیکنه، برای اینکه (مَنْ قَضَى نَحْبَهُ)، نحب دوازده معنا داره.

یعنی آنچه را که با خدا پیمان بست و خدا با او پیمان بست (مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ) [الاحزاب: آیه ۲۳] پیمان از طرف این صادقین با خدا، بعد از پیمان از طرف خدا با صادقین، در این پیمان دو بُعدی، (صَدَقُوا)،‌ هم پیان خدا را (صَدَقُوا) هم پیمان اون ها رو.

(صَدَقُوا) لفظی نیست، (صَدَقُوا) لفظیاً، و معنویاً، عقلیاً،‌ فطریاً،‌ عقیدیاً،‌ علمیاً،‌ عملیاً،‌ صدق در کل مراحل است.

صدق لسانی کذبش در خارج است،‌ صدق لسانی کذبش در خارج است،‌ صدق نیست،‌ نفاق است،‌ صدق مطلق. (مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا)، (مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ (مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا) از این رجال فاطمه زهرا (س) رجاله،‌ رجولیت حضرت زهرا در این سن کم از ابراهیم ها و نوح ها و موسی ها و عیسی ها بالاتر است و مادون خاتم النبینی صلوات الله علیه است.

چون این فتوت است،‌ رجولیت جنسی نیست، رجول جسمی نیست، رجولت مردانگی سلوک الی الله است. فلذا اگر زهرا سلام الله علیها با انوستش در وضع امیر المومنین علیه السلام بود، علی بود، در وضع حسین بود حسین بود، حسن بود حسن بود، امام زمان بود امام زمان بود، اسم فرق میکند ولی رسم یکی ست، چنانکه از ولی امر صلوات الله علیه روایت است که (اولنا محمد،‌ آخرنا محمد، اوسطنا محمد کلنا محمد،) همه محمد صلوات الله هستیم.

روی این اصل امام حسین، صاحب، امروز نمیشه گفت امتیاز دارد بر امام حسن عسکری، بر امیر المومنین، حتی بر رسول الله بعضی ها مقدم می دانند، اشتباهه. امام حسین همون حسن است، حسن همون علی ست، علی پیرو محمد است،‌ همگان زهرایند، همگان امام باقر اند.

اگر امام باقر علیه السلام و امام حسن علیه السلام که باقرین و صادقین گفته میشن، در زمانی بودند که میشد به طور علنی نشر کنند روایت رسول الله را، اگر باقرین زمان امام حسن بودند، حسن بودند، زمان امام حسین بودند حسین بودند.

بعضیا خیال می کنند که امام حسین روایتی فقهی، مطلبی، نداشته، داشت،‌ عملش فقه بود، لفظش فقه بود، سلبش فقه بود، ایجابش فقه بود، منتهای یه زمان می شود بیان کرد، یه زمان نمیشه بیان کرد.

اگر دانند خب چه کنند؟ برای صد نفر بیان می کنند، پنج نفر باشند پنج نفر،‌ یه نفر باشه یه نفر، هیچ نفر باشه، هیچ نفر نباشه برای هیچ نفر،‌ اگر (صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ) [الاحزاب: آیه ۲۳]  صدق در مجالات ظاهری مساعد و مجالات ظاهری غیر مساعد باشد، این فرق نمی کند. (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا) [الاحزاب: آیه ۲۳].

از خدا می خواهیم به حق امام حسین علیه السلام، بحق الله علی الجمیع و حق القرآن و بحق محمدٍ و آله طاهرین که ما را قرآنی کند (الهی آمین حضار) و ما را تا آخرین قدرت پیرو معارف قرآنی گرداند (الهی آمین حضار) و ما را هیچ گاه مأیوس نکند از تردها و زندان ها و فحش ها و دست رد زدن ها از قرآن شریف، ما را با قرآن (احینا حیات القرآن و عمدنا ممات القرآن و حی حیات محمد و آل محمد علیه السلام).

و السلام علیکم و رحمت الله و برکاته