جلسه سیصد و هفتم درس خارج فقه

اقتصاد اسلامی (خمس)

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین

بحث‌های ما خیلی کم شباهت است به سایر بحث‌ها، نه چون ما، ما هستیم. بلکه چون محور ما، کتاب الله است و ما هرقدر در آیات قرآن مجید بیشتر دقت کنیم، مطالب جدیدتری به دست ما میاد. حتی در قدم‌های اولی. اگر ما به ظاهر و نصّ کتاب درست توجه کنیم، حتی قبل از تأمّل راجع به اشارات و لطایف و نکات، نظرات زیادی از نظر فقهی و عقیدتی و چه و چه خواهیم داشت. روی این اصل، انتظار نمی‌رود که بعضی از مطالب تکرار نشه و انتظار نمی‌رود که این مطالب گفته نشه. ما به فضل الهی می‌خواهیم بعد از چهارده قرن، این قرآن لگد خورده و این قرآن پشت سر افتاده رو، مقداری بیاریم جلو و قلب‌های خودمون را و فکرهای خودمون را با این قرآن تصفیه کنیم. استعمار در میان مقاصدی که علیه اسلام داشته است، دو مقصد مهم داشته که انجام شده. نتیجه شیطنت استعمار و حماقت ما. مقصد اول که ناموس بزرگ اسلام که قرآن است در میان ما نباشد، شد که نیست. که هرکس رو قرآن زیاد کار کنه، کافره، فاسقه، ضد چیه، مد چیه، فلان.  مقصد دوم، بلندگوی این اسلام. چون یک اسلام اصل است و یک بلندگو. اسلام اصل قرآن است و بلندگوی اسلام، خطابه‌ها و منبرها و سخنرانی ها و الی آخر. استعمار قدم اول شیطانی رو که برداشت و نتیجه گرفت که ناموس اسلام در میان حوزه‌های اسلام و امت اسلام نباشه، بلندگوی صحیح اسلام رو از دست مسلمانان گرفت. پیغمبر بزرگوار مادامی که تشریف داشتند، امیرالمؤمنین منبر نرفت، خطبه نخواند، منبر و خطبه و مرجعیّت و همه چیز مال پیغمبر بود. که امیر المؤمنین، شایستگی داشت حتی به عنوان فرد. ولی نه.

اما ما قرونی داریم زندگی می‌کنیم که هرکی بیسواده باید بره منبر. اگر باسواد بشود و برود منبر میگن بی‌سواده. این کار استعماره. مگر نه این است که منبرها و خطابه ‌ها و سخنرانی‌ها، بلندگوهای اسلام‌اند؟ چرا بلندگوهای اسلام رو باید دست این جاهل ها بدهند؟ و اگر همین بلندگوهای اسلام بخواهند مطلبی از ما علمای دین نقل کنند، ما علمای دین که محور قرآنی نداریم، پس غلط علی غلط و ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾ [النور: 40] شقشقه {03:28}

حالا بریم روی آیات فکر کنیم. ببینید، مطالبی را در مغزهای ما و در افکار ما اجتهاداً و تقلیداً وارد کرده اند که وقتی روی قرآن در اون مضامین و در اون موارد مطالعه می‌کنیم، می بینیم اصلا مطلب چیز دیگه است. اصلاً چیز دیگه است. از جمله، سیادت معنیش چیه؟ خب سیّد در لغت عربی یعنی آقا، شیخ هم مینویسن سیّد. اما سیّدی که در لغت شریعت گفته میشه، به کی میگن؟ خب چندجور حرفه در اینجا. یک، کسانی که انتساب به هاشم داشته باشند. از طریق پیغمبر، از طریق علی، از طریق غیره این دو، از هر راهی از ذریّه هاشم باشند، این‌ها سیّد اند. این یک حرفه. سیّد در معنی شرعی البته و إلاّ معنی لغوی که سید همه آقاها سیداند. هر کی نره سیّد است. هرکی نر تره، سیّد تره، هرکی آقا تره سیّد تره. از نظر تعبیر شرعی، اینطور تو مخ‌های ما اجتهاداً و تقلیداً کردند که، پلّه اول، سید، کسی است که از طریق پدر، مادر نه، یا از طریق پدر مادر، پدر باید باشه. از طریق پدر، این از منسوب به هاشم خواهد بود. محمد در راه باشد، نباشد، علی در راه باشد، نباشد، علی و محمد واسطه باشند، نباشند. محور هاشم است؟ یک قدم جاهلی. این قدم جاهلی که کتاب و سنّت با این قدم مخالف اند. این یک حرف. حرف دوم که البته حرف بهتری است. اوّلی که به نیست. دومی خوبه منتها باید مقداری بهترش کرد. دومی این است که نخیر، سیادت مگر نه این است که در لغت عربی یعنی آقایی؟ آقایی در منطق اسلام مربوط به کیست؟ آقایی به معنی فتوّت، جوانمردی. نه نر بودن. ابولهب هم نر بود. مثل {05:04} ﴿إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى﴾ [الكهف: 13] این جوان نبودند این‌ها، پیرمردهایی بودن. پیرمردهایی بودند ولی فتوّت و جوانمردی و از خود گذشتگی داشتند. بند و بیل زیاد نداشتند که عرض می‌شود که سرجاشون بنشینند و تقیّه کنند و چه کنند.

حالا، قرآن شریف که می‌فرماید رِجالٌ، مراد از رجال کیه؟ ﴿رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ  يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ﴾ [النور: 37] حالا، فاطمه رجل تر است یا عبدالعظیم؟ هر دو رجل اند، ولی فاطمه رجل تره. رجولت عقل، رجولت عصمت، رجولت علم، رجولت تقوا، مردانگی در تمام ابعادی که خداوند خواسته ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ﴾ [النور: 36] خب این در این بیوت، رجال، فاطمه خارجه؟ فاطمه داخله. اما سلمان‌ها خارج‌اند، ابوذرها خارج اند، حضرت عبدالعظیم‌ها خارج اند، غیر معصومین خارج‌اند. فقط معصومین در بعد اول که پنج نفر و در بعد دوم که نه نفر دیگر، چهارده نفر، همه وارد اند در این بیوت. که عمر سوال می‌کند یا رسول الله لَبیتٌ علّیٍ وَ فاطِمَهٍ مِنهَا؟ در این فی بُیوتٍ؟ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ، لَبیتٌ علّیٍ از سند برادران سنّی نقل می‌کنم، لَبیتٌ علّیٍ وَ فاطِمَهٍ مِنهَا؟ قَالْ هِیَ مِنْ أفاضِلَها. این در بالاترین قله گرفته است بیت علی و فاطمه. فاطمه هم رجله است. رجل نه در معنای رجولت حیوانی، رجولت انسانی و رجولت شرعی. جوانمردی در تمام ابعادی که مرضیّ حق سبحانه و تعالی است. رجولیت به این معنا. حالا سید بودن، آقا. آقا کسی است که گردنش کلفت است، مالش زیادتر، شهوتش بیشتر، زورش زیادتر، ظلمش بیشتر، نه. این آقای ظالم هاست. ولی آقای در بعد شریعت، کسی است که بعد از مرحله اولی که مرحله کمال انسانیّت است، تکامل بر مبنای وحی گرفته. هر قدر تکامل بر مبنای وحی بیشتر باشد، این کوچک باشد، بزرگ باشد، مذکّر باشد، مؤنث باشد، حرّ باشد، عبد باشد، دهاتی باشد، شهری باشد، هرچه باشد و هرچه نباشد، محور ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾ [الحجرات: 13] است. تقوا محور است. باباش کیه، ننش کیه، بچش کیه، کارش چیه، پولش چقدره، گردنش چقدر کلفته، قدش چقدره، خوشگله، این حرف‌ها مطرح نیست در اسلام ما. اسلامی که قرآن شریف معرفی می‌کند. پس سیّد کیه؟ أسْیَدُ الساداتْ خاتم النبیّینه. مگه اینطور نیست؟ هاشم هم به خاتم النبیّین باید افتخار کنه که از فرزندانش خاتم النبییّنه. نه خاتم النبیّین به هاشم افتخار میکنه که سیادت پیغمبر از هاشمه؟ نفهمیدیم. اونوقت کی گفت این حرف رو به ما؟ غلط کرد گفت. یا باید بفهمه چی گفت. این رو برای ما جعل کردند. هاشم رأس الزاویه در سیادت است، بله موّحد بود، بِسم الله. ولی به اندازه پیغمبر موّحد بود؟ به اندازه علی موحد بود؟ به اندازه سلمان موحد بود؟ به اندازه ما موحد بود؟ نه. یا آره فرض کنید. ولی مقام عصمت که نبود که. مقام تالی تلوی عصمت که نبود که.

حالا، شما میگید هاشم رأس الزاویه در سیادته، خب چرا ابراهیم نباشد ابراهیم که مهم تر از هاشمه که. مگه پیغمبر از اولاد ابراهیم نیست؟ اگر بناست سیادت در بعد شریعت مناط باشد، نه سیادت در بعد اینکه گردن کلفت است و قبیله دارد و اولاد دارد و مال دارد و منال داره. اگر سیادت در بعد جاهلیّت است که ما حرفی نداریم. محمد رضا خان که سیّدتر از همه بود. معاویه هم خیلی سیّد بود. سید به این معنا که گردن کلفته و زور و مال و بزن بهادر و فلان، اینکه نیست. سیادت در بعد شریعت و در جوّ شریعت ما داریم بحث می‌کنیم. در جوّ شریعت، سیادت و آقایی به این نیست که باباش کیه؟ خب پسر نوح هم، پسر نوح بود. اون ته جهنمه، اون بالای بهشته. ولی این نیست برای اینکه از برادران امام رضا عرق خور بود، باعث آبروریزی امام رضا بود، اون عرق خوره، باید حدّ بخوره، امام رضا باید حدّ بزنه. مقام عصمت عالیّه محمّدی صلوات الله علیه رو داره. این رو باید حساب رو تسویه کنیم. خیلی چیزها در مغزهای ما، در دل‌های ما، در کتاب های ما، در اجتهادهای ما، در تقلیدهای ما، ریشه دوانده از جاهلیّت، باید بیرون کنیم این‌ها رو.

اگر بخوایم داخل اسلام بشویم و داخل اسلام بکنیم دیگران رو، باید این جاهلیّت‌ها رو بیرون کنیم. جاهلیّت هایی به نام فتوا، به نام علم، به نام روایت، به نام رأی، به نام قول، به نام نظر، باید بیرون کنیم این‌ها رو. هاشم سیّد به چه حساب است که اولین سیّده؟ به حساب جاهلی؟ به درد ما نمیخوره. به حساب آقایی که آقاتر از هاشم، حضرت ابراهیم است، بعدش اسماعیل است، بعدش قیدار است. قیداربن اسماعیل که بر حسب تورات، اینها سه جدّ خاتمُ النبییّن صلوات الله علیه بودند. و کما اینکه در تورات موسی علیه السلام سفر تکوین آیه بیست، خداوند دارد ابراهیم رو تعریف می‌کند که از فرزندانش محمد و آل محمد صلوات الله علیهم اند. نه محمد را تعریف می‌کند که جدّش ابراهیمه، نخیر. ابراهیم شیخ الانبیاست، مقام عصمت عالیه دارد، امامت نسبت به بسیاری از نبییّن دارد، همه رو دارد، اما اونی که محمد دارد، ابراهیم ندارد. حتی اونی که علی دارد، ابراهیم ندارد، اونکه فاطمه دارد، ابراهیم ندارد. این عصمت علیاست. این بالاترین درجات عصمت است که ابراهیم پایین‌تر از اون مرحله است. و لذا تورات موسی و همچنین قرآن و همچنین انجیل و همچنین کتاب‌های اصلی که ما قبول داریم مطالبش قابل قبول است، عرض می‌شود که اینها وقتی بین ابراهیم و اسماعیل و محمد ص و أئمّه مقایسه می‌کنند، افتخار را به ابراهیم می‌دهد که از فرزندانش، محمد است. به اسماعیل می‌دهد که فرزند، محمد اسماعیلی است، به قیدار می‌دهد که قیدار بن اسماعیل است، فرزندش محمده.

از جمله این آیه است، آیه بیستم، سفر تکوین، صفحه دویست و دوازده بشارات. {12:39} یا ابراهیم الآنْ سَمِعْتُ دعائکْ. قرآن هم داره ها. قرآن این مطلب رو داره و این ترجمه ای است و مطابقتی است بین نصّینْ، نصّ تورات و نصّ انجیل. عرض می‌شود که بله، یا ابراهیم سَمِعْتُ دُعائکْ. فارسیش رو اینجا من اینطور نوشتم، ای ابراهیم، من بین عربی و فارسی روقاطی کردم، ای ابراهیم دعای تو را در حق اسماعیل شنیدم. اینک او را برکت داده، بارور گردانیده، به مقام ارجمند خواهم رسانید، حالا؟ هم حالاف هم بعد. بعد به حساب اونکه بعد بیاد، حالا به حساب اونکه اون بعدیا مال اینن. و به مقام ارجمند خواهم رسانید به وسیله محمد {13:52} نود و دوتاست، بر حسب حساب ابجد، محمده. {13:59} بمحمد. به وسیله محمد و دوازده امام از نسل وی، او را امّت بزرگی خواهند نمود. افتخار ابراهیم علیه السلام و افتخار اسماعیل که دو پیغمبر اند و افتخار قیدار که جدّ سوم پیغمبر بزرگوار است، این است که از نسل این‌ها، محمد و اثنی عشر اماماً {14:26} اثنی عشر اماماً دوازده پیشوای معصوم که استمرار رسالت محمدی صلوات الله علیه هستند، این‌ها میان. افتخار ابراهیم هم به محمد است. اونوقت افتخار محمد، به هاشم است؟ رأس السادات هاشم است؟ آخه این حرف، آخه چرا این حرف رو زدن؟ برای کی گفتن؟ ما قبول نمی‌کنیم. هرچی هم روایت داشته باشد که نداره، اگر هم داشته باشه قبول نمی‌کنیم.

پس بنابراین، رأس الزاویه و محور اصلی سیادت در معنای اسلام، نه در معنای جاهلیّت، سیادت در معنای اسلام مال ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾ [الحجرات: 13] است. مگه این نیست؟ اینه. هرکس با تقواتر است، سیّدتر است. هرکس بی تقواتر است، کمتر است سیادتش. بعضی وقتا میرسه که اصلاً سیّد نیست، فاسق است، کافر است، چه است، چه است، چه است. جنبه روحی و جنبه نفسانی و معنوی را اسلام روش حساب کرده، نه جنبه جسمانی رو. و ما دو جور ذریّه داریم. یکی ذریّه جسم است و یکی ذریّه روح است، یکی هم ذریّه جسم است، هم ذریّه روحه. همونطوری که جسم نمونه‌هایی دارد که فرزندانی است که از این جسم صادر می‌شوند، روح هم نمونه‌هایی دارد که ارواحی هستند که نمونه‌های این روح‌اند. آیا در وجود انسان، روح موقعیت مهم تر دارد یا جسم؟ خب روح. عظمت جسم انسان و انسانیّت جسم انسان، به روح است. بنابراین ذریّه روح، از ذریّه جسم مهم تر است.

حالا، سلمان فارسی که از ذریّه روحانی رسول الله صلوات الله علیه است، او بالاتر است؟ یا فرض کنید سید علی محمد باب که ذریه جسمانی پیغمبر است؟ اگه سیّد باشه. ذریّه جسمانی به حساب اینکه این از فرزندان اوست، به مجّرد اینکه از فرزندان اوست و نشأت از جسم گرفته‌است، مطلبی نیست. نشأت از روح گرفتن مطلب مهم است که در چهارشنبه گذشته بود عرض کردم راجع به صدیقه طاهره که فاطمهُ بَضعَت مِنّی. بَضعَت مِنّی، پاره تن غلط است شما میگید. غلط کردند کسانی که گفتند و نوشتند که پاره تن. تن چیه؟ بَضعَتُ مِنّی. بَضعَتُ مِن رَسول الله، پاره‌ای است از روح رسول الله صلوات الله علیه. بله،  پاره تنم هست. در محور پاره‌ روح است و در حاشیه، پاره تن است. اما پاره تن، در مقابل پاره روح کاره‌ای نیست.

 {صحبت حضار}

من نگفتم حالت جمعه. بعضی ها هستن بَضعَتینْ اند، مثل زهرا سلام الله علیه. هم پاره روح است و هم پاره تن است. أئمّه علیهم السلام، هم پاره روح‌اند، هم پاره تن. ولی پاره روح بودن مهم تره؟ یا پاره تن؟ ﴿وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى﴾ [النجم: 39] اولی رو میگه. میگه پاره روح مهم تره، خب پاره تن هم در ضمن. این آقا هم از نظر روحیّت محمدیه صلوات الله علیه، اون راه رو پیموده و هم از اولاد اوست. خب جمع نورینه. ولی یک نور برحسب سعی است، یک نور اتوماتیکی است. یک نور رو خود انسان تحصیل کرده است که محمّدی شده است و یک نور رو خدا خلق کرده، من درش دخالت ندارم. خدا من رو از ذریّه پیغمبر درست کرده، فلانی رو از ذریّه شمر درست کرده، فلانی رو از ذریّه عمر درست کرده، فلانی رو از ذریّه ابولهب درست کرده. حالا مسلمان باشند یا غیر مسلمان باشند. محور سعی است. آیا کاری که من سعی کردم و خوب است، اون خوب‌تر است یا کاری که من سعی نکرده‌ام و خوب است؟ اگر سعی نکرده‌ام و خوب است، باز خوبه. ولی در حاشیه خوب اول، خوبه. اگر من هم ذریّه روح رسول الله صلوات الله علیه هستم و هم ذریّه جسم، من نسبت به کسی که فقط ذریّه جسم است که معلومه مقدّم ام. نسبت به کسی که فقط ذریّه روح است، اما من هم ذریّه روحم، هم ذرّیه جسم. اگر در مقامات روحانی مساوی هستیم، هر دو برابریم عند الله. ولو از نظر جسم به عنوان اتوماتیکی، بدون سعی این آدم ذریّه است، بِسمِ الله. شکی نداره. شرف دارد، منزلت دارد، ولی چیزی در مقابلش نمیدن. در مقابل در صورتی چیزی میدن که سعی من باشد و ﴿وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى، وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى، ثُمَّ يُجْزَاهُ الْجَزَاءَ الْأَوْفَى﴾ [النجم: 39-41]. برگردیم.

 {صحبت حضار}

همون رو میخوایم بحث کنیم. این بحث دوممونه. بله، ما دو بحث داریم. یک بحث ارزشی از نظر ذریّه روح و یک بحث مادی از نظر ذریه جسم، هردو تا رو بحث داریم. ما هر دو رو بحث می کنیم.نه، نفی و اثبات، نه من میکنم نه شما، حالا داریم بحث می‌کنیم. ببینید، پس این سیادت که به معنی آقایی است، سیّد در لغت عربی، فارسیش میشه آقایی. این آقایی که منشأ و مناط فضیلت‌ها و چه و چه و چه هست، این بر محور ذریّه الجسم نیست فقط. بر محور ذریّه الروح هست و اگر ذریّت جسم هم اضافه بشه، بِسم الله. اما در اینجا، آیا سید بودن هاشم مهم‌تر است؟ یا سید بودن عرض می‌شود که عبدالله مهم تر است؟ و عبدالمطلّب مهم تر است؟ یا قبل، سید بودن حضرت ابراهیم مهم تر است؟ اسماعیل مهم تر است؟ قیدار مهم تر است؟ این بعد مکان و بعد زمان و بعد نسل‌ها که فاصله ایجاد نمی‌کند. کما اینکه ما که زماناً چهارده قرن و مکاناً هزار ها کیلومتر با مرکز دعوت اسلامی فاصله داریم، اگر ما محمدی‌تر از سلمان بشیم، ما از سلمان بهتریم. شکّی ندارد. فاصله زمان و فاصله مکان، ارزش ها را در خود ذوب نمی‌کند و از بین نمی‌برد. اینکه در مکّه هستند، لغت ام عربی است و من با پیغمبر قوم و خویشی عرض می‌شود نسبی دارم، و حسبی دارم و نسبی دارم و چه، اینها مناط چیزی به عنوان اصل نیست، بلکه عنوان اصل، ذریّه الروح است و قرآن شریف هم بر همین معنا تأکید کرده است.

 {صحبت حضار}

به حساب اینکه اگر یک گناه کند، اون یک گناه دوبله حساب میشه. هم خودش گناه کرده، هم جوّ بیت رو خراب کرده. و لذا اگر انسان توی مسجد الحرام بره عرق بخوره از این بیشتره گناهش. عرق همون عرقه ها. اگر تو پاریس بره نماز بخونه، ثوابش از مسجد الحرام بیشتره. تو پاریس همش بگه نه، تو مسجد الحرام همش بگه آره. این مطلب دیگریه.

حالا، پس این مطلب اول که هاشم مبنای سیادت نیست. نه در بعد روحی و نه حتی در بعد جسمی. اگر در بعد جسمی حساب کنید، جسمی که اسلام روش حساب می‌کند، بدن ابراهیم، مهم‌تر از بدن هاشم است.

 {صحبت حضار}

ما با همون ها بحث داریم. ما با فقها بحث داریم، با مورخین بحث داریم، با روات، ما با همشون بحث داریم، میخوایم بحث کنیم دیگه. اینجا درست است جلسه کوچکی است، افراد کمی هستند، اما هر کدامتون می‌تونید اضاعه نور باشید و سوال بفرمایید. ما با همه اینها بحث داریم. ما با چهارده قرن علمای اسلام بحث داریم بر محور قرآن، با چهارده قرن. صحبت چند مثقال حالا نیست. ما با همه بحث داریم. هر چه هم ما کوچک باشیم، از نظر ریش و عبا و عمامّه و فلان، ولی بحث داریم و سوال داریم دیگه. دیگه ما کمتر از ابن أبی العوجا نیستیم که در مسجد الحرام با امام صادق بحث می‌کرد دیگه و با کمال احترام حضرت جواب میداد. ما بحث داریم و جواب میخوایم.

این سیادت از دو حال خارج نیست، یا سیادتّ الجسم است، یا سیادت الروح است. در سیادت الروح ابراهیم، اسماعیل، فاصله زمانی مطلب نیست. تازه پیغمبر افتخار نمی‌کند به این سیادت که. ولی پیغمبر افتخار میکند که بچه ابراهیمه. به عکسه قضیّه. سیادت جسم هم آیا جسم کافر اهمیّت دارد؟ نه. جسم مسلم، جسم مسلم علی قَدرِ اسلامه. همانجور که احترام به روح مسلمان می‌شود، احترام به جسم مسلمان می‌شود، علیَ قَدرِ اسلامه. پس هاشم از نظر روح سیادت دارد، از او قوی تر ابراهیم. از نظر جسم، جسم تابع روحه، جسم ابراهیم. جسم ابراهیم ذریّه الجسم و ذریّه الروحش، از ذریّه عرض می‌شود که هاشم بالاتره، اولاً. ثانیاً، کسانی که در بعد اسلامی و در بعد سیادت اسلامی، ما حساب مادیش رو هم عرض می کنیم حالا، چنانچه اشاره فرمودم. کسانی که در بعد سیادت اسلامی میخوان بهترین انتساب رو داشته باشن، از نظر ذریّه الجسم، به کی خوبه منتسب باشند؟ به رسول الله. أبناء رسول الله. اینکه بنی امیّه و بنی عباس با أئمّه دعوا می‌کردند، سر همین بوده، مهمش همینه. اینها میگفتن ما أبنائیم، میگفتن نه. استدلال می‌کردند به آیات. بر خلاف ما فقها البته، ما که میگیم که پسرِ دختر که پسر نیست. ولی أئمّه رأیشون این بود. أئمّه استدلال به آیات انتساب عیسی به داوود می‌کردند، آیه أبنائُنا می‌کردند و و و و و و که ما از أبناء رسول الله هستیم. اینطور نیست که اگر عرض می‌شود جدّه ما فاطمه است و فاطمه دختر پیغمبره، ما چون بچه دختری هستیم، ما ذریّه نیستیم، نخیر ما ذریّه هستیم. اونوقت استدلالاتی می‌کردند، به آیات و به غیر آیات استدلال می‌کردند. پس این فاصله بین جاهلیّت و اسلامیّته. جاهلیّتی که در مغزها و در مخ ها و در زبان‌ها و در افکار و در اعمال بنی امیّه و بنی عباس گذشته و حالا استمرار داره، میگن که از طرف مادر نمیشه، از طرف پدر باید باشه. ولی اسلام این حرف رو قبول نداره. اولاً، ثانیاً، ثالثاً. اولاً، انتساب سیادت چه روحانی باشد، چه جسمانی و اگر افتخار میخواد باشد که نیست، جناب ابراهیم هستند و اگر اصل را بخوایم حساب کنیم، کلّ تاریخ گذشته و کلّ تاریخ آینده، محور اصلی و بالاترین قله عظمت، رسول الله صلوات الله علیهِ. پس قبلی‌ها به اون حضرت منتسب و بعدی‌ها به اون حضرت منتسب. یعنی کلّ عصمت ها خراب و کلّ انتساب‌ها و حساب‌ها رفت کنار و کلّ محورهای فضیلت می‌رود کنار، محور اصلی فضیلت، خاتمُ النبییّن صلوات الله علیهِ. پس همه قبلی‌ها که با اون حضرت ارتباط دارند روحاً یا جسماً، افتخار به این حضرته و کلّ کسانی که بعداً میان، چه ذریه روح باشند، چه ذریّه جسم افتخار به اون حضرته. بنابراین تمام سیادت ها و تمام آقایی‌ها کشته می‌شود، مگر سیادتی که انتساب به رسول الله صلوات الله علیه دارد. ایشونن، اولاد اون حضرت. خب، حالا اولاد اون حضرت، اولاد از طریق پدر؟ قبلاً خیلی زیاد صحبت کردیم، از طریق پدر پیغمبر اولاد نداره که. از طریق پسر، پسری نداشت پیغمبر که اولاد داشته باشه. از طریق فرزند پسری اولاد نداره اصلاً، پس سیّد نداره از بیخ. از بیخ سیّد نداریم؟ یعنی از بیخ کسانی که ذریّه الرسول حساب شوند، نداریم؟ از نظر جسم داریم بحث می‌کنیم. نداریم، چرا؟ برای اینکه پیغمبر یک دختر داشت که ایشون فرزندانی به دنیا آورد، پس هیچ سیّد نداریم. نه حسن، نه حسین، أئمّه، هیچکدوم اصلاً سیّد نیستند، فرزندان پغمبر نیستند، چون از طریق مادراند. یا اصلاً سیّد نداریم یا سیّد زیاد داریم. از نظر جسم داریم بحث می‌کنیم. یا سیّد اصلاً نداریم. اگر شرط این است که از طریق پدر باشه، چون محور پیغمبره، علی در حاشیه است. امیرالمؤمنین در حاشیه است. کسی که از طریق پدر انتساب به امیر المؤمنین داره، درست نگاه کنید. کسی که از طریق پدر از فرزندان علی است، از غیر فاطمه و کسی که از طریق مادر از فرزندان پیغمبر است از طریق فاطمه، کدوم مهم ترن؟ ارتباط کدوم قوی‌تره؟ ارتباط دومی قوی تره. چون ارتباط این با پیغمبر است، ارتباط اون با علی است. علی در حاشیه پیغمبر است. اگه اون حساب رو بخوایم باز کنیم. ولکن اگر چنانچه بین دو راهید، یا راه جاهلی یا راه اسلامی قرآنی، راه جاهلی این است که بَنوناَ بَنو أبْنَائِنا وَ بَنَاتِهَا بَنوهُنَّ أبْنَاء الرّجالْ الاباعِدْی که شعر جاهلی بود، و روایت جاهلی هم که آقایون میگن سندش ضعیفه، اما متنش باید قبول کرد، چون فتوا بهش دادن ولی متنش بدتر از سندش و ضعیف تر از سندشه وَ أمّا المَنسوبونَ بِاُمَّهَاتِهِمْ عرض می‌شود که الی سائر قُریشْ فَقد قَالَ الله تَعالی فیهمْ ادْعُوهُمْ لِآبَائِهِمْ. این دیوانه احمق قرآن رو هم مراجعه نکرده که جعل کرده این حدیث را. بابا قرآن رو مراجعه کن سوره احزاب ﴿ادْعُوهُمْ لِآبَائِهِمْ﴾ [الأحزاب: 5] مال ادعیاست، مال پسرخونده هاست. پس حسن و حسین ادعیا هستن دیگه. چون منسوب هستند به رسول الله از طریق مادر. اینها رو نمیخوایم تکرار کنیم، ولی هرچی هم تکرار بشه باز جاشه. چون تمام فتاوا، نود و نه درصد از فتاوا به این قضیه است که این سیادتی که خمس میخواد بگیره که حالا بحث خمس هم داریم می‌کنیم، این معلوم است از طریق پدر باشد یا مادر و پدر هر دو. مادر پدر باشد میر باشد، پدر باشد سیّد باشد، مادر باشد عرض می‌شود یک اسم دیگه میارن. عمامّه پیزی میذارن زرد میذارن مثلاً. عرض می‌شود بینابینه. بله میرزا مثلاً.

خب حالا، پس محور سیادت هم از نظر ذریّه الروح و هم از نظر ذریّه الجسم، رسول الله صلوات الله علیهِ. حالا در اینجا در آیه‌ای که ما داریم بحث می‌کنیم، ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى﴾ [الأنفال: 41] ذِي الْقُرْبَی کین؟ ببینید، ما یک بحث ادبی بکنیم اولاً مه این در اینجا خیلی نافعه. الف و لام چند حالت داره. الف و لام که سر اسم میاد، یا الف لام جنسه، همش تعریفه ها، یا الف لام جنسه، یا الف و لام استغراقه، یا الف لام عهد ذکره. خارج که از اینها نیستش که. الف و لام تزئین رو کاری نداریم ما. خب به تزئین کاری نداریم، تزیین دلیل می‌خواد. الف لام جنس مثل مثلاً العمّار، خب معلومه این خودش معرفه است، الف لامش معلومه تزئینه. و اینجایی که ذِالقُربی اگه الف لام بدیم، ذی قُربی میشه. قُربی، نکره است. اینکه با الف و لام تعریف شد، از این سه حال خارج نیست، اگر بیشتر است بفرمایید آقایون. شما نزدیک‌تر به دراسات ادبی هستید. ولی ما یادمون نرفته. عرض میشود که حالا این ذِي الْقُرْبَى، هم رو ذی صحبت می‌کنیم و هم روی القُربی. این الف و لام القُربی. آیا الف و لام جنس است که مورد سوم از موارد خمس تمام نزدیک‌ترانند به تمام مسلمین؟ اینه؟ جنس، یا به عنوان استغراقه که بالاتره، کلّه. کلّ افرادی که أقرب أشخاص اند به هر مسلمی از مسلمان‌ها به اون ها باید داده بشه؟ این دو. سوم، عهد ذکر. یک سوال می‌کنم از آقایون، آیا الف لامی که هست و قبلاً چیزی مذکور است که می‌تواند این الف عهد ذکر او باشد، می‌تواند، می‌تواند مثلاً جائنی رَجُل وَ قال رَجُلْ. این رو گفتیم جائنی رَجُل و قالَ الرجل، الف لام رو می‌تونه جنس بگیره؟ نه. می‌تونه استغراق بگیره؟ نه. چون ذکر شده به همون رَجل. نه اینکه جائنی رَجُل وَ قالَ الرَجُلْ، یعنی قال جنس رجل. پس وقتی که چیزی قبلاً ذکر شده، مثل اینکه ضمیر داریم، ضمیری که قبلاً مرجع داره شما نمیتونی به جای دیگه برگردونی، حالا مرجع موجوده، عهد ذکر هم همونطوره تقریباً. عهد ذکر یعنی عهدی قبلاً بوده است، بعداً چیزی را ذکر کند، به همون عهد برمی‌گرده. پس جای جنس بودن و جای استغراق بودن هرگز نیست، این یک دلیل. دلیل دوم هم داریم که عرض می‌کنیم.

در اینجا ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى﴾ [الأنفال: 41] حالا، فعلاً با ذی کاری نداریم. القُربی، القُربی کی؟ القُربیِ ما غَنِمْتُمْ یعنی کسی که خمس میده؟ چه جنس باشد و چه استغراق؟ مراد این هست؟ این دو احتماله دیگه. و لِذی القُربی یعنی أقرب أشخاصی که نسباً یا سبباً به دهنده خمس نزدیک اند؟ اینه؟ یا نه، أقرب اشخاصی که نسباً یا سبباً که به کلّ مسلمین نزدیک‌اند؟ اینه؟ یا نخیر، اینجا ذکر شده است چیزی و چیزی، کسی که ذکر شده است، الف لام مربوط به او خواهد بود.

 {صحبت حضار}

اینجا دو کس ذکر شده‌اند که الف و لام عهد ذکر می‌تواند برای شخص اول باشد یا شخص دوم باشد، یا فرض کنید هر دو. الف لام جنس نمی تواند باشد، استغراق هم نمی‌تواند باشد، چرا؟ جاش نیست. مگه ذکر شده چیزی؟ جائنی رَجُل وَ قالَ الرَجُلْ یا ذهب رَجل، اولاً. ثانیاً، شما که دارید خمس میدید، به جنس یا استغراق نزدیک‌ترین افراد بدید؟ اصلاً قابل قبول نیست. اصلاً امکان ندارد که شما میخواید صد تومن خمس بدید، به تمام کسانی که أقرب أشخاص اند به شما یا کلّ مسلمین مثلاً بدید. چه جنس بگیره شما، چه استغراق بگیرید. در چند جهت اینجا جاش نیست، یکی که ذکر جلو رو گرفت. اگر مرجع ضمیری بود، ضمیر به همون مرجع برمیگرده، نمیتونه به جای دیگه برگرده. در اینجام مثل مرجع ضمیره. پس الف لام القُربی عهد ذکره، دو چیز ذکر شده، یکی دورتر، یکی نزدیک‌تر. دورتر مَا غَنِمْتُمْ تُمْ است، تُمْ دهنده خمس. دهنده خمس أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى یعنی لِذِي الْقُرْبَى کُمْ، کسانی که دافع خمس اند. اینم یک احتماله. این قابل قبول نیست به دو جهت. یکی بعد مکان یک بعد مکانت. رسول در اینجا عرض می‌شود که ذکر شده و أقرب است مکاناً و مکانتاً به القُربی. مگه اینطور نیست؟ وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْ قُرْبَى. قبل از القُربی کی ذکر شده؟ الرَّسولْ. رسول هم مکاناً نزدیک تره، هم مکانتاً نزدیک تره. مگه اینطور نیست؟ اگه گفتیم حضرت آیت الله العظمی آقای بروجردی تشریف آورند و آقای فلان و آقای فلان و آقای فلان و آقا گفتند، آقا کیه؟ آقا همون اولیّه. ولو آخری ها بعد ذکر شدند. مکانت او تعیین میکنه.

 {صحبت حضار}

عرض می‌شود که لِرَسولٍ نفرمود، لِرُّسُل هم غلط بود، لِرَّسول یعنی رسول خاصه. حالا، ببینید، ما از نظر، ببینید بعضی وقتا میان به آدم میگن که آقا شما که این فتوا رو میدید، آخه روایت هم داریم. میگیم میدونی حرف شما مثل چیه؟ مثل اینکه ما از آیت الله بروجردی مسئله ای سوال کردیم، حالا مقلّد ایشونیم، جواب دادن. بعد بعضی ها از بقّالها بیان بگن که یک کسی ادعا میکرد نوکر ایشونن، چیز دیگه گفت. حالا چکار کنیم؟ ادعا می‌کرد، روایت هم ادعا می‌کند که از معصومه دیگه. تازه اگه از خود معصوم هم ما بشنویم، میگیم تقیّه است. اگر از خود معصوم هم روایتی بشنویم برخلاف قرآن، میگیم تقیّه است. معصوم که برخلاف قرآن نمیتونه حرف بزند که. و این مرض، این مرض سل، این کوفت، این شانت، این مرض تو مخ‌های ما، دل‌های ما آمده که اصاله الروایه. حالا روایت هرچی میخواد باشه. آقا چرا رو قرآن اینقدر شما چیز می‌کنید، نظر میدید؟ مگه حَسْبُنا کتاب الله اید؟ میگیم حَسْبُنای به حساب قرآن، بله. حَسبِه شما که بیشتر از ماست. اگر ما حَسبُنا کتاب الله بودیم، شما حَسبُنا الحدیث اید که معلوم نیست از کجاست. حَسبِه شما که بیشتر از ماست. ما حَسْبُنا کتاب الله که قرآن میگد، نه عُمر می‌گد. عُمر اشتباه کرد، عُمری گفت ما الهی داریم میگیم.

حالا، وقتی که ما از قرآن استفاده می‌کنیم مطلبی را از نظر ادبی، از نظر لغوی، از نظر دلالی، استفاده میکنیم، آقا پس احادیث رو چکار می‌کنیم؟ آقا، آقا من محک دستمه، محک دستمه، من رفتم طلایی رو به این، فلز زردی رو به این محک زدم و معلوم شد طلاست، پول دادم خریدم. بعد ششصد تا حاجی میان میگن آقا فلان چیز رو چرا نخریدی؟ میگیم فلانی با محک مخاله اصلا. این ششصد تا حاجی غلط کردند. این یک دونه کربلایی درست گفت. این ابوسفیان درست گفت. ابو سفیان گفت این طلاست، زدیم به محک طلا دراومد. ششصد تا حاجی گفتند طلاست، خلا دراومد، این طلا نیست، چیکارش کنیم؟ محور اصلی ما قرآن است، این کتاب کتک خورده‌، لگد خورده‌، له شده‌، گاز گرفته‌، همه چیز خورده، ما محورمون این قرآنه. این قرآن وقتی که ازش از طریق دلالی و ادبی استفاده کردیم مطلبی را، قرآن هم که لال نیست، بعضی‌ها خیال می‌کنند قرآن لاله. تا حدیث نیاد، قرآن رو نمیشه فهمید. قرآن لاله. خدا بلد نیست حرف بزنه. ﴿بَيَانٌ لِلنَّاسِ﴾ [آل عمران: 138]،  ﴿تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ﴾ [النحل: 89]،  ﴿النُّورِ﴾ [التغابن: 8] ﴿بُرْهَانٌ﴾ [النساء: 174]، حُجَّهٌ، ﴿الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ [الأنعام: 149] تو نابالغی که میگی نمیشه فهمید. تو بلوغ نداری.

حالا، اینجا می‌فرماید که؟ وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْ قُرْبَى. اولا، القُربی مگر مونث نیست؟ أقربین کی اند؟ و مگر فُعلا أفعلُ التفضیلِ أفعل نیست؟ چرا. پس القُربی اینجا چیه؟ صفته. لِذی القُربی، ذی اضافه به قربی شده ولی موصوف در اینجا محذوفه، ذ {36:21} القُربی. ذِ النسَبِ القُربی که غلطه. نَسب مذکرّه. ذِی الحَسَبِ القُربی غلط. ذِی النَسَبِ القُربی غلط. ذِی {36:30} القُربی. ارتباطی که بالاترین ارتباط است. بله، لِذی القُربی، ارتباطی که بالاترین ارتباط است با کی؟ با الرَّسول که نزدیک‌تر است از نظر لفظ، مکان و نزدیک‌تر است از نظر مکانت. مکانت رسول الله که کلّ القُربِ الی الله است که امکان دارد، این مکانت بالاتر است؟ یا مکانت حتیّ ابراهیم‌ها و موسی‌ها و عیسی‌ها؟ از نظر مکانت، رسول بالاترین مکانت رو داره و از نظر مکان هم نزدیک بلا فاصله‌ ذی القُربی است. پس اونجا تُم رفت کنار، تُم چیه دیگه. تُم معنی ندارد که. این تُم هم از نظر مکان دور است و هم از نظر عرض می‌شود که مکانت. پس ذی القُربی یعنی چه؟ یعنی {37:20} القُربی برَّسولْ. کسانی که أقرب أشخاص اند علی الاطلاق به رسول. قرآن با همه دنیا داره حرف میزنه دیگه، نه زمان ما، نه. همونطوری که خود رسول الله صلوات الله علیه، أقرب أشخاص و معصوم‌ترین معصومین و مهم‌ترین نبییّن بود در طول تاریخ رسالات، که زمان و مکان و فاصله زمان و فاصله مکان، اینجور نیست که مثلاً أعلم و أتقی و أعصم از کسانی هست که در زمان خودشه، نه. همانطوری که أقرب قُربات الی الله مال رسول الله است ﴿قُلْ إِنْ كَانَ لِلرَّحْمَنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِينَ﴾ [الزخرف: 81] اولیّت در رتبه است نه اولیّت در زمان، همچنین تالی تلوش. قسمت اول، الله است معلوم، قسمت دوم و در بعد امکان قسمت اول، لِرَّسولْ است معلوم، ولی لِرَّسولْ در همینجا توقف نمی‌کند، وَلِذی القُربی، یعنی وَ لِذی {38:24} القُربی، أقرب أشخاص الی رسول الله، در چی؟ در رسالت، نه در محمدیّت. البته اینجا سوالی خواهد بود. پس از سهم ائمه تجاوز کنیم؟ میگیم نه، در أئمّه که از نظر معنویت أقرب أشخاص الی الرسول اند در کلّ تاریخ، از نظر جسم هم خب فرزندان او هستند که جمع بین ذُرّیتین که ذریّهُ الروح در اعلای مراحل و ذُریّه الجسمه ولو فاصله مثلاً زیاد باشه. ذریّه الروح هم در اعلای مراتب. یعنی در کلّ تاریخ از قبل و از زمان پیغمبر و از بعد الی یوم القیامه بگردید، این سیزده نفر، القُربی هستند، ذی {39:04} القُربی. فاطمه صدیقه سلام الله علیها و امیر المؤمنین و یازده فرزندش. این سیزده معصوم، در قدم دوم هستند در عرض می‌شود که عصمت ربانِیّه که عصمت اینها، بالاتر از ابراهیم‌ها و موسی ها و عیسی‌هاست که از آیه تطهیر و از جاهای دیگر ما مفهمیم. پس ذی القُربی این ها هستند. روایت میخوایم چیکار؟ حالا روایت صدتا اومد نه، دویست تا اومد گفت آره، یک دونه اومد گفت آره، شِمرُ عَنْ شمرٍ عَنْ شمرٍ عَنْ شمرٍ عَنْ شمرٍ گفت ذی القُربی رسول. سلمانٌ عَنْ سلمانٌ عَنْ سلمانٌ گفت نه. ما میگیم نه تو خودت نه، برو کنار. چون بر خلاف قرآن داری حرف میزنی. محور ما کتاب الله است. بنابراین اگر ما بحث روایی الان نمی‌کنیم به این جهته، اول محور و محک رو درست کنیم، بعد خب روایت رو نگاه می‌کنیم که اگه موافقه موافقه، اگه مخالفه مخالفه، اگر قابل تاویله قابل تاویله، قابل ردّه ردّ، قابل قبوله قابل قبول. محور رو ما درست می‌کنیم.

حالا در اینجا ذی القُربی، لزومی ندارد که ذی قُربانا مثلاً در روایت باشه، نخیر. وَلِذی القُربی یعنی أقرب أشخاص الی الرسول. أقرب در چه بعدی؟ در بعد جسم؟ فقط فاطمه است بقیه چی؟ فقط فاطمه است. اما جسم محور نیست. أقرب در بعد حمل رسالت، لِرَّسول. لِمُحمّدٍ نفرمود. أقربِ در بعد حمل رسالت. ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ  وَالَّذِينَ مَعَهُ﴾ [الفتح: 29]. این معیّت، هرچی بالاتر باشد، أقرب الی الرسوله. هرچی پایین‌تر باشد، أبعَد عن الرسوله. هرچه وسط تر باشد، عوان بَینَهُماست. حالا در اینجا، این وَلِذی القُربی مطلق داره میگه، همونطوری که رسول مطلق است در رسالت، الله مطلق است در الوهیّت و اله دیگری نیست، رسول مطلق است در رسالت، رسول دیگری نیست، وَلِذی القُربی هم در أقربیّت الی الرسول، از نظر حمل رسالت بی نظیراند و آنچه بر ما ثابت است، فقط سیزده نفر بیشتر نیستند که دوازده نفر مقام امامت دارند و یک نفر مقام امامت رسمی ظاهری ندارد که صدیقه طاهره سلام الله علیهاست. این ذِوِی القُربی. خب

 {صحبت حضار}

غَنِمْتُمْ به ما داره میگه. رسالت به کسانی که باید بهشون داد. غَنِمْتُمْ به ما، طرفینه. سه چیزه. دهنده، گیرنده، مال. دهنده، غَنِمْتُمْ. گیرنده، الله و رسول و ذی القُربی و ماده هم غَنِمْتُمْ. حالا، ببینید، پس بنابراین ذی القُربی شامل سادات نیست، اصلاً نیست. کاری به سادات نداره. سادات اون اصلیّت سادات، بحرُ العلوم‌ها، بروجردی‌ها، شاه عبدالعظیم‌ها، امام زاده داوودها، اینها که معصوم نیستند، اینها ذی القُربی نیستن که، تا چه رسد بقیّه سیّدها. سیدها اصلاً داخل ذی القُربی نیستند ولو سیادت معنوی داشته باشند. کسانی که سیادت معنوی دارند، ولی در طبقه اول و در درجه اولا نیست، اینها مشمول ذی القُربی نیستند. اگر بخواید کاری بکنید، در چهار پنجم و ششم هم نمی‌توانید، ﴿وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ﴾ [الأنفال: 41] هم کلّ مسلمینه. مربوط به خاص ذریّه رسول الله صلوات الله علیه، نیست. حالا، اون رو البته بعد باید صحبت کنیم. وَلِذی القُربی.

مطلب دوم، از خود ذی درمیاریم که در اینجا اختصاص به معصومین داره میگه. ذَوی القُربی نفرمود، ذوی نیست، ذی. و به چند جهته. یک، مگه در زمانی که این آیه نازل شد، أقرب أشخاص الی الرسول چندتا بودند؟ چند تا بودند؟ أقرب أشخاص از نظر بعد عصمت و روحانیّت که هنوز رسول الله فوت نکرده است، ولی این‌ها در مقام استعداد و اعداد این مقام بعدی هستند، مگر چند نفر بودند؟ یکی، یا دو تا. اینکه میگم یکی یا دو تا شک ندارم ها، دو تا. علی و فاطمه. یکی از نظر فرزند بودن فاطمه. فاطمه هم ذریّه الروح است، هم ذریّه الجسم است و علی ذریّه الروح است و ذریّه الروح تبعاً حسابش از ذریّه الجسم مهم‌تر است. حالا، پس ذی القُربی، یک. یا یکی یا دو تا که دو تا هم یکیه.

مطلب دوم این است که این ذی القُربی یک خط دارند، یک مقام دارند، در یک مرحله هستند، اولنا محمّد، آخرنا محمد، أوسَطنا محمد، کُلّنا محمد، یکیه. همشون محمد اند این ها. محمد در بعد علی، محمد در بعد فاطمه، محمد در بعد حسن، منتها پلّه دوم و مرحله ثانیه هستند. ذی مفرد است، ذوی نفرمود، و در قرآن شریف، ما ذی القُربی و ذوی القُربی متعدد داریم که فردا باید بحث کنیم. تمام جاهایی که ذِی القُربی، ذی القُربیِ نسبی را، ذی القُربی سببی را که زن انسانه، ذی القُربیِ نسبی را که پدر و مادر و فرزندان آدمه، انسانه، این در کجاست؟ در اینجایی است که عهد ذکره. ﴿وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَبِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى﴾ [النساء: 36]  پس چی؟ والدین که ذِی القُربی هستند، شما که میخواید احسان کنید، مصداق اول ذِی القُربی والدین اند و بقیه ذِی القُربی، فرزندانتون. اینجا دیگه صحبت أئمّه و رسول نیست. چون صحبت رسول و أئمّه نیست. اما در سه، چهار که صحبت رسول است ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَلَا تُبَذِّرْ تَبْذِيرًا﴾ [الإسراء: 26] که در سوره اسراست، یا در سوره روم که باز ﴿فَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ﴾ [الروم: 38] هست، آت مخاطب مفرد، ذَی القُربی واحد، و بالاتر از هر دو سه آیه همین آیه است که وَلِذِی القُربی.

بنابراین، ذِی القُربی به حساب عددی و به حساب دلالی آیه و آیات در چند جهت، عبارت است از أهل بیت معصومین رسول الله، ولی مال اینها نیست. چون ﴿لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا﴾ [هود: 51] پیغمبری که اجر نمیخواد، میگوید به فاطمه من، به علی من، به حسن و حسین من، مال بدین، مال این‌ها باشه؟ اینکه اجر شد که. ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ﴾ [الأنعام: 90] نه، همانطور که مال رسول، مال رسول نبود، باید در بعد تقویت رسالت مصرف بشه، صنّارش رو رسول جیبش نمیذاره، مگر به حساب دیگه.

فقط در بعد امامته حاج آقا؟ این در بعد امامته. آخه در زمان پیغمبر که امامت نداشته ایم. آخه فقط در اون زمان که نیستش که.  مربوط به اون زمان هست یا نه؟ میفهمم … از حالا، از حالا علی و فاطمه حق دارند. چون علی و فاطمه نه فقط بعداً علی و فاطمه اند، از حالا هستند. از حالا داره شروع میشه. علی، علی بودنش داره شروع میشود به اون معنای عصمت مطلقه و فاطمه هم چنین.

 {صحبت حضار}

برای اینکه آیه مربوط به اون زمان خاص که فقط نیست. مربوط به کلّ زمان‌هاست الی یوم القیامه.

 {صحبت حضار}

توجه کنید ذی القُربی، رسول رو مال الله رو میگیره، این جواب دومه. مال خودش رو هم میگیره، مال ذی القُربی رو هم که فرض کنید هنوز نیستن میگیره، در سه بعد مصرف میکنه. یک، بعد تقویت الوهیّت. دو، بعد تقویت رسالت. سه، بعد استمرار رسالت. استمرار رسالت هم خرج داره. دعواتی که رسول الله داشت، دعاتی که داشت، کارهایی که داشت برای تقویت بعد رسالت، در بعد دوم رسالت که بعد أئمّه أهل بیت است، هست. این جواب دومه ولی جواب اول …