بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین
اللهم صلی علی محمد و آل محمد
برگشتی به شرائط وجوب و شرائط حرمت امر به معروف و نهی از منکر. اونچه از آیاتی از قرآن و روایاتی استفاده میشود این است که آمر به معروف خودش باید معروف رو انجام بده و ناهی عن المنکر خودش باید منکر رو ترک کنه. این بُعد اول است.
بُعد دوم اینست که تآمر به المعروف و تناهی عن المنکر باشد. این بُعد مرتبه دومه. اما بُعد سوم و بعد چهارم غلطه. اگر کسی خودش معروف رو انجام میده و منکر را ترک میکنه، اگر امر نکند به آنچه عمل میکند و نهی نکند از آنچه ترک کرده است، ترک واجب کرده، حرامه. این یک بُعد، چهار بُعده دیگه، دو بُعد اونطرف، واجب، دو بُعد اینطرف حرام. بُعد اول حرام اینه.
بُعد دوم حرام این است که جوّ تآمر به معروف و تناهی عن المنکر نیست. این شخص منکر را عمل میکند، اون شخص هم منکر رو عمل میکنه، یک نفر دیگری را نهی کنه، تناهی نیست. اثرم نیست.
یک شخص معروف را ترک میکنه، نماز نمیخونه و شخص دیگرم نماز نمیخونه، یکی از این دو دیگری را امر کند و عکس نباشه تآمر به معروف، اینم حرامه.
این مجمل قضیه است که حالا باز بحث قرآنی و بحث روایتیه.
(صحبت حضار)
-باید جوّ اینطور باشه. اگر جوّ اینطور نباشه نمیتونه اینکار و بکنه. باید این مقدم باشه.
یعنی با کسانی من دارم زندگی میکنم که معاذالله هم اونها واجباتی رو ترک میکنن هم من، اما ما معاند نیستیم هیچکدوم، نه من، نه اونها معاند با احکام خدا نیستیم، تذکری میخواد، تذکر جمعی و دست به گردن باشه، این باب تآمر به معروف و تناهی از منکر خواهد بود.
پس دو بُعد اول واجبه. دو بُعد دوم حرامه.
حالا بُعد اول که قدم اول است در باب امر به معروف و نهی از منکر، از نظر قرآن.
ببینید، در آیات سوره ی آل عمران چی خوندیم؟ اول فرمود{وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ}بعد این امت رو معرفی کرد در آیات بعدی{كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ} کیا؟ این {وَلْتَكُنْ} اینی که واجبه. امت داعی الی الخیر، آمره ناهیه که واجب است تکوّن یابد که واجب است این تکوّن برای دعوت الی الخیر و امر به معروف و نهی از منکر، اینها دسته ی خاصی اند.
این دستهی خاص که واجب است تکوین یابند و واجب است این اعمال رو انجام بدهند که غیر اینها واجب نیست، حالا یا حرامه یا غیر حرام، واجب نیست.
بعد میگوید که {كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ}
سوال، در باب تآمر و تناهی {خَيْرَ أُمَّةٍ} هست؟ نیستش که. بعدترش، در اینجا که خودش واجب رو ترک میکند و امر میکند بدون تآمر، خودش حرام رو انجام میده و نهی کرد بدون تناهی {خَيْرَ أُمَّةٍ} هست؟ خب امت چهار طبقه ان دیگه. مگه امت بیش از چهار طبقه ان؟
یا امت عادله، عادله، فیما یأمُر وَ فیما یَنهی، این عادل است. این یک بُعد از اون. سه بعد دیگر که میدونید آقایون.
در این چهار بُعد خیر کدومه آقایون؟ خیر امتی که خود معروف را انجام میدهد و منکر را ترک میکند و چه و چه و چه، این یک دسته. دسته دوم نه کمتر از اینها هستن، حالا کمتر از اینها، یا دوم هستند که باب تآمر و تناهیست، یا نخیر باب تآمر و تناهی نیست، بلکه اینها خودشون معروف انجام و منکر رو ترک میکنند ولی امر بمعروف و نهی از منکر نمیکنند، ترک واجب میکنند، نخیر، یا دسته آخره که نه تآمره و نه تناهیه، نه امر به معروف نه نهی از منکره، نه خود معروف رو انجام میدن و منکر و ترک میکنن، چهار دسته شدن . خیر این چهار دسته کیه آقایون؟ اولی ست دیگه.
این که میگه {كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاس} میشه غیر اولی باشه؟ پس از این آیه اولی رو ما درمیاریم. حداقل قدم اول است.
قدم اول یا اولی مطلق در باب وجوب دعوت الی الخیر و امر و نهی عبارتند از اینها که خود عاملند به آنچه امر میکنند و خود تارک اند آنچه را نهی میکنند. چه جهاراً، چه صرفاً، عدل مطلق به تمام معنای کلمه اند.
عدل مطلق یعنی ظلمی ندارند، هیچوقت نهی از ظلمی که خود مقترف اند نمی کنند، هیچوقت امر به واجبی که خود تارک اند نمیکنند.
عدل مطلق مگر نه اینست که عادل مطلق {خَيْرَ أُمَّةٍ}اند ، بله، در بین امت عادله مطلقه خیر بالا ترم داریم که معصومین اند، ائمه اند، بالاتر داریم که پیغمبر اند.
ولیکن این مجموع دعات الی الله، این مجموع، در بُعد اول و دوم و سوم، بُعد رسولی و بُعد رسالی و بُعد شرع مداری عادل، اینا چی اند؟ {خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاس}.
اما دوم و سوم و چهارم چی ان؟ خیر نسبی اند. این اولی خیر واقعیست. خیر واقعِ واقعی بین واقعییّن که خب معصومین اند، ولی خیر واقعی در بُعد اول همینها هستند که عادلند، یا خیر نسبی، عرض می شود که دومه که خودش معروف را عمل میکند، منکر را ترک میکند، امر و نهی نمیکند، اینم خیر نسبیست….. و
بعد کسی که معروف را ترک میکند، منکر را هم عمل میکند، تآمر و تناهی داره، اینم باز خیر نسبیه.
آخری که از همه بدتره چیه؟ نه تآمر دارد، نه تناهی دارد، نه امر میکند، نه نهی میکند، نه معروف انجام میده، نه منکر ترک میکنه.
در بین این چهار امت، خیر واقعی دسته ی اولاند دیگه، خیر نسبی دسته دوم، خیر نسبی دسته سوم. آخری که هیچ خیریتی درش نیست، پس آخری حرام است امر و نهی بکنه.
روایتم منعطفه به آخریست و قبل الآخریست و قبل از قبله، اونیکه قدر مسلم است اولیست. این یک استفاده است از قرآن شریف.
استفاده دیگه {وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْض} ببینید هر چه به آیات رجوع میکنیم بیشتر مطلب دستمون میاد، یک چند صفحه آیات و خوندیم. {وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَر}
این مومن، بر اون مومن ولایت دارد خب چرا ولایت داره؟ کسی که بر دیگری ولایت دارد باید تقدم داشته باشه یا نه؟ اگر هم این نماز نمیخونه، هم اون نماز نمیخونه، این نماز نخون، بر اون نماز نخون ولایت داره؟ اونم براین ولایت نداره. اگر هم این عرق میخورد، هم اون عرق میخورد، چرا این بر اون ولایت داره؟
مگه نمیگیم هم این بر اون ولایت داره هم اون بر این، اینکه نمیشه که، ولایت یک طرفه دیگه. ولایت یعنی دنبال کار بودن که درستش کنم. دنبال کارش بروم که درستش کنم این مال کسیه که خودش درست باشه، اگر کسی خودش نادرست است و نادرستی را از نادرست میخواد نهی کند یا امر کند، به یک واجبی که ترک کرده است، نمیشود گفتش که اون کسی که امر می کند، بِمَا یَترُکُه،. این ولایت داره بر او چرا ؟
یا بگید که اونم ولایت داره بر این، دو تا ولایت باهم که نمیشه. پس از این بُعد اول میفهمیم.
بُعد اول در باب امر به معروف و نهی از منکر، ولایت مطلقه آمر و ناهیست. در اون قسمتی که امر میکنه و نهی میکنه. در اون چیزی که امر میکند آمر و آن چیزی که نهی میکند، ولایت دارد بر مامور. چه در امرش، چه در نهی اش.
پس باید که، حداقل این است که آن را که امر میکند خودش عمل کند، آن را که نهی میکند، خودش انجام ندهد. این بُعد اول.
بُعد دوم، بُعد دوم این است که ولایت در تآمر و تناهیست. گاه این فقط بر اون ولایت دارد، چون این دارد اون ندارد، گاهی اوقات نخیر، هر دو بر هم ولایت دارند. دوتایی باید سنگ و بلند کنند، نه این تنها میتونه، نه اون. تنها اثر نمیکنه.
حالا، این واجبی که بَینهما متروک است و این حرامی که بینهما انجام میشه هیچکدوم عناد ندارن، محتاج به تذکر اند، یک امری، موعظهای، اگر این به اون امر کند او هم به این، در این بین هر دو متنبه میشن و هر دو معروف رو انجام میدن یا هر دو متنبه میشن، منکر رو ترک میکنند. اینجا ولایت در مرحله ی دوم است. ولایت نسبیست.
ولایتُ النسبیّه در کجا؟ در اونجایی که باب تآمر و باب تناهیست. اما عادل باشیم، عادل حتی حداقل در همین که امر میکنه و نهی میکنه و نه بُعد دوم است که تآمر و تناهیست، بلکه دو نفر منکر انجام میدن، معروف و ترک میکنن، بحث تآمر نیست و بحث تناهی نیست، اینجا ولایت نسبیه هم در کار نیست.
پس ولایت مطلقه در عادل مطلق. ولایت نسبیه در عادل فی ما یأمر، عادل فی ما ینهی.
ولایت نسبی دوم در تآمر و تناهی که بالاخره این معروف متروک بینهما به وسیله کمک یکدیگر انجام بشه و همچنین در منکری که متروک است، به وسیله این نهی، این انجام بشه.
اما در اینجاییکه خودش تارک یک واجبیست و دیگری را امر میکند به اون واجب و تآمر نیست، خودش فاعل یک منکریست و دیگری رو نهی میکند از اون منکر و تناهی نیست. در اینجا ولایت نسبی هم وجود ندارد.
ولایت نسبی فقط دو بُعد دارد. بُعد اول و بُعد دوم. پس هم در ولایت نسبیه، هم در خیریت نسبیه، این دو بُعد باهم شریکند. هم در خیریت مطلقه، هم در ولایت مطلقه، این دو بُعد باهم شرکت دارند. این چیزیست که ما از قرآن شریف ما استفاده می کنیم. اضافه بر اونکه قبلاً عرض کردیم.
حالا روایات، چهارشنبه است و همچنین بحث روایتم بحث بسیار مهمیست که آقایون توجه بفرمایند.
وسائل شیعه، جلد یازدهم است
(صحبت حضار )
– {كَانُوا لَا يَتَنَاهَوْنَ عَنْ مُنْكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَفْعَلُونَ}دو فعله. یک فعل عصیان که دیروز عرض کردم، یک فعل تناهیست پس تناهیه واجبه. این وجوب تناهی بُعد بعدیست ها، بُعد دومه. بُعد اول امر است و نهی.
در امر و نهی که تآمر و تناهی نیست، حتما شرط است که حداقل آمر به آنچه امر میکند عمل کند و آنچه را نهی میکند ترک کند. ولی در بُعد تآمر و تناهی مطلب اینجور نیست.
وسائل شیعه، آقایونی که استدلال می فرمایند، به بعضی روایات استدلال میکنند البته، ولی از قضا عنوان بابم اینه که باب وجوبِ الإتیان بِما یأمُرُ بِه مِنَ الوَاجِباتْ وَ ترک مَا یَنهی عَنِهُ مِنَ المُحرَّمات.
این وجوب دو وجوب است، یک وجوب اصلیست، مکلف است. یک وجوب آمریت، میخواد آمر بشه باید خودت عمل کنی.
در محرماتم وجوب ترک محرم، وجوب در بُعد اول است که خودش باید ترک کنه ولو نهی نکنه. وجوب دوم کاری که میخواد نهی کنه، باید ترک کنه. پس این دو بُعدیه.
اصولا مسلمون ها چند بُعدی هستند کلاً. سه و سه. سه بُعد اول، سه بُعد دوم. شش بُعده که در هر طایفه ای سه بُعد هست.
سه بُعد اول، یاد بگیرد احکام خدا را، یک. دو، معتقد شود. سه، عمل کند. این امت داعی الی الخیر، آمره ناهیه است.
سه تای دوم، یاد بدهد آنچه را یاد گرفته است، معتقد کند آنچه را معتقد شده، به عمل آورد آنچه را عمل کرده است.
برگردیم، اگر خود یاد نگرفته است چگونه یاد دهد؟ دعوت الی الخیر. اگر خود معتقد نیست چگونه معتقد کند؟ دو. اگر خود عامل نیست چگونه عمل کند؟ سه.
مرحله بعدی، اصلاً بحث امر به معروف و نهی از منکر برای این است که جوّ ، جوّ اسلامی شود. یعنی معروف های متروکه انجام شود، منکرهای مفعوله ترک شود و این در بُعد سوم و چهارم نمیاد، در بُعد اول و دوم میاد.
در بُعد امر و نهی عادل، حداقل در آنچه امر و نهی میکند خب میاد. احتمال تاثیر حتمی تاثیر چیه؟ در بُعد تآمر و تناهی هم میاد. وقتی تآمر هست و تناهی هست خب، طرفین تضمین، این عرق خورد، اون عرق خورد، داشت نخورد، اونکه داشت منم نخوردم مثلاً. اما در بُعد بَعدی که نمیاد اصلاً.
در بُعد بعدی که یکی امر میکند دیگری را تآمر نیست. یکی نهی می کند دیگری را تناهی نیست، اون شخصی را که امر می کنیم، میدونه که شما خودتون تارکین و اون شخصی را که نهی میکنید میدونه شما فاعلید.
اینجاست که این سه آیه ای که عرض کردیم میاد که {یَا أیِّهَا الَّذینَ آمَنوا} ببخشید{أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ} در تآمر، تَنسون نیست، تذاکره.
ببینید در تآمر تذاکر است، تَنسُون نیست، ولی حالا نسیان دارند، ولیکن با این امر و با این نهی تذکر حاصل میشه. در تآمر و تناهی {تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ} نیست. پس اون آیه اینجا رو نمیگیره.
و همچنین {لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُون}در کجا میاد؟ اصلاً در اونجایی که أریدُ أفعل، ولکن محتاجن به یک تذکری. اون تذکر به من، منم تذکر به اون آدم.
حالا این بابی که ما بعضی روایاتش و میخونیم، شرط می کند که عمل بِمَا یَأمُرونَ واجبات که شرط این وجوب دو بُعدیست.
-آدرس؟
آدرس جلده یازدهم وسائل الشیعه صفحه ۴۱۸، عرض میشود که اینجا چندین حدیثه که ما همه رو نمیتونیم براتون بخونیم. قسمتاییش دیروز اشاره کردیم.
مثلاً عَنْ أبی عبدالله (ع) فی قُولِه تَعالی{فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ} قَالْ کَانوا ثَلاثَهَ أصنافْ (از خود آیه دیروز عرض کردیم). صِنفُ ائتَمَروا وَ أمَروا، هم امر کردند هم بهشون نهی دادن اینجا.
امر کردن به ترک منکر، ائتَمَروا یعنی خودشون کلاه شرعی نگذاشتن بلکه کلاه شرعیا رو نهی کردند که نهی شون امره، امر به ترک حرام است.
فَنَجوا، صنفُ ائتَمَروا وَ أمَروا فَنَجوا وَ صِنفٌ إئتَمَروا وَ لَم یَأمُروا، بله کلاه شرعی نذاشتن، ولکن نهیم نکردن، بالاتر بلکه ناهیون عن المنکر را نهی کردند.
{وَ قَالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ}فَمَسَخوا ذَرَّا، خدا مورچه شون کرد، گناه خیلی بزرگ بوده.
گناه ترک از این منکری که هیچ اثر نداشت. یقین داشتن اثر نداره دیگه، بلکه بالاتر نهی کردند ناهیون عن المنکر را.
وَصِنفُ لَم یَأتَمِروا وَ لَمْ یأمُروا فَهَلَکوا. کسانی که این اعتمار نکردند یعنی کلاه شرعی گذاشتن، خب نهیم نکردن، نه نهی کردن نه منتهی شدن، نه نهی کردن نه منتهی شدن، فَهَلَکوا که {كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِين} اینو به طور مفصل دیروز برحسب آیه عرض کردیم.
خب، اینجا در ابواب فهرسیه امر و نهی، اون مباحثی که ما لازم داریم، باب وجوبُهما و تحریف در دین ما که این معلوم، بحث کردیم. روایات زیاده، بعد فرصت شد می خونیم.
دو، باب اشتراطُ الوجوب بالعلم المَعروف این هم که باز معلوم.
سوم، باب وجوبِ الأمر و النهی بالقَلبِ ثُمَّ بِلِسَانِهِ ثُمَّ بالیَد، بعضیم به عکسه که اگر انسان توانست وادار کند طرف رو بسم الله، اگه توانست وادار به زبان کند بسم الله، اگر توانست وادار کنه عملاً بسم الله.
اگه نتوانست، نه زبانش کار کرده و نه عملش کار کرده، قلباً مُستنکر این منکر باشد و مستنکر ترک معروف باشد.
خب عرض می شود که بله، باب وجوبِ الإتیان بِما یأمُرُ بِه مِنَ الوَاجِباتْ وَ ترک مَا یَنهی عَنِهُ مِنَ المُحرَّمات که همین بابی بود که حدیثشو خوندیم.
عرض می شود که صفحه ۴۰۰ باب إشتراط بالعلم المعروف که احوال دیگری می شود که وَ تَجْوِيزِ التَّأْثِيرِ وَ الْأَمْنِ مِنَ الضَّرَرِ ، آقایون اینطور میفرمایند دیگه.
می فرمایند از شرایط چهار گانه وجوب امر و نهی، تجویز التاثیر است. دیگری أَمْنِ مِنَ الضَّرَرِ، گفتیم هر دو برخلاف کتاب الله است. منتها قیودی باید اینجا بشود که مورد بحث قرار بگیره.
خب از جمله احادیث، حدیث اول صفحه ۴۰۰، حدیث اول، عَنْ أبی عَبدالله (ع) قَالْ سَمِعتُ یَقول وَ سُئِلَ عن الامر بالمعروف وَ النهى عن المُنكر أ واجب هُوَ عَلىَ الامّةِ جَميعاً؟ وجوب عینیش بر همه؟
فَقالْ لاَ فَقيلَ لَهُ وَ لِمَ؟ قَالْ إنَّمَا هُوَ عَلىَ القَوِّى المُطاعْ العَالِمْ بِالمَعروفْ مِنَ المُنكَرْ لاَ عَلَى الضَّعيفِ الّذى لاَ يَهْتَدى سَبيلاً، ضعیف علمی، ضعیف معرفتی، ضعیف قدرت امر و نهی، این فایده نداره، اصلاً حرامه.
وَ الدَليلَ عَلى ذلِكَ كتاب اللّه عزّ و جلّ قوله {وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ} بعضه {يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْر} الی آخر.
وَ هَذا خَاصٌ غیرِ عَامْ کِما قال الله عَزَّ وَ جل{وَمِنْ قَوْمِ مُوسَى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُون} وَ لَم یَقل عَلی أمَّهِ مُوسی وَ لاَ عَلی کُلِّ قومِه وَ هُم یومَئذٍ أممِ المُختلفه.
پس بعضیشون نه کل دسته جات عرض می شود که یهودی ها. وَالأمّةَ واحدُ فَصَاعِدا ً كَما قَالَ الله عَزّ وجَلّ {إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِله}یکی رم میگه امت.
امت اینی که مقصد واحده، مقصد واحد در واحد یا مقصد واحد در جمع، جمعی که با هم متوازن باشن و متناسب و دست بگردن باشن با هم مهربون باشن.
يَقُولْ مُطيعاً للّه عزّ وجلّ، وَليسَ عَلَى مَن يَعْلَمُ ذَلِك في هَذِه الهُدنَة مِنْ حَرَجٍ إذَا كانَ لاَ قُوّةَ لَهُ وَلاَ عَذرَ وَلاَ طَاعة.
در این هُدنه ، هُدنه وقتی که پیغمبر بزرگوار تشریف ندارند و ظالم ها مسلط شدند، خلافت ها اونجور شده، بنابراین قدرتی بر امر و نهی وجود ندارد می فرماید که وَليسَ عَلَى مَن يَعْلَمُ ذَلِك.
می دوند معروف و منکر را في هَذِه الهُدنَة، مِنْ حَرَجٍ إذَا كانَ لاَ قُوّةَ لَهُ وَلاَ عَذرَ وَلاَ طَاعة.
قوت نداره، اینو حرفشو نمیخونن یا اذیت میکنن عددی نداره، افراد کم اند، باید افراد، افراد کافی باشن، هم عُده باید کافی باشه، هم عِدّه باید کافی باشه، وَلاَ طَاعة، حرفش رو نمی شنوند.
قَالَ مَسئَله، وَ سَمعتُ أبا عبدالله وَ سئلَ عَنْ حَدیث الَّذی جَاء عَنِ النَبَّی (ص) إِنَّ أَفْضَلَ اَلْجِهَادِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ، داره اشکال میکنه، چی میفرمایه؟
پیغمبر بزرگوار فرمودند أَفْضَلَ اَلْجِهَادِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِر، پس این چی می فرمایه؟ مَا مَعْنَاهُ قَالَ هَذَا عَلَى أَنْ يَأْمُرَهُ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ وَ هُوَ مَعَ ذَلِكَ يَقْبَلُ مِنْهُ وَ إِلاَّ فَلاَ.
اینجا حرف داریم. بهترین جهاد این است که کلمه عدل عِنْدَ إِمَامٍ جَائِر گفته بشه. حضرت قید فرمودند در صورتی که بداند عدل را
-أفضل نمیشه
-بله؟
-أفضل نمیشه، چون خطر داره أفضل میشه.
-بله دیگه همین جوابشه.
این عِنْدَ إِمَامٍ جَائِر در صورتی این تونست این امام جائر است نه فلان حمال و فلان حمله است.
پس چطور میشه گفت لاَ؟ این لایی که در اینجا هست که وَ هُوَ مَعَ ذَلِكَ يَقْبَلُ مِنْه، اگر امام جائر قبول کند، امام جائر که قبول نمی کند، چطور اگه قبول کند؟ وَ إِلاَّ فَلاَ ، وَ إِلاَّ پس نه، یعنی واجب نیست.
واجب نیست چون بین وجوب حرمته وَ إِلاَّ واجب نیست حرامه. یا نه بگیم چون حرجی نیست واجب نیست. چون اگه تکلیف حرجی باشه که واجب نیست، تکلیف حرجی باشد واجب نیست.
خب این نفی وجوب چطو شده؟ نفی وجوب به حساب اینکه قبول نمی کند خب قبول نکند، مگه صرف اینکه طرف قبول نکند، وجوب از بین میبره؟ نخیر.
اگر قبول نکند، حجت هم برش نباشد تازه که حجت هست، ممکن است قبول نکنه و حجت باشه و اما اگر قبول نکند حجتم برش نباشه، خب این تکرار حجت باز حجته.
چطو در اینجا فَلا، وجوب از بین میره؟ مگه در یک مورد، در موردی که امام جائر صاحب صوت و سلطان، این شلاق داره و چه داره و چه داره و اینها و خطر جانی برای آدم داره.
اگر خطر جانی دارد برای این آدم دارد، در دوران بین مهم و أهم، البته أهم رو از نظر متن شریعت باید مقدم داشت و مهم رو باید کنار گذاشت.
پس بطور کلی نمیشه گفتش که الأمن مِنَ الضَرر، اون آقایونی که به مثل این حدیث استدلال می فرمایند که نه اگر قبول نمی کند نه، پس جواز تاثیر شرطه، میگیم نخیر، جواز تاسیس شرط نیست، چون ممکن است قبول نکند اثر عملی نکرده ولکن اثر حجت داره.
اثر حجت همه جا داره، حتی اگر اثر حجت نداشته باشه {عُذراً أو نُذراً} چی میگه؟ ما معذوریم کارمون و انجام دادیم.
رسول در بُعد رسولی و در بُعد رسالتی و در بُعد شرع مداری باید که دعوت الی الخیر و امر و نهی رو انجام بده، مگه در جائیکه اون کاری که میخواد انجام بده که ترک شده و اون کاری که ترک شده میخواد انجام داده بشه، اون اگر که نفس خودش و جان خودش و وضع خودش از اون أهم باشد بسم الله. در اینجا در دوران امر بین أهم و مهم باید این امر و نهی نکنه. پس به طور مطلق ما نمیتونیم بگیم جوازُ التأثیر کلاً.
حدیث دوم، یَحیی….. صاحبِ المقریّ المِصریّ قَالْ، قَالَ أبا عبدالله (ع) إِنَّمَا يَأْمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ مُؤْمِنٌ فَيَتَّعِظُ أَوْ جَاهِلٌ فَيَتَعَلَّم.
دو تا شد، مُؤْمِنٌ فَيَتَّعِظُ، مومن ایمان داره و قبول داره میدونه، فقط محتاج به موعظه است. خب موعظه میکنیم.
یک مرتبه نه، جَاهِل، جاهل کسی که نمیدونه واجب رو ترک کرده. جَاهِلٌ فَيَتَعَلَّم، اینجا امر نیست، نهی نیست. در اینجا یکونَ الی الخیره.
وَ أَمَّا صَاحِبُ سَيْفٍ وَ سَوْطٍ فَلاَ. چرا؟ إنَّما میخواد واجب رو بگه یعنی غیر حرامه، یا واجب رو بگه غیر حرام نیست و واجب هم نیست.
خب چرا فَلا ؟ بله اگر حرجی باشد فَلاَ، اما اگر حرجی نباشد، دوران امر بین أهم و مهم باشد، همانطور که عرض کردیم.
حدیث سوم، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ یَزید، عَن أبی عَبدالله (ع) قَال، قَالَ لی مَن يَا مُفَضَّلُ مَنْ تَعَرَّضَ لِسُلْطَانٍ جَائِرٍ فَأَصَابَتْهُ بَلِيَّةٌ لَمْ يُؤْجَرْ عَلَيْهَا وَ لَمْ يُرْزَقِ اَلصَّبْرَ عَلَيْهَا.
در مقابل فرض کنید صدام کسی بره بگه این کارا چیه میکنی؟ گردنشو میزنه خب اینجا رو قبول داریم بله، پس باید حساب کرد.
یک مرتبه سلطان جائر است که شما امر و نهی میکنید که خطر أهم دارد، اینکه بحث نیست ولی شما چرا از مثل این حدیث استفاده می کنید که باید خطر، ضرر نداشته باشه. این أمن مِنَ الضَرر کلاً غلطه.
یا اینکه جواز تأثیر کلاً؟ باز غلطه. نه أمنِ مِنَ الضرر شرط است و نه جواز التأثیر.
حدیثی دیگر. عَنْ أبی جَعفر الباقر (ع) قَالْ یَکونُ فی آخَرِ الزَّمان قَوْمٌ يَنبَعُ فِيهِمْ قَوْمٌ مُرَاءُونَ وَ یُنَفِّرونْ.
قوم ریا کار هستند که اصلا مردم رو دور می کنند از دین، مثل بعضی از ماها. بعضی از ماها، به نام الله مردم رو از الله دور می کنیم.
وَ يَنْسُكُونَ، نُسُک رو انجام داد، پیشونی پینه داره و عرض می شود که لباسشم پاره است و خب خیلی ثواب داره دیگه. لباس پاره است و عرض می شود چرک و یقش کجه و اینا خب ثواب پیدا کرده.
وَ يَنْسُكُونَ حُدَثَاء،َ جوونن، سُفَهَاء، شعور نداره، لاَ يُوجِبُونَ أَمْراً بِمَعْرُوفٍ وَ لاَ نَهْياً عَنْ مُنْكَر.
این دو بُعد داره. امر به معروف و نهی از منکر نمی کنه، ولی یک کارایی می کند که امرش منکره و نهیشم منکره. مردم بیخود اذیت کردن، بدون معرفت به مواضع امر و نهی. یا نه اصلاً یک دسته ای هستن که میگن امر و نهی کردن معنی ندارد که، انسان باید که خودش رو درست کنه.
إِلاَّ إِذَا أَمِنُوا الضَّرَر. اینحدیث از احادیث که معارضه با اون احادیثی است که به طور مطلق آقایون باید استفاده کنند. داره مزمت میکنه کسانیکه جاهل اند، جوان اند، سفیه اند و مردم و دور می کنند از دین چرا؟ برای اینکه لاَ يُوجِبُونَ أَمْراً بِمَعْرُوفٍ وَ لاَ نَهْياً عَنْ مُنْكَر إِلاَّ إِذَا أَمِنُوا الضَّرَر يَطْلُبُونَ لِأَنْفُسِهِمُ الرُّخَصَ وَ الْمَعَاذِير، این زیر پتو رفت خوابید، چکار داریم دنیا رو آب ببره مثلاً. إِلَى أَنْ قَال هُنَالِكَ يَتِمُّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ فَيَعُمُّهُمْ بِعِقَابِهِ.
یعنی اونایی که محرمات و انجام میدن با این جاعلهای نُسَّاکِ جوانِ بیشعوری که واجب میدونن امر رو ولی خودشون انجام میدن، واجب میدونن نهی رو ولی خودشون ترک میکنن، اون تارکین واجبات رو با این فاعلین واجبات، اینا رو عذاب میکنه خدا. اونا چرا واجب رو ترک کردن، اینا چرا امر نکردن.
فاعلین محرمات رو با کسانی که نهی نکردن از محرمات و واجب نمیدونن نهی رو هر دو رو عذاب میکنه.
حدیثی دیگر، عَنِ اَلْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ اَلرِّضَا (ع) أَنَّهُ كَتَبَ إِلَى اَلْمَأْمُونِ مَحْضُ اَلْإِسْلاَمِ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ إِلَى أَنْ قَالَ وَ الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيُ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاجِبَانِ إِذَا أَمْكَنَ وَ لَمْ يَكُنْ خِيفَةٌ عَلَى النَّفْس.
أمن مِنَ الضَرر یعنی بر جانش؟ نه، أمن من الضرر بر مالش، بر جانش، بر یک فحشش، بر یک چکش، بر یک بی احترامیش، بر یک بلند، شما آخه گشاد تر حرف زدید، شما میگن خونتون کجاست؟ میگه خاورمیانه. آقا خونتون بلوار امینه.
اینجا شما أمنِ منَ الضرر که فتوا میدید در کتب استدلالی و در رساله ها که نیست. در کتب سنی أمن من الضرر تبیین نکردید، چه ضرری؟ اون ضرری که أضرّه، عرض میشود که ضرر خارجی اگر که أضرّ باشد اونو باید که نهی کرد، اما اگر که جان من از بین بره أضرّ باشد این نه.
حتی بعضی وقتا انسان، واجب است برای که معروفی انجام شود ممکنه انجام شود، جان خود را از دست بده، در باب جهاد همینطوره دیگه. در باب جهاد که در معرکه خون انسان وارد میشه جریان همینه.
عرض میشود که
(صحبت حضار)
-أمن از الضرر رو إلاّ إذا عمل الضرر داشتیم قبلاً یعنی چی؟ اینا اینطور خیال کردند. إلاّ إذا عمل الضرر رو این حسابه.
حالا در باب امر و نهی ببینید ما یک عنوان اولی داریم، یک عنوان ثانوی و غیر. البته اینجا سوء استفاده شده. هم عنوان اولی از کتاب و سنت باید استفاده کرد، هم عنوان ثانوی.
کسی که تشریع کرده است عنوان اولی رو که این واجب است، همون باید تشریع کند این رو در بعضی از ظروف، این حرام است یا واجب نیست.
خدا که تشریع کرده است فلان کار حرام است به قول مطلق، به عنوان قاعده، همون خدا باید این حرام رو واجب کند یا جایز کند در ظرف خاص. اما من به دلخواه خودم، من به میل خودم و دلخواه خودم بگم که بله چون چنین است پس این حرامه.
به یک کسی گفته بودن، گفتن شما آخه شاگرد خودتو ازدواج کردی باهاش، آدم شاگرد خودشو باید بهش درس بده، نباید ازدواج کنه. اون شخص عاقل بود و عالم بود، گفت خب شاگرد مهم تر است یا امت؟ اگر کسی شاگرد شما باشد مهم تر است یا کسی که امت شما باشه؟ گفت آقا پیغمبر از امت خودش 23 تا زن گرفت ، ۲۶ تا زن گرفت احمق.
عرض می شود که حالا عنوان ثانوی. عنوان مثل کسانی که میگن که یکی از شرایط عدالت این است که خلاف عرف انجام ندهد. خب پیغمبر خیلی خلاف عرف انجام میداد. اگر کسی نون دستش باشه تو راه بخوره، میگن پشت سرش نماز نخونین چون عادل نیست، خب این فسقه؟ یا چون مردم دلشون نمیخواد. اگر صحبت مردم داری چون دلشون نمیخواد، دل مردم خیلی چیزا رو نمیخواد، خیلیا رو میخواد، خیلی چیزا رو دل مردم میخواد که حرامه، خیلیا رو نمیخواد که واجبه. اگر اونطوری بخوایم عمل کنیم درست نیست.
حالا در باب امر به معروف و نهی از منکر این عنوان اولی داریم باید طبق کتاب و سنت باشد. عنوان ثانوی داریم طبق کتاب و سنت.
آقا اگر اهل علم است چهار تا زن بگیرد که مردم چنین، خب پیغمبر بزرگوارم وقتی که زنِ عرض می شود که حلیله زید را گرفت، داد و قال از مسلمون ها از از مشرکین فقط نه، مشرکین و غیر و همه، پیغمبر زنِ عرض می شود که پسر خوندهش را گرفت، ولی پیغمبر برای اینکه حکم الهی رو ثبیت کند که {وَمَا جَعَلَ أَدْعِيَاءَكُمْ أَبْنَاءَكُمْ ذَلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْوَاهِكُمْ وَاللَّهُ يَقُولُ الْحَقّ} خب پیغمبر دید لفظ کافی نیست، بابا پسر خوانده پسر نیست، پس زن پسر خوانده، زن پسر نیست. گفت قبول نکردند، اینکار و کرد که دختر عمه اش که خیلی هم زیبا بود و اول خیال کرد که پیغمبر برای خودش آمده و خوشحال شد و بعد پیغمبر فرمود که برای عرض میشود که زید میخوام، یخورده ناراحت شد و مثلاً گفت من خیال کردم برا خودتون میخواین، من خیلی ارادت دارم همین بشه، بعد اون جریان شد که {فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ}أدعیاء الی آخر.
عمل کرد این کارو. عملاً این کاری که مردم منکر می دانند، مسلمون ها، مشرکین، منکر می دانند ولی پیغمبر که صاحب شریعت است، بنیانگذار احکام خداست که نمیتونه تقیه کند که، تقیه از احمق ها بکنه، تقیه از کسانیکه روی حماقت موعظه می کنند، این کار رو کرد.
و لذا یک موقع عرض کردم که خوب بود آقای خمینی چند تا از این زن های شهدا رو صیغه می کرد، برای اینکه در جوّ شریعت مآب ما این است که اگر یک آقایی، یک عالمی، یک مرجعی مثلاً چند تا صیغه کنه این دیگه کافره، از مردم میترسید؟ ببخشید پس چرا روحانی….. حالا البته حال نداشتیم چون وقتم نداشت ولی حالا فرضاً.
عرض می شود که اگر چند تا از این، اصلاً پیغمبر بزرگوار، پیغمبر بزرگوار ۲۶ تا زن گرفت این همش نمیخواست که رختخواب و درست کنه، فقط رختخواب نبود که، مهم تر از رختخواب این بود که مثلاً فلان زن شوهرش مرتد شده، مونده، اَه و اوف میکنن زن ها و مردا، بله این دیگه حالا شوهرش مرتد شده، پیامبر اونو میگرفت که میگرفت که این خاک تو سری بره بالا. این گُل تو سری بشه.
یا فرض کنید که فلان زن شوهرش شهید میشد، وقتی فلان زن شوهرش شهید شد زن ها دور هم جمع میشدند وز و وز که نذارید مرداتون برن جنگ، چون مردا شهید بشن این دیگه ارمنی میشه بدبخت. پیغمبر اون و میگرفت، خیلیم اتفاق افتاد، این زن و میگرفت و این آیه هم برا همین نازل شد، از جهاد {وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون} {فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ}
پس در عنوان ثانویه خیال این و خیال اون و خیال مسلمان ها و خیال حوزه و خیال روضه و خیال مرده اینا مطلبی نیست. عنوان ثانوی برای شرع بَده و شما اونقدر گشاد کردید عنوان ثانویه را که اصلاً احکام خدا درش گمشده.
مثلاً در باب تعزیر، آقا تعزیر لغتاً، عملاً یعنی شلاق، زندان رفتن تعزیر نیست، یک میلیون گرفتن تعزیر نیست، چک زدن تعزیر نیست، اردنگ زدن تعزیر نیست، مصادره کردن ما، تعزیر نیست که اینها، اینها تعذیبه. شما اومدید لغت تعزیرم گشادش کردید. از این حرفها بخوایم بزنیم خیلی زیاده ها.
آقا تعزیر در کل زمان رسول الله، أئمه (ع) وقتی حکم تعزیر بود، چی بود؟ مال نبود، حبس نبود، چک نبود، نمیشد چک بزنن، نمیشد چک بزنن؟
(صحبت حضار)
-بله؟
(صحبت حضار)
-اون تعزیر نبود، تعزیر نیست، اون تعزیر نیستش که،
(صحبت حضار)
-میگم اون تعزیر نیست، ما تعزیز رو داریم بحث می کنیم.
در مواردی که حاکم شرع باید تعزیر کنه، در موارد تعزیر چی بود؟ شلاق، نه نشگون بود، نه گاز بود، نه چک بود، نه اردنگ بود، نه تبعید بود، نه حبس بود، نه مال مصادره بود، نه تو سر زدن بود، این حرفا نبود ما گشادش کردیم.
عناوین اولیه همون عناوینیست که خداوند در کتاب و سنت مقرر کرده و عناوین ثانویه هم همونه.
عنوان اولی رنگ مردم میخواد، نمیخواد، نباید باشه. عنوان ثانوی اگه مردم میخوان نمیخوان نگیره، و لذا اگر فقیهی مخصوصاً در این زمان، تقیه کند از مردم و فتوا بدهد، مِنَ الکافرین خواهد بود.
من خدمت یکی از مراجع عرض کردم که فوت کردن، گفتم شما در باب دخان چی میفرمایین؟ فرمودند دخان مُبطل صوم نیست. گفتم همه اینا حقه. گفتن روایتم داریم، گفتن روایتم نداشته باشیم حقه، چون دود که نه مأکول است، نه مشروب.
ولی در رساله چه مرقوم فرمودید؟ فرمودن نوشتم که از ترس مردم، تقیه، کسی نبود البته خودمون تنها بودیم. از ترس مردم نوشتم که مبطل صوم است. گفتم بنابراین شما بر اساس آیه سوره مائده کافر تشریف دارین. {وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُون}
گفت آخه مردم، گفتم اگر أئمه تقیه می کردند حساب این بود که مردم میدونستن که أئمه برای حفظ جان خودشون و شیعیان بعضی وقتا جور دیگه حرف میزدند، به اعتماد این که مردم به کتاب الله مراجعه کنند و سنت حق رسول الله.
اما حالا به کتاب الله مراجعه نمیشه، پس حالا تقیه اصلاً نیست، تقیه ورپرید، گمشد، رفت، چون حالا مراجعه به کتاب الله اصلاً نیست و اگر کسی مراجعه به کتاب الله بکند، این جاهل است و بی سواد است و چنین چنان خواهد بود.
در باب أمن مِنَ الضرر، باید مقداری بحث کنیم که رکن بحث اصلیه ولی در باب جواز تاثیر هیچ، جواز تاثیر هیچ شرط نیست اصلاً از بیخ.
در یک روایتم داریم که اثر کند، باید معنی کنیم اثر کند رو. اثر کند یعنی یک چیزی بشه. حالا یا اثر کند، عمل کند یا اثر حجت باشد. در گوششو بگیره سفت و ندونه شما چی میگید، برای حرام عرض می کنیم، اما اگر این به گوشش خورد این مطلب که اینکار و بکن اون کار و نکن، آیا حجت علَی الحجه است یا نه؟ پس این اثره.
اثر فقط نیست که عمل کنه، احتمالش که هیچ، یقین به عدم عملم هیچ، یقین واقعیم هیچ، بلکه حجت باشه طبق آیاتی که راجع به قضیه ثبت است. اما أمن مِنَ الضَرر.
خب ببینید ما ضرر ، یک ضرر فردی داریم، اینو فکر کنید آقایون تا شنبه. یک ضرر فردی داریم یک ضرر اجتماعی. آیا ضرر فردی أهم است یا ضرر اجتماعی؟
بله در اضرار فردی، اگر یک فرد، فرد دیگری را امر به معروف و ناهی از، نهی از منکر کرد، اگر امر نکند ضرر برای اوست، اگر امر کند ضرر برای اوست. باید دید کدام ضرر أهمّه.
اگر ضرر آمر بیشتر می شود، اینجا امر نکند، بلکه حرام است به خود ضرر زدن، چرا؟ برای اینکه هم این شخص، هم اون شخص، اولاً ثانیاً.
اول خود را بساز بعد دیگران را. عرض می شود که {عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ} سوره مائده، {لاَ يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ} یکی از وجوه هشت گانه اش اینه، این قبول.
اما، اگه یک کسی دزدی میکرد، مال این رو، مال اون رو، مال اون رو، مال اون رو، مال اون رو، هی داره میدزده، هی داره میدزده، خب این اجتماعی ست. این تفریط مال اجتماعیست، اگر من او را نهی کنم از این کار، خب یک ضرر از بین میره که اموال این و اون و اون، چندین میلیون از بین نمیره. اما من صد تومن ضرر میکنم، اینجا أمن من الضرر من اینجا نهی نکنم؟ باید نهی کنم، چرا؟
برای اینکه دوران امر است، بین مال شخصی من آن هم کم و بین مال اجتماعی اون هم هم زیاد. یک ضرر فردی داریم یک ضرر اجتماعی. بله در باب عقاید اینطور نیست. در باب أعمال اینطور نیست، در باب اموال اینطور هست.
اگر من بتوانم مالی را ضرر بدم، از اینجا سوار هواپیما بشم برم اتریش چند نفر و مسلمون کنم و میشه، خب باید برم … در باب دعوت الی الخیر و امر به معروف و نهی از منکر باید مال مصرف کرد، حال مصرف کرد، علم مصرف کرد، عرض می شود وقت مصرف کرد، اینها لازمه.
خب اینها واجبه. اما در جایی که اگر بخوام کسی رو به نماز وادارم، خودم بی نماز میشم، میگه تو ترک کن نمازتو امروز تا شب با هم نماز بخونیم، نه اینجور نمیشه. اگر کسی رو بخوام به از حرامی منع کنم میگم تو هم بیا با من یک لیوان عرق بخور، دیگه از فردا نمیخوری، خب اینم نمیشه، چون اینجا ضرر به ایمان خود انسان خورده، ضرر به عقیده است، ضرر به اخلاق است، ضرر به ایمانه، اینو ما اجازه نداریم.
اما اصلا مال برای چیه؟ مال قیاماً للناسه که در سوره مبارکه ی نساء {وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا}این مال برای قیام است. آیا قیام صد تومن برای من مهم تره یا قیام یک میلیون تومن برا عده ای از همسایه ها؟ اینجا اون قیام أقوم است، هم بیشتر است هم اجتماعیه.
پس اینطور نیست که ما یک قلم بگیریم صاف بنویسیم که امنِ من الضرر نه بگیم مال، نه بگیم حال، نه بگیم عمل، نه بگیم عقیده، نه بگیم چه، نه بگیم ناموس.
ما پنج ناموس داریم و این پنج ناموس باید حفظ شه. این پنج ناموس یا بُعد فردی دارد یا بُعد اجتماعی دارد.
بُعد اجتماعی این پنج ناموس از بُعد فردی مقدم است در مال، اما در عقیده و در ناموس عرض و در ناموس نفس و در ناموس عقل البته اینها نیست. من عقل خود را از دست بدم که دیگران عاقل بشن، کسی دین خود را از دست بدهد دیگران با دین بشن، کسی جان خود را از دست بدهد، دیگران کشته نشن، آقا یا این دو نفر کشته میشن یا شما، شما در نرو که شما کشته بشی اون دو نفر کشته نشن، خب اونام در رن، نمیتونن در برن، خب نتونن من چکار کنم. من نمیتونم خودم رو به کشتن بدم برای اینکه دیگران، مگر اینکه یک أهمی در کار باشه اون مطلبی ست.
اون طرف پیغمبر هست و من سلمان فارسیم. خب سلمان فارسی باید واسته امیرالمومنین در بره. لیله المبیت خوابید قضیه این بود که میکشتش دیگه. و إلاّ فداکاری نبود که، این ترسید در لیله المبیت خوابید که اون نفسی که أنفسه از نفس امیرالمومنین است اون محفوظ بماند اون مطلب دیگری است که
(صحبت حضار)
-نمیشد، چون نمیشد اینطور شد. خب چون نمیشد اینطوری کرد و إلاّ اگر میشد هر دو تا فرار کنن که علی نیازی نبود بخوابه کشته بشه. علی که تکلیف و از ما بهتر میداند که.
بنابراین در باب أمن من الضرر باید دید که کدوم أضر است؟ اونیکه أضر است بین فردی و فردی، بین اجتماعی و اجتماعی، بین فردی و اجتماعی، أضر نه در بُعد مردم خیال میکنن، نه در بُعد من فکر میکنم، در بُعد این که قرآن کدوم و أهم دانسته.
قرآن ناموس عقیده را بر ناموس نفس و ناموس عرض مقدم داشته. ناموس مال آخریه. ناموس عقیده این رأس الزاویه نوامیس خمسه. این عقیده و ایمان باید حفظ بشه هر چی از بین رفت. مال از بین رفت، کتک خورد آدم، فحشش دادن، کشتنش، چه کردن، ناموس عقیده.
بعد از ناموس عقیده، ناموس عقل است. عقل است که پایگاه و فرودگاه شرع است. بعد میاد که عرض میشود که ناموس عرض میاد، ببخشید ناموس دم میاد که بعد از ناموس عقیده ناموس دمه، بعد ناموس عقله بعد ناموس عرضه، بعد ناموس ماله.
اونوقت این نوامیس اگر هر کدام با امثال خودشون تعارض کردند، در فرد یا در اجتماع، أهم باید مقدم باشه. اگر ناموس أهم با ناموس غیر أهم، مثلاً من دارم نهی از منکر میکنم، اونو دارن میکشن، اگر من نهی از منکر کنم، اونو نمیکشن، میان خونه ی منو خراب میکنن، خب اینجا أمنِ من الضرر. من خونه م نباید خراب بشه، نخیر، برای اینکه ناموس جان یک مسلمان بیشتر از کل دنیا و مافیهاست.
نمیشه در اینجا بگیم که بنده برای اینکه اگر نهی کنم این رو، خب این بجای اینکه اونو بکشه میاد خانه ی منو، بله اگه بگیم اونو بکشه، منو میاد میکشه مطلب دیگریست، اما ببینید این مصادیق لازم به ذکر نیست.
(صحبت حضار)
-چون …… مَالِهِ دو بُعد داره
یک بُعد این که بنده میخوام مالمو بگیرم، نمیدونم کشته میشم،
(صحبت حضار)
-اگه بدونم که غلطه اصلاً، اگر من بدونم که در راه گرفتن مالم کشته میشم مگه مال از من مهمتره؟ پس این غلطه نمیشه این حرف رو قبول کرد. حدیث، اگر حدیث نصّ این مطلب باشه نمیشه قبول کرد.
(صحبت حضار)
-بله، بله، اگر کسی فرض کنید که جان انسان مهم تره یا عرضه انسان؟ جان انسان مهم تر از عرضه انسانه شکی نیست.
کما اینکه عقیده انسان از همش مهم تره. این تسلسله مراتب و درجاتی که، از کتاب و سنت می فهمیم. از کتاب می فهمیم که عقیده مهمتر است یا جان، جان مهم تر است از ناموس، ناموس مهمتر ازعرض، عرض مهم تر از مال.
ثُمَّ همه مال ها برابر نیست، همه ناموس ها برابر نیست، همه عقل ها برابر نیست، دم ها برابر نیست. اینو از کتاب و سنت می فهمیم.
منتها مواضع، مواضع ضابطی و قاعده ای از کتاب و سنت می فهمیم، مواضع عرض می شود که افرادی را از خارج می فهمیم.
آیا رسول الله (ص)، این خب در قرآن مثلاً نداریم که اگر دوران امر شد ولی آیا رسول الله جانش عزیز تره یا جان سلمان؟ خب معلومه جان رسول الله.
اگه دوران امر بین دَمینْ بشود خب دم رسول الله أهمّ است ببخشید یا فرض کنید که موارد مختلف دیگری که هم در داخل هر ناموسی بمراتبه، هم ناموس مطابق….
فرض کنید که ناموس جان، فرض کنید که یک آدم عادی مسلمان، این مهم تر است یا چک بزنن تو گوش پیغمبر؟ پیغمبر و نمیکشن، یک چک زدن تو گوش پیغمبر، این حرمتش و ضررش خیلی بیشتر است از اینکه صدها نفر مسلمون کشته بشن. درسته پیغمبر فرض کنید که قبول نکنه این حرفو. برای اینکه اصل مطلب چیه؟ اصل مطلب این است که عرض رسول الله و مقام عزّ رسول الله أهم است.