جلسه چهارصد و بیست و نهم درس خارج فقه

تجارت و بیع

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین
اللهم صلی علی محمد و آل محمد

باب ثالث فی الاخذ بیع

و هو ایجاب قولی بیعتک القبول و هو  شتریت.  البته مطلب را به طور تفسیر عرض میکنیم اگر هم تکرار است ما معضوریم در قرآن شریف.( فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ) صورتا  تکرار است . روز آخر بحث فقه عرض کردم که بهترین باب تجارت ، بهترین  بیع  سنتی که طول تاریخ  شیعه و اسلام نوشته شده است در بعد  سنتی کتاب  مکاسب و  متاجر شیخ مرتضی انصاری است. از تمام کتاب های فقه مفصل و غیر مفصلی که در فقه سنتی نوشته شده است این برآنها تقدم دارد. ما سوالی از مرحوم شیخ بزرگوار داریم این سوال فقط در باب بیع که صیغه میخواهد یا نمیخواهد، در باب معاتات که لزوم دارد  یا  ندارد نیست.  بلکه در کل ابواب فقه است. ما عرض میکنیم به برادر بزرگوار شیخ انصاری دلیل بر اینکه برای تعریف بیع شما  بیست صفحه در مورد بیع در مکاسب صحبت کرده اید شما صد صفحه  در مورد  تعریف بیع  و  معاتات  صحبت  کردید. شما آخرسر به  یک مطلب رسیده اید  و دیگران آمده اند تعریف شما را هم نقد کرده اند. و دیگران  و دیگران هر کس میاید تعریف قبلی را نقد میکند و یا توسعه میدهد.بررسی این مطالب  وقت  زیادی میبرد و بیشتر معنی کردن است. همه  میدانند  بیع  یعنی چیست؟ مضارع و اجاره  و … چیست.شما  میخواهید  اصطلاح شرعی برای بیع بیاوررید ؟نکاح ، نکاح است. در بعد اول لغت ، در بعد  دوم متفاهم در بعد  سوم قیود شرعی. متفاهم متفاهم عرفی . قیودی که شرعیاست برای صرف  بیع  تجارت التراض از نظر ما مدرک است. صفاحت  مانع است شما بفروشید. اگر کسی صفیح است  از نظر اقتصادی اگر مالی دستش باشد درست حسابی مصرف نمیشود چه  در بیع و جهر در اجاره و… چه  در خرج. حرام است به فردی که سبک مغز است در بعد اقتصادی مال خودش دست خودش باشد. یک شرط عدم صفاحت و یک شرط وجود مراضات است. در قرآن شریف فقط بیع نداریم  افوا بالعقود هم داریم. بیع که اخذ خرید و  فروش است در فارسی خرید و فروش در عربی بیع و اشتراک. خدا هم که نقل کرده خود قائله نمیتوانستند بفهمند؟ دیگران نمیتوانند  بفهمند؟ احل الله البیع اونی که بهش فروش میگویند خدا گذرا قرار داده کنهی گذرای صد درصد. اگر هرچی اسمش بیع بود و ربا بود صفیح است ، رضا است یا نیست که مردم این را امضا میکنند پس احد الله بیع به عنوان یک ضابطه است. ما در بحث عام و خاص متمایلگر نزدیک شدیم که یکی از مطلقها مطلقی است که تعبیر احمال میشود. ضابطه است. این مطلقی است که معلوم است قید دارد. ما باید دنبال قید بگردیم. این مطلق استقبال میکند از قیود . بعضیها قیود را میگذارند کنار. آیا بیع همان بیع اس که میدانستند  ویا بیعی که اصلا به خیالشان نیست.؟ بیع که لفظ نداشته است. دریکی از میلیاردها بیع مسلمین حتی غیر مسلمین هم که معمالاتی که میکردند اگر هم لفظ داشته است لفظ صیغه خاصه نیست. بلکه معاتات میشود و معاتات اعم است. معاتات یعنی آن که بیع به صیغه نیست. اگر بیع به صیغه است میخواهد صیغه ای داشته باشد غیر این میخواهد صیغه نداشته باشد و بلکه خودش عمل باشد ، کتابت و اشاره باشد. شما چرا مخصوص میکنید لزوم و خصوصیات دیگر بیع را. به بیع به صیغه. انوقت بیع ماتات را با آن تفسیرات که نشان داده اید که قد  مسلم لزوم نیست. خیار نیست. خیلی زورکی میتوان ثابت کرد که نقل و انتقال است. یا نقل و انتقال به بیع یا مباحات است و…. شما ارکان لوازم بیع را که یکی لزوم بیع و خیارات بیع است را همه را از بین میبری چرا؟ میگویید که احل الله بیع یعنی بیع به صیغه. بیع به صیغه اصلا وجود ندارد. آنچیزی که وجود ندارد  حرام  یا  حلال  کنیم. چیزی که هست بیعت اشتریت. آیا هرچه نور درانسان بیاید  انسان قوت میگیرد  یا ظلمت بیاید؟ اگر میخواهید  قوی بشوید درفکر و قوی  کنید  اشخاص را لزوم ندارد  در ماتات بحث کنید  یا  شطرنج بازی کنید . اگرمسئله قوی کردن فکر است ما مسائل نور داریم. مسائل حلال و صحیح  داریم. که ذهن را  قوی میکنیم. بنابراین کلا ما  یک قلم قرمز روی این سفسطه که بیست صفحه مکاسب است روی شیخ  هم  میبوسیم که اینها  حذف شود. زیرا وقتگیری است و سراغ مطالب دیگررفت . باید به  قران استناد  کرد.اینها  انسان  را  معارفه الهی دور میکند.قران کتاب علمی است و باید به آن  پسنده کرد.

در متن  رسمی  علامه اراعضی داریم. هو ایجاب و القبول و هو شتریت. این هو مگر حزر نیست؟ خیر. اینطور نیست. ایجاب بیتک و قبول اشتریت این آنقدر در اقلیت است که آن را قبول نمیکنیم. باید لفظ شود  و مرحله قبو ل که لفظ باید بشود. اگر لال باشد و بنویسد. اگر عملا انجام دهد این خیار دارد. بعل فعل هوا کتبهوا و ما اشبع من دلالت الا ذالک عقل. در غقل لفظ نخوابیده است. افوا العقود  یعنی چه؟ یعنی ایفا  کنید به قرادادها. اگر قرارداد به لفظ باشد. لفظ حکایت از قرارداد میکند. خود لفظ قرارداد نمیکنه که. لفظ انشا کننده نیست. این افوا العقود  لزوم است  میفهمیم؟ یعنی بر قراداد خودت پا بر جا باشید. پا برجا بودن به بیع چیست؟ من فروش داشتم  و  هیچ گونه خیاری ندارم. من نمیتوانم  برگردانم و شما پول را پس بدهید. این معنی لزوم است. پس چرا لزوم بیع را  از اجاره ماتات ، از مضارعه ماتات و…. میگیرید؟

اصل بیع  لفظ میخواهد  برای چه؟ خود عمل دلالت قویتری دارد. بیع به  صیغه باشد نمیگوییم باطل است این ضمنی است. ما در کل  معاملات ، عقود و ایقاد لفظ میکنیم و در نکاح  هم لفظ نمیکنیم. ولی در طلاق  لفظ داریم. آقایون میفرمایند که اگر صیغه خاص را ندارد ماتات است. همش عمل باشد. ما چیزی که  لازم داریم چی هست؟ مسلم است که من این را  فروخته ام به شما و شما هم این را خریده اید. با نوشتن مسلم میشود یا نه؟ میشود. اینکه من کتاب را در خدمت شما بگذارم و شما پولش را بدهید  به من میشه  یا نه؟ میشود. پس چرا مقید  میکنید  که حتما باید  لفظ باشد؟

شیخ بزرگوار میفرمایند: ان مکلف المالک چرا مکلفات باشد؟ ان که ممنوع است این است که صفیح نباشد. اگر بچه ده ساله که میگویید مکلف نیست اما عاقل است معامل  التجاره اش خوب است. عقل اقتصادی خوبی دارد. این مکلف نیست. ولی مالک است. چرا این باطل است چه دلیلی برای  این مطلب دارید؟ هیچ. فرض  کنید  بچه ای است که شش ساله است و به تکلیف  نرسیده. در این مسئله بلوغ عقلی کافی است. اگر بچه ده ساله باشد.

اگر بچه بلوغ  عقلی  و معرفتی که نماز را واجب میکند  را ندارد اما بلوغ مالی دارد. شش ساله است و معاملات را  خوب انجام  میدهد. این مکلف نیست. این که مکلف نیست چرا میگویید معامله اش باطل است؟ علامه بزرگوار هشت ساله بود  مجتهد شد. این آدم عقلتکلیفی  خوب است. شما میگویید مکلف است. و  عقل اقتصادی خوب دارد. چرا میگویید معامله باطل است؟ نه  در قرآن  و نه  درکتاب سنت  شرط تکلیف نداریم. در عقد  نکاح شرط تکلیف است و لی در باب بیع نداریم. پس چیزی را شرط دانسته اند که شرط نیست. اونی که باید باشد گفتند نه. اونیکه نباید باشد گفته اند آره.

سفیه با مال چه میکند؟ اصلا با مال چه باید کرد؟ یا میخرد  و میخورد، یا اجاره میدهد.  چرا به صفحات مال ندهیم؟(الذی جهلت) چون مال برای  قیام شماست. سفیه سبک مغز است و در معاملات مالی کلاه سرش میرود. حرام است اگر  سفیه  حتی اگر مال خودش را در دست داشته باشد. زیرا باید  مال را براه صحیح استفاده کند. اگر کسی است که عقلش خیلی خوب میرسد. این مالیکه بهش میرسد  را در راه عیاشی  خرج میکند. این حرام است .

آیا کسی که سفهات در بعد شرعی دارد یعنی خلاف شرع انجام میدهد از مالی که به آن میرسد این بدتر است؟ یا کسی  که قصورا مالش از بین میرود؟

(سفیه القصورا عقل……) این سفیهات در باب عقود و ایقات کل معاملات است. آیه  سوم  و چهارم سوره نساء. این نثر است سفیه حق در تصرف مال ندارد. چه سفیه شرعی و چه در معاملات. چرا شرط نکردین که سفیه تصرف در مال ندارد؟ المکلف گفته شده. چرا شما لفظ را وسیعتر گفته اید؟ اگر مراد  از مکلف  از مکلفات  غیر سفیه است چرا  سفیه  را نگفته اید؟ اگر مراد کل مکلف است این کل مکلف بیع آن درست نیست. مکلف آن است که سفیه نباشد.

رشد برای یتیم  شرط است. مال یتیم را به یتیم میدهیم در صورتی  که رشد داشته باشد.  تکلیف کافی است. راجع به غیر یتیم نه  رشد شر ط است و نه  تکلیف. اگر سفیه باشد مانع. ببینید چه قدر فرق کرد مطلب. اگر محور محور قرآنی باشد ودیگری باشد چقدر مطلب فاصله دارد.

 عقل، عقل اقتصادی که بین  سفه و رشد است.  رشد برای یتیم است. سه مرحله است  این عقلش خوب کار میکنید در نماز و  روزه و درس و… ولی در معاملات دانش کافی ندارد. این رشد اقتصادی ندارد. یک جنون داریم یک سفه  داریم. یک عقل داریم و یک  رشد اقتصادی. برای یتیم رشد اقتصادی شرط است. یعنی بعد از تکلیف. برای غیر یتیم تکلیف هم شرط نیست بلکه فقط سفه نباید باشد. اما اگر کسی خیلی بالا برود ورشد اقتصادی هم دارد ولی سفه شرعی دارد. یا  رشد اقتصدی ندارد و سن بالایی دارد اما سفاهت در معملات  دارد.

اگر یک یتیمی بالغ بر نکاح نیست ولی رشد دارد. میشه مالش را بهش داد  یا نه؟ قرآن میگوید هر دو  شرط است. در جای خود بحث میکنیم 

اگر سفیه و مجنون و محتاج  به حاکم و امین و…… چه هست ولی  اگر اینها نیست که مطلبی است در اینجا خودش  انجام میدهد. ومن شهودالتجارت ……

آقایون اختیار شرط میکنند. قران میگوید رضا. من الشهود والملکیه معلوم من الشهود  تکلیف معلوم لا من الشهود الاختیار کذالمک لا… کسی است اچبار یا  اکراه . اگر این فرش را نفروشیم میزنیمت. این میفروشدبا  اختیار یا استرار است. دست انسان رعشه بخورد  این  استرار است. میگه باید  دستت را  تکان  بدهید. این اکراه است. اکراه با اختیار میسازد. ولی استرار با اختیار نمیسازد. یک مرتبه اختیاری است که من حتما باید تورا اختیار کنم ولی اختیار نمیکنم. پس شرط اختیار کافی است و اکراه هم  نباشد چون  ممکنه اختیار باشه و  اکراه باشه. تراض نه استرار است نه  اکراه است