پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

جلسه چهارصد و چهل و هفتم درس خارج فقه

تجارت و بیع (خیارات)

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین
ٱللَّهُم صل علی محمَّد و آل محمَّد

علامه بزرگوار عنوان می­فرمایند قاعده «کل مبیع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه». در صفحه 383 متن این است: والمبیع اذا تلف قبل القبض کان من البائع.

چند تا سوال داریم ما در اینجا. سوال اول:  مبنای این فرمایش چیست؟ …قاعده. این قاعده­ای که قاعده متلقات‌ است حدیثم اصلا نیست، قاعده متلقات است از احادیثی، از افکاری، از اجماعاتی، از آرایی که کل مبیع تلف قبل القبضه فهو من مال بائعه.

 این قاعده است یا هر چه باید بر محور قرآن باشد. و این عرض می­شود که صد در صد نیست چنتا اشکال داره. یکی اینکه شما میگید که هر مبیعی که قبل از دادن مبیع به مشتری تلف شود نزد بایع فهو من مال بائعه چرا برعکس رو نمیگید؟ اگر من این کتاب رو فروختم به شما در مقابل پولی، حالا پول رو گرفتم یا نه، قبل از اینکه این کتاب را به شما بدهم و بعد از اونکه این کتاب را به شما فروختم مال شما شده. اگر این کتاب قبل از اینکه به او بدهم، چه نزد من است چه دادم به کسی که به شما بده، سه بعده دیگه. یا کتاب را که شما فروخته به شما دادم مطلبی نیست که قبل قبضه یا کتاب را به شما ندادم نزد من است قبل از قبض یا نه نزد من است نه نزد شما، دادم به کسی که کتاب را به شما بدهد این قبل قبضه. این قبل قبضه مگه هر دو رو نمی­گیره؟ چه این مبیع هنوز نزد بایع است و نداده و چه مبیع را داده برساند به مشتری و هنوز به مشتری نرسیده. شما در هر دو می­فرمایید که اگر تلف شد فهو من مال بائعه اینجا ما چند تا سوال داریم.

میگیم چرا در مبیع فقط شما میگید؟ در ثمن چرا نه؟ اگر بنده این کتاب را به شما فروختم به پونصد تومن مادامی که این پونصد تومن شما به من نرسیده اگر اون پونصد تومن تلف شد چرا از مال اون نباشه؟ شما چرا فرق بین بایع و مشتری گذاشتید؟ اگر مبنای این است که هنوز مال مردم دستش نرسیده خب چه مبیع دست مشتری نرسیده چه ثمن دست طرف نرسیده فرق نمی­کند. اگر مبنا ضرر است هر دو ضرر است، مبنا مال مردم از بین رفتن است نزد دیگری چه ثمن باشد و چه مثمن باشد. پس چرا شما فرق میذارید بین ثمن و مثمن؟ این قاعده رو در مبیع ما قبول نداریم بلکه شامل ثمن هم هست این اولا.

ثانیا، البته رو اون محورهای قرآنی که ما داریم. ثانیا خب این مبیع که تلف قبل القبض شده چند حال داره. گاه امانت است، گاه خیانت است، گاه نه امانت است نه خیانت درست توجه کنید هر کدوم یه عنوانی داره. اگر من کتاب را به شما فروخته­ام و پول را یا گرفتم یا نگرفتم، صحبت پول نیست حالا، صحبت مبیعه، کتاب را به شما فروخته­ام و کتاب را هنوز شما نگرفته­اید این چند جوره. یه مرتبه هست کتاب را به شما فروخته­ام خواستم بدم گفتید باشه حالا بعد میبرم این کتاب عنوانش چیه آقایون؟ امانته دیگه. این هم امانت مالکیه است هم امانت شرعیه است. اگر بدون تقصیر من بایع این کتاب را که به شما فروخته­ام از بین رفت به عنوان امانت شرعیه و امانت مالکیه از جیب کی می­رود؟ از جیب شما که مالکید از جیب من که نمیره. مثل اینکه اگر شما یک چیزی را نزد من امانت گذاشتید و من مراقبت کردم بدون تقصیر من این مال از بین رفت برحسب نصوص قرآن و سنت نمی­شود شما جبران امانت رو بگیرید چون تقصیر نکرده چه امانت مالکی باشد و چه امانت شرعی باشد.

 امانت مالکی این است که مالک نزد من امانت گذاشته به فرض مساله. امانت شرعی این است که آقا من هر چه رفتم دنبال بایع پیداش کنم مال رو بهش بدم پیداش نکردم پس میشه امانت چی آقایون؟ شرعی. مالک نزد من امانت نذاشته اما شرع می­گوید این مال باید نزد تو محفوظ باشد تا به صاحبش بدی در اینجا امانت شرعی است. امانت چه شرعی باشد و چه امانت مالکی باشد مادامی که در امانت این شخصی که مال نزد اوست خیانت نکرده است امینه و طبق نص قرآن شریف و روایات اگر اونا راضی نباشند مطلبی نیست. طبق نص قرآن شریف عرض می­شود که مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ . من که این کتاب رو خواستم بدم به شما که خریدید و شما نگرفتید ترسیدید دزد ببره ترسیدید چه بالاخره از من خواهش کردید کتاب نزد من باشه من محسنم نسبت به شما یا نه؟ محسنم. من که محسنم، امینم، خیانت نکردم چه سبیلی شما دارید که به عنوان کل مبیع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه بگید نخیر از جیب منه؟ خب خلاف نص قرآن شما داری حرف میزنی. این در صورتی است که این مبیع را من به طرف نداده­ام چون طرف خواهش کرده است که مبیع نزد من باشه این یه جور.

جور دوم این است که نخیر بنده این کتاب رو به شما فروختم و به یه مبلغ معینی. قبل از اینکه بشود کتاب را به شما بدهم برای اینکه این کتاب را باید وردارم بیارم به شما بدم دیگه، قبل از اینکه بشود کتاب را به شما بدهم مادامی که دست من است من خائنم یا امینم؟ من امینم برای اینکه باید دست من باشد تا به وسیله درستی این کتاب را به دست شما بدهم من (سلام) علیک سلام مادامی که نتوانستم این کتاب را به شما بدهم یا چون نبودید یا زمان می­خواست یا باید بروم شما را پیدا کنم یا از اینور به اون طرف بیام در بین یک بمبی معاذ الله اومد خورد به این کتاب و داغون کرد منم داغون کرد حالا ورثه من باید پول این کتاب رو بدن؟ نه چون در اینجا امانت چیه؟ امانت شرعی است اگرم مالکی نباشد شرعی است. گاهی اوقات امانت مالکی است مثل فرض اول، گاه امانت شرعی است. مادامی که من نتوانستم این کتاب را به شما که خریده­اید بدهم تساهل نکرده­ام، کوتاهی نکرده­ام، خیانت نکرده­ام و در ضمن این مال بدون تقصیر من از بین رفت درست است امانت مالکی نیست، مالک نزد من امانت نذاشته ولکن امانت شرعی است. شرعا ما باید من باید این کتاب رو حفظ کنم تا به شما برسانم کوتاهی هم نکردم در اینجا چرا کل مبیع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه؟ این دو.

سوم: سوم اینکه نخیر این مبیع را من باید به طرف بدم ندادم، خود این ندادن چیه؟ خیانت است یا نه؟ اگر مال شما امانتا نزد من است تا ظهر، ظهر شد و توانستم بدم ندادم از حالا به بعد من خائنم معاذ الله. هر چیم من حفظ کنم این مال رو که نبرند اگر با دقت و با قصور من بدون تقصیر من مال رو بردن چون معاذ الله من خائنم بنابراین من باید جبران این مال رو بکنم. معنی خیانت این نیست که من سستی کردم در اینکه مال از بین رفت نخیر سستی نکردم، دقت کردم، چه کردم چه کردم مال محفوظ بمونه ولی بودن این مال نزد من نه امانت شرعی بود و نه امانت مالکی. من لازم بود بدهم و می­توانستم بدهم مع ذلک ندادم یا عنادا یا تصرفا یا مساهلتا یا چه. پس این کل مابعین رو ما سه بخش می­کنیم. دو بخشش غیرمقبول و یک بخشش مقبول. این یه مطلب.

مطلب دوم که اول عرض کردم چرا میگیم کل مبیع؟ بگید کل مال؟ کل المال فی معامله تلف قبل قبضه سواء کان مبیع او ثمن بگید فهو من مال بائعه ما دوتاشو بیرون کردیم یکی موند. اصلا این ضابطه رو نمی­تونیم قبول کنیم. این ضابطه­ای که دارای سه بعد است و بعد خیانت درش کمه واقعا اینطور هست یا نه آقایون؟ اگر من عبا رو به شما فروختم در مقابل فلان مبلغ، در این سه بعد آیا بعد خیانت رنگش بیشتره یا بعد امانت شرعی و مالکی؟ بعد خیا… من دیگه دزد که نیستم در بازار که نشسته داره معامله می­کنه که دزد که نیست مبنا کسب است مبنا معامله است. کسی که مبناش کسب است و معامله است و فروش است و خرید است این مبنای خیانت و غصب و این حرفا رو نداره. بنابراین این کل مبیع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه اگر کل مال هم بکنید که ثمن را شامل بشه دارای سه بعده. یک بعدش بسیار بسیار کمرنگ و ضعیف است که موندن مبیع نزد بایع یا موندن ثمن نزد مشتری عنوان خیانت داشته باشد. این بعد کمرنگه بنابراین ما چطور می­تونیم این قاعده رو قبول کنیم؟ پس این قاعده رو آقایون از کتب قواعد فقهیه باید به طور کلی خط بکشن. این مطلب اول ما.

عرض می­شود که والمبیع اذا تلف قبل القبض کان من البائه الّا اذا استثنائاتی که من عرض کردم الّا اذا اقبضه المشتری و لم یقبض دادم به مشتری نگرفت. فهو اذا بحکم القبض و یکون امانتا عنده این مثل اینکه گرفته و یکون امانتا عند البائع له حکمها کما فی المشتری که هر دو … میشه.

 ذلک ولکنه ضابطه الثابت ان المبیع بعد لوزم غلطه لزوم، بعد لزوم البیع درستش کنید ان المبیع بعد لزوم البیع هو للمشتری کما العکس اینطوری باید گفت. اصن به عکس کنیم قاعده رو. میگیم معامله­ای که شما کردید جنسی را که فروختید و مال طرف شد قاعدتا اگر این مال از بین بره از جیب طرف رفته. اینجا رو باید الّا زد الّا اذا کان من کان عنده ثمن او من کان عنده مثمن خائنا قاعده رو درست به عکس کنید شما.

ولکنه ضابطه الثابت ان المبیع بعد لزوم البیع هو للمشتری کما العکس ان الثمن لالبائع فاذا تلف عند البائعه قصورا فان کانت امانتا کما لم مهنا الیه فمن مال صاحبه و الّا فمن مال بائعه این امانت چه امانت شرعی باشد و چه امانت مالکی باشد. چه شرعی باشد چه مالکی چه هر دو باشد که فرق بین شرعی و مالکی رو توجه فرمودید. در هر دو صورت من مال صاحبه نه من مال بایعه اونی که مالک مثمن است، اونی که مالک ثمن است.

 و الّا فمن مال بائعه، بائعه در اون مبیع و صاحب ثمن مال مشتری میشه. الّا کجاست؟ الّا در اونجایی است که خیانت در کار باشه.

و کل مبیع تلف قبل قبض فهو من مال بائعه تعولوا الا غیر صورت الامانه تازه تعولوا به زور. اصلا باید قاعده رو برد کنار، قاعده رو باید عوض کرد. باید گفتش که کل ملک اذا تلف فهو من صاحبه الّا اذا کان خیانتا.

 ثم و لماذا فقد کل مبیع دون زیاده چرا کل مابعین گفتین کل ثمن هم بگو خب.

و کل ثمن تلف قبل قبضه فهو مال مشتری او کل بذل تلف قبل قبضه فهو مال صاحبه. چرا در باب بیع چرا گفتی؟ در باب تجاره هم هست، در باب شرکت هم هست، در باب مضاربه هم هست. در تمام ابواب معامله همینطوره، در تمام ابواب معامله ما دو قاعده داریم. یک قاعده قاعده امانت که اگر مال مردم نزد من به امانت مالکی یا به امانت شرعی از بین رفت من مقصرم نبودم چیزی نیست و در مقابل اگر من مقصر بودم چه نزد من باشد چه نزد دیگری البته باید من جبران کنم.

و تلک اذا العصمت … عصمت ظالمیست فی مرحلتین عصمتین 1-فرقا بین البائع و مشتری 2-و عدم فرق لالبائع بین امانته و سواها شما بایع هم که گفتید، گفتید که امانت باشه، مالکی باشد، شرعی باشد نباشه همه رو گفتید که کل مبیع تلف قبل قبضه فهو مال بائعه چه امانت چه غیر امانت.

اذا ففی تاویل القاعده الشریره کل مبیع تاویلات العده لا غده منها حفاظا علی سایر الضوابط القطعیه ما اون تاویلاتی که کردیم باید باشه برای اینکه قواعد قطعی دیگر را هم باید ما حفظ کنیم.

(گفتند بایع به خاطر اینکه بایع…تلف میشه…) ثمنم نزد مشتری ممکن است تلف بشه (خب تلف بشه یه ثمن دیگه میده به جاش…) خب اینم مبیع دیگه میده چه فرق میکنه؟ چه فرق میکنه؟

و لاسيما ماذا کان مبیع او الثمن امانتا عند الاخر.

روایتی من پاورقی نقل کردم که روایت رو قبول نمی­کنیم. خلاف ما یرقی عقبة بن خالد عن ابی عبدالله علیه السلام رجل اشترى متاعا من رجل و اوجبه تموم شد. اوجبه یعنی چه؟ هم اشتری است، هم خیار از بین رفت. اوجبه یعنی رضای کامل حاصل شد. غير انه ترك المتاع عنده و لم يقبضه، فرض اولی که عرض کردیم. این مال پهلوی شما باشه تا من برمی­گردم فرشی که خریدم. قال: آتيك غدا ان شاء اللّه فردا میام میگیرم. فسرق المتاع، من مال من يكون؟ قال: من مال صاحب المتاع الذي هو فى بيته صاحب اول، نه صاحب دوم. صاحب اول که بایعه. قال: من مال صاحب المتاع الذي هو فى بيته حتى یقبض المتاع تا بده، و يخرجه من بيته، از خونش خارج کنه و اقباض کنه. فاذا اخرجه من بيته فالمبتاع ضامن لحقه حتى يرد اليه. اگر از بیت خارج کرد و داد دست خریدار اون وقت است که از جیب خریدار میره ولی مادامی که هنوز به خریدار نده و نزد مالک است چه در خانه مالک است چه در راه است که سه فرض کردیم، چه در خانه مالک است چه در راه است مادامی که به دست خریدار نداده از جیب شخص فروشنده میره که این دروغه.

اقول: و انه ظلم ما افضمه چرا؟ برای اینکه امانه المالکیه امانه الشرعیه. وانگهی مگر قبض مملکه؟ آقایون این یه خیاری دارن آقایون که میگن قبض مملکه. چرا قبض مملکه؟ مملک معامله است أَوفوا بِالعُقود. آیا در أَوفوا بِالعُقود خوابیده است که وقتی معامله شد هنوز أَوفوا نمیاد مگر بعد از اینکه مثمن برد طرف مشتری و ثمن به طرف بایع. این کاری به عُقود نداره. مگر أَوفوا بِالعُقود دو بعدیه؟ العقود یک بعدی است. یک بعد است که معامله انجام شد. این معامله که انجام شد یکی از التزامات معامله این است که مبیع را بایع به طرف بدهد و مشتری هم ثمن رو به این بده اگر داد و اگر نداد  أَوفوا در اینجا ثابت است پس اگر مبیع هر جا که باشد بعد از العقود از جیب مالک دوم، ثمن هر جا باشد بعد از عرض می­شود که این عقد انجام شد از جیب اون شخصی که ثمن به او منتقل شده میره و بعدا اگر خیانتی بود مطلبی است، اگر خیانت نبود هیچی.

 بنابراین این روایت رو (اگرم اوفوا دو بعد داشته باشه بعد عامش هنگامی است که … حاصل بشه) اون عقد نیست که (همون قدر مسلمشه) صبحکم الله بالخیر اون عقد که نیست اون عقده؟ من کتاب رو به شما فروختم ( … از عقد چیه؟) عجیبه من قرارداد کردم کتاب مال شما پونصد تومن مال من عقد شد یا نه؟ (نظر) صبر کنید آخه، آخه صبر کنید شما، چه دست من چه دست دست شما. معامله شد یا نه؟ این کتاب مال شماست الان یا نه؟ بعتک هذا الکتاب خمسمائة شما صد تومن پونصد رو دادید حالا فرض می­کنیم. پونصد تومن جیب منه کتاب هم دست منه ولی معامله هم لازمه، اگر این کتاب دست شما نیاد معامله باطله؟ خیاره؟ نه خیار است نه باطل است نه هیچی. پس این حرفی که آقایون میگن که قبض شرط است چه در باب بیع چه در باب اجاره چه در باب وقف میگن شرطه. میگیم قبض هیچ جا شرط نیست چرا؟ برای اینکه قبض نتیجه عقده خود عقد که نیستش که، خود عقد معامله است. معامله یعنی این کتاب رو به شما فروختم در مقابل فلان مبلغ. نتیجه معامله این است که کتاب رو به شما بدم و مبلغ رو بگیرم اون نتیجه معامله است نه خود معامله.

(استاد شما در …. درباره عقد شما گفتید ما باید به عرف مراجعه کنیم در عرف زمان پیغمبر این چجوری بوده. الان ما به عرف مراجعه می­کنیم می­بینیم که بیشتر عقدهایی که حاصل میشه…) آخه عقد فرق میکنه عقدا فرق میکنه (نظر) میگم عقدا فرق میکنه، اون به درد نمی­خوره این حرف عقدا فرق میکنه. اگر عقد به صیغه است یا عقد به لفظ است در اینجا مطلب خیلی بیّنه. اما اگر عقد به اینکه من دادم گرفتم دیگه اینجا قبل قبضه در اینجا نمیاد. قبل قبضه کجا میاد؟ قبل قبضه در اونجایی میاد که معامله شده و قبض نشده، در اونجا بحثه بحث، اونی که می­فرمایید خارج از بحثه به طور کلی.

و ان تعیّب ما نوشتیم عند البائع قبل القبض. من جنسی رو به شما فروختم این کتاب رو، قبل از اینکه به شما بدم این عیب پیدا کرد تخيّر المشتری بین الرد و الامساک بالارش. صحیحه این حرف درسته چرا؟ برای اینکه من جنسی را به شما فروختم بنا بر چه بود؟ معیوب نباشد. اگر از اول معیوب بود اختیار داره، اگر در بیع اینم معیوب شد اختیار داره و سه بعد دارد معیوب بودنش. یک: در حالی که من فروختم معیوب بود، اختیار داره. وقتی فروختم قبل از اینکه به شما بدهم معیوب شد، اختیار داره. بعد از اینکه جنس رو به شما دادم معیوب شد، بازم اختیار داره چرا؟ برای اینکه من جنس را به شما فروختم با قرار اینکه این جنس در این سه بعد معیوب نباشه مگر اینکه قید بکنه بگه اگر مادامی که شما نزد شماست معیوب بود اینجا خیار دارم بقیه نه. پس در سه بعد پس اینکه قید می­کنند به اینکه قبل القبض لزوم ندارد.

و ان تعیّب عند البائع قبل القبض تخیّر المشتری این قبل القبض معنای فرمایش ایشونه. و ان تعیّب تخیّر چون بحث سر قبل القبضه دیگه، ما که میگیم تصدیق فرمایش ایشون نیست چون بحث سر قبل القبضه . اگر قبل از اقباض مبیع به مشتری مبیع عیب پیدا کند تخيّر المشتری بین الردّ و الامساک با الأرش. ما میگیم نخیر قبل القبض، بعد القبض. بعد القبض هم مدتی طول بکشه و هنوز عیب ظاهر نیست یا عیب بعدا حاصل شد در هر صورت.

 این در فصل عیوب که الان داریم بحث می­کنیم. الفصل الخامس (اگه عیب از قبل محرز شد دیگه چرا خیار داشته باشه؟) به علت اینکه فرض کنید من یک ماشینی میخرم از شما و این ماشین رو بر این مبنا می­خرم که می­خوام چند سال سوار شم دیگه، ولی این ماشین یه جوریست که یه هفته دیگه معلوم شد اوضاعش چجوریه، عیب پیدا کرد یعنی اونقدر ضعیف است این موتور که یه هفته دیگه عیب پیدا کرد این از وقتی که من خریدم عیب داشته منتها عیب الان بروز نداشته این عیب بعدا حاصل میشه. مثل حیوانی که الان خوب داره میدویه ولکن وضع مزاجیش جوریه که یه هفته دیگه می­میره این (همیشه معلوم نیستش که…) نه همیشه، به طور عادی، همیش نه به طور عادی، به طور عادی (کلا عیب­ها معلوم نیستن) مثال رو من دیروز زدم اگه یه فرش شما خریدید که این فرش رنگش نره، اون یه سال دیگه رنگش رفت عیب یه سال دیگه ظاهر شد یا نه؟ بله. از اول من مقید بودم که این رنگش از بین نره (در فرش بله ولی در حیوان مثلا) حالا هرچی حالا هرچی هرچی (… یک حیوانی میخره یه دفعه میره اونجا می­میره) یه چیز دیگه شد ببینید میمیره دو جوره. یه مرتبه میمیره عمری نیست یه مرتبه نه این یه مرضی داشته معلوم نبوده، این یه کتکی خورده این حیوان که پیدا نیست، در اثر این کتک دو روز دیگه مرد سه روز دیگه چهار روز دیگه مرد (خب از کجا معلوم بشه اصن) میگم ما اونو داریم عرض می­کنیم ما اونو عرض می­کنیم که این حیوان جوری بوده است وقت فروش که معلوم نبوده است که این ده روز دیگه میمیره اما ده روز دیگه مرد و معلوم شد که این ده روز دیگه مرد چون علتی که اول داشته مقدمه اینو ما داریم عرض می­کنیم. (خب در صورتیه که اصن معلوم نباشه خب به خاطر چیه این) اون چیز دیگه شد.

(این مرده یا مثلا عیب پیدا کرده و دست خود بایع بمونه اینجا) اون بحثه اون بحث مرافعه است (بازم مساله حرفش میاد دیگه…) بذارید اون بحث مرافعه است که الان میاد بعدا که اگر چنانچه جنسی رو در باب عیوب که الان بحث می­کنیم. اگر جنسی رو بنده خریدم و نزد من بود و بعدا عیبی درش ظاهر شد مشکوک بود که آیا این عیب از اول بوده و من نمی­دونستم حالا پیدا شده یا نه عیب حاصل شده است در ملک من و عدم حصول بیع در ملک مشتری هم جزو شروط نبوده بله؟ فرض کنید اینطوریه آقا من الان که می­خرم، الان که می­خرم باید این رنگش خوب باشه اگر بعدا رنگش رفت تضمین طرفین نیست این یه مرتبه. یه مرتبه تضمین طرفینی هست ما در اونجا که تضمین طرفینی هست داریم بحث می­کنیم. این رنگ الان هست یا این وضعی که حیوان داره الان هست بعدا عیبی در حیوان ظاهر شد اگر ثابت شد که این عیبی که در حیوان ظاهر شده مقدمات این از اول بوده خب این عرض می­شود که اختیار فسخ است. اما اگه نه نمی­دونیم معلوم نیست که این عیبی که بعدا ظاهر شده است، این عیب ربطی به قبل داره تا اختیار باشه خیار باشه یا ربطی به قبل نداره که این در مال مشتری حاصل شده، در اینجا دعواست، شهود می­خواد. این بحث جداست از باب اینکه اختیار هست یا نه. اگر ثابت شد که این عیب بین، عیب از قبل بوده است اختیار هست اگر ثابت نشد آقایون اختلاف دارن در اینجا. بعضی میگن حق با مشتری است، بعضی میگن حق با بایعه، بعضی میگن اصل با مشتری است، بعضی میگن اصل با بایع، این مطلب دیگری است که بعدا در باب عیوب خواهیم آمد.

(استاد رد به نظر من می­خواد بگه ان تعیب بعد القبض چون که میگه آخه تخيّر المشتری بین الرد و الامساک، وقتی قبض نکرده چطور رد کنه؟ وقتی که عقد رو گفت رد کنه؟) نه چون بحث داره قبل القبض بودن اصلا. ببینید تمام قبل، ببینید فرض کنید که ان تعیّب بگه بعدا تعیّب کی تعیّب؟ ان تعیّب چی؟ این جنس تعیّب پیدا کرد می­گوید تخيّر المشتری بین الرد و الامساک درسته قبض نکرده بود قبلا ولکن بعدا قبض کرد ولکن این عیبش کی بوده؟ عیبش معلوم میشه قبل القبض بوده آیا همونطوری که تلف قبل القبض مال بایع است عیب قبل القبض هم مال بایعه؟ میگه نخیر عیب مال بایع نیست بلکه عیب مال کیه؟ ببخشید عیب مال بایع است و تخيّر المشتری بین الرد و الامساک بالارش.

(حالا اینجا مطلق نیست که عیب­هایی که طبیعی پیش میان اگه امانتی باشه همون حرفا پیش میاد همون حرف مالکیت) بله خب فرض کنید که این مالی که نزد من بایع هست خود جنس معیوب نبوده ولکن عیب آسمانی حاصل شده یه چیزی افتاد روش و داغون شد مثلا و امانت نزد من بود اگر امانت بود عیب از مالک از مالک دومی است، از بایع نیست.

الفصل الخامس فی العیوب

عیب را ما اینطور معنی کردیم البته این عبارت مال ماست، مال علامه بعده. العیب ان کان متعمدا بلفظ صحیح بالمعیب او العکس عیب عمدی که چیز خوب رو، بد رو خوب نشون میده. بلفظ صحیح بالمعیب او العکس که بین مشتری و بایعه. بایع بد رو خوب نشون میده مشتری هم بد رو خوب نشون میده یا بالعکس.

فان کان المطلوب واحدا بغل البیع باصل که بارها خوندیم. من جنسی رو می­فروشم این حیوانی رو می­فروشم و این حیوان عیبی داره. خب یه مرتبه است خریدار حیوان یک مطلوب فقط داره، حیوانی که سالم باشه می­خواد قربانی کنه در منا، می­خواد سالم باشه که اگه سالم نباشه اون دیگه حیوان نمی­خواد اصلا. اگر اینجا اینطور باشد مثل البیع چون ما قصد لم یقع و ما وقع لم بقصد بله. اما اگر که نخیر این تعدد مطلوب باشه من می­خواهم گوسفندی بخرم و این گوسفند هم چنین باشه اصل بیع درست است اما اگر چنین نبود و عیبی در کار بود در این صورت اختیار فسخ در کار هست.

 فان کان اثنین بانیهما الصحه الملبسه فالخیار. ثانیهما که اولش اصل اون جنسه، دوم اینکه صحیح باشد اما این صحیح ملبسه؟ یعنی بد را به عنوان صحیح، معیوب را به عنوان غیرمعیوب نشون داده. در اینجا چند تا دلیل داریم برای خیار. یک دلیلش قاعده عام عرض می­شود که تِجَارَةً عَنْ تَرَاضه و این تراض در اینجا حاصل نیست. دوم وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ یعنی و لا تَكْتُمُوا الْحَقَّ. این لا در اینجا افتاده به دلیل جزم تَكْتُمُوا . وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ اگر و تَكْتُمُوا الْحَقَّ خبر بود و تَكْتُمُون میشد یعنی و لا تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ‌.

پس اگر کسی حق را به لباس باطل، باطل را به لباس حق آورد کار غلطی کرده و کار غلط در شرع ممضی نیست پس این بیع ممضی به عنوان لزوم نیست. اگر ممضی باشد به عنوان اصل بیع است با خیار در صورت تعدد مطلوب.

و ها کذا الامر فی کل لفظ و تدلیس و هو کل این عبارت علامه است و هو کل مازاد او نقصه ان المجری الطبیعی.

خب مازاد او نقصه ان المجری الطبیعی. ما دو جور عیب داریم یک جور عیبی است که از مجرای طبیعی این خارجه یا زیادی دارد از مجرای طبیعی یا کم دارد از مجرای طبیعی و مجرای طبیعی در هر ثمن و در هر مثمنی این مورد رغبته دیگه. من فرش که می­خرم یعنی فرشی که بشه روش نشست، رنگش نره، سوراخ نشه، سوراخ نباشه چه باشه این حرفا. اگر خارج از مجرای طبیعی باشد یا کمتر باشد و یا زیادتر باشد این می­فرمایند که عیبه. ما عرض می­کنیم که اگر زیادتر از مجرای طبیعی باشد چرا عیبه؟ آخه زیادتر از مجرای طبیعی دو جوره. یه مرتبه یه اضافه­ای دارد که این اضافه ارزونش میکنه برخلاف مقصده. من فرش دوازده متری می­خوام این فرش سیزده متریه … به چه دردم میخوره؟ یه مرتبه نخیر من فرش دوازده متری می­خرم چون پول اینقدر دارم ولی سیزده متری میده قد اتاقمه. این زیاده هست از اونی که باید باشه یا نه؟ زیاده …

 پس اینطور نیست که (زیادی از مجرای طبیعی میگید دیگه مثلا یک…) اون یه مثالشه اون یه مثالشه بله. اگر یه انگشت کم داره (…برای همین موارده) اون مرحله رو قبول دارم ولی کلیت نداره. پس زیاده از مجرای طبیعی یعنی وضع طبیعت اتاق دوازده متری این است که فرش دوازده متری بندازیم، یازده متری نه، سیزده متری هم نه. اگر اون مرادشه بسم الله خب ما توجیح می­کنیم.

حالا هر چیزی که زیادتر باشد از مجرای طبیعی یا کمتر باشد از مجرای طبیعی این عرض می­شود که عیبه. این عیب دو جوره. یه مرتبه عیبی است که شرط میشه در قبل عقد. من می­خرم این فرش را به شرط اینکه فلان عیب را نداشته باشد این بیّن واضحه دیگه این نزاع نداره.

یه مرتبه نخیر شرطی در کار نیست ولی مبنای عقد چنینه. کسی که فرض کنید که یک جنسی رو می­خرد به عنوان اینکه این جنس صحیح است و قابل استفاده است می­خرد. اگر صحیح نباشد و بر حسب قاعده معمولی بیع و شراء خانه رو اجاره میکنه این قابل سکونت نیست خانه هست اما قابل سکونت نیست. خانه است می­خرد اما این خانه قابل استفاده اصلا نیست یا اون مقدار معمولی که قابل استفاده باید باشد نیست. پس بنابراین چه عیبی باشد که قید بشد در عقد و چه عیبی که در عقد قید نشده. نه از باب انصراف، چون بعضی از علما گیر کردند که از باب انصرافه که وقتی من یک جنسی رو می­خرم و قیدم نمی­کنم که این عیب نداشته باشه این انصراف دارد به موردی که عیب نداشته باشه. می­گویم نخیر انصرافی که اولا نیست اگرم انصراف باشد حتمیت خیار و حتمیت بطلان در بعد وحدت مطلوب نیست. ما نمیگیم قضیه انصرافه میگیم وقتی کسی جنسی رو میخرد اگر قید کند که این الاغی که میخرم بتواند راه بره، خب اگرم نگه هم معلومه دیگه چون الاغ رو نمیخره نگاه کنه که، میخره سوار شه راه بره دیگه. این ماشینی که میخرم بشود کار بیفته خب این توضیح واضحه در حقیقت.

 پس اگر قیدی که فلان عیب رو نداشته باشد توضیح واضح باشد در اینجا اگر قید رو ذکر نکند پس این انصراف نیست. صد در صد اونی که مراد در این معامله است که چه بیع باشد چه اجاره چه فلان این است که این صحیح باشد منتها صحت مراحل داره. یه مرتبه است مجرای طبیعی عادیست. معمولا مردم که فلان جنس را می­خرند می­گویند دارای این خصوصیت باشه که کماله و دارای این خصوصیت نباشد که نقصه. ولی من خلاف معمولم، من یه آدمی هستم که طرفم می­دانه خودمم تصمیم اینه، طرفم می­دانه بنده که فرش می­خرم فقط باید که فلان خصوصیت مصلحتی رو داشته باشه و فلان خصوصیت مفسده رو نداشته باشه. گرچه در عرف معمولی اونی که به نظر من مفسده است و عیب است در نزد اونا عیب نیست یا اینکه فرض کنید که اینجا اهمال می­کنند.

 پس قضیه شخصی است مثل مسائلی که قبلا عرض کردیم. قضیه شخصی است یعنی شخصا باید این مورد رغبت من باشد چه من لفظا شرط کنم و چه لفظا شرط نکنم ولی مبنای من برخلاف عرف عادی این است که حتما چنین باشد و حتما چنان نباشد در صورت تعدد مطلوب چرا من خیار نداشته باشم؟ اصن اصل خیار برای چی میاد؟ مگه برای رضای کامل نیست؟ تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ. بر مبنای اینکه باید من رضای کامل داشته باشم و کلاه سرم نرفته باشه و مقصود من در اینجا انجام شده باشد در این صورت شما چرا میگید که مجرای طبیعی نخیر؟ آنچه که در نظر شخص بایع و مشتری نقص است چه نقص ثمن باشد چه نقص ثمن نباشد ولی مطلوب اینه، اگر نباشد این به طور کلی خیارآوره.

پس اینکه می­فرماید مجرای طبیعی بل اذا کان نقصا فی ثمنه این یک. او شخصه عند المشتری نه مجرای طبیعی، عند المشتری نزد مشتری اینجوره، و الّا لم یکن عیبا فیه الخیار اگر چنانچه نه نقص در ثمن است نه نقص در شخصش عند المشتری در اینجا خیار هرگز نیست چرا؟ فرض کنید که این نمونش اینجا عرض کردم من جنسی رو می­خرم یه نقصانکی داره. این نقصانک نه ثمن را کم کرده نه برخلاف مقصد منه. طبعا کامل الرضا در کاره دیگه. اگر من رضای کامل نداشته باشم چرا ندارم؟ قیمت کمه؟ نه، با اون نظری که داری فرق میکنه اصلا؟ نه. من می­خوام من می­خوام چیه؟ اینجا رضای کامل اگرم نیست باید باشه پس چرا خیار باشه؟ چون اگر خیار اینجا نباشد ضرر نیست. ضرری در کار نیست، کلاه­گذاری در کار نیست، رضای کاملم که باید باشه اگرم نیست بیخود نیست. بنابراین و الّا لم یکن عیبا فیه الخیار حیث ان اصل اللزوم هو کامل الرضا مهما کان هناک زیاد او نقیصه عن المجری الطبیعی زیادی داره، کم داره از مجرای طبیعی ولی اصل این است که ثمن کمتر نیست مراد من هم صد در صد انجام میشه فرق نمی­کنه.

نعم انما یحکم بخیار العیب هنا اذا الدع المشتری النهاده الزیاده او النقیصه نقص لقسی من الصلح این مطلب دیگریه. قیمت در این زیاد و نقیصه کم نیست ولکن اونی که من می­خوام من یک فرش دوازده متری می­خوام اگر سیزده باشد این ضرر کردم باید ببرم مثلا. این یه مطلبی است.

و اما اگر در جایی که نه نقص کنی است نه نقص کیانی، نه از نظر ثمن و نه از نظر اون مقصدی که من دارم و مقصدی دارم.

حالا فان اطلق المتبایع البیع (استاد عذر می­خوام در اینجا این اشکال وارد نمیشه که اگر با وزن کشید و فروختند بعدا دیدن که فرش دوازده متری، سیزده متریه یعنی بر اون چیزی که توافق کردند اضافه بر اونه و مطلوبم هست منتها غرر بوده و غررم منفیه در شرط…) اون بحث دیگریه ما در عیب داریم بحث می­کنیم ببینید فرش دوازده متری اگر سیزده متر بفروشی عیب که نیستش که ، این خلاف شرطه. ما در عیب داریم بحث می­کنیم. اون چیزی که عیب است یا ثمن کمتر است به حساب عیب، نه ثمن کمتر به حساب غبن اینو قاطی نکنید. یه مرتبه ثمن کمتره به حساب غبن، نه غبن نیست قیمت این همینه اما بنده معیب نمی­خوام این عیب داره. (…نقیصه قیمت باشه؟) بله دیگه. اگر نقیصه قیمت باشد به حساب عیب نه به حساب اصل قیمت اینه فرقشو بدونید. اگر نقیصه قیمت باشد به حساب نقص بازار که اون عرض می­شود که غبنه و غرره ما در باب عیب داریم عرض می­کنیم. اون نقصی که از باب عیب ایجاد میشه حالا یا نقص ثمن در باب عیب ایجاد میشه یا نقص ثمن نیست این عیب داره ولی ثمن کم نکرده ولکن غرض من انجام نمیشه. پس این دو بعد محوره.

و ان اطلق المتبایع البیع او اشترطا و صحه اقتضا (نظر) الباقی توضیحات اذا کان عیبا اذا کان عیبا (نظر) لا مثلا مثلا اذا اما تشتریها و لا ا….نقیصه او سته اصابح زیاد اصلاح کردند او اذا مثلا تشته (نظر) نعم عیب علی عیب یعنی زیاد عن الخمسه اصابح عیب و النقیصه عیب کذلک او اصابح عیب سته عیب کذلک  عیب عرفا…… و کمتم عیبا نحن من ریب نعد العیوب انما کلما کان عیبا عیبا ینقص عن الثمن هو عیبا لا ینقص عن الثمن و لا یزید و لکن ینقص اما ارید انا فی باب المعامله

فان اطلق المتبایع البیع او اشترطا الصحه اقتضی الصحه هر دوش حیث الاطلاق منصرف الی الصحه اذ تبناه المعامله شخصیه­ها انصراف کلی نیست شخصیست.

و ان تبرع المشتری من العیوب فلا زمان اینجا هم حرف داریم. مشتری یک فرشی رو خرید، میگد هرچی عیب داشته باشه قبول دارم. میگیم در اینجا بایع ضامن نیست. میگیم اگر این تبری مشتری از عیوب عاقلانه باشه و سفیهانه نباشه بسم الله چون وارده و می­دونه و اون چیزی نیست اما اگر سفیهانه باشه معامله اصلا باطله و لذا ما اینطور اینجا یادداشت کردیم که و ان تبرع المشتری من العیوب فلا زمان اذا لم یکن فیه غرر و لا سفاهه و الّا فالیتبرع من هذه البراعه براعه باید که تبرعه حاصل کرد. این براعت از عیوب این سفاهته و از این معامله سفیهانه براعت حاصل کرد.

اللهم الشرح صدورنا بالنور العلم و الایمان و معارف القرآن العظیم و وفقنا بما تحبوا و ترضا و جنبنا ان ما لا تحبوا و لا ترضا. و السلام علیکم ٱللَّهُم صل علی محمَّد و آل محمَّد