جلسه هفتصد و سی و هشتم درس خارج فقه

قضاوت و شهادت

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صل الله علی محمد و علی آله الطاهرین. کتاباً و سنتاً شهادت چهار مرد اصالت دارد در باب حد زنا. جز آنکه آیا چهار شاهد، کماً، کیفاً، جنساً، کیفاً نیابت دارد یا نه، اختلاف است. البته در کمش اختلافی چندان نیست. در کیف و در جنس اختلاف است. در جنس اختلاف است بر حسب روایاتی که معارض هم دارند، خالا معارض هم نداشته باشه فرقی نمیکنه در این باب، بر حسب روایاتی که معارض هم دارد، به جای چهار مرد، سه مرد و دو زن، دو مرد و چهار زن نیز کافیست. اما بر خلاف نص قرآن چنانکه عرض کردیم، و خواهیم عرض کرد. و از لحاظ کیفیت، این از لحاظ جنسه، که جنس را قرآن میگد که اربعةً منکم، چهار مرد.‌ دیگر بدلی از برای مردهایی از این چهار مرد، قرآن مقرر نکرده است. و حال آنکه در باب دین فَإِنْ لَمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ بدل مقرر شده و حال آنکه دین اهون است که از باب زنا. اما در باب کیف، آیا چهار شاهد میشود نیابت کند اگر چهار شهادت، چهار شهادت یا به معنای چهار اقرار که خود اقرار شهادت علی النفس است. اگر زنی یا مردی اقرار کند که زنا داده است یا زنا کرده است، این شهادت علی النفس است. آیا چهار شهادت علی النفس به عبارت دیگر چهار اقرار کافیست از چهار شاهد مرد، یا کافی نیست. این نیابت اول. نیابت دوم، شهادت علی الغیر، چون شهادت یا علی النفس است یا علی الغیر. شهادت علی النفس اقرار است و شهادت علی الغیر اقرار علی الغیر است. اقرار علی النفس شهادت علی النفس است، اقرار علی الغیر شهادت علی الغیر است، بنابراین مجموعا شهادته. چه چهار مرتبه اقرار کند، چهار مرتبه شهادت علی النفس است در بعد زنا و یا غیر زنا، و چه چهار مرتبه اقرار علی الغیر کند، اشهد بالله اننی لمن الصادقین که شوهر نسبت به زنش‌ می‌دهد که زنا داده است. اینم شهادته. در قرآن شریف آنچه پیداست از نیابت از چهار شاهد فقط یک مورد است. در باب کیفیت فقط یک مورد است و در باب جنس اصلا مورد ندارد. در باب جنس مورد ندارد که اربعةً منکم است و نائبی از برای اربعةً منکم که سه مرد دو زن یا دو مرد و چهار زن باشد وجود ندارد. در باب کیف یک نیابت وجود دارد که وَالَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوَاجَهُمْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَدَاءُ إِلَّا أَنْفُسُهُمْ فَشَهَادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ والخامس ان لعنت الله ان کان من الکاذبون چهار شهادت و شهادت پنجم. این چهار شهادت و پنج شهادت از زوج نسبت به زوجه و نه بالعکس، از زوجه نه. از زوج نسبت به زوجه بر حسب نص آیه، این چهار پنج شهادت به جای چهار شاهد مرد هست. اما اقرار موقعیتی اصلا ندارد، نه اشارتا و نه صریحا چنانکه دیروز عرض کردیم. حالا ما در آیه ای که مورد بحث شد، آیه صد و سی و پنج سوره نساء مجددا برگشت میکنیم يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ این آیه در عبارت اولی دو جا ذکر شده. یکی در سوره ی مائده است و یکی در سوره ی نساء. البته آیه محوری آیه نساء است که تتمه دارد. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ، در آیه مائده دارد كُونُوا شُهَدَاءَ لِلَّهِ قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ. این دو تعبیر برای چیه؟ برا این است که كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ قوام بودن به قسط که قسط فوق العدل است احیاناً و عدل است احیاناً، قوام بودن به قسط از نتائج اولیه اش شهدا لله بودن است. این بر حسب نص آیه نساء. به عکس كُونُوا شُهَدَاءَ لِلَّهِ قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شاهد لله بودن، از نتایج اولیه اش قوام به قسط بودن است. بنابراین تبدیل عبارت برا این آیات که این دو با هم یکسانند. همانطوی که قوام بالقسط بودن از نتایج اولیه اش شهدا لله است، شهدا لله بودن در مائده هم از نتایج اولیه اش قوام بالقسطه. حالا يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ شهادت باید لله باشد، شهادت للنفس نباید باشد، للعقل نباشد، لشهره نباشد، لاجماع نباشد، لضروره نباشد، للغنا نباشد، للفقر نباشد، لهیچی نباشد. همانطوری که خدا واحد است شهادت لله هم فقط شهادت لله است. فقط اونچه را که الله می پسندد و الله امر می‌کند در باب شهادت. این پدر است، این مادر است، این یتیم است، این فقیر است، این غنی است، این ظالم است، این مظلوم است، تمام اینها منفی هستند در بعد لله. اگر حق علیه فقیر است علیه فقیر، علیه غنی است غنی، علیه پدر است، علیه مادر است، علیه کوچک است، علیه بزرگ، فقط آنچه که وحدت دارد و اصالت دارد در بعد قوامیت بالقسط و شهادت، لله است، لله فقط. كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَىٰ أَنْفُسِكُمْ از خود انسان به انسان نزدیک تر است پدر؟ پدر از خود انتشارات نزدیک تر است؟ مادر از خود انسان نزدیک تر است؟ از خود شروع کنه. وَلَوْ عَلَىٰ أَنْفُسِكُمْ مرحله بعدی أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ. بنابراین، در اینجا روایات متعارضه ای داریم که آیا میتواند فرزند، جائز است یا واجب است، مسموع است که شهادت علی الوالدین بدهد؟ در یک روایتی که به عنوان رویه شیخ طوسی نقل کرده، و میگه روایات ائمه اهل بیت بر این است ولکن‌ با عنوان رویت. نه سند دارد، نه تعداد دارد، نه تکرار دارد،که فقط به عنوان رویت که نقل میکنیم میگد که روی عنه عقوق. عقوق بر کی؟ بر والد. اگر شهادت علی الوالد عقوق است، ترک شهادت علی الوالد عقوق الله است. آیا عقوق الله مهم تر است یا عقوق پدر؟ اولا، ثانیاً، بین الوالده والواده عقوق والده مهم تر است و پایگیرتر است یا عقوق والد، یا برابر است. اگر برابر باشن حداقل یا عقوق والد بیشتر باشد، چرا شما میگید که اذا شهد الولد علی والده لا تقبل شهاده؟ چرا علی والدین نمیگید؟ در اینجا کتابا و سنتاً، کتابا در چهار پنج جهت که الان بحث میکنیم. و سنتا بر حسب روایات متعدده ای شهادت چنانکه بر اشخاص غریبه واجب است، چهار زن شاهد عادل زنا از قریب ببینند لازم است شهادت تلقی شه و القائش، بر والدم همچنین است، بر والده هم چنین است، چنانکه بر نفس اینطوره. استثناء شده است به دلیل آیاتی که در سوره ی نور اربع شهادت بیان کرده. (؟) حالا، توجه بفرمایید وَلَوْ عَلَىٰ أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ خب، اگر شهادت لله است، آیا حق الله اهم است و اقدم است، یا حق انفسکم و والدین و اقربین؟ حق الله. برابری بین حق الله و حق انفسکم و والدین و اقربین وجود ندارد. در جایی که (؟) باشد و معارضت باشد بین حق الله ایجاباً و حق انفسکم اولوالدین و الاقربین سلباً حق الله قطعا مقدم است. این یک دلیل که اگر تلقی شهادت امکان دارد از جریمه ی زنا نسبت به والد یا والده، تحملش واجب، القائش واجب، قبولش واجب. اگر قبول نکنه به عنوان اینکه رویه عنه العقوق پس معلوم میشود که حق الله موخر است، حق الوالد مقدم است. این یک بعد. إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيرًا فَاللَّهُ أَوْلَىٰ بِهِمَا زمینه آیه جاییست که مثلا شخصی میگفت من شهادت میدم علیه، ولی علیه غنی شهادت میدم، علیه فقیر شهادت نمیدم. چون فقیر، فقیر است و چیزی ندارد، علیه او از نظر مالی یا حالی شهادت نمیدم. بلکه علیه غنی، میگیم نخیر. جوابش بود. إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيرًا اگر مشهود علیه الوالد باشد، والده باشد، هر که باشد، غریب باشد، (؟) غنی باشد یا فقیر باشد فَاللَّهُ أَوْلَىٰ بِهِمَا. حق الله و شهادت لله اولویت دارد از غنای غنی. مثلا، احیانا به نفع غنی شهادت داده میشود برای زنا. احیانا به نفع فقیر شهادت داده بشه(؟) إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيرًا فَاللَّهُ أَوْلَىٰ بِهِمَا یعنی به تو چه. غنی است، غنی باشه. فقیر است، فقیر باشه. غنا و فقر مطرح نیست در بعد شهادت له و علیه. بلکه حق مطرح است. ممکن است حق با غنی باشد له غنی، حق با فقیر باشد، له فقیر. علیه غنی باشد، علیه غنی. علیه فقیر باشد، علیه فقیر. بنابراین باید رعایت حق الله را در بعد شهادت کرد. این دو. سوم، این از باب معاشاته، عرض میشود که انسان نسبت به غنی و نسبت به فقیر مراعات هایی دارد، ولایت هایی دارد(؟) ولکن حتی صحیحش. اگر ولایت صحیح نسبت به غیر یا زنا و ملاحظات (؟) فَاللَّهُ أَوْلَىٰ بِهِمَا. خدا که می‌فرماید تلقی کنید شهادت رو، القا کنید شهادت رو، خداوند ولایت دارد، یا از باب معاشات است یا از باب واقعیت. سوم، فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَىٰ یا اتباع خداست من الله یا اتباع هویٰ. اتباع هویٰ کجاست؟ اونجایی که شهادت رو انسان به نفع غنی بدهد از روی هویٰ، به نفع فقیر بدهد از روی هویٰ، علیه غنی بدهد از روی هویٰ، علیه فقیر بدهد از روی هویٰ. به نفع والد شهادت بدهد از روی هویٰ، به ضرر والد شهادت بدهد از روی هویٰ. پس چه انفسکم باشد، چه والدین باشد، چه اقربین باشند، غنی باشند، فقیر باشند، ظالم باشند، مظلوم باشند، در بعد شهادت فقط لله مناط است، الله مناط است. بنابراین دو بعد است، یا الله یا هویٰ. یا هدی الله یا ظلال الهویٰ. فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَىٰ ان تعدلو. ان تعدلوا انحرافه. یک تعدلوا فیه، یک تعدلو عنه. تعدلوا فیه یعنی عدل کنید در این کار، تعدلوا عنه یعنی عدول کنید و اعراض کنید. فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَىٰ أن تعدلوا. اگر انسان اتباع هویٰ کند در هر بعدی از ابعاد، مراعات غنا، مراعات فقر، مراعات والدیت، مراعات والده بودن، مراعات خود، مراعات چه، هر مراعاتی رو بکنید که این مراعات موجب انحرافتون از حق باشد، این اتباع هویٰ است. فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَىٰ أَنْ تَعْدِلُوا وَإِنْ تَلْوُوا لی یعنی انحراف. اگر کج بروید در تلقی شهادت، در القا شهادت، در قبول شهادت، أو تعرضوا اصلا شهادت ندید. مثلا، پدر است، یا مادر است، جریان جنسی (؟) انجام شده است و چهار فرزند عادلش دیده اند، در اینجا اعراض از شهادت کند چون ذوی عن العقود. لی از شهادت کند، یعنی چهار نفر شهادت ندهند، سه نفر، دو نفر، یه نفر، یه نفر شهادت بدهند. أن تعدلوا، انحراف پیدا کند. و لا تتبعوا الهویٰ. پس بنابراین در چهار پنج بعد آیه در مقابل کسانیست که شهادت لله را ترک میکند از برای ملاحظاتی که فالله اولیٰ بهما فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا. حالا، احیاناً برای رویه توضیح شده. روی انه  خواهیم روایتشو خوند، روایت (؟) توضیح شده. یعنی که شهادت علی الوالد نه علی الوالدین، شهادت علی الوالد یا در زمان حیات والد است یا در زمان ممات والد است. آیه را به حساب رویه حمل کردند در زمان ممات والد. در زمان عرض میشود که ممات، در زمان ممات است که شهادت بدهید اشکال نداره، در زمان حیات شهادت ندهید. در زمان حیات سلبیست شهادت، در زمان ممات ایجابیست شهادت. اگر پدر مرده است شهادت بدهید اشکال ندارد، ولکن اگر پدر زنده است عقوق است و شهادت ندهید. میگیم اگر عقوق است مرده و زنده فرق ندارد، بلکه عقوق مرده سخت تر است از عقوق زنده. زنده رو میشه عذرخواهی کرد ولی کرده رو نمیشه عذرخواهی کرد، اولا. ثانیا شهادات نوعا بر مردگان است یا بر زندگان؟ شهادت هایی که داده می‌شود، فلانی چه می‌کرد، در مال، در عرض، در جان، فلانی آدم کشته، فلانی دزدی کرده، فلانی زنا کرده، فلانی مال مردم رو خورده، این شهادت ها درصد مرده هاش بیشتر است یا درصد زنده ها؟ زنده ها. بنابراین اونی که درصدش بیشتر است شما دارید نفی میکنید. میگید که شهادت در مورد مرده بدهد اشکال ندارد، شهادت در مورد زنده بدهد اشکال دارد. اگر والد زنده است، شهادت در مورد والد که زنده بدهد این اشکال دارد روی لانه عقوب. اولا و ثانیا و ثالثا، همون اولش کافیه. یک اشکال در اینجا کافیه و به طور کلی روایت رو از بین می‌برد، که اولا حقوق مرده بیشتر از زنده است. و ثانیا شهادت علیه مرده یا له مرده کمتر از شهادت له یا علیه زنده است. شهادات نوعا بر زندگان است. چطور شما آیه رو عمومش رو از اکثر افراد نفی میکنید و اقل افراد (؟) اکثر افراد، عام در اکثر افراد نص است، در اقل افراد  ظاهر است. چطور شما بر خلاف نص آیه که در اکثر افراد که شهادت علی الاحیاء است، میگید للوالدین نه. اما در مورد اقل افراد که للوالدین امواتن میگید بله. بر خلاف نص است نه بر خلاف عموم آیه. وانگهی، این جهاتی که قرآن، آیه می‌فرماید که ان یکن غنیً أو فقیراً، حی رو میگه یا میت رو میگه؟ اگر غنی است ملاحظه کردن، اگر فقیر است ملاحظه(؟) ملاحظه غنی را برای غنی حی است، و رعایت فقیر را برای رعایت فقیر حی است یا میت؟ برای حی است، حی است. غنا و فقر ندارد که. خب حالا روایاتی که در این باب هست. من الاخبارٍ، صفحه ی سیصد و هفتاد و هفت، پاورقی جلد هفتم الفرقان. من الاخبار الموافقت للآیه الکریمه، عجیبه ها. هم اخبارش عرض میشود که درصدش زیادتر است، هم آیه در ابعاد (؟) دارد شهرت فتوا رو که، شهرت فتوا برا این است که اذا شهد ولد علی والدهٖ لا تقبل شهادة. چنانکه علامه حلی در تذکره میگن. و در تذکره الفقها هم انتقاد کردیم. میگد که اذا شهد الولده علی والد، نمیگه علی الاشهد، نه میگه (؟) نه میگه علی الاشهد. مستندش چیه؟ مستندش رویه شیخ طوسیت که روی لانه عقوب و علی ذلک روایت الائمه اهل البیت. خب میگیم که علامه از سه حال خارج نیست، یا به قرآن مراجعه نکرده است به اعتماد شهرت، این (؟) ولو تفسیره، ولی تفسیر کمتره. به قرآن، به ایده های قرآن توجه نکرده که نص است برا اینکه ولو علی الوالدین والاقربین به قرآن مراجعه نکرده است و به این (؟) اعتماد کرده. کما اینکه خیلی از فقهای سنتی و جزء یا کل از فقهای سنتی وقتی به اجماع برسند دیگه به دلیل کاری ندارند. به شهرت برسند کاری ندارند. تا چه رسد به اطباق برساند، تا چه رسد به ضرورت برسند. اما خداوند به ما لطف کرده که ضرورت هارم قبول نداریم. ضرورت های بر خلاف ضرورت متعدد است که بر خلاف نص قرآن، ضرورت فتواست بر فقه اصغر، ضرورت فتواست بر فقه اکبر و ضرورت در اخبار است و در تواریخ است و در مسائل دیگر. این اولا. ثانیا، ثانیا که به قرآن مراجعه کرده است علامه حلی، به آیه سوره نساء و نفهمیده. علامه حلی که (؟) عرب است نفهمیده که ولو انفسهم والوالدین رو؟ یا بعد سوم، فهمیده و بر خلاف نص آیه فتوا داده است. این دو بعد رو ما تنزیح میکنیم مقام علامه رو. اما در بعد اول تنزیح ندارد. اعتماد کردن بر فتوا، بر شهرت. فلذا یادم هست مرحوم استاد من اعظم در فقه سنتی که قبول نداریم، آیت الله بروجردی رضوان الله تعالی علیه می فرمودند که شاگردان شیخ طوسی حدود هزار نفر بودند و این هزار نفر همشون مجتهد بودن ولی مقلده بودن. ولی جرأت نمی‌کردند در مقابل شیخ طوسی فتوایی خلاف بدهند. میگفت چون شیخ گفته است بنابراین ما نمیتونیم. و این مطلبی در میان فقهای سنتی زیاده. بله مطلب این است، روایت این است، آیه کاری ندارم. روایت این است ولکن بر خلاف شهرت است، بر خلاف اجماع است، بر خلاف‌ اطباق است، بر خلاف عرض میشود که ضرورته. حالا، اینجا عجیب است که روایات متعدده ای موافق آیه هست که اگر روایات متواتره ای هم مخالف آیه بود روایت رو قبول نمی‌کردیم و آیه مورد قبول بود. ولکن اینجا عجیبه، از احادیث(؟) که روایات (؟) موافق آیه هست و روایتی که مخالف است که چند علت دارد و چند (؟) دارد، از جمله ضعف سند است، ضعف دلالت، فلان. حالا، من الاخبار الموافقت للآیه الکریمه خبر علی بن سویر عن ابی الحسن الرضا علیه السلام قال کتب ابی فی رسالة الی و سألته عن الشهاده لهم فأقم الشهاده لله، حضرت فرمود که فأقم شهادت لله ولو علی نفس او الوالدین والاقربین. در جواب امام نص آیه رو بیان کرده است فأقم شهاده لله ولو علی نفسک او الوالدین والاقربین فیما بینک و بینهم فإن خفت علی اخیک ویمن فلا، در مورد تقیه لا. اگر بترسه که شهادت بده که به جانش آسیب برسد فلا. وسائل شیعه باب شهادات عرض میشود که باب نوزدهم حدیث داریم. (؟) جلد اول صفحه ی پونصد و شصت و یک، کی میگد صاحب الفرقان حدیث رو قبول نداره؟ الفرقان قطعا از کل کتب شیعه و سنی روایاتش بیشتره. منتهی روایت سه بخش داریم، روایت مقبول مطابق قرآن، روایت مطرود مخالف قرآن، روایت مشروط که مشروط الصدورن. بله قبول نداره یعنی روایاتی را قبول ندارد که بر خلاف نص قرآنه و باید قبول کرد. روایات بر خلاف نص قرآن رو باید قبول کرد. رویه رو قبول کرد، اما نص قال الله رو باید گذاشت کنار. (؟) عن تفسیر (؟) قال ابو عبدالله الصادق علیه السلام ان للمومن علی المومن سبعه فاوجبها عن یقول رحل حقاً و ان کان علی نفس او علی والدین. ببینید تمثیل به آیه. او علی والدین فلا یمی لهم عن الحق ببینید عین آیه. أن تعدل فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَىٰ أَنْ تَعْدِلُوا وَإِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا که سنت حاشیه قرآن است و عرض میشود که تبین از قرآن است. فلا یمین عن الحق (؟) یقول عقیم الشهاده عن الوالدین والولد ذلک. این چهار پنج روایت، و اما الروایت الاخریٰ فلم نجدها بخصوصها الا نقلا کما فی النهایه. روایتی که مخالف قرآن است و مخالف روایت است اصلا در کتب حدیث پیدا نکردیم، نه کتب حدیث شیعه نه کتب سنی. الا نقل کما فی النهایه فی خبرٍ لا تقبل شهاده الولد علی والده و فی الخلاف نسب ذلک الی اخبار فرقه. عجیب است از این مسامحه ها، مثلا، در باب اینکه یادم هست در تفسیر که آیا ابلیس کان من الجن یا کان من الملائکه دو تا دعوای ضرورت شده. از شیخ طوسی و از شیخ مفید. (؟) شیخین که مقارب هم بودن، شیخ طوسی شاگرد شیخ، شیخ مفید ادعای توافر روایات طریقین کرده است برا اینکه ابلیس کان من الملائکه. شیخ طوسی در مقابل ادعای توافر (؟) من الطریقین کرده است که کان من الجن. بابا نص قرآن کان من الجن. عزیزم، مفید، طوسی، نص قرآن کان من الجن. چرا یکیتون ادعای تواتر و ثابت عند اهل البیت کرده، یکیتون ساده بوده در حرف زدن، در هر صورت. اون بعد جواب دارد. یک جوابش که لم عرض میشود که (؟) پس امر خاص بوده. اما عرض میشود که بعد از این جریان. از آیه استفاده میکنیم که کل اقرارات و شهادات لازم است و مقبول است در سه بعد. بعد اول تلقی شهادت، بعد دوم القا شهادت، بعد سوم قبول شهادت در محکمه عدل. ولکن‌ استثناء دارد، استثناء در باب زنا مخصوصا دارد. در باب زنا آیه سوره نساء و آیاتی از سوره ی مبارکه نور دلیل است بر اینکه این شهادت علی النفس، شهادت علی الغیر در باب زنا منحصر است و منحصر است به چهار رجل، دو رجل و چهار امرأ یا سه مرد و دو زن نمی‌شود. چون اگر میشد احق و اولیٰ بود در باب حد زنا که ذکر شد. در باب دین ذکر شده     فَإِنْ لَمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ ممن ترضون من الشهدا ذکر شده. در باب عدون ذکر شده، چرا در باب اهم که جان مردم در خطر است، عرض مردم در خطر است، آبروی مردم در خطر است نمیشه. فقط اربعةً منکم، اربعةً منکم، اربعةً منکم. این اولا. و ثانیا باب اقرار اگر اقرار میخواد چهار پنج اقرار نیابت کند و چهار شهادت، چهار پنج اقرار شهادت علی النفس است. در شهادت علی الزوجه قرآن ذکر کرده. شهادت علی الزوجه با پنج شهادت کافیست اگر درأ نشود. آیا شهادت علی الزوجه احق است استثناء شود یا شهادت علی النفس؟ شهادت علی النفس احق است استثناء بشه. اگر شهادت علی النفس که چهار اقرار زناست علیه خودش بدهد، زانی یا زانیه، امر این چهار اقرار کافی از چهار شهادت است، احق است اقلا اشاره ای گردد، یا مردی که دید زنش زنا می‌دهد که چهار مرتبه چنین و یک مرتبه چنان، تازه درأ میشود. بنابراین، از نظر دلالت آیات تکرار نمی‌کنیم، هیچ چیزی اثبات زنایی که مستوجب حد است نمی‌کند، مگر چهار نفر مرد شهادت بدهند. فقط در بعد شهادت مرد بر زنش، شوهر بر زنش استثناء خورده است که اربعة عرض میشود که شهاده و والخامس عن الفلان. اما روایت، روایات هم مناقض با آیه است هم متناقض است نسبت به یکدیگر. وسائل الشیعه، جلد هیجدهم باب القضاء والحدود والتعزیرات. باب یازده ان من اقرا علی نفسهٖ بحد و لم یعین یلعد حتی ینها عن نفسه و حتی ینهی عن نفسه. این باب، حدیث، عن ابی جعفر من باقر علیه السلام روایتشم نود درصد از امیرالمومنینه. و روایاتی که از امیرالمومنین نقل می‌کنند یا اشیاء است در وسائل کتاب های دیگر.‌ عن امیرالمومنین علیه‌السلام فی رجل اقر علی نفسه بحدٍ. اقر چند مرتبه؟ مرتبه داره؟ نداره. اقر علی نفسه بحدٍ، حدٍ. یا حد زناست، یا حد لواط است، یا حد قتل است است، یا حد سرقت است، یا حد. فی رجل اقر علی نفسه بحد و لم یسمع ای حد. مثلا رجلی رفت نزد حاکم شرع گفت بر من حدی لازم است، پس اقرار به گناهه. اقرار به گناهیست که حد داره. ولکن لم یسمع بحدٍ، چه حدی؟ آیا حد قتل است که بکشنش؟ آیا حد زنای محصنه است که رجمش کنند؟ آیا حد زنای غیر محصنه است که عرض میشود که مائة ضربه باشد؟ آیا حد سرقت است که قطع ید باشد؟ بیان نکرده. و لم یسمع ای حد قال امر ان یجلد حتی یکون هو الذی ینهی عن نفسه، یا ینهیٰ عن نفسه فی الحد. امر کرد امیرالمومنین اونقدر کتکش بزنند، اونقدر کتکش بزنند که باید بگوید فلان حد را، یا بگد من دروغ گفتم. یعنی مثل اینکه جریان حالا رو داره نقل می‌کنه. اونقدر کتک بزنن، شلاق چنین کابل بزنند تا اینکه اقرار کنه. این یک. باب دوازدهم، باب من اقر بحدٍ ثم عن کر لزمه الحق الا ان یکون رجماً أو قتلاً و یضرب المقر بالرجم الحد (؟) عن ابی عبدالله علیه السلام، فی رجل اقر علی نفسهٖ بحدٍ ثم جهد، حد رو معین کرده، اقر که بر من صد ضربه شلاق لازم است چون مثلا چنین کردم. ثم جهد اولا و ثانیاً. اولا اقر یک اقرار است، چند اقرار نیست. و ثانیا اقر بحدٍ، حد معینه. ثم جهد جهد رو برداشت. فقال اذا اقر علی نفسهٖ عند الامام عنه سرق، ثم جهد قطعت یده و ان رذم عنف. چطور شد؟ یک اقرار، حداقل دو اقرار جایز الشاهد. چطور شد یک اقراره. یک اقرار موجب است که این حد بخوره، بله، اقرار سرقت چون اقرار علی النفس است در مورد مال مستوجب این است که این مالو بیاره به طرف بدن. اما بعد دوم که حد است مربوط است به شاهدین یا حداقل اقرارین، اینجا نه شاهدین است و نه اقرارین. بله؟ اصلا با اقرار حد ایجاد نمیشه. با اقرار حد ایجاد نمیشه. و ان اقر علی نفسه انه شرب خمرا او بشریعةٍ فاجلدوهُ ثمانین جلده قلت فان اقر علی نفسهٖ بحد یجد رجم اکنت راجم فقال لا. رجم نه اگر اقرار به حدی کرد که درش رجمه، اقرار کرد به زنا در حال احصان، این حکمش رجمه، میگه رجم نکن، ولکن حد مائه جلد. آقا اگر حد هست که رجم است، اگر حد نیست، نه ضرب(؟) و نه رجمه، چون از دو حال خارج نیست. باب مستقل، باب مستقلی که عرض میشود که باب، صفحه ی سیصد و هفتاد و هفت از همین جا، باب شونزذهم، باب السقوط الزنا بالاقرار اربع (؟) لا اقل منها و کیفیت الاقرار و جملة من احکام الشرع. در این روایات چندین اشکال هست، (؟) اشکال اول که اگر با اقرار بخواد حد ثابت شود مخالف نصوصی از قرآن است چنانکه بیان کردیم. اشکال دوم تعارض خود روایت است، بعضی میگد چهار اقرار، بعضی میگد سه اقرار، بعضی میگد یک اقرار، این یک اختلاف. به طور اجماع، ثم اون یکی که میگد چهار یا سه، در چهار یا سه، بعد میگد که بعد از اونکه اون زن رفت و بچشو زایید بعد شیر داد، بعد آمد امیرالمومنین فرمودند برو بزرگش کن تا به پای خودش بایسته، رفت که به پای خودش بایسته، دیدن این گریه می‌کنه. یه نفر گفت چرا گریه می‌کنی؟ من دیدم نزد امیرالمومنین برای تطهیر، چرا گریه می‌کنی؟ گفت من گریه میکنم میترسم بمیرم و حد برام جاری نشه و تطهیر نشم. اون شخص آمد تضمین کرد، یا امیرالمومنین من بچشو نگه میدارم حد بزن، بعد از وجنات امیرالمومنین فهمید که حضرت راضی نیست، عرض کرد یا علی (؟) راضی نیست بنابراین من بچشو نگه میدارم. فرمود نه، تو اول بگو بچشو نگه میدارم بعد حد میخوره. حالا که بچشو نگه میدارم دیگه قضیه تموم شد. اینم غلطه. اگر حد باید بخوره چه بچه رو نگه دارن، چه بچه رو نگه ندارن. و اگر حد باید بخوره، چه کسی قبول کند چه کسی قبول نکند. (؟) حدیث اول، اتت امراة محج امیرالمومنین علیه‌السلام فقالت یا امیرالمومنین انی زنیت فطهرنی اصلا اقرار به زنا، اقرار به لواط، اقرار به (؟) نزد هیچکس جایز نیست، چون یک بابی از نظر آیاتی عشرات من الآیات در قرآن شریف که اصلا اقرار به گناه حرام است. أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ است. إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ، و آیات دیگر. اقرار به گناه جایز نیست مگر در جایی که اقرار گناه حد دارد. اولا اقرار به گناه حد ندارد، ثانیا اگرم اقرار به گناه حد داشته باشد استغفار جایگزین میشه. وقتی استغفار کافیست گناه بخشیده می‌شود، بنابراین اقرار معنی ندارد. حالا، انی زنیتُ فطهرنی طهرک الله یعنی (؟) به امیرالمومنینه. فطهرنی طهرک الله، رفع خستگی باید بشه (؟) فان عذاب الدنیا عیسر من عذاب الآخره الذی (؟) فقال لها مما اطهرک فقالت انی زنیت فقالت لها و ذات(؟) اذ فعلت ما فعلتِ ام غیر ذلک قال بل ذات بعد فقال لها افا حاضر اکال بعدک اذ فعلت ما فعلت ام غائبا کان ام قال من کان حاضر، زنای محصنه، محصنه، فقال لها ان طلقی(؟) آبستنی برو بچه رو بزا و بیا. این اقرار اول. ثم اعطی مطهره، اعطنی، اعطنی بعد اقراره، اقرار دعوت نمیخواد. در باب اقرار اگر هم قابل قبول است، بیا نداره. بر حسب دستور رسول الله صلوات الله علیه ارجعی واستغفری، برو استغفار کن اصلا نیا دیگه، اصلا نیا. پس چرا وقتی بچه رو زاییدی بیا، چرا بیا؟ جلوی اقرار رو باید گرفت نباید که تحمیل کرد که اقرار کنی. این اشکال اول. ان طلقی فدعی ما فی بطنک ثم ایطینی یطهرک فلما ولد عنه المراه فصارت حیث لا تسمع کلام قال اللهم انها شهاده. زنه رفت امیرالمومنین فرمود که (؟) یک اقرار شهادته؟ اقرار کی میگه شهادته؟ شهادت علی النفس رو در باب زنا قبول نباید کرد چون نصوص اربع رجال جلوگیر است. بنابراین اللهم انها شهدا یعنی چه؟ فلم تلبس ان فقال (؟) فطهر، رفت زایید و برگشت، فطهرنی (؟) برو شیرش بده، حولین کاملین. آقا چرا حولین کاملین؟ مگر شیر دادن حولین کاملین واجبه؟ این لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ، وَالْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ تا سه ماه کمتر واجب است و سه ماه که دو سال کند بر اساس بحثی که قبلا گذشته، سه ماه دو سال رو کامل کند بیست و یک ماه واجبه. ولکن سه ماه لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ، پس چرا فرمود که برو و حتما دو سال شیر بده، دو سال دادن واجبه. مگر دو سال شیر دادن واجب است بر زن، بیست و یک ماه واجب است، سه ماه دیگر در صورتی واجب است که شوهر بخواد. ولکن اگر شوهر بخواهد یا نخواهد سر بیست و یک ماه حد باید جاری بشه. جلوی حد را خواست شوهر میگیرد؟ تا چه رسد به اینکه شوهر نخواهد. (؟) همین قضیه بار تکرار شد تا اینکه قال(؟) برو بزرگش کن حتی یعقل او (؟) هفت سال، هشت سالش شد. (؟) از پشت بوم نیفته، تو چاه نیفته، بالاخره بزرگش کن که(؟) خب، اگر چنین شرطی هست چه لزومی داره مادر این کارو بکنه؟ خب دایه این کارو بکنه کسی دیگر لازم نیست جلوی حد را میگیرد؟ هرگز جلوی حد را نمی‌گیرد. قال (؟) گریه می‌کنه میترسن بگیرن بعد تطهیرش کنن. فقال لها(؟) ارجعی الیه فان یکفله من بچتو نگه میدارم، تو برو کشته شو. (؟) باز تکرار، تکرار، تکرار، تا فنظر الیه عمر بن (؟) ما فکر کردم شما دوست دارید که من کفالت کنم که او رو رجمش کنید. فاما اذ کرهتهوا فانی (؟) نخیر من کفالت نمیکنم. فقال امیرالمومنین (؟) حتما باید این بچه رو نگه داری و عرض میشود که و خاضع باشی و (؟) در چند جهت این حدیث اشکال دارد که تتمشو فردا با همدیگر عرض میکنیم.

اللهم الشرح صدورنا بالنور العلم و الایمان و معارف القرآن العظیم و وفقنا بما تحبوه و ترضا و جنبنا ان ما لا تحبوا و لا ترضا والسلام علیکم و رحمه الله.