بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین
و صل الله علی محمد و علی آله الطاهرین
من مناسب می بینم که بین این تعطیلات حدود پانزده روزه که گذشت و بین تعطیلات بعدی که حدود پانزده روز دیگر خواهد بود، اگر بحث مستقل فقهی شروع کنیم، بحث طهارات سه گانه است، این بحث ناقص خواهد موند.
روی این اصل و روی اصل دوم که بعد از هر تعطیلاتی ما مباحثی اصلی را انتخاب می کنیم و بحث می کنیم، فکر کردم مبحث مکتب ها را در نظر بگیریم.
ریشه دارترین بحثی که در حوزه های علمیه اسلامیه باید کرد و نمی کنند و بایستی مورد توجه عمیق شرع مداران و صاحب نظران قرار بگیرد و نمی گیرد و حتی در حاشیه بحث هاشون نیست، قضیه بحث تعداد مکتب ها و تفکیک مکتب هاست.
معنی مکتب یعنی روش، معلوم است. حالا مکتب ها در اصل سه زاویه دارند. یک زاویه وحی، دو زاویه، وحی خالص البته، دو زاویه وحی مخلوط، سه زاویه غیر وحی.
یا مکتب مبناش وحی خالص است که وحی شریعت نوح یا ابراهیم یا موسی یا عیسی یا خاتم النبیین صل الله علی و اله و سلم باشد یا وحی خالص است یا وحی مخلوط است که وحی های غیر قرآنی ست که مخصوصاً توراتش و انجیلش مخلوط است یا مکتب غیر وحی است، این یک تقسیم.
تقسیم دیگر، اصولاً مکتب ها و روش های عقلای عالم وجود، بر یکی از چهار پایه است. مکتب اصالت العقل، مکتب اصالت العلم، مکتب اصالت الحس و مکتب اصالت الوحی.
البته متدینین، مکتب اصالت الوحی را می پذیرند. اصالت عقل را، اصالت علم را، اصالت حس را که مطلق بودن هر یک از این سه زاویه است قبول ندارند. مکتب وحی را مطلق می دانند، گر چه وحی دارای مراحل و درجاتی ست.
اول ما از نظر تقسیم بحث می کنیم. تقسیم مکتب ها را به نحو دیگر عرض می کنیم حضور برادران، بر حسب تقسیمی که می کنیم، اون وقت بحث می کنیم کدام مکتب مطلق است؟ کدام مکتب غیر مطلق است؟ کدام مکتب قابل پذیرش است و کدامین مکتب قابل پذیرش نیست؟
در مکتب های چهارگانه ای به وجه مطلق و به وجه کلی دینی و غیر دینی عرض کردیم چهار مکتب است. مکتب وحی، عقل، علم، حس.
ما به عنوان تدین به شریعت ربانیه از این چهار مکتب، سه مکتب را قبول نداریم. یعنی اصالت قائل نیستیم. مکتب عقل را مطلق نمی دانیم چون عقل خطا می کند، عقلا خطا می کنند. مکتب حس را محور نمی دانیم چون خطای مکتب حس بیشتر است، مکتب علم بشری را که منهای وحی است، عقل منهای وحی، حس منهای وحی، علم منهای وحی، این ها چون مطلق نیستند و خطاکارند، گرچه خطاهاشون مختلف است، مکتب حس خطاش بیشتر است از مکتب عقل، مکتب عقل خطاش بیشتر است از مکتب علم، چون مکتب علم، مکتب علم است برای عقلا، مکتب مزدوج و مکتب دو بُعدی ست، اما متدینین به وحی الهی و شریعت ربانیه، اصالت و مطلق بودن سه مکتب دیگر را که مکتب حس و عقل و علم است قبول ندارند.
در گذشته هم مقداری بحث کردیم ولکن اکنون بحث مفصلی خواهیم کرد.
حالا در مکتب وحی بحث می کنیم. مکتب وحی که مربوط به کل ادیان است، دارای چند مرحله است.
علیکم السلام
مکتب وحی گذشته که منسوخ گردیده است که مکتب وحی نوح و ابراهیم و موسی و عیسی ست و مکتب وحی فعلی از چهارده قرن بیشتر الی انقراض عالم تکلیف که مکتب قرآن است.
بنابراین مکتب وحی دارای مراحلی ست. مکتب وحی منسوخ شده و مکتب وحی ثابت و پابرجا الی یوم الدین.
مکتب وحی منسوخ شده هم دارای دو بُعد است، یک وحیِ نسوخ شده تحریف شدهِ دست خورده مانند مکتب تورات و مکتب انجیل. البته مکتب شریعت نوح و صحف نوح در دست نیست، مکتب صحف ابراهیم در دست نیست یا منسوخ شده است یا منسوخ نشده است بحث نمی کنم، منسوخ شده تحریف شده است و یا تحرفت نشده است بحث نمی کنیم چون در دست نیست.
اما این سه مکتبی که در دست است مکتب وحی تورات و مکتب وحی انجیل و مکتب وحی قرآن، مکتب وحی قرآن یک مکتب است در اصل، چون هم تحریف نشده است و هم قابل نسخ نیست الی یوم الدین.
ولکن مکتب تورات که مفصل ترین مکتب قبل از قرآن است و مکتب انجیل که معید تورات است، این دو مکتب اختلافات زیادی و تحریفات بسیار زیادی درش موجود است.
حالا ما فرض می کنیم که مکتب تورات و انجیلی که وحی خالص باشد و دست نخورده باشد، آیا بعد نزول قرآن قابل تبعیت هست یا نه؟ خب نیست، اسلاماً قابل تبعیت نیست تا چه رسد مکتب وحی تورات و انجیل که هم نسخ شده است و هم تحریف شده است و مخلوط گردیده.
بنابراین بر حسب تحقیق اهل وحی و مومنین بالله در سه مکتب وحی که دو مکتب خالص است و یک مکتب مخلوط، مکتب مخلوط وحی، مکتب وحی تورات و انجیل موجود در برون و مکتب خالص وحی تورات و انجیل که خیلی کمیاب است یا نایاب است و مکتب وحی قرآن که هم منسوخ نیست و هم محرف نیست و هم ابدیت دارد الی یوم الدین.
ما در میان این مکاتب به طور مفصل در مکتب قرآنی بحث داریم. مکتب اصالت العلم که منهای کل وحی است مخلوط یا غیر مخلوط.
مکتب اصالت العقل که منهای وحی است چه مخلوط و چه غیر مخلوط.
مکتب اصالت الحس که منهای وحی است چه مخلوط و چه غیر مخلوط، ما درش بحث نداریم، بحث نمی کنیم و اگر بحث کنیم بحث سلب است، بحث ایجاب نیست، چون هیچ کدام مطلق نیستند و دلیل بر مطلق نبودن مکتب حس و عقل و حتی مکتب علم تناقض و تضادی ست که بین عقلا و بین حسیین و بین علما هست و همچنین بین عقلا با یکدیگر، بین حسیین با یکدیگر و بین عقلا با یکدیگر است. تناقضات و تناقضات ظلمات البعضها فوق بعض، در این مکتب است.
بنابراین انسان عاقل پیروی از مکتبی که ضلالت و هدایتش مخلوط است، بلکه ضلالتش بیشتر است چون اتصال به وحی ندارد، پیروی از چنین مکاتبی اصلاً درست نیست.
بنابراین ما بایستی پیرو مکتب وحی بشیم. پیرو مکتب وحی چگونه؟ آیا مکتب وحی ای که هم منقرض شده است، هم منسوخ شده منقرض شده است و هم تحریف شده؟ قابل قبول نیست، چون باز ضلالت و هدایت درش مخلوط است. یا مکتب وحی تورات و انجیل خالص که هم در دسترس نیست، اگر هم در دسترس باشد قابل قبول نیست، چون نقض شده است.
بنابراین انحصار دارد مکتب قابل قبول به مکتب مطلقی که منسوخ نیست، منسوخ نخواهد بود، محرف نیست و محرف نخواهد بود، مکتب قرآن.
حالا در مکتب قرآن هم مکاتبی داریم، چون مکاتب یا برونی ست یا درونی. مکاتب برون از مکتب قرآن یا وحی است مخلوط، یا وحی است غیر مخلوط، یا غیر وحی است که اشاره کردیم.
اما مکاتب درونی قرآن. در مکاتب درونی قرآن ما دارای چهار مکتب هستیم که یک مکتب از این چهار مکتب نوعاً در درصد بالایی مرفوض است و حال اینکه شرعاً مفروض است و آن مکتب استقلال قرآن است.
این چهار مکتب، یکی مکتب انفصال است و یکی مکتب تحمیل است و یکی مکتب تفکیک است و یکی مکتب استقلال.
این چهار مکتب را در درون مکاتب اسلامیه، نمیگیم قرآنیه، چون قرآنی بگم مکتب اسلام قرآنی نیستش که، در درون مکتب های اسلامی با اختلاف و یا وحدت مذاهب گوناگونی که هست در اسلام، این مکتب ها وجود دارد.
یا مکتب انفصال است که کلاً از قرآن جداست، اصلاً در هیچ علمی از علوم به قرآن مراجعه نمی کنند، نه مراجعه می کنند و تحمیل می کنند و نه مراجعه می کنند و تفکیک می کنند، نه مراجعه می کنند و تفسیر، نه اصلاً مراجعه نمی کنند.
مسلمان است، نمازخوان است، روزه گیر است، عالم است، عالم ربانی ست، مرجع تقلید است، در شیعه و یا در سنی اما اصلاً به قرآن مراجعه تحقیقی و مراجعه علمی ندارد.
بله مراجعه خواندن، تبرک، به بازوی طفل بستن و از این قبیل هست، اما مراجعه علمی در مکتب انفصال که انفصال است از کل وحی، حتی وحی قرآن که وحی مطلق است، این ها ندارد، این مکتب انفصال است. البته در ابعاد مکتب انفصال بحث خواهیم کرد، مکتب انفصال.
مکتب انفصال گمراه ترین مکاتبی ست در میان مسلمون ها که طرفدار هم دارد از هر گروه.
مکتب دوم مکتب تحمیل و مکتب توجیه و یا مکتب تفسیر به رأی است. کسانی هستند از علما در علوم مختلفه، مخصوصاً علم فقه که علوم فرعیه احکامیه اسلامی ست، به قرآن مراجعه ای دارند احیاناً، نه کلاً، احیاناً در فقه مراجعه بسیار کمرنگی دارند و در این مراجعه بسیار کمرنگ یا نظرشون موافق قرآن است یا مخالف قرآن.
اگر موافق قرآن است به عنوان تأیید و به عنوان موافق اتقاد می کنند و اگر مخالف قرآن است تحمیل می کنند بر قرآن. تحمیل می کنند بر ضد نص قرآن یا بر ضد ظاهر قرآن تحمیل می کنند.
گاه تحمیل شهرتیريال تحمیل اجماعی، تحمیل اطباقی، تحمیل ضرورتی، تحمیل روایتی، تحمیل تواتری، تحمیل علمی، بالاخره تحمیل می کنند. تحمیل می کنند با یک وسیله ای که بهش رنگ اسلام دادند، رنگ مطلق اسلام دادند و رنگ مطلق اسلام را از قرآن ربوده اند، برداشتند. پس مکتب دوم مکتب تحمیل است.
مکتب سوم، مکتب تفکیک است. اون آقایی که مکتب تفکیک نوشته، هر نظری دارد. ما مکتب تفکیک رو میخوایم معنا کنیم، تفکیک یعنی چی؟ یعنی این قرآن آنچه را می گوید نصش نص است، ظاهرش ظاهر است، مطلقش مطلق است در سه بُعد، عامش عام است در سه بُعد، دست نباید بهش زد.
ولکن فلسفه، فقه، اصول، توحید، نبوت، معاد و سایر ابعاد اسلامی را در مکتب غیر قرآنی که بحث ها می کنند، فلاسفه بحث هایی دارند، منطقیین، عرفا،فقها، اصولیین و بحث ها دارند تفکیک می کنیم، یعنی قرآن مطلبی می گوید سرجای خود، فیلسوف سرجای خود، عارف، منطقی، اصولی، فقهی سرجای خود.
حالا این مکتب تفکیک دارای دو مرحله است یک مکتب تفکیک برای قبول لاقبول است. قبول مکتبِ قرآن و لاقبول مکتب های غیر قرآنی که مال قرآن است، این یه جور، این خوبه.
اگر مراد نویسنده کتاب کتاب مکتب التبیین است خوب خوبه و اگر مراد چیز دیگری، مراد این است که ما دو اصل داریم. یک اصل قرآنی داریم در اسلام و یک اصل غیر قرآنی، فلسفی، عرفانی، منطقی، فقهی، اصولی داریم.
اصل قرآنی را به عنوان قرآن قبول می کنیم، اصل غیر قرآنی رو احیاناً قبول می کنیم و احیاناً قبول نمی کنیم، التقاط می کنیم.
گاه اصل قرآنی می پذیریم، گاه اصل فلسفی. اصل فلسفی مخالف قرآن باشد، موافق قرآن باشد، مضاد باشد، مناقض باشد، ما التقاط می کنیم. این دو اصل را از هم جدا می کنیم، تحمیل در قرآن نمی کنیم.
ما اصل ها و مکتب های دیگر درون اسلامی را تحمیل بر قرآن نمی کنیم ولکن گاه مکتب قرآن را می پذیریم، گاه مکتب قرآن را، اگر مکتب تبیین قابل قبول نیست، این مکتب سوم.
مکتب چهارم مکتب استقلال، یعنی قرآن و قرآن فقط.
حالا مکتب قرآن و قرآن فقط، در میان کل مکاتب درونی و برونی و در میان کل مکاتب وحی و در میان کل مکاتب اسلامی دارای دو معناست.
یک معنا قرآن و نه حدیث، کما اینکه مرحوم علامه بزرگوار استاد اعظم ما در تفسیر و عرفان و فلسفه، علامه بزرگوار آیت الله عظمی طباطبایی چنین می فرمودند که یک علت نوشتن تفسیر المیزان این است که فلان شخص که من اسم نمی برم در تبریز کتابی نوشته و مکتبی مقرر کرده که فقط قرآن است سنت نه، روایت نه، اصلاً منکر حدیث است کلاً، این است این مطلب استقلاله که قابل قبول نیست.
مکتب استقلال دوم این است که قرآن و آن گونه که قرآن راهنمایی فرموده است. قرآن دارای دو راهنمایی ست، یک راهنمایی شخصی و جزئی و یک راهنمایی کلی.
راهنمایی های شخصیه و جزیئه و موارد خاص، حکم خاص، واجب حرام، در فقه احکام، در فقه عقاید، در تاریخ، در چیزای دیگر این یه مطلب.
مطلب دیگر حکم عام است (أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ) [نساء: آیه ۵۹] (أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ) مکتب عام است. (أَطِيعُوا اللَّهَ) مکتب خاص است. (أَطِيعُوا اللَّهَ فی مُحکَمِ کِتابِه) آن چه را قرآن نفی و اثبات کرده است نصاً و یا ظاهر مستقر (أَطِيعُوا اللَّهَ).
و اما آنچه را که قرآن تبیین نفرموده است، بیانش را به وحی سنت محول کرده، آنچه را که مسلم است سنت رسول الله صل الله علیه و سلم است و طبعاً مسلم بودن این است که موافق قرآن باشد، یا نه مخالف نه موافق. اگر مخالف قرآن و موافق قرآن نباشد مانند نمازهای هفده گانه، هفده رکعت، هفده رکعت نماز با سنت قطعیه اسلامیه صددرصد ثابت است نه موافق قرآن است نه مخالف قرآن.
حالا سنت دارای دو بخشه، یا سنت موافق قرآن که یک حدیث باشد ولو ضعیف باشد، سند قابل قبوله یا سنتی که نه موافق قرآن است و نه مخالف قرآن، اونم اگر ثابت است و قطعی ست از مقام مقدس عصمت قابل قبول است.
بنابراین ما مکتب استقلال را در بُعد اول نمی پذیریم چون برخلاف خود مکتب استقلال است. مکتب استقلال به این معنا که فقط قرآن و نه حدیث و نه سنت قطعیه، حتی سنت قطعیه ای که بیانگر مطالبی ست که قرآن بحث نکرده است نه نفی نه اثبات، ما مکتب استقلال قرآن را به این معنا می گیریم که قرآن به تمام معنا.
قرآن در بحث های جزئی و خصوصی و قرآن در راهنمایی کلی. از جمله راهنمایی های کلی قرآن این است که خداوند در قرآن محول کرده است تا اطراف رسول بعد از طاعت الله. (طاعت الله فی محکمِ کتابه و طاعت الرسول فی سنت جامعه یفرغ) و طاعت اولی الامر در آنچه را که اولی الامر قطعاً از رسول الله نقل کرده اند و منسوخ نشده.
بنابراین در مکتب استقلال نیز عرض می کنیم دارای دو بُعده است. یک مکتب استقلال که قابل قبول نیست و یک مکتب استقلال که قابل قبوله، البته اینجا باید حاشیه زد.
اگر کسی قائل به مکتب استقلال قرآن است و نه سنت، این خطاکاره، ولکن آیا خطای او بیشتر است یا قائل به مکتب انفصال؟ یا قائل به مکتب تحمیل؟ یا قائل به مکتب اتصال جزئی؟ که اصالت را از نص قرآن و از ظاهر قرآن برده اند.
بنابراین اگر کسی ضال است در بعد مکتب سنت که احیاناً بر خلاف قرآن است، آیا ضلال او بیشتر است یا گمراهی کسی که قائل به مکتب اصلی قرآن است و سنت را قبول دارد؟ هر دو ضالند، هر دو گمراهند ولکن کسی که گمراه، گمراه تر است یکی گمراه عادی ست.
حالا در این مکتب ها باید نمونه هایی بحث کرد و در خود مکتب هام باید صحبت کرد. مکتب انفصال، مکتب انفصال یا انفصال کلی ست یا انفصال بعضیست. در مسائل فقهیه احیاناً مسایلی انفصال کلی دارد، احیاناً انفصال بعضی دارد.
مثلاً در بحث صلاه قصر چند نظر است. یک نظر انفصال کلی ست، اصلاً به قرآن مراجعه نشود در قصر صلاه، نوعاً اینطوره.
(صحبت حضار)
نوعاً اینطوره بله
اصلاً در صلاه قصر به قرآن مراجعه نکردن و اگر مراجعه کنند آیه منحصر به فرد صلاه قصر را که در سوره نساء است تحمیل می کنند بر اینکه صلاه خوف است.
و حال آنکه سوال، آیا صلاه خوف بیشتر اتفاق می افتد؟ خوف از جنگ، خوف از حمله جانی که آقایون حمل می کنند که (فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلَاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا) [نساء: آیه ۱۰۱] الی اخر.
آیا جنگ هایی که در اون جنگ ها بین مسلمین و کفار اتفاق می افتد و در حال صلاه خوف است، این تعداد و درصدش بیشتر است یا سفرها؟ یک درصد جنگه، نود و نه درصد سفره، چون مردم نوعاً سفر می کنند دیگه، خب چطور شده؟خداوند اگر قصر در سفر لازم است یا جایز است یا راجح است، چطور آیه ای، اشاره ای، تصریحی در قرآن راجع به نماز مسافر که به خیال آقایون قصر است نکرده، اما راجع به صلاه خوف که در جنگ یک درصد اتفاق می افته کرده؟ میشه همچین چیزی؟
آیا قرآن مبناش بیان أهم است، أتم است زمانش، زمینش، عملش، موردش بیشتر است او را بیان می کند یا هر دو را بیان می کند یا نخیر میگذارد اونی که احتیاج بهش یک درصد است بیان می کند که اگر جنگی بین مسلمین و کفار اتفاق افتاد، در اون موقع صلاه، صلاه خوف است و عرض می شود که (فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلَاةِ) این آقایون کلاً در آیات الاحکام، در فقه ها آمده اند و این آیه رو حمل کردن بر صلاه خوف.
حالا این مکتب، مکتب انفصاله.
حالا، اگر احیاناً بعضی از فقها این مکتب انفصال را تبدیل کرده اند به مکتب اتصال، مکتب اتصال و تحمیله. اسم نمی برم و بنابر اسم بردن نیست.
یکی از فقهایی که هم دولت قبول دارد، هم ملت قبول دارند، فقهای رسمی هستند، پیرمرد هستند، هم از نظر دولتی منسوبند به مرجعیت و هم ملی بحث کردیم مکتب انفصال بعضی و تحمیل. در درسش که پریروز نقل کردند برای من گفته است که راجع به نماز مسافر نص قرآن است که نماز مسافر در صورتی قصر است که خوف باشد.
خب این مکتب بینه دیگه، کسان دیگر این رو نمیگن، کسان دیگر یا میگن این فقط صلاه خوف است مانند اکثراً یا میگن کل صلاه است مانند ما، اما این طور بگن که این صلاه، صلاه مسافر است، ولکن نماز مسافر در صورتی قصر است که خوف باشد، اینو قبول می کنیم ولکن بعداً گفته است که حالا که سنت قطعیه رسول الله صلوات الله علیه جور دیگره، قید خوف رو انداخته.
حرف رو ببینید، یک نفر أفقه فقهای سنتی رو ما قبول نداریم، أفقه فقها، پیرمردترین فقها که هم دولت قبول داره، دولت تعیین کرده، هم ملت تعیین کرده اینطور حرف میزنه که بین بین قابل قبوله که آیه صلاه قصر در سوره نساء این تقیید کرده است نصاً که نماز در صورتی قصر است در سفر که خوف در کار باشد، ولکن سنت قید خوف را انداخته.
ما سوال می کنیم از آقا، آیا سنت که قید خوف را انداخته نفی کرده است قرآن رو؟ تحمیل بر قرآن است؟ آیا آیات و روایات متواتره عرض، که حدیثی که مخالف قرآن باشد قبول نداریم، این مخالف نص نیست؟ آیا قید نص نیست؟ قید ظاهر مستقر نیست؟
(إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا) قید می کند که در صلاه که ایشون میگن مسافر، ما میگیم أعم از سفر و غیر سفر، در صلاه مسافر اگر خوف باشد جناحی در قصر نیست، اگر خوف نباشد جناح هست، مفهومی دارد منطوقی دارد. این روایاتی که سنت قطعیه هم با منطوق قرآن مخالف است هم با مفهوم قرآن. اگر منطوق نباشد مفهوم هست یا نه؟ بله؟
(صحبت حضار)
بله حرف اول درسته ولی حرف دوم غلطه، مکتب انفصال رو طی میکرد و اصلاً به قرآن کاری نداشت، کما اینکه گروه زیاد، درصد زیادی از فقها به آیه قصر کاری ندارند، اگرم کاری دارند میگن این صلاه خوفه، ولکن آیه صلاه قصر را، آیه مطلق سفر دانستن ولکن سنت بگد چون قید خوف را برداشته است، بنابراین ما به قید خوف در آیه عمل نمی کنیم.
(صحبت حضار) این آیه شریفه سوره بقره رو چیکار می کنند؟
همین دیگه در هر صورت به عنوان نمونه عرض کردم.
حالا برگردیم به حرفمون.
بنابراین یا مکتب اسلام مکتب انفصال است، انفصال به جوری که حتی سراغ قرآن نمی رود. اگر او را سراغ قرآن ببرند و برخلاف نظرش باشد مسخره می کند، کما اینکه بعضی از بردارانی که تشریف دارند اینو نقل کردند برای من که یکی از بزرگان درجه اول مدرسین خارج اصول، خارج کفایه میگفت. به بحث مقدمه حرام رسید و مثال زد که اگر شما انگور را به کسی که می دانید خمر می کند بفروشید، این حلال است. ایشون گفت من گفتم یا دیگری که پس با (وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ) [مائده: آیه ۲] چیکار می کنید؟
گفت (وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ) کاری نداریم، طلبه ها هرهر خندیدن قرآن و مسخره کردند، مکتب انفصال. مکتب انفصال جوری ست که حاضره به توجه و تحمیلم نیست، مثل این آقایی که تحمیل کرد نیست نسخ تحمیل نخیر، اصلاً با لاتعاونوا ما تعاونوا کاری نداریم. استاد درجه اول اصول خارج کفایه، طلبه ها هرهر خندیدن قرآن رو مسخره کردند.
بنابراین عمیق ترین و پر پیروترین، موافق ترین، مطیع ترین، معمولی ترین مکتب ها در میان مکتب های چهارگانه اسلامی مکتب انفصاله، کاری ندارد.
(صحبت حضار)
اصلاً با قرآن کاری نداریم، اگر قول ابن ادریس بود قابل قبول بود ولکن قول الله قابل قبول هرگز نیست. این مکتب انفصال است که بحث هایی خواهیم داشت.
مکتب تحمیل، مکتب تحمیل یا تحمیل فتوا، تحمیل روایت، حتی تحمیل سنت قطعیه، تحمیل اجماع، محصل و منقول، تحمیل ضرورت، تحمیل علم، تحمیل عقل، هر تحمیلی که درونی یا برونی باشد.
در میان دسته دوم فقهای ما، اصولیین ما، عرفای ما، فلاسفه ما، متکلمین ما وجود دارد مکتب تحمی، مکتب تحمیل بر مبنای مختلف از جمله ظنیه دلاله بودن قرآن که بارها بحث کردیم. چون قرآن ظنیه دلاله است بنابراین ما نمی توانیم طبق ظاهر و یا نص قرآن عمل کنیم چون ظنی است. آقاجان اگر ظنی ست، آیا مطلبی که محتمل است و مشکوک است بیشتر قابل قبول است یا ظنی؟
اگر (حُرِّمَ ذَلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ) [نور: آیه ۳] ظنی است یعنی درصد بیشتر دلالت بر حرمت دارد، درصد خیلی ضعیف و کمرنگ، مرجوهیت، کراهت، پس چرا شما روایاتی که ازش کراهت استدلال میشه تحمیل می کنید در قرآن، میگید که مراد از (حُرِّمَ) یعنی محروم است به عنوان کراهت مرجوحیت، خیلی عجیبه، ظلمات بعضها فوق بعض.
مکتب تحمیل یعنی هر چیزی را بر قرآن تحمیل کردن در جایی که اختلاف باشد بین نظر من و من ها و ما وماها و نص قرآن یا ظاهر مستقر قرآن. اینجایی که موافق است خب قرآنم فرموده، حدیثم فرموده، عقلم فرموده، ولیکن اونجایی که مخالف است تحمیل نظر من، نظر شهرت، اجماع، اطباق، ضرورت، روایت، عقل، علم، شهرت، همش تحمیل. چطور شده است اونا رو بر قرآن تحمیل نمی کنید ولی اون ها رو تحمیل بر قرآن می کنید؟ این مکتب تحمیله به طور مجمل.
و مکتب تفکیک که دو بُعدشو عرض کردیم و مکتب استقلال. ما مکتب استقلالیم. در میان کل مکاتب درونی و برونی. مکاتب درونی وحی، چه وحی منقضی، چه وحی ثابت. وحی منقضی چه وحی منسوخ و محرف، چه وحی منسوخ و غیر محرف، و در میان مکاتب کلیه درونی که مکاتب اسلامی باشد فقط ما مکتب استقلال را در بُعد دوم قبول داریم. نه مکتب انفصال، نه مکتب تحمیل، نه مکتب تفکیک، بلکه مکتب استقلال، مکتب استقلال مرحله دوم، نه مکتب استقلال قرآن که فقط قرآن و نه سنت کلاً، نخیر.
چون سنت قطعیه که موافق قرآن است یا نه مخالف قرآن و نه موافق قرآن است این مورد تصدیق آیات زیادی ست در قرآن شریف.
ما در این مکتب هایی که برشمردیم و عرض می شود که ارز براشون عرض کردیم، در این چند روزه ان شاالله بحث خواهیم کرد که وظیفه ما و تکلیف ما با کل حوزه های اسلام و گذشته و فعلیه و آینده روشن بشود. اینکه ما میگیم دونه دونه مطالب رو بحث کنیم و این صحیح است، اون ناصحیح است، این درست می کنیم، درسته این کار رو انجام میدیم.
ولکن در بین مطالب، ما باید وظیفه روش مکتبی خود را در استدلال بیّن کنیم، وقتی روش مکتبی ما که مکتب استقلال باشد نه مکتب انفصال و نه مکتب تحمیل و نه مکتب تفکیک و نه مکتب استقلال قرآن و نه سنت، مکتب استقلال قرآن با سنت قطعیه که در حاشیه قرآن است اون وقت روش ما در فقه مان، در اصولمان، فلسفه مان، عرفانمان، منطقمون، کلاممون در کل علوم علوم اسلامی، روش ما با درصد خیلی بالایی که احیاناً صدردصد می شود، البته شوخی ست که بالاتر از صددرصد می شود احیاناً.
احیاناً درصد بالایی اختلاف داریم با کل حوزه های علوم اسلامی و این ادعا نیست بلکه چون بر محور قرآن هست، قرآن کتابی ست که تمام مسلمین علی الطلاق قبول دارند، منتها قبول چطور؟ قبول انفصالی، قبول تحمیلی، قبول فلان.
والسلام علیکم و رحمت الله برکاته