بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین
مکاتب سهگانه درون اسلامی که مکتبِ مکتبهای درونی وحیانی ست، این سه مکتب، مکاتب ضالّین است با اختلاف درکات ضلالت و صراط مستقیم، مکتب استقلال قرآنی ست، بر مبنای اصالت قرآن و فرعیت سنت.
در جلسه قبل، بدترین مکتب را مکتب انفصال خواندیم. امروز هم عرض میکنیم مکتب انفصال، بدترین مکتب است. اما آیا مکتب انفصال که گمراهترین مکتبهاست و بعداً مکتب تفکیک که گمراهیش کمتر است و گمراهیش در بُعد تفکیک التقاط است که ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ [النساء: آیه ۱۵۰] که فویل للمقتسمین، ﴿الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ﴾ [الحجر: آیه ۹۰ و ۹۱]، تفکیک میکنند بین قرآن و افکار دیگر، ولی گاه از مکتب قرآن پیروی دارند و گاه از مکتبهای دیگر که این مکتب التقاط است، ضلع اصلی و ضلع قاعده این ثالوث و این مثلث، مکتب تحمیل است.
از مکتب تحمیل است که افراط انفصال به دست میآد و از مکتب تحمیل است که التقاط به دست میآد. اگر از مکتب تحمیل صرف نظر شود و مستقلاً و مستقیماً با صراط مستقیمی که خود قرآن مقرر فرموده است به سراغ قرآن برویم، مکتب استقلال شامل سنت که بُعد صحیح است، خواهد بود. پس ما راجع به مکتب تحمیل صحبت میکنیم.
اصولاً چرا مسلمان که معتقد به قرآن محمد است و محمد قرآن صلوات الله و سلامه علیه، معتقد به اسلام است، چرا مبتلای به مکتب تحمیل شده است؟ ما یک تجمیل داریم و یک تحمیل.
اگر شما دو نوع غذا داشته باشید. یک نوع غذا طیبه است و مرغوب و یک نوع غذا غیرطیبه است و غیرمرغوب، جمال، مال غذای مرغوب است و غیر جمال مال غذای غیر مرغوب است. در صورتی شما از غذای غیرمرغوب مصرف میکنید که غذای مرغوب نداشته باشید.
همچنین مسلمان و متاسفانه مسلمان، بیشتر معتقدهاند و روش مکتب تحمیل را میپیمایند. چرا؟ برای اینکه در مقابل تجمیله. تجمیل عقل، تجمیل علم، تجمیل حس، تجمیل شهرت، تجمیل اجماع، تجمیل روایت، تجمیل ضرورت.
این هفت دَرَک جهنمی که ﴿لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ﴾ [الحجر: آیه ۴۴] به نظرها جمال دارد و کمال دارد و قانع شدهاند گروهی از مسلمانها که اگر عقل مطلبی را پسندید بر خلاف قرآن بود، بر قرآن تحمیل میکنند. برخلاف نص قرآن یا برخلاف ظاهر مستقر قرآن، تحمیل میکنند.
اگر علم مطلبی را پسندید و قرآن برخلاف علم است یا موافق با اون علم نیست که البته علم مطلق نیست، علم فرضیه غیر مطلق، علم فرضیهای غیر مطلق که احتمال نقص و بطلان درش هست، این علم براش جمال پیدا میکند و وقتی که بدون بررسی به آیاتی در این رابطه مراجعه میکند، می بیند با اون علمی که در نظرش جمال دارد، مخالف است. این تحمیل دوم.
مکتب تجمیل موجب مکتب تحمیل است. جمال علم که به نظرش شایسته آمده است، موجب شده است که طنطاوی فرضیه بوفون و کانت و لاپلاس را در این که خورشید، زمین از فرزندان خورشید است، جمال دارد این نظر به فکر او، بر قرآن تحمیل کند و چهار گونه تحمیل کند.
و یا حس، حس انسان مانند فخرالدین رازی، حس در اون موقعی که علم هنوز ثابت نکرده بوده است زمین در گردش است، گفت حس دلالت میکند بر این که زمین در گردش نیست، زیرا اگر من از جای خود بپرم بالا، همونجا بر میگردم. اگر زمین در گردش است، باید جای دیگه برگردم. این حس غیرمطلق در نظر فخرالدین رازیها، جمال دارد. موجب تحمیل است بر آیاتی که نص است یا ظاهر مستقر است بر اینکه زمین دارای حرکته.
پس مکتب عقل غیرمطلق. مکتب علم غیرمطلق. مکتب حس غیرمطلق. در میان فقها، مکتب شهرت، مکتب اجماع، مکتب ضرورت، مکتب روایت. چون شهرتها و اجماعها و روایتها مخصوصاً و ضرورتها بالأخص در نظرشون جمال دارد.
کسانی که پوچ و تهی هستند از معرفت قرآن و جمال نورانی قرآن در عقل و علم و فکر اونها تحقق نیافته است، سایر مبانی به نظرشون جمال دارد.
شهرت دارد این مسئله، اجماع است این مسئله، روایت است این مسئله، ضرورت است این مسئله، بر یکی از چهار مبنای شهرت و یا اجماع یا ضرورت یا روایت که به نظرشون جمال دارد، تحمیل میکنند برخلاف (حُرِّمَ) [نور: آیه ۳] قرآن، برخلاف کُتِبَ قرآن، برخلاف امر قرآن، برخلاف نهی قرآن، با الفاظ گوناگون.
مثلاً اگر پرسیده شود از این گونه فقها که مکتب تجمیل دارند و بنا بر مبنای مکتب تجمیل، مکتب تحمیل دارند، اگر گفته شود ﴿وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذَلِكَ إِنْ أَرَادُوا إِصْلَاحًا﴾ [البقرة: آیه ۲۲۸] این آیه در سوره بقره حقانیت و أحقیّت را در رجوع به زن مطلقه در طلاق رجعی، شرط کرده است (إِنْ أَرَادُوا إِصْلَاحًا﴾.
ولکن، چون فقها چنین نمیگویند، شهرت چنین نمیگوید، اجماع چنین نمیگوید، حتی ضرورت چنین نمیگوید، جمال این چهار بُعد مستندات غیر مطلق فقهی، موجب است بگن این آیه در مقام بیان اخلاق است، حکم اخلاقی ست.
اینکه ﴿وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذَلِكَ إِنْ أَرَادُوا إِصْلَاحًا﴾ [البقرة: آیه ۲۲۸] (إِنْ أَرَادُوا إِصْلَاحًا﴾ اخلاقی ست، یعنی این حکم شرعی نیست.
ما جواب میدیم آیا ما اخلاق واجب داریم یا نداریم؟ آیا غیبت کردن اخلاق حرام است یا نه؟ تهمت زدن اخلاق حرام است یا نه؟ حسودی کردن اخلاق حرام است یا نه؟ ریا کردن اخلاق حرام است یا نه؟ اصلاً کل اسلام اخلاقه، (بعثُ لاتمم مکارم الاخلاق). شما به اخلاق میزنید، اون هم اخلاق مستحب یا اخلاق مرجوح. این مقتضای مکتب تحمیل است که بر مبنای تجمیله.
این مکتب تجمیل است که در هفت بعدُ جهنمیاش، سه بُعد درونی و چهار بُعد برونی. سه بُعد درونی، عقل است و علم است و حس. آنچه را عقل غیرمطلق و علم غیرمطلق و حس غیرمطلق بپسندد و جمال پیدا کند نزد کسانی که قرآن در نظر اون ها جمال معنوی ندارد.
چون این بیمعناها با معانی قرآن کاری ندارند، توجه و تفکر و تدبر در آیات قرآن ندارند. بنابراین قرآن جمال معناش، از نظرشون ظاهر نیست. جمال لفظ هم که کارهای نیست. اونوقت جمال معنای عقل غیرمطلق، علم غیرمطلق، حس غیرمطلق را خودی و جمال شهرت غیرمطلقه، اجماع غیرمطلق، ضرورت غیرمطلقه، روایت غیرمطلقه را که برخلاف نص قرآن است و یا برخلاف ظاهر قرآن است، تجمیل از اون طرف و تحمیل بر قرآن.
پس مکتب تحمیل زاینده و فراهم آورنده یک، مکتب انفصال است و دو، مکتب درونی تحمیل است و سه، مکتب التقاط است.
ما دو تحمیل داریم. یک تحمیل، تحمیل ریشهای و بنیادین و اساسی بر قرآن در دو بخش حوزهای و دانشگاهی. بخش حوزهای ظنی الدلاله بودن قرآن است. چون قرآن را حوزهها نوعاً ظنی الدلاله میدانند، بنابراین تحمیل میکنند آن چه را از نظرت شهرت و اجماع و ضرورت و روایت به نظرشون جمال دارد و قطع است و یقین است و فوق ظن و گمان است، آنچه را فوق ظن و گمان، گمان کردهاند و جمال صددرصد و یا نزدیک صددرصد بهش دادن، تحمیل میکنند بر قرآن. این تحمیل حوزهها.
تحمیل غیر حوزهها که سراسر دانشگاههای ایران را اولاً و غیر ایران را مستمراً دارن به طور کلی از اسلام بیرون میبرند که مقدمهاش ظنی بودن دلالت قرآنی ست روی حساب حوزهها، کار نداشتن با قرآن، تفکر نکردن، محور ندانستن و دقت نکردن صحیح از صراط مستقیم در قرآن است و از جمله موالیدش که مولود گمراهتری ست، ضالّ تری ست، منحرفتری ست و تقصیر با پدر و مادر حوزهایست که قرآن را ظنی الدلاله میدانند اولاً و تحمیلاتی که بر خلاف نصوص و یا ظواهر قرآن می کنند بر همین مبنای تحمیل ظنی الدلاله است.
و اما دانشگاهها چند نفر از اساتید دانشگاه که من دیروز در دانشگاه پلی تکنیک که سخنرانی داشتم، سه ساعت و نیم منه پیرمرد هفتاد و دو ساله صحبت کردم. چرا؟ دو ساعت سخن گفتم در مکاتب. یک ساعت و نیم جواب سوال. معلوم شد از سوالات این ها، چقدر این مکتب ضد قرآنی، ریشه ضد قرآنی تأثیر کرده است در مخها و در فکرها. این مکتب چه میگوید؟ عرض کردم باز تکرار میکنم.
یا می گویند خدا با زبان خدایی سخن گفته است، غیر خدا نمیفهمد. با زبان پیغمبر صحبت کرده است، غیر پیغمبر نمیفهمد. با زبان گنگ صحبت کرده است، دیگران نمی فهمند.
اگر هم با زبان أفصح و أبلغ صحبت کرده است، پیش فرض ها و انتظارات، موجب حجب صددرصد است بین پویندگان و روندگان راه فهم قرآن و بین مرادات قرآن (و قس علی ذلک فعل و تفعل).
در حقیقت حوزه، حوزه ها و دانشگاه ها، دست راست و چپ را به هم دادهاند و فشردهاند که قرآن از معرکه اسلام و از جمع مسلمون ها بیرون بره.
من شنیده بودم، جواب هم در هفت ساعت و نیم داده ام، پیاده هم شده است در دویست ساعت، در دویست ورق. ولکن آیا من و من ها به حساب مرجعیت ها، مدرس ها، مولفها، مباحثه کنندهها بنشینم در حوزه، اسلام را به طور کلی نابود کنند؟
اسلام را بر مبنای محو قرآن، در حوزه نابود کنیم؟ و اسلام را بر مبنای محو قرآن، کسانی را به نام اسلام، به نام فاضل، به نام دانشمند با القاء شبهاتی از افکار دانشجویان که ثقل بزرگ کشور هستند، از بین ببرند؟
امام حسین را کشته اند و هر کس هر چه به دست دارد، به بدنش ضربه می زند. انگشت می برند، لباس بیرون می آورند، پیکر رو تکه تکه می کنند، من فقیه، من مفسر، من اصولی، من فیلسوف، من عارف، من منطقی، بنشینم منطق درس بگویم؟ تفسیر قرآن درس بگویم؟ اگر فرزند مرا میزنند، هر کار دارم، میذارم کنار، میرم دفاع میکنم.
آیا قرآن که مورد دو هجوم است. هجوم درون حوزهای و هجوم برون حوزه ای، موجب است که ما هنوز در مسائل حیض و نفاس غوطه ور باشیم؟ در مسائلی که واضح است و ضروری ست اینقدر زحمت کشیدن، پنجاه شصت سال زحمت کشیدن، دقت کردن، ان قلت و قلت کردن و نتیجه صدها تناقض و تضاد است، مشغول این کار باشیم؟
بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم که قرآن در زمان پیغمبر تألیف شده بود، اما در ورقه ها و کتف گوسفند ها و پوست آهوهای مختلف. چون احتمال ولو احتمال ضعیف داشت که، اصل قرآن که محرف نمی شود و نخواهد بود، ولکن احتمال داشت در تألیف به جای اینکه سوره حمد جلو باشد، عقب باشد. سوره بقره جلو آل عمران باشد، عقب باشد.
امیرالمومنین عبا به دوش نگرفت، نماز جماعت نرفت، از خانه بیرون نرفت تا قرآن را تألیف کرد. اگر قرآن را هم تألیف نمیکرد، خطر بزرگ نبود. چون قرآن در زمان پیغمبر تألیف شده، ولکن در جاهای مختلف. این جاهای مختلف که در صدور حفاظ ترتیبش معلوم است، ولکن حفاظ مردنی هستند، کشته شدنی هستند.
بنابراین اگر حفاظ بمیرن کشته شوند، ترتیب تألیفی رسول الله نسبت به قرآن که در صدور حفاظ اند، امیرالمومنین برای حفظ دوم قرآن از اینکه تحریف شود در تألیف، عبا از دوش، عبا به دوش نگرفت، نماز جماعت، بیرون رفتن، کار رو ترک کرد تا قرآن تألیف شود.
نظرم هست که در حدود پنجاه و چند سال پیش حکمی نامی کتابی نوشته بود بر رد اسلام. دو نفر از بزرگان حوزه درسشون را، فقه شون را، فلسفه شون را، رجالشون را، منطقشون را تعطیل کردند. آقای خمینی بود و آقای حاج شیخ مرتضی حائری، پسر بزرگ. تعطیل کردند، گفتند تا جواب ننویسم، دست بر نمی داریم.
چه شده است که خطر علیه قرآن صددرصد شده است؟ درصد خطر از خود حوزه ها که چهارده قرن است طول دارد که قرآن محور نیست و اکنون که خطر اضافه شده است، یا اگر سوال کنند از ما و ماها میگیم دیوانه است، بی دین است، دیوانه است و بی دین است که حرف نشد.
ابن ابی العوجاء منکر خدا، ملحد، در قلب مسجد الحرام، با امام صادق صحبت می کرد، صریحاً انکار می کرد. اصحابی آمدند، خواستن دورش کنند، امام فرمود نخیر، با منطق صحبت می کنند. آقایون یا منطق دارید یا منطق ندارید. اگر منطق دارید که ندارید، با منطق پاسخگو باشید، نه از دور.
چطور است نه حضور شخصی، نه حضور درسی، نه حضور کتابی، نه حضور نوشتنی، نه حضور نواری، در جایی که صلب اسلام در کشور اسلام دارد از بین می رود. بر حسب فرموده رسول الله صلوات الله علیه که (إِذَا ظَهَرَتِ اَلْبِدَعُ فِي أُمَّتِي فَعَلَى اَلْعَالِمِ أَنْ يُظْهِرَ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اَللَّهِ والملائکة والناس أجمعین) تمام لعنت ها رو ما حوزه ها به خودمون گرفتیم.
بدع، دو بدعه. یک بدعتی ست، کسی احیاناً مطلبی می گوید و کس یا کسانی را منحرف می کند، در اینجا بدعت است. (فَعَلَى اَلْعَالِمِ أَنْ يُظْهِرَ عِلْمَهُ). کسی که عالم است، بدعت را می تواند بفهمد و میتواند با دلیل قرآن و سنت رد کند، باید علمش را اظهار کند. اظهار علم، گمشو ست؟ دیوانه ای ست؟ نفهمی؟ فاسقی؟ نخیر.
اظهار علم، بحث است، مباحثه است، رد است، جلسه رد و قبول است، (فَعَلَى اَلْعَالِمِ أَنْ يُظْهِرَ عِلْمَهُ). تا چه رسد به اینکه صلب اسلام را که قرآن است دارند از بین می برند. کمک می کنند به حوزه های چهارده قرن ما که قرآن پیدایش نیست. حالا ناپیدا تر است.
قرآن در حوزه کمی پیداست، اما در دانشگاه ها که نماز جماعت خواندن این بنده خدا ها، مسجد پر بود، دانشگاه پر بود، شش، هفت هزار مستمع ما داشتیم، مع ذلک خالی از قرآن.
قرآن را نمیشود فهمید، قرآن لغتش عوض شده است، خدا با لغت خدایی صحبت کرده است و چه و چه و تمام صحبت این دو ساعته من و تمام جواب های یک ساعت و نیم من، بر این محور بود.
برادران، ما یک امام داریم و یک مأموم داریم. آیا در امت اسلام امام کیست و چیست؟ مأموم کیست و چیست؟ امام افکار ماست؟ خیالات ماست؟ هوس های ماست؟ عقل های غیر مطلق ماست؟ شهوات علمی ماست؟ علم های غیر مطلق ماست؟ حس های غیر مطلق ماست؟ شهرت هاست؟ اجماعات است؟ ضروریات است؟ احادیث غیر مطلق نیستند.
اجماعات متضاد، شهرت های متضاد، عقل های متضاد، علم های متضاد، حس های متضاد، ضرورت های متضاد، روایت های متضاد، متضاد امام است برای ما؟ پس ما مأمومین بریم گم شیم اصلاً.
امام فقط یکی ست، قرآن است. قرآن امام رسول الله است. امام أئمه علیهم السلام است. قرآن خود وحی است، پیغمبر حامل وحی است. اگر پیغمبر حامل وحی قرآن نباشد، پیغمبر نیست، دعوتش درست نیست.
اصولاً آیا قرآن را با پیغمبر میشناسیم یا پیغمبر را با قرآن؟ اگر قرآن را با پیغمبر میشناسیم بنابراین شناخت پیغمبر بیست و سه سال بود، بعد چی؟ بعد هیچی.
این از مسلمات و ضروریات اسلام است که مهمترین آیات ربانیت شریعت مقدسه اسلام قرآن است. ﴿بسم الله الرحمن الرحیم يس، وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ، إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ، عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ [يس: آیات ۱ تا ۴].
پس قرآن، قرآن، حکمت قرآن، عظمت قرآن، ربانیت قرآن، دلیل است بر این است که آورنده اش رسول ربانی ست. رسول شیطانی نیست، رسول نفسانی نیست، رسول عقلانی نیست، رسول غیر مطلق نیست، رسالت درونی و یا رسالت برونی غیر ربانی نیست. رسالت درونی و برونی ربانی ست. قرآن دلیله.
آیا کسانی که می خواستند مسلمان شوند، از پیغمبر قبل از اثبات رسالتش سوال می کردند این آیه معنیش چیه؟ اگر معنی می کرد به نفع نبوت و رسالت اسلام قبول می کردند؟ نه، نه؟ اینکه غلط است که.
ولی قرآن رو از معرکه دور کردند. ظنی الدلاله محتمل الدلاله و قاعده تجمیل درکات سبعه جهنمیه حوزه ها و غیره حوزه ها، موجب تحمیلاتی بر قرآن در فقه حوزه ها، اصول حوزهها، فلسفه اش، عرفانش، منطقش، خرفانش، در تمام جهات تحمیل، تحمیل، تحمیل. تحمیل خودآگاه یا تحمیل ناخودآگاه.
ما که مسلمانیم بر مبنای اسلام امام کیه؟ قرآن. و چهار احتمال در امام بودن و مأموم بودن، بین قرآن و اهل ملت قرآن هست، احتمال.
یا امام مطلقا قرآن است و ما مطلقا مأموم، مکتب استقلال میشه. اگر و باید هم چنین باشد، امام مطلق ما، اول خداست بعد کلام خداست.
همانطوری که خداوند امام است مطلقا در تکوین، ولیّ است مطلقا در تشریع، ولیّ است مطلقا در تدبیر، ولیّ است مطلقا در کل شیء، کتابش هم نمایانگر کل علومی ست که امکان داشته است از بایدها و شایدها و نبایدها و نشایدها، الی یوم الدین در قرآن مجموع است ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كَانَ حَيًّا وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِينَ﴾ [يس: آیه ۷۰].
پس قرآن باید امام باشه سنت مأموم، روایت مأموم، عقل، علم، حس، اجماع، روایت، ضرورت، چون هیچکدوم مطلق نیستند.
آنها که مطلق نیستند باید مأموم باشند نسبت به مطلق، مطلق امامه. این بُعد اول. ولکن، در این بعد کی پیروی می کند؟
(صحبت حضار)
کسی که زنده است و زندگی میخواد. کسی که زندگی انسانی صحیح و صراط مستقیم میخواد ،قرآن امامشه. کسی که نمیخواد، نه. این یک بُعد. این یک بُعد، رونده ندارد، کم، پوینده ندارد، کاوش کننده ندارد، کم، اون کم هم متهم است.
سه بُعد دیگر، به عکس امام ما باشیم، علوم ما، عقول ما، افکار ما، حس های ما، شهرت هامون، اجماعاتمون، اطباقاتمون، ضرورت هامون، روایات، اینها امام، قرآن مأموم. قرآن مأموم مطلق و این درکات سبعه جهنمیه، امام مطلق.
اگر قرآن مأموم مطلق باشد و بقیه مستندات امام مطلق باشد، زاییده اش چیه؟ زاییده أنحسش و أنجسش، مکتب انفصال است. که امام، امام است، چه مأموم باشد، چه مأموم نباشد. وقتی که عقل من، حس من، علم من، شهرت من، اجماع من، اطباق من، ضرورت من، روایت من، امام است، چیکار به قرآن دارم؟ مکتب انفصال یا خفیف تر مکتب تحمیل.
امام است که در عقل، امام است که در علم، امام است که در قدرت، در ثروت، تحمیل می کند بر مأموم. حالا تحمیل یا عاقلانه و عادلانه، یا جاهلانه و ضالمانه.
امام است که تفوق دارد بر مأموم. پس اگر در مقابل نقطه اولی، نقطه ثانیه که ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا﴾ [النور: آیه ۴۰] مطلقا، عملاً، أیضاً بحث نمی کنیم، عملاً، علماً، برخورد علمی، برخورد در کل علوم، قرآن مأموم است و سایر مستندات ما امام است. این اول مکتب انفصال ایجاد می کند. این دو.
سوم، سوم قرآن نه امام است و نه مأموم است، مکتب انفصال. نه امام است، نه ماموم است. نه تابع است، نه متبوع است. نه تابع است و نه متبوع است، جوری می کند که به طور کلی، انفصال از قرآن، وقتی در درس آقای مدرس خارج کفایه بحث می کند راجع به مقدمه موسیقی حرام، یک طلبه ای سوال می کند آقا، مقدمه موسیقی حرام، حرام است یا حلال؟ میگد حلال است.
میگد پس ﴿وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ﴾ [المائدة: آیه ۲] چیه؟ میگه با (لَا تَعَاوَنُوا) ما تعاونوا کاری نداریم. قرآن رو مسخره می کنند، این مکتب انفصاله. این بدترین درکات ضلالت و بدترین درکات کفر است که از یهودی بدتر است، از نصرانی بدتر است، از مشرک بدتر است، از خر پرست بدتر است. چون هیچ کافری قرآن را اینجور مسخره نمیکنه.
در سه هجوم قرآن قرار گرفته. یک هجوم برون مرزی، دو هجوم برون مرزی.
یک هجوم برون مرزی این است که کسانی که مسلمان نیستند، یا اهل کتاب اند، یا غیر اهل کتاب، نمیگویند قرآن فصیح نیست، بلیغ نیست، چرت است، پرت است، ظنی است، چه است، نمیگن. میگن خوبه، ولی وحی نیست. میگن وحی نیست، ولی بهترین کلامه. در طول تاریخ عربیت و در طول تاریخ علم، سابقه ندارد، قبول دارم، میگم وحی نیست.
اما مسلمان ها دو تیر زهرآلود بدتر از تیر اول می زنند. یک، وحی است، نمی شود فهمید. ظنی الدلاله است. هر کس دنبالش بره، وهابیه. نه امام است و نه مأموم. نه امام بودن قرآن، نه مأموم بودن، درسته مکتب انفصال است.
حالا، چهارم. گاه امام است، گاه مأموم است. گاه هم امام است، هم مأموم است. اگر گاه امام است و گاه مأموم است، مکتب تحمیل بعضاً و مکتب تفکیک بعضاً.
مکتب تحمیل گاه تحمیل میکند، چون مخالف رأیشه. گاه تحمیل نمیکند، موافق رأیشه. این هم امام نیست. چون امام موافق مأمومه، امام دوم معنی نداره و مکتب تفکیک.
مکتب تفکیک، دو بُعد دارد. یک مکتب ضلالت سوم که کمرنگ تر از ضلالت مکتب انفصال و مکتب تحمیل است که التقاط ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ [النساء: آیه ۱۵۰] فویل للمقتسمین، ﴿الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ﴾ [الحجر: آیه ۹۱] ویل، حساب خاص داره.
ویل غیر از نهیه، غیر جهنمی بودنه، غیر از آتش گرفتنه، ویل یعنی وای مطلق. وای مطلق و فریاد مطلق برای مقتسمین. کسی که قرآن را اصلاً قبول ندارد، یکسره صافه، کافره. ولی ویل للمقتسمین، ﴿الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ﴾. (عِضِينَ﴾ یعنی متفرق. بعضی ها قبول می کنند، بعضی ها قبول نمی کنند.
آنکه مطابق عقل، فکر، حس و جسم و شهرت و اجماعه است، قبول می کنند، نه چون قرآن است، چون من است، نه چون اوست. با هو کاری نداره، چون أنا است. چون أنا موافق هو است، أنا را در هو می بیند و هو رو به حساب أنا قبول میکند. این مکتب عرض می شود که تحمیل است و مکتب التقاط، گاه از قرآن، گاه از غیر قرآن.
ما همینطور بنشینیم در حوزه هامون، در تدریس هامون، در خیالاتمون، هنوز برای ما روشن نشده است که مقدمه واجب واجبه. کرم می داند، سوسک میداند، ریشه درخت می داند. شما شش ماه وقت طلبه رو با حقوق امام زمان می گیرید که مقدمه واجب، واجب است یا نه؟
دیروز من در دانشگاه گفتم، اگر اسلام، اون اسلامی ست که اون فقها، اون سفهاء، اون عرفا، اون منطقیین، اون خرفا، در طول اسلام پیش اومدن، این اسلام، این اسلام است؟ منطقی نیست اسلام. اسلام اینقدر معضل است، اینقدر مجمل است، اینقدر مشکل است، اینقدر نهفته است، اینقدر نابالغ است که شصت هفتاد سال شیخ انصاری ها، علامه حلی ها، شیخ طوسی ها، شیخ روسی ها، شیخ چی ها، باید کار کنند تازه أحوط و أقوی و اولی، چه اسلامی ست؟
گفتم شما پنج سال فقط اگر با زبان مُتقن عربی، دنبال معارف قرآن برید، مجتهدید در قرآن. این تقلیدها باطل است کلاً، اجتهادها کلاً باطل است. (شقشقة هدرت ثم لن تقر).
شوخی نیست سه ساعت و نیم صحبت کردن برای یک پیرمرد هفتاد و دو ساله. این لطف خاص الهی ست. من یادمه سکته کرده بودم، پنج دقیقه نمی توانستم صحبت کنم و هنوز هم بعد از سکته ام، کردم اما احساس کردم چقدر خطر به اسلام متوجه است. خطر برونی یک خطر و خطر درونی حوزهای و برون حوزهای دو خطر.
و دانشجویان تقبل دارند، تقبلشان از حوزه ها بیشتره. دانشجویان دانشگاههای کشور ما و غیر کشور ما، بیشتر قبول می کنند حق رو، تا دانشجویان حوزه. مثل یک آینه ای که یه مقداری گرد و غبار داره، خب با یه دستمال پاک میکنه آدم، صورتش رو میبینه و یک آینه ای که قیر و چرک و کثافت و لجن و مجن بهش زدن، بخواد پاک کنه، میشکنه و لذا این حرف ها در حوزه ها کم تأثیر است، در دانشگاه ها پر تأثیر است.
چرا؟ برای اینکه حجاب در حوزه ها بیشتره. این اصولمون، فقه مون، منطقمون، فلسفه مون، عرفان مون و و و، این ها مکتب تجمیل است. من اینقدر زحمت کشیده ام، نوشته ام، فکر کردم، بحث کردم، درس خوندم، درس داده ام، من برم سراغ قرآن؟
آقای خویی رضوان الله تعالی علیه که شب های پنجشنبه تفسیر قرآن داشتند، من بهشون عرض کردم چرا شب های پنجشنبه فقط، هر شب نه؟ فرمودند یک هفته باید فکر کنم، مطالعه کنم، تا شب پنجشنبه. پس قبول دارید که فکر کنید، بعد، گفتم شب پنجشنبه را ترک کردید چرا؟ شب پنجشنبه تفسیر قرآن را ترک کردید، گفتند چنین و چنان، گفتم اصل مطلب را بفرمایید، با هم بودیم.
فرمودند که یک آقایی که رساله نوشته و اتاقش پر از رساله است و میخواد مرجع بشه و من در مقابل او طلبه ام، به نام مدرسی، که پسرش اینجاست. حالا پسرش رو حمل بر خودش نمی کنیم. ایشون رسیدن به من، گفت آسید ابوالقاسم کجا میرید؟ گفتم میرم تفسیر قرآن. به، واقعا حیف تو نیست؟ آسید ابوالقاسم، تو آینده داری، آینده مرجع خواهی بود، عالمی، چنین، تو به کتاب روضه خون ها چیکار داری؟ به کتاب قال عیسی، قال موسی، چیکار داری؟ تو عالمی.
گفتم ممکن است بفرمایید کیه؟ گفتند نه. گفتم چرا؟ فرمودند با چوب سگ زنی بیرونش خواهی کرد. در نجف اینطور بودم. قدرت منطقی و قدرت قرآنی ما جوری شده بود که آقای حکیم هم در مقابل، استقامت نمی تونست بکنه. نجف صدام ها. باقیش نمیگم.
بنابراین، خودی و غیرخودی، برونی و درونی، بر سه مبنا قصور، تقصیر، عناد. عادت به قصور، عادت به تقصیر، عادت به عناد. چه باید کرد؟ باید ما بیست و چهار ساعت را چهل و هشت ساعت کنیم و رو قرآن کار کنیم. حساب نکنم بنده پنجاه سال است که روی قرآن کار کردم یا فکر میکنم. قرآن علم الهی ست. هر قدر فکر کنید، هر قدر دقت کنید.
دیروز یکی از دانشجویان در اون سوالاتی که کردند، سوالات بعضیها کتبی بود، بعضیها شفاهی. گفت آقا مثل اینکه شما خودتون رو أعلم العلماء می دونید. گفتم چطور؟ گفت آیا أعلم از شما و منو شما هست یا نه؟ گفتم چون سوال می کنید، جواب میدم. آیا، جواب من رو بدید، آیا قرآن أعلم است از کتب دیگر یا برابر است یا پایین تر؟ گفت قرآن أعلمه.
گفتم خب، بنابراین کسی که پنجاه سال روی قرآن مستقیماً کار کرده است، ولو استعدادش، قدرت علمی اش، فکری اش، کمتر از دیگران باشد، این أعلم است یا دیگران؟ گفت این. گفتم پس بنابراین من از کل علمای اسلام در طول تاریخ أعلم ام. برای اینکه اتباع به قرآن است.
گفت پس کل تقلیدها باطله؟ گفتم تقلیدها باطله، گفت چه کنیم؟ گفتم برید سراغ کسی که، نه من، سراغ کسی که رو قرآن کار می کنه. گفتند از کجا بفهمیم؟ گفتم خب، ﴿حُرِّمَ ذَلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ﴾ [نور: آیه ۳]. ﴿حُرِّمَ) رو میدونید یعنی حرام. برید از فقهاتون سوال کنید، آیا ازدواج مرد پاک با زن ناپاک، زن پاک با مرد ناپاک، چه حکمی دارد؟ می گویند مکروه است. بگید ﴿حُرِّمَ ذَلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ﴾ [نور: آیه ۳].
آقا به این آیه مراجعه نکردی یا کردی؟ یکیشون گفتش که بله من مراجعه کردم، گفتند ﴿حُرِّمَ) اخلاقی ست. ﴿حُرِّمَ) اخلاقی ست، همین حرام اخلاقی ست. حرام اخلاقی، مگر ما حرام اخلاقی نداریم؟
شما آنچه مطابق مزاجتون نیست، مخالف میل شهوت فتواتونه، میگید حرمت اخلاقی ست؟ اگه دست شماست، بنابراین وجوب نماز اخلاقی ست، حرمت زنا اخلاقیه دیگه، حرمت زنا اخلاقی ست. حرمت لواط اخلاقی ست، حرمت آدمکشی اخلاقی ست، حرمت حسد اخلاقی ست، حرمت کفر اخلاقی ست، حرمت نفاق، همه اش اخلاقیه دیگه.
اخلاق که هم به نظر شما خیال کردید که مستحب است. بنابراین اسلام جمعی از مستحبات و مباحات و مکروهات به اصطلاح شماست. اسلام واجب نداره، حرام نداره. این مکتب تحمیله. مکتب تحمیل و مکتب عرض می شود که تحمیل.
بعد منتقل میشیم به مکتب تفکیک و التقاط. به این مقدار از مکتب انفصال که عرض کردیم، نمونه هایی عرض کردیم و از مکتب تحمیل که بارها عرض کردیم که به عنوان انسجام داریم عرض می کنیم، مکتب سوم که ضلع سوم ثالوث ضالِّ مضلّ است در مکاتب درون رهی اسلامی، مکتب تفکیک در بُعد ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ [النساء: آیه ۱۵۰].
اللهم الشرح صدورنا بنور العلم و الایمان و معارف القرآن العظیم و وفقنا لما تحبه و ترضی و جنبنا ان ما لا تحبه و ترضی
والسلام علیکم