بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین
اللهم صل علی محمد وآل محمد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ﴾ [المائدة: آیه ۶] نکته اولی که در این آیه مورد دقت باید قرار بگیرد این است که چرا در وضوی واجب یا هر وضویی، چرا در باب وضو که عبادتی از عبادات است، فقط (الَّذِينَ آمَنُوا) مورد خطابند؟ و حال آنکه منافقین هم مخاطبند و به اصطلاح شیعه که سنی ها مومن نیستند، سنی ها هم مورد خطابند، مورد تکلیفند. و به نص قرآن، کفار هم مأمور به صلاة اند.
بر حسب آیاتی از قرآن شریف، کلاً و جزئاً. جزئاً در صلاة و کلاً در کل عبادات، اصلیات و فرعیات، کفار هم چه اهل کتاب، چه مشرکین و چه ملحدین، مورد امر و مورد خطاب تکالیف الهی هستند.
﴿مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ﴾ [المدثر: آیات ۴۲ و ۴۳] این (كُمْ) کفارند و این (كُمْ) کفار، تمام درکات کفر را از کفر کتابی، توحید غیر کتابی، اشراک به الله، الحاد فی الله، تمام درکات کفر را می گیرد که در ﴿مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ) سوال است و جواب، (قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ﴾ [المدثر: آیه ۴۳] که صلاة است ﴿وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ﴾ [المدثر: آیه ۴۴] که انفاقات واجبه است.
بنابراین چرا خطاب به وضو از برای نماز که هم نماز اصلاً، از باب ذی المقدمه و هم وضو فرعاً از باب مقدمه، بر کل مکلفین واجب است؟ جواب هایی از خود این آیه و از آیات دیگر استفاده می شود. و قبل از این جواب ها باید گفتش که آیا (الَّذِينَ آمَنُوا) کیانند؟
(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا) (الَّذِينَ آمَنُوا) طبق سلیقه شیعه است که فقط شیعه است؟ طبق سلیقه سنی ست که فقط سنی ست؟ طبق سلیقه اسلام غیر نفاق است، که فقط غیر منافقین است؟ طبق سلیقه کل من یشهد أن لا اله الا الله و أن محمد رسول الله است؟ أخیر مراده.
از جمله آیاتی که احیاناً استدلال میشود بهش که مادامی که قلب مکلف ایمان نیاورده باشد، لفظ ایمان درش غلط است. بلکه باید مسلمان گفت ﴿قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ [الحجرات: آیه ۱۴] با نظر ابتدایی و سطحی به این آیه، ممکن است این اشکال وارد باشه.
و ﴿وَقَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا) اعراب، بادیه نشینان اند و نه عرب زبانان. ﴿الْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَنِفَاقًا وَأَجْدَرُ أَلَّا يَعْلَمُوا حُدُودَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ﴾ [التوبة: آیه ۹۷] عرب زبان ها نیستند، بلکه کسانی هستند که در بادیه ها زندگی می کنند.
در بادیه ها که مکشوفند، سقف های سازمانی ندارند و سازمان تمدن بلدی ندارد. دورند از سازمان های مادی و از سازمان های معنوی و تربیتی که در مدن هست. در جای خود ثابت است که ﴿الْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَنِفَاقًا) [التوبة: آیه ۹۷] کل کسانی هستند که دورند از تمدن های مادی و مخصوصاً معنویِ روحانی و دینی.
کسانی که دورند از تمدن های معنوی وحی و از دعوات رسل، طبعاً (أَشَدُّ كُفْرًا وَنِفَاقًا) [التوبة: آیه ۹۷]. درست است کسانی که کافرند در مدن، احیاناً کافرند، اما شدت کفر و کفر مضاعف برای کسانی هست که هم کافرند و هم زمینه کفر از برایشان فراهم است که دورند از دعوت اسلامی و معارف وحی.
بنابراین ﴿الْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَنِفَاقًا) [التوبة: آیه ۹۷] کسانی هستند که زباناً وعملاً مسلمانند، اما قلباً مسلمان نیستند. چون اعراب دو دسته اند، یک اعرابی هستند که دور اند از تمدن اسلامی، و از نظر لفظ و عمل هم مسلمان نیستند. با اون ها کاری نداریم.
ولکن، گروهی هستند که دور اند از معارف اسلامی، ولکن از نظر لفظ و از نظر عمل مسلمانند، ولکن از نظر قلب مسلمان نیستند. کسانی که از نظر قلب مسلمون نیستند، این ها تعداد مختلفی هستند. کسانی هستند که با لفظ اسلام آورده اند، عملاً هم در گروه مسلمان ها اعمال مسلمان ها را، کم و زیاد، انجام می دهند. ولکن، هنوز معرفت اسلامی در قلبشون وارد نشده. در آینده وارد خواهد شد.
دسته دیگه ای هستند که معرفت اسلامی در قلبشان وارد نشده، و منافق اند، قلبشون کافره. گاه در قلب نفی و اثبات ایمان نیست، این ها اعرابی هستند که لفظاً و عملاً اسلام آورده اند، ولکن نفی و اثبات اسلام، در قلبشان نیست.
اگر اسلام با اسلام ممارست کنند، و معارف اسلامی پیش اونها نهادینه شود، اسلام، می آوردند پس ﴿وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ [الحجرات: آیه ۱۴] در این بُعده.
اعراب دیگری هستند که منافق اند، یعنی لفظشون مسلمان است و عملشون مسلمان است، اما قلبشون ضد اسلام است، منافق اند. این قلب که ضد اسلام است، باز دو آیه اینجا دارد. یا بالفعل ضد اسلام است، مانند اعراب دست اول نیست که نه نفی می کند ایمان را، نه اثبات. بلکه نفی می کند ایمان را.
ولکن، این نفی ایمان که نفاق است، یا در آینده تبدیل به اسلام و بعداً ایمان می شود، یا در آینده تبدیل به اسلام و ایمان نمی شود.
آیه مبارکه که می فرماید که ﴿وَقَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا) [الحجرات: آیه ۱۴] اعراب کل اعرابی ست، کل بادیه نشین هایی ست، کل دور های از معرفت و تربیت و مدینه اسلامی است که این ها به زبان و عمل اسلام آورده اند، اما (وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ [الحجرات: آیه ۱۴].
خب حالا ﴿وَقَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا) این ها نگفتن (أَسْلَمْنَا) گفتند (آمَنَّا). (قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا) ایمان نیاوردید. نفی ایمان می شود، از اسلام لفظی و عملی که در قلب وارد نشده است. ﴿قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا﴾ [الحجرات: آیه ۱۴] تسلیم شدیم. لفظمون و عملمون تسلیم اسلام است و هنوز قلبمون تسلیم اسلام نیست، یا قلب تسلیم کفر است که نفاق است، یا قلب واله و حیران است. نه تسلیم کفر است و نه تسلیم اسلام است. (وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ) [الحجرات: آیه ۱۴] ما از خود این آیه، استفاده می کنیم و از آیات دیگر که ایمان مراحلی دارد.
اصولاً آمن یعنی چه؟ یک آمن داریم که ثلاثی مزید باب افعاله. یک أمِنَ داریم. أمِنَ یعنی در امن قرار گرفت. آمَنَ یعنی در امن قرار داد. (الَّذِينَ آمَنُوا) معنای امن نیست، معنای در امن قرار دادن است.
﴿الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ﴾ [النساء: آیه ۱۵۲] این (آمَنُوا) ، متعدی به غیر حرف جر است که (بِاللَّهِ﴾ اینجا الله عرض می شود که مجرور است و مفعول دوم است.
یعنی آمنوا انفسهم بالله. (الَّذِينَ آمَنُوا) در کل مواردش و در صیغ مختلفش، آمنو انفسهم بالله. جان ها و مال ها و عرض ها و وضعیت های دیگر زندگی و زندگی ساز را در امن قرار دادند بالله.
منتها این در امن قرار دادن دارای دو بُعده. یکی در امن قرار دادن در نشئه دنیا. یکی امن در نشئه بعد الدنیا که برزخ و قیامته، هر دو امنه.
کسانی که به زبان ایمان آورده اند، و به عمل ایمان آورده اند و (وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ) [الحجرات: آیه ۱۴]در دو بُعدش که یا نفاق است، یا نه اسلام است و نه ضد اسلام است، هنوز این ایمانی که بر زبان جاری کردن و در عمل آشکار است، در قلب هاشون وارد نشده است، این ها (وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ) این ها ایمان آورده اند ولی ایمان کامل نیست.
کما اینکه اسلام دارای درجاتی است، یمان هم دارای درجاتی ست. اسلام اول، اسلام به زبان. بعد، اسلام به عمل. بعد، اسلام به قلب که اینجا لفظ ایمان براش صادقه. بعد از اینکه اسلام کل نفس و کل عمل و کل قلب را فراگیر شد، لبریز شد، اینجا اسلام بعد الاسلام الاول و بعد الایمانه.
کما اینکه ﴿فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ، وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ﴾ [الصافات: آیات ۱۰۳ و ۱۰۴] پس اسلام دارای درجاتی ست. ایمان هم همچنین.
ایمان، ایمان، ایمان بالله، یعنی خود را در امن قرار دادن، از تطاول بر ضد مؤمنین. این دو بُعد داره. یا بُعد دنیوی ست فقط و نه اخروی. و یا هم بعد دنیویست و هم بُعد اخروی.
ایمان که انسان را در امن، ایمان بالله که انسان را در امن قرار می دهد، در نشئات ثلاث، در دنیا از تطاول بر ضد مؤمنین، به لفظ ایمان، و به سند ایمان. و در برزخ از تطاول عذاب و در قیامت از تطاول عذاب، ایمان در نشئات ثلاث در صورتی ست که این در قلب وارد شده باشد.
و چون قلب امام است بر کل اعضاء، وقتی که قلب مومن است، لفظ هم مومن است. فکر هم مومن است، علم هم مومن است، عمل هم مومن است، اعمال فردی مومن است، اعمال اجتماعی مومن است. بنابراین این ایمان کامل است که مؤمن را در امن قرار می دهد، هم در دنیا که حکومت اسلامی و حاکم اسلامی، نسبت به جانش، مالش، عرضش، تطاولی ندارد، چون ایمان لفظی و ایمان عملی دارد که مربوط به دنیاست.
ولکن، ایمان قلبی که فرمانده ایمان های لفظی و ایمان های عملی است، ین در امن قرار می دهد، مؤمن را از تطاول ها و از عذاب های برزخی و اخروی. پس ایمان هم دارای مراحله.
مرحله اولی، ایمان لفظ. لفظاً بگوید (أشهد ان لا اله الا الله و أشهد ان محمد رسول الله). اگر کسی لفظ شهادتین را جاری کرد، و لو عملاً نه، تا چه رسد قلباً، این مسلمان است. در امن قرار داده است وضعیات حیاتی خود را، در نشئه دنیا.
قدم بالاتر، ایمان عملی ست. از لفظ، به عمل منتقش می شود. ولکن در قلب وارد نشده است، این ایمان بالاتری ست. ولکن، اگر لفظ، از لفظ و عمل، به قلب منقش گردید و مثلث جهات مومن، ایمان آورد، این ایمان کامل است، گرچه این هم دارای درجات است.
همانطوری که ایمان لفظی دارای درجات است، ایمان عملی هم دارای درجات است، ایمان قلبی هم دارای درجات است.
ایمان کامل با درجاتش در صورتی که در مثلث وجود انسانی، این ایمان نقش ببندد. بنابراین آیه رو تکرار می کنیم و ﴿قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا﴾ [الحجرات: آیه ۱۴] این که گفتن (آمَنَّا﴾ مراد چی بود؟ مراد اینه که ایمانمون کامله وحال اینکه نخیر، ایمان کامل نیست.
ایمان کامل، در صورتی ست که ایمان از لفظ و عمل، در قلب وارد شود. اگر فرمانده کل قوای وجودی انسان، مومن نباشد، این ایمان کامل نیست، بلکه ایمان ناقص است.
ایمان ناقص یا نقص به این معنا دارد که در قلب نه کافر است نه مسلمان، نقص کمتر. یا در قلب، هنوز کافر است و معاند که نقص بیشتر.
بنابراین، از عرض می شود که و ﴿قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا﴾ [الحجرات: آیه ۱۴] (لَمْ تُؤْمِنُوا﴾ اصل ایمان را نفی نکرده است.
ایمان لفظی دارند، یا ایمان عملی هم دارند، اما ایمان قلبی ندارند. در دو بُعد، ایمان دارند که ابعاد قشری ست و در یک بُعد، ایمان ندارند که بعد عمقی است. پس نفی ایمان مثلث که ایمان کامل است، اینجا نشده.
دلیل، ﴿وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ [الحجرات: آیه ۱۴]. هنوز ایمان، قبل ایمان کدومه؟ هنوز ایمان، دقت کنید، هنوز ایمان در لفظ و هنوز ایمان در عمل، در قلب وارد نشده. پس ایمان در لفظ، ایمان است.
اگر ایمان در لفظ تنها، ایمان در لفظ و امن تنها، ایمان نباشد، ﴿وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ) نباید بگه ولما یدخل الاسلام باید باشه.
پس ﴿وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ ایمان را دو مرحله ای تصور کرده. یک مرحله ایمان قشری در لفظ و در عمل، یا فقط در لفظ، که هنوز در قلب وارد نشده. یک نوع ایمان قشری لفظی و عملی که در قلب وارد شده.
پس هر دو ایمان است. اگر هر دو ایمان نباشد، ﴿وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ هرگز معنا ندارد.
پس به خود همین آیه که احیاناً استدلال می شود بر اینکه اسلام لفظی و اسلام عملی را ایمان نمی گویند، نخیر، اسلام لفظی، و اسلام عملی را ایمان می گویند، به نص خود این آیه مبارکه.
و اگر هم به لغت مراجعه کنید، لغت هم همین معنا رو تأیید می کند. چون ایمان، تکرار می کنم، ایمان یعنی در امن قرار دادن شخص مومن. در امن قرار دادن شخص مومن، یا قشری و دنیویست که با منافق می سازد، با دیگری که ایمان در قلبش وارد نشده، نه قلب کافر است، نه مومن است می سازد.
یا نخیر ایمانی ست که بعد از نشئه دنیا، در امن برزخی، در امن عذاب دنیوی هست. در امن برزخی هم هست، در امن اخروی هم هست. بنابراین ایمان معناش چیه؟ ایمان با نفاق می سازد. با کمتر از نفاق که ﴿وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ لفظ فقط یا لفظ و عمل، که یک قشر یا دو قشر انسان مکلف، ایمان آورده و هنوز عمل، هنوز در قلب وارد نشده، باز ایمان است.
پس ایمان لفظی ایمان است. ایمان لفظی و عملی ایمان است. ایمان لفظی و عملی ایمان است. ﴿وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ می خواهد بگوید که درست است ایمان لفظی، ایمان است، ایمان عملی، ایمان است، ولی مادامی که در قلب وارد نشده، ایمان کامل نیست.
بنابراین به این آیه نمی شود استدلال کرد بر اینکه ﴿قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا﴾ [الحجرات: آیه ۱۴]که لفظ شهادتین ایمان نیست. نخیر.
لفظ شهادتین، ایمان کم است، لفظ و عمل ایمان بیشتر است. لفظ و عمل و قلب ایمان بیشتر است. اگر لفظ و عمل و قلب تکامل پیدا کرد، سرشار شد لفظ انسان، و عمل انسان و قلب انسان از ایمان و لبریز گردید، اون وقت اسلامه. ﴿فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ، وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ﴾ [الصافات: آیات ۱۰۳ و ۱۰۴].
(صحبت حضار) همون ایمان کامل اینجا مراده؟
ایمان کامل، بله.
حالا، وقتی که ایمان در قلب وارد میشه، یا ایمان بعض قلب رو می گیره، با فسق میسازه. یا ایمان کل قلب رو میگیره، عدالت. یا ایمان کل قلب را می گیرد و سرشار و لبریز میشه، اسلامه. تسلیم بعد الایمان است.
بنابراین هم اسلام لفظی مراحل دارد، هم اسلام عملی مراحل دارد، هم اسلام قلبی.
به تعبیر دیگر، هم ایمان لفظی، هم ایمان عملی، هم ایمان قلبی، دارای مراتب و مراحل است. ولکن، در تقسیم اول، لفظ، عمل، قلب، هم مسلم است و هم مومن. اگر هر سه جمع باشد.
ولکن، اگر لفظ مسلم باشد و نه قلب و عمل، یک بُعد اسلامه و یک بُعد ایمانه. اگر لفظ و عمل مسلم و مومن باشد، دو بُعد مسلم است و دو بُعد ایمان است. اگر لفظ و عمل که قشر است، توأم بشود با لب ایمان، که داخل شود ایمان لفظی، اقرار به لسان و ایمان عملی، اقرار عملی، اقرار لفظی و اقرار عملی به شهادتین، داخل در قلب شود، اینجا کمال ایمان است. این کمال اول.
کمال دوم، مراحل ایمان است که گاه به اسلام می انجامد و گاه به اسلام نمی انجامد.
بنابراین این حرف که گفته میشه، منافق، لفظ مومن برش جاری نیست. یا کسی که لفظ و عملش مومن است، قلبش نه مومن است، نه کافر، لفظ ایمان برش جاری نیست. یا سنی، لفظ ایمان برش جاری نیست. یا که، این ها همه غلطه.
بلکه، لفظ ایمان به وجهٍ کلی علی مراتبها درجاتها، شامل از کل کسانی را که در جرگه اسلام واقع اند ولو لفظ تنها. بعد با عمل، بعد با قلب، بعد سرشار شدن و لبریز شدن که ﴿فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ﴾ [الصافات: آیه ۱۰۳].
بنابراین، نتیجه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ﴾ [المائدة: آیه ۶] همه را می گیره. تمام مذاهب، تمام منافقین، تمام اوصاد، تمام مراحل کسانی که لفظاً اقرار به شهادتین کرند، می گیرد. چه لفظ تنها باشد، چه لفظ با عمل باشد، لفظ با عمل و قلب باشد، کامل باشد، ناقص باشد.
(الَّذِينَ آمَنُوا) در اختصاص شیعه نیست. در اختصاص عدول نیست. در اختصاص کسانی که ایمان در قلبشان وارد شده نیست. بلکه، عام است، مگر در صورتی که دلیل خاص داشته باشیم.
مثلاً در (قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا) [حجرات: آیه ۱۴] دلیل خاص داریم که مراد از نفی ایمان، نفی ایمان کامل است، نه نفی اصل ایمان.
چون اگر اصل ایمان را ندارد کسی که لفظش مومن است، و عملش مومن است و در قلبش ایمان واقع نشده، اگر لفظ مومن براش اطلاق نشه، (وَلَمَّا يَدْخُلِ) [حجرات: آیه ۱۴] معنی ندارد. (وَلَمَّا يَدْخُلِ) هنوز این ایمانی که در قشر لفظی ست و در قشر عملی ست، در دل هاشون وارد نشده.
حالا، یا وارد خواهد شد، ایمان کامل است. یا وارد نخواهد شد که نه قلب کافر است، نه مومن است، ایمان ناقص است. یا وارد نخواهد شد و مناقض خواهد بود، ایمان باز ناقص است که درجات ایمان و درجات اسلام، در اینجا متداخل اند. این بحث اول.
بنابراین کل آیاتی که (الَّذِينَ آمَنُوا) مخاطب اند، کل مکلفینی را شامل است که در لفظ اقرار به شهادتین دارند. عمل باشد، نباشد، قلب باشد، نباشد، کم باشد زیاد باشد. فقط اقرار به شهادتین، و لو یقین دارید که قلباً کافر است و أکفر است، ولکن، أسلم و آمنا. أسلم لفظیاً و آمنا. یعنی در امن قرار داد، جانش، و مالش و عرضش و جهات دنیوی خود را در حیات دنیا و آیات برزخ و آیات آخرت، مربوط است به ایمان قلبی. این بحث اول.
خب سوال دوم. (الَّذِينَ آمَنُوا) کل مکلفین مسلمان است و حتی منافقین. سوال دوم که مگر کفار مکلف به فروع نیستند؟ کفار هم مکلف به اصول اند و هم مکلف به فروع اند.
پس چرا مثلاً در ابواب دیگر تکالیف مثلاً در باب حج، ﴿وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ﴾ [الحج: آیه ۲۷]، فی المومنین نیست، فی المسلمین نیست. ﴿وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ﴾ [الحج: آیه ۲۷].
در حج که عبادتی ست فوق کل عبادات و جامع کل عبادات است و نقشه ایست از کل عبادات سلبی و ایجابی اسلام، چرا در اینجا عرض می شود که ناس محور است نه (الَّذِينَ آمَنُوا)؟
یا، ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ [البقرة: آیه ۲۱] در کل عبادات، حج باشد، صلاة باشد، زکات باشد، صوم باشد، جهاد باشد، امر باشد، نهی باشد، کل عبادات مفروضه یا کل عبادات راجحه، ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ [البقرة: آیه ۲۱].
جواب، اینکه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ﴾ [المائدة: آیه ۶] تخصیص نمی دهد وجوب صلاة و وجوب وضو را به (الَّذِينَ آمَنُوا). بلکه چون کسی که مسلمان نیست، ملحد است یا مشرک است یا موحد غیر کتابی ست یا کتابی غیر مسلمان است، این ها نماز نمی خوانند تا به مقدمه اش امر بشن.
مثل کسی که نمیخواد بره پشت بوم. کسی که می دانیم پشت بام نمیره، وظیفشه پشت بام بره، وظیفه اش است از غرقاب نجات پیدا کند، از سیلاب، بره پشت بام، برود روی کوه، ولی نمیره. بهش بگیم {27:02} معنی نداره که، کسی که ذی المقدمه را انجام نمی دهد، ما امر کنیم که تو وقتی خواستی بری پشت بام، عرض می شود نردبون بذار. پشت بام نمیخواد بره.
حالا کسی که نماز نخوان است، چه ملحد باشد، مشرک باشد، عرض می شود که کتابی باشد، موحد غیر کتابی باشد، کسی که نماز اسلامی را اصلاً نمیخواند، غیر اسلامی، کسی که نماز اسلامی را اصلاً نمی خواند، چون به اسلام معتقد نیست، ولو مقصر است، ولو معذب است در ترک صلاة، در ترک صوم، در ترک واجبات اصلی و فرعی.
ولکن کسی که این واجبی که مورد امر است انجام نمیدهد، به این بگیم وقتی انجام بدی، مقدمه اش رو انجام بده، معنی ندارد که. وقتی که ذی المقدمه نیست، مقدمه هم نیست.
بنابراین، ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا) به این حسابه، چون (قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ) [المائدة: آیه ۶] مال کیه؟ (قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ) مال کسانیه که نماز خوانند.
کسانی که نماز خوانند، و نماز را فریضه می دانند و این فریضه را عملی می کنند، به این ها میگوید که ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ﴾ [المائدة: آیه ۶] الی آخر. این هم جواب از بحث دوم.
حالا، سوم. آیا از برای وضو که لفظ وضو در این جا، این آیه نیست. (إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ حُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ﴾ [المائدة: آیه ۶] پس شما نیت وضو نکنید. نیت طهارت چهارگانه ای که دو غسل است و دو مسح است برای نماز، اصلاً وضو نیارید، لفظ وضو معنای وضو فقط همین.
نگفته وضو بگیرید. گفته وقتی می خواهید نماز بخوانید، دو غسل است و دو مسح است.
حالا سوال، آیا کما اینکه برای نماز نیت قربت واجب است، برای وضو هم واجب است یا نه؟ البته اختلاف بین مذاهبه. بعضی میگن که واجب نیست. اکثراً میگن واجب است.
ولی از آیه چه استفاده میشه؟ از آیه استفاده وجوب نیت قربته. چرا؟ برای اینکه وقتی ذی المقدمه لازم است درش نیت قربت، مقدمه ای هم که برای ذی المقدمه است، همین برایِ، تثبیت می کند که نیت قربت واجبه.
اگر شما وضو بگیرید برای نماز و این نماز که ذی المقدمه است قصد قربت درش شرط است به ادله قطعیه کتاباً و سنتاً و عقلاً و چه، بنابراین مقدمه هم باید که نیت شه.
شما اگر (قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ) ولکن وضو میگیرید برای خنک شدن. پس برای نماز نیست. وضو میگرید برای تطهیر، تمیز کردن، برای نماز نیست. برای تر شدن. برای نماز، در صورتی ست که به نیت نماز باشد. به نیت نماز همانطور که نماز نیت قربت درش اصل است، مقدمه هم نیت قربت درش اصله. این هم بحث سوم.
بحث چهارم. در بحث چهارم، علمای اسلام، شیعتاً و سنتاً اختلاف دارند با نص کتاب و سنت و چیزهای دیگر و اون عبارت است از این که آیا نیت وضوی برای صلاة قبل از وقت صلاة جایزه یا نه؟ همه میگن نه.
کل فقهای شیعه و سنی که ما اطلاع داریم، اگر سوال کنید در فتواهاشون نوشته، غیر نوشته، که اگر ظهر نشده است، شما میخواید وضو بگیرید برای نماز، وضو برای نماز ظهر، قبل از نماز ظهر، باطل است، بدعت است، حرام است.
و لذا یک کلاه شرعی سرش میذارن. میگن که وضو للکون علی الطهاره بگیرین. اگر برای بودن بر طهارت، وضو بگیرید این خوبه، میشه باهاش نماز خوند. چرا؟ برای اینکه، الوضو علی وضو نور، وضو نور، خود وضو نوره.
میگیم شما روی چه مبنایی این حرف رو می زنید؟ این ها مبنای فلسفی، مبنای منطقی، میارن. ولکن مبنای منطقی و فلسفی اصلاً ربطی به مبنای فقهی و تفاهم فقهی ندارد.
اینا میگن چی؟ میگن که قبل از ظهر شدن، نماز ظهر هست؟ نخیر. وجوبش هست؟ نه. نه واجب هست، قبل از ظهر، نه وجوب هست، قبل از ظهر. قبل از ظهر که نه واجب است که صلاة است، و نه وجوب صلاة است، چطور مقدمه واجب می شود؟ چون می گویند وجوب مقدمه، ترشح از وجود ذی المقدمه است. مادامی که مرشح نباشد، ترشح نیست. مادامی که آب نباشد، حالا ما مطلب رو بالا می بریم. بالا می بریم که خوب زمین بخوره، زمین بخورد.
مادامی که آب نباشد، ترشح نیست. مادامی که مرشح نباشد، رطوبت در کار نیست. بنابراین، مادامی که واجب که صلاة است وقتش نیامده، مقدمه نیست. مادامی که وجوب صلاة که هنوز وقتش نیامده، وجوب مقدمه نیست. پس مقدمه واجب نیست. بلکه راجح نیست، بلکه جایز نیست.
چون مقدمه در هر سه حالتش. مقدمه در صورتی که وجوبش معلول وجوب ذی المقدمه است و وجوبش معلول وجود مقدمه است.
وجود وضو، معلول وجود صلاة است، صلاة نیامده. وجوب وضو معلول وجوب صلاة است، وجوب صلاة نیامده. بنابراین وجوب وضو، بلکه رجحان وضو، بلکه جواز وضو، اصلاً قبل از وجوب صلاة و وجود صلاة، نیست. این حرفشون اینه.
اولاً و اخیراً و گیر می کنند آقایون. در خیلی جاها گیر می کنن. مثلاً ما گیر ها رو استدلالاتشون رو نقل می کنیم، بعد فردا جوابش رو میدیم ان شاء لله اگر زنده موندیم.
مثلاً در باب اینکه در رمضان اگر کسی جنب هست، آیا واجب است قبل از طلوع فجر غسل کند یا نه؟ آقایون نوعا میگن بله. ما میگیم نخیر.
خب، آقایونی که میگن بله، میگیم که آیا وجوب غسل از جنابت یا از حیض یا از نفاس یا از استحاضه، وجوب غسل، مقدمه هست؟ خود غسل مقدمه هست؟ یا مؤخره است؟ خب، ذی المقدمه نیامده.
ذی المقدمه که آغاز روزه است، از اذان صبحه. وقت آغاز روزه نشده. بنابراین، نه واجب در کار است، نه وجوب در کار است. نه روزه شروع شده، نه وجوب روزه. روزه و وجوب روزه که شروع نشده، پس چرا غسل کردن واجب است؟
آقایون مبتلای به تعبیراتی شده اند که به هیچ جا هم نرسیدند. احدی از محققین علما، از فقهای شیعه، فقهای سنی که قبول ندارند، احدی از محققین فقهای شیعه به هیچ جا نرسیدن که آیا وجوب مقدمه قبل از وجوب ذی المقدمه، چطور میشه. مگر معلول قبل از علت میشه؟
همشون میگن که علت وجوب غسل که قبل از وقت روزه است، علتش وجوب روزه است. روزه نیامده، وجوب روزه هم نیامده. این در باب روزه.
در باب حج. در باب حج، خب حج واجبه. حج در ایام و ایام واجبه است. آیا مقدمات حج، آمادگی برای سفر، آمادگی زاد، آمادگی راحله، قبل از رفتن، مقدمه است یا نه؟ مقدمه است. پس چطور این مقدمه واجب است، قبل از ذی المقدمه؟
قبل از اینکه ذی المقدمه واجب وقتش برسد، و وجوب هم وقتش برسد، پس چطور این مقدمه واجب است؟ آقایون روی این قضیه فلسفی که علت و معلول درکاره. مادامی که علت نیامده است، معلول جا ندارد.
علت وجوب مقدمه، وجوب ذی المقدمه است. علت وجود مقدمه، وجود ذی المقدمه است. ذی المقدمه، نه وجود دارد تا مقدمه وجود پیدا کند و نه وجوب دارد تا مقدمه عرض می شود که وجوب پیدا کند.
حالا چون در باب مقدمه رسیدیم و وقت هم نیست، این بحث را باید بکنیم که این آقایون بزرگوار چرا در واضحات خودشون رو معطل می کنند؟ در أوضح واضحات که وجوب مقدمه واجب است خودشون رو معطل می کنند.
آیا عملی که واجب است، مقدمه امر ندارید فرض کنید. اگر مقدمه امر ندارد، آیا وجوب مقدمه از وجوب ذی المقدمه استفاده می شود یا نه؟ بحث ها میکنن، شش ماه، هفت ماه، یک سال کمتر، تازه به أحوط و اولی و أقوی و نمیدونم، می رسند.
و حال آنکه، هر موجود ذی شعوری می داند که اگر ذی المقدمه واجب باشد، مقدمه هم وجود دارد و مقدمه یعنی چه؟ مقدمه یعنی قبل از ذی المقدمه دیگه. مقدمه یعنی قبل از ذی المقدمه. چیزی که قبل از ذی المقدمه است، اگر ذی المقدمه، وجودش و وجوبش نرسیده است. بنابراین وجود و وجوب مقدمه غلطه.
شما که میگید چون مقدمه. شما که میگین مقدمه، یعنی اگر ذی المقدمه میخواد انجام بشه، با مقدمه است. اگر مقدمه را قبل از ذی المقدمه انجام دادید، ذی المقدمه باطل است و ذی المقدمه غلط است.
تمام موجودات حساس عالم می دانند که ذی المقدمه که واجب است، مقدمه هم بدون امر واجب است.
مثلاً ریشه درخت، ریشه درخت در موضعی ست که آب نیست. احساس و ادراک نباتیست که باید آب باشد تا استمرار حیات باشد. ریشه درخت، ذی المقدمه اش آب گرفتنه. مقدمه اش این ریشه طویل شدن، طویل شدن و رسیدن به آبه. این ریشه می داند با فهم نباتی خودش، با فهم نباتی که أقل فهم هاست، می داند که اگر می خواد به آب برسد، باید خود را به آب برساند. آب نمیاد جلو. ذی المقدمه نمیاد جلو، بلکه مقدمه میاد جلو.
گربه که سر سفره شما میاد، این ذی المقدمه ای هست و مقدمه. ذی المقدمه، لقمه نان جلوش انداختن است. میداند که تا جلو نرود، تا میو نکند، شما بهش نان نمیدین. پس گربه هم می داند که مقدمه واجب است. اگر ذی المقدمه، صحبت علت و معلول که نیست که، صحبت علت و معلول در واجبات نیست. علت و معلول در کونیات است، در امور فیزیکی ست.
البته ما پنج شش جواب داریم که یکی از جواب ها این میشه. وجوب ذی المقدمه و وجوب مقدمه، این ها علت و معلول فیزیکی و علت و معلول طبیعی نیستند، قراردادی ست. و در کل داناها، در کل نادان ها، در کل دیوانه ها، در کل حیوانات، در کل نباتات، این مطلب بلا استثناء ثابت است که اگر چیزی تحصیلش واجب بود، تحصیل مقدمات او، قبل از او، واجب است.
پس چرا آقایون شش ماه و هفت ماه و کمتر و بیشتر خودشون رو معطل میکنن که آیا اگر ذی المقدمه واجب باشد، مقدمه واجب است یا نه؟ اصلاً بحث خارج از فلسفه است، اولاً.
و ثانیاً امر مقدمه، با امر ذی المقدمه مفهوم است، بدون اینکه علت و معلول در کار باشد. و ثالثاً و رابعاً و خامساً.
عجیب است که بر خلاف نص قرآن که از جمله این آیه است و بر خلاف نص حدیث، برخلاف نص سنت ثابته می گویند که، وضوی قبل از وقت نماز، نه واجب است، نه مستحب است، نه جایز است، بلکه حرام است.
اگر به نیت نماز ظهر که بعد از یک ساعت است، قبلا وضو بگیرید با این وضو نماز نمی شود خوند، همه کلاً و طراً این حرف رو میزنن.
حالا، آیه را ملاحظه کنید ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ﴾ [المائدة: آیه ۶] (إِذَا قُمْتُمْ) کیه؟ آیا (إِذَا قُمْتُمْ) بعد از دخول وقته؟ آیا در اول وقت نماز أرجح نیست؟
(أَقِمِ الصَّلَاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا﴾ [الإسراء: آیه ۷۸] آیا در اول وقت نماز ظهر، نماز مغرب، نماز عشاء، نماز صبح، نماز عصر، آیا در اول وقت، نماز راجح است یا نه؟ خب راجحه.
این راجح را ما میتونیم عمل کنیم یا نه؟ خب بله. اگر نتوانیم در اول وقت نماز رو که راجح است انجام بدیم، پس این امر غلط است، امر محاله.
حالا کسانی که وضو دارند که مطلبی نیست، تحصیل حاصله. ولی کسی که وضو ندارد قبل از اول وقت، میخواد در اول وقت، اول بلا اول وقت، الله اکبر نماز رو بگه، این بدون وضو نماز بخونه؟ یا با وضو؟ بی وضو که باطل است. با وضو هم که شما میگین وضو برای نماز باطل است. وضو برای نماز قبل از وقت، بدعت است، مشروع نیست. پس این آیه بیخوده؟
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا) [المائدة: آیه ۶] مقتضای ایمان است، با درجات ایمان این است که (إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا) [المائدة: آیه ۶]. اذا اقمتم نیست، اذا قمتم فی الصلاه نیست که عرض می شود که آیات الاحکام جزایری و آیات الاحکام دیگران عرض می شود که بدون توجه به آیه گفتن که بعد عرض می کنیم.
(إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ) وقتی که به سوی نماز برخواستید، این برخواستن به سوی نماز شرط دارد، شرطش (فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ﴾ [المائدة: آیه ۶].
حالا این شرط رو باید انجام داد یا نه؟ کی؟ بعد از نماز؟ توی نماز؟ یا قبل از نماز؟ بعد از نماز که وضو معنا ندارد که. توی نماز هم معنا ندارد. قبل از نماز هم که شما میگین قبل از وقت وضوی به نیت نماز، باطل است.
صریح آیه است که (إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا) [المائدة: آیه ۶] شما با صریح آیه اجماعاً مخالفید. اجماع علمای شیعه و یا اطباق علمای شیعه یا ضرورت فتوای علمای شیعه، بر خلاف نص آیه مبارکه می گوید که نخیر، نمی شود از نظر فلسفی، مادامی که نماز واجب نیست، مادامی که خود صلاة وجوب صلاة نیامده، چون وجوب وضو معلول است از وجوب صلاه.
علت باید قبل از معلول باشه، نه معلول قبل از علت. پس وضو که وجوبش و خودش، معلول وجوب صلاة است و خود صلاة است، قبلا محال است. بنابراین ما فتوا دادیم که این وضو باطل است. و للبحث تتمة {42:07} باذن الله تعالی.
اللهم الشرح صدورنا بنور العلم و الایمان و معارف القرآن العظیم ووفقنا لما تحبه و ترضی و جنبنا ان ما لا تحبه و لا ترضی.
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم