بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین
اللهم صل علی محمد وآل محمد
(أعوذ بالله من الشطان الرجیم يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ﴾ [المائدة: آیه ۶] این سوال را مکرر در مناسبت های گوناگون کرده ام که پاسخش از خود قرآن شریف است.
اینکه خداوند می فرماید ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا) و وظایفی را برای (الَّذِينَ آمَنُوا) معین می فرماید، آیا معقول است گفته شود که مخاطبان یعنی کل مؤمنان نفهمند خدا چه می گوید؟ دلالت مبهم باشد یا ظنی باشد یا قابل تأویل برخلاف باشد؟ این برخلاف عبارات معمولی عقلاست، تا چه رسد عبارات فُصحا و بُلغا، تا چه رسد عباراتی که أفصح عبارات و أبلغ عبارات، در مثلث زمان های وحی است از طرف رب العاملین که عبارت است از قرآن.
پس این نقطه بسیار درخشان و مسلم است که (الَّذِينَ آمَنُوا) که با لغت عربی به درستی آشنایی دارند و البته لغت عربی قرآن که أفصح لغات و أبلغ لغات است، که البته اختلافاتی با لغات عربی معمولی و ادبیات و صرف و نحو عربی معمولی هم دارد، معلوم و بسیار روشن است که این ها مرادات الهی را بدون کمک عبارات و دلالات دیگران می فهمند و تنها نیازمند به فکر است.
اگر قفلی را می خواهید باز کنید، باید با کلید مناسب با اون قفل، باز کنید. قفل لغت، با کلید لغت. قفل صرف، با کلید صرف صحیح. قفل نحو، با کلید نحو صحیح. اقفال بلاغت و فصاحت عبارات فصیحه و بلیغه، با کلید مناسب.
قرآن هم قفل دارد و هم کلید. قفل بی کلید نیست، کلید بی قفل نیست. هم دال دارد که کلید است و هم مدلول که قفل است.
بنابراین ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا) در این آیه، یا ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ [البقرة: آیه ۲۱] در آیاتی دیگر، ﴿يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ﴾ [الكافرون: آیه ۱] در سوره کافرون، چه کافرون، چه مؤمنون، چه ناس، چه مسلمون، همگان در صورت عاقل بودن و حداقل مکلف بودن، تا چه رسد عالم بودن و آگاه بودن و هوشیار بودن، با دانستن لغت صحیح عربی، باید صددرصد، مرادات الهی و مفاهیم قرآنی رو بفهمند.
یکی از روزها ما نقش خطاب ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا) را عرض کردیم. امروز تکرار می کنیم به طور مختصر، چون بحث بسیار مهم است و بعد بحث رو ادامه می دهیم.
این ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا) مراد، ایمان قلبی که مهم ترین ایمان است نیست و مراد، ایمان قلبی و عملی که مهم تر است نیست و مراد مثلث ایمان که لفظی و قلبی و عملی ست، هم نیست. بلکه کل درجات ایمان را، لفظی، لفظی و قلبی، لفظی و قلبی و عملی. لفظی با درجاتش، قلبی با درجاتش، عملی با درجاتش، مشمول است.
بنابراین منافقین هم مشمول ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا) هستند، چون آمنوا بألسنتهم. و اگر به این آیه مبارکه استدلال نفی شود که ﴿قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ [الحجرات:آیه ۱۴] به این بیان که اعراب بادیه نشین هایی که معرفت اسلامی درستی ندارند، فقط در بعد لفظ و اقرار به لسان است، چه منافق باشند و چه منافق نباشد، ﴿قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا) گفتند ایمان آوردین (قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا) ایمان نیاوردیم.
خب چطور در این آیه صریحاً ایمان لفظی اون ها که شهادت به (لا إله إلا الله) و محمد رسول الله صلوات الله علیه باشد نفی شده است. اینجا از خود آیه دلیل داریم که نفی کل ایمان نشده است. بلکه نفی ایمان قلبی شده است.
چون (قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا) ایمان نیاوردید، بَلَ (قُولُوا أَسْلَمْنَا) اسلام آوردید، یعنی تسلیم شدید، با اقرار به شهادتین و این تسلیم شدن در بُعد اول که ایمان لفظی و اسلام لفظی ست، جان و مال و عرض این شخص را محفوظ می دارد (وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ هنوز ایمان در دلاتون وارد نشده. یعنی ایمان دارید.
پس اگر ایمان اصلاً نباشد، اقرار به لسان که شهادتین را اقرار کند، اگر ایمان نباشد (لَمَّا)، معنا ندارد که. هنوز زید داخل خانه نشده. اگه درون خانه نیامده، داخل خانه نشده، معنی نداره که. باید در خانه آمده باشه، یا رو به خانه بره که بگه هنوز داخل خانه نشده.
اینجا هم (وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ [الحجرات:آیه ۱۴] یعنی هنوز این ها اسلام آورده اند، ولکن هنوز ایمان داخل قلوبشون نشده. یعنی اسلام، اگه ایمان نباشد، اسلام لفظ ایمان نباشد، هنوز معنا ندارد. بنابراین این آیه پاسخگوی بسیار صریح است، نسبت به این اشکال.
اصولاً ایمان از آمن است و ثلاثی مزیده و مفعولی دارد که مفعول بی واسطه است. آمنهُ یعنی حفظ کرد او را، در امن قرار داد او را.
آمنت بالله، یعنی به وسیله الله من خود را در امن قرار دادم. خود را در امن قرار دادن، در بلد اسلامی و در حکم اسلامی و در جوّ نفسی و جانی و مالی و عرضی قرار دادن، درجاتی دارد و پله اولش اقرار به شهادتین است لفظاً.
کسی که لفظش، زبانش، اقرار کند به شهادتین، پله اول را پیموده است گر چه منافق باشد، گر چه بعداً هم مؤمن بشود یا نشود. مؤمن بشود یا نشود یا به همین حال لا ایمان و لا کفر بماند، که نه ایمان قلبی ست و نه کفر قلبی ست، فقط ایمان لفظی ست که ازش تعبیر به اسلام می شود، کلاً ایمان است.
بنابراین کل مراتب لفظی با درجاتش، قلبی با درجاتش، عملی با درجاتش، کلاً ایمان اند. بله، در آخرت مثلثی از جریان باید ترسیم بشود. این کسانی که ایمان به لفظ آوردند ولکن قلباً منافق اند، در زندگی دنیا در امن اند، ولکن در بحث آخرت در عذاب اند، بلکه منافقین، عذابشون شدیدتر است از کفار عادی.
چون کفار عادی زبان و قلب و عملشان یکسان است و ضلال مبینه. ولکن منافق زبانش اسلام است و قلب و عملش منافقانه است و این گمراه کننده است ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾ [النساء: آیه ۱۴۵] این ضلع اول. ضلع کوتاه تر.
ضلع بلند تر مثلث ایمان نسبت به بعد الموت که در برزخ و یا در قیامت است، عبارت است کسانی که لفظاً ایمان آورده ولی قلبش نه مؤمن است و نه کافر، فعلاً لفظ را گفته تا بعداً مؤمن شود یا کافر.
اگر بعداً مرد، مرد و با همان حال، حالت عادی مرد، نه به قلبش ایمان وارد شد و نه کفر. این چطوره؟ این البته اگر عذاب دارد عذابش کمتره چون تقصیرش کمتره.
مرحله سوم که لفظ ایمان آورده و قلب هم ایمان آورده و عمل هم ایمان آورده، اگر لفظ ایمان آورد و قلب ایمان آورد و عمل ایمان نیاورد، باز برای ترک عمل عمدی عذاب است.
ولکن اگر هم لفظ و هم قلب و هم عمل، ایمان آورد با مراتبش مورد رحمت و عنایت الهی خواهد بود. این توضیحی ست که مختصراً عرض کردم، چون قبلاً توضیح دادم و عرض می شود که ضبط نشده بود.
خب حالا به مناسبت این رو سوال می کنیم. این تکرار این سوال. آیا تکالیف ربانیه، مفهوم است برای کل کسانی که کلید قفل های مفاهیم ربانبه، آیات قرآنیه و سنت قطعیه دارند یا نه؟ خب بله، جوابش بله است دیگه. چون ﴿قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ [الأنعام: آیه ۱۴۹].
پس چرا مسلمان ها مختلف اند؟ چرا مسلمان ها در طول تارخ اسلام، اولاً مذاهب فراوان، هر مذهبی با هم مذهبی های خودش و با دیگران، ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾ [النور: آیه ۴۰] دارند؟ شیعه با سنی، شیعه و سنی با علوی، شیعه وسنی و علوی که علی اللهی اند. شیعه و سنی و علوی با وهابی عرض می شود که حنفی با شافعی، شافعی با حنبلی، حنبلی با مالکی و و و و که چندین فرقه هستند، هم با هم اختلاف دارند، هم درونی و هم برونی.
اگر قرآن کالشمس فی رایئة النهار است و اگر سنت قطعیه کالشمس فی رایئة النهار است، نه رابعه النهار، رایئة النهاره. در ریئان نهار که وسط روزه.
اگر چنین است که این چنین هم هست، پس چرا مسلمان ها اختلاف دارند. و حال آن که اصلاً نزول وحی برای رفع اختلاف است و رفع اختلاف در بُعد اول ﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ﴾ [البقرة: آیه ۲۱۳] تا آخر آیه.
خب مطلب این است که مردم امت واحد بودند، یعنی در ضلالت یکسان بودند. مردم به ما هُم مردم. انسان های منهای وحی تبعاً، عقل هاشون، هواهاشون، خواسته هاشون، افکارشون، باید و نبایدهاشون، منهای وحی، چون مطلق نیستند اختلاف دارند. ولذا ﴿فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ﴾ [البقرة: آیه ۲۱۳] این اختلاف اول.
حکم یعنی چه؟ حکم یعنی جدایی ها را از بین بردن، برطرف کردن اختلافات، فاصله ها، تناقص ها، تضادها، در افکار، اخلاق، علوم، عقاید و اعمال.
و انسان اولاً به حکم مطلق نبودن و ثانیاً به حکم توجه به شهوات و خواسته هاش و ثالثاً و رابعاً به احکام مختلفه منهای وحی، قصور و تقصیرش زیاد است.
برای برطرف کردن قصور ها که اختلافات ایجاد می کند و تقصیر های عمدی و غیر عمدی که اختلافات زیاد می کند، و از برای قصور مطلق انسان که نمی شود وحدت مطلقه داشته باشد، برای رفع اختلافات قصورِ بی تقصیر، قصورِ با تقصیر و تقصیرات، هر اختلافاتی که انسان ها از نظر درونی و برونی دارند (وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ) [البقرة: آیه ۲۱۳] (يَحْكُمَ) از از حکمة الدابه است.
اگر اسبی را حیوانی را سوارید و دهانه نداشته باشد، این هر جا میخواد میره، ولی دهان داشته باشد، دهانه کنترل می کند، ترمزش می کند. اگر ماشین گاز داره، ترمز ندارد، فایده ندارد.
بنابراین این انسان که محکوم به شهوات و خواسته ها و حیوانیت های خود است، اگر ترمز وحی نداشته باشد، چون انسان مطلق نیست و گرفتار هواها و هوس ها و انحرافات است، اگر ترمز و حکمه وحی نداشته باشد، این گمراه می شود و گمراه کننده است.
(لِيَحْكُمَ)، ترمز کند، کنترل کند (بَيْنَ النَّاسِ) بینونت مردم را، (بَيْنَ النَّاسِ) به معنی بین فارسی نیست ها، بین عربیست. (بَيْنَ النَّاسِ) یعنی بینونت مردم را، اختلافات مردم را برطرف کند، (لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ) [البقرة: آیه ۲۱۳] این اختلاف اول.
خب بعد، (وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ) [البقرة: آیه ۲۱۳] اختلاف دوم. اختلاف اول را کتاب وحی برطرف می کند. ولکن، با اینکه اصلا مبدأ و اساس و زیر پایه وحی ربانی رفع اختلاف است، (وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ).
شرع مداران، وحی مداران، دین مداران، که گیرنده ها و فرستنده های وحی الهی باید باشند، این ها اختلاف کردند. (وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ) آیا اختلافی که در وحی شد، کی کرد؟ سبزی فروش ها، بقال ها، حمال ها، هیچ سواد ندارند که اختلاف کنند. علم ندارند که اختلاف کنند.
علم است که اگر منحرف شد اختلاف ایجاد می کند. اینکه جاهل ها به جهلشون اختلاف دارند و جهل یه وضع قصوری دارد، یا فرض کنید وضع تقصیری دارد. ولکن عالم است که راه و چاه را می داند. راه را به جای چاه و چاه را به جای راه، نشان معرفی می کند، (وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ). (أُوتُوهُ) کیا هستند؟
البته اتیان وحی و نزول وحی، دارای سه بُعد است. بُعد اول، قلب گیرنده وحی که قلب رسوله، اینجا اختلاف نداره که. بُعد دوم شرع مدارانند، شرع مدارانند که باید گیرنده وحی باشد از صاحب اصلی وحی.
گیرندگان وحی از صاحب اصلی وحی، نباید کتمان کنند وحی را. نباید زیاد و کم کنند وحی را. نباید دخالت در نص وحی و یا ظاهر وحی بر خلاف نص و یا ظاهر وحی بکند. این ها امانت دارند.
کما اینکه رسول الله اولین امانت دار وحی است، کسانی هم که رسالت بعد از رسول دارند، یا در بعد عصمت که ائمه علیهم السلام اند، یا در بعد مادون عصمت که شرع مدارانند، این ها امانت الهی را که وحی است باید صددرصد تا اونجا که امکان دارد، حفظ کنند.
اگر خیانت کنند، خیانت به وحی الهی کرده اند، شیطنت کرده اند، عداوت کرده اند، دشمنی کرده اند و ناروایی کرده اند با درکات ناتوانی، با درکات نادانی، با درکات عناد، با درکات اهمال. بنابراین دسته سوم شرع مداران اند.
دسته چهارم کسانی که منزل وحی اند و فرودگاه وحی اند، کل مکلفین اند. کل مکلفین، در بُعد اول مسلمین، بُعد دوم اهل کتاب، بُعد سوم مشرکین، بُعد چهارم ملحدین. چون وحی و تکلیف، شامل کل است با درجات و مراتبی که دارد.
بنابراین (لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ) [البقرة: آیه ۲۱۳] (كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ) [البقرة: آیه ۲۱۳] مبشر به وضوح. مبشر به وضوح، به طوری که هیچ غباری در کار نیست.
(وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ) [البقرة: آیه ۲۱۳] چرا؟ (لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ) حکم کند بینونت مردم را، فاصله ها را، جدایی ها را، تناقضات را، تضادات را، انفصالات را، دهنه بزند، دهنه وحی (لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ). خب ولکن دو بلاست در اینجا.
بلای اول، اگر خداوند مردم را در اختلافات خودش، خودشون به حال خودشون بذاره و وحی نفرسته. این بلای اوله ولی این بلای اول نبود. بلای دوم، بلای بزرگیه. بلای اول را نسب به خدا نمیشه داد، چون خدا وحی فرستاده، وحی متصل، وحی متواتر.
ولکن بلای دوم از شرع مداران است. آه و فغان و فریاد، از شرع مداران است. از کسانی که منزل وحی سوم اند. فرودگاه وحی اول که رسول است، فرودگاه وحی دوم که ائمه من آل رسول اند، فرودگاه وحی سوم که مرحله سوم وحی است که امانت داران وحی اند در غیاب رسول و در غیاب مقام عصمت و امامت، این ها (وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ)، اختلاف نکرده اند در وحی، (إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ).
(أُوتُوهُ) کیا هستند؟ بُعد اول و عمیق و اصلی منزلگاه وحی غیر معصوم، شرع مدارانند و إلاّ کسانی که مقلدند، عامی هستند، جاهل هستند، این ها چطور میتونن اختلاف کنند؟ فلان بقال بگوید که من نماز جمعه را واجب می دانم، فلان حمال بگوید من واجب نمی دانم. نمیگه، نه میگه واجب می دونم، نه میگه واجب نمیدونم.
این نه و آره باید و نباید، شاید و نشاید، برای کسانی ست که شرع مدارند، علم شرع را دارند، فرودگاه وحی اند در منزل سوم دون عصمت. ﴿وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ﴾ [البقرة: آیه ۲۱۳].
خب (الَّذِينَ آمَنُوا) چه کنند؟ (الَّذِينَ آمَنُوا) دو دسته اند. یک دسته، (الَّذِينَ آمَنُوا) که شرع مدارند و بر مبنای کتاب و سنت قطعیه، بدون پیش فرض ها، بدون تحمیلات، بدون انفصالات، بدون چیزهای دیگر، فهمیدند، (هَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا) [البقرة: آیه ۲۱۳].
این شرع مداری که ولو در اقلیت است، یک درصد است، دو درصد است، خیلی کمتر از صد است، خیلی، این (فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا) [البقرة: آیه ۲۱۳] خداوند کمک می کند ﴿وَالَّذِينَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى وَآتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ﴾ [محمد: آیه ۱۷].
کسانی که با اختلاف قرون علما، شیعه ها، سنی ها، در اصول دین، در فروع دین، کسانی که از منجلاب و ضلالات و ظلمات اختلاف خود را بیرون کشیدند، فکر خود را، عقل خود را، فتوای خود را، علم خود را، عقیده خود را، عمل خود را، از کل منجلابات حوزه های سنی و شیعه که موجب اختلافات اند این شرع مداران بیرون می کشند، ﴿فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ﴾ [البقرة: آیه ۲۱۳] این بُعد اول.
بُعد دوم، بُعد دوم، مؤمنین. مؤمنینی که شرع مدار نیستند، عالم نیستند، وارد به کتاب و سنت نیستند، یعنی چی؟ باز اگر راه صحیح بخواد قدم برداره، اگر شخصی که شرع مدار نیست ولکن متشرع است، بخواد در راه صحیح قدم بردارد، پی جویی می کند، جست و جو می کند. کسی که بر مبنای وحی فتوا می دهد، دنبال او. نه کسی که اسمش، صداش، شهرتش، قال و قیلش زیاد است. نخیر، کثرت و اکثریت معنا ندارد که. پس، هدایت دو بُعدیه.
هدایت بُعد اول شرع مدرانی که مهدی به عنایت رب اند، اگر راه رو درست برن و نترسند از مخالفت اجماعات و ضرورت ها و اطباقات و شهرت ها و روایات و این حرف ها.
و بُعد دوم که مقداری هم سخت تر است در بُعدی، در بُعدی آسون تر است. مقداری در بُعدی سخت تر است و در بُعد دیگر آسان تر است این است که این شخص عامی که میخواد اتباع کند أحسن القول را، دنبال أحسن القول بگردد.
بگردد رساله ها و نوشته ها را، ببیند کدام با قرآن تطبیق بیشتر دارد. آنکه با قرآن و حرفش، آنچه با قرآن تطبیق بیشتر و روشن تر دارد، از آن تبعیت کند.
ولو این فرد، فرد مجهول باشد، فرد متهم باشد، فردی باشد که همه زبان ها به او فحش می دهند، به او تهمت می زنند، بلکه از او تقلید نکنند، از قرآن تقلید کنند و چیزی بگوید که این وکیل سالم باشد، این وکیل با تقوای علمی باشد، با تقوای برداشتی باشد، با تقوای عملی باشد.
﴿فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ﴾ [البقرة: آیه ۲۱۳] (يَشَاءُ﴾ کیه؟ دو يَشَاءئه. یکی کسی که هدایت را بخواهد، خدا هم هدایت او را می خواهد. (يَشَاءُ﴾ دو يَشَائه.
نه اینکه (يَشَاءُ﴾ اضطراره. ﴿يُضِلُّ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ﴾ [النحل: آیه ۹۳] این مشیت اولی، مشیت شخص مختار است و مشیت دوم، مشیت الهی ست. ﴿وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ [البقرة: آیه ۲۱۳].
برگردیم. بنابراین اختلافات مذاهب اصلیه، در رسالت و وضع رسالت، در خلافت معصوم رسالت و وضعش و در احکام فرعیه، در این مثلث، اختلافی که بین مسلمان هاست، چه شرع مدران، چه غیر شرع مداران، اختلاف کلاً بر مبنای تقصیر است. قصور نیست.
اگر قصور مطلق داشته باشد کسی، آنکس که نداند و نداند که نداند، اون چیه؟ مقصر نیست، قاصره. قاصر مطلقه.
قاصر مطلق که نمی داند و نمی داند که نمی داند، بلکه خیال می کند می داند، کسی هم نیست که به او بفهماند، نه تعلیم درونی در کار است و نه تعلیم برونی، قصور درونی در کار است و تقصیر برونی، این مکلف نیست.
ولکن اکثر قریب به اتفاق انسان های عاقل، مکلف اند. گر چه از معارف اسلامی دور باشند، از نظر زمانی و از نظر مکانی، ولکن مکلفل اند، برحسب درجات، بنابراین کلاً مقصرند.
اختلاف اول را خداوند با وحی رفع کرده و همین وحی که موجب رفع اختلاف است، موجب اختلاف شده. همین قرآن، ضد قرآن. سنت، ضد سنت. امام صادق، ضد امام صادق. محمد، ضد محمد. علی، ضد محمد. این ها رو کی ها کردند؟ شرع مداران این کار رو کردند.
شرع مداران که حامل شریعت هستند، به این امانت ربانیه خیانت کرده اند. ولو خیانتشون درکاتی دارد، بین قصور ها و تقصیرهاست و ما می توانیم از منجلاب فتاوا، ظلمات، اختلافات، بیرون برویم با توجه اصیل و درست به قرآن شریف.
مثلاً در آیه وضو این سوال است که آیا پیغمبر بزرگوار، بیست و سه سال وضو نمی گرفت؟ سیزده سال در مکه بی وضو نماز می خوند؟ بحث کردیم که وضو بوده، حالا به چه صورت بوده کاری نداریم. سیزده سال در مکه، ده سال در مدینه، تا آیه وضو، سال نهم مدنی یا سال دهم مدنی که آخر ما نزلت، در سوره مائده نازل شد. آیا پیغمبر وضوش رو یواشکی میگرفت کسی نبینه؟
نخیر. وضو را در چند بُعد، علی رئوس الاشهاد میگرفت. یکی تعلیم عملی. برای اینکه عملاً تعلیم کند، چشم ها ببیند که پیغمبر چگونه وضو میگیرد، تا اختلاف نکنند.
یکی تعلیم عملی. یعنی اینکه پیغمبر که وضو می گرفت توی حجرش وضو نمی گرفت، در بیرون حجره. بیرون حجره، خب مسلمون ها میومدن، میرفتن. بنابراین در دو بُعد یا چند بُعد یا حداقل یک بُعد، پیغمبر وضو را علی رئوس الاشهاد می گرفت.
پس این سوال پیش میاد، چطور شد مسلمانان اختلاف کردند؟ شیعه یه جور وضو، سنی یه جور وضو؟ در بعضی جریانات وضو، تناقض است. در بعضی تضاد است، اختلاف رأی است. مثلاً در اینکه وظیفه سر چیست، آیا شستن کل سر است؟ یک رأی. شستن بعض سر است؟ یک رأی و این دو رأی، رأی سنی هاست. آیا مسح کردن کل سر است؟ بعضی شیعه ها میگن. مسح کردن بعض سر است، بعضی میگن. این بعض، یک انگشت کافی ست؟ بعضی میگن. سه انگشت لازم است؟ بعضی میگن.
این بعض های شستن سر در سنی، بعض های مسح کردن سر در سنی، از چه باب میگن؟ مگر پیغمبر سرش رو چیکار میکرد؟ گاه مسح میکرد؟ گاه می شست؟ گاه با یک انگشت مسح میکرد؟ تا یک عده بگن یک انگشت. گاه با سه انگشت؟ عده ای بگن سه انگشت. گاه نصف سر؟ عده ای نصف سر. گاه کل سر؟ عده ای کل سر. گاه می شست کل سر رو؟
کان رسول الله یمسح داریم؟ یا کان رسول الله یغسل داریم؟ خب معلومه دیگه. پیغمبر اکرم یک جور وضو می گرفت.
حالا فرض کنیم دو جور. اگر پیغمبر دو جور وضو داشت، یک جورش در بیست و دو سال که سیزده سال مکی و نه سال مدنی. و بعد از نزول آیه وضو، وضو عوض شد مقداری، مقداری عوض شد. مقداری که عوض شد، قدر مسلمش در پاست و قدر شبیه مسلمش در سر هم که روایت داریم شیعه و سنی که پیغمبر قبل از نزول آیه مائده، سر را میشست و پا را هم میشست.
روایات قوی تر متواتر مسلم حتی در شیعه داریم، حدود چهل روایت تعداد کردم که پیغمبر بزرگوار، قبل از نزول آیه مائده، پا را می شست. ولی بعد چی؟ بعد از نزول آیه مائده، سنت نفی میشه.
اگر سنت این بوده است که سر را می شسته است و پا را می شسته است، این سنت با نص آیه مائده ﴿وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ﴾ [المائدة: آیه ۶].
حالا، پس دو بُعد دارد و دو جریان دارد وضوی رسول الله. جریان و بُعد اول، غسلات أربع بوده فرض کنید. هم شستن صورت، هم شستن دست ها، هم شستن سر، هم شستن پا.
ولکن بعد از نزول آیه، غسلتان دوم تعبیر به مسحتان دوم شد. ولی این سوال میاد، خب حداقل که دو بُعد بوده وضوی رسول الله، مگر بُعد اول شستن صورت و دست ها نبوده؟ شستن صورت معلوم. شستن صورت، البته اختلاف بین فقهای شیعه است. آیا از بالا باید شست؟ از پایین می شود شست؟ دست راست، دست چپ؟ اختلافه.
حالا راجع به دست ها. راجع به دست ها اختلاف است. بین سنی ها اختلاف است، بین شیعه ها اختلاف است، بین سنی و شیعه اختلاف است.
اکثر فقهای اهل تسنن میگن که باید از نوک انگشت شست تا عرض می شود که آرنج. بین اینکه یا واجب است یا راجح است. به عکس، اکثر قریب به اتفاق فقهای شیعه میگن که باید که از آرنج شست تا نوک دست. بعضی ها مانند سید مرتضی و دیگران می گویند که هر دوش درسته، ولکن از آرنج شستن، بهتره.
خب ببینید، در عهد اول وضو که عهد مکی سیزده ساله و عهد مدنی ده ساله که نه سالش داخل این جریان است، در عرض این بیست و دو سال، پیغمبر چجوری وضو می گرفت؟ دست ها رو از آرنج وضو می گرفت؟ از انگشت می گرفت؟ یا از هر دو؟
اگر از آرنج فقط وضو می گرفت، چرا اختلاف شدند اکثر مسلمین؟ اکثر مسلمین می گویند که از انگشت. اگر از انگشت وضو می گرفت، چرا شیعه ها از اینورن؟ اگر هر دو بود که قابل قبول هست.
این یکی از حلولی که دارد قابل قبوله که پیغمبر گاه از آرنج وضو می گرفت، گاه از انگشت. بیشتر از آرنج وضو می گرفت. این عرض می شود که حلی ست که بعد عرض می کنیم.
حالا سوال مهم تر، بعد از آیه وضو که غسلتان و مسحتانه، چرا در مسحتان، شیعه و سنی اختلاف کردند؟ کل سنی ها میگن شستن سر و شستن پاها. کل شیعه ها میگن مسح کردن سر و مسح کردن پاها. و در مسح سر و مسح کردن پاها هم شیعه ها اختلاف دارند.
در مسح سر، جلو باید باشه؟ سه انگشت باشه؟ یک انگشت باشه؟ به عقب کافیه؟ اختلاف دارند. در مسح کردن پاها، آیا یک انگشت کافیه؟ کما اینکه اکثر قریب به اتفاق میگن. یا نخیر استیعاب کرده، چنانکه نص آیه است (وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ) [المائدة: آیه ۶] که بعداً بحث خواهیم کرد.
پس این اختلافات از کجاست؟ اختلافات سنی با سنی، شیعه با شیعه، اختلافات درونی و برونی، با این وضویی که رسول الله در دو عهد علی رئوس الاشهاد عرض می شود که وضو می گرفت، این اختلافات از کجاست؟
بنابراین. جوابش کلمة واحده که بعد بحث خواهیم کرد این است که این اختلاف، ﴿وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ﴾ [البقرة: آیه ۲۱۳] مقصر خود شرع مدارانند.
شرع مداران که انفصال از کتاب و انفصال از سنت قطعیه پیدا کردن، در مکتب انفصال اکثراً قرار گرفتن. اکثراً در مکتب انفصال از مکاتب اربعه قرار گرفتن. بعد از مکتب انفصال، مکتب تحمیله، بعد مکتب عرض می شود که تفکیک.
مکتب استقلال خیلی خیلی کمرنگ است، در میان مسلمان ها. اگر مکتب استقلال در میان ما عادی بود، معمولی بود، در حوزه هامون، در افکارمون، در علوممون، اختلافات به وضعی کم میشد که صددرصد کم میشد.
اگر درصدی خیلی کمرنگ از اختلافات باقی میموند، با شور برطرف میشد. با شور یا اون اختلاف کمرنگ به طور کلی از بین میرفت، یا خیلی خیلی کمرنگ که نتیجه عدم عصمت است، اون رو هم قبول ندارند. چون عصمت علمی می شود پیدا کرد به قرآن. ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا﴾ [آل عمران: آیه ۱۰۳].
اگر ما کار کنیم روی قرآن و این زنگارها و غبارها و ظلمات فتاوا و افکار و روایات متناقضه و شهرت ها و اجماعات و حتی ضرورت های غلط را ببریم از بین، صبح یکی از دوستان که تشریف دارن گفتند که این (قطع صدا)
مفصل فقهای ما نوشته اند شیعه و سنی که اگر زن پسر رضاعی رو که طلاق دادی یا مرده، زن پسر رضاعی رو میشه گرفت یا نه؟ خب پسر رضاعی یعنی چه؟ اصلاً باب رضاع از باب شیرخوارگی، تحریم ازدواج است بین نر و ماده. نر که با نر ازدواج نمیکنه که. ماده با ماده، پس پسر رضاعی یعنی چه اصلاً؟ پسر رضاعی یعنی چه؟
خب حالا فرض کنیم پسر رضاعی. قرآن می فرماید که ﴿وَحَلَائِلُ أَبْنَائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلَابِكُمْ﴾ [النساء: آیه ۲۳].
من یادمه با آقای خمینی بحث کردم در نجف، میرفتیم بحثشون در حکومت اسلامی، البته حکومت اسلامی، بحث سیاسی بود. به ایشون گفتم که اولاً پسر رضاعی معنی نداره.
ثانیاً، اگر هم معنا دارد، قرآن می گوید ﴿وَحَلَائِلُ أَبْنَائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلَابِكُمْ﴾ [النساء: آیه ۲۳]. صریح است آیه، (مِنْ أَصْلَابِكُمْ﴾. گفتن برای اخراج ادعیائه. گفتم برای اخراج ادعیا، خدا بلد نیست بگه من غیر ادعیائکم؟ چون سه بُعده.
یا پسر صلبی ست یا پسر رضاعی ست یا پسر خوانده است. برای اخراج پسر خوانده، باید چیکار کرد؟ باید (حَلَائِلُ أَبْنَائِكُمُ) غیر ادعیائکم. نه (مِنْ أَصْلَابِكُمْ﴾. (مِنْ أَصْلَابِكُمْ﴾ هم ادعیا را خارج می کند، هم رضاعی رو خارج می کند. ایشون فرمودند که فتوا چنین است. گفتم فتوا غلط کرد چنین است. فتوا بر خلاف نص قرآن، یعنی چه؟ در دو بُعد، در بُعد اول که ابن رضاعی معنا ندارد.
در هر صورت تقصیر با شرع مداران است ﴿فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ [البقرة: آیه ۲۱۳].
(صحبت حضار)
کسانی که در راه قرار گرفته اند و در مسیر هدایت و تقوا، خداوند اون تقوایی که شایسته اون هاست، به عنوان اجر به اون ها داده، ﴿وَالَّذِينَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى﴾ [محمد: آیه ۱۷] اضافه کرد. اگر کسی یک قدم بیاد من ده قدم طرفش میام. کما اینکه در بعد ضلالت هم همینطوره.
خب امروز به این مقدار اکتفا می کنیم، چون برادران دیروز تشریف آوردن نبودم، خیال کردن امروز هم نیست بعضی هاشون و من قید کردم که اگر روزهای درسی، یک نفر هم بیاد بحث کنم، امروز به این مقدار بحث کردیم کافیه و بعد، از فردا تتمه بحث راجع به غسلتین و مسحتین رو عرض می کنم.
والسَّلَامُ عَلَیْکم وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ
اللهم صل علی محمد وآل محمد