بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد الله رب العالمین
(أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ) [مائده: آیه ۶].
چون محور تسلسلی فقه محمول ما تبصره علامه بزرگوار بود، ما عبارت ایشون رو هم در نظر می گیریم و بعد بحث رو ادامه میدیم.
آیت الله علامه حلی رضوان الله تعالی علیه، در تبصره المتعلین خودشون در این باب اینطور می فرمایند (و غسل الیدین من المرفقین الی اطراف الاصابه).
ما به جای مرفقین به استناد آیه وضو (مِن المرافق) عرض می کنیم که قرآن شریف (إِلَى الْمَرَافِقِ) [مائده: آیه ۶] داشت با اون تفسیری که گذشت.
پس در این حد دوم یدین، مرفقین حد نیست فقط، بلکه مرافق حد است چنانچه عرض کردیم.
(الی اطراف اصابه ولو عَکَس لم یجز) عرض کردیم (لو عکس جاز علی مرجوحیت) بعد می فرماید (و مسح بشرتا مقدم راس أو شعرهه بالبلد من غیر استعناف ماءٍ جدید)
که ضمناً از آیه استفاده کردیم و صحبت هم خواهیم کرد. به اقل (ما یقع علیه المسح) ایشون فرمودند مقدم، ما عرض کردیم مقدم، مقدم است از نظر استحباب، ولکن جلوی سر وجوب ندارد بلکه (وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ) [مائده: آیه ۶] اطلاق دارد و ما به اطلاق عمل می کنیم.
بعد فرمودند (به اقل ما یقع اسم المسح) بسیار خب. بعد می فرماید (و مسح بشرتا الرجلین من رئوس اصابه الی الکعبین و یجود منفوصاً) (2:053)
می توانیم به خوبی علامه بزرگوار را در فتوای تبصره مشمول این رأی بکنیم که در مسح رجلین استیعاب عرضی هم شرط است، کم است ما پیدا کنیم برادران فقیهی را که استیعاب عرضی را شرط بدانند.
اما در این کم، عبارت علامه بزرگوار اینگونه است (و مسح بشرة الرجلین) بعض نداره، در سر بعض داشت. فرمود که (به اقل ما یقع علیه مسح).
در رجلین (به اقل ما یقع علیه المسح) نیست، بلکه چیه؟ (و مسح بشرة الرجلین من رئوس الاصابه الی الکعبین) هم طول معین است و هم عرض.
طول معین است (من رئوس الاصابه الی الکعبین)، عرض معین است (بشرة الرجلین)، کما اینکه قرآن شریف می فرماید (أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ) [مائده: آیه ۶].
بعد می فرماید (و یجوز منفوصاً) که این هم بحث خواهیم کرد در ترتیب و علی (04:11)
حالا ملاحظه بفرمایید آقایون. ما دقت هایی که در آیات مقدسات قرآنیه داریم و فعلاً بحثمون بحث فقهی ست، ممکن است کسانی بگویند خب این دقت های یعنی چه؟ این موشکافی ها و ان قلت و قلت ها یعنی چه؟ مگر قرآن کتاب البیان نیست؟
این قرآن که کتاب البیان است و کالشمس في رایعة النهار است، مانند خورشید پیدا و پیدا کننده است، چرا ما باید معانی رو، معانی که مراد حق سبحانه و تعالی ست از قرآن پیدا کنیم؟ چرا ما باید توجیه کنیم؟ تفسیر کنیم؟ تأویل کنیم؟ این یه حرف است.
جواب، در فهم کلام دو توجیه لازم است. اون کلام هایی که صددرصد ظاهر نیست تبعاً. بعضی از کلام ها هست که صددرصد ظاهر است از برای هر کس که مختصر نظری بکند، بدهیات و ضروریاته. خب قرآنم که بدیهیات و ضروریات رو ضمناً ممکن است که بیان بفرماید.
اما مطالبی که جای تأمل است و قابل تأمل است و باید تأمل کرد تا مقاصد و مرادات به دست بیاد، خب در اونجا نیازمند به توجیهیم. اگر شما مکاسب نخوانده اید خب درسش رو مثلاً می خوانید. یکی از موجهاتش مدرس است که تبیین می کند.
خب حالا در قرآن شریف که (بَيَانٌ لِلنَّاسِ) [آل عمران: آیه ۱۳۸] است و در فصاحت و بلاغت در بالاترین قله ی فصاحت و بلاغت، در بالاترین حده اعجاز است و نه حد معمولی، خب این بیاناتش ولو در مطالب عمیقه و در مطالب دقیقه کالشمس في رابعة النهار است. دیگه محتاج به تفتیش و گشتن و ان قلت و قلت نیست، این یه حرف.
اما، ببینید خداوند متعال در قرآن شریف درست است صددرصد که به عنوان (بَيَانٌ لِلنَّاسِ) [آل عمران: آیه ۱۳۸] در بالاترین قله فصاحت و بلاغت اعجازی بیان فرموده، اما اینجور نیستش که محتاج به تفکر نباشد.
خداوند مختصر فرموده، اما مختصری که مخل نیست. گاه اوقات مفصلی ست که ممل است و گاه اوقات مختصری ست که مخل است.
گاه اوقات مفصل نیست مختصر است و مخل نیست، بلکه مدل است. عبارت بسیار مختصر است، اما در عین اختصار قصور ندارد، تقصیر ندارد، نه تقصیر دارد در دلالت و نه قصور دارد در دلالت.
دلالت قرآن شریف من حیث أنفس الآیات، نه قصور دارد و نه تقصیر دارد. أوجح است از هر وجیهی. ما عبارتی مانند قرآن از نظر وجاهت دلالی، ادبی، لغوی، صرفی، نحوی، معانی بیانی و مناسبت آیات با هم و اتجاع واحد، مانند قرآن نداریم تا چه رسد بهتر از قرآن داشته باشیم.
پس اگر کسی بخواد آیه رو توجیه کند، این غلط است. توجیه غیر وجیه را می کنند. اونی که زیبا نیست، رنگ میمالن صورتش زیبا بشه مثلاً و اونیکه وجیه است، یک رنگی میمالن که زیباتر بکنه.
اما قرآن در کل ابعاد بیانی دلالتاً و در طرز دلالت أوجح وجیه های بیانی ست که نه مانند او تصور می شود تا چه رسد بالاتر از اون.
پس ما قرآن را غلط است توجیه کنیم. از جیب خودمون یک چیزی بذاریم بگیم اینجا این محذوف شده است و ما می گوییم، اینجا این
(صحبت حضار)
توجه کردین؟ پس ما توجیه کنیم قرآن را غلط است. چیکار کنیم باید بکنیم؟ خودمون رو توجیه کنیم. باید وجه فکر را، وجه معرفت را، در بُعد ادبیت لغت، در بُعد ادبیت صرف و نحو، در بُعد معانی و بیان از نظر قشری و ظاهری و همچنین دل های خودمون رو، افکار خودمون را، عقول خودمون را مسح کنیم، پاک کنیم.
با عینک هایی که هیچ رنگی ندارد جز بی رنگی، توجه کنیم به آیات مقدسات قرآن، آنگونه که می توانیم و شاید و باید برای ما، اونوقت گیر نخواهد داشت. ما مرادات حق سبحانه و تعالی را به خوبی می فهمیم، هیچ گیر و گوری نخواهد داشت.
پس ما فکرمون رو باید توجیه کنیم. غبارهای ادبی رو از ادبیات خودمون برداریم. غبارهای معانی لغوی رو برداریم. این آبی که تو جوب بارها رفته است و صدها جور آشغال قاطیشه، آشغال ها رو ازش بزداییم.
آب صحیح سرچشمه باشد این فکر ما. استنباط که می کنیم از قرآن طلب النفع است، یعنی آب حیات زلال صاف پاک نظیف معارف و مرادات حق سبحانه و تعالی رو از قرآن ما استنباط کنیم، همونو دربیاریم، با خودمون گل و لای نبریم قاطی نکنیم، با خومون رنگ نبریم.
(صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً) [بقره: آیه ۱۳۸] رنگ الهی را حفظ کنیم و رنگ الهی و ربانیت آیات را در دلالات آیات منظور کنیم. خودمونو توجیه کنیم، چرا قرآن رو توجیه کنیم؟
توجیه قرآن معنیش این است که این قوی هست ما میخوایم بهش وجه بدیم، بهش وجاهت بدیم یا وجیه است می خوایم أوجح کنیم.
آیا فکر ما وجیه تر است از وجاهت قرآن است؟ آیا ادبیات ما، لغت ما، صرف و نحو ما، معانی بیان ما، اختصار گویی غیر مخل ما، مانند قرآن است یا وجیه تر از قرآن است که ما بیایم قرآن رو توجیه کنیم؟ توجیه غلط است. افکار مون رو باید توجیه کنیم.
راه مستقیم و صاف را از برای دریافت مرادات حق سبحانه و تعالی بریم، اما یک ایراد، خب، اگر خدا خیلی ساده مطلب فرموده بود که محتاج به تعمق نبود، محتاج به تفکر نبود، ولو با تفکر صحیح و تعمق صحیح، با شایستگی ما به مرادات حق سبحانه و تعالی صددرصد می رسیدیم.
اما اگر روزنامه وار خداوند صحبت می فرمود، بهتر نبود؟ نه و نه و نه. چرا؟ برای اینکه اگر بنا بود خداوند روزنامه وار همه مطالبی که با این اختصار مدل، بیان می خواست بکنه، می کرد، صدها برابر این قرآن، مثنوی هفت من کاغذ شود، هفتصد هزار من کاغذ شود، این یک.
دوم، مختصر نفرموده است خداوند که ما رو به گیر و گور بندازه، فکر کنیم، نه، خواسته فکرهای ما رو به راه بندازه. اینو آقایون توجه بفرمایید.
بهترین معلم، بهترین مدرس، بهترین کتاب، بهترین دهنده فکر، آیا کسی ست که واضح و درست، صددرصد بدون اینکه جای تأمل بذارد، بگه؟ این تنبل، این بی فکر بار میاره، این کند بار میاره.
بهترین مدرس، بهترین نویسنده کسی ست که هم مواد فکری صحیح را بدهد با عبارت فصیح و هم در تفهم مرادات خودش به فکر بیندازد گوش کنندگان و بینندگان و فکرکنندگان رو.
و لذا قرآن اینطوریه.
(إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ) [رعد: آیه ۱۹] (أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا) [محمد: آیه ۲۴] فکر باید کرد. یه مشت تنبل نمی خواد خدا، تنبل علمی نخواسته درست کنه.
همون طور که خداوند تنبل عملی رو نمی خواد درست کنه، شما صد تا صلوات بفرستین از چند تا حج رفتن بهتره، نه تنبل عملی نمی خواد درست کنه. نه تنبل فکری، نه تنبل عقلی، نه تنبل عملی، تنبل، اصلاً تنبل پروران نیست شریعت مقدسه قرآن.
و لذلک اینو ما معتقدیم نه تعبداً، بلکه از روی برهانی که خود قرآن برهان بر این مطلب است که اگر همه ادبای جهان جمع گردند، (قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ) [الاسراء: آیه ۸۸] همین.
همه ادبای جهان جمع گردند، آنچه را که خداوند از این لفظ مختصر اراده دارد، بخواند با لفظ دیگر مانند این و یا بهتر از این بیان کنند، محال است اصلاً، نمیشه.
منتها باید توجیه فکر کرد. چطور ما در احادیث، احیاناً دنبال رجال می گردیم، کی توصیف کرده، کی نکرده، خب در اون بُعد خودش جای خودش.
یا در روایات احتمال اول، احتمال دوم، احتمال سوم، بعد سبر و تقسیم می کنیم با سین، یعنی میگیم این احتمال درست نیست اون، درست نیست، اون درست نیست، این درسته.
خب قرآن که أحق و أحرای به این جریان هست، شک ندارد که قرآن آنچه را بخواد بفهماند به ما، به صراحت می فهماند، اما صراحت تنبل بار آور نیست.
همونطوری که زیر زمین چاه های نفت موجوده، واقعاً نفته، خب نفته، اما مهندس لازم داره. باید فهمید که کجا نفت هست و کند و رفت و نفت گرفت و پولدار شد. این بخل خدا نیست که چاه و نفت رو توی زمین و دریا قرار داده باید کار کرد.
(يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ) [انشقاق: آیه ۶] این کدحی که ما را در سیر تکاملی تبلور می دهد. عقولمون را، افکارمون را، معرفت هامون را، عبودیت هامون را، جلو می اندازد و اصلاً دار تکلیف، کلاً دار امتحان است.
بنابراین قرآن غیر اینجور نمی شد باشد.
این کتابی که آخرین کتاب وحی است و از بالاترین قله های اعجاز بیانی بالاتر است و در بالاترین مرحله است که نظیر ندارد، ما خب روی این آیات فکر کنیم.
عرض کنم مدعی هستم ادعای بیخود نیست، بعد از مدت ها روی قرآن فکر کردن، یک دونه آیه متشابهه در قرآن به نظر من وجود ندارد. تأویل مطلب دیگریه، تأویل مطلب دیگری ست. یک دونه آیه متشابه در قرآن وجود ندارد.
مکاسب، مکاسب شیخ مدظله رضوان الله تعالی علیه برای امثالهم همش متشابهه. خب برای کسی که عربی میدونه همش متشابهه.
و وقتی انسان قشنگ فهمید بعضی وقتا از خود شیخ انصاری هم بهتر آدم میفهمه. ممکنه دیگه، منحصر که نیست. این دیگه متشابهی وجود ندارد.
آیات مقدسات قرآن که (مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ) [آل عمران: آیه ۷] با مردم داره صحبت میکنه. اکثر مردم براشون متشابهات زیاده.
ولی متشابه در نقصان دلالت که نیستش که، چون دلالتش کنده، پس متشابهه، نخیر دلالت قویه، دلالت تنده، تشابه در مطلب دیگری ست که در اول آل عمران، آقایون حدود چهل پنجاه صفحه بحث کردیم و چاپم شده. ملاحظه بفرمایید.
حالا، برگردیم. ببینید (فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ) [مائده: آیه ۶] (إِلَى) اگر نبود هیچی معنای اینکه مراد از (إِلَى) بده، نبود. این رو بحث کردیم.
بعدش (وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ) [مائده: آیه ۶] خب مرادی خداوند اینجا داره، جز باء، باء تأدیده نمیشه. چرا؟ ببینید در اینجا (وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ) [مائده: آیه ۶] ما سه بُعد احتمال از برای معانی باء عرض کردیم. بُعد صحیحش کدامه؟
بُعد صحیح اون معنایی که خود با دارد، اون باید مراد باشه، نه اینکه خداوند از باء معنای مع اراده کرده، باء آورده، خب که چی؟ تازه غلطم هست. (وَامْسَحُوا مَعَ رُءُوسِكُمْ) چی چی رو؟ یا از باء اراده فی فرموده و باء فرموده، چون بعضی وقتا با به معنی فی هست. نخیر اونم دروغه.
بله ممکنه باء بیاد به معنی اصلی خودش، معانی بیاد مراد باشه، چند معنا رو خدا اراده کنه در یک جا، اونجایی که تناسب داشته باشیم. مثل (وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْنًا) [بقره: آیه ۱۲۵] دوازده معنا داره (مَثَابَةً) همش مراده چون خداوند که (17:56)
برای خداوند که این غیر ممکن نیست که در آن واحد اراده چند معنای عرض می شود که جوراجور بکنه.
حالا، اینجا باء زایده نیست، عرض کردیم. اصلاً باء زایده ما نداریم در عربی. نداریم. ما باء زایده در خبر لیس داریم، اما در اونی که خبر لیس نیست، باء زایده اصلاً نداریم، پس این حرف زیادیه.
پس این باء معنی غیر خودش را بدهد، معنی غیر خودش چرا بدهد؟ اگر مراد مع است، خب مع می آورد. غلط است اگر مراد چیزی ست، چیز دیگری می آورد خب غلط است.
اگر مراد ابتدا الغایت است خب مِن می آورد، غلط است. مراد مسح سره. مگر نه این است در وجوه خداوند ماده، ماده غسل رو بیان کرد نه کیفیت رو؟ یک کمیت داریم، یک کیفیت.
(فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ) [مائده: آیه ۶] کیفیت کاری نداره. این کمیت، کمیت وجوه (وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ) [مائده: آیه ۶] کمیت منتها چون همه أیدی لازم نیست. در رأس هم کمیت، در رجلین کمیت.
حالا که میخواد کمیت را بیان کند (وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ) [مائده: آیه ۶] که میخواد کمیت بیان کنه، اینجا اگر میخواد تبعیض کنه باید بفرماید.
خب یکی از معانی با تبعیضه. یکی از معانی باء سببیته. این دو معنا اصلی با هستند. در اونجایی که باء از برای تأدیه نمیاد.
اگر برای تأدیه بیاد، احیاناً غیر تأدیه هم معنایی دارد احیاناً نه، مرضتُ بزیداٍ، هیچ معنا ندارد. (19:30)
این بِ نه فی ست، نه مع است، نه الی است، نه هیچی نیست.
بله اونجایی که با برای تأدیه نیست یا حرف جری برای تأدیه نیست، در اینجا معنی خودشو باید بده. حالا معنای خود باء که در اینجام برای تأدیه نیست، چیه؟ سببیت است؟ یکیش قبول داریم. سببیت است، تبعیض است، دیگه چی؟ نداریم دیگه. معنی خودشو نداریم.
اگر بگیم ابتداست، این غسل کرده از مِن، اگر بگیم معیته، غسل کرده از مع، اگر بگیم ظرفیته غسل کرده از چی؟ ما معانی اصلی رو با میخوایم.
وانگهی نه مع معنا دارد در اینجا، نه مِن معنا دارد در اینجا، نه فی معنا دارد در اینجا (وَامْسَحُوا فی رُءُوسِكُمْ) یعنی چی؟ تو مخم غسل کنم (وَامْسَحُوا مَعَ رُءُوسِكُمْ) چی چی رو با (مَعَ رُءُوسِكُمْ)؟ (وَامْسَحُوا مِن رُءُوسِكُمْ) بعدش چیه؟ خب (أَرْجُلَكُمْ) خودش که جمله دارد که (وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ) [مائده: آیه ۶].
از جهات مختلفه، اون معانی که مال خود با نیست، در اینجا معنا ندارد. خب معانی خود باء. معانی خود باء، خب یکیش سببیت است و یکیشم تبعیضه.
اینجا دنباله بحثمون با آقای خویی حفظ الله تعالی اینه. ایشون مدعی بودند که در بحث خصوصی، که باء در اینجا سببیت است و از برای تبعیض نیامده است. من عرض کردم به ایشون که خدا ادیب تر از من و شماست.
خداوند راجع به سلیمان می فرماید که (فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ) [ص: آیه ۳۳] معنی کنید. خدا که غلط استعمال نکرده که. من و شما غلط می کنیم، خدا که غلط نمی کنه که. حالا ولو معذور باشیم مثلاً.
(فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ) [ص: آیه ۳۳] شما باء رو میخواید به معنی اصلی بگیرید که سببیته، خب معنیش چی میشه؟
نزدیک شد مسح کردنی به وسیله ساق پاها و گردن ها، یعنی ماسح دمرو شد. یعنی گردن های اسب های جهاد و پاهای اسب های جهاد این ها ماسح بودند، یعنی سلیمان دستشو همچین کرد که این اسبا بیان پاهاشون و گردنشون رو بمالن به این دست. چه حرفیه آقا می فرمایید شما؟
البته با کمال احترام، اینجا با کمال احترام عرض می کنیم.
خب آقا ببینید ما یه ماسح داریم یه ممسوح. آیا ماسح علت مسح است و سبب مسحه؟ دلیل دومه ها، ماسح سبب مسح است یا ممسوح؟ ممسوح ظرف مسحه. ماسح سبب مسحه.
شما اگر سبب بگی، اینجا جاش نیست. قبول کردیم باء معنی سببیت داره بعضی وقتا، ولی اینجا جاش نیست.
ببینید در اینجا که می فرماید که (وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ) [مائده: آیه ۶] با هم معنی سببیته و هم معنی تبعیض.
شما میگید تبعیض اصلاً نیومده، خب خلاف این آیه است و خلاف لغویینی که فرمودند. خلاف آیه است.
میگید تبعیض نیومده سببیته، میگیم اون سببیتی که می فرمایید معنی منحصر به فرد اصلی باء است، در اونجا هیچ معنا نمیده، چون ماسح سبب است یا ممسوح؟ خب ماسح سببه. ممسوح که سبب نیستش که، فاعل سبب است یا مفعول؟ همتون میدونید دیگه.
خب در اینجا (وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ) [مائده: آیه ۶] اگر باء، باء سببیت باشه، اینطوری میشه، یعنی به سبب سرهاتون مسح کنید، یعنی سر رو همچی کنید، چی رو؟ معلوم نیست، دیروز عرض کردم.
یا در این آیه که روشن تره (فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ) [ص: آیه ۳۳] سبب چیه؟ و الأعناق.
سوق و أعناق خیلی ماسح دست سلیمان بودند، اونا جای سلیمان رو گرفتن، سلیمان جای اسب ها رو گرفت، آقا ماسح دست سلیمانه.
به عنوان محبت در گردن ها و دست های اسبان عرض می شود که می مالد و مسح می کند. اینو که عرض کردم ایشون سکوت فرمودند.
خب، ولی ما سکوت نمی فرماییم. ما عرض می کنیم که در اینجا سببیت هم که یکی از معانی باء است، اینجا جا نداره. (23:31)
(صحبت حضار)
همینطورم هست. مگه همه اعناق ها رو به دست مالید؟ اختیار دارید
(صحبت حضار)
همشو همشو؟
(صحبت حضار)
اولاً (بِالسُّوقِ) (سُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ) سوق اعناق چند تا بود؟ فرض کنین هزار تا. هر هزار تا رو دست مالید یا بعضی هاش رو؟ معلومه که.
حالا ببینید لقاء عن الیهود(24:10)
که بگه قرآن که کتاب بیان است و أفصح بیانه، مگر مراد تبعیض نبود؟ پس چرا آنقدر ما تو گیر و گور افتادیم که زائده نیست مائده نیست، چه نیست، چه نیست، حالا بیایم استضحار کنیم با توجیه افکارمون که باء در اینجا تبعیضیه است؟
خب اگر تبعیض مراد بود می فرمود که (وَامْسَحُوا بعضِ رُءُوسِكُمْ) بله (وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ) [مائده: آیه ۶] یعنی (وَامْسَحُوا بعضِ رُءُوسِكُمْ) بعد (وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ) [مائده: آیه ۶] که اونجا میشد (بأَرْجُلِكُمْ) البته، بعض (أَرْجُلِكُمْ) اگه بعض بود.
جواب میگیم بعض درشت تره یا ب؟ خب بعض، چرا بعض بگه؟ اونوقت از ب ما معنی بعض رو می فهمیم، چرا؟ برای اینکه معنی اصلی ب که حرف جر است دو تا بیشتر نیست.
سبب است، سببیت است و تبعیض. سببیت که غلط است. آقا سببیت قبول، یکی از معانی ب سببیته ولی اینجا غلطه، به سبب سوق و الاعناق، اینکه غلط بود که.
در اینجام غلطه (وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ) [مائده: آیه ۶] به سبب سرها مسح کنیم، سر رو همچی کنید. شما که خودتونم قبول ندارین حضرت آقای خویی، دیگرانم قبول ندارن.
خب بنابرابن فلتکن، این فلتکن که ما نمی توانیم بپذیریم در،
(صحبت حضار)
خب خونه شما اگر اینطور باشه ما عرضی نداریم، ولکن خب اون دستی که میماله، فاعل، دستی که میماله یا اون مفعول فاعله؟ سبب فاعله.
(صحبت حضار)
خب حالا (وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ) [مائده: آیه ۶]، سوال
(صحبت حضار) ممسوح نباشد، ماسح
می رسیم بله ظرفه، ممسوح ظرفه. ممسوح ظرفه ماسح فاعله و سببیت از اوست، ممسوح ظرفه که. چی فرمودین؟
(صحبت حضار)
اونم معنی نمیده، ببینید عرض می کنم، اینو عرض کردم، معانی غیر باء در اینجا بیاد غلطه اصلاً. معنی خودش، خودش معنی داره باء.
اگر مراد الساقیه، لفظ الساق بیاد. لفظ جر و الساق، مع بود مع می آورد، مِن بود، مِن میاورد، فی بود فی میاورد، نیاورده که. پس منحصر به دو تا. دو تا عبارت است از سببیت و تبعیض. سببیت هیچ معنا نمی دهد پس تبعیضه، پس فقط تبعیضه.
پس خداوند متعال با این فکری که ما کردیم و راه صحیحم رفتیم، این جمله رو فرمود که (وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ) [مائده: آیه ۶] پس (بِرُءُوسِكُمْ) نص است در تبعیض. چی شد پس؟
نصه دیگه، ظاهرم نیست، نص است در تبعیض. خداوند نص در تبعیض رو فرموده است، هم کلام رو طولانی نفرموده، هم ما رو به تنبلی وا نداشته، بلکه ما رو بفکر وا داشته، ارجاع بدیم ادبیات صحیح رو روی ادبیات که این ها مفاتیح فهم کلام است عرض می شود که ما فکر کنیم و دقت کنیم.
حالا
(صحبت حضار)
جایی دیگه، جای دیگه است، اینجا، اینجا است، اینجا اینجا است، جای دیگه جای دیگه است. اینجا چیه؟ ببینید (وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ) [مائده: آیه ۶].
حالا اینکه فقهای بزرگوار فرمودند از جمله متن تبصره رو خوندیم که خب سر رو باید مسح کرد، از کجا باید مسح کرد؟ آیا از جلو باید مسح کرد که نواسیحکُمه در بعضی از روایات در وضو رسول الله صلوات الله علیه، می گوید نواسیح. در بعضی از روایات دارد که هم پیشانی رو مسح کرد پیغمبر هم پشت رو، در بعضی از روایات دارد که از این ور مسح کرد از اون ورم مسح کرد. در بعضی روایت همه رو مسح کرد. چیکار کنیم در اینجا؟
خب مرجع کتاب الله است دیگه (وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ) [مائده: آیه ۶] اینطوری، اینطوری، اینطوری. از نظر کیفیت هر جور، میخواین از نظری کمیت هر قدر میخواین فقط (رُءُوسِكُمْ) باشه و تعارض روایات رو ما معنا می کنیم در دو بُعد. یک بُعد خود (رُءُوسِكُمْ)، یک بُعد عمامه ای که بر سر است.
چون سنی ها میگن بر عمامه رو میشه مسح کرد. بر خُف هم میشه مسح کرد. میگیم بر دستکش چی؟ چی شد؟ آخه فرق کرد؟
شما میگید صورت رو باید شست، دستم باید شست، حالا اگر صورت یک نقابی داده بودن، رو نقاب رو بشوره؟ میگید نه.
دست رو، هوا سرد بود و یک چیزی، یک کتی تن آدمه، روی کت بشوره؟ میگید نه. اما سر را، میگید که می شود ما روی عمامه مسح کنیم، روی عرقچین.
یا اینکه پا رو می شود روی خف یا روی جوراب می شود مسح کنیم، چرا این فرمایش رو می کنید؟ البته بحث و خواهیم داشت. این دو بحث رو ما داریم.
این (وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ) [مائده: آیه ۶] آیا این چیزی هم که بر سر انسان قرار می گیرد، می گیرد؟ خب نه.
این عمامه ای که من خریدم از بازار بزازها، خدا نفرمود (وَامْسَحُوا) این پارچه بازار بزازا رو بذارید رو سرتون. نه آقا (رُءُوسِكُمْ) یعنی سر.
و لذا در بعضی از روایات ائمه شوخیم می فرمودندها، امام صادق می فرمایند که یک بحثی با بعضی از اصحاب دارند، می فرمایند که این برادران ما روز قیامت مسح هایی که کرده اند بر پوست الاغ می یابند، چون کف یا پوست الاغ، مسح هایی که کرده اند بر پارچه هایی که بر سر است می یابند.
خب پوست الاغ، مسح بر پوست الاغه، مسح بر پوست پای انسان که نیستش که. استدلال خیلی قوی ست، شوخی هست ولی شوخی جدی ست.
خداوند فرمود (وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ) [مائده: آیه ۶] نه به رءوس الحمار نه به مثلاً (29:45) نمی دونم فلان و این حرفا، نه سر. بله خب موی سر مادامی که جزء سره بسم الله.
اما مایخرج (29:52) چی؟ اینکه اگر بکشند از حدش خارج میشه، این جزء (رُءُوسِكُمْ) نیست. مو اگر داخل رئوسکمه، مویی ست که داخل رئوسکمه، اما اگر مویی که بکشند تا اینجا میاد، باید بذارند بالا روی همون که تا اینجا میاد، مسح کنند. این نه با اصل (رُءُوسِكُمْ) مسح کردند، نه به مویی در فرع (رُءُوسِكُمْ) به حساب اینکه روی رئوسکمه و جاش اونجاست و منتقل عرض می شود که نمیشه.
ما اینجا دو بحث داریم. یک با برادران شیعه بحث داریم که مسح علی الناسیه رو واجب می دانند، حالا چه مسمی باشد، چه انگشت باشد، چه سه انگشت باشد، بیشترشم ظاهراً نفرمودند، یک بحث با این ها داریم.
و یک بحثم، بلکه دو بحثم با برادران سنی داریم که برادران سنی خیلیاشون میگن همه سر، بعضیا میگن ربع سر، بعضیا میگن ثلث سر، بعضیا میگن سه انگشت، یه انگشت نداریم.
اونی که میگه همه سر باهاش حرف داریم ما، با این با مخالفه، این یک.
دوم، برادران سنی ظاهراً کلاًد می فرمایند بر عمامه می شود مسح کرد، روایتم دارن که رسول الله را ما دیدیم که بر عمامه شون مسح کردند. حالا به رجلین خواهیم رسید. بر عمامه شون مسح کردند.
چون رسول الله صلوات الله علیه فعلشون حجته و بر عمامه شون مسح کردند، بنابراین ما هم بر کلاه، بر عمامه، بر شاپو، بر هر چه، عرض می شود که مسح می کنیم.
ما دو حرف داریم با برادران، بلکه سه حرف داریم.
حرف اول، اگر واقعیت دارد که پیغمبر بزرگوار بر خود عمامه مسح کردند، اگه واقعیت داره، کی بوده و کجا بوده؟ کی قبل از مائده بوده یا بعد از مائده بوده؟ اگه قبل از مائده بوده، خب ما فتوای قبل از مائده رو که نمی خوایم، ما فتوای بعد از مائده رو میخوایم.
آیه طهارت ثلاث در مائده است و از آیه طهارت ثلاث به بعد الی یوم القیامت مسح ما داریم (وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ) [مائده: آیه ۶]، بفوقکم نداریم که، فوق چه رأس باشد، چه عرض می شود که چیزی دیگه باشد، این یک.
دو، دوم اینکه اگر هم بعد المائده بوده است، آیا در حال اختیار بوده یا در حال اضطرار بوده؟ رو اگر داریم میگیم ما. اصلش که برای ما راحته، میگیم چیزی که مخالف قرآنه قبول نمی کنیم.
ولی اگر میخوایم کاری کنیم که این رد نشه، مادامی که بشود رد نشه، رد نشه. میگیم شاید قبل از مائده بوده اگه وارد شه و اگرم بعد المائده بوده، در حال اضطرار بوده یا در حال اختیار بوده؟
خب در حال اضطرار خیلی کارا میشه کرد، در حال اضطرار و ظاهراً در حال اضطرار بوده. مثلاً در بعضی روایات دارد که پیغمبر بزرگوار بر پوتین هاشون مسح کرده، خُفین پوتینه دیگه. پیغمبر پوتین می پوشید؟ نه نمی پوشید. پوتین مال جنگه.
در جنگ انسان در حال فراره، حالا میخواد وضو بگیره، پوتینا رو دربیاره بزنن بکشنش؟
(صحبت حضار)
خف، خف، نعلین نداره، در لغت عربی و فارسی پوتینه
(صحبت حضار)
اختیار دارین، یک خورده به خود عرب بشین آخه. عرض می شود که ملاحظه کنید
حالا، این دوم که ببینید، این دوم که بر عمامه مسح کرد، بر عمامه مسح کرد (33:20) یک مرتبه بر عمامه مسح می کرد، شما مراجعه بفرمایید به مائده که اینا من نوشتم بعدم تطبیق میدم.
بر عمامه مسح میکرد نداریم، بر عمامه مسح کرد و بر خفین مسح کرد، کجا بود؟ اگر بر عمامه، بر روی خود عمامه مسح کرد و بر روی خفیّن، جایی بود که اگه عمامه رو میرداشت، یک شمشیر میخورد. کفشا رو درمیاورد، پوتینا رو درمیاورد عرض می شود که معطل میشد و صدمه میدید. در حال اضطرار که ما حرفی نداریم که. این دو.
سوم، ما راجع به عمَّ، عمامه بحث می کنیم. اینکه (مَسَحَ علی عمامه) رو ما دو معنا میتونیم بکنیم. یکی اینکه ماسح دسته، عمامه ممسوحه.
یک مرتبه نه، (مَسَحَ) چی چی رو مسح؟ خب معلومه چی چی رو مَسَح، همون که خدا فرموده، (مَسَحَ رأس) یعنی به رأس.
(مسح برأس) ولی چجور؟ (علی عمامة) در حالی که عمامه سرش بود همچی می کرد. در روایت دارد. در روایات متعدده ما داریم که از امام که سوال می کنند چقدر مسح کنیم؟ فرمود پیغمبر بعضی وقتا انگشتش رو همچی میکرد، مسح میکرد. (علی عمامة) ببینید (مَسَحَ علی عمامة) دو معنا داره. یکی اینکه ممسوح عمامه است که قبول نداریم در حال اضطراره.
یا اینکه نخیر ممسوح عمامه نیست، (مسح علی عمامة) یعنی مسح کرد اونجایی رو که باید مسح کنه که بعض سره، طبعاً جلوست، چون عمامه میخواد بکنه از این ور نمیشه، ولی (علی عمامة) یعنی علی حال اینکه عمامه پیغمبر به سرش بود و پیامبر از سرش برنداشت. پس علی.
(صحبت حضار)
مگه عمامه بالای سر نیست؟
(صحبت حضار)
آخه اونجا در صورتی که باز بشه بله، اما اگه بسته باشه چی؟ مال ما بسته است.
(صحبت حضار)
خب اگر غلط است به نظر شما که ظاهراً درستم هست چون روایت أئمه اینطوریه، روایاتی که از أئمه معصومین علیهم السلام این است که عرض کردم
(صحبت حضار)
هر چی غیر کتاب الله میذاریم کنار.
خب حالا این (وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ) [مائده: آیه ۶] بعدش (وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ) [مائده: آیه ۶] به أرجل رسیدیم. چون ما نمیخوایم تفصیل بدیم زیاد که برادران بزرگوار فقیه اند و عرض می شود که مراجعه ام می فرمایند و خصوصیات همه رو بخوایم بگیم که مثنوی هفتاد من کاغذ شد.
یکی دیگر از موارد اختلاف بین ما و سنی ها أرجله. در عرض می شود که رئوسم که اخلاف داریم. رئوس که همه سر را چه و بشوییند یا مسح کنند، این از قرآن استفاده میشه تبعیض مسح سر، مسحم که روایتی داریم، حداقلش کدامه؟ یک انگشت.
اینو من یادم نره بگم. حداقل عرض می شود که مقدار مسحی که از نظر هندسی باید بر سر انجام بگیرد، این روایت یک انگشته، مراجعه خواهید فرمود. ملاحظه بفرمایید.
حالا یه انگشت چیه؟ آیا اگر ما با نصف انگشت اینطوری مسح کنیم، با نصف انگشت، و صدق مسمی المسح بکند، مسح کردیم یا نه؟ خب بله. کسی بیاد بگه با این روایت یک و روایت سه و روایت چی، مخالفه، میگیم نخیر. چرا؟
برای اینکه اگرم مخالف باشیم اطلاق آیه است.
ثاًنیا روایتی که می فرماید که عمامه شو یه خورده بالا زد انگشتشو کرد مسح کرد، چون انگشت نصفش نمیشه کرد. میشه؟ خب بخوان عمامه بر ندارن و یه مقدار معمولی مسح کنن، خب به اندازه یه انگشت همچین می کنند دیگه، به اندازه نیمه انگشت که نمیشه، نصف انگشت که نمیره، بنابراین روایت دلالت ندارد.
اولاً دلالت ندارد، ثانیاً اگرم دلالت داشته باشد که مسح حتماً حداقلش یه انگشته، قبول نمی کردیم، چون خلاف اطلاق آیه مبارکه است که (وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ) [مائده: آیه ۶].
خب اما راجع به (أَرْجُلَكُمْ) راجع به (أَرْجُلَكُمْ) هم با برادران شیعه بحث داریم باز هم و هم با برادران سنی و ما کم پیدا می کنیم اشخاصی که اینجور فرموده باشند، مگر علامه بزرگوار حلی و بعض دیگر، نمی دانم فرمودن یا نه، باید آقایون مراجعه کنید ببینید فرمودن یا نه.
حالا فرمودن یا نفرمودن، خدا که فرموده است که فرمایش خدا برای ما کافیه. ما می خوایم فرمایش خدا رو بفهمیم که چیه.
(وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ) [مائده: آیه ۶] أَرْجُلِكُمْ که نیست. خب اختلافه در اینجا.
(صحبت حضار)
میفهمم
بعضیا میگن أَرْجُلِكُمْ، چرا؟ چون یک قرائتی هست که أَرْجُلِكُمْه. ما میگیم اگر دلالت متواتره هزاران روایتی هم بود و می گفت أَرْجُلِكُمْ، می گفتیم که قرائت قرآن بیشتر از قرائت شماست. این تواترش خیلی قوی تر از تواتر شماست. (38:36).
عرض می شود که جای خودتون. مضافاً بر اینکه، اینو توجه کنید آقایون، قرائت سبعه و مشهوره که یکیش قرائت موجود قرآنه، یکی دیگش متواتر نیست. چون اولاً اگه متواتر باشه تواترش به حد قرآن نیست. تواترا فرق میکنه، تواتر پنج نفر تواتر، ده نفر تواتر، صد نفر تواتر، پونصد نفر.
حالا اگه پنجاه نفر یک چیزی بگن، پونصد نفر چیز دیگه، پنجاه نفر قبول می کنیم؟ بله پنجاه نفر لو کلیه و تبعاً تواتره، اما وقتی که گرفتار تواتر چند برابری شد چی؟ این دیگه تواتر نیست، این دیگه تواتر نیست.
حالا آیا تواتری مانند قرآن ما داریم که در طول تاریخ اسلامی در طول زمان و عرض مکان، قرآن را چه خطاً، چه تبعاً، چه تفسیراً و چه مجرداً، (أَرْجُلَكُمْ) دارد قرآن. (39:37)
دوم اصلاً اون شش تا پاسخ ندارد، (39:49)
این شد صد نفر شد دویست نفر، اینکه تواتر نیستش که. اگر یک نفر در قم کاری کرد، یک نفر از او نقل کرد، نفر دیگر از اون نقل کرد، نفری از ناقل، نفری از ناقل این تواتر شد؟ ششصد نفرم بشه، این تواتر نمیشه که.
(صحبت حضار)
می رسیم حالا، چهار وجه داره اینجا، اونم درست نیست، اونم درست نیست، عرض می کنم حالا. چون موجب به عرض می شود که لفظه.
حالا ما داریم در اصل اینکه آیا أرجلِکم است یا (أَرْجُلَكُمْ) اینو داریم بحث می کنیم. آیا أرجلِکم قبول کنیم که تبعیض در مسح ظاهر رجلین باشد مانند رئوس یا (أَرْجُلَكُمْ) که استیعاب است که استیعاب عرضی ست و طولاً تا عرض می شود که کعب اول.
اولاً و ثانیاً این قرائات متواتره نیست، اگر هم متواتر بودند هیچ تواتری به حد قرآن نمی رسه.
ثالثاً، ثالثاً این چه تواتری ست که مبتلای به معارضه اقواست که در روایات ما، اگر یه دونه داریم أرجلِکمه صد تا، بیشتر، کمتر داریم أرجلَکمه، چه تواتری شد؟ این قرائت در بُعد اول، بُعد دوم، بُعد سوم، در این سه بُعد رفت کنار، اصلاً حرفشم نمی خوایم بزنیم.
(صحبت حضار)
می رسیم حالا، کم کم بهم می رسیم.
پس این مطلب اول. أرجلِکم نیست آقایون.
بعد توجیهاتی، توجیهاتی شیعه کردند، توجیهاتی سنی کردند. کاشکی این توجیهات توجیه فکر بود. اگر توجیه خود قرآن بود چه جور میشد؟ توجیه فکر بود خوبه، اما بیایم بگیم قرآن اینو گفته إرجلکمه، خب اینکه نمیشه أرجلَکمه.
در اینجا سنی ها اومدن چیکار کردن، از بیخ عرض می شود که جور دیگش کردند، گفتن این (وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ) [مائده: آیه ۶] یعنی (فَاغْسِلُوا أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ) عطف به اغسلوا، مثل جاء، مثل وُلِدَ زیداٌ و عمراٌ و مات بکراٌ و خالداٌ.
بگن خالد مات نیست وُلد. (42:03) این خالد که مفعول دوم ماته است، عطف است به وُلِد.
آخه اینو اگه دیوانه ای حرف بزنه زنجیرش می کنند، میندازنش دور، تا چه رسد به اینکه کلام معجز ملک علام باشد و مثلاً این طور بخواد بگه.
آقای سنی خب تو چقدر سنی هستی آخه، خیلی عجیبه، آخه آنقدر آدم سنی میشه، آنقدر آدم سنی میشه که کلام خدا رو اینقدر خراب کنه برای اینکه ابوحنیفه گفته، خب هم تو غلط کردی هم او غلط کرده، سنی رو میگما.
اللهم اشرح صدورنا بنور العلم و الایمان و معارف القرآن العظیم و وفقنا لمَا تحبوه و ترضاه و جنبنا عمّا لا تحبوه و لا ترضاه
و السلامُ علیکم