بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین
اللهم صلی علی محمد و آل محمد
احیاناً گمان میشود که کم بودن تعداد دلیل ، دلیل است بر کم بودن ما یستضل به .
ولکن اگر انسان برای اثبات یک مطلبی یک دلیل محکم قرص بیاورد که قابل خدشه نباشه ، بهتر از این که صدها دلیل بیاورد که هر کدام قابل خدشه اند .احیاناً کسانی میفرمایند اولاً ، ثانیاً ، ثالثاً ، رابعاً و و و …
و اگر به یکی یکی از ادله اونها اعتراض کنیم، میفرمایند که مجموع که زیاد این مجموع که زیاد است پس دلیل است بر این مطلب و حالا اینکه اگر ما دلیل بسیار محکمی داریم که ریشه کل
غیر کافر را میکند این یک دلیل است . اما ریشه کل اون ادله را میکنه .تازه اگر ما هم این یک دلیل را نمیداشتیم، اون چند دلیل که دلالت درستی ندارند اطمینان بخش نیستند بنابراین استدلال به ادله ای که اطمینان بخش نیستند انسان را خاطر جمع نمیکند .
در باب عقود و ایقاعات ما چند آیه در قرآن داریم زیادم نیست .
أَوْفُوا بِالْعُقُودِ است ، تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ است ، لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ است ،وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا است.آیات حرمت غرر است ، آیات حرمت جهالت در معامله است و به ده تا شاید نرسه .
کمه ، اما فقهای سنتی رضوان الله تعالی و علیها اجمعین به این آیات توجهی نفرمودند . توجه به اجماعات و شهرت ها و اقوال و انقورت دو قورت ها که اگر روایتی هم احیاناً نیست که خیلی کم است و اگر هست محورش همین آیات قرآنیست توجه درستی نفرموند.
و من ذلک ، اونطوری که شیخ بزرگوار انصاری رضوان الله علیه در متاجر نقل فرموده اند .شروطی را از برای صحت بیع نقل کرده اند مقداری قبول فرمودند مقداری نه و مقداری هم تسویف فرمودند. آقایون مکاتب را مطالعه بفرمایید ، برای اطلاع برای این که چه میفرمایند آقایون فقهای سنتی و چه عرض میکنند مثل ما فقهای قرآنی .
عرض میشود که از جمله فرمایشات ایشان که نقل میکنند از بعضی از بزرگان فقها این است که عربیت شرط است در بیع .حالا صیغه تنها کافی نیست ها ، صیغه شرط است که همه میگویند الا .
اخیراً پیدا شده الا . مرحوم امام در نجف ماهم بعداً اینجا عرض میکنیم . ما از قبل از ایشون عرض میکردیم منتها قبول نمیشد برای اینکه .
عرض میشود که معاطات را آقایون شش قول دارند درش و وجوه گوناگون داره معاطات دارند و اونی که همشون تقریباً قائل بهش بودند و هستند، اینست که اگر بیع به صیغه با اون خصوصیات صیغه نباشد این لزوم آور نیست حالا بیع است یا نه .
مطلبی که حال عرض کردم که شیخ بزرگوار نقل میکند البته رد میکنم قبول نمیکنم . میفرمایند که جاءً مقاصدً کی و کی و کی فرمودند عربیت شرط است در صیغه بیع ، که بعضی هاشونم فرموده اند اگر صیغه بیع عربی نباشد صدق بیع بهش نیست. خیلی جالبه ها .یعنی خدا که میفرماید که وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا ، البیع فقط برای عرب ها فرموده ؟ دیگران بیع ندارند ؟ یا اگر بیع دارند بیعشان بیع نیست ؟ چون انگلیسی بیعت نمیکرد فرانسوی بیعت نمیگه چینی بیعت نمیگه ژاپنی بیعت نمیگه فارس نمیگه
بله ؟
(راست میگید کلمه بیع )
خرید نیست . نه بیع به همان معنا که ما میفهمیم دیگه . عرض میشود که این حرف را خب آدم کجا نقل کنه آخه ؟ نخیر ، اصلاً نقلش درست نیست . شیخ بزرگوار نقل نمیفرمودید به احترام خودتونم تمام میشد . نقل نداره اصلاً . که اگر بیع به لفظ بیعت وجه … نبود اولاً این شرط را میکند که لفظ باید باشه که این درست . ثانیاً اگر به لفظ بیعت … که صیغه عربیست نباشد این اصلاً بیع نیست . حالاچیه ؟ نه بیع است نه اجاره است نه مزارعست هیچی نیست هیچی. تمام عالم این معاملاتی که میکنند اسم بیع براش ،نه بیع عربیش .این خرید و فروش نیست اصلاً معامله نیست. این یک شرطی که آقایون فرمودند .
اونم نکاح نیست دیگه نکاح نی.
دوم، میفرمایند که شرط است که ایجاب مقدمه بر قبول باشد ، ما اصلش را قبول نداشتیم چه برسه به اینجا.
شرط است که ایجاب مقدمه بر قبول باشد که اگر من به شما گفتم اشتریتها بالعبای پولم دادم شما گفتید بیعت ، نخیر بیع نیست چرا ؟ برای اینکه قبول قبل از ایجاب . ایجاب باید قبل از قبول باشد آقایون از کجا این حرف را در آوردید ؟ اولاً و ثانیاً و اول اصلاً لفظ نمیخوایم حالا اگر هم لفظ بخوایم ، اگر لفظ بخوایم ، لفظ مظهر معامله است . آیا در معامله حتما باید فروشنده بیعت بگوید ؟ و بعداً خریدار اشتریت بگوید که اگر برعکس شد یا با هم گفتن .آقا بنده بایعم شما مشتری من مقارنی گفتم بیعت شما گفتی اشتریت اشکال داره مثلاً .
در این مثلث این اشکال دارد و اگر چنانچه بیعت بعد از اشتریت بود اشکال داره. آقایون عرفاً این معامله نیست ؟ حالا به لفظ کار نداریم لفظ قبول کردیم لفظ این معامله نیست ؟اینم به این مقدار اکتفا میکنیم .
چون أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ همه بیع را میگیره .
شرط دیگری که فرمودند ، میفرمایند به صیغه ماضی باید باشه . بیعت باید باشد ابیع نباید باشه انا بایعً نباید باشه .میگیم چرا ؟چرا؟ اگر انا بایعً یا ابیع دلیلست بر اینکه من بایع هستم و قصد بیع کردم شما میگین انا مشترن یا اشتری ف اراده کردید و معلوم است که شما اراده کردی بیع را. خب این چرا بیع نباشد ؟
دیگر ، میفرمایند بین ایجاب و قبول باید تلاحم باشه .یعنی وقتی من گفتم بیعت شما فوری بگی اشتریت . اما اگر من گفتم بیعت شما بعد از چند دقیقه گفتی اشتریت این بیع نیست. خب چرا ؟
این بیع هایی که تلگرافی میشه بنده تلگراف حضوری میکنم ،تلگراف حضوری داریم .بنده تلگراف حضوری میکنم به بیروت من چند دوره تفسیر فرقان را به شما فروختم به این مبلغ اونم تا جواب بده چند دقیقه طول میکشه ، نخیر این بیع نیست. نه این بیع است نه اشتریت از کجا آوردی این حرف ؟
شما از عرف گرفتید که عرف باشه شما دعوا داره . از کتاب گرفتید ، کتاب این مطلب را نداره . نداره چرا داشته باشه اصلاً چیزی که واضح است چیزی که واضح است واضح است .
سنت ؟ سنتم نداره . خودتون نشستید فکر کردید به درد خودتونم نمیخوره .تا چه برسه به در مقلدین شما به درد ماها .
دیگر از شرایطی که میفرمایند بکّیت است . بک باید باشه .این شاه باید بک باشه معلق نباشد .
بعتک عبایتی هذه ان جاء زیدً چون شرط دیگه.
چون گفته ان جاء زیدً اینجا بکّی در کار نیست بنابراین بیع با تلفظ دو شقش کردن آقایون .
یک شقّش میگن که خب طوری هم نیست میشه لا سبیل گذاشت، اون شقّش که کلا باطل است.
اون شقّی که باطل است شقّی که باطل است میگن اگر چنانچه اشترات واقعا اشترات تشکیک آور باشه . من نمدونم زید میاد یا نه .
میگم اگر زید ظهر آمد خانه ما من عبام را به شما فروختم دویست تومن شما میگی من خرید دویست تومن. حالا اگر زید آمد عبا را فروختم نه، اگر زید نیامد نه ولی مجهول میگن این که کلا رد ، ولکن .
اگر اشترات به معنای به شرطی که متحقق الوقوع است قطعا ان طلعت الشمس بیعتک عبایتی .
قبل از طلوع شمس یک ساعت دو ساعت ده ساعت هر چی .
خب این که محقق، منتها الان نیست. اینجا را بعد میگن باطل است ، چون اشترات هست و.. نیست . بعد میگد صحیح است .
میگیم بله اشترات هست ولکن این شرط چون محقق است اشکال ندارد .
ما به هر دو عرض داریم ، میگیم ما در بیع اون انشاعی که شما دارید میگید نمیخوایم چون انشاع فوری آنی با عرض میشود ایجاب مقدم بر قبول متلاحق عربی فلان ، این را از کجا آوردید ؟ما بیع را از مردم میگیریم .
و ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا آیا این بیع نیست در نزد مردم ؟
یکی از عجایب قضیه اینه که، علامه بزرگوار در بعضی از ابواب میفرماید که معامله که میکنید نباید مردد باشید اگر گفتید که بیعتک عبایتی انشاءالله این باطل است.
ولا تقول شی ء بیع انی فاعل ذلک الی انشالله این چه طور باطل؟ ما ماموریت داریم .آقا انشالله را ما ماموریت داریم .انشاالله تردیدکه نیست اولاً ،ثانیاً اگر هم تردیدی باشه ما یک فاعلیتی ما داریم یک موانعیس است از اختیار ما خارج است . من ً در فاعلیت و قدرت خودم این کار را کردم ولی اگر جلوش گرفت چی ؟ شما در انشالله هم گیر میکنید . انشالله زیدً گیر کردید بسم الله .
اما در انشالله دارید گیر میکنید .
پس این تنجید یعنی چه ؟ ما دلیلی کتاباً سنتاً عقلاً عرفاً راجب تنجید نداریم.
این شرایطی که شما دارید ذکر میفرمایید . مکلف باشد دلیل نداشتید که دیروز مقداری بحث کردیم .
عرض میشود که عاقل باشد ، خب بله ولکن عاقل چه جوری؟ عاقل به حد تکیف باشد ؟ نخیر .
ممکن است که عاقل بلشد به حد تکلیف عاقل باشد ولی سفیه باشد .
شما سفه را مانع ندانستید ، شما سفه ر امانع ندانستید با اینکه سفاهت مانع است از کل معاملات . نه مالی فقط ، معاملات حالی هم اگر یک پسری سفیه هست در زن گرفتن سفیه است مخصوصاً و یک دختر هم در شوهر کردن سفیه میتوند این پسر این دختر را ازدواج کنه ؟ خب سفیه این ولایت لازم در ازدواج
تا چه رسد درامور مالی که عرض شود که مال هدر میره و حالا در ازدواج ممکن است بعداً معضلات طلاقی و یک مال هدر رفتن . ما شرایط اصیله که از قرآن میفرماییم به این ترتیب است که به طور طلاحق عرض میکنم اولاً ما این عام مهمل و مطلق مهمل ، مهمل یعنی ضابطه که نه نسّ در امور اطلاقست و نه ظاهری در امور اطلاق . عامش يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا عام.
و مطلقش أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا . عقود اعم از تجارت ، تجارت اعم از بیع.جدا از بیع داریم بحث میکنیم ولکن .
احکامی که راجب بیع است در بعد عقد بودن در کل عقود و در کل تجارات عرض میشود که جای داشت.
حالا ما راجع أَوْفُوا بِالْعُقُودِ و تجارت و أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ که یکیش عام است به عنوان ضابطی که نه نسّ است نه ظاهر و دیگری مطلق است که أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ به عنوان ضابطی که نه نسّ در اطلاق است و نه نسّ در ظاهر در اطلاق در اینجا ما استقبال میکنیم از قیود از قضا بحث اصل بیع ما در اصول اثبات تقریباً همین بود و تحقیقاً.
ما استقبال میکنیم اون مطلقاتی که میدانیم صد در صد مراد نیست و میدانیم قیودی دارد قطعاً میدایم حتی قبل از اینکه نظر به کتاب سنتی بکنیم. قبل از اینکه نظر به کتاب سنتی بکنیم میدانیم أَوْفُوا بِالْعُقُودِ قیودی دارد.
معناست که خداوند تمام عقودی که مردمان میکردند حرام باشد حلال باشد ضرر باشد غرر باشد مرر باشد برای اینکه امر را ایفا نمیکنه .
یا در بیع ، بیع هایی که مردم دارند این همه بیع های خراب فاسد دارند ، همه را قبل از کتاب سنت باید بدانیم شرع یک قیودی وگرنه تاثیر حاصل .این تحلیل حلال است و تفسیر حاصل است.
این ما قبل از نظر به کتاب سنت میدانیم که قیودی هست برای القعود هست به وجهٍ عام. بعد برای البیع هم قیودی و مقیداتی هست به وجهٍ عام. منتها باید بریم بگردیم .اونجایی که ، جای صحیح اونجایی که ما عمل به عام نمیتوانیم بکنیم قبل از فسخ از مخسس و عمل به مطلق نمیتوانیم بکنیم قبل از فسخ از مقید اینجاست ، که عام مهمل در عموم یعنی ضابطه است.
قطعاً مراد همین و مطلق ضابطه است. قطعاً عیوب داره در اونجایی که میدانیم فلان کس آب بیار میدانیم که قیودی دارد آب ، باید برید بگردید این قیود چیه ؟ اگر هر آبی بیارید با اینکه میدانید بر خلاف دانستن خودتون عمل کردید.
شما دو دانستن دارید ، یک گفته آب بیار . دو میدانید آب مخصوص .آب مخصوص را یک جایی نوشته باید برید ببینید سوال کنید چون دو دانستن در کار، نه یک دانستن در اینجا هم که فرمود أَوْفُوا بِالْعُقُودِ میدانیم که قیودی دارد عقود شکی نداریم . و در اینجا هم که فرمود أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ میدانیم که بیع هم قیود داره باید بریم اولاً در کتاب و ثانیاً در سنت قطعیه بگردیم که قیود چیست .در کتاب چیست ؟ در کتاب مرحله اولا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ و أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ .این هم بیع با رضایت را ، بیع بی رضایت را ،عقد بارضایت را عقد بدون.
مگه در خارج قرار دادهای که اکراهی هست نیست؟ هست.
قرار دادهای اجباری نیست ؟ هست .
قرار دادهای زورکی که اجبار کنن هست یا نه هست ؟ هست.
اکراهی هست استراری هست با زدند هست با هول دادن هست. اینها هست دیگه .خدا همه را میگه ؟ نه. تجارتاً عن تراض میاد تقلید میکنه و لا تاکلوا کید دعای در قرآن شریف این آیه که میخونم در سوره نساء يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللهَ كانَ بِكُمْ رَحيماً الی آخر . که بحث بسیار مفصلی دارد باید ما مقداری در این بعد صحبت کنیم . خب تجارتاً عن تراض ، یک مقدار راجع این آیه بحث کنیم . البته حرف هایی زده شده که خیلی عجیب . خب یا به قرآن مراجعه نمیشه یا اگر بشه ، خوبه نشه اینطوری.
یک موقع هست مراجعه نشه اصلاً .اینکه مراجعه بشه بالگد بزنن آیه رابخوان کند کنند از دلالت بیندازند .راجب این آیه مطالبی گفته شده که به طوراجمال عرض میکنم . عرض میشود که و لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ …شده گفتن خب الا بر استثنا متصل.پس بنابراین تجارتاً عن تراض هم باید اکل مال باباطل باشه منتها باطل دو جور . یک باطل ، باطل .
یک باطل نیمه کار .
اون باطل ، باطل که مفت خوری صد در صد، نخورید . ولی اون باطلی که نیمه کاره که تجارت توش قاطی هست. توش غرر هست میگد استثنا متصل و تجارتاً عن تراض هم از افراد باطل ولی لا سبیل میزاریم. چیشد ؟
آقا تجارتاً عن تراض باطل ؟ با اون قیودی که شرع مقرر فرموده این که باطل نیستش که اینجا استثنا منقطع است و استثناء منقطع معاکس است با استثناء متصل. گاه حصر بر مستثناء المنه هست و گاه حصر در مستثناء است و گاه حصر در هردوست .
ما اولی دومی را میخواهیم بحث کنیم . در استثناعات متصله حصر در مستثناست جا ء القوم الا زید فقط زید. میگه امر نیست ، چون اگر امر بود الا زید غلط بود باید میگفت الا زید بالامر در اینجا حصر در مستثناست .در مستثناء المنه حصر نیست. ممکن است با دلیل قاطع دیگر مستثناعات دیگری بخوره ولی در مستثناء اینجا حصر .
گاهی اوقات حصر در مستثناء المنه هست. حصر در مستثناء المنه اونجاییست که مستثناء المنه صد در صد مراد دیگری دارد اونم خارج . اگر مستثنا ء المنه صد در صد حکم ایجاب یا سلبی داره و یکدونه هم خارج نیست اینجا حصر در مستثناءالمنه اینجا استثناء منقطع .
جاء القوم الا الحمار برای حمار گفتیم. میخوام بگم که قوم هرچه بوده آمده یک دونه هم نمونده چون اگر یک دونه هم مونده بود میگفت الا زید ما گفتیم الا حمار . الا حمار استثناء منقطع و بسیار هم بریع استثنا ء منقطع در جایی استعمال میشود که مرحله دوم مراد باشه که مستثناء المنه استحقاق صد در صد و قابل هیچ استثنائی نیست.
جاءالقوم الا حمار اگر بعداً بگن الا زید این یعنی تکذیب ، تکذیب میکنیم. این تناقض. ولی در جاءالقوم الا زید اگر الا امر بیاد تاکید نمکنیم میگیم اینجا ظرفش این بوده ولی در جاء القوم الا حمار این حمار که داخل در قوم نیست ما استثنا کردیم اون فردی که داخل قوم نیست مگه مرض داشتیم استثناء کنیم؟ نه.
استثناء کردیم برای تثبیت این مطلب که تمام افراد قوم آمده اند حتی یک نفر در اینجا خارج نیست .آیه اینطوری.
(مثلا منفکر میکنم این مهمونی که آمده برای من اسبش هم آورده من دلم خوش بشه که سوار شم. اومده ولی اسبش نیومده)
نخیر شبه لزوم نداره ، شبه هم در کار نیست ولکن .
میخوام صد در صد ثابت کنم که اکل مال بالباطل بلا استثناء یکدونه استثناء داره این حرام این باطل . چی میخوام بگم؟ اگر بگم لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ میگم خب این عام نیست قابل تخصیص و قابل استثنا است . نه ،میگه إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ اینجا حصر در مستثنا نیست در مستثناء المنه. ببینید جاءالقوم الا الزید ظهور در حصر در مستثنا داره ولکن. در اینجا حصر در مستثنا ءالمنه هست در مستثنا نیست . یعنی چی؟ این لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ استثناء داره ؟ نه. اگر بخواهید استثناء بزنید مثل اون الا حمار در اونجا . اینجا هم تجارتاً عن تراض که اکل مال بالباطل نیستش که . مبنا تجارتاً عن تراض مفتخواری نیستش که ، مبنا دزدی مفت خواری ،مبنا کلاه گزاری مفت خواری . ولی مبنا تجارت مبناش که مفت خواری نیست . این مبنا را اینجا استثنا کرده .
لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً این پله دوم . تجارتاً عن این تجارتاً عن تراضٍ کل بیع هایی که تراضی در کار نیست یا هردو راضی نیستن یا یکی راضی نیست اون ها را به طور کلی از صحت بیع بیرون میبره این یک تقیید است به أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ و یک تخصیص است به أَوْفُوا بِالْعُقُودِ. أَوْفُوا بِالْعُقُودِ مخصصً در اینجا که تراضیم . أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ مخصص است در اونجایی که تراضی در کار نباشد .منتها إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ بعد میان میگند خب اینجا گیر میکنیم .
اگر این إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ حصر در تجارت پس بنابراین هبه حرام است قرض دادن حرام ، سهم امام دادن حرام ، هدیه حرام ، صدقه حرام.
میگیم نه آقا إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ حصر در مستثناءالمنه در مستثنا نیست .مستثنا حصر هایی داره بهترینش را گفته .آیا بهترین کسب مال ،بهترین به دست آوردن مال بهترین اکل این نیستش که با سعی باشه خب بهترین دیگه .آدم تنبل باشه بهش بدن بخوره بهتر ؟ یا سعی کنه اگر میتونه ؟ ببینید اینجا إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ حصر نیست جواز اکل مال به اینکه تجارت باشد. نخیر اجاره هم باشد خود اجاره هم تجارت .
تجارت شبه نباشد صدقه باشد هدیه باشد ارث باشد نفقه باشد چه باشد این همه ما انفاقات واجبه انفاقات مستحبی داریم که تجارتا نیست تا چه رسد تجارتا تراض منکم باشد . پس اینجا حصر در مستثنا نیست بلکه حصر در مستثناءالمنه. یعنیچه؟ما استدلال میکنیم که . که اصولاً مفت خواری کلا حرام یک دونه استثنا نداره. شما ربا از کافر بگیرید حرام ، مفتخواری .ربا زن از شوهر ، شوهر از زن حرام .پدر از پسر ، پسر این سه تا را ما نمتونیم قبول کنیم چرا ؟ برای اینکه این لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ و همچنین حَرَّمَ الرِّبا ، حَرَّمَ الرِّبا که یک بعد بسیار بسیار رذل مفتخواری را ذکر کرده که بازار اقتصاد را بهم میزنه این حَرَّمَ الرِّبا. ولکن به وجهٍ عام اکلمال بالباطل یعنی مفت خواری بدون استحقاق انسان مالی را بگیرد چه استحقاق سعی چه استحقاق فقر چه استحقاق چه بدون هیچ استحقاقی انسان مالی را بگیرد ، یا به زور بگیره یا بهش بدن بدون استحقاق این به طور کلی حرام.
پس اصل سعی است منتها مساعی مختلف است و بهترین مساعی در میان کل مساعی در میان کل زراعات و اجارات و چه و چه اینها عبارت است از تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ مِّنکُمْ که تجارت فقط بیع که نیستش که .
نکاح هم تجارت است وقف هم تجارت است ایقاعات تجارت است ، عقود تجارت است ، تمام عقود ایقاعات . ولکن در باب هبه که خارج از این مطلب. در باب زکات دادن در باب خمس دادن در باب نفقه دادن ،نفقه عیال دادن چه دادن.این که تجارت که نیست ولیکن این حلال. چرا ؟ برای اینکه اون که حرام است فقط اکل مال بالباطل .
واین لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ با هم سببیت است هم معیت است هم آیت قرآن . همانطور که استعمال لفظ واحد … برای خدا که میشه و باید بشه مقتضی بر این ، در فعل هم همینطور در حرف هم همینطور اطلاق در فعل اطلاق در حرف اطلاق در اسم.
عموم در فعل در حرف در اسم. نفس در فعل درحرف در اسم .تمام این ها هست در اینجا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ، بالباطل مقدمه باطل . بالباطل شد .عرض میشود که موی باطل ، بالباطل حرام. ثمن باطل شد بالباطل. نتیجه باطل ، بالباطل. مثلث زمان را شامل و موادی که مورد مبایعه هست یا مورد هر تجارتی هست .
در باب تجارت اگر شما دکانی را اجاره بدید برای اینکه خمر درش بفروشند بالباطل است .خب تو لزوم ندارد سببی باشد که . بالباطل است یعنی کاری که در این زمینه شد بطلانی را ایجاد کرد ، یعنی خمر جا پیدا کرد برای فروش تمام عقود و تمام ایقاعات مقدمۀً حالتً و مستقبلً و مادۀً و مدتً و بایعً و مشتریً و موجراً تمام این مراحل را هر جا باطل است به طور کلی این زد کنار .
باطل اصلاً در کار نباید باشه . همین یک آیه بسیاری از شرایطی را که در ابواب تجارات وجود دارد این ها را عرض میشود که بیان کرده .
حالا ، این لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاَّ أَن تَکُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ مِّنکُمْ نخواستم مفصل بحث کنم رو تراض .
عن تراض منکم .
تراضی دو جوره، یک تراضی انسانی است ، انسان عاقل . ببخشید یک تراضی انسانی است که سفیه، آیه سفاهت در کنار. یک تراضی انسانیست که عاقل ، سفیه نیست آیه سفاهت به این کاری ندارد .
بلکه آیه أَوفوا بِالعُقودِ آیه أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ آیه تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ میگه. تراضی عقلایی است ، ولکن .
احیاناً تراضی عقلایی نیست ، تراضی انسانی هست، ولیکن تراضی ایمانی نیست . چون تراضی ها فرق میکنند .
یک تراضی انسانی که جنونی که هیچی ، دو تراضی انسانی سفوی که اونم هیچ ، سه تراضی انسانی عاقلانه. ولیکن تراضی انسانی عاقلانه است ایمانی نیست. مثل کجا؟ مثل ربا، این عقلایی که ربا میدهند ربا میخورد عاقند ایمان ندارند ولی عاقل هستند که و لذا اعتراض میکردند . ذلکم انه قالوا انما البیع مثل الربا میگن که بیع هم مثل ربا نگفتن ربا مثل بیع .
خب این که بیعی که خدا حلال میکنه خب مثل ربا ست.
اون خرید و فروش این هم خرید فروش، اون خرید فروش جنس این هم شما مال را میدهید در مقابل مدتی مثلاً این قدر زیادتر میگیرید.
و أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا بعد عرض میشود که خداوند تبیین فرمودست که ربا یک اشکال بزرگی دارد که در باب بیع بدون ربا وجود ندارد.
حالا ، در این جا این تراضی، مراحل توجه کنید یا تراضی بین مجنونین با مجون و عاقل است که هیچی؟ چون خطاب به مکلفین .
دو ، تراضی بین سفاهست که نیست لا … السفها .
سه ، عاقل است مجنون نیست سفیه نیست عاقل است اما تراضی نیست عقلانی نیست ایمانی نیست . کدام مومن حاضر است که خمر بفروشه خمر بخورد ، کدام مومن حاضر است که به وسیله باطل مال مردم را بخورد چون لا تاکلوا بالباطل دیگه . به وسیله ربا به وسیله دزدی به وسیله حق بازی به وسیله کلاه گزاری به وسیله قتل. این چون خطاب یا ایها الذین آمنوا بر محور ایمان است یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَأْکُلُواْ أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ این باطل است باطل عند العرف ، باطل عند الشرع ، باطل عند هما که تفسیر داره البته این را باید بحث کنیم .
گاه باطل عند العرف ، شرع هم هیچی نگفته نخورید . باطل عند الشرع عرف جایز میدونه این را هم نخورید . باطل عند الشرع و العرف این هم نخورید . اما اگر چیزی که نه شرع خط بطلان کشیده نه عرف و من نمیدونم باطل. خب این قاعده أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ شاملش أَوفوا بِالعُقودِ شاملش و قاعده اباء مطلقه شاملش که شاملش. این را به طور صریح عرض کردم که شما به عرض میشود که جلد نسا جلد دوم نسا فی الفرقان مفصل بحث کردیم مراجعه بفرمایید و همچنین به جلد بقره که آیه اول عرض میشود که لاَ تَأْکُلُواْ أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ است الا وتعدوا الی حکام الی آخر.
خب ،باطل دانستن عرف که اوسع از شرع میشه در یک بعدی .یعنی یکی که بره دزدی این مال را بخوره این را باطل میدونه عرف ولکن اجحاف میکنه .ولی در باب ربا عرف باطل نمیدونه . عرف منهای شرع را .
پس ببنید باطل یا هر دوست که مطلب یا نورٍ علی نور . یا نه خیر عند الشرع است عند العرف نیست مثل ربا عندالشرع باطل عند العرف.
اینجا یا ایها الذین آمنوا میگه ، میگد که لاَ تَأْکُلُواْ أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ إِلاَّ أَن تَکُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ مِّنکُمْ تجارت ربوی نه. چرا ؟ برای اینکه تراضی ایمانی در کار نیست پس تراضی ایمانی باید در کارباشد .
بله ، اگر تراضی ایمانی باشد صحیح ولی اگر تراضی ایمانی نباشد نه .
حالا، اگر تراضی غبنی باشد چه طور ؟ بنده یک مالی را از شما میخرم ندیده. ندیده، شما میفروشید یک مقدار که معین نیست منم پول معینی را به شما میدم خب این حالا غبن هست یا نه ؟ بله. غبن بر حسب آیات وقتی که ابطال میکند جهالت را معامله به وجهٍ عام یا به وجهٍ خاص این باطل.
یا غرر، حدود بیست تا آیه بیشتر غرر داریم که در جهات مختلف .اگر معامله غرری باشد به طور کلی معامله این معذور است و عرض میشود این حرام است و باطل
شرعی نیست، شرعی نیست. نه شرعی نیست. چون الذین آمنوا است دیگه .این الذین آمنوا که قرآن میگوید راجب آیات ربا چه قدر تشدید کرده در ربا. الذین آمنوا بر محور ایمان ، خب اکل ربویشون اکل باطل .
پس تراضی بر باطل پس صرف تراضی کافی نیست . در بعد اول اینست که سفیه نباشد بعد دوم تراضی باشد سوم تراضی بر محور ایمان باشد .تراضی بر محور ایمان یعنی قیودی را که اسلام از برای تراضی در هر معامله مقرر کرده است اون قیود را در نظر بگیریم تا اینکه این معامله عرض میشود که صحیح باشد .
اون اکل در اولا اکل در … نیست.ثانیاً حداکثر اونجاییست که یا نفس در امور باشد یا ظاهر . ولی از اول به عنوان ضابطه میگم به عنوان قاعده. چرا؟ اگر به عنوان قاعده نگیم ما گیر میکنیم. اگر فرض کنید که این صد مورد داره بله ، ده موردش صحیح ، نود مورد نا صحیح درسته؟
شما میدونید خیلی ناصحیح داره. این ده مورد را بگه که ده جمله بگه یا یک جمله بگه ، یک جمله میگه به عنوان قاعده در اونجایی که خارج کرد ولا … گفتن آیات ربایی نیستش که این یک قضیه عقلی است . این قضیه عقلی حداکثر اونجاییست که بنده یک جمله گفتم جمیع علما کذا از جمیع علما که صدتان نودتاش را خارج کردم خب غلط .
اما اگر جمیع العلما نیست من یک جمله ای گفتم که شما میدانید به عنوان ضابطه دارم میگم و نود درصدش استثناست. نود درصد باید برید سوال کنید که کی کیه؟ این جا … اشکال ندارد. نه… نه اینجا هم بیع هایی که در خارج میشود قیودی را که شرع مقرر فرموده است در کتاب ،این قیود را بر محور ایمان ما باید در نظر بگیریم اونوقت این تجارت صحیح .
حتی ما از آیه تجارتاً عن تراض بحث ابحاث خیارات را در میاریم . خیارات ، یک کسی میگفت از علما که شما همه چی را از قرآن استفاده میکنید خیارات ، خیارات همین آیه تجارتاً عن تراض منکم . خب خیارات در کجا ؟ در جایی که تعدد مطلوب ، اگر انسان وحدت مطلوب دارد که مطلوب اینست که من این فرش را به عنوانی که کرمانی و نود رج است از شما بخرم که رنگش ثابت به این مبلغ.
فقط این، که اگر کاشانی باشد وبهتر هم باشد نمیخوام این وحدت مطلوب . در این وحدت مطلوب تراضی حاصل نیست اصلاً که من فرش کرمانی با اون خصوصیات خریدم از شما و شما فرش کاشانی بهتر هم فرض کنید دادید من کرمانی میخوام کاشانی. اینجا وحدت مطلوب مورد باطل چون تراضی نیست . اصلاً تراضی نیست .
گاهی اوقات تعدد مطلوب. یعنی تراضی در اصل معامله هست ولی در بعضی از خصوصیات تراضی نیست.
مثلاً من میخوام فرش بخرم. میلم اینست مثلا کرمانی باشد اگر هم کرمانی نباشه خب یک مقداری میل من اینجا انجام نشده اون یک مقدار میلی که انجام شده اصل خریدن فرش است معامله درست .اون مقدار که انجام نشده خیار ، خیار غبن است ،خیار صفقه است، خیار شرط است ، خیار حیوان است ، خیار مجلس است ، خیار غرر است تمام این خیارات بر محور چیه ؟ بر محور تعدد مطلوب .
اگر مطلوب واحد باشد باید یا کلا باطل باشد یا کلا صحیح . اما در بعد اصل معامله صحیحی باشد و در بعد اینکه این معامله را بتوانم بهم بزنم یا نه صحیح نباشد این خیارات را ما کلا، حالا بحث خیارات را بحث کرد.
خیارات را کلا و هم بیع را و هم کل معاملات هم خیارات را کلا از همین پنج شش آیه که صورتاً مختصر است ولکن بر محور این پنج شش آیه تمام این مطالب را به طور کلی میتوانیم استفاده کنیم .
خب عرض میشود که مطالبی هست که آقایون میفرمایند و ما هم عرض میکنیم و حاشیه که داریم عرض میکنیم به حضور برادران. منتها بر محور همین آیات بحث های دیگری هم بعداً خواهیم داشت که حالا این مقدار را اکتفا میکنیم چون ممکن سنگین باشه برای برادرا .
در صفحه 376 تذکرۀ الفقها مرحومه علامه میفرماید که ولو جمع بین ملکهی و غیرهی مذا فی ملکهی و تخّیر المالک او فی الآخر و للمشتری مع فسخ المالک ما نوشتیم به عدم اجازاتاً الخیار .معلوم.
بنده جنس ، عبای خودم را با عبای دیگری دو تا را باهم فروختم به شما به پنج هزار تومن جمع کردم بین ملک خودم و ملک غیر در اینجا مذا فی ملکهی عبای خود را فروختم بله. عبای دیگری در این فروش من فروختم ولی ممضا نیست اما عبای من در این فروش ممضاست درست .بسم الله
وتخیر المالک فی الآخر ، مالک در دومی یعنی در ملک دیگری این مخیر کدوم مالک ؟ مالکی که مال خودش را با مال دیگری فروخته که نه .
مالک در مال خودت ، نه. مالک اون ملک دومی را که من بدون اجازه فروختم اون مخیره اگر او قبول کرد خب دیگه حسابی راست و حسینی خیار معنی ندارد که چی میشه ولکن .
اگراون مال دومی قبول نکرد این بیع متزلزل و خیار تبعض صفقه از برای مشتری هست . اگر بایع این کار را کرده و اگر مشتری این کار را کرده برای بایع هست. متمرکز دیگه. گاه بایع اختیار فسخ دارد اگر مبیعش مال خود و دیگریست. گاه مشتری خیار فسخ دارد اگر مالش مال خود و دیگریست این فرق نمیکنه.
منتها اینجا مثال بایع را زدم .
وتخیّر مالک مالک اون بعد دیگر وفی الآخر و للمشتری مع فسخ المالک الخیار ، منی که این دو جنس را خریدم من اختیار دارم اگر مالک دومی فسخ کرد. اما اگر مالک دومی فسخ کرد میتونم اختیار داشته باشم دیگه مالک دومی قبول کرد دیگه. منتها کسی اینجا بگد که خب در ملک من بیع ممضا و در ملک دیگری چرا ممضا باشد ؟و لو مالک دیگر اجازه .میگیم برای اینکه میگه که لا… فی الملک قبول .بیع فقط در ملک ، ملک یعنی چه ؟ ملک همان معناییست که ما نوعاً میفرماییم ملک من باشه. نه لا ملک فی ثلث، من بتوانم چیزی را بفروشم میتوانم بفروشم .من میتوانم مال مردم را که نه اجازه داده نه رد کرده ، مال مردم را بفروشم بعداً اجازه داد. پس این توان را من دارم . بله . اگر کسی من را منع کند مرا از فروش مالی ، من از اول ضمیمه نمتوانم بکنم اما اگر چنانچه مال کس پهلوی من عبای کسی با عبای خودم فروختم و بعداً اجازه داد پس من شرعاً مجاز بودم که مال دیگری را قبل از اینکه اجازه بده بفروشم. بلهاگر اجازه نمیداد مطلب دیگری بود .
پس این ملک اهم است از اینکه انسان ملک خودش باشه یا وکیل باشه یا وصی باشد یا عرض میشود که مجاز باشد مخففش چه باشد.
( اجازه هم که نده این مشتری… )
مشتری توان خیار تبعات ثبت داره بله داره دیگه.
نوشتیم قضیۀ ، اجازه مالک
( مالک که ملک دوم )
ملک دوم بله ، اگر اجازه بده در اینجا به عدم اجازۀٍ اگر اجازه نباشد الخیار. اجازه باشد چی ؟
اره دیگه قضیه تبع صفقه و انا لزوم تجارۀ لیس ان تراضٍ اگر سفت بگن که نخیر این بیع باید باشد ولو مالک د.وم قبول نکنه .چرا راضی نیست .تراضی نیست
خب کسی بیاد بگه باطل دیگه میگیم نخیر چرا ؟ برای اینکه تراضی دو بعدیست یعنی اینجا دو مطلب است یکی اصل اینکه من بخرم یکی اونم باهاش باشه.
و اما اینجا به علامه عرض میکنیم اگر این طور نباشه چی ؟
ولو کان قصد غیر مبعد…اگر قصد مبعد نیست. آقا من این جنس را خریدم چه با اون باشه. دوتا در منم دو لنگ در لازم دارم یک لنگش مال این آقاست یک لنگشم مال دیگری. من دو لنگه را باهم خریدم اگر صاحب اون لنگه بعدی اجازه نمیده من این لنگه را میخواهم چه کار کنم ؟
من دوتا در میخواهم که عرض میشود که دوتا لنگ میخواهم یک در بشه. در اینجا چون مقصد واحد است خیار تبعض صفقه نیست بلکه بیع از بیخ باطل پس خیار در اونجایی هستش که ذو قصدین باشه که یک قصد محوری که اصل بیع که تصحیح میکند. یک قصد زمینه ای و اشترت فی المکیل و لموضون والمعدود …بالمقدارها
من خسته شدم
اللهم الشرح صدورنا بالنور العلم و الایمان
الهی آمین
و معارف القرآن العظیم
الهی آمین
و وفقنا بما تحبوا و ترضا و جنبنا ان ما لا تحبوا و لا ترضا.
الهی آمین
من از برادران استدعا میکنم این آیاتی را که عرض کردیم دقیقا مراجعه کنید به خود آیات و تفاسیرش مخصوصا این دو ایه لا تاکلوا اموالکم بینکم بالباطل را در فرقان و جاهای دیگر هم میخواهید مراجعه کنید میزان وغیر منتها در فرقان ما آیات احکام را مفصل تر بحث فرمودیم دیگران بحث نفرمودند .
وسلام علیکم